ما همدیگرو دوست داریم ولی اون زن داره ، باید چی کار کنم !!؟

من حدود یک سال و نیم هست با یکی از همکارام رابطه دارم ، اون متاهل هست و بچه هم داره ، اوایل زیاد برام مهم نبود و می تونستم به این قضیه فکر نکنم اما الان نمی تونم ، چند ماهی هست که این موضوع خیلی ازارم میده و فکر و خیال راحتم نمی زاره ، ما همدیگرو خیلی دوست داریم ، خیلی زیاد ، اما این شرایط منو عذاب میده ، نسبت به قبل خیلی افسرده و عصبی شدم ، با اینکه برای خودم هم خیلی سخته اما چند بار ازش خواستم از هم جدا بشیم اما اون نمی زاره ، یا حالش بد میشه یا اینکه تهدید به خودکشی میکنه و اخرین بار هم این کارش رو عملی کرد که البته بخیر گذشت
اون منو دوست داره اما حاضر هم نیست از خانومش بگذره
از این طرف تحمل این شرایط هم برای من سخته
اون میخواد با من ازدواج کنه و اون رو هم داشته باشه اما من راضی به این کار نیستم و نمی تونم اونو کنار زن دیگه ای ببینم
خواهش میکنم کمکم کنید ، باید چی کار کنم ؟ خیلی داغونم

سلام سارا خانوم. خوش اومدین البته من خودمم خیلی تازه واردم اما...

اول بگینچند سالتونه و شرایط دیگه تون چطوریه؟ قبلا ازدواج کردین یا؟ تنها زندگی میکنید یا؟ ... منظورتون از رابطه داشتن با ایشون رو شفاف بیان کنید. چند وقته؟ از کجا به این نتیجه رسیدید که خیلی دوستش دارید؟ ایشون چند سالشه؟ چند تا بچه داره؟ چندساله ازدواج کرده؟ از کجا به این نتیجه رسیدی که با زنش مشکلی داره؟ بچه ش کی به دنیا اومده؟ ... شغل ایشون چیه شغل شما چی؟ وابستگی مالی هم بهش دارید؟
به هر حال فکر میکنم نیاز باشه که این اطلاعاتو بگین تا دوستان دقیق اینجا بتونند راهنماییتون کنن و ریشه مشکلاتو پیدا کنند.

...

فکر میکنم باید سرچ کنید و مطالب مشابه رو درباره علاقه به مرد متاهل و وعده و وعیدهای مربوطه بخونید. بقیه دوستان هم حتما این یک راهنمایی را تکرار خواهند کرد.

سلام سارا

خوندن اين لينك ها ميتونه كمكت كنه

عشق و خیانت- ناخواسته دارم هووی کسی میشم!

عشق بدون خیانت! دیگه نمیخوام هوو بشم

كمكم كنيد ، مي خوام زن دوم بشم

من 25 سالمه و اون 31 سال داره - من مجردم و اون یک بچه 2 ساله داره - هر دو توی یک شرکت نرم افزاری که متعلق به این اقاست کار میکنیم - اون به خاطر من از خیلی ها چیزها گذشته - من هم از خیلی چیزها گذشتم - اما ازش خواستم که اگه منو میخواد از زندگی اولش بگذره با منو ول کنه اما اون هیچ کدوم رو قبول نمیکنه
ادامه دادن این شرایط هم برای من سخته
نمی دونم باید چی کار کنم !؟ ترجیح میدم به جای اینکه زندگی یکی دیگه رو خراب کنم ازش جدا بشم با اینکه میدونم برام خیلی سخت خواهد بود

سارا
مشكل سارا@ هم كاملا مشابه تو بود خوندن اون تاپيك ها خيلي كمكت ميكنه

در ضمن تو مسلما موارد مناسبي براي ازدواج پيدا ميكني كه اين اقا و فكرش نميزاره الان منطقي رفتار كني يا اونا رو ببيني

