سلام دوستان من قبلا هم اینجا میومدم. مدتی که نبودم هر روز توی تالار بودم. همه تاپیک ها رو خوندم، واسه خیلی ها آروزی خوشبختی داشتم ولی خوب نظر کارشناسی ای نداشتم که بذارم.
من 27 و شوهرم 33 سالشه. من خانه دار و اون کارمنده. یه بچه 10 ماهه هم داریم.
تاپیک های قبلی
http://www.hamdardi.net/thread-29595.html
http://www.hamdardi.net/thread-30031.html
می خواستم که دیگه نیام تاپیک بزنم ولی مجبور شدم . هزینه مشاوره تو شهرمون بالاتر رفت و منم فعلا مشکل مالی داشتم و دارم واسه همین دوماهی میشه مشاوره نرفتم.
شوهرم نسبت به قبل خیلی سردتر شده. جدا میخوابه، با دوستاش تفریح می کنه. اصلا ما رو نمی بینه. به تمام این مشکلات، مشکل مالی هم اضافه شده. گویا مشکل مالیش فقط واسه ماست. چون خونه رو واسه برادرش که قراره چند وقت دیگه ازدواج کنه با هزینه خودش نقاشی کرد، منم اولش ناراحت شدم و عصبی که داشتم منفجر میشدم. بهش گفتم که بذار برادرت خودش حساب کنه، گفت چه اشکالی داره آدم که نباید همه چیزو واسه خودش بخواد!!! منم دیدم که اون کار خودش رو می کنه منم باهاش همدلی کردم گفتم اشکال نداره تازه تشویقش هم کردم.
از وقتی هوا سردشده چند بار بهش گفتم حقوقتو که دادن بده واسه بچه لباس گرم بخرم همش هم میگه باشه بذار اضافه کار بدن، بذار حقوق بدن و ... . واسه خرید شیرخشک هم غرغر می کنه. همیشه بهش گفتم حداقل جلو بقیه رعایت کن. مثلا اون روز دختر عموش خونمون بود خودش هم بهتر از من اونو میشناسه که یک کلاغ چهل کلاغ میکنه. داشت میرفت بیرون آروم بهش گفتم چند تومنی بذار. یهو با عصبانیت و صدای بلند گفت ندارم از کجا بیارم. اینقدر از دستش ناراحت شدم که حساب نداشت من پول میخواستم که واسه بچمون خوراکی بخرم. حتی نپرسید واسه چی میخوای؟
ساعت 8 شب خودم توی سرما پاشدم رفتم سوپری که خرید کنم. توی کوچه منو دید میگه پول واسه سوپری میخواستی؟ منم گفتم که نه ممنون لازم ندارم دیگه. از اون روز به بعد دیگه زیاد باهاش هم کلام نمیشم. اینقدر دلم گرفت که جلو اون داد زد.
خرج خودم هم به کنار. من خودم توی خونه کار پایان نامه انجام میدم. پولش کمه ولی از هیچی بهتره.
نمیدونم تا کی تلاش کنم بعضی از بچه ها رو میبینم که چقدر واسه نگه داشتن زندگیشون تلاش می کنن منم امیدوار میشم (مثل خانم زندگی موفق) بعضی های دیگه رو می بینم که با وجود تلاش های زیاد بعد از چند سال نتیجه ای نگرفتن (مثل خانم مهسانه) نا امید میشم. توی این مدت عشق، نفرت، بی خیالی، دوست داشتن، عصبانیت، حرص خوردن و ... همه رو تجربه کردم.
تا یادم نرفته بگم که حدود 6 ماهی میشه که رابطه جنسی هم نداشتیم
ببخشید که طولانی شد
علاقه مندی ها (Bookmarks)