نوشته اصلی توسط
بهار_68
به شوهرم پیام دادم
سلام عزیزم
خوبی؟ بچه خوبه؟
دیروز رفتم پیش مشاور, من حاضرم هرکاری رو که به ادامه زندگیمون کمک کنه انجام بدم ولی شرطی که گذاشتی مارو به طلاق نزدیک تر مکینه و من هنوز به جاییی نرسیدم که بخواهم مهرمو ببخشم و جونمو آزاد!
اون چیزی که زندگیمون رو خراب کرد مهریه نبوود کدوم زن و شوهری رو دیدی کنار هم باشن و حرف مهریه بزنن؟؟؟
خودمون وقتی باهم بودیم ح ف مهریه بینمون نبود وقتی بحث مهریه پیش اومد که ازهم دور شدیم
رابطمون به خاطر اشتباه ها و خطاهایی بود که ندونسته و ناآگاهانه انجام دادیم, من سهم خودم رو از اشتباهاتم میپذیرم و حاضرم هر تلاشی بکنم تا جبرانش کنم
ای کاش فرصت میدادی در کنار مشاور تخصصی و اساسی برای درست کردن زندگیمون تمام تلاشمون رو میکردیم با راهنماییاش پیش میرفتیم و اون وقت اگه دیدیم فایده نداره و نتونستیم زندگی آروم در کنار هم داشته باشیم اون وقت از هم جدا میشدیم برای طلاق همیشه وقت هست اینجوری حداقل میتونستیم به آیدا بگیم تمام تلاشمونو کردیم ولی نشد
فکر میکنم زندگیمون قابلیت اصلاح رو داره و اگه برای اصلاحش تلاش نکنیم حسرتش همیشه به دلمون میمونه و چوبش رو میخوریم
- - - Updated - - -
الانم چون خیلی خیلی دوست دارم نمیخواهم خودم رو بهت تحمیل کنم نمیخواهم به زور مجبورت کنم با من زندگی کنی
دوست دارم و دلم نمیخواد بدون علاقه با من سرکنی این هم برام برام رنج آوره
بلافاصله جواب داد
بچرخ تا بچرخیم بشین و ببین چی میشه
- - - Updated - - -
منم پیام داد
حالا که رفتیم پیش مشاور بذار با نظر او پیش بریم و سرخود دارو مصرف نکنینیم بالاخره اون مشاوره و میدونه زن و شوهری که همو دوست دارن چطور میتونن به هم تضمین بدن نه حرف,من باشه نه حرف تو بذار مشاور بگه چطوری به هم تضمین بدیم تا زندگیمونو از نو و درست و آروم بسازیم
ج داد
تو اگه انسان بودی بچتو نصف شب ول نمیکردی از حیوونم کمتری
من دیگه با هیچ چی کار ندارم گور پدر مشاور
بشین و ببین چ چیزایی پیش میاد تو نه شوهر داری نه بچه تموم شد دیگه
- - - Updated - - -
من: قربونت برم درکت میکنم برای ساختن و چبران اشتباهاتم هرکاری رو حاضرم انجام بدم هرکاری که به حفظ و ساختن زندگی کمک کن بخشیدنمهریه راه طلاق رو آسون میکنه
او: من و دخترم تصمیممونو گرفتیم به شما هم احتیاجی نداریم خواهشا سکه هاتونو بگیرید و مزاحم زندگی ما نشید
من: گفتم عزیزم نمیخواهم خودمو بهت تحمیل کنم
او: پس مزاحم ما نشو شیش ماه یک سکتو برید برو بگیر دیگه از منو دخترم دور باش
من: برای حفظ زندگیمون هر تلاشی رو میکنم قصد اذیت کردن ندارم
او:تلاشت اینه دیگه طرف ما نیا
من: خانوما وقتی از شوهراشون متنفر میشن مهریه رو میبخشن تا طلاق بگیرنولی من دوست دارم
بخشیدن مهریه از نظر من یعنی ازت متنفرم
او:حالا از هرلحاظ واسم مهم نیست میخواستیم بهت یه فرصت بدیم نخواستس حالا خودتی و خودت تنهای تنها منو آیدا همو داریمو به وجودتم نیازی نیست همونطور که تو این دوماه نبود مزاحم ما نشو پاتو بکش بیرون از زندگی ما
- - - Updated - - -
من: یادت، خاطراتت، خوبیات، مهربونیات همیشه باهام میمونه و تنهام نمیذاره
- - - Updated - - -
حرفهای شوهرم ناراحتم ککرد و بالهای صداقت عزیز بهم گفت واکنش وارونه رو سرچ کن و بخون
یعنی خواسته با این حرفهاش حالت درونیش رو پنهان کنه یعنی دلش تنگ شده و زندگی رو میخواهد ولی به ظاهر نشون میده که هیچ علاقه ای بهم نداره و من براش نقش یه مزاحمم؟؟؟
حالا دربرخورد با اینجور واکنشها باید چیکار کرد؟
الان من سر موضع خودم بمونم و عشقولانه باشم یا اینکه فعلا کاری به کارش نداشته باشم و لاوتروکونی رو به زمان دیگه ای موکول کنم؟ یعنی به قول خودش مزاحمش نشم؟؟؟؟؟
البته بعد پیام آخر دیگه چیزی نداده منم ندادم