سلام به همگی ،من تازه عضو سایت شدم لطفا کمکم کنید
تقاضای کمک از همه دارم و راهنماییهاتون رو به جون میخرم
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام به همگی ،من تازه عضو سایت شدم لطفا کمکم کنید
تقاضای کمک از همه دارم و راهنماییهاتون رو به جون میخرم
خب مشکلتون رو واضح تر بگین.چند سالتونه؟اینطوری که نمیشه گفت!
راست میگه
آنجلا یکم بیشتر توضیح بده
من مشکلات زیادی تو زندگی داشتم اما اینجا نمیخوام از اونا بگم .فقط فعلا میخوام از خودم بگم و مشکلات و نقاط ضعفی که توی خودم پیدا کردم و میخوام اگه بشه با کمک شماها بهتر بشناسمشون و روشون کار کنم چون فکر میکنم که دلیل تمام مسائل و بدبیاری های ظاهریم خودم و روح بیمارم بوده .
نمیدونم چطوری و از کجا بگم ولی سعی میکنم هر چی که به ذهنم میاد رو اینجا لیست کنم یکی یکی:
1- من تعادل ندارم و نداشتم هیچوقت از بچگی ، بطور مثال همیشه و در هر زمانی یا خوشحال هستم یا ناراحت و بین این دو حالت نیستم هیچوقت و همیشه دلیلی پیدا میکنم که یا به سمت خوشحالی باشم یا به سمت ناراحتی و هیچوقت نمیشه که معمولی و نرمال مثل خیلی از مردم باشم . یا مثلا از هر کسی یا بدم میاد یا خوشم میاد و یه حالت میانی نمیتونم داشته باشم و احساساتم در دو حالت خیلی قویه
2- با کوچک ترین چیزی از بیرون بالا و پایین میشم شدید و بسیار هیجان زده میشم ،مثلا" با یه چیز کوچیک کلی خوشحال میشم (بطور کوتاه) و وقتی خوشحال میشم خیلی هیجان زده میشم و نمیتونم ارامشمو حفظ کنم و رفتارایی میکنم بر اثر این هیجان که خودم خوشم نمیاد و بعدا پشیمون میشم چیکار کنم که انقدر زود و بیخود هیجان زده نشم؟
3-بسیار کم صبر و طاقت ، کم تحمل و بی اراده هستم (زود عصبی میشم کلی و زود هم آروم میشم)
4-نمیتونم درست و قاطعانه خودم تصمیم بگیرم و مدام باید تایید دیگران رو داشته باشم
5-نظر دیگران و دیدی که به خودم و زندگیم دارن بی نهایت برام مهمه و خوشبختی و بدبختی خودم رو از نگاه دیکران ارزیابی میکنم نه خودم
6-کلا احساساتم در هر جهتی عمیق هستن چه مثبت و چه منفی چه وقتی کسی یا چیزی رو دوست دارم یا ازش خوشم میاد و چه بر عکسش
7- کلا آروم نیستم اصلا و نبودم هیچوقت و همیشه درونم پر سر و صدا و آشوبه حتی مواقعی که خیلی حالم خوبه و خوشحالم اصلا آرامشی ندارم و مملو از هیجانم
البته الان فعلا تا جاییکه میتونستم خلاصه توضیح دادم وضعیتم رو اما خیلی چیزایه دیگه و مسائل دیگه هم هست که بعدا خواهم گفت
لینم بگم که 33 سالمه و یه عقد ناموفق هم داشتم.
من واقعا" از خودم خسته شدم و میخوام که تغییر کنم و فعلا هم امکان مشاوره حضوری رو ندارم .خواهش میکنم اگر تجربه ای در این زمینه دارید کمکم کنید .ممنونم
من نه تخصص دارم و نه دکترم اما نشانه هایی که گفتید در بیماری روانی "اختلال شخصیت دوقطبی" دیده میشه|
حتما با ی روانپزشک (قبل مشاوره حضوری یا مجازی ) ویزیت بشید! نگران نشید اما هرچی سریعتر بفهمید چیزی هست یا نه(که انشالله نباشه) بهتره!
