من درون گرا از نوع حاد هستم، 23 سالمه، دور و برم هیچ گونه رفیقی نیست، اصلا مشکل اینه که رفاقت برام مفهومی نداره فقط یه جور واژه انتزاعی میدونمش، چون تا الان رفیقایی که داشتم فقط از من استفاده کردن و زمانی که کارم بهشون می افتاد با کمال پر رویی (در توانشون بود که انجام بدن) دستمو پس میزدن بعضی ها کارهایی ازم میخوان که اصلا در توانم نیست ولی با این وجود اذیت میشم که نمی تونم براشون انجام بدم.
همه یه جور دارن بهم ضربه میزنن، کسی منو دوست نداره، کارم اینجوریه که صبح تا شب میشینم کد نویسی می کنم و داغونم بخدا با جامعه هیچ گونه ارتباطی ندارم فقط خدا قبول کنه هر روز میرم یه دور تو پارک میزنم یه ساعتی واسه تثبیت وزنم. با اینکه تو دانشگاه همیشه نفر اول یا دوم بودم تو زمینه آکادمیکی و کارهای عملی یه مشکلی که دارم بنظر خودم اینه که مهارت های ارتباطی رو نمی دونم. حتی واسه کارم یه نفر واسطه شده و 50 درصد ازم میگیره که واسم کار جور کنه. وجدانن بشری مثل من دیدید تا بحال؟؟
در واقع کپسول مشکلم این کپسول شامل:
1)آدم حساسی هستم و اگر بهم بی احترامی بشه به روی خودم نمی آرم که این بنظرم خیلی بده چون ممکنه یه آدمی از این برخوردم سوء استفاده کنه.
2) خجالتی هستم (البته نه در حد حاد چون صحبت کردن جلوی دیگران رو دوست دارم) ولی در برخورد با دخترا آره خیلی خجالتی هستم و این مورد ضربش رو خوردم تو دوره دانشجویی که بین دخترا همه منو یه آدم مغرور و از خود راضی می دونستن خدا میدونه عاشق چنتاشون شدم آه زندگی :d و از همه بدتر منو یه مذهبی خشک می دونستم بخدا من نمازم نمی خوندم ولی خیلی دوست دارم بخونم ولی نمی تونم مثل اینکه یه نیرویی مانع میشه نمی زاره، )
3) حاضر به جواب نیستم خیلی بده که آدم نتونه از حق خودش دفاع کنه
4)فوق العاده آدم منفی نگر هستم یعنی به همه چیز به دید منفی نگاه می کنم حتی به دوستی
5) کلا حالم از خودم بهم میخوره
6) فکر می کنم هنوز تو دوران کودکی خودم جا مندم چون من پدرم خیلی آدم عصبی بود زیاد نمی گذاشت فضولی کنم و با کتک جوابم رو میداد (کودک درون رو میگم غیر قابل کنترله محض خنده خیلی ها رو آذار داد )
7)نمی دونم چرا هر کجا میرفتم، سریع معروف میشم شاید بخاطر درسام بود که خوب بودن( اگه اینجور بود دوره راهنمایی من هیشه یه روز درمیون تو اتاق مدیر بودم)، مثلا بعضی ها منو به فلان استادی که چشم دیدنشو نداشتن تشبیح می کردن
8) ذهنی آشفته دارم بنظر خودم
9) اگه جدی بودم خیلی خوب میشد ولی نیستم انقدر با شوخی زندگی کردم که تنهای تنها شدم
- - - Updated - - -
راستی نگفتم تو دوره دانشجویی بخاطر شکمم خیلی مسخره می شدم چاق بودم و لباس هایی که گیرم میامد محدود بود حتی روم نمی شد برم دانشگاه بعضی از وقت ها با این حال گذاشتم لاغر کردم خودم رو چیزی حدود 20 کیلو، وقتی میرفتم واسه کارای فارغ التحصیلیم انگار به ملت فحش بدی، به جور باشه که دهنشون رو بسته باشی و نتونن پشت سرم حرف همه اینجوری شده بودن.
نمی دونم من چه گناهی مرتکب شدم تو این جامعه
علاقه مندی ها (Bookmarks)