-
در سن 30 سالگی تک و تنهام
سلام بچه ها
خوبید؟
درسته که توی عنوان کل مشکلم رو توضیح دادم ولی برا کسایی که بخوان کمکم کنن بیشتر شرح میدم...
من یه پسر 30 ساله و تک فرزند خانواده هستم,
مشکلی که من دارم این هست که خیلی احساس تنهایی میکنم
البته من با وجود اینکه خونه تنهام ولی بیرون سعی کردم دوستهایی برا خودم داشته باشم که باهم باشیم و کار و تفریحات مشترک باهم انجام بدیم
اما هیچ کس رو ندارم که واقعا براش مهم باشم
خودم,حالم,هیچ کس نیست که اگه یروز حالم بد بود بفهمه و کنارم باشه
کار و روال زندگیم برا هیچ کس مهم نیست,کی رفتم کی اومدم,اصلا اوضاع روبراه هست یا نه....
توی مناسبتها,عید,تولدم,روز مرد,.... هیچ کس نیست برام کاری کنه یا اصلا واسه کسی مهم باشم,یا من براش کاری کنم
مشکلم حالا این هست که چطوری میتونم این احساس رو توی خودم از بین ببرم؟
شب که اومدم خونه دلم از تنهایی نگیره
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
سلام پدر مادرتون در قید حیات هستند؟
فضای خونه تان چه جوری هستش؟
چرا تا الان ازدواج نکردید؟
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فکور
سلام پدر مادرتون در قید حیات هستند؟
فضای خونه تان چه جوری هستش؟
چرا تا الان ازدواج نکردید؟
بله,هردو هستن و کارمند دولت هم هستن و سرشون به کار خودشون گرم هست
فضای خونمون هم همیشه سکوت و آرامش هست,چون فامیل خیلی کمی داریم و رفت که اصلا نداریم,ماهی نهایت 1-2 بار یکی بیان خونمون
اما بحث ازدواج:
شاید یکی از مهمترینش این باشه خانوادم دنبالش نیستن و شاید بهتر بگم دوست ندارن
تا حالا هم در این 30 سال هیچوقت نبوده که اقدامی کنن و یا حتی فکرش رو بکنن,
متاسفانه خودم هم بلد نیستم از این کارها و تا حالا نکردم,
فقط زمان دانشگاه یکی بود که وقتی به خانوادم گفتم انقدر سرد و بی میل عمل کردن که اونهم ازدواج کرد و رفت,
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
اگه شرایط ازدواج رو دارید به نظر من با مادرتون یا کسی که مادرتون ازش حرف شنوی داره صحبت کنید و خواستتون رو مطرح کنید.
به هرحال توی سن ازدواج هستید البته من نمیدونم شاید شرایط ازدواج رو نداشته باشید که اون یک بحث دیگه هستش.
فکر نمیکنم هیچ پدر مادری نخوان بچه شان سر و سامان بگیره مگه اینکه بین خودشون مشکلاتی باشه که انرژی برای فکر کردن به فرزندشون رو نداشته باشن.
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
فکور جان من از نظر امکانات برا زندگی همچون خونه و ماشین دارم,
ولی در حال حاضر خودم سرباز هستم و یک سال هم طول میکشه
در مورد پدر و مادرم هم متاسفانه یه حس خودخواهی درونشون هست که دلشون میخواد بچشون فقط بزا خودشون و کنار خودشون بمونه....یه رفتار ارثی هست
یعنی همون کاری که در مورد جوونهای دیگه فامیل شده,با وجود اینکه سنشون از من هم بیشتر هست ولی مجرد موندن
خلاصه اینکه فکر نکنم منم بتونم با وجود این پدر و مادر ازدواج کنم
برا همین دنبال این هستم که این حس رو توی خودم از بین ببرم
کمتر دلتنگ بشم و احساس تنهایی کنم و کمتر عذاب بکشم
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
تا جسور نباشید هیچ تفاوتی زندگیتون نخواهد کرد
توی دوستان،اشناها، همکاران یعنی مورد دیگه ای نبوده که تمایل داشته باشید؟
تا اخر عمر میخواین بشینین بگین پدر و مادرم نذاشتن؟ بهتر نیست برای زندگیتون بجنگید و سعیتون رو بکنید؟ اخه از
یه پسر 30 ساله خیلی توقع بیشتری میره! تا خودتون کسی رو انتخاب نکنید و واسه داشتنش تلاش نکنید، همیشه
این تنهایی باهاتون میمونه. تا حالا چقد باهاشون سراین مسئله حرف زدید؟ چقدر مباحثه ، مجادله و .... داشتین
باهاشون؟ چقدر تلاش کردین؟
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
سلام دوست من
به نظر من اگر که میبینین شرایط ازدواج رو دارید الان اقدام کنید
براش تلاش کنید
ازدواج چیزی نیست که یه شبه محقق بشه اول باید به فکرش باشید و کسی رو پیدا کنید که به عنوان همسر قبولش داشته باشید و بعد از اون بتونید دو تایی ذهن پدر و مادرتون رو نسبت به این قضیه روشن کنید طوری که حس کنن با ازدواج شما نه تنها اعضای خونواده تون کم نمیشن بلکه بیشترم میشن
و یه چیز دیگه میگم بهتون کنار اومدن با این حس تنهایی کار آسونی نیست
یعنی باید بپذیرید که تا آخر عمر از یه محبت جدی محروم میمونین این نیاز به قدرت و شجاعت زیادی داره که هر کسی نداره تازه کسانی هم که تونستن اینکارو انجام بدن بیشترشون افسردگی میگیرن چون این راه سختیه
اگر الان نتونین پدر و مادرتون رو راضی به اینکار کنید بعید میبینم بتونین بعدا همچین کار سختی رو انجام بدین
موفق باشید
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
کیش میش جونم نوشتی خونه و ماشین داری. اگه خونه و ماشین به نام خودته که خوبه اما اگه به نامت نیست و واسه همینه که ناچاری موافقت پدرمادرتو بگیری ببین می تونی یه راهی پیدا کنی که به نامت کنن؟! اگه بشه خیلی خوب می شه. دقیقا نمی دونم چرا فکر می کنی باید والدینت با ازدواجت موافق باشن. من خودم پول ندارم. شاید تو دوسشون داری. یا شایدم هر دوش. اگه بتونی بدون اینکه بهشون بگی واسه چی یه مدتی شروع کن به اینکه هم خوش اخلاق باشی هم اینکه کم کم خونه ای چیزی رو به نامت بکنن بعدش دستت بازه دیگه. می تونی ازدواج کنی و یه مقدار اصرار کنی چون چاره ای ندارن مجبور می شن با ازدواجت و همسرت موافقت کنن.
راستی حس تنهایی رو نوشتی. مگه تو هم همیشه تنها نبودی؟ عادت نکردی؟ این تنهایی که می گی دقیقا چیه؟ مثلا کسی نیست که باهاش حرف بزنی و دردل کنی و انقدر حرف نمی زنی که تپق می زنی؟ دقیقا این تنهایی که می گی چیه. نوشتی احساس نیاز به یکی که دوسش داشته باشی و دوست داشته باشه. همیشه این حسو داری یا مثلا چند دقیقه در ماه؟
نوشته بودی ادمای مشابهت توی فامیل هستن. اونا با خونواده هاشون چه کار کردن؟
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
باز خدا رو شکر کن چندتا دوست دور خودت داری ، اقلا یه کسایی هستن که باهاشون حرف بزنی
به نظرم بهتره کسی رو واسه خودت پیدا کنی وگرنه مثل من به روزی میفتی که از تنهایی و بی کسی یا با خودت حرف میزنی یا با حیوونا
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
سلام:72:
1) در مورد شخصیت منفعل تو همین انجمن و تو گوگل سرچ کنید. در مورد راهکارهای منفعل نبودن هم سرچ کنید.
2) یه مدت تمرکز عملیتون رو بگذارین رو این مباحث، بعد از مدتی قطعا به راهکارهای خوبی برای مقابله با این حس تنهایی دست پیدا میکنید.
3) برای ازدواج کردن فقط داشتن خونه و ماشین و شغل کافی نیست. باید از نظر مهارتی هم توانمند بود. آیا در این مورد هم توانمند هستید؟
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
عجــــــــــــــــــــب !
یکی مثه من اوضاع مالی خوبی نداره ولی دنبال زن گرفتنه ولی روش نمیشه به بابا مامانش بگه و اونا هم اونقدر بی خیالن که:316: ... یکی هم مثه شما که نه خودتون به فکرین و نه بابامامانتون ! جالبه واقعاً :311:.
آقـــــــــــــــــــــــ ــای کیش میش! :311:سریعتر ازدواج کن ها :305:.
.
.
.
عجب دوره زمونه ایی شده ها !:324:
الان که یه بار نوشته های خودمو خوندم توی نوشته های خودم یه حس خودخواهی دیدم و اون رو می تونی از شکلک ناراحتی ایی که واسه خودم گذاشتم و یه شکلک خوشحالی ایی که واسه شما گذاشتم بفهمین !
.
خب می خوام بگم که قربانی این خودخواهی من ، شما نخواهین بود ولی در مقابل بابامامانتون شما قربانی میشین . شما زندگی تون از هم می پاشه و شما براتون به مشکل بر می خورین اگه به فکر خودتون نباشین .
اگه موضعی در برابر ازدواج شما گرفتن می تونین از یادآوری ازدواج خودشون استفاده کنین .
