سلام she عزیز. من و خیلیا همه طالب زندگی شما و تلاش و صبرتونو خوندیم و با تامام وجود حسش کردیم... الان بعد این همه مدت یهو دیدم که دوباره اومدید.... لطفا بگید تو این مدت چی گذشت؟ چی شد که عزمتونو جمع...
سلام she عزیز. من و خیلیا همه طالب زندگی شما و تلاش و صبرتونو خوندیم و با تامام وجود حسش کردیم... الان بعد این همه مدت یهو دیدم که دوباره اومدید.... لطفا بگید تو این مدت چی گذشت؟ چی شد که عزمتونو جمع...
سلام دوست عزیز...من تاپیکهاتونو خوندم...چرا به این سرعت جدا شدید? چی شد بعد اینکه گوشی و پیدا کردید? همسرتون چی گفت
چقدر شبیه من هستید... خیلی درکت کردم...منم 25 سالمه و تقریبا یه ساله که اومدم سره خونه خودم...اما حس ما کاملا شبیه همه.....داغونم از این سه سالی که واسه خراب نکردن وجهه شوهرم همه چیو تو خخودم ریختمو...
مینای عزیز من براساس تجربه ی خودم و بر اساس دعواهایی که 50 درصدش به خاطر دوریمون بود و با توجه به اینکه عاشق شوهرم هستم و خودم هم خیلی جاها باعث دعواها و حساسیت ها شدم ولی اگه یبار به عقب بر میگشتم...
سلام عزیزم....من کاملا درکت میکنم.منم 8 ماهه عروسی کردمو اومدیم 300 کیلومتر از خونوادم دور شدم...اولاش خیلی گریه میکردمو دلتنگ بودم...مخصوصا اینکه رابطم با شوهرمم خوب نبود زیاد... اما الان بیشتر عادت...
شوهره منم مثه شماست و من هم مثه خانومتونم.....من خانومتونو درک میکنم چون تو عروسی ها که همه فامیلا هستن و تو قبل ازدواجم مثه همیشه بودی انگار حس میکنم اگه مثه قبل نباشم همه در مورد من صحبت میکننو همش...
الان دارم تاپیکای خانوم she رو میخونم...خیلی رو خودم کار میکنم قبل اینکه بیاد خونه کلی فکر میکنم که این کارو کنم اون کارو کنم...مثلا دیروز میخاستم بش بگم من خیلی دوست دارمو این مشکلو با هم حل...
سلام بچه ها...من یه مشکل جدید پیدا کردم که چند شب پیش شوهرم صراحتا بش اشاره کرد...نزدیک 3 هفته ای میشه که شوهرم یه کار دیگه واس سربازیش بش اضافه شده و چند ساعت از روزو مجبوره بره اونجا و خیلی از...
خیلی ناراحت شدم از تاپیکتون...دلم واس همه زنای مثل خودمون میسوزه.....:47::47:.بدجور دلم گرفت..........
من یکی تا زمانی که با شوهرم خوب که نه ولی مشکل کوچیکی هم پیش بیاد در هم در همم...حتی نمیتونم از...
ای باباااااااا........کسی نیست؟؟:47:
سلام دوستان... خاستم بگم که خلاصه پنجشنبه رفتیم خونه مامانم ایناو همین الانم رسیدیم شهرمون... خاستم موفقیت نصفه و نیمه مو بتون بگمو بازم کمک بخام.... سه شنبه داداشم ز زد گفت من میخام بیام...
پاییزه عزیزم من خیلی ضعیفم ..از همون اول ضعیف ببودمو خونه بابامم بودم سره هر چیز کوچیکی گریه میکردم...الان خیلی بهتر شدم ولی خیلی خیلی باید رو خودم کار کنم
خاله قزی عزیز ممنونم بابت راهنماییتون...من...
از این همه گیر دادن ها ، ازین همه حرف خوردن،ازین بی پولی و ساختن ها، از این همه حساسیت بیش از اندازه، ازین دوری لعنتی، ازین دلتنگی لعنتی، ازین شهر ازین همه بی کسی از ادمای غریبه این شهر حالم بهم...
مرسی شاپرک جونم...خیلی دارم سعی میکنم..واسم دعا کنین
شهر باران عزیز این اسمت منو یاد شهره خودم انداخت که الان خیلی ازش دورم..منم بعد ازدواج از شهرم دور شدمو اومدم یه شهر دیگه که هیچ کسیو جز خونواده شوهر نداشتم..الان حدود 6 ماه از ازدواجم...
سلام بچه ها..میخاستم کمکم کنید که بدونم در برخورد با عصبانیت شوهرم باید چیکار کنم وقتی خودمم خیلی عصبانیم...شوهرم در مواقع عصبانیت هیچ حرفی نمیزنه و هیچی هیچی نمیگه...ولی من وقتی دعوامونم تموم شدو...
عزیزم من 330 کیلومتر از خونوادم دورمو هر هفته ای که نمیتونم برم پیششون دلم واسشون در میاد..شما الان بارداریدو حساس شدید.130 کیلومتر که راهی نیست..فقط خواستم بدونید که من درکتون میکنم و با اینکه در...
عزیزم شما فقط داری خودتو از بین میبری... اینقدر خودخوری نکن..اینجوری که کار درست نمیشه..باید از یکی بخوای که بت کمک کنه.کسی که شوهرت ازش خجالت بکشه یا دست کم یکم قبولش داشته باشه..رفیق بازی ی حدی...
مرسی فدات شم...کلی چیز دستگیرم شد..فایلام دارم گوش میکنم...از همین الان شروع میکنم واس درست کردن زندگیم
paiizee جون چندتا از تاپیکایی که گذاشتی و خوندم و چقدر از استقامت و عزمت خوشم اومد..منم میخام زندگیمو شوهرمو درست کنم...ن اونجوری که دوسدارم شاید منم باید تغییر کنم تا یه زندگی اروم و بی دغدغه داشته...
paiizee جونم خیلی ممنون که اینقدر راهنماییم دمیکنی...منم میخام ولی نمیدونم دقیقا باید چیکار کنم....با این شروع میکنم که اصن نمیگم دلم واس خونوادم تنگ شده و دوسدارم برم اونجا.... بگم بریم خونه پدرت...
چرااینطوری میشه؟ چیکا کنم؟...ایبابا...بچه ها خیلی لططف میکنین که وقت میزارینو جواب میدین...شنبه خیلی حالم بدبود..از ساعت 2 تا 10 که اقا اومد یجا خابیده بودمو حتی قدرت نداشتم پاشم اب بخورمفقط دوبار لب...
من 24 و شوهرم 26 سال...هر دو متاهل هستیم..اره گفته بود ولی بم قول داد که لا اقل یه هفته در میون ببرتم که نمیبره...همش انتظار داره بریم خونه باباش اینا...اگه یه روز بریم خونشون ظرف نشورم یا کمرم درد...
سلام... من 2 سال عقد بودم و الان 5 ماهه ازدواج کردم...با شوهرم تو دانشگاه اشنا شدم...با اینکه مال ی شهر دیگه بودو از نظر فرهنگ و عقاید با هم اختلاف داشتیم من اصرار به ازدواج کردم...که ای کاش حرف...