ترس از دوباره خراب شدن زندگيم
[size=x-large][size=medium]با سلام خدمت همه ي دوستان و مشاوران عزيز
من يه زن 26 ساله هستم و 10 سال قبل يه ازدواج ناموفق داشتم و بعد از 6 سال زندگي مشترك (سرشار از استرس و دعوا و تنش ) بالاخره تونستم خانوادم رو راضي كنم و از هم جدا شديم
بعد از گذشت 3 سال از جدايي توي دانشگاه با يكي از همكلاسيهام دوست شدم و دوستيمون به ازدواج ختم شد
البته قبل از ازدواج خيلي با هم حرف زديم و كلي از مسائل و مشكلات از طرف هر دوي ما عنوان شد كه البته هر دو با فروتني بسيار همه ي شرايط رو قبول كرديم .
موارد مطرح شده :
1-قبول رفت و آمدها و تماس هاي شوهرم با يه سري از اطرافيان (آقا و خانم) كه بنا به گفته ايشون حكم مشاوره رو داشت
2- قبول زندگي قبلي من و اينكه من يك زن هستم
3- مساله بيماري من و محدوديتهايي كه برام ايجاد ميكنه
4- قبول اين نكته كه وقتي من همزمان سر كار ميرم و دانشجو هستم كمبودهاي زيادي در زمان عقد خواهيم داشت و شايد من نتونم به خيلي از نيازهاي همسرم پاسخ مثبت بدم
و...
خب همه ي اين شرط ها گذاشته شد و ما باهم ازدواج كرديم و از زمان عقدمون من در منزل پدري ايشون ساكن شدم (بدليل وابستگي بيش از حد من و اينكه دوست دارم حداكثر زمان ممكن رو باهم باشيم)
بعلت شرايط من ما هيچگونه محدوديت و مشكلي در روابط جنسي نداريم
دركل روابط عاشقانه اي داريم و همديگه رو خيلي دوست داريم
ولي مشكلاتمون از جايي شروع شده كه سر تعهدات قبل از عقدمون نمونديم و شروع كرديم به بهانه گرفتن از كارا و رفتاراي همديگه
اولين دعوامون سر اين موضوع بود كه چرا يكي از خانم هايي كه قبلا ازشون صحبت كردم انقدر با شوهرم صميميه و دائم به هم پيام ميدن (عدم اعتماد)
اين موضوع من رو خيلي عذاب ميداد با اينكه خودم قبول كرده بودم و سر اين قضيه بارها با هم بحث كرديم و شوهرم از كوره در ميرفت و نميتونست رفتاراي متضاد من رو درك كنه
يكي ديگه از مسائل نحوه ي آرايش كردن يا لباس پوشيدن من بود ( شوهرم توقع داشت من بعد از ازدواج خيلي تغيير كنم و به نظر من لزومي به تغيير نبود و من خودمو همونجوري ساده - همونطوري كه ديده و پسنديده بود - دوست داشتم ولي ايشون عنوان ميكردن كه اگه اونطوري كه من ميگم مدل موها و ارايش و لباس پوشيدنت رو تغيير بدي اعتماد به نفست بالا ميره و روحيت بهتر ميشه
خلاصه هر بار يكيمون مصوب يه دعواي الكي شديم و دلخوري هاي بعد از اون
زندگيمون به جايي رسيده كه سر هيچ موضوعي نميتونيم گفتگوي سالم داشته باشيم و من با سكوت كردن سعي ميكنم خواسته هامو به شوهرم بفهمونم و اون هم همينكه ميبينه من تو خودمم دست ميزاره رونقطه ضعف من و ميگه تو مي خواي زندگيمون رو خراب كني و گاها من رو تهديد به جدايي ميكنه
يه وقتايي حس ميكنم چون همسرم ميدونه من خيلي از جدايي مي ترسم از بي پناهيم سوءاستفاده ميكنه و نميتونم درك كنم آدمي كه تا 10 دقيقه پيش داشته ميمرده واسم چطوري الان سر يه جمله ي من اينجوري حالش بد ميشه و ميگه تو زندگيمو خراب كردي
تو من رو نااميد كردي ، تو انرژيمو ميگيري؟:316:
حالا ترس از خراب شدن زندگيم همه ي وجودم رو گرفته و حاضرم هر كاري براي تغيير رويه خودم انجام بدم تا تجربه ي يه شكست دوباره رو تو زندگيم نداشته باشم
ميدونم كه خيلي پراكنده مطالب رو گفتم نميدونستم چيا رو بايد بنويسم
منتظر راهنمايي هاتون هستم و هر سوالي داشته باشين جواب ميدم
ممنون از همگي
[/size][/size]
RE: ترس از دوباره خراب شدن زندگيم
سلام دوست عزیز
به همدردی خوش آمدی
گلم اول از همه استرس رو با ورزش ، یوگا ، عبادت ، نوشتن و کارهای دیگه بگذار کنار و آرامشت رو سعی کن حفظ کنی
مهمترین رکن در زندگی زناشویی حفظ آرامش و محبته. پس این آرامش رو به خودت برگردون و به همسرت هم بده.
