به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 30
  1. #21
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 اسفند 96 [ 15:33]
    تاریخ عضویت
    1387-11-29
    نوشته ها
    1,732
    امتیاز
    22,684
    سطح
    93
    Points: 22,684, Level: 93
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 666
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    4,250

    تشکرشده 4,202 در 1,430 پست

    Rep Power
    189
    Array
    واقعا متاسفم.به شما حق میدم پشیمون باشید اما ما ادما مسئول انتخابهامون هستیم و از طرفی پای دو بچه معصوم که به اراده شما به این دنیا اومدن وسطه!!اصلا همسر شما چیپ و... گناه بچه ها چیه؟اگه جدا بشین به آرزوتون میرسین اما بچه ها آواره میشن!فکر اینو کردین؟
    بچه ها باید تاوان اشتباه غلط و عجله ای شمارو بدن؟
    به نظر من هم شما باید به روانشناس مراجعه کنید تا مشکلات شما رو حل کنه و زندگی فعلی رو ادامه بدین.چون واقعا راه دیگه ای نیست!
    [size=medium][align=center]کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی
    چـیزی که نپرسند تو از پیش مـــگوی
    دادنـد دو گــوش و یـــک زبـان از آغــاز
    یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی[/align]
    [/size]

  2. #22
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شما که هر راه حلی دوستان می گویند حرف خودتان را می زنید. حس می کنم شما می خواهید که ما شما را تایید کنیم . حس می کنم شما می خواهید بهتان حق بدهیم و بگوییم این خانم به درد شما نمی خورد.

    ببینید با تایید کردن ما مشکلی از شما حل نمی شود. شما خودتان باید برای زندگی تان تصمیم بگیرید و عواقب آن را نیز بپذیرید. شما یکبار تصمیم به این ازدواج گرفتید و الان نمی توانید عواقب آن را بپذیرید و پشیمان هستید. این تصمیم را گرفتید چون می خواستید از فشارهایی که داشتید رها شوید و تفکر لازم را نداشتید. اما این را بدانید که انسان نمی تواند دائما ( به هر دلیلی که باشد چه فرار از فشار چه هر چیز دیگر ) تصمیم های بدون تفکر و نسنجیده بگیرد و بعد بگوید پشیمانم و نمی توانم ادامه دهم.
    یعنی اینکه یکبار اشتباه کردی. خوب دیگر فرصت اشتباه در زندگی زناشویی ندارید. این فرصت یکبار بود که سوخت شد و رفت. حالا دیگر زمان آن گذشته که از سرکلافگی و بی تابی و بی تحملی و فانتزی ها تصمیمی بگیرید و بعد دوباره به مشکل بربخورید.
    پس اولین کاری که می کنی این است :

    1- اول از همه خودت را آرام می کنی. هر طور که می توانی خودت را آرام کن. اصلا مرخصی بگیرید و بروید تمام مدت مرخصی بهترین تفریح ها را بکنید و هزینه کنید. به هر حال به یک صورتی خود را آرام کنید که مثل الان بی تاب نباشید. این شرط اول است و اگر به جز این کاری کنید دوباره همان اشتباهی که کردید مرتکب خواهید شد و کار از کار می گذرد.

    2- وقتی آرام شدید بنیشینید و مدت ها فکر کنید راجع به مشکلتان. کاملا با آرامش کاملا با ذهن بی طرف و عاقلانه فکر کنید. از لینکهایی که به شما می دهم استفاده کنید و راجع به زندگی تان تصمیم بگیرید و با خودتان عهد کنید که تمام عواقب و مسئولیت این تصمیم گیری را بپذیرید و پشیمانی به خود راه ندهید. یعنی تصمیم آخر . می توانید از مقالات سایت و راهنمایی هایی که دوستان کردند استفاده کنید. به هر حال شما باید یک روز این تصمیم را بگیرید و برای همیشه پای آن بایستید. کار مشکلی است اما باید خودتان انجامش دهید و فقط خودتان می توانید انجامش دهید. شما نمی توانید برای همیشه سردرگم بمانید و باید راه زندگی خود را انتخاب کنید. این هم لینکهایی که برایتان مفید است.

