به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 12
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 05 مهر 92 [ 13:10]
    تاریخ عضویت
    1392-7-04
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    23
    سطح
    1
    Points: 23, Level: 1
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    8

    تشکرشده 5 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    روابط اجتماعی ضعیف و فشار روحی شدید

    سلام
    من مشکلی دارم که حتی گفتنش اینجا هم برام سخته چون از گفتنش خجالت میکشم. من 36 سالمه، کارشناسی و کارشناسی ارشدم رو توی یکی از بهترین دانشگاه های ایران گرفتم. الان هم 6 سالی هست که هیات علمی یک دانشگاه هستم.
    آغاز مشکل من به خیلی سال قبل برمیگرده و تا جایی که یادم می یاد همیشه این مشکل را داشته ام. در روابط اجتماعی فوق العاده ضعیف هستم. علاوه بر تدریس مسئول یک قسمتی هم هستم ولی روابطم با بقیه در این دانشگاه باعث میشه که همیشه یک فشار روحی شدید رو تحمل کنم. چند موردش رو مثال میزنم تا براتون واضح تر بشه
    - من در کارم تقریبا تسلط خوبی دارم و از نظر علمی خوبم. ولی برای یک مسئولیت کوچک چند سال طول کشید تا منرو انتخاب کنند و امکان پیشرفت برای مسئولیتهای بزرگتر به خاطر مشکلم برام وجود نداره
    - وقتی جایی به غیر از کلاس سخنرانی دارم اونقدر استرس دار میشم و سرخ میشم که میبینم همه همکارام انگار میخوان روی خودشون رو برگردونند و اونها از حالتی که به من دست میده خجالت میکشند و بعضی از دانشجوها هم میخندند
    - بعضی از کارمندهایی که توی قسمت من کار میکنند به خاطر همین نوع رفتارم از من حساب نمیبرند و مثلا یکی چند وقت قبل جلوی من که صحبت از ازدواج من شد گفت اگه شرایط ایشون رو به کسی بگن که ندیده خیلی فکر میکنه شرایط عالی داره!!
    - بعضی دیگه از کارمندام وقتی تنها هستیم احترام منرو خوب دارند چون من همونطور که گفتم از نظر علمی خوبم و مشکلات رو خیلی خوب حل میکنم ولی همینها وقتی کس دیگه ای باشه منرو تحویل نمیگیرند. انگار براشون افت داره که جلوی بقیه به من احترام بزارن و مثلا منرو بزرگتر خودشون بدونند!!
    - مواردیکه که در رابطه با کارمندها پیش می یاد تا مدتها ذهنم رو مشغول میکنه. یعنی هر چیز کوچکی که مربوط به ضعف من توی رابطه میشه و مثلا برخورد خوبی نمیبینم دیگه تا چند روز اضطراب دارم و ذهنم درگیر همون موضوعه. طوریکه تقریبا دائم اضطراب دارم. یعنی کاملا توی این چند سال مستهلک و داغون شدم
    - چند مورد برای ازدواج تا حالا برام پیش اومده ولی هیچ کدوم به جواب نهایی نرسید. دخترایی که من تا حالا خواستم هیچ کدومشون منرو نخواستن. آخرینش دختری بود که یکبار ازدواج کرده بود و بعد از 6 سال طلاق گرفته بود.

    الان هم خیلی دلشوره و فشار روحی دارم. احساس میکنم این فشار همیشگی آخرش منرو از پا در می یاره.

    ببخشید اگه طولانی شد. لطفا کمکم کنید.

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 خرداد 93 [ 13:17]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    1,443
    سطح
    21
    Points: 1,443, Level: 21
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    182

    تشکرشده 105 در 70 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شما تا به حال برای حل مشکلتون به روانپزشک مراجعه نکردین ؟
    حتما باید به روانپزشک خوب مراجعه کنید تا مشکلتون حل شه ... خیلی از این مشکلات با دارو درمانی حل میشه و در کنارش مشاوره و یادگیری برقراری ارتباط موثر
    حتما تان کارو بکنید و خجالت نکشید پزشک براش عادیه

  3. کاربر روبرو از پست مفید m_eros تشکرکرده است .

    محمد.م (پنجشنبه 04 مهر 92)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 05 مهر 92 [ 13:10]
    تاریخ عضویت
    1392-7-04
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    23
    سطح
    1
    Points: 23, Level: 1
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    8

    تشکرشده 5 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    m_eros، دوبار رفتم روانپزشک. یکبار دوره دانشجویی که تشخیص اعتمادبنفس پایین و خجالتی بودن داد و یکبار هم چند سال قبل که تشخیص افسردگی داد. دومی دارو هم تجویز کرد. ولی راستش هیچکدوم تاثیری روی من نداشتن.
    فکر کنم این رفتارها اگه از سن 20 بگذره دیگه درست کردنش کاری نزدیک به محاله. خیلی ناامیدم. سنم بالا رفته. موقعیت تحصیلی، شغلی و مادی خوبی دارم، خانواده خوبی دارم ولی این مشکل همه زندگی منرو ازم گرفته. میدونم آخرش روزی جون منرو هم خواهد گرفت.

  5. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 خرداد 93 [ 13:17]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    1,443
    سطح
    21
    Points: 1,443, Level: 21
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    182

    تشکرشده 105 در 70 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط محمد.م نمایش پست ها
    m_eros، دوبار رفتم روانپزشک. یکبار دوره دانشجویی که تشخیص اعتمادبنفس پایین و خجالتی بودن داد و یکبار هم چند سال قبل که تشخیص افسردگی داد. دومی دارو هم تجویز کرد. ولی راستش هیچکدوم تاثیری روی من نداشتن.
    فکر کنم این رفتارها اگه از سن 20 بگذره دیگه درست کردنش کاری نزدیک به محاله. خیلی ناامیدم. سنم بالا رفته. موقعیت تحصیلی، شغلی و مادی خوبی دارم، خانواده خوبی دارم ولی این مشکل همه زندگی منرو ازم گرفته. میدونم آخرش روزی جون منرو هم خواهد گرفت.
    آقا محمد این اختلالات سریع به دارو جواب نمیده زمان میبره نباید نا امید بشین تشخیص پزشک هم مهمه .
    خودتون میبینین که این مشکل به خودی خودش درمان نمیشه پس به فکر چاره باشین و پزشک خوب پیدا کنین .
    این تفکرو بذارین کنار که سنتون بالا رفته کی گفته قبل از 20 سالگی درمان نشه دیگه نمیشه !!!!!
    قبل اون سن که آدم مشکل جدی تو زندگیش نداره معلوم بشه
    اولا این که شما هنوز خیلی جوونین و اگه به فکر خودتون نباشین مشکلات جسمی هم ایجاد میشه
    من 25 سالمه هم ارشد میخونم هم کار میکنم زندگی موفقی هم دارم ولی الان 3 ساله دچار استرس و اضطرابم تازه درمانو شروع کردم ولی به این نتیجه رسیدم که بدون درمان حل نمیشه ... برای شمام اصلا دیر نیست فقط زمان میبره اگه فک میکنین داروتون جواب نمیده به پزشک بگین تغییرش میده یه مقداری هم خودتون سعی کنین مشکلاتتونو تشخیص بدین و مطالعه کنین اینکه شما تدریس میکنین خیلی عالیه
    من میدونم فشار استرس چقدر ادمو اذیت میکنه اما از همین الان جدی بگیرین و نذارین زمان بگذره ... چطوری از زمان دانشجویی تا حالا تحمل کردین
    چیزی نیست که یکی 2 ماهه حل شه حتی اگه چندین سال قرص مصرف کنین ارزششو داره عوضش راحت زندگی میکنین

  6. 2 کاربر از پست مفید m_eros تشکرکرده اند .

    almasss (پنجشنبه 04 مهر 92), محمد.م (پنجشنبه 04 مهر 92)

  7. #5
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 05 خرداد 03 [ 16:55]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,972
    امتیاز
    33,746
    سطح
    100
    Points: 33,746, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,403

    تشکرشده 6,419 در 1,797 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام آقامحمد.البته من بهت توصیه میکنم به روانشناس خوب مراجعه کن اگه نیازبه دارو باشه به روانپزشک هم معرفیت میکنه...من دوره بلوغ دچار این مشکلات شدم وفکرمیکردم مردم منو ارزیابی میکنن وروابطم ضعیف شد.بعدا به این نتیجه رسیدم هرانسانی درهرشرایطی که جلو من ظاهربشه من "شأنی"ازاونو میبینم مثل شاد غمگین.دانشجو،راننده،مهمان صادق،فریبکارو...که همه اینها شأنی ازخودمن هست یامیتونی شئونات بالقوه من باشه،یعنی باگسترش شعاع ذهنم وپذیرفتن خودم ودیگران احساس کردم که دنیا جای امنی هست.دیگه نه زیاد ازخودم انتظارداشتم نه از دیگران..شایداین تجربه ودیدگاه مقداری کمکت کنه.اما درمورداحترام دیگران به شما؛اگه زیاد نرم برخوردکنیداحترام کم میشه یازیاد خشک باعث میشه دیگران ازت دوربشوند،شماکلی تجربه داریدوتمام اینها در ذهن ناهشیارت جمع شده به نظرم ذهن سطحی ومنتقد شماست که اجازه نمیده از روابط اجتماعی لذت ببرید.این تایپیک رو مایل بودی مطالعه کن:http://www.hamdardi.net/thread-26620.htmlتایپیک دیگه ای هم هست :http://www.hamdardi.net/thread-2489.html دکتریه مشاوره هایی رو درموردجرأت مندی داره اونارو هم مایل بودی دنبال کن نکات ظریف وخوبی داره.
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.

  8. 2 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    almasss (پنجشنبه 04 مهر 92), محمد.م (پنجشنبه 04 مهر 92)

  9. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 23:24]
    تاریخ عضویت
    1392-6-06
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    8,818
    سطح
    63
    Points: 8,818, Level: 63
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 232
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive5000 Experience Points
    تشکرها
    95

    تشکرشده 34 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    من هم همین مشکل رو دارم و این هم تاپیک من هست :دیگر از خجالتی بودن و خودکم بین بودن خودم خسته شده ام،بریده ام،به انتهای بودنم رسیده ام ...
    عنوان تاپیکم نشون میده من رو به کجا رسونده اما دیگه محکم میخوام تغییر کنم دیگه از شرش خسته شدم ،من میدونم به چی برمیگرده به کودکی ام ،به الگو برداری اشتباه از پدرم وگرنه به خودی خود من آدم بدی نیستم ویژگی های مثبت زیادی دارم کامل هم نیستم مثل بقیه ادمها ،من اصلا خودم رو دوست نداشتم اما از روی که اومدم تو این سایت خدا نیروی عجیبی بهم داده طوری دیگه ای با خودم رفتار میکنم نمیگم خوب خوب شده ام اما تا همین جا هم خیلی خوب بوده م و خداروشاکرم
    تاپیک من رو هم مطالعه کنید دوستان اشاره های خوبی داشتن و البته این پست رو هم اقای بابک 1369 برای من گذاشتن که سخنرانیش خیلی خوب بود:

    "فایل صوتی یه سیمنار از دکتر فرهنگ هلاکویی برات می ذارم به طور فوق العاده راجب اعتماد به نفس و عزت نفس و راهکارهاشون توضیح داده:
    داستان زندگيمو مينويسم وبراي هميشه ميرم.
    پست شماره 19 رو که توش لینک دانلود هست بخونید و سخنرانی دکتر رو گوش کنید. راجب عزت نفس و حرمت نفس در قسمت اول از 4 قسمت سمینار صحبت کردن
    صحبتهاش به کل متفاوته با روانشناسی هایی که امروزه رایج شده و بیشتر شعار میدن و سعی می کنن با تلقین به دیگران کمک کنند
    دکتر هلاکویی عجیب متفاوته و تمام صحبتها و راهکارهایی که میگه همگی کاملا علمی و مهندسی هستن و قطعا کمکتون می کنه
    حتما قسمت اول این سیمنار رو گوش کنید خیلی کمک تون می کنه. بقیه قسمتهاشم خیلی خوبه و مفیده مثلا راجب ازدواج و هدف در زندگی و ... هم صحبتهای خوبی می کنن
    لطفا حتما گوش کنید همین طور راهکارهاش به من خیلی کمک کرده به شما هم می کنه".

    ................
    در ضمن من یه هفته ای میشه به روانپزشک هم مراجعه کرده ام و تحت مداوای ایشون هستم اما اینکه واقعا خودم خواستم و خسته شده بودم خیلی تاثیر داشت و کلی من رو جلو برد.
    موفق باشید.

    - - - Updated - - -

    دکترم ناراحت شد گفتش چرا سه سال با اضطراب و استرس زندگی کردی دختر خوب ؟؟!!!این بیماری تا یه جایی قابل کنترل هست ولی دیر یا زود همه زندگی ادم رو تحت تاثیر خودش قرار میده ،شما هم وقتش شده که دیگه فکر جدی به حالش بکنید،من که دوست داشتم بمیرم و راحت بشم چون داشت خفه ام میکرد ...

  10. کاربر روبرو از پست مفید almasss تشکرکرده است .

    محمد.م (پنجشنبه 04 مهر 92)

  11. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 05 مهر 92 [ 13:10]
    تاریخ عضویت
    1392-7-04
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    23
    سطح
    1
    Points: 23, Level: 1
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    8

    تشکرشده 5 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط m_eros نمایش پست ها
    این مشکل به خودی خودش درمان نمیشه پس به فکر چاره باشین و پزشک خوب پیدا کنین
    ممنون m_eros، من توی یک شهر کوچک زندگی میکنم که فقط یک روانپزشک داره و اونرو هم میشناسم. برای مراجعه به وانپزشک باید برم یک شهر بزرگتر که تا حالا همونطور که گفتم فقط یکبار رفتم. ولی حق با شماست شاید مجبور بشم برم.

    نقل قول نوشته اصلی توسط ammin نمایش پست ها
    هرانسانی درهرشرایطی که جلو من ظاهربشه من "شأنی"ازاونو میبینم مثل شاد غمگین.... باگسترش شعاع ذهنم وپذیرفتن خودم ودیگران احساس کردم که دنیا جای امنی هست.دیگه نه زیاد ازخودم انتظارداشتم نه از دیگران..
    سلام آقا امین، ممنون بابت نظرت. این مطلبی که گفتی به نظر منطقی میرسه. فقط چیزی که آزارم میده اینه که بیشتر شأن یک آدم بیخود رو دارم و این در من خیلی غالب شده. من تا حالا باید خیلی موقعیتهای خوبی میداشتم. باید حداقل دکترا میگرفتم حالا نه مثل اکثر دوستای قدیمی ام در خارج از کشور. همینجا هم نتونستم کاری بکنم. مدتها زیردست کسانی کار کردم و همین الان هم میکنم که در زمینه کاری من توانایی ها و اطلاعاتشون ازمن کمتره ولی قدرت مدیریت و روابط عمومی خوب دارند که این مورد در من در حد افتضاحه.
    بابت معرفی مطالب هم ممنون. میخونمشون.

    نقل قول نوشته اصلی توسط almasss نمایش پست ها
    من هم همین مشکل رو دارم اما دیگه محکم میخوام تغییر کنم دیگه از شرش خسته شدم .... این بیماری تا یه جایی قابل کنترل هست ولی دیر یا زود همه زندگی ادم رو تحت تاثیر خودش قرار میده ،شما هم وقتش شده که دیگه فکر جدی به حالش بکنید،من که دوست داشتم بمیرم و راحت بشم چون داشت خفه ام میکرد ...
    سلام خانم الماس، تاپیک رو نخوندم بهش سر میزنم. خیلی خوبه که خواستی تغییر کنی و الان پر از انرژی مثبت و امید برای تغییر هستی کاملا بر عکس من! البته تو سنت گویا خیلی کمتر از منه و ان شاء الله که وضعیتت خوب بشه. من هم باهات موافقم که به کودکی برمیگرده ولی بهش که فکر میکنم گاهی میگم از وقتی یادم می یاد اینطوری بودم. یعنی بعدن بد نشدم بد بودم فقط شاید در کودکی پدر مادر میتونستند رفتار منرو اصلاح کنند و در اون سن شاید کار راحتی می بود. میدونی چیزی که ناامیدم میکنه اینه که چند سالی هست که بعضی از موقعیتها گویا برام تکراری شده. یعنی موقعیتی که توش قرار میگیرم کاملا احساس میکنم که چند سال قبل و چند سال قبلش و بارها و بارها برام اتفاق افتاده و حالا باز دوباره همون تکرار میشه! این حس خیلی ناامیدم میکنه. موقعیت دست و پا زدنهای تکراری، موقعیت تحقیرشدن تکراری، وضعیت امیدوار شدن تکراری. چند مدتی هست که فکر میکنم فرار کنم برم یک جای دور!! قید همه رو بزنم و تنها و راحت زندگی کنم. ولی باز میبینم آخه ایراد از این شهر و آدمهاش نیست، ایراد از منه، کجا برم که از دست خودم و نقطه ضعفام راحت بشم. کجا برم که خودم اونجا نباشم!! این فکره داغون کننده است.
    ممنون بابت مطالب و فایل صوتی که معرفی کردی. حتما میخونم و فایلها رو میگیرم.

    - - - Updated - - -

    آقا لینک مطلبت اینجا بود: http://www.hamdardi.net/thread-26620.html

  12. 3 کاربر از پست مفید محمد.م تشکرکرده اند .

    almasss (پنجشنبه 04 مهر 92), ammin (پنجشنبه 04 مهر 92), m_eros (پنجشنبه 04 مهر 92)

  13. #8
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 05 خرداد 03 [ 16:55]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,972
    امتیاز
    33,746
    سطح
    100
    Points: 33,746, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,403

    تشکرشده 6,419 در 1,797 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درمورداینکه شأن خودت روبیخود وحقیرمیبینی این کارهمون ذهن سطحی ومنتقد هست که مثلامیتونه ریشه ش سرزنشهای کودکی ازطرف پدرومادرباشه که قبلا ذهنت ضبط وحالاپخشش میکنه پدرومادر۳۶سال پیش هم که شرایط خودشون روداشتن والان نمیشه سرزنششون کردولی امکان تغییراین گفتگوها ی سطحی ذهن هست هم تایپیکهای بالا کمکت میکنه،هم سخنرانی های که دوستان لینکش رو گذاشتن،یه کتاب هم هست به نام"وضعیت آخر"نوشته"هریس"که توی همین تالار دوستان معرفی کردند...امادرموردوضعیت کاری وشغلی نتیجه ای که رسیدی درسته؛قبلا جایی خوندم افرادی که خجالتی یا روابط اجتماعی ضعیف دارند در سطح شغلی پاییترازحق خودقرارمیگیرند(که البته با تغییرات و همت شما این سطوح هم میتونه بهتربشه)....ولی مقایسه خودت بادوستات رو نمیشه زیادپذیرفت چون هرکسی یه شرایطی داشته باشکست هاوموفقیت های خاص جسمی،روحی،شغلی،وازدواج.هم ن حالاهم شما دریک سطح نسبتا خوب علمی واجتماعی هستیدوراه برای موفقیت بیشتربازهست...اگه استارت تغییر درجنبه های که راضی نیستی زده بشه احتمالا بعدازمدتی تغییرمکان هم میتونه درموفقیت شما موثر(مفید)باشه...درآخر یه نکته دیگه هم میگم شایدکمکت کنه؛ اینکه بدترین وضعیت رو درنظربگیر مثلاازچی نگران ومضطربی که نمیتونی اونطورکه بایدوشاید خودتوبروزبدهی آیا نگرانی مردم جنبه ای تاریک ازشخصیتت روببینن که قایمش کردی؟ تجزیه وتحلیل این هم احتمالا مفیدباشه.
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.

  14. 2 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    almasss (پنجشنبه 04 مهر 92), محمد.م (جمعه 05 مهر 92)

  15. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 30 آبان 92 [ 22:14]
    تاریخ عضویت
    1392-6-29
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    231
    سطح
    4
    Points: 231, Level: 4
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 19
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    33

    تشکرشده 41 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط محمد.م نمایش پست ها
    ممنون m_eros، من توی یک شهر کوچک زندگی میکنم که فقط یک روانپزشک داره و اونرو هم میشناسم. برای مراجعه به وانپزشک باید برم یک شهر بزرگتر که تا حالا همونطور که گفتم فقط یکبار رفتم. ولی حق با شماست شاید مجبور بشم برم.



    سلام آقا امین، ممنون بابت نظرت. این مطلبی که گفتی به نظر منطقی میرسه. فقط چیزی که آزارم میده اینه که بیشتر شأن یک آدم بیخود رو دارم و این در من خیلی غالب شده. من تا حالا باید خیلی موقعیتهای خوبی میداشتم. باید حداقل دکترا میگرفتم حالا نه مثل اکثر دوستای قدیمی ام در خارج از کشور. همینجا هم نتونستم کاری بکنم. مدتها زیردست کسانی کار کردم و همین الان هم میکنم که در زمینه کاری من توانایی ها و اطلاعاتشون ازمن کمتره ولی قدرت مدیریت و روابط عمومی خوب دارند که این مورد در من در حد افتضاحه.
    بابت معرفی مطالب هم ممنون. میخونمشون.



    سلام خانم الماس، تاپیک رو نخوندم بهش سر میزنم. خیلی خوبه که خواستی تغییر کنی و الان پر از انرژی مثبت و امید برای تغییر هستی کاملا بر عکس من! البته تو سنت گویا خیلی کمتر از منه و ان شاء الله که وضعیتت خوب بشه. من هم باهات موافقم که به کودکی برمیگرده ولی بهش که فکر میکنم گاهی میگم از وقتی یادم می یاد اینطوری بودم. یعنی بعدن بد نشدم بد بودم فقط شاید در کودکی پدر مادر میتونستند رفتار منرو اصلاح کنند و در اون سن شاید کار راحتی می بود. میدونی چیزی که ناامیدم میکنه اینه که چند سالی هست که بعضی از موقعیتها گویا برام تکراری شده. یعنی موقعیتی که توش قرار میگیرم کاملا احساس میکنم که چند سال قبل و چند سال قبلش و بارها و بارها برام اتفاق افتاده و حالا باز دوباره همون تکرار میشه! این حس خیلی ناامیدم میکنه. موقعیت دست و پا زدنهای تکراری، موقعیت تحقیرشدن تکراری، وضعیت امیدوار شدن تکراری. چند مدتی هست که فکر میکنم فرار کنم برم یک جای دور!! قید همه رو بزنم و تنها و راحت زندگی کنم. ولی باز میبینم آخه ایراد از این شهر و آدمهاش نیست، ایراد از منه، کجا برم که از دست خودم و نقطه ضعفام راحت بشم. کجا برم که خودم اونجا نباشم!! این فکره داغون کننده است.
    ممنون بابت مطالب و فایل صوتی که معرفی کردی. حتما میخونم و فایلها رو میگیرم.

    - - - Updated - - -

    آقا لینک مطلبت اینجا بود: http://www.hamdardi.net/thread-26620.html


    آقا محمد اولا نا امید شیطوونه

    دوما روانشناسان میگن ما انسانها برای تریبت و بلوغ اجتماعی سه فرصت داریم
    1-خانواده
    2- اجتماع
    3- خودمون

    به نظر من شما هنوز خیلی راهها واسه امتحان کردن و تلاش کردن پیش رو داری که ناامید نشی

    یکی از راه هایی که برای مهار خجالت و تقویت مهارت جرات ورزی میتونه بهت کمک بکنه شرکت فعال در گروه های اجتماعی هست.

    برای مثال میتونی در کلاسهای آموزشی که نیاز به مشارکت گروهی داره شرکت کنی ، مثلا در یه کلاس مکالمه ی زبان ثبت نام کن ترجیحا مختلط یا اینکه در کلاسهای متفرقه و کارگاه های مشاوره ای جهت افزایش اعتماد به نفس حضور داشته باش.

    این راهکار در خود من تاثیر شگرفی گذاشت که بهت این پیشنهادو میکنم که حتما امتحانش کنی. در این کلاسها باید خودتو مجبور کنی که اظهار نظر کنی بدون اینکه بترسی و نگران باشی که کسی نظر منفی راجع به تو داشته باشه.

    یکی دیگه از راهکارها که میتونم بهت پیشنهاد کنم نوشتن هست. شاید ساده به نظر برسه اما باعث تقویت مهارت گفتاری تو هم میشه. مثلا هر وقت فرصت کردی خاطره ای از همون روز که برات جالب بود رو بنویس و تجزیه و تحلیل کن.

    راهکارهای دیگه رو هم دوستان پیشنهاد کردن

    و توصیه آخر هم اینکه مثبت نگر باش ! شما هنوز جوان هستی و فرصت برای خودشناسی زیاد دارین. بهتره یه وقتی هم برای مسافرت در داخل یا خارج از کشور بذارین. اینجوری دیدتون هم بازتر میشه .

  16. 3 کاربر از پست مفید do_ob تشکرکرده اند .

    almasss (پنجشنبه 04 مهر 92), ammin (پنجشنبه 04 مهر 92), محمد.م (جمعه 05 مهر 92)

  17. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 23:24]
    تاریخ عضویت
    1392-6-06
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    8,818
    سطح
    63
    Points: 8,818, Level: 63
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 232
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive5000 Experience Points
    تشکرها
    95

    تشکرشده 34 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط محمد.م نمایش پست ها
    ......
    میدونی چیزی که ناامیدم میکنه اینه که چند سالی هست که بعضی از موقعیتها گویا برام تکراری شده. یعنی موقعیتی که توش قرار میگیرم کاملا احساس میکنم که چند سال قبل و چند سال قبلش و بارها و بارها برام اتفاق افتاده و حالا باز دوباره همون تکرار میشه! این حس خیلی ناامیدم میکنه. موقعیت دست و پا زدنهای تکراری، موقعیت تحقیرشدن تکراری، وضعیت امیدوار شدن تکراری. چند مدتی هست که فکر میکنم فرار کنم برم یک جای دور!! قید همه رو بزنم و تنها و راحت زندگی کنم. ولی باز میبینم آخه ایراد از این شهر و آدمهاش نیست، ایراد از منه، کجا برم که از دست خودم و نقطه ضعفام راحت بشم. کجا برم که خودم اونجا نباشم!! این فکره داغون کننده است.
    من 26 سالمه هر چی یادم میاد همینطوری بودم تو تاپیکم نوشتم که وقتی بچه بودم همیشه خجالتی بودنم تو بازی کردنم با دخترخاله ام تاثیر بد میذاشت و ... اگر بخوام بگم چقدر جاها اذیت شدم به قدر یه کتاب میشه،موقعیتهای تکراری و اشتباهات تکراری هم که به وفور داشته ام و الان هم که میخوام تغییر کنم یادشون اذیتم میکنه ولی چاره ای نیست گذشته ،هر چی سر سفره گذشته بخوام بشینم بدتر حال رو از دست میدم ،پاک کردن ذهن و سر وسامون دادن به این افکار زمان و تمرین نیاز داره ...
    شما هم ناامید نباشید.

  18. 2 کاربر از پست مفید almasss تشکرکرده اند .

    do_ob (پنجشنبه 04 مهر 92), محمد.م (جمعه 05 مهر 92)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. من فردی شلخته بی نظم و با روابط اجتماعی ضعیف هستم
    توسط mano_gozashte در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: یکشنبه 11 مرداد 94, 15:29
  2. روابط اجتماعی ضعیف و وابستگی به دیگران
    توسط shahrivar در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: پنجشنبه 30 مرداد 93, 11:33
  3. پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: جمعه 23 اسفند 92, 23:24
  4. اطلاعیه مهم: لطفا مطلب ارسال نکنید
    توسط مدیرهمدردی در انجمن مسائل واخبار اعضاء و تالار
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: پنجشنبه 29 تیر 91, 21:29
  5. می خوام عین خودش باهاش رفتا رکنم
    توسط خزان 1366 در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 111
    آخرين نوشته: یکشنبه 06 آذر 90, 03:47

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:52 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.