حال و احوال یاران همدردی (12)

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط cry

**
دوستانی که ایشون را تحث فشار می ذارنند برای ترک همدردی خیلی مهربونن - چون واقعا برای ترنم خطرناکه
کاربر بینهایت هم تند صحبت نکرد به نظرم راهنمایی درستی هم به بهاره و هم به ترنم کرد.
****

---

چندین سال هست که مطالب این سایت رو میخونم و تا حدی با روحیات مدیرها و کاربرهای فعال اینجا آشنا هستم.
چیزی که هست برخورد سلیقه ای هست و چطور همین نسخه ها برای یکی دیگه از کاربرهای فعال اینجا پیچیده نمیشه؟؟!!! (اسم کاربر رو نمیگم)

نه گلم اینطور نیست که حتما از سر خیرخواهی این کارها انجام بشه، اینجا یه سری هوای هم رو دارند و حلقه دوستان دارند.

والا اصلا نمیشه دورنیات آدمها رو به این راحتی حدس زد چیزی که چندین سال پیش برای من از یکی از کاربران فعال و معروف اینجا اتفاق افتاد و من تعجب میکنم که چطور آدمها میتونند اینقدر دو رو باشن

من اهل کنایه به کسی نیستم و این مطلب رو اول خطاب به خودم و بعد خطاب به بقیه میگم.

پ.ن : چه خوب میشه که هر کی راه خود ش رو بره و اجازه بده هر کسی به اندازه ای که خودش میدونه از این سایت استفاده کنه

سلام به همه همدردی های عزیز
روزهای سختی رو سپری میکنم.راستش تصمیم نداشتم چیزی بنویسم واز حالم بگم اما دیدم شاید بدنباشه به این بهونه حرفهای دیگه هم زده بشه.
دارم دوره درمان رو سپری میکنم وچند وقتی هست که خونه نشین شدم وروزهای ابتدایی ساده ترین نیازهام رو هم نمیتونستم خودم برطرف کنم ازجمله غذا خوردن!!چون باید فقط دراز میکشیدم به خاطر آسیب دیدگی دیسک کمر!!!فقط گردنم بالا میومد!
مهم نیست روزهای سختش گذشت!خدارو شکر میکنم که دوباره میتونم کارهای مهم خودم رو انجام بدم.اما همچنان باید رعایت کنم.تصور کنید باپسری سه ساله که مدام نیاز به توجه من داره وبه جز با من با کسی راحت نیست چقدر سخت گذشت.همزمان با من جگر گوشه ام هم لاغر شده بود ومن غصه شو میخوردم.واقعا خدارو شکر میکنم که بهتر شدم.
دوستان دعا کنید که شدیدا محتاج هستم.
واما یه نکته دیگه!
اول از هرچیز از همه کسانی که توی این مدت پیام خصوصی زده بودن ومن نتونستم جواب بدم معذرت میخوام.واقعا حوصله ورمقش رو نداشتم وترجیح دادم که اینکارو انجام بدم.واینکه دسترسی به فضای مجازی برای مدت طولانی میسر نبود واسم بنا به دلایلی!این از این...
ترنم جان پاسخ شما رو هم نوشتم اما خطا زد که نمیتونم واست ارسال کنم احتمالا خودت اینجور خواستی ومن به نظرت احترام میزارم.

دوستان به نظرم خیلی زود بی نهایت عزیز رو قضاوت کردید!!آخه چرا؟؟؟نکته هایی که بی نهایت گفت به نظرم درست وبه جاست!

شفاف سازی میکنم که ترنم عزیز از من ناراحت بود،اما من اصلاقصدم این نبود.من فقط شرایط پاسخگویی نداشتم.وترنم ماجرای پیام خصوصی رو بدون هیچ توضیحی توی فضای عمومی مطرح کرد.ایشونم زود قضاوت کردند.
این همه تاثیر گرفتن وبهم ریختن به خاطر این موضوع واقعا ناراحت کننده ست،ومن هم موافقم که این فضا برای ترنم جان سم هستش.دوست نداشتم این چیزها رو بنویسم اما وقتی دیدم خیلی از دوستان قضاوت عجولانه داشتن تصمیم گرفتم که بنویسم.
حتی راجع به حرفهایی که درباره کاربر بهاره نوشتن هم زود قضاوت نکنید!!!!!
کسی از چیزی خبر نداره!