سانان جان خیلی مفید بود.فکر میکنم منم این مشکل رو دارم
مرسییی سامان جان که انقد وقت گذاشتی خیلی ممنونم ازت
باید بگم که من هر دو این حالت ها رو دارم در فواصل زمانی اما اما این حالتها خود به خود بوجود نمیان در من و کاملا" تحت تاثیر عوامل بیرونی و محیطی هستن و نیاز به محرک دارن تا به سمت یه حالت (افسردگی یا شیدایی) برم مثلا یه اتفاق خوب و خوشایند یا بر عکس یه مسئله ناراحت کننده که تو زندگیم پیش بیاد اما مسئله اینه که لازم نیست خیلی هم اون اتفاق بزرگ و مهم باشه که دچار این حالتا بشم ،حتی یه تعریف و تایید ساده و یا عکسش از دیگران میتونه باعث بشه ..
البته اینم بگم که سنم که کمتر بود این نواساناتم به مراتب شدیدتر بود اما لالنم هست و آزار دهنده ست.
یه چیز دیگه اینکه در تعامل با دیگران هم همینطوری هستم یعنی با هر کسی که ارتباط داشته باشم اونو با خودم در دو کفه ترازو قرار میدم و مقایسه میکنم (بطور ناخوداگاه) از همه نظر و نتیجه اینکه یا خودمو از اون بالاتر میبینم و یا اون رو از خودم بالاتر ، و بسته به این نتیجه گیری احساسم و رفتارم باهاش کاملا متفاوت خواهد بود و هیچوقت هیچوقت نمیتونم خودم رو با کسی برابر ببینم یعنی نه اون رو برتر از خودم ببینم و نه خودم رو برتر از اون ... چه در مورد جنس مخالف و چه موافق و این مسئله روی ازدواجم هم تاثیر بسیار بدی داشت چون توی مقایسه خودم رو از اون برتر میدیم (البته این چیزی نبود که فقط من فکر کنم) و در نتیجه صورت تحقیر امیزی در موردش فکر میکردم و رفتارم هم متعاقبا مناسب نبود و باعث بوجود اومدن مشکلات زیادی شد.
به خدا خسته شدم از این حالتای خودم آخه چرا منم مثل دیگران نمیتونم آروم و ریلکس باشم ؟ چرا نمیتونم خودم رو با دیگران صرفنظر از مقایسه های ظاهری و مادی برابر ببینم چرا؟ آخه با این وضعیت من چطور میتونم ازدواج موفقی داشته باشم ؟ وقتی که یا نسبت به خودم و یا اون به دیده حقارت گاه کنم ؟
همونطور که قبلا گفتم شرایط مشوره حضوری رو ندارم خواهش میکنم اگر چیزی به ذهنتون میرسه و یا شما هم حالت هایی کمه شبیه به من رو تجربه کردین بهم بگین ..ریشه اینا چیه و از کجا میاد ؟ و برای متعادل کردن خودم باید چیکار کنم؟ از کجا شروع کنم ؟ موردم خیلی حاده یا نه دیگران هم کم وبیش این حالت های منو دارن؟
چرا کسی هیچ نظری نمیده آخه؟؟
- - - Updated - - -
یه سوال داشتم خانم فرشته مهربان که من خیلی دوسشون داشتم دیگه نیستن تو این سایت؟
آخه من خیلی وقته که تو این سایت نبودم و از هیچی خبر ندارم
دوست عزیز بذار درباره خودم چیزی بهت بگم.
من تو دوران دبیرستان کمی احساسی تر از الان بودم.(البته متولدین آذر همشون احساسی اند).اگه به یه نفر یه چیزی میگفتم ساعتها دربارش فکر میکردم که نکنه ناراحت بشه.یا برعکس.
بذار کلی بگم بطور کلی به اطرافیانم بیشتر اهمیت میدادم و مثل تو مقایسه میکردم.کارم یا حسودی بود یا دلداری.
من یک دوست صمیمی دارم که برام مثل داداش میمونه.بهم یه چیزی گفت که زندگیمو دگرگون کرد.معجزه کرد.یک فحش!
یک فحش که معنیش این میشه که اصلا برام مهم نیست.مثل به جهنم.یا با عرض معذرت نمیتونم کلمه فحش رو بکار ببرم.
قبل این معمولا دوستان زیادی نداشتم.اگر هم داشتم در حد همکلاسی یا هم محله بود.ولی بعد اون شرایط عوض شد.رفتار اجتماعی من صددرصد پیشرفت کردو الان یکی از افرادی هستم که حرفم تو شهرمون برو داره.(یعنی همه خاطرمو میخوان)
آنجلا برای خودت زندگی کن نه برای بقیه
سلام
دوستان اختلال دوقطبی چیزی نیست که بشه از پشت مانیتور تشخیص داد ونسخه برای کسی پیچید!!!چه جوری از چهار تا جمله متوجه شدید اختلال دوقطبی دارن!!!