    - - - Updated - - -

    http://www.hamdardi.net/thread-7996.html
    http://www.hamdardi.net/thread-7994.html
    http://www.hamdardi.net/thread-10711.html
    http://www.hamdardi.net/thread-6814.html
    http://www.hamdardi.http://www.hamdardi.net
    http://www.hamdardi.net/thread-12206.html

    - - - Updated - - -

    http://www.hamdardi.net/thread-12413.html

  3. 2 کاربر از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده اند .

    ammin (جمعه 20 تیر 93), hamed-kr (پنجشنبه 19 تیر 93)

  4. #23
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 23 دی 98 [ 13:15]
    تاریخ عضویت
    1393-4-15
    نوشته ها
    382
    امتیاز
    12,547
    سطح
    73
    Points: 12,547, Level: 73
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 303
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    894

    تشکرشده 1,236 در 375 پست

    Rep Power
    99
    Array
    دوباره سلام داداشی،میبینم که نماز روزه هات موجب شده که دیگه زیادی نور بالا بزنی و از اون ور پشتبون بیفتیعیب نداره آدم از اسب بیفته از اصل نیفته(گرچه هواپیمای اختصاصی میگفتم برات با کلاس تر بود ولی خوب از اون میفتادی دیگه چیزی از فرع و اصلت باقی نمی موند)خوب دیگه حالا نوبت منه برات از خودم بگم و حداقل سودش برات اینه ایشالا چند دقیقه از فکر کردن به خودت خلاص میشی همینم غنیمته دیگه(بدو زود باش ازم تشکر کن)
    اولین حادثه این بود نیمه شب 5 دی ماه 1362 صدای جیغ و داد زدن یه بچه که دکتر ها فکر میکردن تو شیکم مادرجونش غزلو خونده بلند شد،حالا همه دست به دندون که یعنی چی؟ هممون با این همه کبکبه ودبدبه ضایع شدیم رفت.بچه یعنی تو اینقد حب دنیا داشتی یه ماهم دیرتر به دنیا اومدی هنوز زنده ای(با اجازتون من ده ماهه به دنیا قدن رنجه کردم برای همینم صبرم از عموم آدما حداقل یک ماه بیشتره-چی کار کنیم ما اینیم دیگه)هیچی دیگه ،مادرجونم با اینکه سومیش بودم تا حالا تجربه اینجوریشو نداشت بنده خدا ،بر اساس روایات به دست اومده از منابع مختلف منو وقتی سه ماه بودم(اِ تو که هنوز نشستی زود بدو ازم تشکر کن دیگه) میبرن پیش مادر مادر بزرگم وایشون چیزی میگه که بعد ها گره از این معمای مخوفبرمیداره. ایشون به مادرم میگن که چرا ننه صدای بچه ات مثل بچه ی سُوِه است(توی اصطلاح شیرازیها یعنی نارس و منظورشون مثل بچه ای هست که چند روزه بیشتره به دنیا نیومده). به همین مناسبت مادر بنده خدای من منو میبره دکتر و دکتر هم یه سری آزمایش میده ،طبق اطلاعات بدست اومده منو آبکش میکنن ولی نمیتونن ازم رگ بگیرن(مال همون حب دنیام بوده احتمالا) دیگه آخر سر منو پیش یه متخصص اطفال میبرن که از شریان گردنم مایع حیات بخشو دوست داشتنی منو به زور و ارعاب استخراج میکنن.جواب آزمایش ها که میاد معلوم میشه من کم کاری شدید تیرویید داشتم و این جواب همون معمای مخوف بوده. خب شیفت میکنیم به چند سال بعد،با اینکه مادر فوق مهربون من خیلی روی مشکل گفتاری و تا حدی راه رفتنم خیلی کار کرده بودن باز هم کسی جز خودشون قسمت های زیادی از حرف زدنمو نمی فهمیدن.