به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 27
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 مرداد 93 [ 07:28]
    تاریخ عضویت
    1392-12-15
    محل سکونت
    حوالی کوچه امید
    نوشته ها
    51
    امتیاز
    615
    سطح
    12
    Points: 615, Level: 12
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    121

    تشکرشده 124 در 44 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    0
    Array

    Dead ازدواج با اعمال شاقه!! دیگه شخصیتم له شده

    سلام به همگی
    شوهرم انتظار داره هرچی میخواد همون بشه.
    دو ساله دارم تحمل میکنم. خونوادش تو همه کارام دخالت میکنن. دائم از من بد میگن. دائم بهم کنایه میزنن اختیار هیچی رو ندارم
    اصلا همچین آدمی نبودم که بخوام با خونواده شوهرم بد باشم. اما از روز اول انگار دشمنشون زن پسرشون شده. تازه فهمیدم هرحرفی زدم اونا برعکسش کردن و یه عالمه پیش شوهرم خرابم کردن.
    با این وجود تا الان بهشون تو نگفتم. بی احترامی نکردم جوابشونو ندادم. و حتی پیش شوهرم بدگوییشونو نکردم. بعد شوهره همش میگه تو باشون راحت نیستی!!! خوب هرچی دوست دارن بهم میگن هر بدی فکرشو بکنین در حق زندگیم میکنن
    البته خیلی با سیاستن همه حرفاشونو با خوشرویی میزنن. مثلا میگن:( داداش قربونت برم زنت به مادر نگفته ملحفه تازه خریده. فدات شم خوب مادر ناراحت میشه اون که غیر تو کسیو نداره اما زنت نمیخواد باما خوب باشه. مادر بیچاره یک عمر زحمت کشید حالا زنت میخواد تو رو از ما جدا کنه)
    بعدشم شوهره میاد و حسابی خدمتم میرسه هرچی برچسب ناجور هست به من و خونوادم میچسبونه
    شما اجتماعی نیستید. من بدبخت شدم. هیچکی مثل ما نیست. شما فقط با خودتون خوبید.
    خواهرام با همه خوبن چه برسه به تو که زن منی. خونوادت عوضین. غلط کردی با خواهرت رفتی خرید...
    فکر کنین این چیزیه که به خاطر خرید یک متر ملحفه بدون اجازه قوم شوهر باید تحمل کنم.
    در حالیکه خونوادم از گل نازکتر بهش نمیگن. انقدر بهش احترام میذارن که من حرصم میگیره
    من زن مستقلی هستم سرکار میرم خوشگلم و مودب.
    شوهرم هم جلوی روی مردم خیلی احترام میذاره اما پشت سر ....
    مثلا الان داره از عموی من بد میگه و فحش میده و به من کنایه میزنه...همون آن عمو رو میبینیم حرفهای شوهرم: ( خان عمو جان چطورید ... خانم بچه ها عروسها دامادها نوه ها همسایه ها گربتون چطورن... عمو جونم باید امشبو پیش ما باشید ... خانم یه زنگ بزن بگو ما عمو رو نگه داشتیم خودم میرم دنبال زن عمو... عمو جان ما که با هم تعارف نداریم... عمو من هفته بعد دارم میرم کوه شما هم بیاید)
    تقصیری نداره مامان و خواهراشم همینطورن
    شوهرم میگه خیلی منو دوس داره همیشه قربون صدقم میره و میگه تو خیلی خوبی
    اما رفتارش اینو نمیگه
    میذاره هرکس هر توهینی میخواد بهم بکنه و خودش هم از توهین و بد و بیراه کم نمیذاره
    چند وقت پیش با استفاده از تاپیک پاییز جان یکم رابطمو بهتر کردم اما با دعواهای اول سال دیگه بریدم
    تا کی باید کوتاه بیام و بد ببینم. همش با خونوادش باشم همه چی در اختیارشون باشه بعدم طلبکار باشن
    چرا باید انقدر خرد بشم
    لطفا راهنماییم کنین

