نوشته اصلی توسط
man+to
سلام
میدونم زیاده ولی میخوام تعریف کنم
من حدود 7ماهه که عقد کردم البته قبل از اون حدود یک سالو نیم با همسرم ارتباط داشتم ولی زیر نظر خانواده ها
ایشون از 7سال پیش منو میشناختن و بهم ابراز علاقه کرده بودن ولی خب با مخالفت من...
اما همیشه واسم پسر پاک و خوبی بود که واقعا ارزش بالایی پیشم داشت
مطمئنم که توی این سالها با هیچ دختری نبوده و همیشه هم نه یک بار بلکه چندین بار بهم پیشنهاد داده بود
همه تاییدش میکنن و واقعا قبولش دارن خودمم همیشه میگم که خیلی پسر تلخیه و رو به دختر نمیده اما نمیدونم چرا اینقدر حساسم چرا اینقدر همیشه دلم ناآرومه که ممکنه بره سراغ کس دیگه
بذارید چندتا چیزو تعریف کنم
1.من در جریان هستم که توی این سالهایی که نبودم همه بهش پیشنهاد میکردند با دخترداییش ازدواج کنه و منم خیلی روش حساس شدم البته اون هم که میدونست شوهرم واسه من پاپیش گذاشته کم کرم نریخت هنوزم بااینکه عقدیم روش حساسم و خیلی وقتا فکرای بد میکنم اما نه مث قبل
2.شوهرم فعلا توی مغازه پمشغوله که البته من اصلا از شغل آزاد خوشم نمیاد و چون شغل اصلی که بعدا داره دولتیه فعلا چیزی نگفتم ولی خب کار در مغازه جوریه که با دخترای زیادی سروکار داره
اگه یهو جوابمو نده و یا وقتی زنگ بزنم بخواد قطع کنه و رسمی صحبت کنه دیوونه میشم اذیت میشم فکرای ناجور میکنم بارها اونجا دیدم که دخترا چه رفتارایی دارن
یک بار تا رسیدم یه دختری بهش میگفت میشه شما شمارتونو بدید که بعد از اون حسابی دعوا راه انداختم
حتی یک بار گوشیه شوهرم دستم بود که یه اس ام اس از یکی از مشریاشون اومد که دختر بود البته چیز بدی هم نگفته بود و سراغ جنس سفارشیشو گرفته بود گفتم چرا این شمارتو داره گفت من ندادم دادشم داده و اونم کار خاصی نداره و واسه من با یه مرد هیچ فرقی نداره تا وقتی هم که نیومده بود درمغازه که کارشو انجام بدم اصلا نمیدونستم دختره که پیام داده ولی من حسابی دعوای بدی را انداختم
3.چند روز پیش واسه یه دارو گفت بریم فلان داروخونه من آشنا دارم
آشناش یه خانومی بود البته از خودش بزرگتر ولی خب... دختره بهم کلی کم محلی کردو... ایناش مهم نیست یهو توی حرفاش گفت من خودم به ... هم گفتم (اسم شوهرمو گفت) من آتیش گرفتم توی ماشین داد کشیدم که اون اسمتو از کجا میدونه و مگه بیشتر از یه مشتریه؟؟؟؟ اونم حسابی از دادو بیداد من عصبانی شد و منو گذاشتو رفت
4.تاحالا چندبار شده که دروغ گفته و من فهمیدم و این خیلی بیشتر حساسم کرده یک بار که من فکر میکردم داخل مغازس از داییم شنیدم که کافه بوده/ موقعی که هنوز عقد نکرده بودیم یک بار با جوونای خونوادشون رفته بود بیرون کلی وقت جواب منو نداد و بعد که دید ناراحتم گفت پیش مادربزرگم بودیم و بعد فهمیدم کافی شاپ بودن / یک شب که از اوضای خونشون حسابی کلافه بود گفت میخوابه اما داداشش به من رسوند که از خونه رفته بیرون ولی خودش انکار میکرد /
هربارم که گفتم چرابهم دروغ گفتی گفت "خودت باعثشی خودت ترسوندی منو ازینکه حرف بزنم دوست ندارم دعوا کنیم دوست ندارم بهم بی اعتماد باشی این حقم نیست "
همیشه میگه من با همه وجودم مال توام هیچکس جزتو به چشمم نمیاد
چرا دروغ بگم از ته دلم به پاکیش اعتماد دارم به عشقش اون هیچی واسم کم نمیذاره
ولی نمیدونم چرا تحمل ندارم نمیتونم ببینم حتی با یه دختر برخورد داره با اینکه تا بحال هیچی ازش ندیدم
این حساسیتم داره داغونم میکنه کمکم کنید :'( :'(