من با همین اوضاع توی 6سالگی به مهدکودک (این جارو خانما لطفا نخونن ، تابستون اون سال اتفاقی شگرف در زندگی من روی داد و اون ختنه کردن من بود که هنوز که هنوزه مادرم یهو میگه الهی ننت بمیره میگم چی شده میگم یادم به فلان موضوع افتاد،علتش هم این بود که مادرم منو یه بیارستان عمومی برده بود اونها هم خدا روز بد نیاره دست و پای منو زنده زنده بستن شروع کردن خودمونی تا یک ماه بعد جیگرم سوراخ بود و یه دامن دخترونه میپوشیدم و فکر کنم از این موضوع بیشتر از اون موضوع اذیت میشدم)حالا خانوما میتونن از اینجا ادامه بدن تابستون تموم شد من به کلاس اول رفتم ،تا اونجایی که یادم میاد به خاطر مشکل بیانی که داشتم روزی نبود که تو مدرسه کتک نخورم ،نمیدونم پسری بود با من یه دشمنی بچه گونه داشت همیشه علیه من یه تیم جمع میکرد و توی مدرسه و بیرون مدرسه تیمی از خجالتم درمیومدن البت من اینقد بی دست و پا نبودم با همون اوضاع یه گرد و خاکی میکردم ولی خب نتیجه معلوم بود.یه بار یکیشون اونقد زدم که بیهوش و کله پا بردنش دفتر از اون به بعد کمی از این مشکلم کم شد.القصه توی کل پنج سال دبستان حسابی کیسه بکس جا افتاده ای شده بودیم.(یادم میاد به خوش خنده معروف بودم اونقدری که یه یکی از معلم های مدرسه فوت شد همه بچه ها رو بردن ختم یهو دیدم مدیر مدرسه جلوی منو گرفت گفت تو نیا میخنی آبرومون رو میبری هر چی دادن برات میارم که خوب واقعا هم یه لیوان فالوده اصل شیرازی برام آوردن)جالب ترین سال دبستانم سال چهارم بود یه کلاس 43 نفری که همه نیمکت ها پر شده بود و فقط من مونده بودم به همین مناسبت کل اون سال تحصیلی پشت پنجره ای که میز معلم روبروش بود مینشستم.مادرم به خاطر شرایط من خیلی مدرسمو عوض میکرد حتی وسط سال تحصیلی، ولی نمیدونم چرا توی دبستان هر مدرسه ای رفتم مشکل کتک خوردنم از بچه ها حل نشد.
    بالاخره رفتم راهنمایی و دیگه توی مدرسه اونجا که یکی از بهترین مدرسه های دولتی شیراز بود این مشکل رو نداشتم تا بعد از دو ماه که از راهنماییم گذشت با حکم تخلیه چند تا سرباز اومدن و از خونه سازمانی که توش نشسته بودیم.........آره دیگه،تا حالا از پدرم صحبت نکردم ،ایشون معلم بودن ،یه معلم سخت گیر که حتی دست بزن داشت ولی خیلی از شاگرداش دوستش داشتن و تا موقعی که توی شیراز بودم هنوز بعد از ده سال بازنشستگیشون بعضی هاشون به پدرم سر میزدن ،چدرم عقاید دینی - مذهبی خاصی داشت و توی خونمون هم برای خودش پادگانی بود،اونقدر از بابامون میترسیدیم که چند باری خواهرای گلم فقط ازترس نگاه پدرم توی خودشون خراب کردن(چرا دروغ خودمم یکی دو بار برام پیش اومده بود).پدرم یه شخصیت انقلابی بود که بد جور توی انقلاب مونده بود کتابخونه ای پر از کتاب های دکتر شریعتی ،دکتر پیمان ،دکتر سروش ،و..........میشه گفت تمام کتابهایی که در کل از نظر سیاسی مورد مراجعه اصلاح طلبها بود و خود پدرم هم یه اصلاح طلب 100 آتیشه ی ملی -مذهبی بود، در نقطه مقابلش هم انواع کتاب های حدیثی، تفسیری ، و..........وجود داشت ومن هم تا از همون اویل نوجونی با این کتاب ها از همه نوعش خیلی محشور بودم(واقعا وا عجبا)و تا 21-22 سالگی اغلبشون روخونده بودم و بعضی وقت ها هم توی جمع دوستای پدرم حسابی از خجالت همه در میومدم و با خود این کتابها که میشه گفت رفرنس گفتمان(به قولی مانیفست ) اصلاح طلبی بودن به شدت آرای اصلاح طلبها رو با اینکه خودم تو اون زمان یه اصلاح طلب دو آتیشه بودم به چالش میکشیدم.
    بگدریم کجا بودم(میبنم که هنوزم نشستی که بدو زودتر منتظر تشکرم)خوب گفتم پدرم عقاید خاصی داشت و یکی از اونها به قول خودش فقر انتخابی بود.تا اونجایی که یادمه ما چهار تا خواهر و برادری خیلی کم اسباب بازی داشتیم ولی خوب اون موقع هنوز تهیه خوراک مثل الآن یه معضل نبود ولی همونم نسبتا کم بود.یادمه من و داداشم خیلی توی کارای برقی و چوبی بودیم چون به لطف جنگ های خونگی همیشه کلی رادیو و تلویزیون شکسته در دسترسمون بود. ولی توی کارای چوبی اصلا این طور نبود و ما به زحمت میخمون رو از توی صندوقای میوه تامین میکردیم و فکر میکردیم تنها راه تامین میخ همینه(یعنی اصلا نمی دونستیم میخ فروشی هم وجود داره).