دنبال زندگي خودت باش و تاپيك ها رم بخون و سوال و نكته اي به ذهنت اومد بنويس

در ضمن پست ويدارو هم بخون و عنوان مناسب بزار كه بقيه بدونن در چه موردي راهنماييت كنن

ببخشید اینو میگم اما بعضی وقتها فکر میکنم خداوند عالم زن ها را واقعا چقدر پیچیده و عجیب غریب آفریده، در عین زیرکی و سیاست هایی که در زندگی دارند، و بعضی وقتها به راحتی دنیایی رو جهنم می کنن، خیلی هم ساده و زود باورند، چطور میشه که اینجوری میشن؟
یه چیزی بگم خانم محترم، درسته که میگن مرد ها تنوع طلبن و خب بعضی مرد ها هم اینطور هستن و من چند تا از دوستان و رفیقام متاسفانه اینجورین، اما خیلی کم پیش میاد مردی عشق و علاقه اش رو از زندگی اولش برداره و منتقل کنه به یک زندگی جدید.
مردها به خاطر همون حس مالکیت یا مسئولیت پذیریشون، کم پیش میاد به همسر اولشون خیانت عاطفی کنن، اونا اگر متاهل باشند و به خانم دیگه ایی توجه نشون دادند به عنوان یک مرد عرض میکنم به احتمال 99 درصد قضیه براشون نیاز جنسیه، اون هم نه یک نیاز واقعی، یک جور ماجراجویی و تنوع طلبی.
هر حرف عاشقانه ایی هم میزنن حتی اگر تهدید به خودگشی هم بکنن، بلوفه چون متوجه شدند که با زبون و ابراز ارادت و بیان احساسات الکی چقدر راحت میشه دل یک خانم رو نرم کرد.
مخصوصا اینکه می دونن خانم ها نسبت به هم چه حسی دارند و از این موضوع استفاده میکنن و با بیان مشکلات زندگیشون باعث میشن این حس رقابت که بین خانم ها هست تشدید بشه و طرفشون رو برای چند صباحی جذب کنند.
اگر هم بخواد با شما ازدواج کنه، احتمالا شما رو وارد یک زندگی مشترک مخفی خواهد کرد و آخر سر هم خیلی راحت شما رو کنار خواهد گذاشت، من فکر می کنم ایشون از خانواده اولش نمی گذره.

اقای ارش شاید حق با شما باشه ولی خوب تو رابطه ما یک چیزای دیگه ای وجود داره که شاید متقاعدتون کنه که نظر شما راجب رابطه ما صدق نمیکنه
مثلا اینکه ازدواج ایشون یک ازدواج غیرمنتظره و تو رودروایسی بوده - ثانیا ایشون تمام وقتش با من هست ، تو شرکت و یا بیرون - ما هر روز با هم هستیم تا ساعت 9و10 شب - و به قول خودش شب وقتی میرسه خونه که از خستگی شام نخورده خوابه
این جوری که اون میگه رابطه سردی دارن و فقط در حد یک همخونه هستند و هیچ عشقی بینشون نیست که بخواد به من منتقل کنه یا نه

شما جنس مردا رو بهتر می شناسین - ولی من بعید میدونم که این همه عشق و محبت الکی و بلوف باشه چون در عمل چیزی کم نزاشته

من از اول بچگی کردم و الان ...........

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط sara222

اقای ارش شاید حق با شما باشه ولی خوب تو رابطه ما یک چیزای دیگه ای وجود داره که شاید متقاعدتون کنه که نظر شما راجب رابطه ما صدق نمیکنه
مثلا اینکه ازدواج ایشون یک ازدواج غیرمنتظره و تو رودروایسی بوده - ثانیا ایشون تمام وقتش با من هست ، تو شرکت و یا بیرون - ما هر روز با هم هستیم تا ساعت 9و10 شب - و به قول خودش شب وقتی میرسه خونه که از خستگی شام نخورده خوابه
این جوری که اون میگه رابطه سردی دارن و فقط در حد یک همخونه هستند و هیچ عشقی بینشون نیست که بخواد به من منتقل کنه یا نه