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
سلام. من هم بد نمی بینم یک موضوعی رو مربوط به تاپیک شما مطرح کنم. من خارج از ایرانم و مایلم که ازدواج کنم. خودم آدم باسرو زبونی هستم و اگر از کسی واقعاً خوشم بیاد می تونم برم جلو و باهاش مطرح کنم اما مشکل اینه که تو این کشور غریب موردی که مناسب من باشه فعلاً که نبوده. نزدیک یک سال پیش با خانواده که ایران هستند مطرح کردم و گفتم لااقل شما به فکر باشید و مورد مناسبی اگر می بینید بهم معرفی کنید تا اگر من هم پسندیدم از راه دور شروع با آشنایی و در نهایت ازدواج کنیم. در این یکسال دریغ از یک مورد که معرفی کنند. این درحالیه که من فرزند اولم و برادر های دیگری هم دارم که کما بیش در سن ازدواج هستند و در ایران مرسومه بچه اول ازدواج کنه و بعد بقیه ی بچه ها. خلاصه سعی کردم صبر کنم ببینم خبری می شه یا نه ولی گویا خانواده انگار نه انگار که بچه ای دارن. تصمیم گرفتم با مادرم جدی صحبت کنم و چند روز پیش هر چی تو دلم بود گفتم. انگار مثل یک پارچ آب بود که رو سرشون خالی شده و از خواب بیدار شدن و گفتند حق با توئه اشتباه و کم کاری و تنبلی از ما بود. به مادرم گفتم تو چطور مادری هستی که حتی بعد یکسال یک نفر به پسر بزرگت معرفی نکردی. گفتم تنها دلیلی که از شما کمک خواستم به خاطر دوریم از ایرانه وگرنه تا الانش هم همه ی کارهام رو خودم مستقلاً انجام دادم. مادرم همیشه در دوران نوجوانی به من می گفت بعد از اینکه رفتی دانشگاه مدت کوتاهی بعدش برات آستین بالا می زنیم و این حرفا! حالا سال ها از اون ماجرا می گذره و من دو سال دیگه وارد دهه ی سوم زندگیم می شم. بهش گفتم تو آدم بی مسئولیتی هستی و حتی با اینکه سرکار نمی ری برای بچه ات وقت نذاشتی. بهش گفتم خیلی ها با چندین درجه از محاسن کمتر از من ازدواج کرده اند ولی تو همیشه بچه ی خودت رو پایین تر از بقیه می بینی. من همیشه دیدم مادرها بچه های خودشون رو بالا می برند ولی مادر ما از شانس ما برعکسه. الان هم که اینا رو می نویسم از دستشون ناراحتم. گفتم مهم این نیست که موردی که تو معرفی کنی مورد میل من دربیاد یا نه . ناراحتی من از اینه که تو حتی یک نفر رو هم نتونستی معرفی کنی در حالی که چیزی که تو ایران و تهران زیاده دختر مجرد و دم بخته. بهش گفتم تو باعث شدی به علت مجرد بودنم حتی پیرزن های خارجی اجازه ی لاس زدن با من رو به خودشون بدن. اینجا خیلی عجیبه بدون ایراد باشی اما هیچ پارتنری نداشته باشی. من هم دلم نمی خواد هر کسی رو برای یه مدت کوتاه انتخاب کنم. می خوام فرد مورد علاقه ام رو پیدا کنم و بعد ازدواج کنم. خلاصه مادرم کمی شرمنده شد و معذرت خواهی کرد. شما هم باید با پدر و مادرت یکبار هم که شده صریح و قاطع حرف بزنی. بهشون بگی چرا من به عنوان تنها فرزندتون انقدر براتون ارزش نداشتم که حتی در مورد ازدواج با من حرف بزنید. حالا قدم برنداشتنون پیش کش. البته شما خودتون هم مقصرید که قدم پیش نذاشتید ولی قبول دارم اگر ذاتاً خجالتی باشید بدون همراهی والدین یکم براتون سخت بوده. با پدر و مادرتون در مورد ازدواج حرف بزنید و یکبار برای همیشه نظرشون رو در این مورد بپرسید.
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
سلام بچه ها
خوبید؟
اولا میخوام ازتون معذرت بخوام که دیر جواب میدم,
و همچنین تشکر کنم که وقت گذاشتین و بهم جواب دادین:72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط mr6262
تا حالا چقد باهاشون سراین مسئله حرف زدید؟ چقدر مباحثه ، مجادله و .... داشتین
باهاشون؟ چقدر تلاش کردین؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط unknownGirl
به نظر من اگر که میبینین شرایط ازدواج رو دارید الان اقدام کنید
براش تلاش کنید
ازدواج چیزی نیست که یه شبه محقق بشه اول باید به فکرش باشید و کسی رو پیدا کنید که به عنوان همسر قبولش داشته باشید و بعد از اون بتونید دو تایی ذهن پدر و مادرتون رو نسبت به این قضیه روشن کنید طوری که حس کنن با ازدواج شما نه تنها اعضای خونواده تون کم نمیشن بلکه بیشترم میشن
راستش یه موضوعی رو میخواستم در مورد اون نفری که انتخاب کرده بودم بگم
من اون زمان اون شخص رو بررسی کرده بودم و دیدم از هر جهت مناسب هست,بعدش با خودش هم مطرح کردم
ایشون هم خودش و هم با خواهر و مادرش هم حرف زده بود و عملا با رفتارش یجور نشون داد که من رو قبول داره,
اما من حدود 1سال روی پدر و مادرم کار کردم,اما آخرش هم راضی نشدن که بیان خواستگاری
و هر بار یجور پیچوندن و تا اینکه آخرش هم اون ازدواج کرد و رفت
با پدر و مادرم هم اصولی و با برنامه کار کردم,پله پله از ساده شرع شد و آخرها دیگه به جنگ و جدل هم رسید,
واسطه بردم هم قبول نکردن
جالبه که همه و مشاور ازدواج هم تایید میکردن,ولی پدر و مادرم با بهونه های الکی نذاشتن
منظورم این هست که من خیلی کارها کردم ولی باز نذاشتن
بعدش گفتم باشه من بخاطر حرف شما ازدواج نکردم,حالا شما اون کسی رو که قبول دارید بیارید
ولی همونجور که گفتم تا الان هیچ کاری نکردن و دریغ از یبار کاری کردن و یا حرف زدن
من الان هم دورم واقعا کسی نیست
اصلا بلد هم نیستم چجور یه مورد جدید رو پیدا کنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط meinoush
راستی حس تنهایی رو نوشتی. مگه تو هم همیشه تنها نبودی؟ عادت نکردی؟ این تنهایی که می گی دقیقا چیه؟ مثلا کسی نیست که باهاش حرف بزنی و دردل کنی و انقدر حرف نمی زنی که تپق می زنی؟ دقیقا این تنهایی که می گی چیه. نوشتی احساس نیاز به یکی که دوسش داشته باشی و دوست داشته باشه. همیشه این حسو داری یا مثلا چند دقیقه در ماه؟
نوشته بودی ادمای مشابهت توی فامیل هستن. اونا با خونواده هاشون چه کار کردن؟
مینوش عزیزم چطوری,خوبه حالت؟
من ماشین و خونه به نام خودم هست,تازگی هم دنبال این هستم که یه شرکت مهندسی راه بندازم
اما با این وجود مجبورم موافقت خانواده رو بگیرم
اولا که هیچ خانواده بدون پدر و مادرم بهم دختر نمیدن
و از طرفی به گردنم حق دارن و دلم قبول نمیکنه بذارمشون کنار
چطور که توی اون 1 مورد با اینکه اطمینان داشتم گزینه مناسبی هست و حتی با خانوادم به جدل و قهر هم رسیدم ولی باز خودسرانه اقدام نکردم,
هرچند که شاید کار احمقانه ای باشه که واسه پدر و مادری که به فکرم نیستن من اینهمه عزت و احترام میذارم.
در کل فکر میکنم توی ایران ازدواج بدون موافقت خانواده کار سختی هست.
مینوش جون در مورد عادت راستش رو بگم درسته که منم از اولش تنها بودم ولی با این وجود وقتی سنم کمتر بود و دانشگاه میرفتم این حس کمتر اذیتم میکرد,الان بیشتر شده,مخصوصا وقتی همسن و سالهام رو میبینم چطورن...
تنهایی که میگم منظورم دقیقا همون هست که کسی ندارم باهاش حرفهای دلم رو بزنم,اون حرفهایی که به نفرات معمولی نمیشه گفت,
اصلا یکی داشته باشم در مورد کارهای روزانه بهش بگم,برنامه ها و.....
همون که ببینم یکی هست براش مهم هستم و براش مهم باشم,
یکی باشه وقتی حالت خراب بود درکت کنه و تلاش کنه حالت خوب باشه
این حسی هست که هر روز با من هست و همیشه نیاز دارم,مثلا الان که شب هست دلم میخواد یکی بود میشستیم باهاش حرف میزدیم,ولی هیچی
تنهایی نشستم اتاقم و همجا سکوت....
زاستی در مورد اون نفرات فامیل هم که کوچکترینش یه 10 سال از من بزرگتر هست,دیگه کاری نمیکنن و عملا به زندگی اونجوری سر میکنن,شدن خدمتکار پدر و مادرشون
اصلا زندگی خوبی ندارن
نقل قول:
نوشته اصلی توسط کبـود
باز خدا رو شکر کن چندتا دوست دور خودت داری ، اقلا یه کسایی هستن که باهاشون حرف بزنی
به نظرم بهتره کسی رو واسه خودت پیدا کنی وگرنه مثل من به روزی میفتی که از تنهایی و بی کسی یا با خودت حرف میزنی یا با حیوونا
اتفاقا من توی حیاط یه گربه دارم,بعضی وقتها باهاش حرف میزنم!!!
پیدا کردن نفراتی که باهاشون فقط وقت رو پر کنی خیلی راحت هست,اما بازهم آدم شب که میره رو تختش میخوابه این حس رو داری که روحت ارضا نشده,
نقل قول:
نوشته اصلی توسط صبا_2009
سلام:72:
3) برای ازدواج کردن فقط داشتن خونه و ماشین و شغل کافی نیست. باید از نظر مهارتی هم توانمند بود. آیا در این مورد هم توانمند هستید؟
صبا عزیز ممنون بخاطر راهنماییت
در مورد مهارت ازدواج راستش یه زمانهایی مطالعه داشتم,اما حالا فعلا نبود شخصی که بخوام باهاش ازدواج کنم مشکل اولم هست,
نقل قول:
نوشته اصلی توسط omid65
یکی مثه من اوضاع مالی خوبی نداره ولی دنبال زن گرفتنه ولی روش نمیشه به بابا مامانش بگه و اونا هم اونقدر بی خیالن که:316: ... یکی هم مثه شما که نه خودتون به فکرین و نه بابامامانتون ! جالبه واقعاً :311:.