    خب گفتم از خونه سازمانی انداختنمون بیرون و پدرم پس انداز بسیار کمی داشت،به همین مناسبت صمیمی ترین دوست بابام که سالها نون و نمک همو خورده بودیم و بعد به ناچار مجبورم داستان اثر بسیار تلخی رو که روی زندگیمون گذاشت تعریف کنم یه خونه که چه عرض کنم یه بالاکن 30 متری رو که توی بدترین نقطه شهر بود به ما اجاره دادن(پس اندازمون برا همونم کم بود )دو ماهی بود که توی راهنمایی از کتک خوردنو فرار کردن و....... راحت شده بودم ولی حالا رفته بودیم توی بزن بهادر ترین محله شیراز که فاصله خونمون از نزدیک ترین ایستگاه اتوبوس برای رفتن به مدرسه 20 دقیقه پیاده روی بود. خب دیگه بقیه شو نمیگم چون میدونم حدس میزنین .
    یه یک سالی اونجا بودیم که یک قرن گذشت مادرم یه خیاط حرفه ای هست .توی اون یک سال با کار خانومی گری یه پس انداز جور کرد و ما تونستیم بریم یه جایی رو از مناطقی که توی شیراز تازه شروع به ساخت کرده بودن و فاصله خونه ها از هم 500 متری بود و وسطش یا خونه نیمساخته بود یا زمین بیغوله رو اجاره کنیم.بلایی به سرمون اومده بود که اونجا برامون مثل بهشت بود ولی تا شهر یک ساعت و نیم با مینی بوس فکستنی های اون موقع راه بود.
    دو سال بعد به پدرم یه زمین توی همون منطقه دادن که با فروش اون و پس اندازی که مادرم جمع کرده بود موفق شدیم یه خونه به قولی شب ساز توی یه محله که فرهنگ پایینی داشت بخریم و من هم تابستون اون شب روز توی اون خونه کار میکردم تا خونه قابل سکونت بشه(اینجا از بردار گلم که تنها رفیقمه یه دفاع بکنم،من خودم از بچگی این جوری بود که زیر بار میرفتم و حتی خودم نمیذاشتم کسی کاری بکنه به طوری که از 6-7 سالگی 90 درصد خرید خونه رو خودم مکانیزه انجام میدادم،الآن هم داداشم صد بار از من مسئولیت پذیرتره گفته باشم کسی پشت سرش حرف نزنه غیرتی میشما)
    اول مهر شد و من رفتم دبیرستان ودو تا اتفاق با هم افتاد اولیش این بود که طرحی به نام طرح آدرس برای اولین سال اجرا شد که باعث شد تداخل عجیبی به وجود بیاد .من توی یه مدرسه ای قبول شده بودم که قبل از اون طرح یکی از دبیرستانهای خوب نمونه دولتی بود و از لحاظ مکانی هم یکی از محله های باکلاس به به حساب میاد ولی عجیب اینه که در همسایگیش محله ای هست که پر کفتر باز و .......... بود. با این طرح سیلی از آدم های کفتر باز و ...... به مدرسه هجوم آوردن و طوری بود که در کلاسمون در ترم اول معدل 32/ (سی و دو صدم)داشتیم و نصف بیشتر کلاس زیر ده.
    اتفاق دیگه ای که افتاد این بود که پدرم رفت توی مدرسه ای که همون محله ای که خونه خریده بودیم ،بچه های سوم راهنمایی که اکثرشون از بس درجا زده بودن ریش و سیبیلشون حسابی در اومده بود.خوب پدرم حسابی توی اونجا گرد گیری کرده بود ولی کاری کردن که بیشتر از یک هفته دووم نیاورد و مدرسشو عوض کرد . حالا من مونده بودم غولهایی که دیگه دستشون زیر ساتور پدرم نیست و دوباره میتونید حدس بزنید که چی شد
    خوب دیگه بقیه اش باشه برا بعد(میبینم که بالا بلند شدی ازم تشکر کنی خوب از بس حرف زدم حوصلت سر رفته میخوای زودتری در بری ولی عیب نداره خواهش میکنم قابلی نداشت)
    گفته باشم اگه میخواین ادامه شو بشنوین حداقل باید هفت نفر ازم تشکر کنن(اوه اوه این چه بوییه داره میاد آها یارو خیلی از خودش متشکره)

