. مرسی زندگی موفق برای وقتی که گذاشتی . خوشحالم که تو تنهاییام کسانی هستند که به حرف دلم گوش می دهند.غیر از شما واسه کسه دیگه ای نمی تونم درد دلم رو بگم.
بله با نظر شما موافق هستم که نبایدسریع عکس العمل نشون بدهم و باید با فکر و درایت بیشتری تصمیم به انجام کاری بگیرم. من باید این مهارت رو کسب کنم تا بتونم در زمان ناراحتی و عصبانیت کنترل بیشتری روی خودم داشته باشم. خوشحال می شم اگه دوستان بتونند راهنمایی کنند (کتاب و راهکارهای عملی و ..) که چه طور می تونم روی این مسئله کار کنم.
راستش از وقتی پست شما رو خوندم دارم با خودم فکر می کنم. به خیلی چیزها.. فهمیدم که این عدم احساس ارامش و امنیت به خاطر حرف هایی که این مدت ازش شنیدم من از بی تفاوتی و تلاش نکردن همسرم دارم اذیت می شم. از قبل از ازدواجمون مردد بود و هنوز بعد از 3 سال زندگی سر هر مسئله کوچکی که اختلاف پیدا می کنیم میگه ما نمی تونیم همدیگه رو درک کنیم و به درد هم نمی خوریم و از این جور حرف ها. .
این احساس خطر و ترس از جدایی همیشه با منه و همیشه ته ذهنم به این فکر می کنم که واقعا دوستم نداره .. سعی می کنم خودم رو کنترل کنم به زندگیم عشق بدم اما وقتی این حرف ها رو می شنوم یا به یاد میاورم دوباره می برم . و عکس العمل نشون می دهم.
همیشه هم می گه داره تلاشش رو می کنه اما من تلاشی نمی بینم! مثال:
توی پست های قبلی اشاره کردم که وقتی متوجه شدم سیگار می کشه و ازش خواستم بیا با هم فکر کنیم چه جایگزینی برای سیگار می تونیم پیدا کنیم. گفت ایا تو می تونی وقتی ناراحتی بستنی نخوری ! و گفت محیط باید اروم باشه . ببینید من انتظار داشتم بگه باشه عزیزم من سعی می کنم نرم سمتش اما تو هم کمکم کن و محیط ارومی برام فراهم کن. این که محیط باید اروم باشه تا من نرم سراغ کاری به نظر من یک جور در رفتن از زیر بار مسئولیت هست.انگار که همه مسئولیت زندگی با منه و حاضر نیست به خاطر من از چیزی بگذره.
و بعد که من گفتم دارم روی خودم کار میکنم که بتونیم رابطه بهتری داشته باشیم وقتی که گفت این واقع گرایانه نیشت و تو نمی تونی خودت رو تو 1 ماه عوض کنی خیلی ناراحت شدم و قهر کردم و وقتی که بر گشتم حونه دیدم داره فیلم پورن می بینه !! این هم برای من مثال دیگه ای بود که اعتقادی به تلاش کردن برای رابطه مان نداره. اون هم زمانی که من ازش ناراحت بودم و انتظار داشتم به فکر حل مشکل باشه داشت از این فیلم ها می دید..!!! فکر می کنم ارزشی برام قائل نیست و براش مهم نیست که من ناراحتم.
و بعد از اون جریان تا چند روز که تو اتاق نمی خوابید. خواستم باهاش خرف بزنم گفت تو که همه چیز رو دیدی و گفت نمی شه دیگه زندگی کرد با این مسائل. بعد هم گفت که افسرده است و طبق معمول افسردگی رو بهانه مرد و گغت نمی خوام کسی رو ازار بدم من از زندگی خسته ام ای کاش می مردم و....من دوباره سعی کردم جو خونه رو به حالت عادی در بیارم و همه چیز رو فراموش کنم اما ایا می تونم!؟ نه. واقعا انتظارم این بود که الان همسرم این کارها رو انجام بده و سعی کن اعتماد دوباره من رو جلب کنه و برای رابطه مان تلاش کنه
اینا رو که به مشاور گفتم گفت شاید هم جنس بازه!گفت ازش بپرس اما من این کار رو نکردم چون گفتم اگه نباشه خیلی ناراحت می شه.
اما من این حرف ها رو تا کی نباید بهش بگم. می ترسم میریزم تو خودم از یک جایی فوران کنند!
لطفا نظرتون رو در این موارد بهم بدبد:
اگر ایشون مشکل جنسی داشته باشه 1- اگه نه باید بدونم ایا به من کشش نداره2-
اگه هم مشکل ما اینه که نمی توانیم همدیگر رو درک کنیم. ایا راه حلی برای اون هست؟ ایا به توجه به اخلاق شوهرم می تونه من رو همین جور که هستم بپذیره. به هر حال من که تلاشم رو می کنم مطابق میل او رفتار کنم اما به هر حال هر ادمی اشتباه می کنه دوست دارم زمانی که اشتباهی می کنم شوهرم من رو به خاطر بقیه خوبی هام همین جور که هستم بپذیره همین جور که من می خواهم الان او را ببخشم- ایا همسرم می تونه همین گذشت من رو داشته باشه و یا ایا قدر این همه گذشت و تلاش من رو در اینده می دونه. ایا روزی می رسه که به من بگه از این که من رو تو زندگی داره خوشحاله و خوشحاله که من برای این زندگی تلاش کردم؟3-
علاقه مندی ها (Bookmarks)