نوشته اصلی توسط
pbsm
نه واحد عزیز دوستم مورد اطمینا چون اون خودش خانواده شوهرش خیلی ارومن وکار به کارشون ندارن خودشو با من مقایسه کرد این حرفو زد.تازه ما خودمون هم عروس داریم میفهمم حد انتظارو مثل وقت خونه دار شدنشون بود بابام کمکشون کرد ولی هیچوقت نگفت باید بیای تک خودم خونه بگیرین واسه مسافرت رفتنشون بود نگفت چرا مارو باخودتون نبردین یا چرا حضوری نمیاین ازمون خداحفظی کنین. واسه سر زدنشونو تاریخ نمیذاره حتما همه جمعها باید بیاین اینجا هفته چندبار بیا بهمون سر بزن.یا هرمناسبت بشه براشون سنگ تمون میذارن اخرشم اونان که به خانوادم منت میکنن.اینطور نیست روزی ده بار زنگ بزنن داداشم و بپرسن کجایین چیکار کردین وچیکار میکنین.
با این تفاوت وقتی من دارم پی دل خانواده شوهر بالا میرم هرجا خواستم بریم اونارو باخودمون بردیم وقت رفتن هم ارزش قاءل میشم میرم دست بوسیشون و میرم شهرخودمون یا هرجا، چرا نباید اونا متقابل انجامش بدن نمیدونین وقتی بهت هیچی نگن و از دهن یکی دیگه اونم تعارف به عروس دیگه بشنویی چه حسی پیدا میکنی!
یعنی شما خودتون بودین ناراحت نمیشدین؟خیلی شک سنگینی بود وقتی تو یه فضای مجازی شنیدم رفتن و اونم نه اینکه با من باشن. دلم برا خودم میسوزه که چون کسی نمیتونه درکم کنه.
مرسی اقای خالقزی عزیز من یه کلاس میرم اونم یه روز درمیون از طرفی چون بی انگیزه شدم همش احساس خستگی میکنم حوصله هیچ کلاسی رو ندارم.ممنون که بازم به حرفام توجه کردین.
بهار زندگی عزیز دارم الانا کم کم سعی میکنم همونجور باشم کمتر به کسی واسه کارام توضیح بدم
ممنون از همتون حداقل یکم اینجوری ارومم میکنین