    نماز و روزه هاتون خیلی قبول باشه ،التماس دعا.

  5. 3 کاربر از پست مفید hamed-kr تشکرکرده اند .

    roze sepid (یکشنبه 22 تیر 93), تیام (دوشنبه 14 مهر 93), سرگشته دوست (شنبه 21 تیر 93)

  6. #24
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 21 فروردین 03 [ 14:14]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,963
    امتیاز
    33,192
    سطح
    100
    Points: 33,192, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,385

    تشکرشده 6,356 در 1,788 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.لینکی که اینجاگذاشته بودم برای فراموش کردن خاطرات عشقهای رمانتیک وخارج ازقائده هست .مناسب برای تقویت عشق بین همسران نیست.باعرض پوزش
    نقل قول نوشته اصلی توسط ammin نمایش پست ها
    این لینک یک تعریف وحدودی شناخت از عشق ومعشوقه(همسر) معرفی شده یک سخنرانی حدود ۲۰دقیقه هست:
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.

  7. کاربر روبرو از پست مفید ammin تشکرکرده است .

    سرگشته دوست (شنبه 21 تیر 93)

  8. #25
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 01 مهر 93 [ 10:33]
    تاریخ عضویت
    1393-4-11
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    318
    سطح
    6
    Points: 318, Level: 6
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered250 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 17 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام دوباره خدمت دوستان عزیز و آرزوی قبولی طاعات
    من بعد از مدتی دوباره مایل شدم بیام اینجا و از شما کمک بگیرم. راستش یه چیز صادقانه بگم از بس راهنمایی های غلط گرفتم اینجا اومدنم با ترس و لرزه. ولی خدارو شکر افراد این سایت غالبا نظرات خردمندانه و دلسوزانه ای میدن. خیلی ازتون ممنونم. راستش من با خوندن اینهمه تاپیک خیانت و اختلافهایی شبیه به اختلاف خودم خیلی به زشتی افکار خودم پی بردم و الان واقعا از دست افکارم شرمنده ام و احساس آرامش می کنم و میخوام با چنگ و دندون زندگی قشنگ و همسر عزیزم رو حفظ کنم. قبح خیانت و زشتی تنوع طلبی بدجوری منزجرم کرده از حقارت این افکار و نیز از بعضی از خانومای خودنما که رعایت هیچ جیزی رو تو جامعه نمیکنن احساس بیزاری میکنم.
    اما دوستان خیلی به کمک شما احتیاح دارم. بعضی از مشکلات بزرگ من که امیدوارم با راهنمایی شما حل بشه رو اینجا لیست می کنم و اگر کسی لینکی یا راهنمایی به نظرش می رسه بهم کمک کنه:
    -کمالگرایی
    -آشفتگی شدید ذهنی
    -منفعل بودن در روابط اجتماعی که عمدتا به رنجش و انفجار ناگهانی در رفتار منجر میشه (از برخورد با رییس و کارمند تا باجناق و...)
    دلم میخواد قدری از زندگیم رو براتون تعریف کنم تا بیشتر ازتون کمک بگیرم.

