به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 دی 95 [ 03:07]
    تاریخ عضویت
    1394-10-27
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    904
    سطح
    16
    Points: 904, Level: 16
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 96
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 28 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    آیا حق با شوهرم هست یا من

    سلام خدمت همه دوستان تالار،من خانمی 30ساله هستم که 3سالو چندماهه که ازدواج کردم قبلشم با
    شوهرم نزدیک 2سال عقد بودیم من شوهرم از طریق اینترنت باهم آشنا شدیم وقبل ازدواجم 5سال با هم دوست بودیم تو این 5سالم من فقط 2بار دیدمشون چون ایشون از یه شهر دیگه بودن منم یه شهر دیگه وایشون دانشجو تو شهری غیر شهر خودشون بود که همین باعث شد ما خیلی کم همو ببینیم ولی هردو خیلی همدیگو دوست داشتیم وداریم مشکل ما مربوط به طرز رفتار خانواده ایشون با من هستش که به همه چیز من گیر میدن وقتیم عقد بودیم تو نزدیک 2سال فقط 3بار به من سر زدن ولی شوهرم خودش چند بار دیگم اومد،من هرجور از همه چی گذشتم بخاطر شرایط همسرم با اینکه از اول خانوادم موافق نبودن با این ازدواج ولی الان شوهرمو خیلی دوست دارن وهمش ازش تعریف میکنن،شوهرم به من دیگه من کاری به رابطت با خانوادم ندارم کاری ندارم که ناراحتت میکنن یا نه منو متهم میکنه که من میخوام بینشون فاصله بندازم،ولی من حتی عروسی از طرف خونه شوهرم نداشتم بخاطر یه اتفاقای که افتاد حسرت عروسی به دلم موند اونم بعد 3بار گرفتن تالارو برنامه ریختن واسه عروسی ولی همه اینا به کنار مسئله من خانوداه ایشون و خودشون هستن خانواده ایشون وقتی که من ماه عسل بودم و برگشتم حتی یه اسفند دود نکردن با اینکه باید مهمون دعوت میکردن تا حداقل فامیلای درجه يکشون منو بشناسن اصلا هیچ کاری نکردن حتی خواهراشونم نیومدن که تبریک بگن از همه اینا گذشتم قرار بود برام وسایل بگیرن گفتن بجاش طلا میگیریم که نگرفتن که شوهرم بدون اطلاع من گفته بود نمیخوادبدید که من اصلا خبر نداشتم که شوهرم گفته نه اصلا شاید چند ماه بعد عروسی فهمیدم به همه چی من گیر میدادن طرزلباس پوشیدن طرز رفتار همه چی حتی حموم کردن ولی من هیچ وقت هیچی نگفتم فقط یبار که غذا درست کردم مادر شوهرم همش به غذام گیر داد که این خوب نیست دخترم از همه بعتر درست میکنه واینا منم چیزی به خودشون نگفتم فقط به شوهرم گفتم که شوهرم گفت مستقل بشیم با اینکه شرایطشو اصلا نداشتیم چون شوهرم سرباز بود امریه شرکت نفت بود تو عسلویه 2،2بود منم همش رفتاراشونو تحمل میکردم باشوهرم سر این دعواشون شد بعد به من گیر دادنو دعوا که درس خوندن شوهرمو به رخم کشیدن که پسر ما درس نخونده که تو بیای ببریش منم دیگه نمیدونستم چکار کنم دادو بیداد ولی بعدش من گذشت کردم همون روز رفتم باهاشون شتی کردم گفتم نمیریم اینا بجای خود ولی الانم که نزدیک 2ساله مستقل شدم همش دوباره مثل قبل با من رفتار میکنن هر چی میگیریم با شوهرم براشون اصلا از من تشکر نمیکنن حتی اگه من بهشون بدم به شوهرم میگن دستت درد نکنه زحمت کشیدی،یا خواهرش میگه همین که خودتو ببینیم کافیه،یه به شوهرم زنگ میزنن به من یماه یبار با اینکه من الان عسلویه تنهام هیچکیم ندارم اینجا البته مادر شوهرم هفته ای 10روز یبار زنگ میزنه من خودم تا اونحایی که بتونم بهشون زنگ میزنم ولی اصلا منو نمیبینن همش به شوهرم میگن چکار کنه چکار نکنه شوهرمم میگه اونا همه کار واسه ما کردن این شده اختلاف منو شوهرم حتی چند بار بدترین کتکارو از شوهرم خوردم چند بارم خودکشی کردم ولی شوهرم فقط میگه تو حساسی ببخشید طولانی شد بقیشو تو پست بعد میگم فقط خواهشن شما بگید من چکار کنم؟اینا خیلی کم از اون مسايلیه که من دارم

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 اردیبهشت 96 [ 07:07]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    4,637
    سطح
    43
    Points: 4,637, Level: 43
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsOverdrive1 year registered
    تشکرها
    270

    تشکرشده 319 در 160 پست

    Rep Power
    52
    Array
    سلاااااام صبح بخیر

    گاهی وقتا یه فاصله 2 کیلومتری باعث کلی اختلاف فرهنگی فکری وعقیدتی میشه ادم فکر میکنه وارد کشور دیگه ای شده

    اره عزیز مشکل اصلی شما اینه که برا دو شهره مختلفین قابل توجه اونایی که قصد ازدواج دارن به این موضوع دقت کنن

    قابل حل هستش از امروز سعی کن علایق سلیقه هاشون را درک کنی وبیشتر اهمیت بدی

    درکت میکنم خیلی سخته رفتارشون بد بوده نمیدنم درست حدس زدم یا نه

    ممکنه شما به این موضوع دقت نکردی عزیز شما خوب برخورد کن اصلاااا تحت

    هیچ شرایطی بدشون را به شوهرت گوش زد نکن چون شوهرت که نمیتونه ترکشون کنه این وسط گیر میکنه

    نمیدونه چی کار کنه مایه دعوا و کتک کاری میشه شما بایستی رابطتو باهاشون خوب کنی

    اونم با محبت کردن بی دریغ اگه زنگ نمیزنن شما حداقل 2 روزی یک بار زنگ بزن به مادرش احوالشو بگی

    مخصوصاوقتی همسرت خونه هستش در مقابلش زنگ بزن ببینه داری اهمیت میدی دعوتشون کن

    بهشون احترام بزار اون وقته که همسرت میفهمه شما خوبی اشکال از اوناست دیگه باهات دعوا نمی کنه

    آآآآآفرین عاقلی کردی رفتی پیش شوهرت منظورم خانت هستش همه جا با شوهرت باش هیچ وقت تنهاش نزار

    از محبت خار ها گل میشود

    موفق باشین

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 دی 94 [ 10:45]
    تاریخ عضویت
    1394-5-17
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    451
    سطح
    9
    Points: 451, Level: 9
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 8 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزيزم
    به نظر من از خانواده شوهرت توقع تشكر نداشته باش و اينكه از اين به بعد هم براشون زياد مايه نزار
    چه دليلي داره كه اينقدر خودتونو كوچيك ميكنيد؟؟
    فقط به شوهرت محبت كن و به هيچ عنوان هر كاري كه ميكنن پيش همسرتون عنوان نكنيد
    خود شما دوس داري شوهرت هي پيشت از خانواده ت بد بگه؟؟؟ازش متفر ميشي و ميري به سمت خانواده ت بيشتر حتي اگر حق با همسرت باشه

  4. کاربر روبرو از پست مفید گلرخ معصومي تشکرکرده است .

    سها** (دوشنبه 28 دی 94)

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 دی 95 [ 03:07]
    تاریخ عضویت
    1394-10-27
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    904
    سطح
    16
    Points: 904, Level: 16
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 96
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 28 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام،ممنون از دوستان که واسم وقت گذاشتن ما هردو هم زبانیم فرهنگامومم مثل همه خودشون گفتن باید مهمانی میدادیم ندادن میگمحتی اسفندم دود نکردن دیگه همه جای ایران اسفند واسه عروس هست ،ولی اینا گذشته دیگه واسه منم مهم نیست من بیشترش خودم زنگ میزنم بهشوم باشوهرم میگم بیا به خانوادت زنگ بزنیم حالشونو بپرسیم ،من اصلا هیچ مشکلی با شوهرم غیر این ندارم جونمون به جون هم بستس ولی شوهرم خودش میدونه تقصیر من نیست حتی خودشم گفته میگه تقصیر تو نیست میگه نمیدونم بهشون چی بگم یکی از اختلافای ما جهیزیس ما رسممون اینه خونه پسر همه چی بگیره خونه دخترم در توانش میگیره خونه ما اوننجور که رسم بود گرفتن غیر وسایل برقی ولی اونا به ما گفتن بجاش طلا بگیر که بعدم برام نگرفتن چون پدررشوهرم گفته بود سکه بهتون میدم بجاش که بدون اطلاع من تاذبعد عروسی که فهمیدم شوهرم گفته بود نمیخواییم حتی نظر منم اصلا نپرسیده بود،منم بعدش خیلی ناراحت شدم ولی پیش خانوادش دیگه چیزی نگفتم،همه خوانوادش به من میگن چکار کنم چکار نکنم میگم حتی بهم میگن تو حموم نمیری شاید اصلا من یه وقت دلم نخواد اونموقع حموم برم منم چیزی نمیگم میگم میرم،یکی دیگه ازمشکلات اینه که پدر شوهرم 2تا زن داره که من عروس دومیم من اگه کاری واسه اون زنش بکنم ناراحت میشن که چرا کردی اون یه زن تنهاست دختر پسراش همه رفتن ولیتو حیاط با مادر شوهرینام باهم زندگی میکنه،که بعضی وقتا خودشون میگن بهش کمک کن وقتی کارو میکنم میبینم ازم عصبانین که چرا کردم با اینکه خودشون گفتن بکن من الان خیلی ازشون دورم ولی بازم تو همه چی حتی شده تلفنی نظر میدن،من اگه برم اونجا واسه سر دادن برم خونه یکی بخوام شیرینی بگیرم بعد 3ماه برم میگن چرا گرفتی همینجوری برید،لازم نیست بگیرید یا به طرز لباس پوشیدنم یا حرف زدن یا رفتارم همش گیر میدن میگن حتی مریض شدی نباید به شوهرت بگی که حالت خوب نیست اون ناراحت بشه اگه یکم تو خودم باشم گیر میدن که چرا اینجوری چرا چت شده باید بگی با شوهرت حرفت شده یه وقت به اون چیزی نگفته باشی ناراحتش کنی اون گناه داره والا دیگه نمیدونم چکار کنم ،راجب جهیزیم خونه پدرشوهرم با بابام قرار گذاشته بودن بابام گفت هرچی خودتون میگیرید دیگه مثل خونه خودتون الان شوهرم میگه ما نباید هیچی میگرفتیم که نگرفتنم غیر از یه آینیه شمدان با تلویزیون 21اینچ دست 2ویه دراور که اونم شوهرم میگه ما نباید میگرفتیم بیشتر بحث منو شوهرم راجبه اینه که من حتی لباس عروسیمم اخیلی ارزون بر داشتم آتلیه نرفتم بیشتر وسایل که باید میگرفتم نگرفتم گفتم بزار بهشون فشار نیاد من که بعدا با شوهرم میگیرم بخدا خواهر شوهرام لباس گرونتر از مال من برداشته بودن که بعد فهمیدم طلا نسبت به فرهنگو چیز خودشون من کمتر برداشتم یعنی کمتر قبول کردیم من اصلا نمیدونستم از اول اینارو بعدش فهمیدم وقتی عروسیناش رفتم دیدم چخبره بابای من یه مبلغ خیلی کم واسه عروسی ازشون گرفت که کمک خرج عروسی باشه ولی الان شوهرم میگه بابات ازمون پول گرفته در صورتی که فقط خونه ما عروسی گرفتن اونا حتی یه مهمونیم ندادن،دیگه فامیلاشونم ازشون ناراحت شده بودن که چرا یه مهمونی ندادید که دیگه به من واسه تبریک هیچ کدوم نیومدن کادوم ندادنحتی فامیلای درجه یکشون ،ما رفتیم ماه عسل با پونصد هزارتومن آخه این چجور ماه عسلس بود که باید واسه عروسی داداشمم که چند روز بعد عروسی ما بود کادوم میدادیم بخدا شوهرم هتل گرفته بود گرون بود شب دوم گفتم بریم مسافر خونه بزار کم نیاریم بزار بهش فشار نیاد ولی شوهرم میگه ما همه کار کردیم تازه جدیدا اختلاف فرهنگیو بهانه میکنه در صورتی که کلا اگه اختلافیم باشه همه چیه ما خیلی سادهتر از اونا هستو برگزار میشه چون دیدم تو شرایطشم بودم میگم ااکی نمیگم اونا همه چیشون باید رسمی باشه ولی ما نه الان که بحث ایناست میگه نه درصورتی که ما از خیلی از چیزای خودمون گذشت کردیم حتی من واسه خرید عروسی با خانوادم رفتیم اونجا بجای اینکه اونا بیان ،واسه عیدام خانواده من بهم عیدی میدن منم باید یه چیزی بدم هر چند ساده ولی اونا به من اصلا هیچی نمیدن من همیشه سعی کردم یه چیزی براشون بگیریم ولی الان دیگه میگم نه چون اونا اصلا نه بهم کادو میدن نه چیزی خوب من چرا بدم شوهرم میگه تازه صد هزارتومان واسه کادو کمه ،بهش میگم خونه ما برام کادو میگیرن منم در عوض باید یچیزی بدم میگه اونا ندن توم نده میگم من نمیتونم بگم ندن چون این واسه دخترشون هست،ولی میگه خونواده خودم هیچی نمیدن باید بهشون بدیم من نمیدونم دیگه چکار کنم ببخشید که طولانی شد

  6. کاربر روبرو از پست مفید namname-baran تشکرکرده است .

    سها** (سه شنبه 29 دی 94)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 دی 95 [ 03:07]
    تاریخ عضویت
    1394-10-27
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    904
    سطح
    16
    Points: 904, Level: 16
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 96
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 28 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من اصلا تاحالا باهاشون دعوا نکردم بی احترامیم نکردم همیشه احترام زاشتم بهشون ولی وقتی شوهرم باشه اصلا منو نمیبینن همش با شوهرم حرف میزنن ازش تشکر میکنن حتی وقتی داریم برمیگردیم فقط به شوهرم میگن مواظب خودت باش نمیگن خودتون احساس میکنم اینا همش واسه اینه که من عروسی نگرفتم یا حتی یه مهمونی خونشون نبوده که من رفتم من با مانتو شلوار رفتم خونشون مثل یه مهمون هیچ برنامه ای در کار نبود رفتم نشستم بعدم خوابیدم احساس میکنم هنوز نمیدونن یا درک نکردن وسرشون ازدواج کرده دیگه مجرد نیست مثل دوران مجردیش شوهرم باید رفتار کنه اونام همینجوری رفتار میکنن یعنی من اصلا نیستم،برم خونشونم کارای مادر شوهرمو میکنم غذاینا دذست میکنم کارای خواهر شوهرامو میکنم به خونشون میرسم ولی انگار مثل وظیفس چون همش میگن خودمون خسته شدیم

  8. کاربر روبرو از پست مفید namname-baran تشکرکرده است .

    سها** (سه شنبه 29 دی 94)

  9. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 فروردین 96 [ 14:28]
    تاریخ عضویت
    1391-10-02
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    6,459
    سطح
    52
    Points: 6,459, Level: 52
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 79.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    305

    تشکرشده 406 در 145 پست

    Rep Power
    49
    Array
    سلام بانو
    من مقصرم يا شوهرم؟ حق با منه يا شوهرم؟ جمله هاي مخرب يك زندگي مشترك هستن. تلاش براي اثبات برتري در داشتن يك حق، باعث دوري زن و شوهر از هم ميشه و كلمه "من" رو پررنگ ميكنه و "ما" رو كمرنگ ...

    لطفا در نظر داشته باشيد كه شوهر شما پسر اون خونواده ست كه براش عمري زحمت كشيدن و شما اگر هم ارج و احترامي داشته باشيد تنها به خاطر اينكه كه همسر پسرشون هستين يعني باز هم به خاطر شوهرتون هست. براي هر خونواده اي سعادت و خوشحالي فرزندش بسيار مهمه بنابراين هرجايي احساس كنن فرزندشون داره اذيت ميشه سريعا گارد ميگيرن. اصلا مهم نيست كه تشخيصشون درست باشه يا غلط. فقط مسئله اينجاست كه هواي فرزندشون رو تحت هر شرايطي داشته باشن كه متاسفانه گاهي شكل افراط به خودش ميگيره. انشاالله خودت كه مادر شدي اين حس رو بيشتر لمس خواهي كرد.
    بنابراين با تمام وجودت بپذير كه تو در درجه دوم اهميت هستي و به هيچ عنوان انتظار نداشته باش اين جمله كليشه اي " تو هم مثل دختر خودموني " برات مصداق پيدا كنه كه ميشه گفت براي تمامي دخترها اين جمله در حد همون جمله باقي مونده و امكان نداره كه به حقيقت تبديل بشه. ديد و باورت رو عوض كن و از زندگيت لذت ببر. احترامشون رو حفظ كن و اندازه توانت و لذت خودت براشون مايه بذار و البته انتظارات بلندمرتبه نداشته باش.

  10. کاربر روبرو از پست مفید setare_000 تشکرکرده است .

    بی نهایت (سه شنبه 29 دی 94)

  11. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 اردیبهشت 96 [ 07:07]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    4,637
    سطح
    43
    Points: 4,637, Level: 43
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsOverdrive1 year registered
    تشکرها
    270

    تشکرشده 319 در 160 پست

    Rep Power
    52
    Array
    سلام روز بخیر

    شما میخای زندگی کنی یانه ؟؟

    اینکه کوتاه اومدی کم خرج کردی ماه عسل رفتین خوب بوده اگه مخارجتو خرج زندگیت کرده باشی

    که فکر می کنم نکردی که ناراضی هستی گذشته ها گذشته به فکر آینده باش

    خیلی خوبه که با خانوادش رابطت خوبه کلی از سختی ها از مسیرت را برداشتی

    وقتی شوهرت گله میکنه که پول دادیم شمام به ارامی اول از اونا تعریف کن بعد در جای خودش ازشون انتقاد کن زیاد منفعلم باشی خوب نیست

    بزار بفهمه که اونام گلی به سرت نزدن

    و زندگیتو کن عزیز از اولش جهیزیت تکمیل نبود حالا از شوهرت بخاه با طرح نیاز خالص تا شما و زندگیتون را تامین کنه در این رابطه صوت کلید مرد دکتر

    حبشی رو بخون خیلی موثره در نوع درخاستت

    اصلااااا به گذشته و رفتارشون فکر نکن فقط به فکر این باش که شوهرت را تایید کنی احساس نیاز کنی بهش بگی من بهت افتخار می کنم

    باعث میشه به خاسته هات برسی

    این لینک ها رو بخون خیلی کمکت میکنه

    http://www.hamdardi.net/thread-19883.html


    http://www.hamdardi.net/thread-27962.html


    http://www.hamdardi.net/thread-25465.html

    http://www.hamdardi.net/thread-21813.html

  12. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 دی 95 [ 03:07]
    تاریخ عضویت
    1394-10-27
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    904
    سطح
    16
    Points: 904, Level: 16
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 96
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 28 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خدمت همه ی دوستان ممنون از جواباتون،ببینین منم قبول دارم که پسر اون خانوادت ولی همونجور که گفتید اگه افراطی باشه خیلی بده،منم از افراطیش ناراحتم،من با همه خانوادش رابطم خوبه ولی هر چی بهم میگنو گفتن فقط تو دلم میریزم که اونم الان اصلا اعصاب برام نزاشتخ یعنی فک کنم افسردگی شدید گرفتم،منو شوهرم بعد 3سال تا حالا نشده یه روز کامل باهم قهر باشیم چون هیچکدوم تحمل ناراحتیه همو نداریم ولی اختلافمون فقط سر همین افراط خانودشونه که یعنی من درجه 2م نیستم اصلا منو نمیبینن،منم با شما موافقم که گفتن من تو زندگی ،زندگیو نابود میکنه منم از همین ناراحتم،هلنا جان من فایلای دکتر حبشیو گوش دادم چون خیلی وقته تو این سایتم فقط تا الان خواننده بودم،خودم اولین بارمه پست گذاشتم،من هر بار رفتار گذشتشونو فراموش میکنم ولی وقتی میرم خونشون دوباره دقیقا همون رفتارا تکرار میشه منم اصلا حتی نمیتونم اعتراض کنم چون مطمئنم یه دعوای بزرگ درست میشه با یه اعتراض کوچک من ،منم فقط تو خودم میریزم،این مدت 3،4ماه از شوهرم دور بودم بخاطر کارش چون امکان این نبود که من باهاش برم،شوهرم گفت برو خونه بابات اونجا راحتی ولی گغتم نه یه مدت میرم خونه شما بعد میرم خونه خودمون که بحثینام درست نشه شوهرمم گفت باشه من یه مدت با شوهرم قبل اینکه بره سر کارش اونجا بودم یه 12روزی اونجا بودم بعد شوهرم گفت میبرتم خونه بابام یه ماه اونجا باشم یه ماهم دوباره بعدش بیام خونه پدر شوهرم،خانوادش نمیزاشتن برم خونه بابام میگفتن تو عروس اینجایی باید اینجا باشی با اینکه من 2ساله مستقلم،دیگه با ناراحتیو هر جوری بود البته ناراحتی میگم نه دعوا نکردیم ولی همش حرف میزدن که نرو منم هی با احتراممیگفتم یه مدت میرم اونجا بعدم دوباره میام اینجا یه مدت که این 3ماه تموم بشه بعد یه ماهم که ابنجا بودم میرم خونه بابام باز بعد اونم باز شوهرم میایم ابنجا ولی قبول نمیکردن وقتیم رفتم ناراحت شدن پدرشوهرم میگفت برم یه هفته وایسا بعدش میایم دنبالت ،ولی من دیگه واقعا نمیکشیدم اونجا باشم اصلا به پدر شوهرم هیچی نگفتم به مادر شوهرم گفتم بگه من بعد یه ماه میام رفتم بعد یه هفته هر روز به شوهرم زنگ میزدن که بریم بیاریمش شوهرمم میگفت نه ولی همش اعصاب منوخراب کردن زهر مارم شد تا بعد یه ماه اومدن منم باهاشون ب گشتم شهرشون یه ماهم که خونه پدر شوهرم بودم بابام گفت بماند که چقد اذیت شدم،بابام گفت میام دنبالت که بیای خونه دوباره خونه پدر شوهرم شروع کردن که حق نداری بری حق نیست که تو بری خونه بابات منم به پدر شوهرم،دوباره بزور با ناراحتی رفتم ،کلا استقلالو تو همه چی از ما گرفتن از چیز کوچیک تا بزرگش،منم اصلا نمیدونم چجوری رفتار کنم همیشه فقط گفتم ناراحت نشن ازم،نه جهیزیه که هیچی ندادن غیر اونا،با شوهرم خودمون گرفتیم که دیگه اصلا برام مهم نیست واسه این میگم که تازه داره یه چیزای دیگه میبینم که راجب عروسینای ما بوده ولی من ازش خبر نداشتم واسه همین ناراحت شدم.کادو میگیریم براشون شوهرم میگم بزار من بدم میدونن که توگرفتی من بدم بهتره میگه نه خانواده خودمه خودم میدم به تو ربطی نداره اونام فقط میگن پسرشون با اینکه من پیشنهاد دادم من گفتم ولی بازم اصلا هیچی،حتما بقیه ی فایلارم گوش میدم ممنون

  13. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 اردیبهشت 95 [ 12:20]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    محل سکونت
    آلمان
    نوشته ها
    247
    امتیاز
    11,685
    سطح
    71
    Points: 11,685, Level: 71
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 365
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    3,178

    تشکرشده 1,387 در 220 پست

    Rep Power
    74
    Array
    سلام خانومی،

    در اولین گام ازتون میخوام تا خونسردی خودتونو حفظ کنید تا بهتر بتونید از راهنمایی های مشاورین عزیز استفاده کنید

    کاملا میتونم خودمو جای شما بذارم، با اونی که از نعمت بزرگ مادر و پدر شوهر محروم هستم! فقط نمیدونم. شما چرا افسار زندگیتونو رها کردید؟!
    چرا خودتون منظورم از "شما" همسر گرامیتونم هست،البته بیشتر همسرتون فکر میکنم کوتاهی کردن که از همون اول افسا استقلال زندگی رو گمی شل گرفتن!
    1.همسرتون از همون اوایل آشنای رابطشون با شما جلوی خانوادشون چطور بود؟!
    2.آیا این رفتار ها یا بی توجهی ها از همون سلام اول رخ داد؟!
    3.اگه جوابتون مثبته، همسرتون چه قدمی برای رفع این مشکل برداشتند؟!
    4.آیا با همسرتون نشستید و در کمال آرامش دو موردش صحبت کردید؟!
    شما میگید همسرتون خودشون هم میگن مقصر اونهان!!! خوب همسر شما در همون اوایل چه گامی. برای برطرف کردنش برداشتن؟!
    و حالا شما:
    اولین قدم برای برقراری یک ارتباط خوب

    اگر می خواهید ارتباطی خوب داشته باشید باید از شناخت خودتان شروع کنید و این دردست ترین منبع قابل تغییر است. شناخت ما از خود می تواند نقاط ضعف و قدرت مان را نشان دهد تا درصدد برطرف کردن این نقاط ضعف باشیم. خیلی از. ماها مبتلا به تکرار اشتباهات خود هستیم و حتی تمام تلاشمون را می کنیم تا اطرافیان را تغییر بدیم. مثلا دخترخانمی که بسیار حساس و زودرنج است از کوچک ترین مسئله از طرف خانواده همسر ناراحت شده و باعث ناراحتی و تشنج در خانواده می شود. اگر دقت کنیم می بینیم که این دخترخانم در خانواده خود نیز این مشکل را داشته و به فکر حل آن برنیامده است یا مثلا پسری که وقت شناس نیست و در خانواده خود کسی اهمیت این موضوع را به او نیاموخته و چه بسا موقعیت ها و شرایط خوبی را نیز از دست داده است، بعد از ازدواج نیز بابت این قضیه مشکلات زیادی را با همسر خود پیدا می کند.


    پدر و مادر همسر مثل والدین خودمان هستند؟

    من با این گفته که پدر و مادر همسرمان را مثل پدر و مادر خودمان بدانیم موافق نیستم. اگر پدر و مادر همسرمان را فقط پدر و مادرعزیز همسر عزیزمان بدانیم مسئله خیلی راحت ترمی شود. این موضوع را از همان اول در خودمان حل کنیم که همان احساس و احترامی که من نسبت به پدر و مادر خودم دارم همسرم نیز نسبت به پدر و مادر خودش دارد و هیچ وقت به دنبال تغییر این احساس نباشیم چراکه جز آسیب زدن به همسرمان، فایده دیگری ندارد. اگر این مسئله را بپذیریم و در ارتباطات با مسائل پیش آمده لحاظ کنیم خیلی از مشکلات اصلا به وجود نمی آید. مسئله بعدی نیز حفظ استقلال و تمامیت خانواده نوپای خودمان است. خیلی از مشکلاتی که بین فرد و خانواده همسرش پیش می آید به دلیل رعایت نکردن این حریم است.


    رفت و آمدها را چطور کنترل کنیم؟

    این موضوع به توافق شما با همسرتان بستگی دارد،مثلا اگر هردوی شما افراد برونگرا یا درونگرایی هستید به راحتی می توانید در مورد تعداد و زمان رفت وآمدها به تفاهم برسید.مشکل زمانی است که یکی از زوج ها درونگرا و دیگری برونگراست که در این مورد هم با شناخت شخصیت و علایق طرف مقابل به جای قضاوت و تحمیل نظرمان می توانیم به نظر مشترکی دست پیدا کنیم.پس در این مورد خود دو نفر تصمیم می گیرند.


    چگونه با دخالت خانواده همسر مقابله کنیم؟

    اول خونسردی خود را حفظ کنید.آدم عصبانی نه تنها خوب به مسئله پیش آمده فکر نمی کند بلکه باعث می شود اطرافیان نیز در مورد گفته های او شک کنند. بعد به آنها بگویید در مورد گفته یا پیشنهاد آنها فکر خواهید کرد، اگر موضوع اینجا تمام نشد و آنها در این خصوص پافشاری کردند به آنها یادآوری کنید که شما و همسرتان در زمان مناسب با هم همفکری کرده و تصمیم خواهید گرفت.در مواردی که آنها به حریم شما احترام نگذاشته و خواهان تاثیرگذاری بیشتری در زندگی و تصمیمات شما هستند باید صریحا این موضوع را به آنها یادآوری کنید که این موضوع را در زمان مناسب و با همسرتان بررسی خواهید کرد.
    پس میشه با احترام بهشون یادآوری کنید که خودتون با همسرتون تصمیم گیرنده هستید،با اینکه نظر اونها براتون جای احترام داره...

    برچسب هایی به نام مادرشوهر و عروس

    اینکه ما با چه نگرشی وارد زندگی جدید می شویم بسیار مهم است. مثلا اگر به عنوان یک دختر خانم در خانواده ای بزرگ شده اید که مادربزرگ و پدربزرگ همه تصمیمات مهم را می گرفتند و این باعث عصبانیت و نارضایتی و غصه خوردن مادرمان از دست پدرشوهر و مادرشوهرش بوده، در این حالت احتمالا ذهنیت خوبی نسبت به خانواده شوهر نخواهید داشت؛ از طرف دیگراغلب ما در مورد مادرشوهر یا عروس افکار منفی ای داریم که باعث جهت گیری منفی و رفتار منفی در ما می شود. مثلا در نظر بگیرید اگر مادر ما از ما کاری را بخواهد که در توان ما نیست و برایمان سخت است کم پیش می آید که از دست او ناراحت شویم و تلاش مان را می کنیم تا آن کار را انجام دهیم و اگر هم نتوانستیم موضوع خیلی کش پیدا نمی کند.حالا در نظر بگیرید اگر مادرشوهر از عروس تقاضایی داشته باشد که حتی دشواری کمتری نسبت به تقاضای مادرمان دارد، چه فکری خواهیم کرد؟ چه واکنشی نشان می دهیم؟ اگر نپذیریم چه مسائلی پیش خواهد آمد؟ پیامدهای این نپذیرفتن حتی سال های سال گریبانگیر ما خواهد بود.


    اگر از خانواده همسرتان دلخورید...

    این مسئله اجتناب ناپذیر است پس برای آن آماده باشید. شما با خانواده ای که تاکنون تعاملی به این شکل نداشتید وارد ارتباط شده اید و حتما اختلاف نظر و سوءتفاهم پیش خواهد آمد. منتها بهترین روش برای حل مسئله ارزیابی درست مسئله و اتخاذ بهترین و مناسب ترین تصمیم و در نهایت عملی کردن تصمیمم تان است.اول مسئله ای که باعث ناراحتی شما شده است را بررسی کنید؛ مشکل اصلی چیست؟ اگر مادر یا خواهر یا نزدیکان خودتان این ناراحتی را به وجود می آوردند چه فکری درباره آنها می کردید، بعد سعی کنید خودتان را جای آنها بگذارید و اتفاق پیش آمده را از نظر آنها ببینید، وقتی به اینجا رسیدید متوجه می شوید که بهتر و منطقی تر دارید موضوع را بررسی می کنید، حالا بعد از تشخیص مشکل آن را ارزیابی کنید؛ موضوع چقدر برای تان مهم است آیا نادیده گرفتن آن بهتر است یا صحبت کردن درباره آن؟بعد که تصمیم گرفتید آن را خودتان عملی کنید. در اینجا بهتر است بگویم خودتان مشکلات را حل کنید و آنها را به همسرتان موکول نکنید.حتی برخی مواقع بهتر است اصلا همسرتان را وارد مشکلات نکنید.


    ۱+۱۱ نکته طلایی برای جا کردن خودتان در دل خانواده همسر

    ۱. سعی کنید تا حد امکان در حضور مادرشوهرتان عصبانی نشوید. با رعایت ادب، نظرتان را در مورد موضوع مورد بحث اعلام کنید، اما صدای تان را بلند نکنید. پیش از آنکه کار به جاهای باریک برسد، با ادب و فروتنی بحث را خاتمه دهید.

    ۲. اگر شما آن فردی هستید که مادرشوهرتان دوست دارد وقتش را با وی در آشپزخانه بگذرانید تا هم به او کمک کرده و هم احساس تنهایی نکند، گهگاهی همراهی کنید اما زیاده روی نکنید تا این عمل به وظیفه همیشگی تان تبدیل نشود. شاید فقط آخر هفته ها!

    ۳. هیچ وقت رابطه همسرتان را با خانواده اش زیر سؤال نبرید زیرا این کار تاثیر بدی روی رابطه شما و همسرتان می گذارد. تلاش کنید بیشتر درباره مادرشوهرتان، علاقه مندی هایش و خلق و خویش بدانید.

    ۴. ســعی کنید برای تصمیم گیری های بزرگ خانه، نظر مادرشوهرتان را جویا شوید. بدین ترتیب هم از به وجود آمدن درگیری های احتمالی پیشگیری کرده اید و هم برای او احترام قائل شده اید.نظر گرفتن از بزرگان شما رو بچشمشون بزرگ جلوه میده!

    ۵. با پیشنهادات خانواده همسر در حضور آنها، موافقت کنید ولی اعلام کنید که تصمیم تان را بعد اعلام خواهید کرد. سپس در تنهایی نظر واقعی خود را به همسرتان بگویید و باهم تصمیم نهایی را بگیرید و توسط او تصمیم خود را به خانواده اش اعلام کنید.

    ۶. در بحث های خانوادگی آنها شرکت نکنید و از اظهارنظر کردن جدا خودداری کنید.

    ۷. همیشه به خصوص در حضور مادرشوهر به وضعیت شوهرتان برسید.

    ۸. در حضور خانواده شوهر به پسرشان احترام بگذارید و این را بدانید که با اولین بی احترامی به شوهر آن هم در حضور مادرشوهر، به او نشان دادید که اختلاف دارید و به او اجازه دادید که در زندگی خصوصی تان دخالت کند.

    ۹. در بحث ها و جدال های خانوادگی بهتر است شما حرفی نزنید. مطمئنا او با رفتارها و خصوصیات خانواده اش بهتر آشناست. پس در مواردی که میان شما و خانواده اش مسئله ای ایجاد شد قضاوت را به او بسپارید.

    ۱۰. هرکاری که امروز انجام می دهید، چند ماه دیگر به عنوان وظیفه شما تلقی می شود. پس مراقب کارهای تان باشید.

    ۱۱. مادر شوهرتان با شما همسن و سال نیست. پس همواره احترام او را حفظ کنید و در شوخی کردن با او حد و مرز خاصی داشته باشید.

    ۱۲. هرگز تعلق خاطر همسرتان به خانواده اش را کم اهمیت تلقی نکنید و سعی نکنید بین او و خانواده اش فاصله بیندازید.با این کار نسبت به این قضیه حساس تر کرده و بیشتر طرف خانواده اش هدایت می کنید.


    امیدوارم مشاورین با تجربمون زودتر به کمک شما دوست عزیز بیان
    موفق باشید
    آرزو دارم،
    فاصله نباشه بین تو و تمام احساس های خوبت
    تو باشی و شادی باشه و یه دنیا سلامتی
    و امضاء خداوند بزرگ پای
    تمام آرزوهایت

  14. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 دی 95 [ 03:07]
    تاریخ عضویت
    1394-10-27
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    904
    سطح
    16
    Points: 904, Level: 16
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 96
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 28 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام سوده جان ممنون از راهنماییات،من همیشه احترامو حفط کردم،هیچ وقتم بی احترامی نکردم،اصلا خودمو تو بحثاشون کنار میکشم،یکی دوبار شوخی کردم که یه برداشت دیگه شد دیگه شوخیم نکردم باهاشون ،من اگه برم خونشون که اونم 2،3ماه یباره. ولی مثلا یه هفته باید کلا این هفترو کار کنم البته خودم دلم نمیاد مادر شوهرم با اون سنش زیاد تو آشپز خونه باشه سعیمو میکنم ازم راضی باشن،هر چیم بگن میگم چشم بعدش به شوهرم میگم ولی شوهرم بعضی وقتا من یه چیزی میگم میگه نه بعدش که خانوادش میگن میگه باشه،مثل دوران مجردی باهاش رفتار میکنن یعنی من وجودندارم،هیچ وقت نخواستم فاصله بندازم ولی گفتم یه کاری کوچیک انجام بده یا یکم خودتو ناراحت نشون بده که مثلا از این کارشون ناراحت شدیم میگه نه حتی خودمم نمیتونم نشون بدم ازشون ناراحتم اصلا نمیتونیم هیچ کدوم بهشون نه بگیم، فقط کافیه یه چیزی کوچیک بگیم بهشون هزارتاحرف به من میزنن،منو شوهرم تصمیمانو واسه رفتن میگیریم که مساوی خونه خانوادمون باشیم بعضی وقتا من گذشت میکنم بخاطر اینکه اون بیشتر پیش خانوادش باشه واسه این مسئله مشکلی با شوهرم ندارم وای خانوادش اگه اول برم خونه بابام هی زنگ میزنن کی میاین،اگم برم خونه پدر شوهرم بخوام برم خونه بابام میگن نه چرا به این زودی،هر بار اینقد منو با حرفاسون ناراحت میکنن اینقد حرف میزنن که خونه ی بابام کوفتم میشهه،سه ساله اینجوریه یعنی هر وقت خواستم برم ناراحت شدن که چرا میرم با اینکه 2سالش من مستقلم ولی همینجوریه،لباس میپوشم میگن اینو نپوش اونو بپوش حتی لباسای خودشونو برام میارن نمیزارن راحت باشم،یه بار نزاشتن خودم بگم میخوام حموم کنم یه روز در میان به من میگن برو حموم کن چرا حموم نمیکنی،فک میکنن هروقت حموم کردم بخاطر اونا بوده دیگه وقتی به همچین چیزی گیر میدن بقیشو دیگه چی بگم،کلا به همه چی گیر میدن مسئله دیگم اینه که همونطور که تو پست قبل گفتم من 2تا مادرشوهر دارم یعنی باید هیچکدوم از من ناراحت نباشن هر دوم به من گیر میدن،والا نمیدونم چکار کنم دیگه

  15. کاربر روبرو از پست مفید namname-baran تشکرکرده است .

    سوده 82 (چهارشنبه 30 دی 94)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: چهارشنبه 14 تیر 96, 19:57
  2. استفاده از سایت همسریابی برای آشنایی و ازدواج درست هست
    توسط شمیم بهار در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: پنجشنبه 14 فروردین 93, 17:30
  3. پاسخ ها: 37
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 فروردین 93, 16:14
  4. پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 شهریور 91, 23:34
  5. پسری که دنبال تصاویر جنسی تو نت هست ممکنه مشکل درست کنه برای اطرافیانش؟
    توسط بهار.زندگی در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: جمعه 12 اسفند 90, 15:20

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:16 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.