سلام خدمت كاربران محترم همدردى كه با كمك و راهنمايى به موقع اونها تونستم تا حدودى به مشكلات خودم و خانمم غلبه كنم. شرايط عجيبى برام پيش اومده كه نياز به مشاوره و راهنمايى فورى دارم. شكر خدا مشكلات خودم و خانمم در حال رفع و رجوع بود، نه خبر از دعوايى بود نه دلخورى تا همين امروز عصر كه پدر خانمم با بنده تماس گرفت كه بيا زنت رو بردار ببر روزگار مارو سياه كرده،نفهميدم چطور لباس پوشيدم رفتم اونجا ديدم خانمم با پدرش دعواش شده اين وسط مادر خانمم هم طرف دخترش را گرفته... حالا من به زور خانمم را با حرف آروم كردم پدرش دست بردار نيست ميگه بايد همين الان ببريش من ديگه دختر ندارم. من ديدم پدر حرمتش واجبه بزرگتره داره جلوى دامادش شخصيتش خرد ميشه به خانمم تشر زدم كه اين چه رفتاريه چرا كنترل كلام و كارهاتو ندارى؟شروع كرد داد كشيدن كه طلاق خودم و مادرمو مى گيرم روزگار براتون نميذارم هر دوتونو به خاك سياه ميشونم. بعد هم از بس جيغ كشيد كه به حالت ضعف افتاد رفتم بلندش كردم ناخن هاشو فشار مى داد توى گردنم. اوضاعى بود كه به چشمم نديده بودم، آرومش كردم لباس پوشيد از خونه آوردمش بيرون حالش به قدرى بد بود كه حرف نميتونست بزنه فقط گريه مى كرد، ديدم صلاح نيست با اين وضع پدر مادرم ببيننش شام خريدم آوردمش خونه خودمون كه هنوز ابتدايى ترين وسايل زندگى هم نچيديم شروع كردم باهاش صحبت كردن ديدم انصافا چه دعواى بيخودى با پدرش كرده و بيچاره پيرمرد حق داشته، منتها هرجا از پدرش دفاع مى كردم دوباره جيغ مى كشيد و حالش بد مى شد. اينجا هم يك سرى دعوا با من كرد و چندتا پنجول به سر و گوش من كشيد تا با تهديد حق ندارى با پدرم ديگه حرف بزنى. من همينجا ميمونم جهازمم نميارم و بابام حق نداره پاشو اينجا بذاره وگرنه خودمو مى كشم روى چندتا پتو گرفت خوابيد... يه يك ساعتى خواب بود كه دوباره با گريه بيدار شد و همون حرفهارو تكرار كرد و منم با قول و حرف اين كه اصلا دوتايى ميريم سر باباتو از بيخ مى بريم و چه پدر ديو سيرتى دارى خودم حقشو كف دستش ميذارم تبديل به سوپرمن و واى آرش تو چقدر خوبى و تورو دارم احساس آرامش مى كنم شدم. الان هم منزل خودمون هستيم خانمم كه خوابه ولى من از سرما دارم سگ لرز مى زنم چون حتى گاز خونه وصل نيست كه شوفاژ روشن كنيم، شما راهنمايى بفرماييد كه من چه تصميمى بگيرم؟ نميخوام دعواى خانمم و پدرش به منزل پدر و مادرم كشيده بشه، خانمم هم كه كله شقه و قصد نداره خونه برگرده، منم كه معلوم نيست عاشقم يا ديوانه ولى اين دعوا را اگر تا فردا به آشتى نكشم هم آبروم رفته و هم زكام گرفتم
علاقه مندی ها (Bookmarks)