یه کم تو راهنمایی هاتون دقت کنید
آنجلای عزیزم.شما هم مثله خیلی های دیگه کنترلی روی احساساتتون ندارید.
تاثیر پذیریتون از محیط اطراف و هیجانی رفتار کردن هاتون چه تو حالت شادی و چه تو حالت غم نشون میده رفتارهاتون احساس محور شدن
این مساله ی عجیبی نیست و نیاز به یه کم زمان و کسب مهارت داره تا بتونید دو کفه ی ترازوی منطق و احساستون رو متعادل کنید.به تدریج نشون دادن افراطی هیجاناتتون و تاثیر پذیریتون از دیگران کم میشه و نتایج مثبتشو حس میکنید
وقتی حال درونیت خوب باشه .دیگه بد بودن یا خوب بودن اطرافیان تاثیری نداره و همه چیز رو از خدا میبینی و غم و شادی های بیرونی نمیتونه حال خوب درونتون رو تغییر بده.
باید سعی کنید حال درونیتون رو خوب کنید و هیجان و احساستون رو کنترل کنید
واین نیاز به تلاش و کسب مهارت و قوی تر کردن ارتباطت با خدا وصبر داره
لینک های زیر را دقیق بخونید:
http://www.hamdardi.net/thread-9047.html
http://www.hamdardi.net/thread-14220.html
http://www.hamdardi.net/thread-15691.html
http://www.hamdardi.net/thread-10908.html
براتون نقل قول ها و لینک های کمک کننده رو به تدریج میذارم و امیدوارم شما مطالعه کنید و عمل کنید
موفق باشید
یه دنیا ازت ممنونم ترانه عزیزم
دقیقا درست گفتی رفتارام خیلی احساس محور هستن خودم هم میدونم کاملا و بخاطر همینم دوسشون ندارم آخه چرا باید احساس و هیجان من رو پیش ببره؟چرا انقدر احساساتم در هر جهتی قوی هستن ؟چرا یا یه چیزی یا یه کسی رو یا خیلی خوشم میاد ازش یا بدم میاد ؟چرا روی میانه حرکت نمیکنم؟ فرق من با بقیه چیه؟
چرا این همه هیجان زده میشم زود مثل بچه ها؟ این هیجانات تو وجودم چرا هستند اصلا؟ از اول چرا بودند؟
و یه سول بزرگ دیگه اینکه خوب گیریم که بتونم وقتی که هیجان زده هستم به سختی خودمو کنترل کنم جوریکه این هیجان توی رفتارای بیرونیم معلوم نباشه و کسی متوجه نشه ، خوب اونوقت درون نا آروم خودمو چیکار کنم ؟ هیجان داخلیمو که از درون بهم فشار میلره رو چطور از بین ببرم؟
دلم میخواد یه درون آروم داشته باشم بدون فشار بدون هیجان بدون گفتگوهای مدام ذهنی..
ترانه جون مرسی از مقاله های مفیدی که برام گذاشتی ، همرو میخونم و همه سعیمو میکنم که بهشون عمل کنم ولی باز هم همراهی شماهارو میطلبه
من باید همه سعیمو بکنم که خودمو تغییر بدم ، من شرایط خیلی خوبی داشتم برای اینکه یه ازدواج بسیار خوب و موفق داشته باشم اما سالهای زیادی از زندگیمو به خاطر همین اخلاقای افراطیم سوزوندم و الان خیلی تنهام و میدونم تنها امدی که شاید به تغییر زندگیم باشه در گرو تغییر خودم و برطرف کردن مشکلات بزرگ روحیمه
یه چیز دیگه بگم اینکه وقتی دوستان به اختلال دوقطبی اشاره کردن من برای اطلاعات بیشتر کلی تو نت در موردش مطالعه کردم و خوندم که افرادی که این اختلال رو دارن روز این حالتها(شیدایی-افسردگی) بطور تناوبی و خود بخود بوجود میاد و نیازی به عامل بیرونی ندارن این افراد .اما من اینطوری نیستم ، من بروز یکی از این حالنها و بسمت یکیشون رفتنم کاملا تحت تاثیر محیط و مسائلی هست که برام پیش میاد و به هیچ عنوان خود به خوددی نیستن اما خوب بسیار افراطی هستن ..
دقیقا نمی دونم مشکلت چیه. اما دو تا مورد به نظرم میاد شاید برات کمک باشه.
یکی اینکه احتمالا کودک درونت از بالغ فعال تره. شاید اگه سرچ کنی و یه مقدار بیشتر راجع به کودک درون مطلب پیدا کنی و همینطور راجع به والد و بالغ بتونی بهتر درک کنی خودتو و شاید بعدش راهی به نظرت بیاد.