آقـــــــــــــــــــــــ ــای کیش میش! :311:سریعتر ازدواج کن ها
داداش من به فکرم ولی کسی واسه فکر من تره خورد نمیکنه,بابا مامان منم عین ماله تو بیخیال هستن
برا همون اول تاپیک گفتم که نشه دیگه بیخیال بشم,فقط یه کاری کنم از تنهایی عذاب نکشم
چون خیلی حرفها رو بالا گفتم دیگه نمیخوام شرح بدم,
تا اینجاش هم در مورد خیلی مسایل قربانی شدم,
میتونستم شرایط و زندگی خیلی بهتر از این داشته باشم,انقدر از زندگی عقب نمونده باشم.....
مسله ازدواج هم که یطرف
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شب شکن
شما هم باید با پدر و مادرت یکبار هم که شده صریح و قاطع حرف بزنی. بهشون بگی چرا من به عنوان تنها فرزندتون انقدر براتون ارزش نداشتم که حتی در مورد ازدواج با من حرف بزنید. حالا قدم برنداشتنون پیش کش. البته شما خودتون هم مقصرید که قدم پیش نذاشتید ولی قبول دارم اگر ذاتاً خجالتی باشید بدون همراهی والدین یکم براتون سخت بوده. با پدر و مادرتون در مورد ازدواج حرف بزنید و یکبار برای همیشه نظرشون رو در این مورد بپرسید.
شب شکن جان که پدر و مادرت باز احساس شرمندگی میکنن,ماله من که اونرو هم نمیکنن,کلا انگار باهم در حد دوستهای معمولی هستیم و هم خونه,
تا حالا ندیدم که اصلا بگن این بچه میخواد آیندش رو چیکار کنه.....
من باهاشون چندین و چند بار حرف زدم و اما هیچوقت که ندیدم روششون رو تغییر بدن
نمیگن که نمیذاریم ازدواج بکنی,اما در عمل هیچوقت همراهی نمیکنن
منم که بقول تو هم خجالتی و هم اینکه از اولش دنبال اینجور مسایل نبودم اصلا بلد هم نیستم کاری کنم,
نشستم تا یکی بیاد خواستگاریم:163:
خلاصه بچه ها منم با حرفتون موافقم
منم قبول دارم که اینکه یه همراه داشته باشم خیلی بهتر از این هست که به تنهایی عادت کنم
منم دوس دارم با یکی آشنا بشم و بتونم ازدواج کنم
هرچه زودتر هم بهتر
اما اینکه چیکار باید بکنم رو نمیدونم
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
:72:کیش میش جان سلام
شما دیگه سنی دارین خدارو شکر
خودتون اقدام کنید مجرد نمونید نکنید این کارو اگه اونا پیدا نمیکنن خودتون پیدا کنید به شناخت برسین اگه اونا حمایت نمیکنن که خب نمیتونید به این حال بمونید...
خب برین مستقل شین
خیلیا خودشون ازدواج میکنن
شما هم همت کنید عزمتونو جزم کنید محکم باشین حرفتونو بفهمونید
فعلا باید دنبال یه کیس خوب باشین اما اولش توکل کنید به خدا با اراده پی تصمیمو بگیرین از کسی تو فامیل کمک بگیرین مشورت کنید خدا کمکتون میکنه
تواین دنیا اگه ادم به امید کسی بشینه که بیان کاری کنن به شب تاریک میرسه
خودتون برای خودتون کاری کنید
البته من نتونستم همه رو بخونم شرمنده اگه نظرم کامل نیس و یا تکراریه
ارزوی خوشبختی دارم براتون
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
سلام
میگم شاید پدر و مادرت افسردگی دارن!!! یه مقدار ترغیبشون کن برن پیش مشاور
یا مثلا سعی کن به مرور محیط خونه تون رو شاد بکنی مسافرتی ،سورپرازی(از چیزای خیلی کوچیک مثلا سر صبحانه خوردن)و ...
ممکنه اول تو ذوقت بخوره و تحویلت نگیرن ولی بعدها اگه ادامه بدی و سماجت ، امکان اینکه
اوضاع و روحیه هاشون بهتر بشه هست و همینطور در ادامه اش اوضاع شخصی خودت
به نظر من باید سعی کنی روتین خانواده تو به سمت خونواده نرمال سوق بدی بقیه اش خود به خود درست میشه
موفق باشید
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
نمی دونم با پول خودت خونه خریدی یا مامان بابات واست خریدن. اگه اونا واست خریدن زیادم بدجنس نیستن :)
نمی دونم چشونه. اما اگه واقعا نمی خواستن بذارن مستقل بشی که محتاج غذا و جا می ذاشتنت و هیچی واست نمی خریدن. اگه خودت خریدی که هیچ.
اما اینکه توی فامیل داری میبینی اونایی رو که مثله تو به حرف مامان باباشون گوش کردن خوبه حداقل حواست جمعه. سنت هم واسه پسر خوبه. اصلا دیر نیست. 30 خیلی خوبه. فقط به دورو اطرافت دقت کن ببین چه کسی رو پیدا می کنی که برای اینکه همسرت بشه مناسبه. نهایتش تنهایی می ری خواستگاری! اوندفعه هم می تونستی تنهایی بری خواستگاری و ازدواج کنی. تو که پول داری. بعد یه مدت هم مجبور می شن مامان بابات باهات دوست بشن دوباره. به غیر از مامان بابا ببین کی هست توی فامیل نزدیک که حاضر بشه بیاد باهات خواستگاری و خودش هم معتبر باشه. تنها بودن عیب نیست. مشکلش اینه که ادم همه چی رو و همه کارارو مجبور می شه تنهایی انجام بده بی کمک و این باعث می شه زمان و عمر بیشتری ازش گرفته بشه. واسه همینم از اینکه مامان بابات راضی نشن به ازدواج نترس. راضی نشن! تو سعی خودتو بکن و تا اخرین لحظه هم باهاشون صحبت کن که راضیشون کنی. می دونم ممکنه برخورد پدر مادر دختر خیلی خوب نباشه. اما اگه خود دختر دوست داشته باشه تا حد زیادی حله.
الان با اطمینان فقط بگرد دنبال یکی که بتونی باهاش ازدواج کنی.
راستی مشاور و روانشناس رفتی ببینی چرا مادر پدرت فقط روی ازدواج کردن حساسن؟
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
دوستهای خوبم دوباره سلام
شرمنده من کشیک بودم و برا همین نشد زود بیام اینجا
از همتون ممنونم که تنهام نذاشتید:72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته اردیبهشت
شما دیگه سنی دارین خدارو شکر
خودتون اقدام کنید مجرد نمونید نکنید این کارو اگه اونا پیدا نمیکنن خودتون پیدا کنید به شناخت برسین اگه اونا حمایت نمیکنن که خب نمیتونید به این حال بمونید..
فرشته اردیبهشت سلام,خوبی؟
من یکی از مشکلات بزرگم همین پیدا کردن کیس مناسب هست
فکر کنم بهتر باشه یه تاپیک بزنم با همین موضوع,من متاسفانه فامیل هم ندارم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط noterdam
سلام
میگم شاید پدر و مادرت افسردگی دارن!!! یه مقدار ترغیبشون کن برن پیش مشاور
یا مثلا سعی کن به مرور محیط خونه تون رو شاد بکنی مسافرتی ،سورپرازی(از چیزای خیلی کوچیک مثلا سر صبحانه خوردن)و ...
نوتردام سلام
راستش پدر و مادر من افسردگی ندارن به اون معنی,ولی خوب پدرم کلا از اولش سرد بوده!
مهمترین دلیلی که ما هیچوقت دوست خانوادگی نداشتیم
در کل همیشه هردوشون مشغول کارشون بودن و کم فرصتی شده به خونه هم وقت برسه....
هیچوقت برنامه مشترکی باهم نداشتیم و اصلا یادم نمیاد آخرین باری که باهم بیرون رفتیم چند سال قبل هست.
حرفت کاملا درسته ولی راستش رو بخوای دیگه الان من توی سن 30 سالگی و اونها نزدیک 60
نه من وقت و حوصله اینرو دارم که تازه روشون کار کنم و اونها هم فکر نکنم به این راحتی تغییر کنن و شاید چند سال بکشه,روزی 2-3 ساعت بزور همدیگرو ببینیم
شاید اگه وقتی 20 سالم بود شروع کرده بودم یه چیزی میشد.... نمیدونم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط meinoush
نمی دونم با پول خودت خونه خریدی یا مامان بابات واست خریدن. اگه اونا واست خریدن زیادم بدجنس نیستن :)
نمی دونم چشونه. اما اگه واقعا نمی خواستن بذارن مستقل بشی که محتاج غذا و جا می ذاشتنت و هیچی واست نمی خریدن. اگه خودت خریدی که هیچ.
الان با اطمینان فقط بگرد دنبال یکی که بتونی باهاش ازدواج کنی.
راستی مشاور و روانشناس رفتی ببینی چرا مادر پدرت فقط روی ازدواج کردن حساسن؟
مینوش جون سلام,خوبی؟
روز دختر رو هم بهت تبریک میگم:72:
ماشین رو با پول خودم و خونه رو بیشترش رو اونا دادن,کلا چون جز من کس دیگه ای نیست از نظر مالی کم نذاشتن برام هیچوقت,راستش بدجنس نیستن ولی اونقدر که من به فکر اونا هستم,اونا به فکر من نیستن!
