نوشته اصلی توسط
راه برگشت
سلام
گیسو کمند عزیز خیلی خیلی ممنونم که با صبر و حوصله و دلسوزی و دقت وقت میزارید و میخونید و راهنماییم می کنید. ستودنی عزیز از نظر شما هم ممنونم در پاسخ به نظر شما باید بگم گاهی وقتا با توجه به همه جزییات زندگی که آدم فقط خودش میتونه درک کنه با توجه به شرایط خاص زندگیش یه سبک سنگینی میکنه بین اینکه جدا بشی چی در انتظارته و جدا نشی چی.ازهمه جهات منظورمه که توضیحش شاید در اینجا نگنجه.و اینکه بنظر من هنوز همه تلاشمو نکردم و هنوز چندین وچند راه هس .درباره اینکه خانوادش منو نمیخوان در واقع مادرش اینجوره.شوهرمم والا ادعای عاشقی خیلی میکرد حتی قبل از دعواش با برادرم هنوز ادعا میکرد دوستت دارم تو جون منی و ازین حرفا اما حرفش این بود بی پولی و بیکاری و وضعیت قطع ارتباط خانواده ها و این وسط غرغرای من به قول اون دلسردش کرده و بی تفاوت .من دنبال اینم که این دلایلو دونه دونه حل کنم تا دوباره دلگرم شه . دلبستگی خیلی شدیدی که بهش دارم واقعا بهم اجازه نمیده حتی یلحظه بخوام برای جدایی خودمو آماده کنم.میخوام تا آخرین لحظه تلاشمو بکنم تا اگه واقعا یه روز سر حرفش موند و به طلاق رسوند کارو حسرت هیج راه نرفته ای به دلم نباشه.
گیسو کمند جان راستش مادرم یه ده دوازده موردی در کل بوده که انجام داده به مزاج همسرم خوش نیومده و در کل قبول دارم حق داشتته ناراحت شه اما در این حد که کینش بمونه تو دلش نه! و خیلی از برخوردای حتی بد مادر من در جواب به برخوردای بد خانواده اون و حتی رفتارای خودش بوده.
چند نمونش
شب عقد خانواده شوهرم چون منو شوهرمو صدا کردن بیایم داخل محضر و من نرفتم چون منتظر بودم پدر و مادرم راهو پیدا کنند و به احترام اونا میخواستم صبر کنم و به شوهرم گفتم برو بگو بخاطر جی داخل نمیام اون هم پیش من ایستاد دیر رفت که بگه و اونا هم ناراحت شدن و یکی اینکه موقع عقد خاله من یه اظهار نظری کردن خانواده همسرم بهشون برخورد همین دو تا چیز رو بهونه کردن هییچ کادویی بهم ندادن در صورتی که پدر مادر من که گناهی نداشتن شبم خونه اونا شام دهی بود به همه مادر شوهرم گفته بود کادو به عروس ندن همه رو خودش گرفت به گفته خودش خب مشکلات ما از همون شب عقد اینطور شروع شد . مادرم یک بار تلفنی به شوهرم تو حرفاش با گریه گف دخترم با انتخابش خودشو بدبخت کرد گف مگه دختر من بیوه بود که اینجوری باهاش کردید و ابروی مارو جلو فامیل بردید. با این حال من بعد عقد که رفته بودم یه شهر دور برای تموم کردن درسم مادرم شوهرمو تنهایی دعوت میکرد خونه باهاش بد رفتار نمیکرد فقط تلفن که بهش میزد میخواست یجورایی انگار رسم زن داری رو به شوهرم یاد بده اونم این حرفا براش سنگین میومد مثلا میگف براش کادو بخر یا تعطیلات هس برو شهری که درس میخونه که هزار کیلومتره راهه تا اونجا البته یا شب یلدا که نزدیک بود بهش زنگ زد شما برنامع ای خانوادتون دارن؟اگه نه من خودم دوستانه بهت قرض میدم تو براش کادو بخر کسی هم نمی گیم بین خودمون باشه .یا اینکه داشتیم سفر می رفتیم خب مادرم از خیلی اذیتای شوهرم باخبر بود حس میکرد موقع رفتن بهش گف اذیتش نکنیا اذیتش کنی حالتو می گیرم.یا اینکه مادرش تلفنی با من داشت بحث میکرد مادرم از شنیدن صدای دادای مادر اون سر من پشت تلفن و معذرت خواهیای من عصبانی شد رفت زنگ زد به شوهرم بدون سلام علیک با عصبانیت که مادرت داره سر دختره من داد میزنه و بدون خدافظی قطع کرد شوهرم ازین مدل رفتاراش بدش میومدد.اما خب بدترینش روز اول عید که شوهرم برا تبریک اومد خونمون مادرم بهش گف دخترمو جایی نبرید که بهش بی احترامی میشه( چون دو ماه قبل خونه خالش دختر خالش یه ایرادی به ظاهر من گرفته بود که من ناراخت شده بودم و اشتباهم این بود که برای مادرم تعریف کردم و این درس عبرتی برام شده بود که بعد شیش ماه که از عقدمون گذشته بود من دیگه هر بدی ای که شوهرم یا خانوادش کردن رو برای مادرم اصلا نگفتم)از همینجا شروع شذ و حرف حرف اورد که خانواده شما شاید حتی شما قهر باشید خوشحالم بشن بین دختر خاله پسرخاله هر جی هس بایذ برای فبل ازدواج باشه و خب اینکه این حرفا واقعا جاش روز اول عید نبود. و همین باعث شد شوهرم تا چهار ماه با مادرم قهر باشه خانوادشم از همون عیید که عید اول ما بود خونه ما نیومدن بخاطر پسرشون و قطغ رابطه کامل شد بین خانواده ها.و یسری اینکه مثلا مادرم اوایل رو اینکه من اونجا چقد بمونم حساس بود میگف غروب برو صب که شوهرت داره میره سر کار برت گردونه این چیزا شوهرمو ناراحت که البته به مرور زمان من با مادرم حرف میزدم از خیلی این حرفا و این حساسیتا دست برداشت اما شوهرم کینشو به دل گرف و گف مادرتو میبینم استرس می گیرم که ایندفه میخواد چه تیکه ای بهم بندازه یا باز میخواد نکته بینی کنه. مثلا مادرم ییار از پشت در حیاط دیده بود شوهرم که اومده دنبالم با بردار دبیرستانیش که منو ببرن ترمینال پیاده نشده چمدونو از دستم بگیره داداششو گفته و اینکه من خودم به داداشش گفتم جلو بشین مادرم جون فقط دیده فکر کرد اینا با من مثه برده رفتار میکنن و من از ترس عقب نشستم سر همین ناراخت شده رفته گواشواره ای که خانوادش ددو ماه بعد عققد بهم داده بودنو فروخت که این خودش یه ناراحتی جدید شد .و یبارم اومد جلو در موقغ رفتن من به شوهرم گف میخوام ببینم مثه اوندفغه میزاری پشت بشینه؟...یا یبار چون من گفتم من صب نمیام غروب میام مادرم ناراخت شد اس ام اس داد شوهرم که تو و خانوادت تا حالا بد رفتار کردید حتی رفتارای خوب من رو هم بد برداشت کردید الانم من بعد دعواتون اجازه دادم بیاد پیشت اما نگهش داشتی بخاطر خاله و دختر خاله ی عزیزت دختر منو به زور میخواستی خونشون ببری اگه تو سر جنگ داری پس بجنگ تا بجنگیم.. فکز اینا تقریبا نصف بیشتر کارای مادرم بطور خلاصه بود...
در کل منظورم این بود که خیلی ناراحتی هایی که بین ما پیش اومد بخاطر مادرامون بود و شرایط دوران عقد و اینکه اینا مثه یه زنجیره به هم ربط داشت و در آخر باعث رفت وامد کمتر بین ما دو تا و دلسردی بین ما میشدو من خیلی اعتقاد داشتم ما اگه زیر یه سقف بریم تاثیر مادرا کمتر میشه و خیلی مشکلامون کمتز میشه ..
گیسو کمند عزیز پرسییدین مادرم چی میگه تو این شرایط؟ اونم فقط میگه طلاق بگیر در واقع همه ی خانوادم نظرشون اینه فقط پدرم بخاطر دل من انعطافش بیشتره..
جمله ای که درباره انگیزه کشف و تصاحب گفتید خیلی زیبا بود و کاملا درسته گاهی وقتا حس میکنم من با زیادی مهربون بودن و همش کوتاه اومدن از ترس از دست دادنش و اینکه این یذره آرامشمون بهم نخوره و فقط به اون و خواسته هاش فکر کردن و حمایت کردنش جذبه خودمو کاملا براش از بین بردم مثه یه دفتری که انگار تا آخرشو انگار میدونستو ورق زده بود..
اما راستش الان که دیگه قطع ارتباط کاملیم من اگه هر تغییری هم بکنم که اون نمی بینه و حس نمی کنه!
نمیدونم توی اییین شرایط چیکار میشه کرد که بقول شما اونو دوباره تو مدار خودم قرار بدم
بعضی دوستان گفتن از حساسیتاش استفاده کن مثلا به شدت حساس بود رو اینستا گرام داشتن من .میگن نصب کن یه پیام بهش بده عکس تفریحات رفتنتو بزار بزار فک کنه حالت خیلی خوبه و داره بهت خوش میگذره و حس حسادتشو بیدار کن. اما بنظرم اینجوری ممکنه سر لج بیوفته..
اما اینکه شما سکوت محض کنم تا فک کنه درکش میکنم و فرصت آرامش میدم به هر دومون خب من تو این چهار ماهم فقط یبار خودم دیدنش رفتم یا یبار تماس گرفتم منظورتون اینه که سه چهار ماه هیییچ کاری نکنم؟ نه واسطه نه خودم نه پدر مادرم؟
میدونم شخصیت منفعلیه تو اینجور چیزا .. ینی اگه یدرصدم پشیمون شه به خودش جسارت و زحمت پا پیش گذاشتن نمیده
تو بحث و دعواهامونم متاسفااانه من عادتش دادم که اکثر اوقات من نازشو میکشیدم و اون همش نازز میکرد...
من دو جلسس پیش مشاور میرم
ایشون پیشنهاد داده به شوهرم زنگ بزنن و با این ترفند که شما اگه قصدت طلاقم هس باید مشاوره دادگاهو بزید پس بجاش الان بیایید اونو بکشونه مشاوره
بنظرتون اینکار خوبه الان؟
از مشاوره انجمن آزاد هم حتما استفاده میکنم ممنون
علاقه مندی ها (Bookmarks)