به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 12 1234567891011 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 115
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 بهمن 97 [ 02:18]
    تاریخ عضویت
    1397-8-15
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    1,012
    سطح
    17
    Points: 1,012, Level: 17
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 88
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 50 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array

    6 در دوران عقدم شوهرم چهار ماهه ترکم کرده بین شوهرم و برادرم درگیری شده چطور برگردونمش

    سلام به همه دوستان من دو ساله که عقد کردم نزدیک دو سالم با همسرم دوست بودم .از دوران دوستی شوهرم با وجود ادعای عاشقی اما دائم برای رسمی کردن این رابطه شک داشت به دلیل اینکه میگف آدم ازدواج نیست.اما نه من نه خودش طاقت جدایی از هم رو نداشتیم و هر بارم که اون بحث جدایی رو جدی میگف و در نهایت من بعد گریه و خواهش ها که چرا بعد اونهمه ابراز علاقه یدفعه حرف جدایی میزنه مجبور به قبول میشدم یجوری خودش پشیمون میشد تا بلاخره ازدواج کردیم.از ابتدا هم پدر مادر من مخصوصا مادرم خیلی موافق این ازداوج نبودن پدر مادر اون هم همینطور که البته اینو بعد عقدبیشتر متوجه شدم.به خیلی دلایل بعد عقد خانواده ها قطع ارتباط بودند.و ما فقط دو نفری خونه های هم می رفتیم تا اینکه این وسط شوهرم از بعضی حرف های مادرم ناراحت شد اینا کینه شد براش بینمون کم کم سردی ایجاد شد رفت وامدش به خونه ما خیلی کم شد و من به خونه اونا به خواست خودش .کلا شوهرم برام خیلی کم وقت میزاشت و این باعث غر زدن من میشد . و در نهایت ایرادایی که به من میگرفت غر زدن و کلید کردن و سرک کشیدن و منت گذاشتن و فضولی کردن و مهمتر از همه اینکه از مادرت خوشم نمیاد بود.دارم خیلی خلاصه میگم. و در آخر یکی ازین روزا که سر تماس زیاد گرفتنای من به خاطر دعوامون بود خودم گفتم تو چی از جونم میخوای وقتی اصلا تو زندگیم نیستی برای چی موندی پس اونم شروع کرد حرف جدایی زد گف آره من مرد خوبی نیستم من رفیق باز بودم فکر میکردم با ازدواج با تو که دوستت داشتم دست ازین کارا میکشم اما تو و مادرت بدترم کردید.من آدم ازدواج نبودمو این زندگی نبود که انتظارشو داشتم.ده روز حرف نزدیم تا من گفتم شیومو عوض کنم گفتم اصلا هر چی بی اعتنایی کرد غر نزنم هیچکاریش نداشته باشم البته بارها این روشو امتحان کردم به صورت هفتاد درصدی اما گفتم اینبار صددرصدیش کنم. رفتم سمتش اما گف دیگه برا من تمومه سه روز سعی کردم برگردونمش شاید داشت با منفعل رفتار کردن و جواب ندادن راضی میشد اما رو زبونش جدایی بود.اما من همچنان به محبت کنترل شدم و امیدوار کردنش میخواستم ادامه بدم که روز چهارم زنگ زد گف دارم میام گردنبندی که بهت دادیمو بگیرم شوکه شدم که ینی واقعا قصد جدایی داره تمام دست وپام میلرزید وقتی اومد و دیدم جدیه گفتم تو برای طلاق میخوای گفت نه مشکل داریم میخوام بفروشمش خب هر کی باشه باورش نمیشه منم گفتم نمیدم برای اینکه سر عصبانیت کاری نکنه که باز یه بحث جدید تو خانواده بیفته چند دقیقه بحث کردیم سر دادن و ندادن گردنبند تو حیاط که یدفعه داد زد و کوبید به در حیاط و گف زنگ میزنه به چند نفر بریزن اینجا آبروریزی کنن من واقعا شوکه شدم این شوهر منه که داره اینجوری میکنه!هنوز چند ثانیه نگذشت که برادرم اومد بیرون با چاقو!!! بهش گف یبار دیگه صداتو ببری بالا..شوهرمم بهش گف بروباباا اونم عصبانی شد با چاقو رفت سمت شوهرم که لای در حیاط بود من دیگه نفمیدم چطور یقه ی برادرمو کشیدم و جداش کردم وبا قسم بردمش تو خونه که بیرون نیاد همه اینا در حالی بود که من تو عمرم به دیدن همچین صحنه ای یبارم عادت نداشتم و برادرو شوهرم کمتر از شما بهم نگفته بودن تا حالا من تو شوک بودم که شوهرم دوباره اومد تو حیاط زنگ زد به مادرش که فلانی گردنبنده نمیده برادرشم رو من چاقو کشیده اصلا نگف خودش داشته آبروریزی میکرده فهمیدم پس این نقشه ها زیر سر مادرش بوده سریع از دعوای ما سواستفاده کرده و اونو فرستاده اونجا شوهرم گوشیو داد دستمو مادرش یکسره جیغ کشید و بد وبیراه گف به من و بردارم منم تو حالت شوک عصبی بودم وچند بار ازش خواستم ساکت شه یلحظه تا بگم پسر خودش چیکار کرده که اونم پشت هم جیغ می کشید و بی احترامی می کرد که منم از فشار اونهمه حرف واینکه هر لحظه ممکن ببود دوباره این دوتا درگیر شن وابروی منو بردن جیغ زدمو واقعا همراه با جیغ ناخواسته گفتم خفه شو ..تا حالا خیلی بی احترامی ها مادرشوهرم بهم کرده بود اما یبارم حتی بد جواب نداده بودم چه برسه به بی احترامی اما نمیدونم از فشار همه ی اتفاقات زیاد قدیم و اون لحظه شوک های پشت هم بود یا چی که اون حرف از دهنم پرید و این دوتا شد دلیل اصلی شوهرم برای جدایی بعد ازون گف فقط دنبال جور کردن پیش قسط مهریتم بعد طلاق منم از همه جا بلاک کرد و هیچ راه ارتباطی برام نزاشته من سه ماه حتی یک شبم نخوابیدم ده کیلو وزن کم کردم شبیه مرده متحرک شدم فقط کارم فکر کردن به خاطراتمونه ترس اینکه اگه دیگه هیچوقت نداشته باشمش هیچ انگیزه ای برام نمیمونه انرژی هیییچ کاری ندارم من برای این زندگی خییییلی گذشت ها کردم خیلی فداکاری ها خیلی تلاشا که کمتر توش تنش ایجاد شه اما واقعا مادرامون و لجبازی و حساس بودن بیش از اندازه شوهرم کارو به سرد شدن رسوند واقعا نمیدونم چطور باید برگردونمش خواهش میکنم کمکم کنید هیچ راه اتباطی ندارم باهاش

  2. 2 کاربر از پست مفید راه برگشت تشکرکرده اند .

    Glut.tiny (یکشنبه 18 آذر 97), گیسو کمند (جمعه 18 آبان 97)

  3. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 بهمن 97 [ 02:18]
    تاریخ عضویت
    1397-8-15
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    1,012
    سطح
    17
    Points: 1,012, Level: 17
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 88
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 50 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    کسی راهی یا کمکی به ذهنش نمیرسه؟
    من تو این مدت خیلی به سمتش نرفتم فقط دو هفته بعد دعوا رفتم محل کارش کارش که تموم شد منو دید تو مماشین حرف زدیم خیلی خیلی توهین کرد فرداش با یه خط دیگه بهش زنگ زدم اروم صحبت کرد اما گف همه چیز تموم شده اینو باور کن گف مشکل خیلی داشتیم قبل این دعوا اما چون دوستت داشتم جونم در می اومد جدا شیم اما با این دعوا داداشت حرمتمو شکست من امکان نداره بتونم جایی که اینجور حرمتم شکسته برگردم و اینکه امکان نداره زنی رو که به مادرم گفته خفه شو رو بخوام تو دیگه واسه اصلا وجود نداری اینم اخرین بار به حرمت گذشته جواب تلفنتو دادم و حرف زدم بعد اون یه ماه بعد پدرمو فرستادم بره خونشون مادرشو خودش بوذن حرف زدن شوهرم ظاهرا هیچی نمیگف همش مادرش حرف میزد از مادرم دل پری داشتن و اینکه دخترتونم تحت تاثیر مادرشه و اخلاقای اونو داره که واااقعا حقیقت این نیس قرار بود یه جلسه با حضور پدر شوهرمم تشکیل بدن که ندادن میدونم شوهرم به پدرشم که مخالف طلاقه گفته زندگی خودمه به تو ربطی نداره مادرش سفت و سخت دنبال جدا شدن ما هست
    یبار دیگم بیست عکس از عکسای پرخاطرمونو چاپ کردم با یه نامه که همه حرفامو نوشتهبودم توش تو یه پاکت گذاشتم پشت برف پاک ماشینش وقتی کارش تموم شد و اومد پاکت رو دید و باز کرد به یه دقیقه نرسید برد بالا سطل اشغال هر عکسیو یه ثانیه نگاه کرد پاره کرد همه رو انداخت تو اشغالی
    باز بابامو فرستادم محل کارش پدرم گف پسرم از کارش پشیمونه یه قراری بزاریم دو نفری یه حرفاییو بزنیم قرار بود شوهرم قرارو بزاره اما بازم خبری نداد چند وقت پیشمرفتم خونه مادر شوهرم عذرخواهی درو روم باز نکرد تا تو ماشین منتظر موندم پدر شوهرم از سر کار اومد اون باز کرد بعد زنش کلی توهین و بد و بیراه بهم کرد و در اخرم حاضر به بخششم نشد و گف حتی اگه پسر من نود و نه درصد مقصر باشه تو این زندگی تو هنر زن بودن نداشتی که این زندگی رو مدیریت کنی مادرت هیچی بهت یاد نداده در صورتی که خدا فقط عالمه که من چه کارا برای این زندگی کردم

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 بهمن 97 [ 02:18]
    تاریخ عضویت
    1397-8-15
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    1,012
    سطح
    17
    Points: 1,012, Level: 17
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 88
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 50 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    هیچ کس نیس؟

  5. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 مهر 01 [ 02:59]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    823
    امتیاز
    34,196
    سطح
    100
    Points: 34,196, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,683

    تشکرشده 2,882 در 761 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    235
    Array
    سلام

    خانمِ راه برگشت درک میکنم میخواهی زندگیت رو حفظ کنی و تلاش کنی ، خیلی خوبه ولی این راهش نیست .

    چرا انقد داری خودزنی میکنی ؟ تو به عزت نفست یه عمر نیاز داری ،

    اگر یه سری اشتباه های خاصی داشتی
    یا اگر شخصیت همسرت و خانوادشون کمی منطق درست یا انعطاف داشت صحبت کردن پدرت خوبم بود
    اما حالا با شرایط تو که حتی یکبارم پدرت رفته صحبت کرده دوباره پدرت رو فرستادی بره صحبت کنه !!



    گذشته ازین اصرارها و پیامهای شما داره دافعه بیشتری ایجاد میکنه .





    یه مدت فکر کن اصلا همسرت نیست ، وجود نداره ، کاریش نداشته باش
    بذار همسرت بره اقدام کنه (دادگاهی یا هر چی ) راهی برای صحبت باز کنه
    بعدش مقابل واکنش ایشون شما هم عکس العمل نشون بده .



    اما باید بری مشاوره حضوری و پیش مشاور کارکشته و باتجربه هم برو .






    بعدش عزیزم هیچ تضمینی نیست اگر تو تلاش کنی همسرت برگرده و بازم تضمینی نیست اگر برگرده بچسبه به زندگیش ،

    دکتر شیری یه جمله ای داره میگه " رابطه عاطفی شبیه رابطه پینگ پنگ است . بازیِ تو تعیین می کند که طرف مقابلت چه جوری بازی کنه و بالعکس . "

    این تا اینجا ، یه درس .

    در ادامه ای این جمله مهمتر رو باید بهت بگم ؛ خانمِ راه برگشت شما اگه یه بازیکن حرفه ای هم باشی وقتی طرفت نخواد بازی کنه باید بکشی کنار چون کلا نمیتونی کاری کنی !!!






    این تاپیکای خانوم زانکو هست مشکلی شبیه به تو رو داشت احتمالا مشاوره های شیدا و بقیه کارشناسا به دردت بخوره :
    http://www.hamdardi.net/thread-39844.html
    http://www.hamdardi.net/thread-40488.html
    http://www.hamdardi.net/thread-41714.html




    بعدش گفتی لاغر شدی و از غذا افتادی ، عزیزم بعضی استرس ها اگر زیادی غفلت کنی تا آخر عمر گریبانگیر میشه خیلی مراقب خودت باش ،
    اینقدر از از دست دادنش وحشت نداشته باش ، باور کن زندگی به هر حال در جریانه فقط کافیه بخواهی زندگی کنی .

    یکبار بخاطر ترس از دست دادنش تن به ازدواج دادی ، حداقل حالا نخواه به هر قیمتی عروسی کنی بری خونه خودت .
    منظورم این نیست نرو عروسی نکن میگم تلاش کن مطمئن شی بعد برو اگر مطمئن نشدی راضی شو به اونچه به صلاحته .

  6. 5 کاربر از پست مفید گیسو کمند تشکرکرده اند .

    Glut.tiny (یکشنبه 18 آذر 97), tavalode arezoo (جمعه 18 آبان 97), ژوآن (دوشنبه 21 آبان 97), نیکیا (شنبه 19 آبان 97), راه برگشت (شنبه 19 آبان 97)

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 بهمن 97 [ 02:18]
    تاریخ عضویت
    1397-8-15
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    1,012
    سطح
    17
    Points: 1,012, Level: 17
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 88
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 50 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام گیسو کمند عزیز خیلی ممنون که وقت گذاشید و خوندید و ممنون از راه نماییتون
    تاپیک هایی که فرستادیدو کامل خوندم و البته خیلی از تاپیک های دیگه انجمن رو این روزا دارم میخونم
    یه سری نکاتی هس که شاید درباره مشکل من گفته نشده اینکه پدرمو فرستادمو فایده نداشت به دلایلیه پدر مادر من وقتی 12 سالم بود طلاق گرفتن و من با مادرمو برادرم زندگی میکنم پدرم مرد خیلی آرومیه مادرم برعکس عصبی و سلطه جو و یجورایی دیکتاتور از نظر شوهرم خانوادش پدرم با وجودی که مرد خیلی خوبیه چون تو این خونه زندگی نمیکنه و همه کاره ی زندگی منو خونمونو مادرم میدونن پدرم از نظرشون هیچ کارس بخاطر همین وساطتشم قبول ندارن چون دلشون از مادرم خیلی پره و شوهرم سال قبل هم که از مادرم ناراحت شده بود میگف نمیتونم زیر بار این برم که همچین کسی مادرزنم باشه و بعد ازون رو همه رفتارای منم حساستر شد همش منو با مادرم مقایسه میکرد تا ببینه من کوچیکترین رفتاری شبیه اون دارم یا نه؟ که اگه دارم یا در آینده ممکنه شبیه اون بشم این زندگیو بزاره کنار اونقد حساس شده بود که حق طبیعیه منم برای ناراحت یا عصبانی شدن تو بعضی شرایط رو به رفتار مادرم میچسبوند و اینکه تو شبیه اونی.
    و پارسال هم سر ناراحتی از مادرم هی میگف برو به مادرت بگو ما طلاق میخوایم..یا میگف مادرت تا حالا کسی شاخشو نشکونده کسی مثه من به پستش نخورده اما من شاخشو میشکونم..
    وقتی خونه مادرش برای عذرخواهی رفتم تو حرفای مادرش شنیدم که شوهرم گفته دلم خوش نشد مادرش یبار غرورشو زیر پا بزاره بیاد باهام حرف بزنه الکی هم شده بگه چاقو کشیدن پسرش اشتباه بوده
    حتی وقتی پدرم بار دوم رفت پیش شوهرم محل کارش دو سه دقیقه باهاش حرف زد شوهرم بهش گف من شرمنده شمام که هر دفعه میایذ اما ما با شما که مشکل نداریم منظورش این بود اونی که باهاش مشکل داریم کاری نمیکنه و اومدن شمایی که تو اون خونه نیستی چیو عوض میکنه
    حالا سوالم اینه با همه این تفاسیر امکانش نیس اگه مادرمو راضی کنم که بره باهاش حرف بزنه برگرده؟اینکار درست نیس؟
    گیسو کمند عزیز گفتید من هیچکاری نکنم تا اون اقدام کنه اما با توجه به شناختی که از شوهرمو وضعیتش و حرفایی که از خواهرش شنیدم دارم میدونم اون هییییچ اقدامی نمیکنه یک بخاطر اینکه کار اصلیشو شیش ماهی هس که از دست داده و تقریبا میشه گف بیکاره و فقط دو تا آموزشگاه دو روز تو هفته تدریس موسیقی میکنه که میدونم پولی در واقع در نمیاره که بخواد دنبال کارای مهریه جدایی بره
    خواهرشم بهم گف ازش پرسیده منتظر چی هستی؟تا کی این شرایط؟گفته خودشون بیان طلاق دخترشونو بگیرن برن خواهرش گفته شاید اونا هم تا ده سال دیگه اقدامی نکنن گفته نکنن منکه دارم زندگی خودمو میکنن بعدم سر وصدا کرده که دیگه چیزی نپرسن ازش
    اینم بگم شوهر من در کنار همه دلایلی که برای جدایی میاره بنظر خودم یکی از دلایلش غرق شدن تو موسیقیه سنتیشه چون از وقتی تو مسیر پیشرفت تو این زمینه افتاد یجورایی انگار خودشو گم کرد وقتی من ازش میخواستم برام وقت بزاره چند باری گفت اشتباه کردم ازدواج کردم ازدواج جلوی پیشرفتم تو موسیقی رو میگیره و من الان همه ی وقتم باید برای تمرین بزارم همه تمرکزمو و هر چی که بخواد تو این راه سد راهم بشه رو کنار میزارم به شکل دیوانه واری عاشق ساز واساتید معروفش تو تهران بود
    ازونور بنظرم وقتی میدید تو کاره اصلیش که مهندسی بود موفق نشده و از حقوق خبری نیستو نمیتونه مسولیت زندگی رو اداره کنه بیشتر به سمت موفقیتی که تو موسیقی داشت پیدا میکرد کشیده شد .

  8. کاربر روبرو از پست مفید راه برگشت تشکرکرده است .

    گیسو کمند (شنبه 19 آبان 97)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 بهمن 97 [ 02:18]
    تاریخ عضویت
    1397-8-15
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    1,012
    سطح
    17
    Points: 1,012, Level: 17
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 88
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 50 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    از نظر شوهرم و خانوادش که خیلی مردسالارانه برخورد میکنن کلا خانواده داماد و خود مرد هر رفتاری کنه خانواده عروس باید کوتاه بیاد وعروس باید ساکت باشه چون عروسه و باید زندگیشو حفظ کنه اما خانواده عروس حق نداره کوچیکترین حرفی به داماد بزنه که بهش بربخوره یا ناراحت شه چون اون مرده و غرور داره و بخاطر مرد بودنش اصلا مجبور نیس تو زندگی ای بمونه که کوچیتکرین حرفی ناراحتش کنه.مثلا من به شوهرم میگفتم خب مادر توام خیلی چیزا گفته من ناراحت شدم اما من یا بخشیدم یا گذشتم تو چرا نمیگذری میگفتم زندگی مشترک گذشت میخواد نمیشه که همیشه پدر و مادر دو طرف باب میل زن و مرد رفتار کنن .میگف میخواستی تو هم نگذری و فکر غرورت باشی.در حالیکه در موقعیتتش که قرار می گرفتیم ازم توقع گذشت داشت و البته منم تمایل به گذشت. مگه بدون گذشت زندگی مشترک پیش میره؟ یا به مادرش گفتم خب شما هم چیزایی گفتین من ناراحت شدم ادم بخاطر این چیزا زندگی به هم میزنه؟میگه تو عروسی اون مرده ما اگه تو رو کتکم بزنیم اشکال نداره چون عروسی ما خودمون به ذامادمون هیچ اعتراضی نمی کنیم تا زندگی دخترمون حفظ شه اما مادر تو اینجور نیس
    یه توضیحم درباره ایراذایی که شوهرم به خودم میگیره
    به من میگه سرک میکشی و فضولی حالا چرا اینو میگه! چون مثلا من یبار حرکت مشکوکی از شوهرم دیدم که به برادرش گف دم غروب هوا تاریکه جاعینک دودیشو براش ببره دم در که تو ماشین بود و رفت ونگف کجا میرع منم شک کردم آفتاب نیس براچی میخواس اینوقت غروب.بعدا داخل کیف عینکشو فردا نگاه کردم بوی تند توتون یا شاید چیز بدتر کع من نمیدونم میداد ازون روز شک کردمو دو سه باری کشوشو دیدم که یه وسیله به اسم جوز فلزی پیدا کردم تو اینترنت که دیدم فهمیدم باهاش چندین چیز میکشن از جمله حشیش خیلی سعی کردم به روش نیارم اخر یع روز با ملایمت و ابراز نگرانی گفتم همچین چیزی تو کشوت دیدم باهام دعوا کرد که تو فضولیو چه حقی داشتی کشوی منو باز کنی بعدم اون برا پسر عمممه که پیشم ازترس خواهزش قایم کرده یا اینکه به من میگف حق نداری اینستا گرام نصب کنی منم گفتم باشه اما خودش اینستا داشت با دو هزار تا فالوور من با اینستا ی دوستام یا بردارم بعضی وقتا فقط میرفتم پستاشو ببینم بعد یوقتایی میدیدم اخر هفته هایی که به من گفته میره نقشه برداری کوه وکمر که انتن نداره فرداش اینستا عکس میزاشت با پسرعمش کوهنوردی!!منم به روش میاوردم تو دروغ گفتی باز میگف فضولی برای چی اینتستا منو چک میکنی
    غر زدنمم که فقط به این بود که بابا هفته ای یه روز برا منم وقت بزار هممش میگف کار دارم کار دارم کلید نکن
    میگف منت میزاری در حالی که سوبرداشت میکرد منظوز من منت نبوده هیچوقت .مثلا چون خیلی حساس بوذ که خونشون همش کمک کنم یا بعضیی وقتا میگف تو میخوای کلاس بزاری من برای اینکه این تفکر برداشت اشتباه از ذهنش بیوفته وقتی جلسه زنونه خونه خاله هاش میرفتیم همه یه خروار ظرفارو میشستم کلی کمک میکردم که نگن خودشو میگیره بعدا تو حرفام به نیت بدست اوردن بیشتر دلش وقتی میگف چه خبر تو حرفام میپروندم که مثلا کمک خالت کردمو با لحن داستان تعریف کردن نه منت اینارو همه منت گذاشتن میدونس البته همچین چیزیو شاید یکی دوبارگفتم یا اینکه خونشونم خیلی کمک میکزدم بیشتر از خونه خودمون بعد میدیدم باهام سرد برخورد میکنه مثلا میگفتم منکه انقد با خودتو خانوادت خوب و خاکی رفتار میکنم تشکر نخواستم اما چرا انقد سرد برخورد میکنی میگف منت میزاری اصلا نیا

  10. #7
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 مهر 01 [ 02:59]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    823
    امتیاز
    34,196
    سطح
    100
    Points: 34,196, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,683

    تشکرشده 2,882 در 761 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    235
    Array
    مگه مادر شما چی گفته که ایشون انقدر اذیت شده !
    مادرتون الان چه پیشنهادی داره ?


    تو میخواهی تکلیفت روشن شه
    یا اینطور نباشه که مدتها بگذره و بلاتکلیف بمونی ، قبول ،،


    اما پافشاری و پادرمیونی های امروزت به این شکل هم تو رو به مقصد نمیرسونه
    کار رو هم خراب تر میکنه ،


    همسرت ازت فراری میشه ، خودش رو بیشتر و بیشتر محق میدونه ،،

    یعنی حداقل عاقلانه ترین کار اینه که چند ماهی فعلا کاریش نداشته باشی .







    راه برگشت عزیز ،

    ** زمان خودش یه عنصر و از عوامل حل مسئله است ، پس صبور باش .
    و ازین زمان استفاده کن و از خودت مراقبت کن .



    ** از طرفی گاهی نیاز هست ما ارزش های خودمون رو برای دیگری یادآوری کنیم ،
    پس بهتره یه مدت تو هم در لاک خودت بری ، نه به معنی مقابله به مثل و لجبازی ،
    به این معنی که قدرت درک داری و او رو درک میکنی و به هر دوتون فرصت میدی ،
    یا به این معنی که تو هم تحمل بی احترامی و بی مهری نداری و به این وضعیت ، فرصت برقراری آرامش میدی .



    ** از طرفی " انگیزه کشف و تصاحب ، همیشه یک مرد را در مدار یک زن قرار می‌دهد "

    آیا چیزی برای کشف و تصاحب در تو باقی مونده یا میتونی ایجادش کنی تا همسرت انگیزه و کششی به سمتت داشته باشه ?





    به هر حال یه مشکل دیگه اینه که همسرت بدلیل آزردگی از مادرت
    یا کمبود اعتمادبه نفس خودش یا هر چی
    به نوعی با مادرت اعلان جنگ کرده .

    حالا این رابطه مادرزن و داماد چهطور ترمیم میشه جوابش پیش مشاوره !

    اگر در مادر شما توان ترمیم رابطه و مدیریت رابطه نبود ، اونوقت چه کاری از دست تو بر میاد ? جوابش پیش مشاوره .

    پس لطفا شارژ آزاد بگیر و مشاوره آقای مدیر رو دریاب .
    ان شاالله همه چیز درست میشه .

  11. 4 کاربر از پست مفید گیسو کمند تشکرکرده اند .

    Glut.tiny (یکشنبه 18 آذر 97), tavalode arezoo (دوشنبه 21 آبان 97), نیکیا (شنبه 19 آبان 97), راه برگشت (دوشنبه 21 آبان 97)

  12. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 17 اسفند 98 [ 00:03]
    تاریخ عضویت
    1397-8-20
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    1,130
    سطح
    18
    Points: 1,130, Level: 18
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 70
    Overall activity: 46.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 10 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خلاصه بگم... چه اصراری داری خودت بدبخت کنی؟!
    نه همسرت و نه خانواده ش تو رو نمیخوان.. چه اصراری داری بری سر زندگیت و بعد یکسال برگردی به همین نقطه ای که هستی!
    باور کن آدم های دیگه ای هستند که تو رو بخوان و واقعا دوست داشته باشن... چرا با اصرار برای برگشتن به این زندگی داری خودت عذاب میدی... من اگر جای تو بودم تمومش میکردم و راحت زندگی جدیدی رو شروع میکردم... البته تشویق به طلاق درست نیست اما تو تلاشت کردی و طرف مقابلت هم کوتاه نیومده پس الان جدایی تنها راه باقی مونده ست

  13. کاربر روبرو از پست مفید ستودنی تشکرکرده است .

    راه برگشت (دوشنبه 21 آبان 97)

  14. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 بهمن 97 [ 02:18]
    تاریخ عضویت
    1397-8-15
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    1,012
    سطح
    17
    Points: 1,012, Level: 17
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 88
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 50 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    گیسو کمند عزیز خیلی خیلی ممنونم که با صبر و حوصله و دلسوزی و دقت وقت میزارید و میخونید و راهنماییم می کنید. ستودنی عزیز از نظر شما هم ممنونم در پاسخ به نظر شما باید بگم گاهی وقتا با توجه به همه جزییات زندگی که آدم فقط خودش میتونه درک کنه با توجه به شرایط خاص زندگیش یه سبک سنگینی میکنه بین اینکه جدا بشی چی در انتظارته و جدا نشی چی.ازهمه جهات منظورمه که توضیحش شاید در اینجا نگنجه.و اینکه بنظر من هنوز همه تلاشمو نکردم و هنوز چندین وچند راه هس .درباره اینکه خانوادش منو نمیخوان در واقع مادرش اینجوره.شوهرمم والا ادعای عاشقی خیلی میکرد حتی قبل از دعواش با برادرم هنوز ادعا میکرد دوستت دارم تو جون منی و ازین حرفا اما حرفش این بود بی پولی و بیکاری و وضعیت قطع ارتباط خانواده ها و این وسط غرغرای من به قول اون دلسردش کرده و بی تفاوت .من دنبال اینم که این دلایلو دونه دونه حل کنم تا دوباره دلگرم شه . دلبستگی خیلی شدیدی که بهش دارم واقعا بهم اجازه نمیده حتی یلحظه بخوام برای جدایی خودمو آماده کنم.میخوام تا آخرین لحظه تلاشمو بکنم تا اگه واقعا یه روز سر حرفش موند و به طلاق رسوند کارو حسرت هیج راه نرفته ای به دلم نباشه.


    گیسو کمند جان راستش مادرم یه ده دوازده موردی در کل بوده که انجام داده به مزاج همسرم خوش نیومده و در کل قبول دارم حق داشتته ناراحت شه اما در این حد که کینش بمونه تو دلش نه! و خیلی از برخوردای حتی بد مادر من در جواب به برخوردای بد خانواده اون و حتی رفتارای خودش بوده.
    چند نمونش
    شب عقد خانواده شوهرم چون منو شوهرمو صدا کردن بیایم داخل محضر و من نرفتم چون منتظر بودم پدر و مادرم راهو پیدا کنند و به احترام اونا میخواستم صبر کنم و به شوهرم گفتم برو بگو بخاطر جی داخل نمیام اون هم پیش من ایستاد دیر رفت که بگه و اونا هم ناراحت شدن و یکی اینکه موقع عقد خاله من یه اظهار نظری کردن خانواده همسرم بهشون برخورد همین دو تا چیز رو بهونه کردن هییچ کادویی بهم ندادن در صورتی که پدر مادر من که گناهی نداشتن شبم خونه اونا شام دهی بود به همه مادر شوهرم گفته بود کادو به عروس ندن همه رو خودش گرفت به گفته خودش خب مشکلات ما از همون شب عقد اینطور شروع شد . مادرم یک بار تلفنی به شوهرم تو حرفاش با گریه گف دخترم با انتخابش خودشو بدبخت کرد گف مگه دختر من بیوه بود که اینجوری باهاش کردید و ابروی مارو جلو فامیل بردید. با این حال من بعد عقد که رفته بودم یه شهر دور برای تموم کردن درسم مادرم شوهرمو تنهایی دعوت میکرد خونه باهاش بد رفتار نمیکرد فقط تلفن که بهش میزد میخواست یجورایی انگار رسم زن داری رو به شوهرم یاد بده اونم این حرفا براش سنگین میومد مثلا میگف براش کادو بخر یا تعطیلات هس برو شهری که درس میخونه که هزار کیلومتره راهه تا اونجا البته یا شب یلدا که نزدیک بود بهش زنگ زد شما برنامع ای خانوادتون دارن؟اگه نه من خودم دوستانه بهت قرض میدم تو براش کادو بخر کسی هم نمی گیم بین خودمون باشه .یا اینکه داشتیم سفر می رفتیم خب مادرم از خیلی اذیتای شوهرم باخبر بود حس میکرد موقع رفتن بهش گف اذیتش نکنیا اذیتش کنی حالتو می گیرم.یا اینکه مادرش تلفنی با من داشت بحث میکرد مادرم از شنیدن صدای دادای مادر اون سر من پشت تلفن و معذرت خواهیای من عصبانی شد رفت زنگ زد به شوهرم بدون سلام علیک با عصبانیت که مادرت داره سر دختره من داد میزنه و بدون خدافظی قطع کرد شوهرم ازین مدل رفتاراش بدش میومدد.اما خب بدترینش روز اول عید که شوهرم برا تبریک اومد خونمون مادرم بهش گف دخترمو جایی نبرید که بهش بی احترامی میشه( چون دو ماه قبل خونه خالش دختر خالش یه ایرادی به ظاهر من گرفته بود که من ناراخت شده بودم و اشتباهم این بود که برای مادرم تعریف کردم و این درس عبرتی برام شده بود که بعد شیش ماه که از عقدمون گذشته بود من دیگه هر بدی ای که شوهرم یا خانوادش کردن رو برای مادرم اصلا نگفتم)از همینجا شروع شذ و حرف حرف اورد که خانواده شما شاید حتی شما قهر باشید خوشحالم بشن بین دختر خاله پسرخاله هر جی هس بایذ برای فبل ازدواج باشه و خب اینکه این حرفا واقعا جاش روز اول عید نبود. و همین باعث شد شوهرم تا چهار ماه با مادرم قهر باشه خانوادشم از همون عیید که عید اول ما بود خونه ما نیومدن بخاطر پسرشون و قطغ رابطه کامل شد بین خانواده ها.و یسری اینکه مثلا مادرم اوایل رو اینکه من اونجا چقد بمونم حساس بود میگف غروب برو صب که شوهرت داره میره سر کار برت گردونه این چیزا شوهرمو ناراحت که البته به مرور زمان من با مادرم حرف میزدم از خیلی این حرفا و این حساسیتا دست برداشت اما شوهرم کینشو به دل گرف و گف مادرتو میبینم استرس می گیرم که ایندفه میخواد چه تیکه ای بهم بندازه یا باز میخواد نکته بینی کنه. مثلا مادرم ییار از پشت در حیاط دیده بود شوهرم که اومده دنبالم با بردار دبیرستانیش که منو ببرن ترمینال پیاده نشده چمدونو از دستم بگیره داداششو گفته و اینکه من خودم به داداشش گفتم جلو بشین مادرم جون فقط دیده فکر کرد اینا با من مثه برده رفتار میکنن و من از ترس عقب نشستم سر همین ناراخت شده رفته گواشواره ای که خانوادش ددو ماه بعد عققد بهم داده بودنو فروخت که این خودش یه ناراحتی جدید شد .و یبارم اومد جلو در موقغ رفتن من به شوهرم گف میخوام ببینم مثه اوندفغه میزاری پشت بشینه؟...یا یبار چون من گفتم من صب نمیام غروب میام مادرم ناراخت شد اس ام اس داد شوهرم که تو و خانوادت تا حالا بد رفتار کردید حتی رفتارای خوب من رو هم بد برداشت کردید الانم من بعد دعواتون اجازه دادم بیاد پیشت اما نگهش داشتی بخاطر خاله و دختر خاله ی عزیزت دختر منو به زور میخواستی خونشون ببری اگه تو سر جنگ داری پس بجنگ تا بجنگیم.. فکز اینا تقریبا نصف بیشتر کارای مادرم بطور خلاصه بود...
    در کل منظورم این بود که خیلی ناراحتی هایی که بین ما پیش اومد بخاطر مادرامون بود و شرایط دوران عقد و اینکه اینا مثه یه زنجیره به هم ربط داشت و در آخر باعث رفت وامد کمتر بین ما دو تا و دلسردی بین ما میشدو من خیلی اعتقاد داشتم ما اگه زیر یه سقف بریم تاثیر مادرا کمتر میشه و خیلی مشکلامون کمتز میشه ..


    گیسو کمند عزیز پرسییدین مادرم چی میگه تو این شرایط؟ اونم فقط میگه طلاق بگیر در واقع همه ی خانوادم نظرشون اینه فقط پدرم بخاطر دل من انعطافش بیشتره..

    جمله ای که درباره انگیزه کشف و تصاحب گفتید خیلی زیبا بود و کاملا درسته گاهی وقتا حس میکنم من با زیادی مهربون بودن و همش کوتاه اومدن از ترس از دست دادنش و اینکه این یذره آرامشمون بهم نخوره و فقط به اون و خواسته هاش فکر کردن و حمایت کردنش جذبه خودمو کاملا براش از بین بردم مثه یه دفتری که انگار تا آخرشو انگار میدونستو ورق زده بود..

    اما راستش الان که دیگه قطع ارتباط کاملیم من اگه هر تغییری هم بکنم که اون نمی بینه و حس نمی کنه!

    نمیدونم توی اییین شرایط چیکار میشه کرد که بقول شما اونو دوباره تو مدار خودم قرار بدم

    بعضی دوستان گفتن از حساسیتاش استفاده کن مثلا به شدت حساس بود رو اینستا گرام داشتن من .میگن نصب کن یه پیام بهش بده عکس تفریحات رفتنتو بزار بزار فک کنه حالت خیلی خوبه و داره بهت خوش میگذره و حس حسادتشو بیدار کن. اما بنظرم اینجوری ممکنه سر لج بیوفته..

    اما اینکه شما سکوت محض کنم تا فک کنه درکش میکنم و فرصت آرامش میدم به هر دومون خب من تو این چهار ماهم فقط یبار خودم دیدنش رفتم یا یبار تماس گرفتم منظورتون اینه که سه چهار ماه هیییچ کاری نکنم؟ نه واسطه نه خودم نه پدر مادرم؟
    میدونم شخصیت منفعلیه تو اینجور چیزا .. ینی اگه یدرصدم پشیمون شه به خودش جسارت و زحمت پا پیش گذاشتن نمیده
    تو بحث و دعواهامونم متاسفااانه من عادتش دادم که اکثر اوقات من نازشو میکشیدم و اون همش نازز میکرد...
    من دو جلسس پیش مشاور میرم
    ایشون پیشنهاد داده به شوهرم زنگ بزنن و با این ترفند که شما اگه قصدت طلاقم هس باید مشاوره دادگاهو بزید پس بجاش الان بیایید اونو بکشونه مشاوره
    بنظرتون اینکار خوبه الان؟
    از مشاوره انجمن آزاد هم حتما استفاده میکنم ممنون

  15. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 28 خرداد 99 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1392-2-20
    نوشته ها
    227
    امتیاز
    7,750
    سطح
    58
    Points: 7,750, Level: 58
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 200
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Recommendation Second ClassVeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    887

    تشکرشده 279 در 146 پست

    Rep Power
    40
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط راه برگشت نمایش پست ها
    سلام
    گیسو کمند عزیز خیلی خیلی ممنونم که با صبر و حوصله و دلسوزی و دقت وقت میزارید و میخونید و راهنماییم می کنید. ستودنی عزیز از نظر شما هم ممنونم در پاسخ به نظر شما باید بگم گاهی وقتا با توجه به همه جزییات زندگی که آدم فقط خودش میتونه درک کنه با توجه به شرایط خاص زندگیش یه سبک سنگینی میکنه بین اینکه جدا بشی چی در انتظارته و جدا نشی چی.ازهمه جهات منظورمه که توضیحش شاید در اینجا نگنجه.و اینکه بنظر من هنوز همه تلاشمو نکردم و هنوز چندین وچند راه هس .درباره اینکه خانوادش منو نمیخوان در واقع مادرش اینجوره.شوهرمم والا ادعای عاشقی خیلی میکرد حتی قبل از دعواش با برادرم هنوز ادعا میکرد دوستت دارم تو جون منی و ازین حرفا اما حرفش این بود بی پولی و بیکاری و وضعیت قطع ارتباط خانواده ها و این وسط غرغرای من به قول اون دلسردش کرده و بی تفاوت .من دنبال اینم که این دلایلو دونه دونه حل کنم تا دوباره دلگرم شه . دلبستگی خیلی شدیدی که بهش دارم واقعا بهم اجازه نمیده حتی یلحظه بخوام برای جدایی خودمو آماده کنم.میخوام تا آخرین لحظه تلاشمو بکنم تا اگه واقعا یه روز سر حرفش موند و به طلاق رسوند کارو حسرت هیج راه نرفته ای به دلم نباشه.


    گیسو کمند جان راستش مادرم یه ده دوازده موردی در کل بوده که انجام داده به مزاج همسرم خوش نیومده و در کل قبول دارم حق داشتته ناراحت شه اما در این حد که کینش بمونه تو دلش نه! و خیلی از برخوردای حتی بد مادر من در جواب به برخوردای بد خانواده اون و حتی رفتارای خودش بوده.
    چند نمونش
    شب عقد خانواده شوهرم چون منو شوهرمو صدا کردن بیایم داخل محضر و من نرفتم چون منتظر بودم پدر و مادرم راهو پیدا کنند و به احترام اونا میخواستم صبر کنم و به شوهرم گفتم برو بگو بخاطر جی داخل نمیام اون هم پیش من ایستاد دیر رفت که بگه و اونا هم ناراحت شدن و یکی اینکه موقع عقد خاله من یه اظهار نظری کردن خانواده همسرم بهشون برخورد همین دو تا چیز رو بهونه کردن هییچ کادویی بهم ندادن در صورتی که پدر مادر من که گناهی نداشتن شبم خونه اونا شام دهی بود به همه مادر شوهرم گفته بود کادو به عروس ندن همه رو خودش گرفت به گفته خودش خب مشکلات ما از همون شب عقد اینطور شروع شد . مادرم یک بار تلفنی به شوهرم تو حرفاش با گریه گف دخترم با انتخابش خودشو بدبخت کرد گف مگه دختر من بیوه بود که اینجوری باهاش کردید و ابروی مارو جلو فامیل بردید. با این حال من بعد عقد که رفته بودم یه شهر دور برای تموم کردن درسم مادرم شوهرمو تنهایی دعوت میکرد خونه باهاش بد رفتار نمیکرد فقط تلفن که بهش میزد میخواست یجورایی انگار رسم زن داری رو به شوهرم یاد بده اونم این حرفا براش سنگین میومد مثلا میگف براش کادو بخر یا تعطیلات هس برو شهری که درس میخونه که هزار کیلومتره راهه تا اونجا البته یا شب یلدا که نزدیک بود بهش زنگ زد شما برنامع ای خانوادتون دارن؟اگه نه من خودم دوستانه بهت قرض میدم تو براش کادو بخر کسی هم نمی گیم بین خودمون باشه .یا اینکه داشتیم سفر می رفتیم خب مادرم از خیلی اذیتای شوهرم باخبر بود حس میکرد موقع رفتن بهش گف اذیتش نکنیا اذیتش کنی حالتو می گیرم.یا اینکه مادرش تلفنی با من داشت بحث میکرد مادرم از شنیدن صدای دادای مادر اون سر من پشت تلفن و معذرت خواهیای من عصبانی شد رفت زنگ زد به شوهرم بدون سلام علیک با عصبانیت که مادرت داره سر دختره من داد میزنه و بدون خدافظی قطع کرد شوهرم ازین مدل رفتاراش بدش میومدد.اما خب بدترینش روز اول عید که شوهرم برا تبریک اومد خونمون مادرم بهش گف دخترمو جایی نبرید که بهش بی احترامی میشه( چون دو ماه قبل خونه خالش دختر خالش یه ایرادی به ظاهر من گرفته بود که من ناراخت شده بودم و اشتباهم این بود که برای مادرم تعریف کردم و این درس عبرتی برام شده بود که بعد شیش ماه که از عقدمون گذشته بود من دیگه هر بدی ای که شوهرم یا خانوادش کردن رو برای مادرم اصلا نگفتم)از همینجا شروع شذ و حرف حرف اورد که خانواده شما شاید حتی شما قهر باشید خوشحالم بشن بین دختر خاله پسرخاله هر جی هس بایذ برای فبل ازدواج باشه و خب اینکه این حرفا واقعا جاش روز اول عید نبود. و همین باعث شد شوهرم تا چهار ماه با مادرم قهر باشه خانوادشم از همون عیید که عید اول ما بود خونه ما نیومدن بخاطر پسرشون و قطغ رابطه کامل شد بین خانواده ها.و یسری اینکه مثلا مادرم اوایل رو اینکه من اونجا چقد بمونم حساس بود میگف غروب برو صب که شوهرت داره میره سر کار برت گردونه این چیزا شوهرمو ناراحت که البته به مرور زمان من با مادرم حرف میزدم از خیلی این حرفا و این حساسیتا دست برداشت اما شوهرم کینشو به دل گرف و گف مادرتو میبینم استرس می گیرم که ایندفه میخواد چه تیکه ای بهم بندازه یا باز میخواد نکته بینی کنه. مثلا مادرم ییار از پشت در حیاط دیده بود شوهرم که اومده دنبالم با بردار دبیرستانیش که منو ببرن ترمینال پیاده نشده چمدونو از دستم بگیره داداششو گفته و اینکه من خودم به داداشش گفتم جلو بشین مادرم جون فقط دیده فکر کرد اینا با من مثه برده رفتار میکنن و من از ترس عقب نشستم سر همین ناراخت شده رفته گواشواره ای که خانوادش ددو ماه بعد عققد بهم داده بودنو فروخت که این خودش یه ناراحتی جدید شد .و یبارم اومد جلو در موقغ رفتن من به شوهرم گف میخوام ببینم مثه اوندفغه میزاری پشت بشینه؟...یا یبار چون من گفتم من صب نمیام غروب میام مادرم ناراخت شد اس ام اس داد شوهرم که تو و خانوادت تا حالا بد رفتار کردید حتی رفتارای خوب من رو هم بد برداشت کردید الانم من بعد دعواتون اجازه دادم بیاد پیشت اما نگهش داشتی بخاطر خاله و دختر خاله ی عزیزت دختر منو به زور میخواستی خونشون ببری اگه تو سر جنگ داری پس بجنگ تا بجنگیم.. فکز اینا تقریبا نصف بیشتر کارای مادرم بطور خلاصه بود...
    در کل منظورم این بود که خیلی ناراحتی هایی که بین ما پیش اومد بخاطر مادرامون بود و شرایط دوران عقد و اینکه اینا مثه یه زنجیره به هم ربط داشت و در آخر باعث رفت وامد کمتر بین ما دو تا و دلسردی بین ما میشدو من خیلی اعتقاد داشتم ما اگه زیر یه سقف بریم تاثیر مادرا کمتر میشه و خیلی مشکلامون کمتز میشه ..


    گیسو کمند عزیز پرسییدین مادرم چی میگه تو این شرایط؟ اونم فقط میگه طلاق بگیر در واقع همه ی خانوادم نظرشون اینه فقط پدرم بخاطر دل من انعطافش بیشتره..

    جمله ای که درباره انگیزه کشف و تصاحب گفتید خیلی زیبا بود و کاملا درسته گاهی وقتا حس میکنم من با زیادی مهربون بودن و همش کوتاه اومدن از ترس از دست دادنش و اینکه این یذره آرامشمون بهم نخوره و فقط به اون و خواسته هاش فکر کردن و حمایت کردنش جذبه خودمو کاملا براش از بین بردم مثه یه دفتری که انگار تا آخرشو انگار میدونستو ورق زده بود..

    اما راستش الان که دیگه قطع ارتباط کاملیم من اگه هر تغییری هم بکنم که اون نمی بینه و حس نمی کنه!

    نمیدونم توی اییین شرایط چیکار میشه کرد که بقول شما اونو دوباره تو مدار خودم قرار بدم

    بعضی دوستان گفتن از حساسیتاش استفاده کن مثلا به شدت حساس بود رو اینستا گرام داشتن من .میگن نصب کن یه پیام بهش بده عکس تفریحات رفتنتو بزار بزار فک کنه حالت خیلی خوبه و داره بهت خوش میگذره و حس حسادتشو بیدار کن. اما بنظرم اینجوری ممکنه سر لج بیوفته..

    اما اینکه شما سکوت محض کنم تا فک کنه درکش میکنم و فرصت آرامش میدم به هر دومون خب من تو این چهار ماهم فقط یبار خودم دیدنش رفتم یا یبار تماس گرفتم منظورتون اینه که سه چهار ماه هیییچ کاری نکنم؟ نه واسطه نه خودم نه پدر مادرم؟
    میدونم شخصیت منفعلیه تو اینجور چیزا .. ینی اگه یدرصدم پشیمون شه به خودش جسارت و زحمت پا پیش گذاشتن نمیده
    تو بحث و دعواهامونم متاسفااانه من عادتش دادم که اکثر اوقات من نازشو میکشیدم و اون همش نازز میکرد...
    من دو جلسس پیش مشاور میرم
    ایشون پیشنهاد داده به شوهرم زنگ بزنن و با این ترفند که شما اگه قصدت طلاقم هس باید مشاوره دادگاهو بزید پس بجاش الان بیایید اونو بکشونه مشاوره
    بنظرتون اینکار خوبه الان؟
    از مشاوره انجمن آزاد هم حتما استفاده میکنم ممنون

    سلام
    خانم محترم من مشکلات و تاپیکتون رو کامل از ابتدا خوندم

    من بعنوان هم جنس شوهرتون میخام چنتا نکترو بگم به نظرم رو اینها کامل فکر کنید

    ۱ -اول همه نمیخام نارحتتون کنم فقط میخام واقعیات بعنوان بی طرف بگم و شما هم روش فکر کنید .

    مورد اول اینکه ، همسرتون خیلی نقاط منفی زیادی داره ، مثال مصرف مواد مخدر ، حداقل بصورت تفریحی (ممکنه هم مداوم باشه و اعتیاد داشته باشن ) ، علاوه بر اون وقتی ازشون میپرسید چیه قضیه . طلب کارانه میگن فضولید و دست پیشو میگیرن و طلب کار میشن و به شما اتکت میزن

    - به راحتی به مادر شما بی احترامی میکنن حتی اگه مقصر و شروع کنده مادرتون باشن ( شاخشون رو میشکون و...)

    - برخورد هایی که تو جمع و تو حریم خصوصیتون با شما داشتن ( از کمک نکردن چمدان و وسایل و بدیدارتون نیامدن تو محصل دانشگاه و...)

    - خیلی کمه جنبه و دیکتاتور و کمبود اعتماد به نفس دارن و از کوچکترین چیزا خاله بازی و... در میارن و کشش میدن بجای مدیریت حتی اگه شما و خانوادتون مقصرباشید

    - دنبال اتو گرفتن و گرو گانگیری از شما خانوادتون هستن

    -اهل سو استفاده از صداقت و محبت و گذشت و بزرگی و خانومی شما هستن ، هم خانوادشون و هم خود ایشون از کادو عقد گرفته و... خیلی مرد رندی میکنن و دنبال زرنگ بازین

    - رو نقاط کوچیک یا بزرگ اشکلات شما یا مادرتون انقدر زوم میکنن تا از شما باج بگیرن یا شمارو تحت فشار قرار بدن و....

    من بعنوان ۱ مرد ، همچنین مردی رو که نامردی میکنه و جوانمردی تو وجودش نیست و در قبال کم

    توقعی و گذشت شما ، فکر کندن و سو استفاده بعنوان و شکل های مختلف باشه رو مرد نمیدونم،

    یا مردی که تقی به توقی بخوره بگه مرد ازدواجی نبودم و ازدواجم با تو استعدامو تو موسیقی نابود کردو....مرد نیست یا حداقل مردی نیست هم که بدرد زندگی بخوره، اونن خانم مثل شما که انقدرصبور و خانم و دلتون بزرگه و....با کلی محسنات اخلاقی و رفتاری و...




    البته شما هم اشتباهی داشتید ، که بنظر من پر رنگترینش این هست که کم توقعیتون و گذشت بیش ازحد و سادگی و محبت زیاد و کوتاه اومدن مکرر و دست کم گرفتن خودتون و عدم عزت نفستون باعث شده این شرایط رو برای شوهر تسهیل بشه و ایشون هم ، انقدر از شرایط به نفع خودش استفاده کنه

    ۱ چیزی بهتون بگم این دنبال کردن و پیغام فرستادن شما باعث میشه شوهرتون ازتون بیشتر دور بشه ودافعه زیادی داره

    و بلعکس پسرا یا مردا هرچی بهشون سخت بگیری و کوتاه نیای و پیچیده تر باشید براشون عزیز تر و دست نیافتنی تر و الماس درخشانتری خواهید بود

    ولی بهتون شدیدن توصیه میکنم به هیچ وجه هیچ گونه پیغام و تماسی و پیگیری نکنید که نتیجش میشه خط عوض کردن و بلاک کردن و جواب ندادن و.... بیستر ناز کردن و مثل الان جاتون عوض میشه



    اینستا و... اگه خواستید نصب کنید و عکس های شاد و خوب و خاص خودتون رو به تنهایی بزارید ویا با دوستانتون و خانواده تفریح و... برید ، ورزش کنید بخودتون برسید و... عکس بزارید اینجوری ایشون میفهه که بدون ایشون هم شما راه بجایی دارید و میتونید خوشی و زندگیرو پیش ببرید اون موقع ۱ کم بفکرفرو میرن و.....

    برای ارزوی خوشبختی میکنم شما لیاقتتون خیلی بالاست.امیدوارم هرچی خیره براتون پیش بیاد.خدابهمراتون

  16. 2 کاربر از پست مفید mercedes62 تشکرکرده اند .

    نازنین2010 (چهارشنبه 07 آذر 97), zendegiye movafagh (سه شنبه 22 آبان 97)


 
صفحه 1 از 12 1234567891011 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:54 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.