  2. کاربر روبرو از پست مفید زن امیدوار تشکرکرده است .

    akasha (شنبه 30 فروردین 93)

  3. #2
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    امروز [ 12:05]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,422
    امتیاز
    287,206
    سطح
    100
    Points: 287,206, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,580

    تشکرشده 37,082 در 7,004 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    با سلام و احترام
    معمولا مشکلاتی از این دست خوش خیم می باشند و کاملا قابل حل هستند.
    اما راهکار یک شبه ندارد.
    نسخه اینگونه مشکلات نیاز به یک بستر زمانی حداقل 6 ماهه تا یکساله دارد که دقیقا انجام شود.
    و اگر طی این مدت نسخه کنار گذاشته شود. یا ناقص مصرف شود مشکل عود می کند
    نسخه مشکل شما موارد ذیل است.

    مرثیه سرایی احساسی عامل نا آرامی شماست!

    درباره هوش هیجانی چه می دانید؟(به همراه تست هوش هیجانی)

    مهارت گوش دادن و مهارتهای ارتباطی(به همراه لینک مقالات برگزیده)

    غلام همت آنم که زیر چرخ کبـــود
    زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

    http://www.hamdardi.com
    دسترسی سریع به همدردی و مدیر همدردی با عضویت در کانال همدردی در ایتا

  4. 12 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    akasha (شنبه 30 فروردین 93), Aram_577 (سه شنبه 05 فروردین 93), eimanpaladin (سه شنبه 05 فروردین 93), khaleghezey (سه شنبه 05 فروردین 93), mis-marjan (پنجشنبه 21 فروردین 93), salehe92 (سه شنبه 05 فروردین 93), کامران (یکشنبه 31 فروردین 93), کاغذ بی خط (پنجشنبه 28 فروردین 93), مصباح الهدی (پنجشنبه 28 فروردین 93), zendegiye movafagh (یکشنبه 17 فروردین 93), دختر بیخیال (سه شنبه 05 فروردین 93), زن امیدوار (سه شنبه 05 فروردین 93)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 مرداد 93 [ 07:28]
    تاریخ عضویت
    1392-12-15
    محل سکونت
    حوالی کوچه امید
    نوشته ها
    51
    امتیاز
    615
    سطح
    12
    Points: 615, Level: 12
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    121

    تشکرشده 124 در 44 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    دارم از خوشحالی بال در میارم
    ممنون که جوابمو دادین. این بهترین عیدی عمرم بود.
    لینکهارو میخونم.
    بعدا سوالهام رو میپرسم و بیشتر از خودم میگم.
    حقیقتا ممنونم

  6. 7 کاربر از پست مفید زن امیدوار تشکرکرده اند .

    eimanpaladin (سه شنبه 05 فروردین 93), khaleghezey (سه شنبه 05 فروردین 93), salehe92 (سه شنبه 05 فروردین 93), کاغذ بی خط (پنجشنبه 28 فروردین 93), هم آوا (پنجشنبه 21 فروردین 93), مدیرهمدردی (سه شنبه 05 فروردین 93), zendegiye movafagh (یکشنبه 17 فروردین 93)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 مرداد 93 [ 07:28]
    تاریخ عضویت
    1392-12-15
    محل سکونت
    حوالی کوچه امید
    نوشته ها
    51
    امتیاز
    615
    سطح
    12
    Points: 615, Level: 12
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    121

    تشکرشده 124 در 44 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    0
    Array
    سلام به همگی
    از مسافرت برگشتم
    مرثیه سرایی احساسی واقعا منو درگیر کرده
    جالبه که خودم اصلا چیزی ازش نمیدونستم
    از 15 جمله مثال فقط 4 جمله هست که درباره من صدق نمیکنه
    خیلی سرم شلوغه و درسهام مونده. واسه اینه که مجبورم کم کم راجع به مشکلاتم مطالعه کنم
    مسافرتم با قوم شوهر بود. اصلا خوش نگذشت اما منم سعی نکردم پنهان کنم که خوش نمیگذره
    مامانش تا میتونست به من کنایه زد و غرولند کرد
    بعداز سفرم کلی ازم بد گفته بودن
    تعطیلات بدی بود از روز اول باهم دعوا داشتیم. الان که پرچم سفید بالاست سعی میکنم باهاش خوب باشم و ناراحتیمو نشون ندم
    اون به حالت معمول برگشته. دائم اظهار عشق میکنه. اما اسم خونوادم که میاد بدخلق میشه و کنایه میزنه
    خونوادم چند بار واسه گردش دعوتمون کردن باغ که ما نرفتیم
    راستی طبق تست، من هوش هیجانی بالایی دارم و کنترل خوبی هم روی خودم دارم
    مهارتهای ارتباطی رو هنوز نخوندم اما خودم میدونم که چندان قوی نیستم
    ویرایش توسط زن امیدوار : شنبه 16 فروردین 93 در ساعت 10:17

  8. کاربر روبرو از پست مفید زن امیدوار تشکرکرده است .

    کاغذ بی خط (پنجشنبه 28 فروردین 93)

  9. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 مرداد 93 [ 07:28]
    تاریخ عضویت
    1392-12-15
    محل سکونت
    حوالی کوچه امید
    نوشته ها
    51
    امتیاز
    615
    سطح
    12
    Points: 615, Level: 12
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    121

    تشکرشده 124 در 44 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    0
    Array

    Lightning

    یک سری مقالات رو پرینت گرفتم ولی...
    موضوع اینه که من الان خیلی خسته و دل شکسته هستم
    همونطور که گفتم قبلا از بعضی تاپیکها(she , paeze) استفاده کرده بودم و سعی داشتم همه چیزو درست کنم ولی الان احساس میکنم بریدم
    سال بدی رو شروع کردم همش دعوا. همیشه هم شوهرم دعوا رو شروع میکنه. هرچی دوست داره به من و خونوادم بد وبیراه میگه. اگه من معذرت بخوام گوش نمیکنه و بدتر میشه رفتارش. گاهی وقتی عصبانیتش فروکش میکنه عذخواهی میکنه و منم راحت قبول میکنم. مجبورم وگرنه بدتر میشه. من همیشه از دعوا میترسم. خونه پدرم هیچوقت صدامون بالا نمیرفت. اگه قرنی یکبار از هم دلخور میشدیم هیچوقت جلوی غریبه ها به روی خودمون نمیاوردیم. هیچکس متوجه نمیشد که ما دلخوریم.
    اما شوهرم در هر موقعیتی صداشو بلند میکنه. وقتی از من دلخوره توی جمع خونوادش و بدتر از همه جلوی فامیلش و همکارامون به راحتی بروز میده.
    اصلا شرم نمیکنه از رفتارش. نمونش تو مسافرت عید که از دست یکنفر از خونوادش عصبی شد. جلوی فامیلاش شروع به داد و بیداد کرد و در حضور همه به من که میخواستم آرومش کنم توپید که بذار حرفمو بزنم تو از همه بدتری
    در همچین مواردی خونوادش فکر میکنن من چیزی گفتم که پسره عصبانی شده و کلی بهم کنایه و غر میزنن. بعدشم شوهرم میگه که من اخلاقم اینه و تو باید منو آروم میکردی!![
    از طرفی وقتی با من میاد خونه فامیلم فقط دنبال بهونه میگرده . وقتی برمیگردیم دو روز با من حرف نمیزنه و جلوی خونوادش کنایه میزنه و بداخلاقی میکنه در حدی که اونا میگن تو با پسرما نمیسازی و این رفتارش ادامه داره تا بالاخره منفجر بشه و باران فحش و بد و بیراه رو نثار من و خونوادم کنه. بهونه ها و فحشاش:
    چرا فلانی زودتر از ما از مهمونی رفت ( عوضی اصلا آدم نیست ... تو غلط میکنی)
    چرا یکی به یکی دیگه اینو گفت( اینا آدم ندیدن تا حالا. بدبختا با هیچ کس خوب نیستن فقط فکر خودشونن)
    چرا واسه بچشون فلان چیزرو نخریدن( آدم که گدا زاده باشه همینه هر چی داشته باشن گدان)
    چرا فلانی با این همه پول خونشو عوض نمیکنه
    چرا خواهرت فلان موضوع(یه موضوع کاملا شخصی یا موضوعی که تازه همین الان اتفاق افتاده) رو به ما نگفت
    چرا شوهر خواهرت به من نگفت میخواد ماشین ثبت نام کنه. در حالیکه آقا خودش یک هفتس ماشینو عوض کرده و خونواده من نمیدونن

    کاری کرده که وقتی خونوادم دعوتم میکنن عزا میگیرم و التماس میکنم که نه مارو دعوت نکنین تورو خدا و به هرطریقی شده سعی میکنم نرم.
    اما خودش طوری در مورد بودن با خونوادش برنامه ریزی میکنه انگار بدیهیه که ما باید اونارو بیرون ببریم یا دعوت کنیم یا شب یلدا و نوروز و مسافرت و عاشورا و روز مادر و ... پیش اونا باشیم.
    مثلا من میپرسم جمعه میریم بیرون میگه نه مامانم سرماخورده نمیتونه بیاد بیرون!!!
    اگه بره خونه مامانش( هر روز قبل از اومدن به خونه میره) ممکنه اونا روجایی ببره و به من نگه. یا مثلا با هم برن خونه کسی مهمونی و چندساعت بعد شوهرم میاد خونه بدون اینکه بگه من جایی رفتم
    اگه ازش بپرسم مامانت اینا رو بردی جایی؟ عصبانی میشه و داد میزنه که منظورت اینه که من اونا رو بردم بیرون
    اگه بگم چرا وقتی بردیشون خرید منو نبردی عصبانی میشه و داد میزنه که فکر میکنی من براشون چیزی خریدم؟
    خلاصه این قصه سر دراز دارد
    تازه با اینکه من هر مناسبتی رو با اونا میگذرونم کنایه همیشگی تک تکشون اینه که تو اهل رفت و آمد نیستی
    حالا من واقعا خستم
    درسهام خیلی عقبه. سر کار به حدی سرم شلوغه که دارم دیوونه میشم
    با اینهمه گرفتاری ذهن آشفته ایی دارم که نمیتونم منظمش کنم
    شروع به خوندن لینکها که میکنم یادم به ناراحتیهام میافته دیگه نمیتونم ادامه بدم.
    خیلی حال بدی دارم. خیلی تنهام

  10. 5 کاربر از پست مفید زن امیدوار تشکرکرده اند .

    khaleghezey (پنجشنبه 21 فروردین 93), shayana (پنجشنبه 28 فروردین 93), کاغذ بی خط (پنجشنبه 28 فروردین 93), هم آوا (پنجشنبه 21 فروردین 93), دختر بیخیال (پنجشنبه 21 فروردین 93)

  11. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 مرداد 93 [ 07:28]
    تاریخ عضویت
    1392-12-15
    محل سکونت
    حوالی کوچه امید
    نوشته ها
    51
    امتیاز
    615
    سطح
    12
    Points: 615, Level: 12
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    121

    تشکرشده 124 در 44 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    0
    Array