شما جنس مردا رو بهتر می شناسین - ولی من بعید میدونم که این همه عشق و محبت الکی و بلوف باشه چون در عمل چیزی کم نزاشته

---

ای داد بیداد!!! نزنید این حرفا رو سارا خانوم. عشق کوره. با عرض معذرت، شما چون الان درگیری خیلی شدید عاطفی دارین واضح ترین و تابلو ترین دروغای textbook که یه مرد زن دار توی این شرایط ممکنه بگه رو تشخیص نمیدید. خب معلومه میگه دوستش نداشتم تو رودرواسی گرفتمش!!!! فقط همخونه شم دوسش ندارم باهاش کاری ندارم...! پس انتظار داشتید برعکسش رو بگه و بتونه شما رو هم همیجوری لنگ درهوا واسه خودش نگه داره...؟!
....
اینجوری با زندگی و جوونی و روان و جسم خودتون بازی نکنید. شما فقط همین یه باز زنده اید و فقط همین یه بار 25 ساله، تموم! به 10 سال دیگه فکرکنید. کدوم سناریویی که میتونید تصور کنید رخ بده براتون قابل قبوله؟.
:161:
...
عزیزم کمبودی احساس میکنی که نگرانت کنه اگه ازش جدا شی، نتونی ازدواج موفق و زندگی خوبی داشته باشی؟ نظر خونواده ت چیه؟ تنهایی یا با خانواده؟

می دونید مورد برای ازدواج زیاد دارم اما نمی تونم این اقا رو فراموش کنم ، محبت هاش رو ، عشقش رو !! می دونم که داغون میشم و تاب تحملش رو ندارم
اما مشکل من این نیست ، من حاضرم خودم رو فدا کنم تا اولا ابروی پدر و مادر خودم نره و ثانیا زندگی کس دیگه بهم نریزه ، من نمی تونم با حضور زن دیگه ای با اون باشم و اونم میگه من عاشق تو هستم اما به خانومم هم متعهدم و طلاقش نمیدم اما از تو هم نمی گذرم

مشکل من اینه که چطوری ازش جدا بشم که اون کمترین اسیب رو ببینه ، هر وقت حرف از جدا شدن میزنم حالش بد میشه و منو تهدید به خودکش میکنه و اخرین بار هم عملی کرد

اخلاق خود من هم خیلی بد شده ، عصبی و افسرده و زود رنج ، تحمل این همه فشار رو ندارم

من با خانوادم زندگی میکنم و اونا هیچی از این قضیه نمی دونن

سلام سارا، به همدردي خوش اومدي:72:

عزيزم، من هم شرايطي مثل تو رو دارم ولي خب ماجراي ما يك فرقهاي كوچولويي با هم دارند ولي در كليت قضيه يكي هستيم.

تو خودت به راه حل هايي منطقي رسيدي و حتي خودت هم فهميدي كه قطع اين رابطه با تمام سختي و مشقتش بسيار شيرينتر از ادامه رابطه اي است كه آخرش معلوم نيست.

آقاي همكار شما هميشه به زندگي اولش پايبندي بيشتري نشان خواهد داد چون او يك پدر است و همين كه حاضر نيست از همسر اولش بگذرد، يعني او هم حفظ زندگي اولش را خيلي شيرينتر از تشكيل يك زندگي جديد با شما مي داند.

اما او هم مثل شما سردرگم اين رابطه مانده، عقلش او را ملزم به حفظ تعهداتش مي كند ولي دلش او را به سمت شما سوق مي دهد.

در فضايي آرام بنشين و به اين دو سوال جواب بده:

از حفظ رابطه با اين آقا چه چيزي عايد تو خواهد شد؟
از قطع رابطه با اين آقا چه چيزي عايد تو خواهد شد؟

بگذار عقل و دلت هر دو به اين دو سوال جواب بدهند و خودت را سانسور نكن.

به تمام راه ها و تمام امكان ها و شدني ها و نشدني ها فكر كن.