ترنم جان امیدوارم از دست من دلخور نباشی،همیشه واست دعا میکنم حتی اگه نتونم ونخوام پاسخت رو بدم باید بیشتر صبر میکردی امیدوارم هرچه زودتر به شرایط ایده آل برگردی.

دوستان از شماهم میخوام به قول خودتون باهمدیگه مهربونتر باشیم.

اگر هم من رو لایق میدونید حتما دعایم کنید.
یاحق

سلام
برای نظرات دوستانی که بنده را نقد کردند احترام قایلم.
و خدا من را نبخشه اگر قصد تحقیر و یا تخریب کسی را داشته باشم.
من هیچ ادعایی ندارم و اتفاقا با توجه به مشکلاتی که درگیر آن هستم مهر و توجه بیشتری را از دوستان می طلبم. گرچه مهر و توجه واقعی را باید از اهلش خواست.
از نقد هیچ کس ناراحت نیستم و ممنون از توجهتان.
چند روزی دارم می رم سفر، مادرم در بستر بیماری هستند، از دوستان التماس دعا دارم و حلالیت می طلبم.

بچه ها من درد دل دارم ... http://www.emoticonswallpapers.com/e...smiley-014.gif

امروز وسایلم رو مرتب می کردم که بروشور داروی مادرم رو دیدم. نمی دونم چند ماه پیش بهم دادشو گفت مادرجان دکتر فلانی بهم داروی جدید داده، برام سرچ کن ببین چه عوارضی داره.

شاید 9 ماه پیش بود. تو این مدت چند بار دیدمش و ناراحت شدم که چرا سرچ نکردم. هربار گذاشتم کنار لپ تاپم و هربار کم کم رفت توی کشو، بدون اینکه حتی اسمش رو بخونم.

یه سرچ ساده، نسبت به همه ی اشتیاقی که همیشه برام داشته. همه ی وقتی که برام گذاشته.

کوتاهی کردم یا ترسیدم؟ ترس از بیماریش، استیصال از داروهایی که با هم تناقض دارن، بی اعتمادی به دکترها، احساس گناه از دردی که می کشه...

غصه دارم http://www.emoticonswallpapers.com/e...smiley-014.gif

.
.
.
.
.
.
.
.

پاییزه جان مسئله ی شما و بی نهایت نیست. این رویکردیه که داره بین ما می چرخه. آخرین باری که ترنم به من گفت از یکی از دوستان ناراحته، راهکار من هم همین توصیه ی بی نهایت بود (کاریکه از نظرم درسته).

ولی این توصیه خیلی خیلی تکرار شده. همین تکرارش نشونه ی خوبی نیست. انگار هرکدوم از ما این رسالت رو داریم که به ترنم یاد بدیم یا حداقل یادآوری کنیم که براش بهتره اینجا نیاد.

همدردی اعضای خوب زیادی داشته که به دلایل مختلف (و گاهی خیلی کوچیک) ناراحت شدن و رفتن. چند روز پیش از یکی از بچه ها که دچار مشکل شده خواستم بیاد اینجا مطرح کنه یا از مدیرهمدردی مشاوره ی خصوصی بگیره. اما دلگیر بود و حاضر نبود بیاد. حالا ترنم با وجود همه چیز، می خواد اینجا باشه. خب... امیدوارم ما هم به تصمیمش احترام بگذاریم.

فرا رسیدن محرم و عزاداری آقام حضرت سیدالشهدا رو به دوستایی که تو سایت دارم تسلیت میگم

انشاالله که آقامون امام حسین حاجت دل منو حاجت دل دوستامو بده (هفت ، خندون ، ترنم عشق ، پوه ، اقا رضا ، اقای گلات تاینی ، دکتر سمیرا و احیانا چند نفر دیگه که اسمشون خاطرم نیس)

کاش اقا امام حسین یه نظری به حال زار و خراب و روز سیاه‌ منم بندازه
من که همش دارم صداش میکنم کاش یه جوابی بهم بده

یا امام حسین قربونت بشم
صدای دل‌ منو صدای دل ما رو بشنو
شما هرچی بگی من میگم چشم
اما فقط یه خواهش منو براورده کن

من و پدر مادرشو که خوب میشناسی
و میدونی چقد بهت ارادت داریم
لااقل بخاطر ماها
نه بخاطر نامزد عزیزم
بخاطر ما سه نفر
حساب ما سه تا رو جدا کن و یه نظری بنداز
که اون کسی که ماها دوستش داریم بما برگرده

.....