    Icon16

    من مثل کسی هستم که یه بیماری ناجور داره (خدا نکنه) و یکی از علایمش سردرده شدیده. پاسخ مدیر همدردی واسم مثل یک نسخه شفا بخشه( بازم ممنون)
    که خیلی زمان میبره. اون چیزهایی که تو پست قبل نوشتم نشون میده که سردرد شدید منو کلافه کرده و با اینکه اهمیت نسخه مدیر رو میدونم و باید سریع دست به کار بشماما نیاز به مسکن دارم وگرنه سرم رو میکوبم به دیوار که کلا راحت بشم!!!!( این قسمت رو جدی نگیرید از شدت ناراحتی قاط زدم و خل شدم واسه خودمبه سلامتی)
    به هر حال مهارتهای ارتباطی رو دارم میخونم
    ما رابطه گرمی با هم داشتیم خیلی خیلی خوب. اما یک هفته گذشته اونقدر سرد بودیم که با تمام وجود وحشت کرده بودم. حتی واسه دلداری یا موقع شدت سردردم دستم رو هم نگرفت در صورتی که نوازش کردن و قربون صدقه رفتن واسش روتین حساب میشد قبلا.
    من طبق معمول اسمی از خونواده خودم نیاوردم و یک عالمه با وجود خستگی و گرفتاری با خونوادش همراهی کردم. و طبق معمول یک عالمه کنایه شنیدم
    اما سرد بودنش داشت منو میکشت فقط یه نگاه محبت آمیز میخواستم. خودمم سرد بودم باش. خوب البته من انتظارات اونا رو تمام و کمال انجام داده بودم دیگه نباید ازم طلبکار میبود. واسه همین وقتی دیدم کم محلی میکنه منم تحویلش نگرفتم.
    تا دیروز که خسته شده بودم و سر حرف رو باز کردم. اولش پا نمیداد ولی کم کم به حرف اومد کلی گلایه کرد طبق معمول از رفتار خونوادم. منم بعضی ناراحتیامو گفتم (البته بعضی اونم با احتیاط) سعی کردم از مهارت گوش دادن استفاده کنم. وقتی داره حرف میزنه سریع قضاوت (و محکوم!!) نکنم. سعی کردم همدلی کنم. اما خب نتیجه این شد که کاملا حق رو به خودش داد. فکر کنم تو همدلی یکم زیاده روی کردم.
    وقتی واسش مثال میزنم که تو فلان کارو انجام دادی و طلبکاری در حالیکه اگه من همی کارو انجام داده بودم تیکه بزرگم گوشم بود بعد از کلی توجیه و حق به جانب بودن میگه خوب من اینطوریم نمیشه که همه مثل هم باشن منطق رو حال کردین!!!!
    یه چیزی که ازش میترسم اینه که دعوای ما تا نزدیک هم نباشیم تموم نمیشه. یعنی برای ختم دعوا یا باید یکی اون یکی رو بغل کنه یا ببوسه یا نوازش کنه و اگر موقعیتش نباشه عمرا دلخوری رفع نمیشه. مثلا بهترین موقعیت حرف زدن واسه من تخته که اگر عصبانی شد(90% اوقات) بتونم ورق رو برگردونم. فکر میکنم یه جای کار میلنگه.

    - - - Updated - - -

    یه چیزی که منو دیوونه میکنه اینه که فکر میکنه من هیچ برنامه ایی ندارم. همیشه واسه روز من برنامه ریزی میکنه.
    نمونه: امروز بعداز کار ناهار که خوردی نیم ساعت استراحت کن و بعد بشین سر درست. واسه فردا یا لوبیا پلو بپز یا ماکارونی. من ساعت 6 میام آماده باش بریم شرکت مهندس x گفته یه نقشه مهم هست امروز خانومت ببینه اونجا به خانوم y بگو سال نو مبارک. بعد میریم خونه مامانم. اونجا رفتیم یادت باشه حال خاله جانو بپرسی
    خب این منو چی حساب میکنه؟
    البته خونه مامانشو اگه میگفت خوب بود صبر میکنه بعد از شرکت که داریم برمیگردیم میپیچه تو کوچه مامانش اینا و بعد سفارش میکنه که احوال کیو بپرسم و گزارش روزانه کارامو یادم نره بهشون بگم!!!
    یا مثلا میگه امروز برو خونه مامانت. نیم ساعت بعد زنگ میزنه میگه نرو به فلانی قول دادم کارش رو انجام میدی. یا مثلا میگه زود بیا که به کارات برسی. و تازگیها هر روز که میخوام برم یه بهونه جدید میتراشه. برای بقیه روزها هم که خودش برنامه میذاره.
    آخه من باید چکار کنم؟

    - - - Updated - - -

    با توجه به سوالهای مکرر دوستانی که در تاپیک حاضر، منو راهنمایی کردند میگم که یکی دیگه از مشکلات ما اینه که من خرج لباس و درس و رفت و آمدم رو خودم میدم چندتا از وامها( نه خیلی کلان) رو هم من قسطاشو میدم. بقیه پولم رو هم اگرتا آخر ماه کم نیاریم و ازم نخواد میریزم به حساب خودم. ایشون هم خرج خرید خونه و چندتا قسط میدن و مابقی رو میریزن به حساب خودشون. مشکل اینجاست که اگر بخوام چیزی بخرم تا میتونه سفارش میکنه که ارزون بخر (با اینکه خودم پولشو میدم) ولی اگه بخواد به کسی کادو بده چنان رقم درشتی میده که همه انگشت به دهن بمونن ( البته فقط به فامیل خودش)
    تازه همیشه از سختی زندگی میناله و سر من منت میذاره که پولاتو میریزم به حساب خودت
    اگر واسه کاری پول بخواد و من بدم ولی قیافم کمی ناراحت باشه دیگه فاتحم خوندس. آبروی منو پیش همه میبره و تا چند وقت سرسنگینه.
    عوضش خودش خیلی صریح میگه که من پول درس خوندنتو نمیدم. خودت بده.
    جالبه که من چیزی که میخرم باید از خونوادش هم کنایه بشنوم که چرا انقدر خرج میکنم.
    ویرایش توسط زن امیدوار : چهارشنبه 27 فروردین 93 در ساعت 13:39

  12. 5 کاربر از پست مفید زن امیدوار تشکرکرده اند .

    khaleghezey (چهارشنبه 27 فروردین 93), shayana (پنجشنبه 28 فروردین 93), کاغذ بی خط (پنجشنبه 28 فروردین 93), مهربونی... (چهارشنبه 27 فروردین 93), دختر بیخیال (جمعه 29 فروردین 93)

  13. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 مرداد 93 [ 07:28]
    تاریخ عضویت
    1392-12-15
    محل سکونت
    حوالی کوچه امید
    نوشته ها
    51
    امتیاز
    615
    سطح
    12
    Points: 615, Level: 12
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    121

    تشکرشده 124 در 44 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    0
    Array
    خوب بدلیل استقبال بیش از حد دوستان من بازم پست جدید میگذارم
    نه به این دلیل پست میذارم که باید یاد بگیرم انقدر حسم وابسته به عکس العمل دیگران نداشته باشه.
    جدیدا خیلی عوض شده حتی وقتی کاملا با هم خوبیم یه کنایه به من میزنه و اعصابمو خورد میکنه
    شاید به این دلیله که به اصرار خودش خیلی حرفهایی که خونوادش گفتن رو بعد از هر مهمونی بهش میگم. دیدم که دوستان همه میگن نباید بدیهای خونوادش رو بهش بگی.
    خوب من به سه دلیل اینکارو میکنم:
    1-
    خودش اصرار میکنه و میگه ما باید با هم راحت باشیم حرفاتو بهم بزن. وقتی ناراحتت میکنن بهم بگو.
    2-
    خودش از هیچی نمیگذره اگه گربه ما موقع دیدنش میو نکنه بعدش مثل خاله زنکا میاد گلگی میکنه و به من بد و بیراه میگه.
    3-
    خونوادش هر بار منو میبینن بعدش یه چیزی ( مثلا باز بودن بند کفش!!!) رو بهونه میکنن و کلی از من بد میگن که قصدش توهین به ما بود. اجتماعی نیست . کم حرفه.
    تا حالا آدم ندیده. هیچکی مثل ما نیست. وای ما چقد خوبیم. (میبینید مهارتو. از باز بودن بند کفش من، بدی من و خوبی خودشون رو اثبات میکنن)
    خوب در این شرایط من نباید بگم که بهم بی احترامی شده؟؟

    p.s ..
    یه عنوان نامناسب هم ننوشتیم که خاله قزی حداقل بهمون اخطار بده.
    p.s.s
    پس کی کجا اخطار داده که منو راهنمایی نکنید؟

