سلام صالحه خانم چقدرخوشحال شدم که دوباره به تايپيک من سرزديد:72: ازلينکهاي پيشنهادي ممنون بهشون سرزدم وتوفرصت همه رومطالعه ميکنم
درپاسخ به سوالتون که چراماروازخونه بيرون کردن : شغل پدرشوهرم بنايي است وزمين کشاورزي هم داره وازبين 3تاپسرش فقط همسرم کمک دست باباش بوده وکارهاي سخت کشاورزي رودوتايي باهم انجام ميدادن بدون اينکه يک ريال ازپدر پول دريافت کنه
ودوتابرادروشوهرام فقط ميخوردن وميخوابيدن تااينکه يه سوپرمارکت ميزنن وهمسرم از صبح تاشب سراون سوپرمارکت واي ميستاده
تودوران دوستيمون هم خيلي کم باهم قرارميذاشتيم وهمش ميگفت کاردارم يايد سرمغازه باشم
يه روزبهش گفتم مگه تونميخواي بعد از3سال بامن ازدواج کني گفت چرا گفتم خوب الان فرصت خوبيه توشرکتهاي مختلف ميتوني کارهاي پاره وقت انجام بدي هم برات سابقه حساب ميشه وهم تااون موقع کلي پول ميتوني پس اندازکني
گفت من کاردارم گفتم چه کاري گفت سوپرمارکت ديگه. گفتم بببينم آيابخاطراينکه ازصبح تاشب سراون مغازه هستي وبخاطرش همش نمراتت پايينه ماهيانه بهت حقوقي ميدن گفت نه چه حقوقي من کمک خرج خونوادم هستم وهمين برام کافيه
رابطش باپدرش عالي بود روسرپدر قسم ميخورد بدون اجاز ش آب نميخورد بگذريم
تا اينکه باهم ازدواج کرديم ويه روز پدرشوهرومادرشوهرم اومدن به خونه ما ما تو همکف مينشستيم ومن 2تا شربت سن ايچ براشون درست کردم ولي مادروشوهرم تا شربتو ديد قيافش يه جوري دشد پدرشوهرم برگشت به همسرم گفت چشمم روشن حالا ازمaغازه دزدي ميکني شربت سن ايچ رو ازمغازه برداشتي خيلي حالم بدشد تحقير تاچه حد؟؟
2روزه که باهم ازدواج کرديم واونها يه ذره براپسرشون احترام قائل نشدن من اون شربت رو شب عروسيمون باخودم آورده بودم
که همسرم رفت مغازه واز روي تطبيق شماره سريال شربت من با شربت هاي مغازه تونست ثابت کنه که شربت مال مغازه اونا نبوده اون پسري که انقدربرا خونواده زحمت کشيده بود حالا شده بود دزد وديگه به هيچ وجه اجازه نميدادن همسرم سرمغازه وايسه ميترسيدن چيزي ازمغازه برداره بياره خونه
بعدم هرروز دعوا هرروز فحش وبدوبيراه درمورد مصرف آب وبرق وگاز گاهي کنتوربرقوميزدن که نتونم جاروبرقي بکشم
اما يه شب آبمونوقطع کردن ومن هم خيلي ببخشيد عذرشرعي داشتم وبه آب گرم احتياج داشتم شير آبوبازکردم ديدم آب نمياد اومدم به همسرم گفتم بابا اينا اينبار آبمونوقطع کردن بيا ببين چرا اينکاروانجام ميدن من مشکل دارم آب میخوام
همسرم خيلي بچه بود ترسو اصلا به کارهاي پدرومادر اعتراض نميکرد گفت من نميتونم به اونا چيزي بگم آب ميخواي الان برات ازحياط آب ميارم سرش دادکشيدم گفتم من آب گرم ميخوام ونميخوام ازحياط برام آب بياري بعد هم به پدرش فحش دادم که همسرم هم صداشوروم بلند کرد مواظب حرف زدنت باش که باصداي بگو مگوي ما پدرش بدون اينکه دربزنه واردخونمون شد
من که خيلي عصباني بودمو سرپدرشوهرم داد کشيدم که من روسري سرم نيست ولباسم مناسب نيست نبايد همينطوري وارد بشيکه بااین حرفم همسرم منو به باد کتک گرفت حالا نزن وکي بزن پدرمادرم وقتي فهميدن دست منو گرفتن و10روز توخونه بابام بودم که همسرم پيشنهاد برادرم که سکونت درپارکينگ منزل ما روپذيرفت وبعداز اماه همسرم به کمک برادرم تونست کارپيداکنه به بقيه سوالتون هم جواب ميدم