سلام
من 24 سالمه در دورن دانشگاه به پسری همسن خودم علاقمند شدم، می دونستم که اون هم همین حس رو نسبت به من داره ولی منتظر موندم تا خودش مطرح کنه. در ضمن ما یه گروه بودیم که روابط صمیمانه داشتیم، بلاخره پارسال بهم گفت که دوسم داره ولی گفت همیشه از این می ترسیده که این دوست داشتن آینده منو خراب کنه چون تا چند سال دیگه شرایط ازدواج رو نداره، منم از اول بهش گفتم اهل دوستی های بی هدف نیستم، رابطه ما خیلی خوب پیش میرفت و همدیگرو خیلی دوست داشتیم، ما توی دو شهر مختلف زندگی می کنیم. ولی وقتی موضوع رو به خانوادش گفت اونا مخالفت کردن و سعی کردن از مسئولیت آینده بترسوننش، من بارها بهش گفتم تا چند سال دیگه قصد ازدواج ندارم ولی می گفت که می ترسه من موقعیت های ازدواج رو از دست بدم و خانوادش مخالفت کنن و نتونه بهشون نه بگه، بعد از 6 ماه که اومد منو ببینه فشار خانوادش خیلی زیاد شد. گفت دیگه نمی تونه ادامه بده گفت باید تمومش کنیم، من خیلی عصبانی شدم و اون قبول کرد ادامه بدیم ولی رفتارش سرد شد، بعد یه بار یه دختره تو اینترنت بهم گفت که 2 هفته است باهاش دوست شده من خیلی عصبانی شدم و رابطمو قطع کردم 2 بار خواست تا باهم صحبت کنه که عذر خواهی کنه ولی من قبول نکردم میگه از اول اشتباه کردیم و به درد هم نمی خوریم ولی من احساس می کنم که این ماجرای دختره ساختگی بوده که از فشاری که روش بوده راحت شه، قبول دارم اواخر منم بهش فشار می اوردم، حالا بعد از چند ماه خیلی ناراحتم همش تو فکرشم، حس می کنم تنها و افسرده شده همیشه می گفت از اینکه یه روز من و بقیه دوستاشو از دست بده می ترسه! ولی می دونم دوسم داره چون حتی همون موقع هم که سرد شده بود می گفت که حسش نسبت به من تغییر نکرده، شرایط براش عوض شده و این شرایط بهش اجازه نمی ده اون طوری که دلش می خواد رفتار کنه و بعد از این ماجرا هم به یکی از دوستای مشترکمون گفته بود که من مورد ازدواج براش بودم و هر وقت شرایطش مناسب باشه اقدام می کنه! بعد از این ماجرا من خیلی باهاش بد رفتار کردم و الان حتی تو جمع مون هم که اونقدر براش مهم بود نمی یاد! می خوام کمکش کنم چون خودمو یه جورایی مقصر می دونم، آخرین بار حتی بهش گفتم به خاطر این کارش نفرینش می کنم!
لطفا راهنماییم کنین چطور می تونم به اون و خودم کمک کنم؟ راهی هست که ترسشو کنار بزاره و برگرده پیشم؟ خواهش می کنم کمکم کنین.
علاقه مندی ها (Bookmarks)