نمیدونم,شاید چون فقط من رو دارن دلشون نمیاد من رو دست کسی بدن,
هیچوقت حرفشون رو رک نگفتن که......
سر اون قضیه من مشاور هم میرفتم,دلش میخواست با پدر و مادرم هم حرف بزنه که هیچوقت قبول نکردن برن.
شاید دلیلش این باشه که فقط من رو دارن و فکر میکنن من ازدواج کنم دیگه تنهاشون میذارم,نمیدونم
اون موقع هم هیچوقت دلیل موجه و قابل قبولی نداشتن,همش بهونه های الکی و مسخره
میدونی الان چجوریه وضعم؟
یکی میره سمت ازدواج با شوق و ذوق,وقتی فکر میکنه میخواد زندگی بسازه کیف میکنه
ولی الان من اصلا اون حس ندارم,یجور گیج و مبهم
از یه طرف تنهایی فشار میاره و دلم میخواد یکی کنارم باشه و از اینور این مسایل رو میبینم دلم سرد میشه.
شاید اگه یکی بود که دوسش داشتم اونوقت بیشتر انگیزه داشتم برا جنگیدن
اون هم که دور و برم اصلا هیچ دختری نیست هیچ جا که حالا بخوام ببینم خوبه یا نه
داداش امید اونرو گوش کردم
دستت درد نکنه
ولی اون شخص کلا اصل کار رو نفی میکنه!
یعنی دوباره میبره میرسونه به اونجا که باز بسپریم به خودشون و به انتظار بشینیم....
اونجوری هزار سال هم کسی برام پیدا نمیکنن...اگه اهلش بودن که تا الان لااقل 1-2 معرفی میکردن لااقل
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
نقل قول:
نوشته اصلی توسط شب شکن
سلام. من هم بد نمی بینم یک موضوعی رو مربوط به تاپیک شما مطرح کنم. من خارج از ایرانم و مایلم که ازدواج کنم. خودم آدم باسرو زبونی هستم و اگر از کسی واقعاً خوشم بیاد می تونم برم جلو و باهاش مطرح کنم اما مشکل اینه که تو این کشور غریب موردی که مناسب من باشه فعلاً که نبوده. نزدیک یک سال پیش با خانواده که ایران هستند مطرح کردم و گفتم لااقل شما به فکر باشید و مورد مناسبی اگر می بینید بهم معرفی کنید تا اگر من هم پسندیدم از راه دور شروع با آشنایی و در نهایت ازدواج کنیم. در این یکسال دریغ از یک مورد که معرفی کنند. این درحالیه که من فرزند اولم و برادر های دیگری هم دارم که کما بیش در سن ازدواج هستند و در ایران مرسومه بچه اول ازدواج کنه و بعد بقیه ی بچه ها. خلاصه سعی کردم صبر کنم ببینم خبری می شه یا نه ولی گویا خانواده انگار نه انگار که بچه ای دارن. تصمیم گرفتم با مادرم جدی صحبت کنم و چند روز پیش هر چی تو دلم بود گفتم. انگار مثل یک پارچ آب بود که رو سرشون خالی شده و از خواب بیدار شدن و گفتند حق با توئه اشتباه و کم کاری و تنبلی از ما بود. به مادرم گفتم تو چطور مادری هستی که حتی بعد یکسال یک نفر به پسر بزرگت معرفی نکردی. گفتم تنها دلیلی که از شما کمک خواستم به خاطر دوریم از ایرانه وگرنه تا الانش هم همه ی کارهام رو خودم مستقلاً انجام دادم. مادرم همیشه در دوران نوجوانی به من می گفت بعد از اینکه رفتی دانشگاه مدت کوتاهی بعدش برات آستین بالا می زنیم و این حرفا! حالا سال ها از اون ماجرا می گذره و من دو سال دیگه وارد دهه ی سوم زندگیم می شم. بهش گفتم تو آدم بی مسئولیتی هستی و حتی با اینکه سرکار نمی ری برای بچه ات وقت نذاشتی. بهش گفتم خیلی ها با چندین درجه از محاسن کمتر از من ازدواج کرده اند ولی تو همیشه بچه ی خودت رو پایین تر از بقیه می بینی. من همیشه دیدم مادرها بچه های خودشون رو بالا می برند ولی مادر ما از شانس ما برعکسه. الان هم که اینا رو می نویسم از دستشون ناراحتم. گفتم مهم این نیست که موردی که تو معرفی کنی مورد میل من دربیاد یا نه . ناراحتی من از اینه که تو حتی یک نفر رو هم نتونستی معرفی کنی در حالی که چیزی که تو ایران و تهران زیاده دختر مجرد و دم بخته. بهش گفتم تو باعث شدی به علت مجرد بودنم حتی پیرزن های خارجی اجازه ی لاس زدن با من رو به خودشون بدن. اینجا خیلی عجیبه بدون ایراد باشی اما هیچ پارتنری نداشته باشی. من هم دلم نمی خواد هر کسی رو برای یه مدت کوتاه انتخاب کنم. می خوام فرد مورد علاقه ام رو پیدا کنم و بعد ازدواج کنم. خلاصه مادرم کمی شرمنده شد و معذرت خواهی کرد. شما هم باید با پدر و مادرت یکبار هم که شده صریح و قاطع حرف بزنی. بهشون بگی چرا من به عنوان تنها فرزندتون انقدر براتون ارزش نداشتم که حتی در مورد ازدواج با من حرف بزنید. حالا قدم برنداشتنون پیش کش. البته شما خودتون هم مقصرید که قدم پیش نذاشتید ولی قبول دارم اگر ذاتاً خجالتی باشید بدون همراهی والدین یکم براتون سخت بوده. با پدر و مادرتون در مورد ازدواج حرف بزنید و یکبار برای همیشه نظرشون رو در این مورد بپرسید.
با سلام
من مهدی 32 ساله هستم
منم دقیقا درد شما رو دارم
خیلی سخت گیرم
هنوز کسی که بابه طبعم باشه رو پیدا نکردم
به هر حال خوشحال شدم از اشنایی تون
اگه دوایی پیدا کردی به سر کچل ما هم بزن:311:
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
mehdiez3411 عزیز سلام
به تالار همدردی خوش آمدی
اگه مشکلی دارید میتوانیدیک تاپیک مجزا ایجاد کنید تا دوستان راهنماییت کنن
موفق باشی:72:
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
کیش میش جونم برای ازدواج ایندفعه اگه کسی رو که دوست داری و مناسبت بود پیدا کردی دیگه تردید نکن. حتما از مامان بابات بخواه باهات بیان. اگه هم نیومدن اینبار بدون اونا برو. با دختره خوب حرف بزن و به خونواده ی دختر هم بگو مامان بابات خیلی ماهن خیلی خوبن اما خیلی دوست دارن و یه حسی دارن انگار که نمی خوان از دستت بدن. بعدش یه روز خونواده ی دختر و خود دختر رو دعوت کن خونتون که اونا بیان مامان باباتو ببینن. یا همه اتون برین بیرون یه رستوران که همدیگه رو خونواده ها ببینن. به مامان بابات هم می تونی اطمینان بدی که دوستشون داری و بهشون سر می زنی. یا از اینکه می تونن نوه دار بشن بگی.
اینکه کیس مناسب از کجا پیدا کنی رو خودمم لنگم! توی فامیلتون که ظاهرا کسی نیست. شاید بتونی بری دوباره درس بخونی و دکتری بری یا یه فوق دیگه بگیری یا کلاسایی که دوست داری بری و توش کسی رو که می خوای و می پسندی پیدا کنی. توی محیطایی بری که هم محدوده اش مشخص باشه (مثلا درسی یا هنری باشه یا هر چی خودت دوست داری) هم اینکه مختلط باشه که بتونی کسی رو پیدا کنی. یا بین دوستات که دوسشون هم داری و خونوادشون هم خوب به نظر میان ببینی خواهری دارن که کم کم بیشتر بری خونشون و بیشتر خواهرو ببینی شاید اون خواهر دوستت بتونه اون شخص باشه که می خوای. البته اینکه خونواده هاشون چه طورن و خود دختر خانم اخلاقش چطوریه رو ناچاری با احتیاط و دقت بفهمی. توی خواستگاری های سنتی معمولا اینکه خونواده ها تا حدی همدیگه رو بشناسن حله اما معمولا عشق نیست. توی ازدواجایی که خود دختر و پسر همدیگه رو پیدا می کنن عشقه هست معمولا اما اون قسمت شناختن خانواده ها چون نیست باید یه کمی سرش وقت بذاری. چیز دیگه ای به ذهنم نمیاد. خودمم نمی دونم واقعا از کجا می شه کیس مناسب پیدا کرد. البته حداقل تو خودت پسری و دستت بازتره معطل نمی شی که مثلا یکی بیاد خواستگاریت یا نیاد :)
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
سلام مینوش عزیزم,خوبی؟
مرسی که به فکرم بودی و جواب دادی.
چقدر بد هست که توی این دنیا با اینهمه آدم برا اینکه از تنهایی دربیای باید اینهمه کار انجام بدی
فقط واسه بودن با کسی که همراهت باشه...
راهکارهایی که دادی بنظر خوب میان,
اما راستش من یه مشکلی دارم که اول باید اونرو حل کنم,
اونهم این هست که با اینکه تنهایی و بی کسی بهم فشار میاره و دلم میخواد با یکی باشم,اما از اونطرف حس و انگیزم هم به ازدواج اونقدر نیست که بخوام جدی و با شور و علاقه بیفتم دنبال کار و یکی پیدا کنم.....