پر واضحه که شما مهارت ارتباطی کافی در کلام با هم ندارین و بعد از اون وارد یک بازی میشین که منجر به دلخوری و
ناراحتی طرفین میشه. برای خروج از این بازی ها لینک زیر رو بخونین :
بازی های اریک برن
روی اعتماد به نفس و عزت نفستون کار کنین
انقدر به افکار منفی اجازه جولان دادن در ذهنتون ندین
افکار منفی مربوط به گذشته رو در ذهن خودتون متوقف کنین.
قرار نیست گذشته تکرار بشه اگر شما درایت به خرج بدین.
و در آخر یادتون باشه زندگی مشترک یک مشت تعهدات کاغذی نیست و تعهدات قلبیه و طول میکشه تا نهادینه بشه.
حتی قرارداد هم بند و تبصره داره.
پس شرایط رو بپذیرین و سعی کنین موقع مذاکره دنبال مقصر نگردین و بیشتر به بهبود رابطه بر اساس احترام به
علایق همدیگه فکر و توجه کنین
در این کارگاه هم شرکت کنین خیلی خوبه
موفق باشین.
RE: ترس از دوباره خراب شدن زندگيم
سلام
من برگشتم تا يه بخش ديگه از مشكلاتم رو بگم
حدود يه ماه پيش بدليل درگيري هاي پي در پي يه مشاوره حضوري داشتيم و قرار بر اين شد كه با همسرم بيشتر حرف بزنيم و با نتيجه صحبت هامون و ليست انتظاراتمون از زندگي دوباره بريم پيش مشاور ، از اونجا كه برگشتيم تا همين الان كه دارم اينا رو مي نويسم هيچ صحبت و اقدامي صورت نگرفته يعني ما اصلا نميتونيم با هم بدون دعوا حرف بزنيم و پرونده بسته ميشه تا دعواي بعدي كه همين دو شب پيش بود
موضوع دعوا سر اين بود كه شوهرم از وقتي مغازش رو جمع كرده شبا تا ساعت 2 و 3 پاي كامپيوتره و من از اين كارش خيلي حالم بد ميشه و هر بار كه به يه نحوي ناراحتيمو بيان ميكنم يه دعواي جديد شروع ميشه
بزارين يه خورده از قبل تر بگم تا بفهمين ريشه ي مشكل من كجاست
وقتي عقد كرديم من يه سري از وسايلي كه نياز داشتم رو تو يه چمدون گذاشتم و رفتم خونه ي پدر شوهرم و توي اتاقي كه متعلق به همسرم بود ساكن شدم از 7 صبح تا 4 عصر كه سر كار بودم و از اونجا هم ميرفتم دانشگاه تو دانشگاه كلاسامون باهم بود تا حدود ساعت 7 و بعدش همسرم ميرفت مغازه و من هم برميگشتم خونه ي خودمون تا اون كارش تموم بشه و بياد بعد هم شام مي خورديم و تا برسيم خونه ي اونها ساعت مي شد 12 و من خيلي كسر خواب داشتم ولي بازم چاره اي نداشتم و به خاطر همسرم تحمل ميكردم چون از اول گفته بود كه من هيج جا غير از خونه خودمون خوابم نميببره و من هم انقدر به اون وابسته بودم كه حتي تو محل كار هم دوريش اذيتم ميكرد چه برسه به اينكه شبا بخوام تنها برم خونه ي خودمون
بارها و بارها بعلت اينكه شب دير مياد خونه و من صبح خيلي سخت بيدار ميشم با هم حرف زديم و نتيجه اين ميشد كه اين مشكل منه و خودم بايد حلش كنم (همسرم ميگفت هميشه سيستم زندگيم اين بوده كه شب بيدار بودم و 4 و 5 صبح مي خوابيدم ولي با اومدن تو مجبورم مثلا ساعت 1 بخوابم و اين براي من زوده ) ولي من بازم با خودم لج ميكردم و قبول نميكردم كه شب زودتر برم خونه بخوابم و كاري به همسرم نداشته باشم و هميشه از بابت كسر خواب در طول روز اذيت ميشدم و انرژي لازم رو نداشتم
من قبل از عقدمون وقتي توقعاتمون رو از همديگه ميگفتيم بارها بهش گفته بودم كه توي زندگي قبليم يكي از مشكلات اساسيم نداشتن يه زندگي آروم و نرمال بوده زندگي اي كه نظم خاصي توش باشه مردي كه يه زمانبندي براي كار بيرونش داشته باشه و همزمان بتونه ساعاتي رو هم به خونه و همسرش اختصاص بده (يه ساعات مشخصي ) و اون هم بهم حق ميداد و ميگفت خب هر زني حق داره از شوهرش توقع داشته باشه كه مثلا براي ناهار بياد خونه يا شب يه ساعت مشخصي بزاره براي خونه اومدنش
ولي بعد عقدمون ديدم به هيچ كدوم از وعده هاش عمل نكرد انگار زندگي قبليم داره تكرار ميشه
دقيقا همون حرفا رو ميزنه :
تو واسه خودت زندگي كن چكار داري به ساعت رفت و اومد من
من هر وقت دلم بخواد مي خوابم و بلند ميشم
وقتي نيم ساعتش ميشه دو ساعت خيلي راحت ميگه خب كاره پيش مياد تو به كيفيت نگاه كن نه كميت و هميشه اين موضوع تكرار ميشه
بعد از دعواي پريشب يه حس بدي پيدا كردم فكر ميكنم شوهرم از بودن دركنار من خوشخال نيست و از طرفي چون وابستگيه من رو به خودش ميدونه داره ازش سوءاستفاده ميكنه و هر طوري دوست داره باهام رفتار ميكنه و به من حق اعتراض هم نميده
ديروز براي اولين بار با خودم كنار اومدم و از شركت يه راست رفتم خونه ي خودمون و بهش اس ام اس دادم كه شب همونجا مي خوابم اونم يه ساعت براي ديدنم اومد و رفت خونه خودشون خوابيد
خيلي راحت تر از شبايي كه توي اتاق نميدونم چند دقيقه يا چند ساعت ديگه بايد منتظرش بمونم خوابم برد صبح هم كه بيدار شدم برعكس خونه ي پدرشوهرم كه همش بايد پاورچين راه برم تا مبادا كسي از خواب ناز بيدار شه
صبح همه بيدار بودن باهم صبحونه خورديم و كلي با انرژي از خونه اومدم بيرون
ولي با اينحال فكر ميكنم با اينكارم از شوهرم فاصله ميگيرم و به نبود هم عادت ميكنيم
نظر شما چيه ؟
RE: ترس از دوباره خراب شدن زندگيم
دوستان اگه لطف كنيد نظرتون رو بگيد ممنون ميشم
RE: ترس از دوباره خراب شدن زندگيم
4884 عزیز
به نظر من شما زیاد چسبیدی به شوهرت.اولا مردا از وابستگی زیاد از حد زنشون دچار استرس میشن و خسته میشن و دافعه ایجاد میکنه.
از طرفی شما خودت یه ادمی مثل ایشون.یه سری حریم های خصوصی خودتون رو بعد از ازدواج هم میتونبن داشته باشین.
توصیه میکنم همه برنامه های جزیی زندگیتو با ایشون سعی نکن مچ کنی.خوب خوابت میاد بخواب! ایشون هم که ناراحت نمیشن چه بهتر. به نظرم زیاد سخت میگیری.ایشون رو هم تو منگنه میذاری.البته ایشونم باید یکم نظمش رو بیشتر کنه.ولی شما سعی نکن به اون نظم یاد بدی.شما خودت رو اصلاح کن ایشون هم کم کم درست میشه خودش.
RE: ترس از دوباره خراب شدن زندگيم
شما مگه نامزد نیستی چرا مثل نامزد ها رفتار نمی کنی گلم؟
فکر نمی کنی با هر شب خوابیدن خونه نامزدت ارزش و احترام خودت را هم پایین میاری؟ بهتره یه ابهتی برای خودت قائل باشی و حفظ کنی ! به خودت احترام بذار که بهت احترام بذارن
تنها چیزی که شما نباید قبول می کردی و کردی روابط صمیمانه همسرت با زن و مردهای دیگه به عنوان مشاور بوده. اگر ایشون نیاز به مشاور داشتن می تونن از مشاورهای متخصص استفاده کنند .
RE: ترس از دوباره خراب شدن زندگيم
ممنون از دريا و سابيناي عزيز
دريا جان همسر من به اون خانوم ها و آقايون تو زمينه هاي خاصي كه من زياد ازشون سر در نميارم مشاوره ميدن نه اينكه بخوان مشاوره بگيرن
الان دو شبه كه دارم سعي ميكنم مثل نامزدها رفتار كنم ولي خيلي به هم ريختم شبا يكي دو ساعت برا ديدنم مياد و برميگرده خونه شون
از اين ميترسم كه شايد مثل خيلي وقتاي ديگه بعدا سركوفتش رو بهم بزنه و بگه حالا من به روت نمي آوردم خودت نبايد ميفهميدي كه اينكارست درست نيست؟
كلا اعتماد به نفسم رو از دست دادم با اين رفتارايي كه باهام داره و همش توي ترس و شك و ترديد دست و پا ميزنم :302:
برام دعا كنيد تا خدا خودش راه درست رو نشونم بده
:323: