سلام به همه
شما کم و بیش با مشکل من آشنایی داشتید.
اینکه خانمم بعد از دعوای ما قهر کردن و خونه مادرشون رفتن.من دنبالشون رفتم نخواستن برگردن گفتن بایست من برم بالای خونه مادرشون که همون عمه ام میشن زندگی کنیم و من قبول نکردم.
باقی جریان از این قرار هست خواهرم از خارج از کشور اومدن و از عمه ام خواستن درباره ما صحبت کنن. عمه به خانه پدرم اومدن و وقتی خواهرم به اون گفتن ما اگر نمیتونیم مشکلات این دو تا رو حل کنیم هیزم تو آتیششون نریزیم و بهتره با صحبت کردن مشکل رو حل کنند.عمه من قباله ازدواج ما رو در آوردن و به خواهرم گفتن اگر پژمان نیادش طبقه بالای خانه ما رندگی کنه مهریه دخترم رو اجرا میگذارم.
خواهرم قباله رو گرفتن و تو حیاط پرتاب کردن و گفتن باشه مهریه دخترت رو میدم یه خونه میدم ردش میکنم. خلاصه عمه خانم هم با کلی فحش و بد و بیراه و عربده کشی تو ساختمون از اینجا رفتن.
چند روز گذشت تو این روزها خانمم مسیچ میدادن که بیچارت میکنم و ال میکنم بل میکنم.
تا اینکه دادخواست برا مهریه اومد و خواستن برا معرفی خودم و بعد اموال برم.خواهرم به عمه تلفن زدن شما مهر رو اجرا گذاشتین پس مهر رو میگیرین و یک روز رو هم برا دادخواست طلاق توافقی تعیین میکنین.
احضاریه رو از پدرم پنهان کردیم و من یک روز که تا عصر سرکار بودم خواهرم بدون اینکه من در جریان باشم جهیزیه خانمم رو به جز وسایلی که این مدت عوض کرده بودیم و خودم گرفته بودم رو بار کامیون زدن و خونه عمه ام فرستادن.
عمه ام به پدرم تلفن زدن و بد و بیراه و اون موقع پدرم موضوع احضاریه رو فهمیدن و با خواهرم دعوا کردن چرا جهیزیه رو فرستادن . خواهرم گفتن من میدونم چه کار میکنم شما اینها رو پر رو کردین.
خانمم با من تماس گرفتن و طبق معمول فحش به من و مادر خدا بیامرزم و پدرم و خواهرم و آخر سر هم گریه کردن و تلفن رو قطع کردن.
عموم رو واسطه کردن عموم گفتن این کارها چیه شما فامیلین فامیل گوشت آدم رو میخوره استخوانش رو دور نمیندازه و از این حرفهای قدیمی که الان وجود خارجی نداره.
و خونه مون اومدن از من پرسیدن چرا اینجوری شده همه جریان رو تعریف کردم و گفتم من خواستم بریم مشاوره و اون قبول نکرد و مادرش رو جلو فرستاد چون فکر میکرد من از پس مادرش بر نمیام من هم خواهرم رو جلو فرستادم.
هرچند من این کار رو نکردم و زن برادرم جریان رو به خواهرم اطلاع داده بودن و غیرمستقیم اون هم وارد این جریان شد.
مهریه خانمم یک خانه و 300 تا سکه طلا و یک دونگ از خانه پدرم هست این یک دونگ هم به عنوان جامهری گرفتن و معمولا نمیبخشن چون میگن اگر دختر هیچ جایی نداشته باشه در اون یک دونگ خانه پدرشوهرش جا داره.
خلاصه خواهرم به عموم گفتن اینها برا مهریه دادخواست فرستادن و زنی که پایش به دادگاه باز بشه دیگه زن زندگی نیست و برو به اونا بگو یه خونه رو میدم و اون یه دونگ هم تبدیلش میکنم پولش رو میدم و سکه ها رو هم قسط بندی میکنیم.یک روز هم قرار بگذارن برا دادخواست طلاق توافقی و ما میخواهیم دخترشون رو طلاق بدیم.
خواهرم به عمه ام تلفن زدن گفتن موقعی که ما پژمان رو زن دادیم من مخالف بودم اما گفتیم شما فامیلید مادر نداره شما جای مادرش براش مادری میکنی تو خیابون یکی رو پیدا نکنه معلوم نیست عاقبتش چی میشه.اما شما روی غریبه ها رو سفید کردین.بچه بود خوش قلب بود میتونستی با محبت اون رو سمت خودت بیاری براش مادری کنی اما این کار رو نکردی هیچ از خونه و زندگیش هم فراریش دادی.ما شنبه میریم برا معرفی اموال شما هم بیاین و اونجا دادخواست بدیم. زود سر و ته قضیه رو هم بیارین میخوام برادرم رو با خودم ببرم بچه اش هم باشه دو سال دیگه دنبالش میاییم اگر که نخواستین هم الان دنبالش میاییم.
این جریانات گذشت و خانمم خونه پدرم اومدن من هم پایین نرفتم و نمیخوام تا اون اینجاست برم.
از قرار معلوم گفتن دادخواست مهریه رو پس گرفتن و به پدرم گفتن من یک دونگ از این خونه سهم دارم اینجا خونه من هست و جایی نمیرم.
دو تا شاخ گنده رو سرم سبز شده تا دیروز به من فحش میدادن و میگفتن تو لیاقت نداری بیچارت میکنیم و من بمیرم اونجا نمیام و ....
الان خونه خودمون که هیچ میگن خونه پدرم خونه شون شده و نمیخوان جایی برن. چطور روش شده با اون کارهایی که کردن هیچ چیز رو نبینن و با کمال بی پروایی بیان جلوی چشم پدرم و خواهرم و خانوادم باشن.
خواهرم میگن اگر میخواد برگرده بایست مهریه اش رو ببخشه بایست زبونشون کوتاه بشه چون دو ماه دیگه دوباره همین بساط رو پیاده میکنن.خانمم هم گفتن بایست با پژمان صحبت کنم .
از طرفی میدونم خواهرم درست میگن از طرفی فکر میکنم این کار از نظر وجدانی درست نیست. از یه جهت با خودم میگم پژمان مگر اینها وجدان سرشون شد سکه یه پولت کردن تو اقوام و در و همسایه آبرو ریزی کردن. بدون دلیل مهریه رو اجرا گذاشتن .یک کاری کردن خواهر من شوهر و دو تا بچه رو از اون سر دنیا ول کرده و برا کار ما اینجا اومده . زندگی و اعصاب همه ما رو به هم ریختن.
خیلی دلخورم و دوست ندارم فعلا با هم روبرو بشیم.
به نظر شما چه کاری رو انجام بدم بهتره؟
این هم لینک دو تایپیک قبلی من
http://www.hamdardi.net/thread-28368.html
http://www.hamdardi.net/thread-28443.html
علاقه مندی ها (Bookmarks)