به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 28
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 18 آذر 95 [ 01:19]
    تاریخ عضویت
    1392-3-03
    نوشته ها
    212
    امتیاز
    5,830
    سطح
    49
    Points: 5,830, Level: 49
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 120
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    158

    تشکرشده 390 در 142 پست

    Rep Power
    42
    Array

    بر سر دو راهی موندم

    سلام به همه

    شما کم و بیش با مشکل من آشنایی داشتید.
    اینکه خانمم بعد از دعوای ما قهر کردن و خونه مادرشون رفتن.من دنبالشون رفتم نخواستن برگردن گفتن بایست من برم بالای خونه مادرشون که همون عمه ام میشن زندگی کنیم و من قبول نکردم.
    باقی جریان از این قرار هست خواهرم از خارج از کشور اومدن و از عمه ام خواستن درباره ما صحبت کنن. عمه به خانه پدرم اومدن و وقتی خواهرم به اون گفتن ما اگر نمیتونیم مشکلات این دو تا رو حل کنیم هیزم تو آتیششون نریزیم و بهتره با صحبت کردن مشکل رو حل کنند.عمه من قباله ازدواج ما رو در آوردن و به خواهرم گفتن اگر پژمان نیادش طبقه بالای خانه ما رندگی کنه مهریه دخترم رو اجرا میگذارم.
    خواهرم قباله رو گرفتن و تو حیاط پرتاب کردن و گفتن باشه مهریه دخترت رو میدم یه خونه میدم ردش میکنم. خلاصه عمه خانم هم با کلی فحش و بد و بیراه و عربده کشی تو ساختمون از اینجا رفتن.
    چند روز گذشت تو این روزها خانمم مسیچ میدادن که بیچارت میکنم و ال میکنم بل میکنم.

    تا اینکه دادخواست برا مهریه اومد و خواستن برا معرفی خودم و بعد اموال برم.خواهرم به عمه تلفن زدن شما مهر رو اجرا گذاشتین پس مهر رو میگیرین و یک روز رو هم برا دادخواست طلاق توافقی تعیین میکنین.
    احضاریه رو از پدرم پنهان کردیم و من یک روز که تا عصر سرکار بودم خواهرم بدون اینکه من در جریان باشم جهیزیه خانمم رو به جز وسایلی که این مدت عوض کرده بودیم و خودم گرفته بودم رو بار کامیون زدن و خونه عمه ام فرستادن.
    عمه ام به پدرم تلفن زدن و بد و بیراه و اون موقع پدرم موضوع احضاریه رو فهمیدن و با خواهرم دعوا کردن چرا جهیزیه رو فرستادن . خواهرم گفتن من میدونم چه کار میکنم شما اینها رو پر رو کردین.
    خانمم با من تماس گرفتن و طبق معمول فحش به من و مادر خدا بیامرزم و پدرم و خواهرم و آخر سر هم گریه کردن و تلفن رو قطع کردن.
    عموم رو واسطه کردن عموم گفتن این کارها چیه شما فامیلین فامیل گوشت آدم رو میخوره استخوانش رو دور نمیندازه و از این حرفهای قدیمی که الان وجود خارجی نداره.
    و خونه مون اومدن از من پرسیدن چرا اینجوری شده همه جریان رو تعریف کردم و گفتم من خواستم بریم مشاوره و اون قبول نکرد و مادرش رو جلو فرستاد چون فکر میکرد من از پس مادرش بر نمیام من هم خواهرم رو جلو فرستادم.
    هرچند من این کار رو نکردم و زن برادرم جریان رو به خواهرم اطلاع داده بودن و غیرمستقیم اون هم وارد این جریان شد.

    مهریه خانمم یک خانه و 300 تا سکه طلا و یک دونگ از خانه پدرم هست این یک دونگ هم به عنوان جامهری گرفتن و معمولا نمیبخشن چون میگن اگر دختر هیچ جایی نداشته باشه در اون یک دونگ خانه پدرشوهرش جا داره.
    خلاصه خواهرم به عموم گفتن اینها برا مهریه دادخواست فرستادن و زنی که پایش به دادگاه باز بشه دیگه زن زندگی نیست و برو به اونا بگو یه خونه رو میدم و اون یه دونگ هم تبدیلش میکنم پولش رو میدم و سکه ها رو هم قسط بندی میکنیم.یک روز هم قرار بگذارن برا دادخواست طلاق توافقی و ما میخواهیم دخترشون رو طلاق بدیم.

    خواهرم به عمه ام تلفن زدن گفتن موقعی که ما پژمان رو زن دادیم من مخالف بودم اما گفتیم شما فامیلید مادر نداره شما جای مادرش براش مادری میکنی تو خیابون یکی رو پیدا نکنه معلوم نیست عاقبتش چی میشه.اما شما روی غریبه ها رو سفید کردین.بچه بود خوش قلب بود میتونستی با محبت اون رو سمت خودت بیاری براش مادری کنی اما این کار رو نکردی هیچ از خونه و زندگیش هم فراریش دادی.ما شنبه میریم برا معرفی اموال شما هم بیاین و اونجا دادخواست بدیم. زود سر و ته قضیه رو هم بیارین میخوام برادرم رو با خودم ببرم بچه اش هم باشه دو سال دیگه دنبالش میاییم اگر که نخواستین هم الان دنبالش میاییم.

    این جریانات گذشت و خانمم خونه پدرم اومدن من هم پایین نرفتم و نمیخوام تا اون اینجاست برم.
    از قرار معلوم گفتن دادخواست مهریه رو پس گرفتن و به پدرم گفتن من یک دونگ از این خونه سهم دارم اینجا خونه من هست و جایی نمیرم.
    دو تا شاخ گنده رو سرم سبز شده تا دیروز به من فحش میدادن و میگفتن تو لیاقت نداری بیچارت میکنیم و من بمیرم اونجا نمیام و ....
    الان خونه خودمون که هیچ میگن خونه پدرم خونه شون شده و نمیخوان جایی برن. چطور روش شده با اون کارهایی که کردن هیچ چیز رو نبینن و با کمال بی پروایی بیان جلوی چشم پدرم و خواهرم و خانوادم باشن.
    خواهرم میگن اگر میخواد برگرده بایست مهریه اش رو ببخشه بایست زبونشون کوتاه بشه چون دو ماه دیگه دوباره همین بساط رو پیاده میکنن.خانمم هم گفتن بایست با پژمان صحبت کنم .
    از طرفی میدونم خواهرم درست میگن از طرفی فکر میکنم این کار از نظر وجدانی درست نیست. از یه جهت با خودم میگم پژمان مگر اینها وجدان سرشون شد سکه یه پولت کردن تو اقوام و در و همسایه آبرو ریزی کردن. بدون دلیل مهریه رو اجرا گذاشتن .یک کاری کردن خواهر من شوهر و دو تا بچه رو از اون سر دنیا ول کرده و برا کار ما اینجا اومده . زندگی و اعصاب همه ما رو به هم ریختن.

    خیلی دلخورم و دوست ندارم فعلا با هم روبرو بشیم.
    به نظر شما چه کاری رو انجام بدم بهتره؟

    این هم لینک دو تایپیک قبلی من

    http://www.hamdardi.net/thread-28368.html

    http://www.hamdardi.net/thread-28443.html

    کسی حرف منو انگار نمیفهمه
    مرده زنده،خواب و بیدار نمی فهمه
    کسی تنهاییمو از من نمی دزده
    درد ما رو در و دیوار نمیفهمه
    واسه تنهایی خودم دلم میسوزه
    قلب امروزی من خالی تر از دیروزه
    ویرایش توسط پژمان : چهارشنبه 29 خرداد 92 در ساعت 14:33

  2. کاربر روبرو از پست مفید پژمان تشکرکرده است .

    meinoush (چهارشنبه 29 خرداد 92)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 29 شهریور 00 [ 00:15]
    تاریخ عضویت
    1390-2-04
    نوشته ها
    909
    امتیاز
    16,852
    سطح
    83
    Points: 16,852, Level: 83
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 498
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,315

    تشکرشده 3,200 در 813 پست

    Rep Power
    115
    Array
    دوست عزیز

    امیدوارم کارشناسا بیاند و نظر بدند.:)

    به نظر من خانم شما خیلی کار اشتباهی کرد که مادرش رو جلو انداخت و شما هم به دنبال

    آن کار اشتباهی کردید که خواهرتون رو جلو انداختید ولی خدایش عجب میدان جنگی

    شما دو نفر درست کردید و خواهرتون گویی حسابی پشت شما است و از خجالت مادر زنتون در آمده.

    به نظر من کار درست این است که شما الان شرط ادامه رابطه را برای همسرت

    مراجعه حضوری به یک مشاور خانواده قرار دهیدو مشکلاتتان را با یک مشاور مجرب مطرح کنید

    و از او راهنمایی بخواهید اگر این رابطه بیمار را اصلاح و درمان نکنید دیر

    یا زود دوباره درگیر مشکلات و دخالتهای اطرافیان در زندگیتان خواهید شد.:)

    شاید یکی از راه حلهای مناسب در کنار مشاوره گرفتن گرفتن منزلی مستقل دور از خانواده شما و همسرتان

    باشد تا بتوانید زندگیتان با همسر را بصورت مناسب تر مدیریت کنید.
    ویرایش توسط sanjab : چهارشنبه 29 خرداد 92 در ساعت 16:07

  4. 2 کاربر از پست مفید sanjab تشکرکرده اند .

    mehdihn (شنبه 01 تیر 92), taraneh89 (جمعه 31 خرداد 92)

  5. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    کاش از اول خودتون دو نفر مشکلتون رو حل میکردین چقدر همه گفتن خواهرتون رو دخالت ندین . شما باید با سیاست یه کاری می کردین خانومتون از مادرش راهنمایی نخواد .
    حالا چی شد ؟؟
    اینقدر راحت از طلاق حرف نزنید . اصلا راحت نیست . عرش میلرزه..
    شما اگه بخوای از خودت اقتداری نداشته باشی تو هر زندگی دیگه ای هم باشی همینه ..
    همه گفتن رو خودت کار کن
    من نظر کارشناسی ندارم ولی همیشه معتقدم به هیچ عنوان نباید مشکل زن و شوهر به خانواده ها کشیده شه ...
    شما نهایتا با هم آشتی می کنید اما یه عالمه خاطره بد بوجود آوردید که حالا باید بشینید پاکشون کنید از دلتون از ذهنتون

  6. کاربر روبرو از پست مفید zendegiye movafagh تشکرکرده است .

    taraneh89 (جمعه 31 خرداد 92)

  7. #4
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array
    همسرت تو را دوست دارد
    شما هم همسرت را دوست داری
    حالا می خواهید چی کار کنید؟
    شما منتظر بودی خواهرت بیاد ، که الان اومدند و یکسری اتفاقات شکل گرفته
    الان و در حال حاضر شما چه می خواهی؟
    می خواهی مهریه اش رو بدهی با خواهرت بری؟

  8. 2 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    faghat-KHODA (چهارشنبه 29 خرداد 92), گل آرا (پنجشنبه 30 خرداد 92)

  9. #5
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 35,998 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array


    جناب پژمان ، پیداست که
    علاقه به زن و بچه و زندگیت ترا دو دل کرده .

    شما همسرت را دوست داری ، زندگیت را دوست داری و بچه ات را دوست داری و دوست نداری بدون مادر خودش در کنار تو باشه و بزرگ بشه ، اینها

    پتانسیلهای خوبی برای ساختن هست .
    شک نداشته باش که همسرت هم شما و زندگی و بچه اش را دوست دارد و مطمئن باش که او خود

    جلوی مادرش ایستاده و موضع اجرا گذاشتن مهریه را پس گرفته ( اما شما به روش نیاری تا خودش زمانش که رسید خودش بهت بگه )



    برادر عزیز

    همینکه خانمت خودش گفته میخواد با شما حرف بزند یعنی یک پوئن برای شما ، این یک موقعیت عالی هست برای اینکه بادرایت و

    ظرافت بتوانی بهترین بهره برداری را از آن بکنی .


    اگر حرفهایم را تایید می کنی . باید بگم که :

    از این به بعد را از احساسات مثبت مایه بزار. ما قبلاً هم گفتیم صبور باش تا خانمت خواهان حرف زدن شود و اونموقع استقبال کن و ....

    که وضعیت به گونه ای دیگر شد .

    در هرصورت در شرایط پیش اومده شما می توانی بهترین بهره برداری را بکنی و مهم هست که خودت بقیه مسیر را مدیریت کنی .

    به همسرت با همه آزردگیت امکان صحبت بده . و حتی اگر از او گله می کنی و ناراحتیت را می خواهی بیان کنی با استدلال منطقی

    نباشه بلکه با احساسات عاشقانه باشه . مثلاً نمونه دیالوگهای زیر را می توانی ببینی و الگو بگیری .

    موقعیت صحبت را بیرون از خونه و در فضایی که حال و هوای احساسی و رمانتیک را تقویت کند ، بخصوص فضایی که می دانی

    خانمت تحت تاثیر قرار می گیرد و عاطفی می شود، فراهم کن .

    بگو : اصلاً فکرشو نمی کردم کارمون به اینجابکشه ، بیشتر از اینها عشق و علاقه ات به خودم را باور کرده بودم . عشق و علاقه ای که با اینکه

    من آماده ازدواج در اون سن نبودم و تحت فشار روحی بودم ، منو تحت تاثیر قرار داد و پا بند زندگی کرد و علاقمندم کرد ..... بگو انتظار نداشتم

    ازت و بعید هم میدونم خودت مایل بوده باشی اینجوری بوده باشه ، درست میگم یا اشتباه فهمیدم ؟

    احتمالاً همسرت میگه خودت باعث شدی و ..... ( واکنش دفاعی نشون میده ) اگر اینگونه گفت ، کل کل نکن ، بحث نکن و ...... بگو فرض که

    اینطور بوده .... ولی آیا من رفتم دادخواست طلاق دادم ؟


    من دوستت دارم ، هم تو را هم بچه ام را و با رفتنت و جواب تماسهام رو ندادن و .... مرا به هم ریختی ، غرورم شکست و .....

    بگو : آرزوم این بود که پنهان از مادرت یه اس ام اس بدی و بگی دلت برام تنگ شده و .... بگو میدونی چقدر دلم پر می کشید اینا را بشنوم ازت !!!. و ...

    وقتی خبری نمی شد عصبی می شدم و البته این اشتباه من بود ، از شدت احساسات به هم ریختم و اون برخوردهای اشتباه من پیش اومد .

    بچه و دیدن بچه را بهانه کردم و اومدم تا در خونه شاید خودت بیایی ، شاید که خودی بهم نشون بدی و ببینم واقعاً منو دوست داری و علاقه

    من یک طرفه نیست .......

    بگو : البته هنوز هم باور ندارم منو دوست نداشته باشی . فکر می کنم توی بد موقعیتی گیر کردی و مقابل عمه نمی توانستی بایستی ....اما

    ای کاش یه جوری اینو بهم می فهموندی تا من آروم میشدم و سر صبر راه دیگه پیش می گرفتم که هم بتونی حرمت مادرت رو داشته باشی

    هم برگردی سرخونه زندگیت .


    و ..................................................



    آقا پژمان >>> در میان این کلمات هم عواطف نهفته ، هم باز خوانی احساس همسرت هست ، هم اینکه خیلی ظریف آموزش می دهی که

    هروقت مشکلی پیش اومد او خودش و شما را ببیند و حتی اگر دخالت دیگران هم مانع تراشی کرد ، سعی کنه به گونه ای حرف دل خودش را

    به تو برساند و نگذارد دخالت دیگران بینتان فاصله عمیق ایجاد کند و ..... هم اینکه در کل متوجه می شود که اگر دخالت دیگران نباشد

    شما می توانید با دیالوگ مسائل را
    با هم حل کنید و عشق و علاقه اتان به هم پتانسیل اصلی برای حل مسائل هست .

    دقت کن آقا پژمان که هرچقدر همسرت خواست بحث و جدل کند ، شما وارد بازی نشو و سکوت کن و وقتی سر رشته کلام به دست شما

    افتاد باز هم عاطفی حرف بزن و بگو دعوا نداریم که نهایتش این هست که با این حرفها من میفهمم تو منو دوست نداری و منو برای خودم نمیخواهی .

    اونوقت من حاضر نیستم خودم را به تو تحمیل کنم . حاضر نیستم بپذیریم بخاطر شرایط عمری منو تحمل کنی . چون اگر زن و شوهری همدیگر

    را دوست نداشته باشند همدیگر را تحمل می کنند و این اصلاً خوب نیست .

    ممکنه خانمت بگه تو چی ، مگه تو منو دوست داری ؟ ..... بگو به نظرت اگر دوستت نداشتم غرورم بهم اجازه می داد که بعد از به اجزا گذاشته

    شدن مهریه و کشونده شدنم به دادگاه حاضر بشم باهات حرف بزنم ؟؟؟؟

    بگو توی این جریان تازه من کمی خودمم شناختم که پاش برسه کنترل از دست میدم و ممکنه لج بازی کنم و البته این اصلاً خوب نستها ، اما

    منظورم اینه که اگر دوستت نداشتم همون رگ باعث می شد الآن با هم حرف نزنیم .

    در مدت حرف زدن گاهی دستش را توی دستت بگیر ، توی چشماش نگاه کن . گاهی که او حرف میزنه شما به صورتش و چشمهاش خیره

    شو ، اونم با عشق و علاقه ،گویی داری کسیو برای تشکیل زندگی می پسندی . با عشق توی چشم و صورتش خیره شو و انرژِی عاطفی

    منتقل کن . طوری که حس کنه به جای اینکه حواست به حرفش باشه ماتت برده توی چهره و صورتش و به شدت عاطفی و عشقولانه شدی .

    گاهی هم بین صحبتهاش بپر و بگو ...... چقدر دلم برات تنگ شده بود و .......



    من سرنخ به شما دادم این الگو هست ، و نحوه اجرا و بیانش و ادامه اش به ابتکار و خلاقیت شما بستگی دارد .


    آقا پزمان زندگی شما پتانسیل خوبی برای اصلاح و ادامه دارد ........ مواظب باش این پتانسیل را نادیده نگیری


    در ادامه صحبتهای همراه با عاطفه به این نتیجه برسید که بلد نبودید چطور با هم عاشقانه زندگی کنید و بلد نبودید چطور ضمن حفظ حرمت بزرگترها

    خودتون زندگیتونو بچرخونید و محترمانه اجازه دخالت ندهید و برای همین نیاز هست از متخصص و کسی که علم و آگاهی در این زمنیه داره کمک بگیرید و

    برای همین هم خواسته بودی که مشاوره بروید برای اینکه بفمیدکه اشکالاتتون در رابطه با هم کجاست و بتونید روش زندگی عاشقانه و موفق را در کنار هم

    یاد بگیرید .


    آقا پژمان بیسار دقت کن که در خصوص مادرش که عمه شما باشه حرف به به کار بردن القاب نامناسب و توهین و شکستن

    حرمت بزرگتر و ....... اینها نکشه
    . هرچقدر مادرش مقصر بوده باز هم مادر اوست ،
    شما باید جاذبه ات برای همسرت بیشتر از مادرش باشد .

    وقتی در کلامت حرمت مادرش را حفظ کنی و اگر حرف از دخالت های ایشون شد ، بگو مطمئنم عمه هم خیر و صلاح دخترش رو میخواد اما

    نمیدونه این راهش نیست و اونم بلد نیست راه و روش درست کدومه همانطور که ما هم بلد نبوبدیم و نیستیم چطوری با وجود حفظ حرمت

    بزرگترها اما بدون اجازه دخالت به اونها دادن زندگی کنیم ، بلد نیستم برای هم فضای خوب وشیرینی فراهم کنیم و زندگی خوبی در کنار هم

    داشته باشیم ....... و اینجا حرف مشاوره را باز هم پیش بکشید و ......
    ... (این حرفها روی خانمت تأثیر بسیار خوبی می گذارد و او را از حالت

    مقابله بیرون می کشد و شما را در کنار خودش می بیند و شما هم از همین تاثیرات استفاده کن
    و قرار بگذارید که با هم نزد مشاور برید و به

    کمک مشاور بهترین تصمیم را بگیرید و مهات یاد بگیرد و .....
    )

    آقا پژمان منتظرم هنرمندی و خلاقیتت در به کار گیری صحیح احساسات و مدیریت مسئله به سوی حل مشترک آن با همدلی را ببینم


    موفق باشی







    ویرایش توسط فرشته مهربان : پنجشنبه 30 خرداد 92 در ساعت 03:21

  10. 8 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    baran.68 (چهارشنبه 19 تیر 92), del (پنجشنبه 27 تیر 92), meinoush (پنجشنبه 30 خرداد 92), taraneh89 (جمعه 31 خرداد 92), گل آرا (پنجشنبه 30 خرداد 92), پرنده غريب (پنجشنبه 30 خرداد 92), داود.ت (سه شنبه 11 تیر 92), دختر مهربون (پنجشنبه 30 خرداد 92)

  11. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 دی 00 [ 03:07]
    تاریخ عضویت
    1391-12-05
    نوشته ها
    214
    امتیاز
    12,870
    سطح
    74
    Points: 12,870, Level: 74
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,421

    تشکرشده 552 در 189 پست

    Rep Power
    55
    Array
    سلام آقا پژمان
    از اولین تاپیک شما همراهتون بودم و از شدت مظلومیت شما ناراحت و تا حدودی عصبانی بودم
    نمیدونم این چه رسم روزگاره که همیشه خدا یه همچین وضعیتی را مواجه میشیم که مظلومترین آدمها بدترین شرایط را باید توش قرار بگیرن
    یه نمونه دیگرش همین خانم زندگی موفق در همین سایته که واقعا توی شرایط سخت و صعب العلاجی گرفتاره
    اوضاع قلبت چطوره؟ دکتر رفتی؟ ممکنه بیخ پیدا کنه ها. آخه چرا باید اینقدر یه جوان 23ساله رو زجر و استرس بدن و کورتیزول تو خونش تزریق کنن که دردهای قلبی سراغش بیاد؟ متاسفانه این دردها در سنین جوانی اصلا علامت خوبی نیستن و (این قسمت رو فقط برای این عرض میکنم که کمی مساله را جدیتر بگیری و از این به بعد هم از موضع تنش به شدت دوری
    کنی نه اینکه تو دلت خالی بشه)احتمال بروز سکته در چنین دردهایی در سنین جوانی بسیار بیشتر از سنین پیری و میانسالیست که ذکر دلیلش در حوصله خوانندگان این سایت نیست و انشاالله دکتر قلبتون توضیحات بیشتر رو خواهد داد
    اما من فکر میکنم بزرگترین مشکل شما تا امروز تنهایی شما بود در هر دوی خانواده هاتون یعنی حتی پدر شما توی سخت ترین وضعیتها علیه شما بودند و حتی تو گوش شما زدند و این متاسفانه با یکسری اشتباهات از طرف شما همراه بود که این تنهایی واضح و اون رفتارهای شما مثل شیشه شکستن و... باعث شده بود که عمه شما میدان عمل بسیار وسیعی پیدا کنند و
    خوب بتازونند
    اما با اومدن خواهر شما ورق برگشت و بزرگترین کارکرد مثبت ایشان این بود که تونستن به پدر شما بفهمونن که لااقل بیطرف باشن!!!!!!در غیر اینصورت مطمئنم که اگر همین کارها رو خود شما انجام میدادین پدرتون بسیار برخورد سختی باهاتون میکردن و باز همه حق رو به خواهر و خواهرزادشون میدادن و اونها هم بسیار بیشتر جری میشدند
    با ورود خواهر شیرزنتون و قاطعیت مثال زدنیشون عمه و همسر شما دیگه اون میدان وسیعی رو که عرض کردم در مقابل خودشون نمیبینن حدس میزنم که چون به علت نسبت خویشاوندی اخلاق ایشان رو میشناسن و میدونن که دیگه باید پیاده حرکت کنن
    اما چند نکته
    اولا اینکه پزشک متخصص قلب رو حتما برو که از هر مشاور و روانشناسی الان برات واجبتره و فوریتر
    دوما اگه دکتر ازت خواست که کمی از تنشها دوری کنی به حرفش گوش بده و در مواقعی که فکر میکنی اونها باز میخوان عذابت بدن از مذاکره مستقیم باهاشون دوری کن و بذار کارها رو خواهرت پیش ببره که بسیار خوب و با درایت این کار رو داره انجام میده و دلیلش رو هم ذیلا عرض خواهم کرد
    خواهرت تنها حربه ای رو که اونها اینقدر باهاش عذابت میدادن و میترسوندن و میخواستن مثلا باهاش رامت کنن بسیار بی ارزش کرد و اون مهریه بود یعنی دیگه اون شمشیری که انقدر بهش مینازیدند رو از دست دادن از طرفی با اون تلفنی که بهشون کرد از جهت وجدانی و عاطفی هم آچمزشون کرد و فهموند که چقدر در حقت ظلم کردن و ایکاش این ماجرای ناراحتی
    قلبیتون رو هم بهشون گوشزد میکرد و در وهله بعد با گفتن اینکه قصد دارن شما رو ببرن پیش خودشون تونستن ترس بسیار عمیقی از بابت از دست دادن همیشگی شما در عمه و همسرتون ایجاد کنن که این جمله از نظر روانشناسی بالاااااااترین اثر ممکن رو میگذاره و در مرحله آخر حرف بچتونو پیش کشوندن و فهموندن که از فرزندتون هرگز نخواهید گذشت این موارد باعث
    شد که یکدفعه چنین پاسخی به شما بدهند و چنان تقاضایی بکنند اونهم در حالیکه تا امروز حتی تقاضای صحبت کردن شما رو در مورد بچه هم رد میکردن
    فکر میکنم به قول قدیمیها به خاطر داشتن چنین خواهری باید یک نان بخورید و صد صدقه بدهید
    از طرفی من مطمئنم که خواهر شما به هیچ وجه قصدشان شکست ازدواج شما نیست و از نتایج کار هم چنین بر میاد بلکه درمان یکبار و برای همیشه بیماری ازدواج شماست و آن دخالت بیجای عمه و پدرتان علیه شما در رابطه تان است و شرط خوبی را هم برای بازگشت همسرتان تعیین کردن اما کمی ملاحظات را هم در نظر بگیرید
    من حدس میزنم که عمه شما شخصا به همسرتان سفارش کردن که بیایند و پیشنهاد مذاکره مستقیم با شما را بدهند و احیانا هم بگویند که بدون اجازه مادرشون اومدن و پیشنهاد دادن اینو بعدها که رابطتون درمان شد ازهمسرتون بپرسید و اگر حدس من درست بود یک دعای خیر در حقم بکنید
    اما اون ملاحظاتی که عرض کردم کدوما هستن؟
    اگر همسر شما مجبور شن که شروط را بپذیرن که قطعا مجبور خواهند شد شما از آن به بعد همسری با روحیه خرد شده و با حس یک بازنده محض در کنار خود خواهید داشت چه بسا به دپرژن هم مبتلا بشن و ... که بعید میدونم شما خواهان چنین وضعی باشید پس این شرط که همه مهریه را باید ببخشن تعدیل کنید و یک مهریه معقول مثل 110 سکه به جای تمام مهریه فعلی
    جایگزین کنین ولی هرگز به مهریه فعلی هم راضی نمانید که اصلا تمام این ماجرای تقاضای صحبت مستقیم فقط برای همین تثبیت مهریه فعلی است و لاغیر
    در ثانی شما اگر میتوانید و وضعیت روحی و جسمی ای که براتون ساختند این اجازه رو بهتون میده که کمی اظهار محبت و عشق کلامی داشته باشین طوریکه تصنع محض از صحبتتون نباره که این رو اصلا مطمئن نیستم بد نیست چنین محاوراتی با همسرتون داشته باشید و از بعضی جملات عاشقانه براشون استفاده کنید که نمونه های زیادی از چنین جملاتی رو در این
    سایت میتونین پیدا کنین
    و از طرفی مورد قطع کامل دخالتهای بیجای عمه را نیز حتما تاکید کنید و ضمانت اجرایی برای آن در نظر بگیرید
    اگر بخواهید میتونین این موارد رو از طریق خواهرتون هم بهشون منتقل کنین مخصوصا اگر حس کردین که دوباره میخوان تنشی رو برای شما بوجود بیارن
    در آخر اینکه عمه و همسرتون ممکنه که بخوان با قرار دادن شما در رودربایستی همه موارد رو به حال فعلی تثبیت کنن تا بعدها که خواهرتون به خارج برگشتن و آبها از آسیاب افتاد کار خودشونو بکنن و اونوقت دیگه شما هم روتون نمیشه که دوباره خواهر را در جریان بگذارید پس تا ایشان هستن کار را یکبار برای همیشه به درمان برسانید
    والسلام
    ویرایش توسط اثر راشومون : پنجشنبه 30 خرداد 92 در ساعت 06:37

  12. 3 کاربر از پست مفید اثر راشومون تشکرکرده اند .

    mehdihn (دوشنبه 03 تیر 92), meinoush (پنجشنبه 30 خرداد 92), sanjab (پنجشنبه 30 خرداد 92)

  13. #7
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 18 آذر 95 [ 01:19]
    تاریخ عضویت
    1392-3-03
    نوشته ها
    212
    امتیاز
    5,830
    سطح
    49
    Points: 5,830, Level: 49
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 120
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    158

    تشکرشده 390 در 142 پست

    Rep Power
    42
    Array
    بالهای صداقت
    من دوستش دارم اما واقعا مطمئن نیستم اون من رو دوست داشته باشه. تا الان فکر میکردم حسم عادت باشه ولی حالا با ابن اتفاقات فکر مبکنم دوستش دارم.
    ته قلبم دوست ندارم زندگیمون خراب شه خصوصا برا خاطر پسرم. چون از دیروز پیشم بوده به من گفت دیگه من و مامان رو دوست نداری؟ گفتم چرا معلومه دوست دارم. گفت پس چرا نیومدی دنبالمون بیایم خونه من دلم برا اسباب بازیهام تنگ شد.
    گفت بابا من خیلی دوستت دارم.گفتم من هم خیلی دوست دارم عزیزم.
    نمیدونم چرا این حرف رو زد اما تکون خوردم. در قبال زندگیش مسئولم و دوست ندارم دوران کودکیش خراب شه.
    نمیخوام با خواهرم برم خواهرم این حرف رو برا ترسوندن اونها زدن.
    امیدوارم همه چیز درست شه ما مسائل حل نشده زیادی داریم امیدوارم درست شه

    فرشته مهربان
    با خانمم صحبت کردم کلی با هم حرف زدیم.
    گفتم دوست نداشتم کارمون به اینجا بکشه و حرمتها از بین بره .گفتم میخواستم همه چیز رو درست کنم اما فرصتش رو به من ندادی دوست ندارم کسی تو زندگیمون دخالت کنه.
    با اینکه غرورم رو خورد کردی و برام خیلی سخته اما دوست دارم همه چیز رو بسازیم
    گفت خواهرت میگه من مهریه ام رو ببخشم. گفتم تو مهریه رو اجرا گذاشتی در حالیکه میدونستی من به اندازه مهریه پول ندارم.اگر واقعا من رو دوست داری و من رو برا پول نمیخوای سکه ها رو ببخش.
    گفت اگه تو اینطور میخوای باشه. گفتم برا من کم یا زیاد بودن مهریه ات مهم نیست اما میخوام به من این اطمینان رو بدی که این کار فقط یه وسیله بود برا مثلا رو کم کنی . به من اطمینان بده دیگه نمیخوای من رو با این روش اذیت کنی و مثل یه اهرم فشار برای من باشه.نمیگم همه مهریه ات رو ببخش چون از نظر اخلاقی درست نیست اما نصفش رو ببخش .اگر نصفش رو هم ببخشی حداقل 300 تا 400 میلیون از مهریه ات باقی می مونه این نصف هم باشه چون نمیخوام تو از من سلب اطمینان کنی.

    اما من از این حرفم چند هدف دارم. اول اینکه میزان علاقه همسرم رو به خودم بسنجم و این اطمینان رو به اون بدم اگر نمیخوام از همه مهریه اش بگذره دوستش دارم.
    دوم اینکه روی مادر خانمم رو کم کنم و فکر نکنه دوباره میتونه با این حربه من رو تحت فشار بگذاره و از تکرار دوباره این اتفاق جلوگیری کنم.
    سوم اینکه اونها من رو تحت فشار گذاشتن و باید تنبیه بشن و بد نیست بفهمن من اگر تا الان بد برخورد نکردم از ناتوانیم نبوده
    فقط نمیخواستم پام رو از بعضی اصول فراتر بگذارم و به قانون متوسل شم
    سعدی خوب گفته نیکی چو از حد بگذرد نادان خیال بد کند
    خانمم قبول کردن سکه ها رو ببخشن نمیخوام همه رو ببخشه پای بخشیدن رسید میگم نصفی از سکه ها رو نگه داره.البته این رو نمیدونه
    گفتم به پدر و مادرت بگو بعدا حرف در نیارن که ما نمیدونستیم و شما دخترم رو فریب دادین
    از قرار معلوم به مادرشون گفتن و اون هم حرفی نداره
    قرار شده بعد از محضر خونه مادرشون بریم و جهیزیه رو برگردونیم و بعد با هم مشاوره بریم

    به نظر شما این کاری که میخوام انجام بدم درسته ؟
    خانمم پیامک های اونجوری به من میدادن البته قبلش خواهرم گفته بودن اون از راه دیگه میخواد برا کوتاه اومدنت استفاده کنه. مثل چند سال پیش نصفه شبی در بالا رو باز نکنی بیاد اونجا مخت زده شه هر چی من این مدت رشته کردم پنبه کنی. باید رو مواضع خودت باشی اون زنت هست و کسی نمیتونه از تو بگیرتش چند روز دیگه صبر کن اون اینجا اومده که تو اون رو ببینی و مطابق خواسته هاش پیش بری.
    ( آبروم رفت فکر کردم چند سال پیش کسی نمی فهمید
    )


    دیشب پیامک ها رومیخوندم دیدم بله راست میگفتن

    اثر راشومون

    سلام
    ممنونم به فکر من بودین و شرمنده باعث ناراحتی شما شدم
    پاسخ های شما رو تو تایپیک یکی از دوستان خوندم واقعا تجزیه و تحلیل شما بجاست
    قلبم بهتره گاهی تیر میکشه اما بهتره راستش اون روز فکر کنم به مرز سکته رسیده بودم اما به خیر گذشت چون یک روز تحت نظر بودم و دکتر خیلی سفارش کردن
    کار خواهرم بله خیلی خوب بود و به قول یکی از دوستان سنگ انداز را پاسخ کلوخ است. به این نتیجه رسیدم با بعضی آدمها نمیشه مذاکره کرد و بایست مقابله به مثل کرد
    خانمم ناراحت بودن گفتن خواهر 32 ساله تو به اون چه ربطی داشت دخالت کرده. گفتم چطور به مادر 60 ساله تو ربط داشت من هم مادر نداشتم خواهرم پا جلو گذاشت.
    پدرم رفتارشون درست نیست به جرات میگم عامل بیشتر برخوردهای خانواده همسرم شخص پدرم هستن
    دیروز صحبتهای پدرم و خواهرم رو یواشکی شنیدم پدرم با خواهرم دعوا کردن چرا طرف من رو میگیرن. خواهرم گفتن چطور شما طرف خواهرت رو میگیری من هم طرف برادرم رو میگیرم . تو سر خودم زدم سنش کمه براش زن نگیرین قبول نکردین میخواستم ببرم پیش خودم اونجا درس بخونه زندگی کنه شما سرنوشتش رو تغییر دادین الان هم تا همه چیز رو خراب نکردین و این بچه کوچیک رو بی پدر و مادر نکردین بگذارین من حلش کنم

    یک سئوال
    ضمانت اجرایی درباره مخالفتهای عمه ام یعنی اینکه تعهد کتبی بدن ؟
    بعید میدونم همچین کاری کنن

    من هم نظرم همین هست بگم سکه ها رو ببخشند اما توی محضر نصفش رو بگم نگه داره. البته یک خونه و یک دونگ از خونه پدرم برا مهریه شون باقی می مونه.خیلی رو خودم کار کردم کوتاه نیام تا بتونم اوضاع رو ثابت نگه دارم

    کسی حرف منو انگار نمیفهمه
    مرده زنده،خواب و بیدار نمی فهمه
    کسی تنهاییمو از من نمی دزده
    درد ما رو در و دیوار نمیفهمه
    واسه تنهایی خودم دلم میسوزه
    قلب امروزی من خالی تر از دیروزه
    ویرایش توسط پژمان : جمعه 31 خرداد 92 در ساعت 23:49

  14. 2 کاربر از پست مفید پژمان تشکرکرده اند .

    گل آرا (شنبه 01 تیر 92), جوانه؟؟؟ (جمعه 31 خرداد 92)

  15. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    خوشحالم از این که متوجه شدی خانومت رو دوست داری زندگیت رو دوست داری و از روی عادت نیست
    اقدر زندگیتو بدون
    قدر بچتو سلامتیشو لبخندشو
    کانون گرم سه نفرتون رو با هیچ چی عوض نکن
    موفق باشی

  16. #9
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    چه سرعت عملی هم دارن و چه حوصله ای!
    ما خونه مون را عوض نمی کنیم چون حوصله اسباب کشی نداریم! ;)

    عیب نداره، خونه را تمیز می کنید، اسباب ها را از نو می چینید، دلتون وا می شه،
    مهریه هم که نصفش را می بخشه،

    عمه جان که کلی ضرر کرد این وسط!

    ولی از شوخی گذشته، نذارید این بی حرمتیها و بحث ها زندگیتون را تلخ کنه.
    شما هنوز راه درااااااااااااااااااااااز ی در پیش دارید. خیلی جوون هستید و سالهای سال قراره با هم زندگی کنید.

    مادربزرگ یکی از دوستان من یک ماه بعد از صدسالگیش درگذشت و هشتاد و سه سال با همسرش که الان زنده است، زندگی کرده بود!!!!!!!!!!!!

    متوجه سوال ضمانت اجرایی نشدم. اما این را می دونم که قانون راهی به اخلاق نداره. مگه با زور قانون می شه زندگی کرد؟
    زندگی را باید با عشق و تفاهم و گذشت ساخت. ضمانت اجرایی و عمه را بی خیال شو.

    در مورد مهریه با پدرت و خواهرت مشورت کن. نظرت و کاری که قراره انجام بدید را بگو.
    اونها شرایط خانواده تان را بهتر می دونند و بهتر می تونند راهنماییت کنند.

  17. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    she (سه شنبه 04 تیر 92)

  18. #10
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 18 آذر 95 [ 01:19]
    تاریخ عضویت
    1392-3-03
    نوشته ها
    212
    امتیاز
    5,830
    سطح
    49
    Points: 5,830, Level: 49
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 120
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    158

    تشکرشده 390 در 142 پست

    Rep Power
    42
    Array
    ما محضر رفتیم خانمم دویست تا ار سکه ها رو بخشیدن گفتم صد تا رو نگه دارن کلی هم خوشحال بودن یعنی من نارضایتی تو چهره و رفتارشون ندیدم.
    برا من شرط گذاشتن که خونه جایی دیگه بگیریم و ماشین شخصی براشون بخرم. گفتم یکی رو میتونم الان انجام بدم و پدرم قرار شده برا خانمم ماشین بگیرن.
    راستش همون روز جهیزیه ایشون رو نیاوردیم دو روز بعد آوردیم. من هم نرفتم نمیخواستم با عمه ام برخورد داشته باشم.
    عمه ام فعلا قهر هستن و خانمم گفتن مامانشون ناراحتن و میگن دیگه پاشون رو خونه ما نمیگذارن.مشاوره رفتیم گفتن بایست یک مدت زیر نظر مشاور باشیم و در جلسات بعد بایست خانواده هامون حضور داشته باشند و به خانمم گقتن شما خیلی جای کار داری و به ایشون تاکید کردن شما بایست ساعات بیشتری مشاوره انجام بدین.

    کسی حرف منو انگار نمیفهمه
    مرده زنده،خواب و بیدار نمی فهمه
    کسی تنهاییمو از من نمی دزده
    درد ما رو در و دیوار نمیفهمه
    واسه تنهایی خودم دلم میسوزه
    قلب امروزی من خالی تر از دیروزه

  19. 5 کاربر از پست مفید پژمان تشکرکرده اند .

    del (پنجشنبه 27 تیر 92), meinoush (جمعه 07 تیر 92), taraneh89 (پنجشنبه 06 تیر 92), فرشته مهربان (پنجشنبه 06 تیر 92), شیدا. (پنجشنبه 06 تیر 92)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:22 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.