    - - - Updated - - -

    خوشحال میشم نظر بدین

  9. 9 کاربر از پست مفید ameo تشکرکرده اند .

    ammin (شنبه 04 مرداد 93), mohammad6599 (یکشنبه 05 مرداد 93), فرشته مهربان (شنبه 04 مرداد 93), فرشته اردیبهشت (شنبه 04 مرداد 93), کامران (یکشنبه 05 مرداد 93), نیکیا (دوشنبه 06 مرداد 93), مصباح الهدی (شنبه 04 مرداد 93), آویژه (شنبه 04 مرداد 93), بی نهایت (شنبه 04 مرداد 93)

  10. #26
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    علاج کمالگرایی اگر بخواهیم صددرصد باشد گاهی به اندازه همه عمر وقت می خواهد. اما به طور نسبی به اندازه ای که از کمال گرایی فاصله بگیرید. لذت های آنی زندگی را بیشتر حس می کنید.
    سه لینک ذیل می تواند برای شما بسیار کمک کننده باشد:
    http://www.hamdardi.net/thread-15050.html
    درمان شخصیت کمالگرا (شخصیت وسواسی)
    http://www.hamdardi.net/thread-21869.html
    ویرایش توسط بی نهایت : شنبه 04 مرداد 93 در ساعت 14:56

  11. 7 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    ammin (شنبه 04 مرداد 93), mohammad6599 (یکشنبه 05 مرداد 93), فرشته مهربان (شنبه 04 مرداد 93), فرشته اردیبهشت (شنبه 04 مرداد 93), کامران (یکشنبه 05 مرداد 93), مصباح الهدی (شنبه 04 مرداد 93), آویژه (شنبه 04 مرداد 93)

  12. #27
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    سلام
    خیلی خوبه که متوجه زیبایی های زندگیتون شدین. این اولین قدم فوق العاده شماست!
    من می گم شما می خواهید کمال گرا نباشید درست. ولی اول باید روی یه زیبایی های دیگه تمرکز کنید تا راحت تر روی ایده آل ها فکر نکنید.
    مثلا سعی کنید خاطرات زیبا و نسبتا هیجان انگیزی را درست کنید. و این بار با یک نگاه تازه و جدید زیبایی های زندگی مشترکتون را حس کنید.
    واقعا این احساس تعهدتون به همسرتون قابل تحسین و ستایشه!

    من یه چند تا پیشنهاد به ذهنم رسید. گفتم بگم:
    1) یک دفتر خاطرات بردارید و از زیبایی های زندگی مشترکتون توش بنویسید. مثلا امروز همسر عزیزم برام یه قرمه سبزی خوشمزه درست کرد!!! امروز وقتی از سرکار برگشتم ناغافل بهش گفتم دوستت دارم کلی هنگ کرد و خندیدیم!!!!!!!

