امروز جمعه بود
حس میکنم که از لحاظ روحی به یه فروپاشی بزرگ نزدیکم. اما هنوز دلیل اینایی که سرم میاد رو نمیدونم .ابدا حسی که بخواد لبخند روی صورتم بیاره رو نمیفهمم و این وسط عداب وجدان از آینده ی تو...
امروز جمعه بود
حس میکنم که از لحاظ روحی به یه فروپاشی بزرگ نزدیکم. اما هنوز دلیل اینایی که سرم میاد رو نمیدونم .ابدا حسی که بخواد لبخند روی صورتم بیاره رو نمیفهمم و این وسط عداب وجدان از آینده ی تو...
یکیشون زیادی میخوابید، یعنی غیر عادی بود. از ساعت 2 و 3 صبح الی 16 و 17 و اینا
من خودم بچه یافت آبادم تقریبا و خلاف رو دیدم و حس کردم.می دونستم که یه جای کار ایراد داره. یه ظهر پاییزی با میلاد از...
انتهای پاییز 97
طبق معمول و بی اغراق تر، طبق روال معمول زندگی مان ، مادرت قهر بود. تقریبا منت کشی هر روزه مرا رد میکرد. اصلا دیگر یادم نمیاید که ما قبل از شروع این قهرها چگونه روز را میگذراندیم....
انتهای پاییز در تمامی سالیان عمرم گویا منتظرمی ماند تا تقاص باقی سال به بیداد از من بستاندقسمت اولمن علی هستم، بچه اول یه خانواده 5 نفره که پدرمنظامی بود و الان بازنشسته و مادرم هم مثل بقیه ی عام...
من ابدا خودم رو عاری از مشکل نمیدونم ، همیشه هم گفتم که ما هر دو مقصریم. پیشنهاد دادم بریم پیش یه مشاور که مخالفت کرد.یکم توضیحش سخته ولی در کل بدونید که ایشون یکی از افتخارات زندگیش اینه که تا حالا...
سلام
من و همسرم بعد از 7 سال زندگی مشترک داریم جدا میشیم
ولی نمیدونم به دخترم چی باید بگم
اصلا تا حالا سوال نکرده ازم
ولی میدونم بالاخره میپرسه