    ببخشید شوخی کردم. هرچند کند، ولی کارگاههای آموزشی رو مطالعه میکنم

  14. 3 کاربر از پست مفید زن امیدوار تشکرکرده اند .

    khaleghezey (پنجشنبه 28 فروردین 93), shayana (پنجشنبه 28 فروردین 93), کاغذ بی خط (پنجشنبه 28 فروردین 93)

  15. #8
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خدارو شکر بلاخره یکی از ازمون تعریف کرد عنوان نامناسب را گزارش میکنیم

    اینو کاملا جدی میگم اگه پستی نمیزارم بخاطر اینه که شخصیت شما اینقدر قوی شده که فقط میتوانم تشویقتون کنم.بقول معروف مثلا فکر کن یه مربی تو لیگ ایران بخواد به گوآردیولا یا آلکس فرگوسن مربیگری یاد بده !!!! ماشالله شما خودت یه پا مشاوری کاری که ما میتوانیم کنیم اینه که بشینیم برای شما دعا کنیم.

    اتفاقا منم یکم حساسم میرم خونه پدرخانومم ولی از اونجا که اعتماد بنفسم بالا هستش و زیاد توی سایت همدردی هم گشتم هم حرفی دارم یمزنم هم بموقعش خودمو یمزنم به مظلومی و موش مردگی

    خودتو بزن به اون راه انگار اصلا نمیشنوی کاری که نمیتونی کنی.میتونی مگه تغییرشون بدی نه؟فقط خودتو اذیت میکنی.هرچی گفتنب زن به بی خیالی و بعضی وقتا هم رفتار جراتمندانه همراه با احترام جواب بده.ولی اینم قبول کن بعضی چیزا رو نمیهش تغییر بدی باید خودتو وقف بدی باهاشون.

    راستی اصلا پیش شوهرت از خانوادش بد نگو که شخصیتشو میشناسم سریع میادش مقابله به مثل میکنه.حتی خودشم میگه اینکارو نکن حتی اصرارم کرد بگو خوب بوده رفتارشون تا تکراری نشه یکوقت.
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !
    ویرایش توسط khaleghezey : پنجشنبه 28 فروردین 93 در ساعت 08:27

  16. 3 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    کاغذ بی خط (پنجشنبه 28 فروردین 93), مصباح الهدی (پنجشنبه 28 فروردین 93), زن امیدوار (پنجشنبه 28 فروردین 93)

  17. #9
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array
    سلام

    بهتره از تمرکز بر همسرت و رفتارها هرچقدر پر ضعفش بیرون آیید و فقط روی خود و عملکرد و رفتار درست زوم کنید . یعنی بگویید :

    به من چه او چه می کند مهم این است که من درست رفتار کنم .

    نتیجه گرایی را هم رها کن که البته نتیجه گرایی حاصل زوم کردن هست . وقتی مهم این باشد که شما رفتار خودت را مراقبت کنی که درست عمل کنی و هیچ توقعی برای درست عمل کردن شوهرت نداشته باشی منتظر تغییر او هم نخواهی بود و لذا زود جا نمی زنی و خسته از عملکرد درست خودت نیستی .

    کلاً ما باید برای رفتار دست و متعادل از متأثر بودن از هر عامل بیرونی و وابستگی به باز خورد مثبت یا دیدن نتیجه درست کرداری خود در دیگران بیرون آییم و رها باشیم از این بندها ، در اینصورت از رفتار و افکار و گفتار درست خود لذت می بریم و همین ما را قوت می دهد و رضایت می بخشد


    موفق باشی





  18. 4 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    khaleghezey (جمعه 29 فروردین 93), کاغذ بی خط (پنجشنبه 28 فروردین 93), مصباح الهدی (پنجشنبه 28 فروردین 93), زن امیدوار (جمعه 29 فروردین 93)

  19. #10
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به نظر من بهتره بری پیش یک روانپزشک خوب و مشورت بکنی راجع به شوهرت. احساس می کنم حالت هایی که ازش گفتی خیلی عصبی است و تحریک پذیری شوهرت بسیار بالاست. به طوری که هر چیز بی اهمیتی اذیتش می کنه و از درون خردش می کند. همین طور رفتارهای پرخاشگرانه و بدبینی که به شما دارد باید بیشتر بررسی شود. من چنین تجربه هایی از نزدیک داشته ام و بعدها فهمیده ام که طرف به نوعی بیماری عصبی و روانی مبتلا است ولی خودش نمی فهمد.
    به نظر من به تنهایی پیش یک روانپزشک خوب برو ( اگر تهران هستی یکی سراغ دارم ) و مشورت کن. اگر پزشک تشخیص داد که بیمار است باید دارو مصرف کند.
    یک توصیه هم می کنم. کارهایش را به حساب عمدی بودن نگذار. این طور که معلوم است به خاطر فشار روانی و استرس درونی اش پرخاشگری می کند. متاسفانه خانواده اش یکی از عوامل تشدید این فشار ها هستند و به جای اینکه پسرشان را آرام کنند بهش ظلم می کنند و بدترش می کنند.
    من این طور خانواده ها را زیاد دیده ام. متاسفانه برای اینکه پسرشان را در جهت خواسته های خودشان هدایت کنند آنقدر به او فشار عصبی وارد می کنند تا کاملا بیمار و عصبی شود جالب هم اینجاست که فرزندان این خانواده ها علی رغم فشارهای زیادی که به انها وارد می شود به شدت به خانواده وابسته هستند و دایما خودشان را گناهکار می دانند که به خانواده به اندازه کافی توجه نمی کنند یا دایما فکر می کنند آن طور که باید و شاید دین خودشان را به خانواده ادا نکرده اند. خوب این هم ویژگی بارز و سیاست تربیتی این گونه خانواده ها است که متاسفانه باز هم فشار دیگری را به فشارهای قبلی اضافه می کند.حالا خودت حسابش را بکن اگر آهن هم باشد زیر بار این همه فشار له می شود چه برسد به آدم. پس رفتارهای همسرت را به حساب عمدی بودنش نگذار. او مثل یک کسی است که در اتاقی محبوس شده است و توان فرار هم ندارد. حتی این احتمال را هم بده که ممکن بیماری جسمی هم بگیرد.

    به هر حال درمان روانپزشکی را پیگیری کن. دکتر که من می شناسم می گفت مریض هایی دارد که خودشان حاضر نیستند بیایند و خانواده شان می آیند و برایشان دارو می گیرند و یک جوری که نفهمند به خوردشان می دهند. حتی می گفت بعضی هایشان پزشک هستند اما حاضر نیستند درمان شوند.

  20. کاربر روبرو از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده است .

    زن امیدوار (جمعه 29 فروردین 93)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. مشکل با شخصیتم
    توسط sima162 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: شنبه 26 مرداد 92, 20:18
  2. شخصیتم آشفته و درهم شده!خیلی با خودم مشکل دارم (کمکککککککککککک)
    توسط sheida412 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: سه شنبه 08 مرداد 92, 14:10
  3. مادرشوهرم شخصیتم را خورد می کنه چطوری باهاش رفتار کنم؟
    توسط sara2015 در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: پنجشنبه 19 اردیبهشت 92, 22:45
  4. میخوام شخصیتم به طور کل عوض بشه
    توسط Sky180 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 21
    آخرين نوشته: یکشنبه 01 بهمن 91, 21:32
  5. میخوام شخصیتمو پاک کنم ولی نمیتونم
    توسط hichkas.a در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: چهارشنبه 12 مهر 91, 23:16

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:18 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.