    2) لینک زیر را اجرا کنید و پیشنهاداتتون را به خانومتون تو این قالب بدین. و به مرور تا حدی اون چیزای مطلوبتون را بدست بیارید. صمیمیت تو زندگیتون ایجاد کنید. نشاط و خاطرات خوب ایجاد کنید.
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه

  13. 3 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    ammin (شنبه 04 مرداد 93), hamed-kr (شنبه 04 مرداد 93), بی نهایت (یکشنبه 05 مرداد 93)

  14. #28
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 03:38]
    تاریخ عضویت
    1392-8-02
    نوشته ها
    145
    امتیاز
    1,121
    سطح
    18
    Points: 1,121, Level: 18
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsSocial1 year registered
    تشکرها
    441

    تشکرشده 556 در 137 پست

    Rep Power
    25
    Array
    سلام
    خیلی خوشحالم که تونستید این مسئله رو برای خودتون حل کنید.

    امیدوارم لینک زیر براتون مفید باشه...

    http://www.hamdardi.net/thread-18343.html

    http://www.hamdardi.net/thread-19883.html

    http://www.hamdardi.net/thread-25464.html







    پ.ن) متاسفانه نتونستم پاسخ دوستان رو بخونم، اگر پستم تکراری هست ببخشید.


    با آرزوی سعادت و نیکبختی برای شما
    قَالَ وَ مَن يَقْنَطُ مِن رَّحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّآلُّونَ﴿حجر۵۶
    کیست که مأیوس شود از رحمت پروردگار به جز گمراهان

  15. 3 کاربر از پست مفید شهراز تشکرکرده اند .

    ameo (یکشنبه 05 مرداد 93), کامران (یکشنبه 05 مرداد 93), بی نهایت (یکشنبه 05 مرداد 93)

  16. #29
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 01 مهر 93 [ 10:33]
    تاریخ عضویت
    1393-4-11
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    318
    سطح
    6
    Points: 318, Level: 6
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered250 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 17 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام مجدد به همه دوستان، خیلی خیلی ممنون از دلگرمی هاتون و لینک هایی که برام گذاشتین. لینک خوبهایی که از زندگی... رو قبلا خوندم. خیلی مفید بود. بقیه رو هم می خونم. من خیلی آدم تنهایی هستم و به همین خاطر از دلگرمی ها و تشویق های شما خیلی خیلی انرژی می گیرم. لطفا پست من رو فراموش نکنید. یه سوال دیگه دارم اگر میشه راهنماییم کنید:
    من تو شخصیتم آدم خیلی مهر طلب و زودرنجی هستم، سعی کردم کنترلش کنم ولی به هر حال اینا جزو خصائلم هست. اگه یه راهنمای دلسوز و صبور داشته باشم که آگاهیش هم بالا باشه و تو شرایط عینی و مسائل واقعی که باهاشون مواجه میشم می تونه منو خوب راهنمایی کنه و زود راه میافتم، واقعا اینطوره ها، یعنی الان از نظر اطلاعات و تئوری در مورد مسائلم هیچ مشکلی ندارم ولی باید از دهن دیگران بشنوم که روم تاثیر بزاره، دوم اینکه تا حالا پیش ده تا مشاور رفتم و نتیجه نگرفتم: هم به دلیل عدم همکاری خودم، هم به این دلیل که ویژگیهای بالا رو نداشتن و گاه حتی منو بدتر کردن یا گمراهترم کردن:
    یکی از تجارب جالبم رو بگم که هم بخندین و هم منظورم رو درست رسونده باشم
    انقدر اطرافیانم منو کم حساب می کردن که به طعنه و جدی بهم می گفتن که تو نمی تونی رانندگی کنی و باید راننده بگیری برای خودت. خلاصه منم که از همه بیشتر خودمو قبول نداشتم بعد از سالها اونم به اصرار همسرم رفتم کلاس رانندگی، تئوری رو همون روز اول قبول شدم ولی تو عملی چه تو آموزش که مربیام هم آدمای عصبی و بداخلاقی بودن و هم تو امتحان خیلی عذاب کشیدم، باورتون نمیشه هفت بار رد شدم و هرچی کلاس هم میرفتم عین روز اول چیزی یاد نمیگرفتم. تا اینکه بالاخره قبول شدم. خلاصه خاطره تلخش موند تو دلم تا اینکه ماشین خریدم، بازم داشتم می رفتم تو دور باطل کلاس آموزشی که یه روز کارآموزم خیلی اتفاقی قضیه رو فهمید. اصرار کرد که بیا من راهت می اندازم، خلاصه باورتون نمیشه انقدر خوب بهم توضیح داد و انقدر باحوصله که من در عرض سه ساعت فقط سه ساعت همه ترسم ریخت و از فرداش هم خودم نشستم پشت رل و روز سوم انقدر اعتماد به نفس و مهارتم بالا بود که رفتم جاده چالوس
    یا مثلا سالهای سال مشکل وسواس شدید تو مسائل شرعی داشتم با وجود اینکه خودم میدونستم اشتباه میکنم و چندین کتاب خونده بودم و چندین مشاور رفته بودم ولی حرف کسی خوبم نمیکرد تا اینکه حاج آقا فرحزاد تو این برنامه سمت خدا چهار جلسه گذاشت روی وسواس و به صورت عینی و مصداقی راجع به وسواسهای دینی صحبت کرد. باورتون نمیشه از ترس بدتر شدن و ناامیدی نگاه نکردم برنامه رو ولی به اصرار خانومم بعدا گوش دادم و تک تک مسائلم حل شد. حالا این دو اتفاق جالب تو زندگیم باعث شده دوباره امیدوار بشم که ذاتا مشکل دار نیستم و می تونم درست بشم. ولی از طرف دیگه اون ثباتم رو دوباره به هم میریزه که بگردم دنبال کسی که مثل این دو مورد کمکم کنه تا مشکلم اساسی و همیشگی حل بشه. منی که وسواس دارم و کمالگرا هستم و یا فاقد اعتماد بنفس الان خیلی راحت رانندگی می کنم و نمازامو می خونم.
    یعنی چطور میشه تو حل مسائلم متکی به خودم بشم و دیگه نشینم تا کسی پیدا بشه که مثل این دو مورد باشه و کمکم کنه. واقعا واقعا تو این مدت ثانیه به ثانیه خواستم خودم مشکلم رو حل کنم و قدم تو راه بزارم ولی انقدر اذیت شدم و بدتر از بد که متقاعد شدم همین طور که هستم بمونم و کمتر خودمو اذیت کنم تا باز کسی پیدا بشه و بهم کمک کنه.

  17. کاربر روبرو از پست مفید ameo تشکرکرده است .

    mohammad6599 (دوشنبه 06 مرداد 93)

  18. #30
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 خرداد 97 [ 07:57]
    تاریخ عضویت
    1391-2-16
    نوشته ها
    863
    امتیاز
    11,692
    سطح
    71
    Points: 11,692, Level: 71
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 358
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,836

    تشکرشده 2,440 در 754 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیز تایپیکو خوندم و چون مشکلی شبیه به شما را منم دارم خیلی استفاده کردم ودوستان انصافا برات سنگ تموم گذاشتن. برای منم جالب بود و به نوبه خودم از همه تشکر میکنم.
    لینک منم بخون خیلی نکات جالبی توش هست که به دردت میخوره:
    http://www.hamdardi.net/thread-28138.html
    *به جادوی چشم تو شیدا شدم*
    *ز خود گم شدم در تو پیدا شدم*
    *من آن قطره بودم که با موج عشق*
    *در آغوش مهر تو دریا شدم
    *


 
صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. زن بودن - آموزشی مداوم ...
    توسط veis در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 34
    آخرين نوشته: یکشنبه 14 خرداد 96, 19:16
  2. بیاموزازهرآنچه میبینی.....
    توسط ویدا@ در انجمن اعتقادی،‌اخلاقی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: شنبه 18 شهریور 91, 19:00
  3. آموزش رانندگی
    توسط رایحه عشق در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: دوشنبه 10 بهمن 90, 11:23
  4. آموزش هاي برنو گرونينگ
    توسط raha در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: دوشنبه 09 آبان 90, 01:37
  5. مشكل آموزش درست گرفتن مداد به نوآموزان پيش دبستاني
    توسط SEPEHR82 در انجمن طــــرح مشکلات کودکان: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: چهارشنبه 24 مهر 87, 12:48

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:01 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.