امشب داشتم فکر میکردم که ظاهرا دچار افسردگی شدم,هیچ برنامه و خواسته ای واسه آیندم ندارم,دلم چیزی رو نمیخواد
خیلی بد شدم:302:
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
چرا؟ چی شده تازگیا؟ شاید سربازی زیاد کار می کنی خسته می شی. ادم وقتی خسته است مخصوصا واسه کارایی که خیلی دوسشون نداره مثله سربازی یه حسی از همین جنس احساسی که نوشتی پیدا می کنه. یه حس ناامیدی و اینکه که چی اینکارو کنم یا نکنم. ولی وقتی سرحال باشی احتمالا اینطوری فکر نمی کنی.
می تونی دلایلتو برای ازدواج کردن و دلایلتو برای ازدواج نکردن بنویسی؟ اگه نمی تونی اینجا بنویسی واسه خودت بنویسشون. ببین کدوماشون برات مهم ترن.
راستی اگه باز عاشق بشی دوباره حس و حال و زندگی و شور بهت بر می گرده. عشقم سن و سال نداره. فقط مدلاش فرق داره توی هر سنی. ولی مقدار شور و شوقش سن و سال نمی شناسه :72:
قبلا دلت چی ها می خواست؟ به جز ازدواج کردن دیگه به چه چیزایی دلت می خواست که برسی؟
خوب الان که درستو خوندی و فوقتو داری. سربازی هم داری می ری و سابقه کار حساب می شه اونم با بیمه تامین اجتماعیه و بعدا شاید به دردت بخوره. نوشتی خونه و ماشین داری. مطمنم مامان باباتم ادمای بدی نیستن ولی احتمالا از این ادمایی هستن که انرژی منفی می دن و همه ی خوشی و انرژیت می پره یا کم می شه. تو از عمرت و زندگیت تا حد زیادی خوب استفاده کردی. پس اوضاع خوبه. یعنی عمر تلف نکردی. الان چی داره ناراحتت می کنه؟ دوست داشتی چی از اینده می خواستی و چه برنامه هایی داشتی؟
نوشتی که توی این دنیا با اینهمه ادم باید اینهمه کار بکنی تا از تنهایی دربیای. دقیقا منظورت از "اینهمه کار" چیه؟
نوشتی اینهمه ادم توی دنیا هستن. این تالارو و بچه های توشو ببین. اینجا همه مون سعی می کنیم به هم کمک کنیم و یه سری از مشکلات همو می دونیم. اما ممکنه توی خیابون هیچوقت همدیگه رو نشناسیم یا حتی ممکنه اگه برخورد هم بکنیم همدیگه رو با بیتفاوتی نگاه کنیم یا حتی اگه بی حوصله باشیم همدیگه رو چپ چپ هم نگاه کنیم بی اینکه طرف مقابلمون هیچ تقصیری داشته باشه. بی خبر از اینکه ما همونایی هستیم که می تونیم خیلی مهربون باشیم. می دونی منظورم چیه؟ ادما اره زیادن ولی چون هر کدوممون دیدیم یه سری ضربه هایی بوده که از ادمای مختلف یا از شرایط خوردیم ناچاریم یه جورایی خودمونو توی محیط واقعی جمع کنیم و بسته نگه داریم. چون می ترسیم همون یه ذره اعصاب و دلی هم که برامون مونده توی ضربه ی بعدی از دستمون بره. خیلی از ادمای این دنیای پر از ادم همینن. مثل من و تو و همه ی بچه های این تالارن. واقعا مهربونن اما جرات نمی کنن مهربونی کنن. مخصوصا بی دلیل. می دونم سخته ولی درکشون کن. همه ادمایی که هر روز می بینی رو درک کن. همه امون مثله همیم. اونایی که بدن و بدی می کنن واقعا تعدادشون کمه اما اثر بدی هاشون زیاد می مونه و خیلی هامون پشت نقاب یه ادم بی تفاوت یا بی احساس یا حتی بد اخلاق یا هر چی قایم می شیم که اسیب نبینیم. یا حداقل فکر کردیم این یه راهه واسه اسیب ندیدن.
هر کاری خودت دوست داری بکن. هر راهی خود دوست داری برو. توی راهت توی مسیری که خودت دلت خواسته و رفتی حتما دخترایی هستن که هم مسیر باشن. تو هر کارو هر راهی که خودت می خوایو برو اما حواستو جمع کن و خوب به اطرافت نگاه کن. شاید دختری که می خوای باهاش ازدواج کنی یکی از همون کسایی باشه که باهات هم مسیره. اگه منظورت از اینهمه کار این بود که مسیرتو عوض کنی نکن. هر راهی که باید بری رو برو فقط به اطرافت و موقعیتایی که پیش میاد نگاه کن. شاید همسر اینده اتو بتونی پیدا کنی اینطوری بی اینکه وقت و عمر تلف کرده باشی. در نهایت هم همون راهی رو رفتی که خودت خواستی.
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
سلام بچه ها,خوبید؟
مینوش تو چطور حالت؟عزیزم مرسی که پیگیر وضع من هستی و راهنمایی میکنی:72:
واقعیتش من دلیل حتمی و قطعی رو نمیدونم که چرا اینجوری شدم,آخه وقتی به گذشته و مثلا 1 سال قبل هم فکر میکنم میبینم که اونموقع هم یه آدم شاد و پرانگیزه برا ازدواج نبودم.اینور اونور دنبال دختر باشم
کلا میتونم بگم از همون وقتی که جریان ازدواجم بهم خورد روز بروز بدتر شدم در اثر تنهایی و اینکه همچی رو ریختم تو خودم و رسیدم اینجا,حالا دیگه فکر کنم رسما افسرده شدم
دیشب هم که اون حرفها رو میزدم بدجور دلم گرفته بود,در حدی که کم مونده بود گریه کنم از دلتنگی.......
راستش من در حال حاظر تنها چیزی که دلم میخواد داشته باشم یکی هست که کنارم باشه,و چون توی ایران این کار فقط با ازدواج میشه مجبورم به ازدواج فکر کنم,در کل من مخالفتی با ازدواج ندارم
قبلا بجز ازدواج خیلی دلم میخواست که دکتری بگیرم و بتونم مثل استادهام به یه جایگاه خوب و مناسب توی اجتماع برسم، شرکتم رو به یه جایی میرسوندم که از نظر مالی تامین میشدم....
و یسری تصورات از یه زندگی شاد و خوب....
ولی الان واسه هیچکدوم اونها انگیزه ندارم که سفت و سخت بیفتم دنبال کار،حوصلم نمیکشه
هرچند که تازگی یه شرکت تاسیس کردم و از ظهر تا شب هم میرم اونجا،ولی با اون لذت و علاقه نمیرم که همه اینهارو برا ساخت زندگیم و آیندم انجام میدم, بیشتر واسه وقت پر کردن....
ولی میگم کاش تو هم با من هم رشته بودی و حالا که با هم همدرد بودیم میومدی توی شرکت همکار میشدیم....
الان چیزی که منو ناراحت میکنه بیشتر از همه این هست که توی دنیا تنهام
منظورم هم از اونهمه کار واسه درومدن از تنهایی این بود که برا اینکه یکی پیدا کنم که کنارم باشه باید دوباره برم دانشگاه و یا برم کلاس و هی اینور اونور و تازه معلوم نیست بعد چند سال بتونم اون فرد رو پیدا کنم
وقتی پیدا کردم اون هم منو بخواد یا نه, یا تازه باید با خانوادم هم بجنگم که به خواسته خودم برسم.....
بدبختی من اینه که نه دختر یاز شدم و نه خانوادم سنتی که مادرم اینور اونور بره خواستگاری,سرم بی کلاه مونده.....
شاید الان تنها کاری از دستم برمیاد این هست که جوری صبح تا شبم رو از کار پر کنم که دیگه هیچی نفهمم,
اون بعضی وقتها رو هم که بیکار میشم و دق میکنم رو با صبر رد کنم
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
چشماتو یه کم بیشتر به دنیا باز کن. دخترای زیادی اطرافت هستن. مگه مادری که برا پسرش دختر پیشنهاد میده چطوره؟ من دیدم یه خانوم وقتی میخواد برا پسرش زن بگیره از هر فرصتی برای پیدا کردن یه کیس مناسب استفاده میکنه. از ایستگاه اتوبوس گرفته تا عروسی!
شما هم آروم آروم سعی کن مراودات اجتماعیت رو خاص کنی. مثلا اگر توان کارهای هنری داری تو اینجور گروه ها وارد بشی. اینجوری هم کیس مناسبت رو پیدا میکنی. و هم روحیه ات خوب میشه
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
دوستانی که شارژ دارن لطف کنن این تاپیکو بذارن اینجا واسه نظر کارشناسان.
http://www.hamdardi.net/thread-20734-page-8.html
کنارش هم بنویسین چطور پدر مادرو برای ازدواج کردنم راضی کنم.
من فکر می کنم اینکه پدر مادرتو چطوری راضی کنی رو مدیر همدردی بتونن راهنماییت کنن. فکر می کنم این راه داشته باشه. بشه که بشه. امیدوارم مدیر همدردی بیان اینجا نظرشونو بگن.
---
در مورد دختر مورد علاقه پیدا کردن. تو هر جایی و هر راهی که می خوای بری رو برو. مثلا نوشتی دوست داشتی دکتری بخونی. می تونی شروع کنی به خوندن. شاید کنارش بخوای کلاس زبان هم بری. شاید بخوای پذیرش بگیری بری یه کشور دیگه واسه ادامه تحصیل شاید بخوای بری یه کار هنری رو یاد بگیری بشین فکر کن چه کاری بوده که دلت می خواسته بکنی و نشده یا وقت نکردی الان برو دنبالش توی وقتای ازادت. هر جایی و هر کاری هم می کنی یه جوری باشه که توی محیطی باشی که دخترا هم باشن. مثلا کلاس زبان جایی برو که کلاسا مختلط باشه. سر کار که می رفتی هم ممکن بود یکی رو ببینی که دوست داشته باشی. یعنی تو باید کار خودتو بکنی و اولویتو بذاری واسه کارایی که داری می کنی اما همش حواست باشه که اگه کسی رو دیدی راحت ازش نگذری و فکر کنی به اینکه می شه همسرت باشه یا نه. توی محیطای مختلف باید سعی کنی بری.
اگه حس می کنی عجله داری یه مدت چند ماه خیلی به محیطای مختلف مثله مهمونی یا همایشا یا تور های گروهی با کسایی که می شناسی برای سفرهای چند روزه یا حتی یه روزه برو. نوشتی دوستایی داری. خوب اونا خواهر دخترخاله دختر عمه یه کس و کار مونثی بالاخره دارن دیگه. اگه بتونی همینطوری که دوستین ببینی دختر خانما رو می تونی راحت تر تصمیم بگیری اما اگه همه این کارارو کردی و نتونستی مورد مناسبتو پیدا کنی اونوقت دیگه می تونی به دوستات یا فامیل و یا همسایه ای که ادم خوبی باشه یا هر کسی که فکر می کنی ممکنه بتونه کمکت کنه بگی که قصد ازدواج داری و اگر کسی رو می شناسن که مناسبه بهت معرفی کنن. بعدم یا با خونوادت یا با یکی از اقوامت می ری جلسه ی خواستگاری یا یه قراری بیرون توی رستورانی جایی با خانواده دختر و خود دختر می ذارین که ببینین همدیگه رو اصلا خوشتون میاد از هم یا نه. خیلی وقتا ممکنه همون دفعه اول که دخترخانمو ببینی به این نتیجه برسی که نه و دیگه به جلسه بعد خواستگاری نمی رسه. مردم که خونواده هاشون براشون مورد پیدا می کنن اینطوریه دیگه. انقدر می رن خواستگاری تا بالاخره کسی رو که دوست دارن پیدا کنن.
در مورد حال و حوصله نداشتنت فکر می کنم اگه خودتو مجبور کنی شروع کنی بقیه اش حله. قدیما من که نمی خواستم درس بخونم مثلا چندین روز از زیر درس خوندنه در می رفتم در صورتی که اگه می رفتم درسه رو شروع می کردم توی چند ساعت کل کاری که باید می کردم تموم می شد. واسه من اون شروعه سخت بود و هست. بیا شروع کن اون کاری رو که می خوای بکنی. فقط شروعش کن. مثلا حتی یه صفحه از کتابی که باید بخونی رو بخون تو فردا. بعدش یواش یواش بیشترش کن. یعنی سر خودتو شیره بمال! بگو این یه کارو بکنم. این یه صفحه رو بخونم این یه کار کوچیکه رو انجام بدم بعدش می بینی داری واقعا کاری رو که حس می کردی حالشو نداشتی انجام می دی. اون شروع کردنه است که سخته فکر می کنم. یعنی به جای فکر کردن پاشو کاری که می خوایو شروع کن حتی یه کوچولو.
عزیز من خودم خیلی صلاحیت کمک کردن بهتو ندارم. بیشتر می تونم باهات همدردی کنم تا کمک! می دونی که خودم لنگ لنگم. اما تو در قیاس با من وضعت خیلی بهتره. باور کن وضعت خیلی هم بد نیست. فقط احساس می کنی که حالت خوب نیست. حق داری عزیزم. اما یادت باشه این فقط یه احساسه. واقعی نیست. واقعی نیست که باعث بشه انگیزه تو برای اینده از دست بدی و صبحو شب کنی. می دونی شبیه چیه؟ شبیه اینه که ادم فکر می کنه جلوش یه جای بی سرانجامه. شبیه اینه که ادم وقتی توی یه چاهه نگاه می کنه بالا رو فکر می کنه هیچ فایده ای نداره حتی از جاش حرکتی بکنه چون هیچی نمی شه. اما این احساسه این فقط تصور و احساس ماست. واقعیت این نیست. اگه سعی کنیم می تونیم به چیزایی که می خوایم برسیم. این تصویری که توی ذهنمون داریم فقط یه تصوره یه وهمه. هر چی بخوایم می شه با تلاش به دست بیاریم. من اینو مطمنم. اما منم مثله تو انگیزه ای ندارم واسه همین می گم شاید نتونم کمکی بهت بکنم. امیدوارم دوستان بیان نظرات بهتری بگن. فقط اون شروع کردنه است سخته. البته اول از همه ادم باید بدونه چی می خوادو چه کاری می خواد بکنه بعدش شروع کنه اون چیزی رو که می خواد. ایندو تا واسه من سخت بودن همیشه.
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
راستی کیش میش وقتی که تو خودت در اطرافتون دختر خانم مناسب نمی بینی احتمالا مامان بابات هم نمی تونن کسی رو پیدا کنن. یعنی حتی اگه می خواستن هم نمی تونستن به این راحتی واست کسی رو پیدا کنن پس ناراحت این نباش که به فکرت نیستن واسه مورد مناسب پیدا کردن. چون احتمالا اگه هم به فکر بودن بازم کار خاصی نمی تونستن بکن. خودت هر کاری می تونی واسه خودت بکن.
من که شارژ ندارم نمی تونم این تاپیکو بذارم واسه نیازمندی به کارشناسان. کسی هم نذاشت. البته اگه می ذاشتن هم لزومی نداشت که کارشناسا بیان نظر بدن! کلی تاپیک می ذارن واسه نیازمندی و هیچکسی هم نگاش نمی کنه! ولی امیدوارم بتونی کسی رو که می خوای زود پیدا کنی. بعدش که پیدا کردی اگه بازم مثه دفعه قبل مادر پدرت مخالفت کردن برو یه بار یه مشاوره حضوری و بپرس که باید باهاشون چه رفتاری کنی. فکر کنم بتونی با یه جلسه مشاوره با یه مشاور خوب بفهمی باید چه کار کنی یا حداقل بفهمی چشونه.
موفق باشی :72:
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
سلام دوست عزیز
نظرات خوب دوستان و راهنمایی های خوبشون رو خوندم.
میدونم تنهایی حس خوبی نیست اما 2 چیز هست که اگر از درون ما نشات نگیره در بیرون از خودمون هم نمیتونیم
پیداش کنیم :
1- نشاط و شادمانی 2- آرامش و انگیزه
شما منتظر هستین که کسی بیاد و شما رو از تنهایی در بیاره. اما این جا یک نکته مهم هست.
شما خودتون برای خودتون تلاشی نمی کنین. چطور توقع دارین دیگران به فکر شما باشن؟
با این همه بی انگیزگی و ناراحتی و احساسات منفی فکر می کنین روحیه و انگیزه ای براتون باقی مونده؟
ناسلامتی شما مردین. مرد باید مظهر تلاشگری و جستجوگری باشه.
اما شما در موضع انفعال نشستین یک گوشه و همش آه میکشین و غصه میخورین و درد و دل می کنین. خوب
نوشتین ازدواجتون بهم خورده و خانوادتون دوست ندارن شما ازدواج کنین. پس تا حدودی بهتون حق میدم اما
همشو نه!
شما فقط یکبار فرصت زندگی کردن دارین! این یکبار رو هم میخواین به همین سادگی از دست بدین؟؟
فکر نمی کنین بهتره خودتون به تلاش و تکاپو بیافتین؟
میدونین خیلی ها بعد از ازدواج تنها تر و افسرده تر میشن؟ میدونین چرا؟ چون از درون خوشحال و با نشاط نیستن
و دنبال یک عامل بیرونی هستن دائم که به اونها این احساس خوشایند رو بده!
پس اول از همه این شما هستین که باید این حصر رو بشکنین و این پیله ای که دور خودتون تنیدین رو پاره کنین و
به بال های اندیشه و باورتون اجازه پرواز بدین!
اگر شما نخواین این پیله کهنه رو دور بندازین ، هیچ کس دیگه هم نمیتونه به شما کمک کنه.
پس جسور باشین! با اعتماد به نفس!
شخصیتتون من رو خیلی یاد خواستگار سابقم میندازه. وقتی که از من خواستگاری کرد یک پارچه شور و هیجان و
انگیزه بود و هر روز سعی می کردم از پیله تنهاییش جداش کنم اما خانواده سرسختش و منفعل بودن بیش از حدش
باعث شد نتونه اون پیله رو بشکافه و خودش برای زندگیش تصمیم بگیره و میشنوم دورادور که خیلی منزوی و
افسرده شده.
می بینین؟ هیچ کس نمیتونه به این جور آدمها کمک کنه مگر اینکه خودشون بخوان به خودشون کمک کنن!
پس خواهشا سعی کنین واسه نجات زندگی ای که فقط یکبار برای بودن در اون فرصت دارین تلاش کنین!
اونوقت مطمئن باشین کائنات در مقابل خواست شما سر تعظیم فرود میاره و به لطف خدا همسری خوب هم
نصیبتون میشه.
پس سعی کنین دنبال یک فرد مناسب با انگیزه کامل بگردین (انگیزه که باشه ممکنه هر جایی فرد مناسبتون پیدا
بشه چون شما اینو با همه وجود میخواین!) و بعد قاطع بودن رو یاد بگیرین و بعد اون فرد رو به خانواده معرفی کنین
و اگر باز هم مخالف بودن روشهای خوبی رو میشناسم که میشه خانواده رو در احترام کامل با قاطعیت متقاعد کرد!
فقط باید چیزی بشین که تا الان نبودین و روی خودتون کار کنین.
این تاپیک رو هم بخونین. برای شما مفید میتونه باشه.
در آخر این دو بیت جناب حافظ رو هم بهتون تقدیم می کنم چون خیلی مناسب برای شماست :
تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای ............ ور نه از تَخمه جمشید و فریدون باشی!
ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان ...... چند و چند از غم ایام جگرخون باشی!
موفق باشین
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
دوستهای خوب و مهربونم سلام
خوبید همه؟
باز هم شرمنده شدم
خیلی خیلی معذرت میخوام که اینهمه دیر جواب میدم
بخاطر مسله سربازیم و شرکتم دیگه طوری شده که آخر شب فقط خسته برای خواب میام خونه حتی حال شام خوردن هم پیدا نمیکم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط دختر بهار
چشماتو یه کم بیشتر به دنیا باز کن. دخترای زیادی اطرافت هستن. مگه مادری که برا پسرش دختر پیشنهاد میده چطوره؟ من دیدم یه خانوم وقتی میخواد برا پسرش زن بگیره از هر فرصتی برای پیدا کردن یه کیس مناسب استفاده میکنه. از ایستگاه اتوبوس گرفته تا عروسی!
شما هم آروم آروم سعی کن مراودات اجتماعیت رو خاص کنی. مثلا اگر توان کارهای هنری داری تو اینجور گروه ها وارد بشی. اینجوری هم کیس مناسبت رو پیدا میکنی. و هم روحیه ات خوب میشه
دختر بهار سلام
مرسی که به تاپیکم سر زدی
راستش خودم دوس دارم کلاس خط و سنتور برم,اما وقتش رو ندارم متاسفانه
کارم هم جوری هست که فقط با مردها ارتباط دارم,چون عمرانی هستم
البته اینرو هم باید بگم که با حرفهای دوستام دارم متوجه میشم که مشکل اصلی من در پیدا کردن نیست!
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
مینوش جونم سلام
حال و احوالت چطوره؟ امیدوارم منو ببخشی که دیر به دیر برات مینویسم
تو بیشتر از من پیگیر حل مشکل من هستی,چقدر مهربونی عزیزم:43:
تموم حرفهایی که برام نوشتی رو کامل خوندم,مرسی که برام وقت گذاشتی
درسته کسی تاپیک رو نذاشت برا قسمت مدیرها,اما راهنماییهای تو خیلی خیلی خوب بود
تواناییش رو داری یه مشاور خوب بشی ;) جدی میگم
همونجور که میگی اون شروع سخته,منم عین خودت هستم ,توی این مورد هم که شرایط خاص هست و به یکی دیگه هم بسته هست بدتر هست.
من خودم یه طرف قضیه هستم,ولی بنظرت کسی راضی میشه با این شرایط قبول کنه با من بمونه؟ا؟
اما حرفت رو قبول دارم,
فرضا همین شرکت رو چند سال بود توی نظرم بود ولی شروع نمی کردم,ولی اونروز گفتم لااقل برم ثبت کنم که جوگیر شدم و حتی قبل ثبت شرکتم چندتا کار گرفتم و الان ظهر میام خونه لباس عوض میکنم و میریم دنبال کارم
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
بهار شادی عزیز سلام
خیلی ممنونم که به تاپیک منم سر زدی
تمام حرفهایی رو که زدی رو قبول دارم،چون توی اطرفیانم هم دیدم
راستش امشب فرصت نکردم اون لینک که دادی رو بخونم، برا همین فعلا نمیدونم چطوری میشه اون احساس درونی رو ایجاد کرد
من خودم هم قبول دارم که توی این زمینه مشکل دارم,اما نمیدونم چجوری اصلاح کنم
فکر میکنم چون مشابه من رو توی نزدیگیت داری میدونی که الان حس من چجور هست.
راستی من الان هیچ گزینه ندارم
ولی احتمال خیلی زیاد میدم هرکی رو هم هر زمان پیدا کنم باز مخالفت میکنن
برا همین الان میتونی از اون راهکارها که که گفتی بلدی واسه راضی کردن خانواده هست بهم بگی
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
دوست عزیز
خوشحالم که تصمیم گرفتین مثل خواستگار سابقم عمل نکنید و زندگیتون رو میخواین نجات بدین.
سرگذشت اون خیلی بد شد. نمیخوام بگم تحفه خاصی هستم ولی وقتی که من رو از دست داد ، همه بهش گفتن
که دیگه روی خوشبختی رو نمیبینه و ندید. واسش متاسفم که بخاطر عشقش نجنگید و باز خواست در موضع انفعال
بمونه! اما شما اینطور نباشین! شما باید به خانوادتون نشون بدین که این زندگی خودتونه و براش بجنگین!
نمیدونم چطور شخصیتی دارین و آیا تا به حال برای رسیدن به خواسته هاتون توی زندگی مبارزه کردین یا اینکه نه
همیشه مطابق میل دیگران رفتار کردین؟
اگر همیشه اینطوری بوده که به میل دیگران زندگی کردین سخته براتون تغییر! اما شدنیه.
این زندگی شماست و دیگران حق ندارن این فرصت رو از شما بگیرن!
پس لطفا دیگه منفعل نباشین و خودتون رو برای رویارویی با مشکلات آماده کنین!
شما باید به پدر و مادرتون در کمال احترام و ادب نشون بدین که بزرگ شدین و حق دارین برای آیندتون تصمیم
بگیرین! و باید این قاطعیت و جدیت رو برای تصمیمتون بهشون نشون بدیم!
پس قبل از اینکه کسی رو از لحاظ عاطفی درگیر کنین باید این پیله تنهایی رو که دور خودتون تنیدین بشکافین با
تلاش و بعد دنبال نیمه گمشدتون بگردین!
پس لطفا با لینک های زیر رو خودتون از امروز شروع به کار کنین!
کمی هم باید بیشتر بگین که شخصیتتون منفعل و محتاطه یا جسور و بی پروا؟
راه سختی رو پیش رو دارین چون میخواین تغییراتی شگرف در خودتون بوجود بیارین!
پس باید در این راه صخت تلاش کنید! با همه وجودتون بخواین و از همه مهمتر صبور و متوکل به خدای مهربون
باشین! و در پایان از خدا بخواین که شما رو عاشق کنه! چون تا عاشق نشین زیبایی های زندگی رو درک
نمی کنین! پس اگر آماده هستین بسم الله بگین و شروع کنین!
1- چگونه منفعل نباشیم؟
2- رفتار جرات مندانه (برای شرکت در این کارگاه باید حساب کاربریتون رو فکر کنم شارژ کنین.)
3- استفاده از تکنولوژی فکر جهت ایجاد انگیزه
بعد از کار کردن روی خودتون باید این تغییرات رو در خودتون حس کنین با گذشت زمان و هر روز تکرارش کنین و
خسته هم نشین!
و یک روز که آماده بودین و سرحال هم بودین و پدر و مادرتون هم همینطور ازشون بخواین که بیان تا باهاشون
صحبت کنین. البته باید توی این مدت دلشون رو حسابی به دست آورده باشین و راه ارتباطی با اون ها رو پیدا کرده
باشین و کلید قلبشون دستتون باشه.
بعد شروع به صحبت کنید و بعد از قدردانی از زحماتشون بهشون بگین که تصمیم دارین ازدواج کنین و احساس
می کنین که دیگه وقت اونه که برای خودتون خانواده ای مستقل تشکیل بدین و فرزندانی داشته باشین! یادتون
باشه اینها رو باید با لحنی قاطعانه و کلامی محکم اما به آرامی و خونسردی بگین و منتظر هر نوع عکس العملی
باشین! مسلما اونها اول جدی نمیگیرین اما وقتی جدیت و قاطعیت و تغییر شما رو ببینن باهاتون مخالفت می کنن
اما شما هم نباید دیگه مثل همیشه کوتاه بیاین چون شما دیگه اون آدم سابق نیستین!
باید با قاطعیت و حفظ احترام روی موضع خودتون بمونین و بعد بهشون بگین که چون براشون احترام قائلین برای
همین میخواین باهاشون در این مورد مشورت کنین و ازدواج خوب خودشون رو براشون مثال بزنین و بگین که
خوشحالتر میشین که شما هم در پیدا کردن دختری خوب کمکتون کنن.
احتمالا وقتی چند وقا موضع شما و قاطعیت شما و تغییر رفتار شما و همینطور آرامش پر صلابتتون رو ببینن کوتاه
میان و در نهایت پیروزی از آن شماست. اگر هم کوتاه نیومدن که خیلی بعیده که کوتاه نیان شما با حفظ احترام
تنهایی به دنبال زندگیتون میرین اما این احتمال خیلی خیلی ضعیفه چون خوشبختی شما آرزوی اونهاست و وقتی
ببینن اینطوری خوشحالترین اونها هم راضی میشن.
بعدش دیگه شما میدونین از زندگیتون چی میخواین و زندگیتون پر از انگیزه میشه و به لطف خدا همسری مناسب
که باهاش بتونین عاشق بودن رو تجربه کنین پیدا می کنین!
پس به خدا توکل کنین و بعد ازش صبر بخواین و قدرت برای تغییر چیزهایی که میتونین و شکافتن پیله تنهایی.
خداوند کمکتون می کنه انشالا. فقط باز هم تاکید می کنم! صبور باشین و تمرینات رو از همین امروز شروع کنین.
ضمنا برای خودتون یک دفتر از امروز بردارین و توش بنویسین که دقیقا از زندگی چی میخواین!
و بعد تمرینات عملی تاپیک ها رو شروع کنین.
نذری هم بکنین تا خداوند کمکتون کنه و در این راه تنهاتون نذاره.
موفق باشین.
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
ویدا تاپیکتو گذاشته توی نیازمندی به کارشناسان. اما مثله خیلی از تاپیکایی که برای نیاز به کارشناس میذارن کارشناسا توجهی نمی کنن.
برای کارگاه جراتمندانه رفتار کردن قفل شده تاپیکش نمی تونی پست جدید توش بذاری. کارگاهو بخون بعدش سوالی داشتی می تونی توی تاپیک چگونه منفعل نباشیم بذاری یا می تونی توی همین تاپیک خودت بذاری سوالاتو و دوستان که می دونن میان راهنماییت می کنن.
بهار شادی و بقیه دوستان راهنمایی های خوبی کردن. به نظرم همون شروعش از همه سخت تره. بعدش ممکنه ببینی به این سختی ها نبوده و تعجب کنی چرا زودتر شروع نکردی واسه بهتر کردن احساست. مثله همون چند روزایی که من از زیر درس خوندن در می رفتم اما وقتی می رفتم درس رو بخونم بعد چند روز می دیدم که یه نصفه روز هم وقت نمی برد خود درس خوندنه. یعنی فرار من چند روز طول می کشید اما خود اصل کار سه ساعتم نمی شد! پس شروع کن واسه اون چیزایی که می خوای تلاش کن. همه چی می شه. هر چی بخوایو می تونی به دست بیاری.
نوشته بودی کسی حاضره با شرایط تو باهات زندگی کنه یا نه. مگه چته؟! تو هیچ مشکلی نداری. تنها چیزی که باید روش کار کنی خود احساس درونیه خودته همین. با این کار می تونی انگیزه هم پیدا کنی. چرا نباید کسی بخواد کنارت باشه؟ تو هم درک می کنی احساسات مختلفو هم ادم خوبی هستی اگه خانمتو دوست هم داشته باشی می شی یه شوهر ایده ال که هر دختری ارزوشه! اگه هم تو خانمتو دوست داشته باشی هم خانمت تو رو دیگه هیچ مشکلی نمی مونه! تنها چیزی که الان هست فقط احساسته که باید روش کار کنی که دست و بالت بره به شروع کارایی که می خوای بکنی و حس درونیتو بهتر کنی. وگرنه تو از نظر فکری و از نظر درک کردن طرف مقابلت خوبی و همینطور از جهت ظاهر که تحصیل کردی و کار می کنی و خونه داری و خیلی چیزا عالی هستی. حالا پدر مادرت یه کمی ارومن. این مهم نیست واسه کسی که می خواد باهات ازدواج کنه. تو مهمی عزیزم.
روی رضایت و حس درونیت کار کن.
موفق باشی.
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
شما نباید این حس تنهایی رو در خودتون از بین ببرید.
این نیاز یه انسانه و شما باید ازدواج کنید ...ازدواج کردن و تشکلیل خوانواده و بچه دار شدن همه مشکلات شما رو حل میکنه...
شما نمیتونید در تنهایی زندگی کنید و در تنهایی هم....
حتی اگه پدر ومادرتون مخالف ازدواج هستن شما کسی رو پیدا کنید ( البته تو انتخابتون خیلی دقت کنین) بعد از پدر و مادرتون بخواید همه سعی تون رو کنید تا قبول کنن و اگه نکردن مجبورید تنهایی اقدام کنید حالا یا به کمک یه دوست یا...
به هر حال از تلاش دست برندارید و اینطوری جوونی و خوشبختیتون رو از دست ندید
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
بهار شادی عزیز سلام
مرسی که به مشکلم اهمیت میدی و برام وقت میذاری:72:
آره,واقعا تصمیم گرفتم یه تغییراتی رو در خوذم ایجاد کنم و از این حالت دربیام,مخصوصا که دیشب خونه یه زوج جوون برا شام دعوت بودم که به مناسبت خرید خونشون دعوت کرده بودن و راستش رو بگم من خودم خیلی به حال خودم افسوس میخوردم و ناراحت شدم و به خودم میگفتم من که چیزی رو کم ندارم,پس چرا نباید بتونم یه همچین زندگی برا خودم بسازم....
بقول تو من فقط یبار فرصت زندگی رو دارم و شاید دیگه این سالها آخرین فرصتهام باشه,
برا رابطه شما هم متاسف شدم,وقتی که هنوز هم جویای حالش هستی معلومه که بهش علاقه هم داشتی و سخته این دوری برات...
شاید اگه اون زمان اون کار من حل شده بود و در عرض این چند سال حتما به جاهای خوبی میرسیدم,اینجور نمیموندم
متاسفانه من رو اون زمان توی دوراهی انتخاب ازدواج و یا خانواده قرار دادن,بدون هیچ توجیح منطقی
راستی در مورد شخصیت که سوال پرسیدی ,من یه اخلاق بدی دارم که کارهام برا دیگران هست,یعنی مثلا تناسب اندامم رو حفظ کنم بخاطر فلانی,
فرضا درسم رو زود تموم کنم چون میخوام با فلانی ازدواج کنم,مدرک بالا بگیرم که خانوادم خوشحال باشن و....
یعنی همش تلاش کردم با کارهام کسایی که اطرافم هستن رو از خودم راضی نگه دارم!
خواستم بهترین باشم بخاطر اونها و نه بخاطر خودم
هرچند این باعث شده که به موقعیتهای خوبی هم برسم,اما بعضا مثل الان که دیگه کسی اهمیت نمیده برام,برای کارهای بعد از اینم دیگه تلاش هم نمیکنم
در کل شخصیت من منفعل و محتاطه
و برا همین همونجور که گفتی راه سختی رو پیش رو دارم
البته اینرو هم باید بگم که خیلی هم بی عرضه نیستم و اینکه مثلا همه بتونن بهم زور بگن,و خیلی وقتها هم شده که برخلاف نظر پدر و مادرم هم کارام رو کردم و اونا هم نتونستن جلوم رو بگیرن
خلاصه ببینم چیکار میشه کرد ,من که خیلی دوست دارم از این وضع دربیام
واسه لینکهایی هم که دادی دستت درد نکنه ، سعی میکنم زود همشون رو بخونم امیدوارم تغییرات رو توی خودم احساس کنم بزودی
انصافا اگه پدر و مادرم خودشون حرفهام رو قبول کرده بودن و خودشون برا ازدواجم پیش قدم میشدن خیلی برا من خوب بود
از یطرف دیگه نیاز نبود خودم با سختی دنبال کیس مناسب باشم,هرچی باشه اونا راحتتر از من میتونن گزینه مناسب پیدا کنن
یکی هم اینکه چون خودشون پیدا کردن دیگه مخالفت و عیب و ایراد هم نمیتونن روش بذارن
خودشون میرفتن جلو کمک بعدیشون هم برام بیشتر میشد,چون با کسی ازدواج کردم که خودشون انتخاب کردن
بازهم دستت درد نکنه
البته امشب اصلا فرصت نکردم تاپیکها رو بخونم,موند برا فردا
مینوش جونم سلام,حال و احوالت خوبه؟
دست تو و ویدا هم درد نکنه که تاپیک رو گذاشتین اونجا,جواب نده هم من از همینجا و از شماها هم خیلی چیزها یاد گرفتم,همینهارو هم بتونم انجام بدم خیلی برام فرق میکنه
عزیزم مرسی که پیگیر حل مشکلم هستی و به یادم:72:
انشالله اوضاع تو هم خوب بشه,چون خیلی شبیه هم هستیم منم همیشه به یادتم و میگم کاش مینوش هم از این حس و حال دربیاد,درکت میکنم
توی سربازیم اینترنت ندارم,باید الان یجور تاپیکهارو توی فلش ذخیره کنم و اونجا بخونم، چون خونه فرصتم کم میشه و خسته میرسم عین امشب, از هممین فردا باید شروع کنم و بقول تو جا نزنم
میدونی من کلا آدم احساسی و رمانتیک هستم,همینجوریش هم همه موجودات دور و برم رو دوست دارم,
حتی توی دوست و فامیل هم به این معروف هستم,واسه همین میدونم اگه نفری که جلوم دربیاد انسان خوبی باشه شوهری میشم که هیچ کمبودی رو از نظر عشق و دوست داشتن نکنه,شاید امکانات نتونم بهترین رو جور کنم ولی ولی همیشه دوستام میگن تو با هر دختری ازدواج کنی خوشبخت میشه طرفت.....
اگه روزی کسی رو پیدا کنم که اونهم من رو اینجوری دوس داشته باشه دیگه فکر کنم صاحب بهترین و با آرامشترین زندگی دنیا میشم,البته اگه خدا بخواد و جور کنه که که همچین ازدواجی سر بگیره
اما بقول تو اول باید روی احساسم کار کنم و شور و انگیزه رو توی خودم بوجود بیارم
برام دعا کن
زندگی سلام
راستش رو بگم من متوجه شدم حتی اگه بخوام هم نمیتونم این احساس تنهایی رو توی خودم از بین ببرم
هرجور میکنم میبینم که من نیاز دارم و آدمی نیستم که بتونم تنها بمونم,دق میکنم و میمیرم
عین یه آدم آهنی زندگی کردن منو از بین میبره
شاید هم بقول تو یسری از مشکلات و حالات روحیم بخاطر این تنهاییم هست و باید قبل تر از اینها به فکر چاره میشدم
ظاهرا هرچی سن بالاتر میره آدم بیشتر نیاز به همدم پیدا میکنه
بهرحال امیدوارم با کمک دوستهای خوبم توی این سایت بتونم,قبل اینکه سنم از این هم بالاتر بره
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
نقل قول:
نوشته اصلی توسط کیش میش
[b]
عزیزم مرسی که پیگیر حل مشکلم هستی و به یادم:72:
چون بهت امیدوارم. بهت خیلی بیشتر از خودم امیدوارم.
تو مشکلی نداری واقعا عزیزم. حس درونیته که خوب نیست وگرنه بقیه اوضاع خوبه. یه کمی تلاش کنی می تونی یه همسر خوب داشته باشی.
منکه بهت خیلی امیدوارم و می دونم که می تونی به هر چیزی که می خوای برسی :72:
تو دنبال ادم مناسبی که می خوای باش که حتما می تونی پیدا کنی توی ادمایی که می بینیشون. نگران راضی شدن والدینت نباش. اینبار اگه راضی نشدن با راهنمایی های مشاور و روانشناس و اینا سعی کن راضیشون کنی. اگه بازم راضی نشدن که بعیده که کار خودتو بکن. بعیده. راضی می شن اینبار.
-
RE: در سن 30 سالگی تک و تنهام
با سلام
با اینکه ازدواج مشکلات خاص خودش را دارد ولی یک نوع تکامل است حتما " به فکر ازدواج و تشکیل خانواده با همسری مناسب باشید.