آیا حق با شوهرم هست یا من
سلام خدمت همه دوستان تالار،من خانمی 30ساله هستم که 3سالو چندماهه که ازدواج کردم قبلشم با
شوهرم نزدیک 2سال عقد بودیم من شوهرم از طریق اینترنت باهم آشنا شدیم وقبل ازدواجم 5سال با هم دوست بودیم تو این 5سالم من فقط 2بار دیدمشون چون ایشون از یه شهر دیگه بودن منم یه شهر دیگه وایشون دانشجو تو شهری غیر شهر خودشون بود که همین باعث شد ما خیلی کم همو ببینیم ولی هردو خیلی همدیگو دوست داشتیم وداریم مشکل ما مربوط به طرز رفتار خانواده ایشون با من هستش که به همه چیز من گیر میدن وقتیم عقد بودیم تو نزدیک 2سال فقط 3بار به من سر زدن ولی شوهرم خودش چند بار دیگم اومد،من هرجور از همه چی گذشتم بخاطر شرایط همسرم با اینکه از اول خانوادم موافق نبودن با این ازدواج ولی الان شوهرمو خیلی دوست دارن وهمش ازش تعریف میکنن،شوهرم به من دیگه من کاری به رابطت با خانوادم ندارم کاری ندارم که ناراحتت میکنن یا نه منو متهم میکنه که من میخوام بینشون فاصله بندازم،ولی من حتی عروسی از طرف خونه شوهرم نداشتم بخاطر یه اتفاقای که افتاد حسرت عروسی به دلم موند اونم بعد 3بار گرفتن تالارو برنامه ریختن واسه عروسی ولی همه اینا به کنار مسئله من خانوداه ایشون و خودشون هستن خانواده ایشون وقتی که من ماه عسل بودم و برگشتم حتی یه اسفند دود نکردن با اینکه باید مهمون دعوت میکردن تا حداقل فامیلای درجه يکشون منو بشناسن اصلا هیچ کاری نکردن حتی خواهراشونم نیومدن که تبریک بگن از همه اینا گذشتم قرار بود برام وسایل بگیرن گفتن بجاش طلا میگیریم که نگرفتن که شوهرم بدون اطلاع من گفته بود نمیخوادبدید که من اصلا خبر نداشتم که شوهرم گفته نه اصلا شاید چند ماه بعد عروسی فهمیدم به همه چی من گیر میدادن طرزلباس پوشیدن طرز رفتار همه چی حتی حموم کردن ولی من هیچ وقت هیچی نگفتم فقط یبار که غذا درست کردم مادر شوهرم همش به غذام گیر داد که این خوب نیست دخترم از همه بعتر درست میکنه واینا منم چیزی به خودشون نگفتم فقط به شوهرم گفتم که شوهرم گفت مستقل بشیم با اینکه شرایطشو اصلا نداشتیم چون شوهرم سرباز بود امریه شرکت نفت بود تو عسلویه 2،2بود منم همش رفتاراشونو تحمل میکردم باشوهرم سر این دعواشون شد بعد به من گیر دادنو دعوا که درس خوندن شوهرمو به رخم کشیدن که پسر ما درس نخونده که تو بیای ببریش منم دیگه نمیدونستم چکار کنم دادو بیداد ولی بعدش من گذشت کردم همون روز رفتم باهاشون شتی کردم گفتم نمیریم اینا بجای خود ولی الانم که نزدیک 2ساله مستقل شدم همش دوباره مثل قبل با من رفتار میکنن هر چی میگیریم با شوهرم براشون اصلا از من تشکر نمیکنن حتی اگه من بهشون بدم به شوهرم میگن دستت درد نکنه زحمت کشیدی،یا خواهرش میگه همین که خودتو ببینیم کافیه،یه به شوهرم زنگ میزنن به من یماه یبار با اینکه من الان عسلویه تنهام هیچکیم ندارم اینجا البته مادر شوهرم هفته ای 10روز یبار زنگ میزنه من خودم تا اونحایی که بتونم بهشون زنگ میزنم ولی اصلا منو نمیبینن همش به شوهرم میگن چکار کنه چکار نکنه شوهرمم میگه اونا همه کار واسه ما کردن این شده اختلاف منو شوهرم حتی چند بار بدترین کتکارو از شوهرم خوردم چند بارم خودکشی کردم ولی شوهرم فقط میگه تو حساسی ببخشید طولانی شد بقیشو تو پست بعد میگم فقط خواهشن شما بگید من چکار کنم؟اینا خیلی کم از اون مسايلیه که من دارم