چیز دیگه ای هم که می خواستم بگم اینه که فکر نکن چیزی که هستی بده. هر کسی هر چی هست خوب خوبه. فقط باید سعی کنیم نیروهامونو توی جهت درستش بندازیم تا از داشته ها و انرژی مون نتیجه ی مثبت بگیریم. منطورم اینه که فکر نکن تو خوب نیستی چون مثله بقیه نیستی. فقط باید یاد بگیری چطوری انرژی هاتو مدیریت و هدایت کنی.
اینا هم سختن. منم نمی دونم.
موفق باشی.
- - - Updated - - -
یعنی اول باید سعی کنیم خودمونو بشناسیم بعدش درست تصمیم بگیریم و هدایت کنیم استعدادهامونو.
سلام عزیزم
میتونی با مسائل ساده شروع کنی و سعی کنی احساستو مهار کنی
مثلا دلتنگی برای یه آدم!وقتی دلتنگش میشی هر چه قدر هم برام سخت بود اون لحظه زنگ نزن و به سراغش نرو
یا گریه و خنده برای یه احساس خوب یا یه احساس بد
اصلی ترین مساله تو کنترل احساس ,صبره
وقتی بتونی تو بیان احساس و عکس العمل هات و... صبور باشی و به خودت استپ بدی و واکنشتو به تاخیر بندازی , میتونی کم کم افسار احساستو دستت بگیری
باید تمرین صبر کنی و صبور بشی
این لینکو بخون:
کنترل احساس برای خیلی ها سخته ولی اصلی ترین و مثبت ترین نشونه ی تغییر سختی و دردی که به واسطه اش تحمل میکنی و کم کم از خودت راضی میشی و درد و سختیت هم کم میشه
مثلا تغییر وزن و ترک اعتیاد و... همه تغییر تو نوع زندگی هستن و برای همه سخت و دردناکن!پس باید درد و سختیش رو تا مدتی تحمل کنی و صبرت رو زیاد کنی
حس مثبتی که هر دفعه به خاطر صبر و هیجانی رفتار نکردن بهت دست میده رو یادداشت کن
طبق اون لینک اگه عمل کنی و بعد از هر اتفاقی یه بازه ی زمانی مشخص کنی و تو اون بازه هیچ واکنشی نشون ندی و فکرتو به سمت مسائل دیگه متمرکز کنی , اولین قدم ها رو برای مهار هیجان محوریت برداشتی
آره دقیقا" درست گفتی کودک درون من خیلیی فعالتر از بالغ هست ، اصلا همه کنترلم با کودک درونمه ..خودم متوجه شدم ، با اینکه درکم نسبت به مسائل و آدما خیلی بالاست اما همچنان احساس میکنم شخصیتم یه بچه باقی مونده ..یه بچه حساس و شیطونو احساساتیو بازیگوش و نا آروم که خودمم دوسش دارم اما متاسفانه در جامعه پذیرفته نیست و عملکردهاش پخته و سنجیده نیستن.باورت میشه با این سنم بعضی وقتا از روی شیطتنت و برای خنده یه کارایی میکنم که یه بچه 7 ساله میکنه؟؟ و همه اینا بخاطر هیجان و شیطنت درونمه
- - - Updated - - -
یعنی من درست میشم؟ نرمال میشم ؟ جوریکه خودم از خودم راضی باشم؟
- - - Updated - - -
سلام فرشته مهربون عزیز ..خیلی خوشحال شدم رد پاتون رو اینجا دیدم ، چون شمارو میشناسم و خیلی قبولتون دارم، خیلی خوشحالم میکنید اگر اجازه بدید از راهنماییهای ارزنده شما هم در کنار نظرات سایر دوستان عزیز ی که مطلبم رو دنبال میکنن و به من لطف دارن بهره ببرم.
سلام ترانه جون
مقاله "انرژی احساسی صلح آمیز " رو خوندم ، به نظرم خیلیی خوب بود ، مرسی عزیزم که برام گذاشتیش :72:
نشونه های رفتاری (کلامی و جسمی )افراد احساسی رو که اونجا خوندم دقیقا" همه رو من داشتم و جز بارزترین خصوصیات شخصیتی -رفتاری من بود و خیلی برام جالب
بود انگار که همه عادتهای رفتاری من رو تعریف کرده بودن ... بنابر این من یه آدم 100% احساسی هستم که همه رفتارها ، واکنشها و تصمیم گیریهام بر همین اساس بوده
بر اساس رفتارهای لذت طلبانه آنی :(
و میدونی جالب چیه؟ اینه که من تا چندی پیش فکر میکردم این نوع رفتار و شخصیت خیلی هم جالب و مهیج و خاص و با حاله:applause:
ولی حالا کاملا" متوجه شدم که جالب که نیست هیچی چقدر هم مخربه و من چه موقعیتهای خوبی رو تو زندگی بخاطر این شخصیت احساسی-افراطیم که از دست دادم .