و در پله بعد جواب اين دو سوال را در دو كفه ترازو قرار بده و ببين كدام تصميم را مي تواني بگيري و از همه مهمتر عواقب كدام تصميم گيري ات را مي تواني به عهده بگيري؟

در تصميم گيري ات، افق هاي دور را هم ببين، افق هاي چندين ساله. به زماني كه گرد و غبار احساسات فرو مي نشينند و واقعيت امر جلوه مي كند.

موفق باشي گلم:46:

سلام

اقا حامد لطفا زحمت تغییر عنوان رو بکشید.

سارا جان همینجا گفتی کافیه.میان زحمت عوض کردنشو میکشن...

سارا جان

ایا حاضری به خاطر وجود شما یک زندگی بپاشه؟

آیا حاضری کودکی معصوم به خاطر عشق شما و اون اقا بچه طلاق بشه؟

فکر نمیکنی حضورت در زندگی این اقا اون رو روز به روز از همسرش دورتر میکنه؟و اگر حتی روزنه کوچکی هم باشه برای بهبود ، حضور شما اون روزنه رو هم از بین میبره؟

لینکهایی که بچه ها برات گذاشتن مفید بود.با دقت بخونشون....

فکر میکنی اگر مردی به مادر بچه اش رحم نداره و حاضر نیست به خاطر روحیه بچه اش زندگیش رو حفظ کنه ،(چون بالاخره این موضوع همیشه پنهان نمیمونه) میتونه مرد خوب و محکمی برای تکیه شما باشه؟

باور کن ساختن خونه امیدهات روی خونه ارزو کس دیگه ای اشتباه محضه و مطمئن باش هم این دنیا و هم اون دنیا گریبان گیرت خوهد شد...

این اقا اگر بهت علاقه داشت مطمئنا راحت زنش رو طلاق میداد و میامد با شما زندگی میکرد....اما من فکر میکنم ایشون هدفش له کردن و خرد کردن همسر فعلیشه....چون بالاخره یه روزی همسرش از حض.ر شما اگاه میشه

شک نکن اگر فردا روزی زن این اقا بشی و بهش بگی بالا چشمت ابروئه حتی اگر 5 تا هم بچه ازش داشته باشی حاضر نمیشه طلاقت بده و میره سراغ زن سوم !

چون این کار رو کرده و طعمش رفته زیر زبونش....

ازش نخواه از زندگیش بگذره....خودتو از زندگیش بکش بیرون...اگر خودت یه بچه 2 ساله داشتی و یک زن دیگه از راه میرسید و این کار رو باهات میکرد چه حسی بهت دست میداد؟!

یک بار تصمصم جدی بگیر و برای همیشه ازش جدا شو.خطتتو و کارت رو عوض کن..ایمیلتو و ..همه رو عوض کن تا دسترسی بهت نداشته باشه.

بذار خودش با خودش کنار بیاد و بتونه زندگیش رو حففظ کنه.

مطمدن باش الان این اقا نمیاد بگه :

من با عشق با همسرم شروع کردم و ...مثل همه مردهایی که دارن برای دخترهایی مثل شما تور میندازن میگن من زورکی ازدواج کردم....من فلانی رو نمیخواستم...ما رابطه ای باهم نداریم...ما همخونه ایم....

همینی که حاضر نیست زنش رو طلاق بده تا اون بیچاره هم بره دنبال زندگی و سرنوشتش یعنی همه چیش بلوفه....از این مردها بترس که هم خدا و هم خرما رو باهم میخوان....

به نظرم یکسری از مردهایی که بی دردسر زنشون رو طلاق میدن خیلی بهتر از مردهایی هستن که زن رو طلاق نمیدن و یکی دیگه رو هم وارد زندگی میکنن تا آب شدن زن اول رو ببینن....

از الان به بعد بچگی نکن....

عاقلانه و پخته برخورد کن....

این بازی رو که آخر عاقبتش چیزی جز بدبختی برات نخواهد بود رو تموم کن.و بدون که تو حق داری مثل یه دختر خانوم و با شخصیت با یه مرد مجرد ازدواج کنی ...نه با یه مرد زن و بچه دار....

همین الان این رابطه رو تموم کنی بهتر از ده دقیقه دیگه هستش....

کسی که به اولین عشقش رحم نکنه..مطمئن باش دیگه به هیچ بنی بشری وفا نمیکنه

عزیزم شما با این اقا رابطه داشتین و به مرور زمان در اثر محبت عاشقش شدین....و این خصوصیات همه ما شرقی هاست...رابطه طولانی و از روی محبت سرانجامش عشقه عزیزم...مشکل شما اینه که گذاشتی این رابطه طولانی بشه...اگه قطعش کنی بعدا هم به همین منوال میتونی عاشق بشی اونم عاشق کسی که ارزشش را داشته باشه عزیزم ...نه کسی که مفهوم عشق را نمیدونه و حاظر نیست به خاطر عشقش (یعنی شما؟؟) از زندگی قبلیش دست برداره تا به عشقش یعنی شما برسه!!! سوال اساسی اینه..
ایا واقعا این اقا عاشقته؟؟ اگه هست چرا حاظر نیست از زندگی قبلیش دست برداره و با شما ازدواج رسمی کنه!! اگه این قدر عشق شما کورش کرده که خودکشی کرده یک بار....جدا شدن از زندگی قبلیش و رسیدن به شما که بهتر از مردنه!!

این اقا حتی اگه دوستت داشته باشه باید از زندگیش بری بیرون ...اونم عادت میکنه ... تو که نمیخوای زندگی یک زن دیگه که مادرم هست را از هم بپاشی ؟ میتونی این کارا کنی؟؟

عزیزم نکن این کارو، الا فقط داری احساس و وابستگیتون رو میبینی
اما همه قصه همین نیست، فردا که زنش فهمید و زندگیش رفت رو هوا میخوای چیکار کنی؟
ممکنه زنش رو دوست نداشته باشه اما مطمئن باش که قید بچه هاش رو نمیزنه، هرچقدرم براش سخت باشه بازم ولت میکنه میره بچه هاش و مادر بچه هاش رو میچسبه

اونوقت خودت میمونی و بی آبرویی و تازه یک خروار عذاب وجدان که باعث و بانی لرزوندن زندگی یه خانواده شدی

اگه زنش بذاره بره تا آخر عمر میتونی خودتو ببخضی؟ راضی میشی اونا از هم جدا بشن؟

فردا می خوای جواب بچه هاش رو چی بدی؟ فکر میکنی راحتت میذارن؟
خودت میتونی خودتو ببخشی؟ مطمئن باش اگه اینکارو بکنی یه روز به خودت هم برمیگرده
فردا هم یکی میاد زندگی تورو خراب میکنه ، تازه تا همین جاشم کار اشتباهی کردی
مطمئن باش حضور تو تاثیر وحشتناکی در رابطه اون با زنش میذاره که بار گناهش متوجه شماست
پس با زندگی خودتو یه خانواده بازی نکن عزیزم

می فهمم چی میگین ، من چند بار اینو به خودش هم گفتم ، اما گفت زندگی ما از اول همین جوری بوده و حضور تو تاثیری نداشته
می گفت اگه تو نمیومدی تو زندگیم من تا حالا از تنهایی مرده بودم

ولی من حرفای شما رو هم قبول دارم

با همه عشقی که بهش دارم و می دونم جدا شدن ازش داغونم میکنه اما کمکم کنید جدا بشم ، بگشد چی کار باید بکنم که به اون اسیبی نرسه ، اون ...........

من باهاش منطقی صحبت کردم ، دعوا کردم ، یک سری هم گفتم کم کم باهاش سرد باشم تا خودش به این نتیجه برسه که من به دردش نمی خورم اما اون میگه که تنهام نمی زاره چون به من متعهده

شما بگین چی کار کنم !؟ من دوسش دارم اما با این کار زندگی خیلی ها به هم میریزه و از طرفی هم اون حاضر نیست از خانومش بگذره چون میگه نسبت بهش تعهد داره

خیلی گیجم ، خیلی

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط sara222

تمام وقتش با من هست ، تو شرکت و یا بیرون - ما هر روز با هم هستیم تا ساعت 9و10 شب - و به قول خودش شب وقتی میرسه خونه که از خستگی شام نخورده خوابه

---

سارای عزیز:72:

می بینی چقدر ایشون زرنگ تشریف دارند در محیط کارشون یک معشوقه دارند که از لحاظ کاری

و عاطفی حمایتشون میکنه وقتی می رسند خونه هم یک نفر که شام آماده کرده و منتظر که

همسرش بعد از یک روز پر کار بیاد و استراحت کنه.

فعلا که به ایشون بد نمیگذره و فقط شما دو تا خانم دارید روزهای عمرتون رو سپری می کنید در کنار

مردی که فکر می کنید بهترین تکیه گاه برای روزها و شب های سخت زندگیتون هست.
امیدوارم همینطور باشه:305:

بچه ای هم این وسط هست که امید داره این پدر تنها امید و مرد زندگی اون و مادرشه امیدوارم

بچه های دیگه چه از همسر اولشون چه از شما به این زندگی وارد نشند.

امیدوارم بهترین تصمیم و اخلاقی ترین و وجدانی ترین عمل را انجام بدید که هیچوقت شرمنده خودتون و خدای خودتون نباشید.

موفق باشید:72:

ببین عزیز من ، به حرف اون نیست، شاید رابطه اونها بد بوده باشه ام حضور شما شانس خوب شدنشون رو هم از بین برد
وقتی محبتش پیش شماست معلومه که دیگه محبتش به زنش خشک میشه و به دنبال اون محبت زنش هم به اون سرد میشه و یعنی خانوادشون میریزه به هم
این جدا شدن شما بالاخره اتفاق میفته، چه بخواید و چه نخواید، چون بالاخره همسر ایشون میفهمه و مسلما وقتی بفهمه یه زلزله 10 ریشتری اتفاق میفته و آخرش مرده میره سراغ زن و بچش و شما رو ول میکنه (در 90 درصد مواقع اینطوری میشه)
پس چه بهتر قبل ازینکه این اتفاق بیفته خودت اقدام کنی و بی جنگ و خونریزی و آبروریزی بری کنار، دلیلی هم نداره به ایشون اصرار کنی چون فایده ای نداره!
خودت یکطرفه تمومش کن، نگران آسیب اون هم نباش، بالاخره فراموش میکنه برمیگرده پیش زنش
اتفاقا این شما هستی که آسیب بیشتری میخوری چون تنها هستی اما اون میره خونه تو بغل زنش و کنار بچه هاش
تازه شما داری با ادامه رابطت با اون به خودت هم ظلم مکنی چون فرصتهایی که میتنی با یه پسر خوب داشته باشی و ازدواج کنی رو قربانی یه رابطه بی سرانجام میکنی.

میتونی بهش بگی یه خواستگار برات اومده و داری ازدواج میکنی به این بهانه ازش جدا بشی، یا به هرحال وانمود کنی کسی اومده تو زندگیت
خیلی هم جدی باهاش برخورد کن، مجبور نیستی که حتما قانعش کنی

http://www.hamdardi.net/images/www.h....com_2.net.jpg

sanjab واقعا گل گفتی ، منم همینطور فکر میکنم این اقا خیلی هوسبازه
داره همزمان از دو تا زن سواستفاده میکنه

سلام عزیزم... بیا از من بپرس نتیجه این دوستی چی میشه!! 4 سال پیش با یه اقای متاهل دوست شدم که یه بچه 6 ساله هم داشت.. وقتی باهم دوست شدیم مدام از همسر اولش گله و شکایت میکرد یا اینکه می گفت دوسش نداره یا بخاطر بچه ش 10 سال از عمرش با این خانم تلف کرده ... یه چیز جالب تر/ میگفت: دلم بحالش میسوخت بخاطر همین باش ازدواج کردم!!!!!!!!!
منم عاشق شوهرم بودم دوستام بهم هشدار دادند اما اهمیت ندادم گفتند همین بلایی رو که سر خانمش آورد سر تو هم میاره هااااا... اما مگه حرف تو کله ام میرفت... بالاخره ما با هم ازدواج کردیم(زن اولش طلاق داد) ... بخدا زندگیم شبیه زندگی اون خانم شد..باور میکنید در مدت این چهار سال چند بار عاشق شده(البته بهتره بگم هوس). پیش دوست و آشنا گفته بود دلم بحال نادیا میسوخت وگرنه من کجا و این کجااااااااااااااااا!!!!!!!!!!!! ! الانم با همسر اولش رفت و آمد داره میگم چرا میگه بخاطر بچه ها... میگم بچه هات که میان خونه ی ما... با کمال گستاخی میگه اصلا به تو چه. مگه چیه رفت و آمد داشته باشم...
البته اینو بگه من خانم ایشونو قبل از ازدواجم دیده بودم از اون زنهایه که تو و بیرون واسشون فرقی نداره ..جیغ میزد فحش میداد بد و بیراه میگفت.
امیدوارم بتونی دل از این آقا بکنی...

به عقل که رجوع مکنیم ، میگه:
این ازدواج اخلاقا و عرفا و حتی شرعا پسندیده و به صلاح نیست.
نمونه اش زیاده...
یه سرچ بکن تو گوگل برات میاره.

نذار احساس و هوس بر عقلت پیروز بشه ...

سلام سارای عزیز

اسم ما که شبیه هم هست سرگذشت مون هم شبیه هم می مونه با این تفاوت که من از اول نمیدونستم ایشان زن و

بچه داره ولی بعدها فهمیدم و بماند چه زجرهایی بخاطرش کشیدم!

بهت توصیه میکنم حتما اون سه پستی که شازده کوچولو برات گذاشته حتما بخونی

چون 2 تای اولی سرگذشت خودم هست

میدونم یه روزی فرا میبرسه که از ته قلبت خوشحال میشی که این آقا و مشکلاتش رو با هم فراموش کردی و مطمئن

باش بعد از یه مدتی(دیر یا زود) اون آقا هم همه چی رو فراموش میکنه

آسیبی که قراره به اون برسه به اندازه آسیبی که همین الان به شما رسیده و اگه ادامه بدین قراره در آینده خیلی بیشتر برسه هیچ

هست!

كاملا احساس شما قابل درك هست، ولي اين احساسي كه ذاتا زيباترين چيز در دنياست براي شما مثل زهر شده چون راه به دست آوردنش اخلاقي نبوده، در واقع اين احساس متعلق به شما نبوده. شما لياقت اين رو داريد كه طعم اين احساس ذاتا زيبا رو با تمام وجودتون و بدون ترس و اضطراب بچشيد. اين موقعيت رو از خودتون نگيريد. چيزي كه شما الان گرفتارش هستيد در نظر شما قشنگه ولي براي اون آقا معني كه بايد داشته باشه نداره. ببينيد اين مسائل توي محيط كاري زياده متاسفانه و اين ها عشق نيست. باور كنيد سو استفادست.

چه خوبه كه خودتون هم ميدونيد كه كارتون درست نيست. ايشون حرفهاي قشنگي ميزنه ولي خيلي ها از اين حرفها ميزنند. ولي مهم عمله كه چي باشه.

شما يكسال و نيمه كه باهميد و ايشون يه فرزند 2 ساله دارن. يعني وقتي فرزندشون تازه 6 ماه بوده كه به دنيا اومده ايشون با شما رابطه شروع كردن. اين خيلي دردناكه. فكر ميكنيد اصل اين مرد به عنوان يه پدر و يه همسر سالمه؟

از اين محل كارتون بياين بيرون و به ايشون بگيد خانوادتون متوجه شدن و ميخوان از ايشون شكايت كنن به جرم داشتن نظر به نواميس و ... هر چي. و شما مجبوريد كه به خاطر اينكه براي خودتون و ايشون آبروريزي نشه بدون صدا همه چيو تموم كنيد. ايشون اگر ببينه ابروي خودش در خطره ديگه تهديد به خودكشي و ... اينها نمي كنه

چرا از اول شروع کردی تا کار به اینجاها بکشه؟
من خودم زنی هستم که یک زن دیگر با عشوه ها و نازیهاش شوهر من رو از راه بدر کرد!! فقط یک لحظه از خودخواهی هات فاصله بگیر و خود را جای آن زن بیچاره بگذار! چه احساسی داشتی؟ چکار میکردی؟ واقعا ما زنها موجودات ساده و بدبختی هستیم. اگر واقعا اینقدر دوستت داره چرا از زنش جدا نمیشه و تو رو نمیگیره!!! مطمئن باش که اون تو رو وسیله ارضا تمایلات جنسی و روانی خودش قرار داده و روح و احساس تو بازیچه قرار گرفته و در آخر هم خودت آسیب میبینی هم یک خانواده رو از هم میپاشی1 اصلا چه میدونی چند ال دیگه همین بلا رو سر تو نیاره؟ تو این مردها رو نمیشناسی نمیدونی چه موجودات دلسنگی هستند! این کارها عاقبت بخیری ندارد. هر چی زودتر خودت رو خلاص کنی بهتره!

سلام
بدون هیچ قضاوت و حرفی فقط ازت می خوام این نقل قول رو که مال تاپیک خیانت هست رو بخونی
و خودتو فقط برای چند لحظه بذاری جای این بنده خدا(زیبا کردستانی) و ببینی آیا ادامه دادنت به این رابطه واقعا درسته:



زیبا کردستانی نوشته:

نقل قول:

---

من از طرف شوهرم مورد خیانت قرار گرفته ام!
میدانید تجربه بسیار وحشتناکی است. انگار که ذره ذره وجودم پر از درد است انگار تک تک سلولهای بدنم تیر میکشد.
دردناک ترین قسمت آن این است که میدانم شوهرم اورا هنوز میبیند و با او صحبت میکند و به هیچ وجه از این موضعش کوتاه نمیاید.
کم کم چاره ای جز جدایی نمی بینم!
بدبختی من میدانید چیست؟ دیروز شعری را که او برایش نوشته بود را در کیفش پیدا کردم.و با کمال وقاحت گفت که میخواهد آن را نگه دارد با وجود اینکه هیچ علاقه ای به آن دختر ندارد! شما باور میکنید؟!
درد کشنده ای دروجودم جوانه زده که احساس میکنم لحظه به لحظه در حال رشدی سرسام آوراست و دیری نمی پاید که به درختی تنومند تبدیل شده و مرا از پای در میاورد.
خدا برای هیچ کس چنین دردی به وجود نیاورد. واقعا جانکاه است!
من فقط برای یک نفر چنین آرزویی میکنم!
زنی که این بلا را بر سر من آورده است! زنی که میدانست شوهر من زن و بچه دارد ولی به کارهای شیطانی اش و اغوا کردن شوهر من ادامه داد! آرزو میکنم همین بلا را زن شیطان صفت دیگری بر سرش بیاورد تا بفهمد که من چه کشیده ام!!!
این نفرین من است!!!!! امیدوارم عرش خداوندی آن را بشنود!

---

[b]
مردها کمتر به هم نوع خودشون خیانت میکنند..یعنی کمتر مردی پیدا میشه که زن کسیو از چنگش دربیاره(نمیگم اصلا نیستن همچین مردایی ولی خیلی کمند)
در عوض متاسفانه زنان زیادی پیدا میشن که به همنوع خودشون خیانت میکنند و اینکارشون رو هم به بهانه های مختلف توجیح میکنند.

کاش زنها هم برای زن بودن خودشون و دیگران ارزش قائل میشدند و همنوع خودشونو نمیفروختند و بهش خیانت نمیکردند.

حرفام تلخ بود ولی واقعیت بود