راستی ترنم عشق عزیز
درسته افکار من و تو تفاوت اساسی داره
و من میدونم احساس متقابل از سمت تو وجود نداره
اما من ازت خیلی خوشم میاد و به دلم نشستی
افکارتم واسه شخص خودت محترمه کاری ندارم..

من به شهید ابراهیم هادی هم توسل کردم
با اینکه نمیشناسمش اما حتما شهید بزرگی بوده که میگی حاجت میده
خدا رحمتش کنه و امیدوارم دست ماها روهم بگیره
مرسی عزیزم

.....

هفت جانم
دارم طبق دستور شما جلو میرم
مو به مو
به خواهر و داداش بزرگم و مادر خودم و مادر پدر نامزدمم گفتم تو ختم قران واسه سلامتی اقا امام زمان شریک بشن
تو هم دعا کن
تو این لحظات نمیدونم چی داره بهش میگذره
اما خدا رو شاهد میگیرم اگه اون نباشه منم نیستم
این زندگی بدرد نخورمو رها میکنم و براحتی اب خوردن به آغوش مرگ‌ پناه میبرم

.....

اقا رضا
جواب سوالامو ندادی
حتما نخواستی
هیچ عیبی نداره راحت باش
من فقط واسه قوت قلب خودم پرسیدم
و درک میکنم محذور باشی از جواب دادن
موفق باشی

.....

خندون جانم
تو رم خیلی دوست دارم
تو ایام محرم به دعای ویژه از شما نیاز دارم
منم دعات میکنم

سلامممم به همه یاران همدردی
ان شاالله همتون خوب باشید
چقد من نبودم اینجا حرف زدین یادی از منم که نکردین
:18:
ارم و فرشته اردیبهشت خیلی با خوندن پستاتون حس خوبی پیدا کردم یاد زمان بارداریم افتادم خیلی روزای قشنگیه واقعا قدر بدونین چند وقت دیگه براتون این روزها میشه خاطره...:43:
پاییزه جون خیلی ناراحت شدم چقدر شرمندم که اصلا نفهمیدم حالت بد بوده... از ته دلت برای بهبودی سریع و کاملت دعا میکنم . میفهمم چه روزای سختی رو گذروندی من یک سرما میخورم با داشتن یک پسر واقعا دیگه امونم بریده میشه چه برسه به حال شما... خدا صبرت بده

بی نهایت نازم آخه مگه وسایلت دم دسته که این اتفاقا میفته؟ من همه چیم جمعه و تمام کابینتا قفل داره معلومه شوینده رو بچه ببینه میخوره:54: ای خدا
البته تو دو تا پسر داری شاید اونا آوردن دم دست گذاشتن. خیلی ناراحت شدم چه شرایط سختی داری. کاش بشه پسراتو بیشتر کلاس بفرستی یکم بتونی نفس بکشی:43:

خب بقیه هم ان شاالله خوب و خوش باشن
منم خداروشکر بد نیستم یعنی روابط با همسرم که تعریفی نداره ولی سعی کردم زندگی دو نفره با پسرم رو شیرین کنم:43:
دعا کنین پایان نامم دیگه آخراشه تموم شه بره شرش کم شه:227:

سلام خدمت همه همدردی های عزیز و گرامی



الحمد الله با لطف مدیر و تلاش دوستان تاپیک دوباره عملیاتی شد :)




خب ، از حال و احوالم بگم ،،،
حال و احوالم شبیه این عکسه :


http://www.hamdardi.net/imgup/16936/...735c4bcc25.jpg




برای تمام بچه های همدردی، از خداوند مهربان ،، سلامتی ،سعادت و عاقبت به خیری خواستارم....:72:

ان شالله شاهد خبرهای خوش باشیم ، از کاربرهای ( قدیم ، حال و آینده ) :) :72:

آقا حامد زیارت قبول - ممنون که همه ما را دعا کردی :72:




ان شالله آسمون روزهاتون رنگارنگ و شب هاتون پر ستاره :72:


:310:

سلاااااااااااااااااااام به همگی:18:

به به چه حال و احوالی...........چه اب و هوایی:43:

حیف من بلد نیستم عکس مکس اپلود کنم

وگرنه ی عکس میذاشتم میگفتم خودتون حدس بزنیدحال و احوالم و از روش:biggrin-new:

مثلا ی عکسی که نم نم بارون دم ظهر امروز و نشون بده:43::43:

قدم بزنی تو این هوا .....آسمونو تماشاکنی.....:310::310:

وای ی رودخونه هم باشه ...... برگهای خیس هوای تازه.....به به:43::43:

شکرخدا:323:

این حال و هوای زیبا رو برای همتون از خدای بزرگ می طلبم:203:




- - - Updated - - -

این کلیپ هم نگاه کنید روحتون تازه شه:310:

https://www.aparat.com/v/lOk3s


- - - Updated - - -

خودم اوایل که نگاه میکردم اسمون چشمام مثل اسمون امروز بارونی میشد:72:

ســـــــــــــــلام.



من خوبم. تغییرات بزرگی تو زندگیم اتفاق افتاده ولی من حس شون نمی کنم. اصلا باورم نمیشه تلاش های سالهام به ثمر نشسته و من الان توش هستم!! گاهی فکر میکنم اینا رویاست!! البته نه اینکه خوشحال نباشم یا خدا رو شاکر نباشم، همه اینا رو هستم:203: شایدم چون تغییرات بزرگ بوده زمان لازم هست تا دوزاریم بیافته :311:

خب شماها بیان از حال و احوالتون بگید؟

خانم های باردار فارغ شدن؟:43::43::43: کسی ازشون خبر داره؟

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط Pooh

شما شاغل هستید و شاید بتونید این کار رو کنید. من هم ارزوم این بود که درامد داشتم و میشد این کارا رو کنم. مثلا ببرمشون سفر، ببینم چه ارزوهایی دارن که بزرگ کردن من نذاشته بهش برسن، مثلا سفر، مثلا داشتن فلان تابلو، و براشون میخریدم، میبردمشون سفر، خودم میبردمشون دکتر و ازشون مواظبت میکردم. من اگه بودم و توان مالیش رو داشتم این کارو میکردم.

.

---

سلام خانم پوه عزیز

دلم می خواد بیای حتما این پست منو که فقط به خاطر اینکه شما بخونی بیدار موندم دارم مینویسم

پوه خیییییلی قدر خودتو بدون خیلی خوشحال باش که وجود داری....... وجودت طلاست

میدونی امشب چه تلنگری به من زدی؟....من ناشکری که درک نمیکردم اتفاقهای زندگیم میتونه خیلی قشنگتر رنگ امیزی بشه!!

این کارو تو کردی برام

ی درد دل دوستانه

منم دچار اختلاف نظرهایی با مادرم هستم....همه راهکارهایی که برای خانم اویژه دادی تایید میکنم...

منم وقتی فکر کردم مادرم خودش ی قربانیه...و شروع کردم به دیدن دنیا از زاویه دید اون....همه رنج دادنش ها رنگ باختن و چه بسا که

دیدم اتفاقا این منم که باعث رنجش اونم....ولی با تمام این احوال بازم ی روزی مثل امروز صبح پیدا میشه که با خودم فک کنم

چقدر من مظلوم واقع شدم!!!چقدر من خانومی میکنم چقدر صبورم که حتی برای لحظه ای ترشرویی نمیکنم که اخه مادر من چرا منو تو خیابون

میکاری اخرش هم میگی بیا خونه فردا بریم! وقتی میدونی این همه کار دارم وقتی صبح میگم باهم بریم ...

وقتی پستتونو خوندم خیلی خجالت کشیدم ازخودم از خدا....بد شرمنده شدم

ترسیدم توفیق خدمتی که خدا نصیبم کرده ازم بگیره...اخه من قدر نمیدونستم به خیال گنجشکی من مادرم باید قدر میدونست!

ولی حالا با اشتیاق زیاد فردا صبح دنبال کار مادرم میرم...و با تواضع نه مغرورانه!و اینو مدیون پست امشب شمام

و راهکار شوخی با مادرتون هم عالی بود حتما منم اجرا میکنم

پوه میبینی حتی از راه دور چقدر کارهای بزرگ میکنی برای دیگران و بودنت چه تاثیری داره؟؟


دوست دارم:228: