به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 55
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 خرداد 97 [ 07:57]
    تاریخ عضویت
    1391-2-16
    نوشته ها
    863
    امتیاز
    11,692
    سطح
    71
    Points: 11,692, Level: 71
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 358
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,836

    تشکرشده 2,440 در 754 پست

    Rep Power
    0
    Array

    من(متاهل!)شش ماهه کات کردم اما هنوز مهرش از دلم ....


    سلام دوستان خوب همدردی


    ابتدا ی خلاصه فشرده از زندگیم و تایپیک قبلیم رو مینویسم ...

    من همیشه آرزو داشتم با یک عشق آتشین و رویایی بشینم سر سفره عقد و یکی از معیارهای بسیار مهمم بود.

    در دوره لیسانس عاشق دختری شدم! اونم خیلی خیلی شدید! اولین تجربم بود! روزایی که میدیمش دیگه نه از درس چیزی میفهمیدم نه از کلاس! همش حول بودم که دوباره بینمش و تا آخر روز ی دلشوره مرموزی دست از سرم بر نمیداشت! ولی چون هم رشته نبودیم نمیتونستم باهش حرف بزنم. اهل دوستی هم نبودم که برم تو فاز مخ زنی و ... ایشونم خیلی سنگین و محجبه بودن و دوستی معنایی نداشت! بلاخره کم کم حس کردم ایشونم به من توجه میکنن و پالس های انرژیمون کاملا همو گرفته! دیگه مطمئن بودم علاقه دوطرفه شده، واقعا سوختنم را با تمام وجودم حس میکردم! با اینکه اون زمان آمادگی ازدواج نداشتم با اصرار بلاخره خواستگاری توسط مادرم از ایشون انجام شد! ولی با به توافق نرسیدن خانواده ها و یکسری مشکلات دیگه منجر به، به نتیجه نرسیدن شد!

    خودمو باختم! احساس دلشکستگی و ناکامی مدام در اعماق جانم موج میزد! چند ماه حالم بشدت بد شد و زیاد گریه میکردم و حس میکردم دیگه هیچ دختری نمیتونه جای اون رو تو ذهنم بگیره و کسی را تا این حد نمیتونم دوست داشته باشم. کلی لاغر شده بودم ! ساعتها مینشستم و بهش فکر میکردم و غمگینترین آهنگایی که فکرشو بکنید را گوش میکردم (واقعا یادش بخیر! چقدر دلم واسه اون روزا تنگ شده!)
    (اینم تو پرانتز بگم همون موقع ها یک شب خوابشو دیدم!بقدری شیرین بود که هنوز بعد چندسال یاد اون خواب میافتم ناخودآگاه لبخند رو لبام میاد!*)

    به هرشکل بعداز اون شوک!! سرم را بشدت به درس گرم کردم و هدفم رو قبولی تو ارشد گذاشتم و تونستم رتبه زیر 50 تو کنکور ارشد بیارم!


    کم کم یاد اون داشت کم رنگ میشد و من به دنبال همسفر زندگیم میگشتم ولی اون حس با اون قدرت نسبت به هیچ دختری در من ایجاد نشد! مشاوری هم بهم گفت به دلیل بلوغ عقلی و بالا رفتن سن و سالت اون احساسات برات دیگه ایجاد نمیشه و اقتضای اون زمان بوده!

    بلاخره به دلایل موجه و غیر موجه زیادی مانند تمایل به استقلال و تشکیل خانواده، سر و سامان گرفتن، هدفمند شدن زندگی و البته فشار شدیدی که میل جنسیم بهم میاورد و میخواستم به گناه هم نیافتم از مادرم خواستم که برام بره خواستگاری و برخلاف نظریه هایی که بر مبنای اون ازدواج از طریق سنتی را مردود میدونستم،اما چون گزینه دیگه ای نداشتم، بلاخره همسرم را از طریق خواستگاری سنتی پیدا کردم.

    الحمدله همسرم خوب و بساز هستن و از نظر خانوادگی و فکری فرهنگی به هم میخوریم! کاملا راضی هستیم و اختلافاتمون در حد نرمال همه زندگیها شایدم کمتر باشه! اما با اون حس عشق و علاقه آتشین ننشستم سر سفره عقد(اصولا در ازدواج هایی که از طریق سنتی انجام میشه این حال و هوا وجود نداره! چون از اول ترس نرسیدن و تعویق وصال وسایر اسبابیکه برای اجاد اون غم عشق نیازه تو شکل سنتی که دختر و پسری ناگهان با هم مواجه میشوند ، مهیا نیست )


    خلاصه
    دوستش داشتم(دارم) اما عاشقش نبودم(نیستم)

    بلاخره گردش ایام چند سالی گذشت و گذشت تا اینکه دختری در زندگی من وارد شد که دوباره اون حال و هوایی که خیلی دلم براش تنگ شده بود را در من زنده کرد. دوباره طپش قلب و هیجانی مرموز را درزیر پوستم حس میکردم!

    داستان کاملشو قبلا گفتم و با کمک دوستان عزیز که خیلی خوب راهنمایی کردن ماجرا ختم بخیر شد. ولی فشردش این بود:


    " من برای مشاوره ایزو به شرکت دیگری به شکل مهمان میرفتم .خانم منشی اونجا بودن که کارهای من را با مدیریتشون هماهنگ میکردن. راستش من اولین باری که ایشون را دیدم برق تو چشماش گرفتتم ولی چون متاهل بودم بهش پر و بال ندادم و سعی میکردم هیچوقت مستقیم بهشون نگاه نکنم چون پتانسیل لرزیدن دلم را نسبت به ایشون آگاه بودم!
    کم کم تماسهای تلفنی ایشون بیشتر شد و گاها کمی هم صحبت از مسایل غیر کاری به میون میومد! با روندی بسیار آهسته و کند لحن اس ام اسها تغییر کرد واس ام اسهای تبریک یا جملات پرمحتوا بینمون رد و بدل میشد!(
    البته نه ابراز احساسات ولی خوب صمیمیت درش دیده میشد)

    با اینکه دیگه کاملا حس کشش بهشون داشتم و از شنیدن صداشون یا دریافت پیامکاشون بی اندازه خوشحال میشدم، خوشحال بودم که پروژه در حال اتمام بود و با کم شدن حضور من در اونجا خود به خود ارتباط کم میشد و بلاخره میتونستم تمومش کنم چون اصلا دلم نمیخواست به همسرعزیزم خیانت کنم ولی باید اعتراف کنم ارتباط با ایشون اون حس و هوای اوایل آشنایی ،"بهتر بگم غم عشق" را که سالها بود تجربه نکرده بودم را در من زنده میکرد! من یک روز وسوسه شدم و به ایشون پیشنهاد دوستی دادم اما ایشون قبول نکردن و گفتن چون شما متاهلید امکان دوستی ندارن، اما میتونیم به عنوان دو همکار "حالا کمی صمیمی تر" مانند گذشته ارتباط داشته باشیم.

    پروژه تمام شد و من با خودم عهد کردم کم کم رابطه رو کم و نهایتا قطع کنم و حدود یک ماهی نه تماس گرفتم نه پیامک دادم تا اینکه یک روز ایشون تماس گرفت و در مورد یک قضیه غیرکاری به عنوان مشاوره و کمک گرفتن با من صحبت کرد که در پی اون من باید اطلاعاتی را جمع آوری کرده و تحویل ایشون میدادم. به هر شکل رابطه خارج از محیط کار از اینجا استارتش خورد و ما تماسامون به نیم ساعت و بعدا به یک ساعت هم میکشید و در این خلال خیلی از مسایل زندگیمون را واسه هم تعریف میکردیم و واقعا متوجه گذر زمان نمیشدم!

    حدودا دو سال این رابطه ادامه پیدا کرد و واقعا از عشقش سوختن را در وجودم با تمام سلولهای مغزم حس میکردم (
    همون حسی که در دانشگاهدرم ایجاد شده بود-جدا که از خود وصال شیرین تر و لذت بخش تر همین حس سوز و گدازه عشق و غم نرسیدنه )!!!

    به دلیل عذاب وجدانی که داشتم ضمن اینکه خیلی شدید به همسرم محبت میکردم(براش عجیب بود!) تصمیم گرفتم ایشون را با همسرم آشنا کنم تا با هم دوست بشن و بتونیم در چهارچوب خانوادگی، آزادانه تر، بدون محدودیت تر و از همه مهمتر رابطه ای بدور از مخفی کاری و پنهان کاری داشته باشیم. با هم پیک نیک بریم و... و خیانت هم از طرف من دیگه انجام نمیشد چون اولا رابطه خانوادگی بود و ثانیا همسرم هم در جریان و در بطن رابطه بود."

    با نظرات دوستان منصرف شدم و چون خیلی داشتم به ایشون علاقه مند میشدم و فکر کردن بهشون کار هر روزم شده بود (احساس خطر کردم) و همچنین خیانتی که داشت به همسرم میشد رابطه را به شکل کامل، ناگهانی و یک طرفه ، قطع کردم و دیگه هیچ تماسی نگرفتم. الان حدودا 6 ماه شده.

    اما الان مشکلم اینجاست که بعضی وقتها خیلی دلم براش تنگ میشه! همش وسوسه میشم حداقل ی اس ام اسی بزنم یا حتا از یک خط ناشناس تماس بگیرم صداشو بشنوم! بعضی روزها (مثل همین امروز غروب) غم عجیبی به سراغم میاد! احساس میکنم بعد 6ماه دوستش دارم و هنوز مهرش از دلم بیون نرفته! هر وقت اس ام اس میاد موقع بازکردنش با خودم میگن یعنی میشه پیامک از طرف ایشون باشه(و ی لحظه دلم میریزه تو!). مرتب از خودم میپرسم چرا اون وارد این بازی شد؟ (با اینکه همون اوایل بهش گفتم من ازدواج کردم!) و الان چه فکری در موردم میکنه؟؟؟ و چه حسی بمن داره؟؟؟

    *به جادوی چشم تو شیدا شدم*
    *ز خود گم شدم در تو پیدا شدم*
    *من آن قطره بودم که با موج عشق*
    *در آغوش مهر تو دریا شدم
    *
    ویرایش توسط کامران : یکشنبه 15 اردیبهشت 92 در ساعت 21:28

  2. 2 کاربر از پست مفید کامران تشکرکرده اند .

    rozaneh (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), sara.s (دوشنبه 16 اردیبهشت 92)

  3. #2
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    کاری نمی شه کرد جز این که باز دور هم جمع بشیم و باز به درد دل کامروا گوش کنیم و باز بگیم

    تو رو خدا حتی یک قدم به سمتش برندار.

    درد عشقی که داری ازش می گی و گاهی شیرینه و گاهی تلخه و گاهی یادآوریش خنده به لبهات می آره و ... در مقابل درد خیانت هییییییییچه.
    دردی که همیشه و همیشه چشمها را تر می کنه و دستها را یخ.
    هیچوقت با یادآوریش لبخند به لبت نمی آد.
    هیچوقت دلت تنگ اون روزها و اون حال و هوا نمی شه.
    درد وحشتناکیه.
    نذار خانمت به گروه دردمندان خیانت وارد بشه.

  4. 22 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    ariana_sh (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), asemani (یکشنبه 15 اردیبهشت 92), ava48 (پنجشنبه 19 اردیبهشت 92), aysu (سه شنبه 07 خرداد 92), barani (یکشنبه 15 اردیبهشت 92), del (شنبه 21 اردیبهشت 92), khoshkhabar (یکشنبه 22 اردیبهشت 92), maryam240 (یکشنبه 05 اردیبهشت 95), mehdihn (یکشنبه 22 اردیبهشت 92), mohammad6599 (دوشنبه 25 شهریور 92), rozaneh (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), sara 65 (یکشنبه 15 اردیبهشت 92), sara.s (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), shabe niloofari (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), she (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), tamanaye man (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), کامران (یکشنبه 15 اردیبهشت 92), هلیا66 (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), من مریمم (شنبه 04 خرداد 92), zendegiye movafagh (یکشنبه 22 اردیبهشت 92), بانوی آفتاب (دوشنبه 11 اسفند 93), شمیم الزهرا (سه شنبه 17 اردیبهشت 92)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 بهمن 92 [ 22:42]
    تاریخ عضویت
    1392-2-13
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    734
    سطح
    14
    Points: 734, Level: 14
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 66
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 23 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام کامروا
    قصه منم که میدونی منم چون دنبال حس خاصی بودم اصلا به ازدواج مدتها فکر نمیکردم و خواستگار سنتی را قبول نداشتم. برای همین، من کاملا میتونم حستو درک کنم با وجودی که دخترم !
    اما از آنجا که یک تحصیلکرده ای و عقلت گفته نه! بهش دامان نزن مگر اینکه دلت بخواد همسرتو طلاق بدی!ببین سنتی یا غیر سنتی همسرتو انتخاب کردی باید بایستی تا آخرش اگر دوستشم نداری اول برو طلاقتو بگیر بعد بعدی! من شدیدا از همزمان فکر کردن به دو نفر بدم میاد (بلایی که سرخودم اومده).
    طلاق عاطفی از طلاق رسمی بدتره و به نظرم خیانته!
    تکلیفتو با دلت یک سره کن
    بدون حتی با تماس مجدد با دختره، نه تنها به همسرت به خود دختره منشی هم خیانت میکنی
    این حس دوست داشتن دیگری برای همه مخصوصا مردها که در لحظه ای که از همه جا بریدن و به عشقشون نرسیدن پیش میاد که حالا هر کسی به هردلیلی شبیه اون خواسته دست نیافتشون بود علاقمند بشود.
    خوب اون دختره این وسط درگیر شده بوده ذهنش! حالا خوبه اون پیش قدم نبوده و خودت جلو رفتی! شاید موقعیتت وسوسش کرده یا نوع خلوصت!
    این کارو با خودت اون و زنت نکن! و اگه هم واقعا قصدبودن با دیگری داری به طلاق فکر کن×
    زنت را هم درنظر بگیر
    شاید چند مدت درگیر این حس باشی اما اگه بتونی حریف این حس بشی شاید همه چی تا حد زیادی حل بشه
    اشتباه اصلیت ازدواج از روی خسته شدن بوده و ترس از بالا رفتن سن (منم این حرفها را زیاد دارم میشنوم اما دارم سعی میکنم عقلم برام گذر از این زمان از دست ندهم و بدلیل رفع ترسم ازدواج نکنم)! من الان خودم خیلی خسته ام اما اصلا دلم نمیخواد با کسی آشنا بشوم و یا با آشنایان حرفی بزنم.
    تو هم این ارداشو داری به خودت فرصت بده و سعی کن دیگه فکرشو نکنی (سخته اما میشه)

    نقل قول نوشته اصلی توسط kamrava نمایش پست ها

    سلام دوستان خوب همدردی


    ابتدا ی خلاصه فشرده از زندگیم و تایپیک قبلیم رو مینویسم ...

    من همیشه آرزو داشتم با یک عشق آتشین و رویایی بشینم سر سفره عقد و یکی از معیارهای بسیار مهمم بود.

    در دوره لیسانس عاشق دختری شدم! اونم خیلی خیلی شدید! اولین تجربم بود! روزایی که میدیمش دیگه نه از درس چیزی میفهمیدم نه از کلاس! همش حول بودم که دوباره بینمش و تا آخر روز ی دلشوره مرموزی دست از سرم بر نمیداشت! ولی چون هم رشته نبودیم نمیتونستم باهش حرف بزنم. اهل دوستی هم نبودم که برم تو فاز مخ زنی و ... ایشونم خیلی سنگین و محجبه بودن و دوستی معنایی نداشت! بلاخره کم کم حس کردم ایشونم به من توجه میکنن و پالس های انرژیمون کاملا همو گرفته! دیگه مطمئن بودم علاقه دوطرفه شده، واقعا سوختنم را با تمام وجودم حس میکردم! با اینکه اون زمان آمادگی ازدواج نداشتم با اصرار بلاخره خواستگاری توسط مادرم از ایشون انجام شد! ولی با به توافق نرسیدن خانواده ها و یکسری مشکلات دیگه منجر به، به نتیجه نرسیدن شد!

    خودمو باختم! احساس دلشکستگی و ناکامی مدام در اعماق جانم موج میزد! چند ماه حالم بشدت بد شد و زیاد گریه میکردم و حس میکردم دیگه هیچ دختری نمیتونه جای اون رو تو ذهنم بگیره و کسی را تا این حد نمیتونم دوست داشته باشم. کلی لاغر شده بودم ! ساعتها مینشستم و بهش فکر میکردم و غمگینترین آهنگایی که فکرشو بکنید را گوش میکردم (واقعا یادش بخیر! چقدر دلم واسه اون روزا تنگ شده!)
    (اینم تو پرانتز بگم همون موقع ها یک شب خوابشو دیدم!بقدری شیرین بود که هنوز بعد چندسال یاد اون خواب میافتم ناخودآگاه لبخند رو لبام میاد!*)

    به هرشکل بعداز اون شوک!! سرم را بشدت به درس گرم کردم و هدفم رو قبولی تو ارشد گذاشتم و تونستم رتبه زیر 50 تو کنکور ارشد بیارم!


    کم کم یاد اون داشت کم رنگ میشد و من به دنبال همسفر زندگیم میگشتم ولی اون حس با اون قدرت نسبت به هیچ دختری در من ایجاد نشد! مشاوری هم بهم گفت به دلیل بلوغ عقلی و بالا رفتن سن و سالت اون احساسات برات دیگه ایجاد نمیشه و اقتضای اون زمان بوده!

    بلاخره به دلایل موجه و غیر موجه زیادی مانند تمایل به استقلال و تشکیل خانواده، سر و سامان گرفتن، هدفمند شدن زندگی و البته فشار شدیدی که میل جنسیم بهم میاورد و میخواستم به گناه هم نیافتم از مادرم خواستم که برام بره خواستگاری و برخلاف نظریه هایی که بر مبنای اون ازدواج از طریق سنتی را مردود میدونستم،اما چون گزینه دیگه ای نداشتم، بلاخره همسرم را از طریق خواستگاری سنتی پیدا کردم.

    الحمدله همسرم خوب و بساز هستن و از نظر خانوادگی و فکری فرهنگی به هم میخوریم! کاملا راضی هستیم و اختلافاتمون در حد نرمال همه زندگیها شایدم کمتر باشه! اما با اون حس عشق و علاقه آتشین ننشستم سر سفره عقد(اصولا در ازدواج هایی که از طریق سنتی انجام میشه این حال و هوا وجود نداره! چون از اول ترس نرسیدن و تعویق وصال وسایر اسبابیکه برای اجاد اون غم عشق نیازه تو شکل سنتی که دختر و پسری ناگهان با هم مواجه میشوند ، مهیا نیست )


    خلاصه
    دوستش داشتم(دارم) اما عاشقش نبودم(نیستم)

    بلاخره گردش ایام چند سالی گذشت و گذشت تا اینکه دختری در زندگی من وارد شد که دوباره اون حال و هوایی که خیلی دلم براش تنگ شده بود را در من زنده کرد. دوباره طپش قلب و هیجانی مرموز را درزیر پوستم حس میکردم!

    داستان کاملشو قبلا گفتم و با کمک دوستان عزیز که خیلی خوب راهنمایی کردن ماجرا ختم بخیر شد. ولی فشردش این بود:


    " من برای مشاوره ایزو به شرکت دیگری به شکل مهمان میرفتم .خانم منشی اونجا بودن که کارهای من را با مدیریتشون هماهنگ میکردن. راستش من اولین باری که ایشون را دیدم برق تو چشماش گرفتتم ولی چون متاهل بودم بهش پر و بال ندادم و سعی میکردم هیچوقت مستقیم بهشون نگاه نکنم چون پتانسیل لرزیدن دلم را نسبت به ایشون آگاه بودم!
    کم کم تماسهای تلفنی ایشون بیشتر شد و گاها کمی هم صحبت از مسایل غیر کاری به میون میومد! با روندی بسیار آهسته و کند لحن اس ام اسها تغییر کرد واس ام اسهای تبریک یا جملات پرمحتوا بینمون رد و بدل میشد!(
    البته نه ابراز احساسات ولی خوب صمیمیت درش دیده میشد)

    با اینکه دیگه کاملا حس کشش بهشون داشتم و از شنیدن صداشون یا دریافت پیامکاشون بی اندازه خوشحال میشدم، خوشحال بودم که پروژه در حال اتمام بود و با کم شدن حضور من در اونجا خود به خود ارتباط کم میشد و بلاخره میتونستم تمومش کنم چون اصلا دلم نمیخواست به همسرعزیزم خیانت کنم ولی باید اعتراف کنم ارتباط با ایشون اون حس و هوای اوایل آشنایی ،"بهتر بگم غم عشق" را که سالها بود تجربه نکرده بودم را در من زنده میکرد! من یک روز وسوسه شدم و به ایشون پیشنهاد دوستی دادم اما ایشون قبول نکردن و گفتن چون شما متاهلید امکان دوستی ندارن، اما میتونیم به عنوان دو همکار "حالا کمی صمیمی تر" مانند گذشته ارتباط داشته باشیم.

    پروژه تمام شد و من با خودم عهد کردم کم کم رابطه رو کم و نهایتا قطع کنم و حدود یک ماهی نه تماس گرفتم نه پیامک دادم تا اینکه یک روز ایشون تماس گرفت و در مورد یک قضیه غیرکاری به عنوان مشاوره و کمک گرفتن با من صحبت کرد که در پی اون من باید اطلاعاتی را جمع آوری کرده و تحویل ایشون میدادم. به هر شکل رابطه خارج از محیط کار از اینجا استارتش خورد و ما تماسامون به نیم ساعت و بعدا به یک ساعت هم میکشید و در این خلال خیلی از مسایل زندگیمون را واسه هم تعریف میکردیم و واقعا متوجه گذر زمان نمیشدم!

    حدودا دو سال این رابطه ادامه پیدا کرد و واقعا از عشقش سوختن را در وجودم با تمام سلولهای مغزم حس میکردم (
    همون حسی که در دانشگاهدرم ایجاد شده بود-جدا که از خود وصال شیرین تر و لذت بخش تر همین حس سوز و گدازه عشق و غم نرسیدنه )!!!

    به دلیل عذاب وجدانی که داشتم ضمن اینکه خیلی شدید به همسرم محبت میکردم(براش عجیب بود!) تصمیم گرفتم ایشون را با همسرم آشنا کنم تا با هم دوست بشن و بتونیم در چهارچوب خانوادگی، آزادانه تر، بدون محدودیت تر و از همه مهمتر رابطه ای بدور از مخفی کاری و پنهان کاری داشته باشیم. با هم پیک نیک بریم و... و خیانت هم از طرف من دیگه انجام نمیشد چون اولا رابطه خانوادگی بود و ثانیا همسرم هم در جریان و در بطن رابطه بود."

    با نظرات دوستان منصرف شدم و چون خیلی داشتم به ایشون علاقه مند میشدم و فکر کردن بهشون کار هر روزم شده بود (احساس خطر کردم) و همچنین خیانتی که داشت به همسرم میشد رابطه را به شکل کامل، ناگهانی و یک طرفه ، قطع کردم و دیگه هیچ تماسی نگرفتم. الان حدودا 6 ماه شده.

    اما الان مشکلم اینجاست که بعضی وقتها خیلی دلم براش تنگ میشه! همش وسوسه میشم حداقل ی اس ام اسی بزنم یا حتا از یک خط ناشناس تماس بگیرم صداشو بشنوم! بعضی روزها (مثل همین امروز غروب) غم عجیبی به سراغم میاد! احساس میکنم بعد 6ماه دوستش دارم و هنوز مهرش از دلم بیون نرفته! هر وقت اس ام اس میاد موقع بازکردنش با خودم میگن یعنی میشه پیامک از طرف ایشون باشه(و ی لحظه دلم میریزه تو!). مرتب از خودم میپرسم چرا اون وارد این بازی شد؟ (با اینکه همون اوایل بهش گفتم من ازدواج کردم!) و الان چه فکری در موردم میکنه؟؟؟ و چه حسی بمن داره؟؟؟


  6. 5 کاربر از پست مفید sarasara تشکرکرده اند .

    mahroo (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), rozaneh (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), کامران (یکشنبه 15 اردیبهشت 92), سپیده خانم (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), شیدا. (یکشنبه 15 اردیبهشت 92)

  7. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    112
    Array
    آقای کامروا
    به خدا
    شبِ شــــراب نیرزد به بامـدادِ خمــــار ...
    مبادا اشتباه کنید و زندگی آرومتون رو به خطر بندازید

  8. 10 کاربر از پست مفید asemani تشکرکرده اند .

    ariana_sh (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), del (شنبه 21 اردیبهشت 92), mahroo (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), mohammad6599 (دوشنبه 25 شهریور 92), rozaneh (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), sara.s (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), shabe niloofari (سه شنبه 17 اردیبهشت 92), tamanaye man (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), کامران (یکشنبه 15 اردیبهشت 92), هلیا66 (دوشنبه 16 اردیبهشت 92)

  9. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 شهریور 96 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1389-9-06
    نوشته ها
    1,077
    امتیاز
    14,205
    سطح
    77
    Points: 14,205, Level: 77
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 245
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,300

    تشکرشده 3,560 در 934 پست

    Rep Power
    121
    Array
    اگه بخوام جدی بگم میگم حتما کتاب " آیا تو آن گمشده ام هستی " را از باربارا دی آنجلیس بگیر و بخون
    اگه بخوام با لحن شوخی بگم باید بگم که یکی باید بزنه تو سر شما که بشین زندگیتو بکن. برادر من چه غروبی چه عشقی چی می گی شما؟ خود آزاری داری؟
    The Happiness of Your Life Depends on The Quality of Your Thoughts

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. 5 کاربر از پست مفید نیلا تشکرکرده اند .

    ariana_sh (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), rozaneh (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), کامران (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), بهار.زندگی (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), شیدا. (دوشنبه 16 اردیبهشت 92)

  11. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 11 بهمن 98 [ 21:22]
    تاریخ عضویت
    1390-1-21
    محل سکونت
    یه جای دور دور دور
    نوشته ها
    662
    امتیاز
    12,717
    سطح
    73
    Points: 12,717, Level: 73
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 133
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    2,167

    تشکرشده 2,912 در 637 پست

    Rep Power
    86
    Array
    سلام کامروای عزیز
    هر وقت پست هاتو میخونم شباهت های فکری و تجربه های مشابه ای رو با خودم میبینم شاید بیشتر مردهایی که احساس شون قویه دورانی مثل شما رو طی کردن. راستش من به نتیجه ای رسیدم البته از قبل تجربه. دنبال درست و غلط نیستم میخوام چیز دیگه ای رو رونمایی کنم. البته مطمئنم خودتم به این نتیجه رسیدی.
    ما مردها وقتی نوجونیم یک حس دوست داشتنی میاد سراغمون که مثلاً دخترعمویی دختر خاله ای دختر دایی یا کسی که یه جوری توی اون دوران محدود باهاش امکان دیدار داریم بهش علاقمند میشیم بعد فکر میکنیم عاشق شدیم مثل خیلی از بچه های نوجون و کم سن وسال که میان این تالار و پست میزنن که عاشق شدن حالا دختر همسایه یا دختری که توی مسیر مدرسه میبینن و... خوب به وضوح الان میدونیم که این عشق نیست پس چرا ما در این دوران دچار این حالت میشدیم؟ چون مثل هر نیازی که توی وجودمونه اونم یک نیازه! نیاز عاطفی به وجود جنس مخالف!
    حالا روزها میگذره و ما بالغ تر (و شاید عاقل تر) میشیم ما که میگم منظورم مردهاست. حالا باز ما همون نیاز رو داریم و بسته به موقعیتهایی که توش واقع میشیم مثل محیط دانشگاه ، مجدداً این نوع حس رو تجربه میکنیم البته با یک جنس دیگه ولی منبعش همون نیاز عاطفیه که حالا یکم بالغ تر شده ولی هنوز همون ریشه رو داره .
    بعضی از مردها در این دوران ازدواج میکنن و گاهی اونقدر این حس درشون قویه که ولشون نمیکنه و مثلاً مثل شما به خواستگاری هم منجر میشه یا مثل من تو خودم سرکوب میشه. و یک جا پا و زخم بر روی روح و روانمو باقی میگذاره. که البته هیچ موقع هم کسی به فکر درمانش نمی افته.
    اما سری سوم مردهایی هستن که حالا از اون اوج احساسات اومدن بیرون حالا یک نیاز عاطفی دارن و یک نیاز جنسی. باز اینها دو جور ازدواج میکنن سنتی و انتخاب خودشون. اکثراً توی ازدواج سنتی چون اون زمینه حس علاقه که یهویی میپره رو سر و کله آدم، پیش نمیاد نیاز عاطفی ارضا نمیشه و فقط نیاز جنسی و نیازی که کم رنگ تره و در حد این دو نیاز نیست ولی خوب وجود داره به اسم نیاز زندگی و تشکیل خانواده که حالا شامل اون حواشی و حالات اجتماعی که با تشکیل یک زندگی پدید میاد میشه ارضا میشه .
    در حالت انتخاب خودشون از این سه نیاز گاهاً دو نیاز عاطفی و جنسی توامان برآورده میشه و نیاز اجتماعی کم و بیش.
    گرچه این حالاتی که گفتم مطلق نیست یعنی نمیشه گفت ازدواج سنتی همیشه اینطوریه یا نوع دوم همیشه به اون شکله.
    حالا کامروای عزیز، شما موندی و نیاز عاطفی ارضا نشده!!!!!
    به مرحله اش کار ندارم چون شما از مرحله سوم عبور کردی یا در همون مرحله ای. اما حالا شما میخوای یه جوری این نیازتو ارضا کنی مثلاً به ذهنت رسیده که اون خانومو با همسرت آشنا کنی و ایشون رو با این ترفند در کنارت داشته باشی و خوب تا حد زیادی این نیاز برطرف میشه ولی عواقب وحشتناکی داره که در واقع یه جورایی بیس و پایه زندگی مشترکتو تهدید میکنه.
    حالا مشکل کجاست؟ مشکل اینجاست که دخترها هر کدوم بسته به قدرت ارسال سیگنال عاطفیشون به سمت ما مردها، حجمی از اون نیاز عاطفی رو ارضا میکنن!
    حجمی که اون خانم در شما از نیاز عاطفیت ارضا کرده به مراتب از حجمی که همسرت تونسته ارضا کنه بالاتره! و این دلیل کشش شما به سمت اون خانمه.
    حالا شما ازدواج کردی یک نیاز جنسی یک نیاز اجتماعی رو ارضا کردی اما نیاز عاطفی رو نصفه نیمه یا حتی کمتر. و این نیاز برای تکمیل شدن شما رو به سمت اون خانم هل میده.
    حالا باید چی کار کرد؟ اینجا پای عقل و درایت میاد وسط . پای سبک سنگین کردن. یعنی انتخاب! بین نیاز عاطفی که اون خانم از شما تکمیل خواهد کرد و از دست دادن شرایط موجود و اون دو نیاز دیگر که معلوم نیست در آینده به همون شکل و درجه به دست بیارین و یا خط کشیدن روی این خانم و از خیر نیاز عاطفیه گذشتن و ادامه داشتن این حسو و حال که به مروز زمان و حتی با گذشت سالها کم رنگ میشه اما هیچ وقت از بین نمیره.
    کامروای عزیز، یه وقتایی حس میکردم بچه باعث میشه اون نیاز از بین بره یا حداقل با وجود بچه پر بشه و اشتباه میکردم چون بچه و نیاز به اون جزو همون نیاز سومه و جای خودشو داره و توان تکمیل این نیازو نداره.
    کامروای عزیز باید فکری به حال این نیاز عاطفی کرد این نیاز عاطفی مثل یک لیوان آب و شکره. اون مقدار شکری که لازم بوده در لیوان وجود ششما ریخته بشه تا به اشباع برسی ریخته نشده .
    اما نظر خودم: به هیچ وجه موافق ادامه رابطه شما با اون خانم نیستم و توصیه ام هم اینه که مبادا دوباره اس ام اسی تلفنی ایمیلی به ایشون بزنید در واقع خودتونو تحریک نکنید چون اگه دوباره تحریک شید این بار معلوم نیست تا کجا پیش برید و اگه خدای نکرده همسرتون بفهمن دیگه زندگی قشنگ الانتون زندگی نخواهد شد یعنی اعتمادی که از بین بره هیچ وقت مثل اولش نمیشه.
    نمی دانم چه کرده ام
    اما
    می دانم به تو نیاز مندم


  12. 8 کاربر از پست مفید rozaneh تشکرکرده اند .

    ariana_sh (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), ava48 (پنجشنبه 19 اردیبهشت 92), aysu (سه شنبه 07 خرداد 92), sanjab (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), she (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), کامران (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), ویدا@ (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), شیدا. (دوشنبه 16 اردیبهشت 92)

  13. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 بهمن 92 [ 22:42]
    تاریخ عضویت
    1392-2-13
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    734
    سطح
    14
    Points: 734, Level: 14
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 66
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 23 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آقای روزبه برداشت خوبی را نوشتید ببینید اما برای رفع نیاز عاطفی هم برای کامروا پیشنهاد بدهید که با همین همسر بتونه تاحدی نمیگم کامل مشکل عاطفیشو حل کنه

  14. 2 کاربر از پست مفید sarasara تشکرکرده اند .

    rozaneh (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), کامران (دوشنبه 16 اردیبهشت 92)

  15. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 29 بهمن 92 [ 21:59]
    تاریخ عضویت
    1391-6-26
    نوشته ها
    286
    امتیاز
    270
    سطح
    5
    Points: 270, Level: 5
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered250 Experience Points
    تشکرها
    1,336

    تشکرشده 1,148 در 268 پست

    Rep Power
    40
    Array
    این عشق پر ازسوز و گداز فقط و فقط به این خاطره که به وصال نرسیده
    مطمئن باش اگر الان به جای همسر فعلیت با اون دختر زندگی می کردی و به وصال رسیده بودی، هیچ خبری از این عشق آتشینی که می گی نبود.
    مثلا اگه خدای نکرده همسرت از این موضوع مطلع می شد و ترکت می کرد، اون وقت می فهمیدی که چقدر عاشقشی و چقدر دوستش داری
    چون همسزت همیشه برایت در دسترسه، اون کشش و جذابیت و دیگه برایت نداره.ولی مطمئن باش اگه قرار باشه که از دستش بدی، اون وقت می فهمی که عشق و عاشقی یعنی چی
    همه این داستان های عاشقانه قدیمی مثل لیلی و مجنون و شیرین و فرهاد، اگه دقت کنی بهشون می بینی که هیچ کدوم به وصال نرسیده. وگر نه افسانه نمی شد

  16. 10 کاربر از پست مفید shabe niloofari تشکرکرده اند .

    ariana_sh (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), ava48 (پنجشنبه 19 اردیبهشت 92), com_eng (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), del (شنبه 21 اردیبهشت 92), nazanin_r (دوشنبه 02 دی 92), rozaneh (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), sara.s (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), کامران (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), هلیا66 (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), بهار.زندگی (دوشنبه 16 اردیبهشت 92)

  17. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 مرداد 92 [ 13:58]
    تاریخ عضویت
    1388-5-24
    نوشته ها
    1,224
    امتیاز
    2,219
    سطح
    28
    Points: 2,219, Level: 28
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    7,577

    تشکرشده 8,600 در 1,498 پست

    Rep Power
    139
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط kamrava نمایش پست ها

    سلام دوستان خوب همدردی



    من همیشه آرزو داشتم با یک عشق آتشین و رویایی بشینم سر سفره عقد و یکی از معیارهای بسیار مهمم بود.



    (اینم تو پرانتز بگم همون موقع ها یک شب خوابشو دیدم!بقدری شیرین بود که هنوز بعد چندسال یاد اون خواب میافتم ناخودآگاه لبخند رو لبام میاد!*)





    فشار شدیدی که میل جنسیم بهم میاورد و میخواستم به گناه هم نیافتم از مادرم خواستم که برام بره خواستگاری و برخلاف نظریه هایی که بر مبنای اون ازدواج از طریق سنتی را مردود میدونستم،اما چون گزینه دیگه ای نداشتم، بلاخره همسرم را از طریق خواستگاری سنتی پیدا کردم.

    الحمدله همسرم خوب و بساز هستن و از نظر خانوادگی و فکری فرهنگی به هم میخوریم! کاملا راضی هستیم و اختلافاتمون در حد نرمال همه زندگیها شایدم کمتر باشه!
    اما با اون حس عشق و علاقه آتشین ننشستم سر سفره عقد(اصولا در ازدواج هایی که از طریق سنتی انجام میشه این حال و هوا وجود نداره! چون از اول ترس نرسیدن و تعویق وصال وسایر اسبابیکه برای اجاد اون غم عشق نیازه تو شکل سنتی که دختر و پسری ناگهان با هم مواجه میشوند ، مهیا نیست )


    خلاصه


    خانم منشی اونجا بودن که کارهای من را با مدیریتشون هماهنگ میکردن. راستش من اولین باری که ایشون را دیدم برق تو چشماش گرفتتم ولی چون متاهل بودم بهش پر و بال ندادم و سعی میکردم هیچوقت مستقیم بهشون نگاه نکنم چون پتانسیل لرزیدن دلم را نسبت به ایشون آگاه بودم!

    کم کم تماسهای تلفنی ایشون بیشتر شد

    من یک روز وسوسه شدم و به ایشون پیشنهاد دوستی دادم
    ...به هر شکل رابطه خارج از محیط کار از اینجا استارتش خورد و ما تماسامون به نیم ساعت و بعدا به یک ساعت هم میکشید و در این خلال خیلی از مسایل زندگیمون را واسه هم تعریف میکردیم و واقعا متوجه گذر زمان نمیشدم!



    به دلیل عذاب وجدانی که داشتم

    با نظرات دوستان منصرف شدم و چون خیلی داشتم به ایشون علاقه مند میشدم و فکر کردن بهشون کار هر روزم شده بود ...قطع کردم و دیگه هیچ تماسی نگرفتم. الان حدودا 6 ماه شده.

    اما الان مشکلم اینجاست که بعضی وقتها خیلی دلم براش تنگ میشه! همش وسوسه میشم حداقل ی اس ام اسی بزنم یا حتا از یک خط ناشناس تماس بگیرم صداشو بشنوم! بعضی روزها (مثل همین امروز غروب) غم عجیبی به سراغم میاد! احساس میکنم بعد 6ماه دوستش دارم و هنوز مهرش از دلم بیون نرفته! هر وقت اس ام اس میاد موقع بازکردنش با خودم میگن یعنی میشه پیامک از طرف ایشون باشه(و ی لحظه دلم میریزه تو!). مرتب از خودم میپرسم چرا اون وارد این بازی شد؟ (با اینکه همون اوایل بهش گفتم من ازدواج کردم!) و الان چه فکری در موردم میکنه؟؟؟ و چه حسی بمن داره؟؟؟

    سلام آقای کامروای گرامی

    هم از صحبتهاتون و هم از از اینکه این پست را زدید و استمداد طلبیدید، معلوم است که شما خودتون به ایراد این کار و اشتباه بودن حستون به اون خانوم آگاه هستید. و حضورتون در اینجا برای این است که راهکار دریافت کنید , و در واقع بیشتر نیازمند راهکار هستید تا مذمت این ارتباط و این افکار (که خودتون قطعا به اون واقفید) و سرزنش و ملامت و نصیحت...

    من راهکاری که به ذهنم میرسه بر اساس تحلیل و آنالیز گفته ها و عملکر شما (بر اساس نوشته خودتون) است.

    بر اساس نوشته های شما، قسمت هایی را که قرمز کردم، یک اصلی است که شما در مورد ازدواج برای خودتون تعریف کردید و اون عشق آتشین است که ازدواج حتما بر این اساس باشد. شاید با توجه به طولانی شدن حضورتون در تالار و آگاه شدن به خیلی از اصول صحیح و مهارتهای لازم در امر انتخاب همسر و ازدواج و حفظ رابطه، لازم نباشه که در این زمینه قلم فرسایی کنم. اما همین قدر بهتون یادآور میشم که دیگه الان تقریبا همه ما کم و بیش میدانیم که عشق آتشین , و عشق با یک نگاه، شروع صحیحی برای ازدواج نیست و این موضوع بسیار در تالار صحبت شده و تاکید شده که احساسات آتشین و ...موکول شود به بعد از شناخت و انتخاب دقیق. پس این یک نکته که عمدا با رنگ قرمز انتخاب کردم.

    و اما اتفاقا نکته مثبت ازدواج شما این بود که از راه غیر احساسی و بدون احساسات آتشین و زودگذر و با همراهی و مشورت بزرگترها انتخاب کردید و الان از ثمره این انتخاب مثبت همان گفته ها و رضایت شما از زندگیست که با رنگ سبز مشخص کردم. اینکه دعوا ندارید اینکه راضی هستید اینکه عقیده دارید خانمتون خوبه و... یعنی اینکه تفاهم دارید یعنی اینکه تضادهاتون کمه و یعنی اینکه زندگیتون آرامش داره و اینها یعنی اینکه انتخابتون انتخاب درستی بوده.

    اما آنچه که آرامش را از شما گرفته و این زندگی را در نظر شما یکنواخت و بهانه ساز کرده، این است که اولا شما هنوز نتیجه گیری و استدلالتون بر اساس اون پیش فرض غلطه. اما از همه اینها مهمتر این است که نیاز جنسی باعث شد بی خیال عشق آتشین بشید و دست به انتخاب همسر از طریق سنتی بزنید، و این یعنی اینکه شما اگر مجبور بشید، و یک نیاز غریزی و حیاتی پیدا بکنید، عشق و عاشقی از سرتون می پره. و اما حالا که خانوم همسر، شما رو تامین کرده، بدتون نمیاد فیلتون یاد هندوستان کنه. و از همین رو گیرنده و فرستنده های عشقیتون و ابزارهای افتادن در مسیر غلط رو برای خودتون باز گذاشتید.

    این ابزارها که من اسمشون را میگذارم ابزار و اسباب خطا یا گناه کدامند؟ اینها همانها هستند که در نقل قول خودتون مشکی و بولد شده اند:

    *دلتون پتانسیل لرزیدن داره، اما نگاه میکنید

    * نگاه میکنید

    *بعد میرید راجع بهش خیال پردازی میکنید و توی ذهنتون مدام بهش فکر میکنید. کلماتی که بولد کردم رو ببین:
    *فکر کردن بهش کار هر روزم شده بود* *هر وقت اس ام اس میاد...* *مرتب از خودم میپرسم*

    * وسوسه میشید و به عمل میرسونید (هرچند در ظاهر به بهانه کار)

    * و مداومت به خرج میدید و بعد بسطش میدید: *رابطه خارج از محیط کار
    * تماسهامون به نیم ساعت و بعد هم به یکساعت کشید*

    *و چون این وسوسه ها تمام شدنی نیست، به نتیجه میرسی که با خانومت آشناش کنی که بتونی با خیال راحت تر و به دفعات بیشتر و بمدت طولانی تر به ارتباطت ادامه بدی.

    اونقدر این خیال پردازیها و استمرار فکری در شما زیاده که به قول خودت بعد از چند سال که از رابطه اولت گذشته و بعدش ازدواج کردی و بعدش این خانوم همکار یهو سبز شد، و هنوز وسوسه خانوم همکار رهات نمیکنه، یاد خواب دختر هم دانشگاهیت هم سر جاشه:
    هنوز بعد چندسال یاد اون خواب میافتم!حالا فهمیدی اشکال کار کجاست؟

    راهکار: بر ذهنت مسلط شو و مدیریتش کن. در حال حاضر اون داره تو رو مدیریت میکنه و هر جا دلش بخواد میبره، قسمت اعظم انرژی ذهنی ات رو میبره در جایی متمرکز میکنه که نه تنها سودی برای شما نداره که در مسیر نابودی قرارت میده. اگر بپذیریم که فکر پتانسیل این رو داره که به عمل تبدیل میشه، و شما با وجود اینهمه قوای فکری که در این زمینه نادرست متمرکز کردی و از طرفی مجبوری جلوی خودت رو بگیری که به عمل نرسه، حکایت ماشینی رو پیدا میکنی که ترمز دستیش رو کشیده باشند و ماشین توی دهنده باشه بعد گاز هم بدهند. ببین چه بلایی سر ماشین میاد. حداقلش اینه که بوی سوختگی لنتهاش در میاد. حالا فکر کن یک راننده ای هر روز بخواد همین کار رو با ماشینش بکنه!

    خلاصه میکنم: شما که دلت پتانسیل لرزیدن داره، حجاب نگاه رو رعایت کن. فکرت رو در مورد اون خانوم و عشق آتشین و خانمهای دیگر به سرعت و بشدت متوقف کن. شاید در مراحل اولیه خیلی موفقیت آمیز نباشه اما در اثر مداومت حتما موفق میشی. در کنار این، لحظات بیکاریت رو به حد اقل برسون. و سرت رو مدام با یکسری کارهای مفید گرم کن و علی الخصوص انرژی بیشتری برای خانواده و همسرت بگذار و برای بیشتر کردن شادیهای زندگیت با خانواده برنامه ریزی کن.

    و اما مهمتر از همه اینها اینکه اون عشق یا عطش یا نیازی که همه ما بدنبال دستیابی و رسیدن به رضایت از اون هستیم و یکی فکر میکنه در دوست دختره، دیگری در ازدواج و همسر دوم و سوم و یکی در رابطه های خاص و اعتیاد و رفیق و اکس و مشروب و همجنس بازی و....الی ماش الله می بینه که هر چی هم توی اینها پیش میره باز عطشش فرو کش نمیکنه و هی میخواد پیشتر بره تا بلکه به مراد دل برسه. اما هیهات! که نیست که نیست! که این راهها به ترکستان است.

    اون چیزی هم که دل شما بدنبالشه با این چیزها سیراب نمیشه. دنبال
    عشق حقیقی باش و سرمایه هات رو به اون سمت ببر اگر که میخواهی بازنده این راه نباشی و هر از چند گاهی در مسیر پر پیچ و خم زندگی به چکنم چکنم نیافتی:

    در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
    با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن

    گر اژدهاست بر ره عشق است چون زمرد
    از برق آن زمرد هين دفع اژدها کن

    بی دلی در همه احوال خدا با او بود
    او نمی دیدش و از دور خدایا میکرد

    ویرایش توسط بی دل : دوشنبه 16 اردیبهشت 92 در ساعت 13:32

  18. 4 کاربر از پست مفید بی دل تشکرکرده اند .

    aysu (سه شنبه 07 خرداد 92), rozaneh (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), کامران (دوشنبه 16 اردیبهشت 92), بهار.زندگی (دوشنبه 16 اردیبهشت 92)

  19. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 31 تیر 92 [ 18:54]
    تاریخ عضویت
    1391-12-09
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    1,385
    سطح
    20
    Points: 1,385, Level: 20
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    214

    تشکرشده 192 در 82 پست

    Rep Power
    28
    Array
    عشق!
    تب و تاب رسیدن و ترس از شکست، ترس از طرد شدن که معمولا از ترس طرد کردن شدیدتره. ترس از دست دادن؛ نبودن طرف مقابل، غصه خوردن، برملا شدن یه راز، غمبرک زدن و گریه کردن برای رسیدن به معشوق، لحظه شماری کردن برای یه لبخند، یه بوسه، یه نگاه!
    ما تو فرهنگمون (با توجه با اشعار شاعرامون در مدح معشوق) به این چیزایی که نوشتم میگیم عشق!
    ولی آیا واقعا عشق اینه؟
    آقای کامروا، منم حس و حال شما رو داشتم، الان که میشینم فکر میکنم میبینم چه روزای خوبی بود من ساعتها به گوشی موبایلم خیره میشدم یه اس‌ام‌اس از طرفش بیاد. آهنگ گوش میکردم، قهوه میخوردم، سیگار میکشیدم، شعر میگفتم، اصلا قریحه و استعداد نویسندگیم شده بود در حد لورکا! اینقده با خلوت خودم و چیزایی که تو ذهنم مجسم میکردم خوش بودم، اصلا یه حال خوشی میگم یه چیزی میشنوید. غم عشق خیلی شیرینه! البته ما بهش میگیم غم عشق، بیشتر تصورات ذهنمونه...
    الان که سبک زندگیم و نوع دوست داشتنم داره عوض میشه خوشحالما، نمیگم نیستم... ولی تو ذهنم همش به خودم میگم خب سارا همش همین بود؟ همین؟
    خب تو که دم از عشق و عاشقی میزدی که خودت قراره بشینی سر سفره و عقد و بعد از سه بار بگی بعله... تو که میگفتی من خورشت درست نمیکنم و کار خونه نمیکنم الان نشستی کتاب آشپزی ورق میزنی و خودتو فحش میدی که چی برای خودشو مامانش درست کنید، تویی که فقط املت بلدی!
    بعد غروب که میشه، آی دوباره شاعر میشم من، آی عاشق میشم من... هی فکر میکنم میبینم خب؟ بعدش چی؟
    میدونین آقای کامروا....... امثال من و شما عاشق عشق نیستیم، عاشق
    غم عشقیم.

  20. کاربر روبرو از پست مفید sara.s تشکرکرده است .

    کامران (دوشنبه 16 اردیبهشت 92)


 
صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: یکشنبه 12 اردیبهشت 95, 09:19
  2. پاسخ ها: 57
    آخرين نوشته: شنبه 14 آذر 94, 14:57
  3. نامزدم عصبیه..روز به روز مشکلاتومن بیشتر میشه
    توسط dokhtare_asemoon در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: پنجشنبه 06 تیر 92, 18:39
  4. یک ماه پس از جدایی،هنوز مثل روز اول جدایی
    توسط bahar_N در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: جمعه 06 مرداد 91, 10:17
  5. پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: سه شنبه 01 اردیبهشت 88, 08:22

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:15 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.