دادگاه های طلاق ،در سراسر جهان مملو از زنان و مردانی است که روزگاری همچون جانِ شیرین همدیگر را دوست داشتند و اکنون با شمشیرِ آخته رو به روی یکدیگر ایستاده اند...
نمایش نسخه قابل چاپ
دادگاه های طلاق ،در سراسر جهان مملو از زنان و مردانی است که روزگاری همچون جانِ شیرین همدیگر را دوست داشتند و اکنون با شمشیرِ آخته رو به روی یکدیگر ایستاده اند...
سلام خانم msh
چرا همه ی تایپیک های شما به سرانجام نمیرسه و هر دفعه داستان جدیدی می سازید و تایپیک جدیدی باز میکنید؟؟؟؟؟
من بارها تایپیک های شما رو میخوندم. شما داستان نویس خوبی هستید.
ممنون از همتون واقعا ممنون فکر نمیکردم که اینطوری بهم کمک کنید :104::104:
حرفاتون منو به فکر فرو برد !!!!!!!!!!:303:
در جواب پست آقای سعید : من خودم حس میکنم تو کل فامیل فقط دایی وسطیم مشکلی نداره پدربزرگم که گفت نه نمیشه من هیچ کاری نمیکنم تو هیچ مراسمی شرکت نمیکنم .... و از این حرفا ... چون من هیچ کس هم باهام همراه نیست نمیتونم راستشو بگم ... من یه طرفم همه یه طرف دیگه ... فقط دختر خاله هام که پسره رو میشناسن گفتن باید قضیه رو پنهان کنی ازشون ... اما باز هم هیچچیز معلوم نیست ....
در جواب پست خانم بانوی آفاب و مریم : اینجا هر کی سنش بالا باشه هر موقعیتی براش پیش بیاد دوستان کمک میکنن تا طرفو بشناسه و دربارش فکر کنه و هر کس که سنش کم باشه بهترین موقعیت هم بیاد میگن زوده آمادگی نداری و خیلی از این حرفا ..... سن واقعیم 20 ....
در جواب پست آقای محمد93 : اگر به شخصه نظرمو بخوام بگن واسم فرقی نداره بچم هم میره به مذهب پدرش مسلما".... نه من منتظر تایید نیستم منتظر یه راهنمایی درست بودم یه راهی که بتونه کمکم کنه برای بهبود شرایطم چه تاهل چه تجرد .... دقیقا همینطوره چه همه حقیقتو بفهمن چه نفهمن من هیچ حامی ندارم چون خود شخص مامانم هم مخالف .... نمیدونم تا حالا نشده که بخوام به یه روز قبل برگردم چون هر روز زندگیم پر از فراز و مشیب بوده ... ای کاش میتونستم یه روز از زندگیم رو به حالت یه فیلم در بیارم که ببینید چه مشکلاتی دارم ... مامانم من رو مثل یه پرنده تو قفس خونش نگه داشته و نمیذاره اونطوری که دوست دارم زندگی کنم مگه این حق طبیعی هر انسانی نیست اونطوری که میخواد زندگی کنه؟؟؟؟تا کی باید بر خلاف میل باطنیش زندگی کنه؟؟؟چند سال>؟؟؟درسته ادم عجولیم دلیلشم فقط اینه از بلاتکلیفی میخوام در بیام و خودمو خلاص کنم زودتر همه چیز تموم شه چه بهش برسم چه نرسم و مجبور باشم تو قفسم بمونم و حرف زیادی نزنم ... اما باز هم هی چیز معلوم نیست ....
در جواب پست خانم بی نهایت : کار خیلی سختیه تنهایی ادم بخواد یه کاری رو که خیلیم سخت هست انحام بده .... توکل به خدا هرچی که اون بخواد همون میشه ..... اما باز هم هیچ چیز معلوم نیست ....
در جواب پست خانم صبا2009 : دقیقا حق با شماست یه دفعه که تاپیکو باز کردم و این همه پست دیدم و مطمئنم هیچ کدوم از روی حسادت یا لجبازی نیست و همه قصد کمک کردن به من رو دارن دیدم جا خوردم و باعث شد که رو تصمیم مصمم بشم برای همینم هست که آخر همه نوشته هام گفتم ....اما باز هم هیچ چیز معلوم نیست ....
در جواب از آقای فدایی یار : با مثالت کاملا موافقم البته نه از سمت خودم احتمال داره به اونا بر بخوره .... ایشالله هر چی که خیره پیش نمیاد منم دوست ندارم الان ازدواج کنم 4 روز دیگه جدا بشم .... اما باز هم هیچ چیز معلوم نیست ....
در جواب پست خانم شیدا : ممنون عزیزم آره دقیقا منم خودم یه لحظه جا خوردم از همتون ممنونم ... اما باز هم هیچ چیز معلو.م نیست ....
در جوا پست آسمان آبی : من با عقاید سنتی نمیتونم کنار بیام متاسفانه .... حس میکنم عقاید شخصیم با کل خاندانم فرق میکنه ... اما باز هم هیچ چیز معلوم نیست ....
در جواب پست آقا/خانم TikTAK : ممنون ازتون راستش این آقا تقریبا 80% از معیارهای من رو داره من فقط با خانوادش مشکل دارم اونم فقط با پدرش ... خودش خیلی خوب و فهمیدست میدونم الانم هر چی بگم میگید کور شدی و فلان شدی ... اما من اینارو از طرف عقلم میگم نمیگم دوسش ندارم اما ای رفتار هارو که میبینم ازش عقلم بیشتر تاییدش میکنه .... درباره همه چیز فکر کردم تا جایی که عقلم رسید ... من و این آقا خودمون با هم مشکل نداریم شاید تو این 1 سال هیچ دعوایی نداشتیم یا سر هر موردی به نتیجه مطلوب رسیدیم ... توکل به خدا .... اما باز هم هیچچیز معلوم نیست ...
در جواب پست آقای پارسا : پارسا خوشت میاد سرزنشم میکنی؟؟؟تحقیرم میکنی؟؟؟این همون بازاریست ... حالا ادعا یا غیر ادعا مهم اینه نظرش با نظر من یکیه اونم داره تلاش میکنه 5 شنبه رفته یه انگشتر خریده که به من اطمینان بده همه چیز رو درست میکنه ... میگه اگه این هفته نشه بابام میره شهرمون و برام زن میگیره ... خودش داره تمام سعیش رو میکنه که همه چیز درست پیش بره ... جلو خانوادش داره وایمیسه ... اگه قرار نبود صداتون رو بشنوم پس برای چی تاپیک زدم؟؟؟؟ از من ناراحت نباش من گناهی ندارم بزرگترین گناهم اینه دلم میخواد اونطوری که میخوام زندگی کنم....شایدجرم که هیچ کس تایید نکرد ... مگه میشه فامیلمو دعوت نکنم؟؟درسته خوشم نمیاد ولی مامانمو چیکار کنم؟؟؟بخدا اگه با بابام بودم ولشون میکردمو و میرفتم مامانم دست و پامو بسته ... نه نمیخوام به سرنوشتش دچار بشم به خاطر همین میخوام خودم انتخاب کنم ... نمیخوام زوری باشه...طبق میل بقیه و بر خلاف میل خودم باشه ... اصلا دوست ندارم با مامانم هم کلام بشم .... من تمام حرفای دوستانو قبول دارم ...طرف پسره بودم طرف حق بودم ....نمیتونم حق طلاق بگیرم چون مادرم طلاق گرفته فکر میکنن میخوام هر چیزی که پیش اومد برم طلاق بگیرم ... نمیشه پارسا ...من نمیخوام ازدواجی بکنم که پشیمون بشم ....اگه کمک میکردی ماشین میگرفتم اعتماد به نفسم میرفت بالا و راهی برای نجات از خونه داشتم به این وضعیت گرفتار نمیشدم:311:
خانوادم نمیدونن من چه عذابی در کنار زندگی باهاشون میکشم به خاطر این میگن مگه الان زندگیت بده که میخوای ازدواجگمی منم نمیخوام غرورشونو خورد کنم ...
در جواب خانم نیکیا : 5 انگشت یکی نمیشه ... خیلی ها هم بودن که ازدواج سنتی و معمول و با رضایت خانواده داشتن اما به جدایی کشیده شدن ...
در جواب خانم مریم : به سر انجام میرسه اما بعد اون یه داستان جدید پیش میاد ... اگه داستان نویس خوبی بودم داستان زندگیم انقدر بیخود نبود ...
بازم از همگیتون ممنونم ... ایشون روز 5 شنبه رفتن برای نشون انگشتر خریدن اما به خانوادشون نگفتن ... پدر ایشون مخالف هست ... به من گفتن امروز با پدرشون صحبت کنم ... من واقعا این وسط گیج شدم ... نمیدونم بجنگم ...نجنگم ... به این وضعیت مزخرف ادامه بدم ... یا همه چیزو همه کس پشت سر بزارم ...
دوست داشتنم این عید برم مسافرت با یه ادم جدید با کسی که کنارش بهم خوش میگذره ...ارومم ... از رفتاراش حرصم نمیگیره ... اما انگار خدا هم دوست نداره من اروم زندگی کنم ...
مائده جان این همون خواستگار قبلیتونه که قرار بود توی شهر اونها زندگی کنید ؟ عزیزم کمی صبر پیشه کن و همه چیز رو به خدا واگذار کن . با متانت و وقار و با صداقت همه چیز رو به مادرت بگو . قرار نیست همه فامیل توی ازدواج شما دخالت کنند ولی مادرت و اونهایی که ایشون صلاح بدونند باید در جریان باشند . بگذار همه چیز روال عادی خودش رو طی کنه . زندگیت رو با صداقت شروع کن نه با پنهان کاری . عزیزم زندگی فقط مسافرت و خوش گذرونی نیست . خیلی پیچ و خمش زیاده . خیلی زیادتر از اونی که فکرش رو بکنی . شما ممکنه از ازدواج امروز رو ببینی و خوشی و مسافرت و حلقه گرون قیمتش رو . ولی مادرت فرداها و بعدها رو هم میبینه . از خدا میخوام هر چی به صلاحته همون بشه .
مایده جان سلام.دختری من خودم ته ندونم کاری تو روابط با پسر و خواستگارم....اما یه چیزی همه میدوننن....اینکه اصلا دختر نباید کوچکترین قدمی جلو بزاره....پسره خودش نمی تونه باباش راضی کنی بعد تو بری چی بگی؟؟؟؟بری التماس کنی؟بری حرف بزنی؟فردا یه چی بشه نمیگن ببخشید دندت نرم خودت خواستیییییییب؟؟؟؟؟؟؟نمی گم کار درستیه ها اما این پسرهایی که برای دختر مورد علاقشون همه رو راضی میکنند چی پس؟!!!!
- - - Updated - - -
این اقا اون خواستگار چشم بزرگت (تنها نشونی که یادم) با تهدید رد کرده بعد تازه موقع نشون خریدن میگه بیا با بابام حرررررررف بزن؟؟؟این پسر از الان نمیشه روش حساب کرد وای به حال فردا
ممنون واحد عزیز : مادرم همه چیزو میدونه ....خاله هام و مادر بزرگم هم میدونه .... اما پدر بزرگم یه مردی هستش که مستبد و میخواد که همه فامیل بگن خیلی خوبه یا خیلی روی خانوادش تسلط داره و همه میدونن اکثر کاراش ریاست ... نمیخوام اون فقط بدونه واسم داستان درست کنه .... به قول شما بازهم هرچه که خدا بخواد ...
کیت کت جان سلام ممنون از نظرت بهش گفتم که با گدرت صحبت میکنم خودت مردی صحبت کن باهاش ... نهههههه این اون چشم بزرگه نیست ... با این قبلا باهات صحبت کرده بودم ....
شماها نظرتون اینه که من از نظر مذهبی با این آقا به مشکل میخورم درست ... آخه الانم من جرات نمیکنم حرفی بزنم تا بگم اهم میگید تو به مشاوره ها توجه نمیکنی کور شدیی ....فلااان ....
خیلی ممنون فرشته مهربون از حضورتون و پستی که برام گذاشتید .... پس فردا حتما میذم برای مشاوره حضوری ....شاید من خودم متوجه ضعف های درونم نمیشم ....اما شما ها که دور گود وایسادین متوجه میشید ... ممنونم
مائده عزیز
با مشکلاتی که در حوزه سازه های شناختی، و خطاهای شناختی ، احساس و هیجان مداری ، و بینش و نگرشهای ناپخته داری ..... با اطمینان میگویم هم در انتخابت به اشتباه رفته ای و عقلانیت را بکار نگرفته ای هم در مدیریت آن داری به خطا پیش میروی و هم در آینده در زندگی مشترک اشتباهات و خطاهای زیاد خواهی داشت و مطمئناً همین آقای خواستگار تحمل نخواهد کرد .
شما نیاز داری فعلاً دست از ازواج بکشی و از طریق مشاوره حضوری به شناخت بیشتر شخصیت خود و ضعفهای آن بپردازی و در پی حل ضعفها برآمده و خود را از جهت ابعاد مختلف بلوغ آماده برای زندگی مشترک سازی و سپس اقدام به ازدواج کنی .....
امیدوارم با این تصمیم در آینده نزدیک مشتری سایت برای طرح مشکلاتت با همسرت و خانواده اش نباشی .....
.
پدر ایشون که راضی نیست
پدربزرگ شمام همینطور
خب پس دیگه چه بله برونیه؟
اصلا درست نیست که زنگ بزنی به بابای خواستگار و راضیش کنی. خیلی کار زشتیه و در ضمن اشتباه. شما چرا باید پدرش را راضی کنی؟
زنگ بزنی چی بگی که راضی بشه؟ بگی تو رو خدا بیایید منو بگیرید واسه پسرتون؟
اگه حرف منطقی و توضیح خاصیه که پسرش می گه.
اگر توضیحی از سمت شما لازم هست که در جلسات خواستگاری و خانوادگی مطرح می کنید
اگرم می خوای گریه و زاری و خواهش تمنا کنی ......:97:
مائده پست بانو فرشته مهربان ده بار بخون به مرگ نامزدت هر سطرش یه دفتره 100 برگه . :303:
سلام .
. مائده به این حرفایی که زدی توجه کن .
1. مادرم راضی نیست . مخالف . خاله ها مخالف . دختر خاله ها گفتن باید پنهان کنی . پدر بزرگ مخلف .. ماها هیچ . پدر پسره مخالف .
موافق . خود پسره . خودت و دایی وسطیت ......که فکر کنم میخواد . شر تو رو از خواهرش کم کنه :311: سیاست داره . شوخی بود
2. بلاتکیفم ؟؟؟؟؟ یعنی چی ؟؟؟؟ دختر خونه ای بلاتکلیفی .
3. مادرم منو تو خونه مثل یه پرنده تو قفس نگه میداره .؟؟ یعنی چی مائده ؟؟؟؟؟؟ نمیزاره مطابق میلت زندگی کنی . من دارم عذاب میکشم تو این خونه . مامانم دست پامو بسته .
معلوم هست داری چیکار میکنی ؟ پسره جلو خانودش ایستاده . تازه میخواد تو رو هم سپر کنه .
تو که تو خونه آزادی . هر جا میخوای میری .نمیری ؟؟؟؟؟؟ با دوستات ..... این حرفا چیه داری میزنی .
تو داری با این دلایل پوچ خودت خودتو راضی میکنی . مشکل پیدا کردی . تو خودتم راضی نیستی . خودت بهتر از من و ما و خانوادت میدونی که کارت اشتباهه .
ده بار گفتی پسره رفته انگشتر خریده . که چی . فکر کن . چشات داره برق میزنه . الووووو ....... اوهوییییی ... بیدارشو ...
مائده خدایی الان چه عذابی داری میکشی که به خاطر نجات خودت میخوای با این ازدواج خودتو نجات بدی ......
من ازت ناراحت نیستم . سرزنشتم نکردم تحقیرتم نکردم . سعی کردم بیدارت کنم .
به خدا وقتی آخر پست فرشته مهربان خوندم دلم برات سوخت . مو به تنم سیخ شد .
مائده تو حامی داری ؟؟؟؟؟ به دلایلی قبولشون نداری ؟؟؟؟؟؟؟؟ برو مشاوره حضوری . اول از مشکلت تو خونه تون صحبت کن و صادق باش . بعد برو سراغ انگشتر نشون .
کسی اجبارت نکرده این تصمیم تنهایی بگیری . تو نمیخوای حتی باهاشون دلایل برسی کنی . منظورم خانوادته بخصوص مادرت .
مادرت دوستانت شاید من و بقیه اگه حرفی میزنیم به خدا از تجربست . از همین خودسری های امروز توست در بدو ازدواجمون .
ما هم مثل بقیه تو جشن نامزدیت شرکت میکنیم . سنگ تموم میذاریم . ولی ازت میخوام دلایلتو اصلاح کنی .
ترد نمیشی . به مشکلم بخوری کنارت هستیم . ولی...............چرا عاقل کند کاری .................
برا خودت داستان درست نکن . حق طلاق بگیر . اگه ازدواج کردی قرار نیست برگردی درست ولی حق طلاق بگیر . یه امضاست مثل امضای مهریه . که پسر امضا میکنه . کی داده کی گرفته . با این میتونی چند نفر از خانوادتو بیشتر راضی کنی .
مایده ضمینشو با همسرت بچین تو مشاوره هم مطرح کن شاید حرف من درست نباشه ولی روش فکر خواهش میکنم .
ماشینو محض خنده بهت گفتم . ولی خودتو لو دادی که بچه ای و اعتماد به نفس نداری . ولی باز با این حال من رو حرفم هستم . سویچ رافور(تویوتا) میذارم پیش مدیرهمدردی. شارژ بگیر هم ازش مشاوره بگیر هم سوییچو . :311:
:203:ای خدا .