و الان چقدر احساس ندامت میکنم و آرزو میکردم ای کاش دید الانم رو 10 سال پیش داشتم و میتونستم از قشنگترین سالهای زندگیم بهترین استفاده رو بکنم اما افسوس...
زمانهایی که رفت و دیگه برنمیگرده رو که دیگه نمیشه کاریش کرد اما حداقل از الان به بعدمو میخوام تمرین کنم و سعی کنم که خودمو اصلاح کنم تا 10 سال دیگه که برمیگردم عقب رو نگا میکنم مثل الان افسوس نخورم.
میخوام تمرین صبر کنم ، میخوام تمرین صبز و اراده کنم ، میخوام از غلضت احساساتم کم کنم و اولین کار اینه که واکنشهام رو به تاخیر بندازم تا جاییکه میتونم ، ازخدای بزرگ هم میخوام که کمکم کنه:323:
ولی سوالم اینه که یه آدم تا این حد کم صبر و بی اراده و کاملا" احساسی که تا الان اکثر رفتاراش ، واکنشهاش و تصمیماتش تحت تاثیر احساسات مثبت یا منفی غلیظ
تا چه حد موفق میشه خودشو عوض کنه ؟ آخه من که نمیتونم بلکل شخصیتمو ، ذات و خمیر مایمو عوض کنم ( چون درصد زیادی از این حالتهای احساسیم رو از پدرم به
ارث بردم و زنتیکیه؟) در ضمن نه دوست دارم و نه میتونم تبدیل به یه ادم کاملا منطقی بشم .آخه ذات کسی رو که نمیشه عوض کرد ، پس من تا کجا و تا چه حد باید از خودم انتظار تغییر داشته باشم ؟؟
سلام
دوست گلم! میتونی! .شک نکن:46:
تایپیک های خود منو بخون!منم همین طوری بودم! در لحظه و طبق هیجاناتم رفتار میکردم
الان حدود6 ماهه دارم رو خودم کار میکنم
قرار نیست ما عوض بشیم و احساساتمون رو از دست بدیم !ما مهارت کسب میکنیم که بتونیم منطقی از احساساتمون استفاده کنیم
هر رفتاری اگه منطقی بررسی نشه و فقط تو فضای احساسی بررسی بشه احتمال پشیمونی ازش هست
ماها فقط سعی میکنیم وقتی هیجاناتمون اوج گرفت به احساسمون استپ بدیم و موقعیت رو با آرامش و منطقی بررسی کنیم و بعد رفتار کنیم.این به ژنتیک ربطی نداره عزیزم و فقط با کسب مهارت و تلاش میشه به این مرحله رسید
این تایپیک و راههایی که آقای sciبه من یاد دادن رو بخون:
تو این تایپیک آقای sciبا راههای عملی به من یاد دادن که چه طوری وقتی هیجاناتم و احساساتم اوج میگیره خودمو مدیریت کنم و منطقی رفتار کنم
تمرین تنفس و نوشتن احساسات و هیجانات تو دفتر قرمز و استفاده از کش و استپ و به یاد آوری یه لحظه ی زیبا برای کنترل احساسات و صبر و عکس العمل های منطقی خیلی موثره
.زمان میبره ولی میشه
در ضمن من به فرشته مهربان راطلاع دادم به تایپکتون سر بزنن .صبور باش
ب گفته دکتر حورایی کسانی ک گدای تایید دیگران هستن اعتماد ب نفس و خودباوری ندارن
همینکه ب دید مردم اهمیت میدین باعث میشه ک آرامش نداشته باشین کلا بحثش مفصله..
تو یک جمله ”ب دیگران اهمیت نده خودت باش..”
manam dus nadarm be digaran ahamiat bedam dus daram khodam basha, va be did va nazare digaran dar morede khodam ahamiat nadam kheiliam saay kardam ke inkaro bokonam ama movafagh nabodam ziad .mamnun misham age bishtar dar in zamine tozih bedid ya rahkari neshunam bedid dar in zamine :72: