-
وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
سلام به شما دوستان گرامی
ابتدا می خوام خیلی مختصر از گذشته ام بگم و بعد مشکلی رو که دچارش هستم براتون شرح بدم و ازتون راهنمایی بگیرم برای حل این مشکل.
در کل بسیار دختر متین، موقری هستم ( البته تعریف از خود حساب نکنید) سه سال گذشته، موقعی که در دوره دکترا تحصیل می کردم پسری شهرستانی هم کلاسیم بود، من خیلی پسرهای شهرستانی رو تحویل نمی گرفتم ولی این پسر واقعا با حیا و خوب بود. تا اینکه برای کار روی مقالات مجبور شدیم با هم همکاری کنیم که این همکاری هم بیشتر اینترنتی بود، ولی طی مدت دو سال ما تقریبا هر روز با یکدیگر از طریق اینترنتی رابطه داشتیم و کارهای مقاله و طرح رو انجام میدادیم که خداروشکر همه هم به ثمر رسیدند و همکاری پر باری د اشتیم ولی طی این مدت من به اون خیلی وابسته شدم و دیگه احساس می کردم که شدیدا عاشقش هستم او هم همینطور شده بود که حتی از طریق اینترنت هم این عشق رو به هم ابراز کردیم . ولی در دنیای واقعی هر دو بسیار با حیا بودیم و حتی حرف یا نگاهی خطا نداشتیم. ولی ایشون رسما از من خواستگاری نکرد تا اینکه بعد از عید بهم گفت که راجع به من با خانواده اش صحبت کرده و خانوادش در کل مخالف هستند چون خانوادش کسی رو که نمیشناسن نمی پذیرن یکی این و یکی دیگه اینکه مشکل ما دور بودن شهرامون از هم است من هیات علمی هستم در شهر خودمون و اون هم در شهر خودشون هیات علمی دانشگاه است.
بعد از اینکه این حرف رو به من زد در اینترنت به من کم محلی می کنه دیگه ولی من از نظر روحی و فکری نتونستم با این قضیه کنار بیام و خیلی بهش احساس وابستگی دارم. شبها نمی تونم جلو خودم رو بگیرم و نا خود آگاه به او اس ام اس ارسال می کنم البته اون جوابی نمیده، صبحها البته از کار خودم پیشمون میشم ولی نمی دونم نتونستم وابستگی شدید عاطفیم به اون رو حل کنم.
به نظر خودم ما از هر نظر به هم شبیه هستیم، هم از نظر تحصیلات، هم از نظر فکری و روحی هم از نظر ظاهری و دیدمون به مسائل و زندگی و هم اینکه همکار هستیم و ...
نمی دونم کمک می خوام در این زمینه چطور وابستگیم رو بهش از بین ببرم واگر این وسلط صلاح است چه طوری قانعش کنم که ما می تونیم با هم ازدواج کنیم.
ممنون میشم راهنماییم کنید چون واقعا درمانده شدم
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
سلام دوست عزیز
خوش اومدید به همدردی...
وقتی خانواده اش راضی به این ازدواج نیستن کاری نمیشه کرد..کما اینکه توجه کنید اگر ایشون بخواد میتونه راضیشون کنه
شما چرا شخصیت و غرور خودتو خرد میکنی و اس ام اس میدی؟مگه میشه دست خودتون نباشه؟از اینکه بهتون جواب نمیده و بی محلی میکنه ناراحت نمیشید؟!!
به قول معروف میگن برای کسی بمیر که برات تب کنه.
شما به هیچ عنوان نمیتونی ایشونو قانع کنی که باهم ازدواج کنید چرا که اگر هم این اتفاق بیفته شدیدا در زندگی اینده سرکوفت خواهی خورد
مشخصه این اقا هم تمایلی نداره وگرنه به راحتی خانواد رو راضی میکرد.
بهتره کمی روی رفتارت کنترل داشته باشی.
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
سلام به شما دوست عزیز maryam123
خیلی ممنونم از پاسخ شما.
درست میگید، می تونم خودم رو کنترل کنم ولی شاید نمی خوام.
می دونید به نظر شخصی من ما به هم خیلی میاییم. از هر نظر به هم شبیه هستیم.
اون تو شهری زندگی می کنه که سوغاتی اون شهر زعفرون است. طی این دو سال هر دفعه که میامد برای من یه بسته زعفرون بزرگ می اورد که این موضوع باعث شد خانوادم راجع به اون جویا بشن و دیگه بشناسنش. البته یه بار به من گفت هنوزم امیدهایی می بینه برای رابطه ما ولی میگفت در این رابطه خانوادش ازش هیچ حمایتی نمی کنن و اون هم نمی خواد که با خانوادش مخالفت کنه.
ولی من از نظر فکری بهش خیلی وابسته هستم.
با هم نمی دونم و نیاز به راهنمایی دارم
ممنون میشم راهنماییم کنید که من باید چی کار کنم کلا رابطه ام رو باهاش قطع کنم آیا؟
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
دوست عزیز سلام
حالت رو درک میکنم ولی عزیزم حقیقت اینه فعلا هیچ اقدامی نمیتونی انجام بدی
باید صبر داشته باشی تا خودش رسمی قدم برداره
سعی کن هیچ ارتباطی باهاش نداشته باشی
به مسائل دیگه زندگی توجه کن تا این دوران بگذره
موفق باشی
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
دوست گرامی ویدا@
خیلی متشکرم از پاسخ شما
کار واقعا سختی است بارها و بارها تصمیم گرفتم که بهش پیامی ندم ولی باور کنید نشده یا خودش باز پیامی داده که من مجبور شدم جواب بدم
ولی چشم، من از حالا به بعد تمام سعیم رو می کنم که دیگه بهش پیامی ندم و صبر می کنم ببینم خدا چی می خواد و چی پیش میاد
خواهش می کنم برای من دعا کنید که بتونم در لحظه هایی که دلتنگی اذیتم می کنه جلو خودم رو بگیرم و بهش پیامی ندم
متشکرم از شما
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
نقل قول:
برای کار روی مقالات مجبور شدیم با هم همکاری کنیم که این همکاری هم بیشتر اینترنتی بود، ولی طی مدت دو سال ما تقریبا هر روز با یکدیگر از طریق اینترنتی رابطه داشتیم و کارهای مقاله و طرح رو انجام میدادیم
ولی در دنیای واقعی هر دو بسیار با حیا بودیم و حتی حرف یا نگاهی خطا نداشتیم. ولی ایشون رسما از من خواستگاری نکرد
شما دو سال با شخصی در ارتباط روزانه بودی و خوب این باعث وابستگی شما شده...شما از الان تا دو سال بعد هر روز یه کارو انجام بده اگه ندیدی بعد دو سال به اون کار عادت کرده باشی؟این اقا هم همینطوره...
من نمیدونم شما در حین کار علمی چقد درباره خودتون صحبت کردین اما ازنوشته هات حدس زدم حداقل حضوری درباره شخصیت و کلا ازدواج حرفی نزدین.خیلی خوبه که شما مثلا تحصیلاتتون یکیه اما مقوله ازدواج فرق داره و ادم باید طرفش رو ازنظر شخصیت و کلا با دید ازدواج بشناسه...منظورم اینه که شاید اصلا فکرت راجب اینکه مناسب همین درست نباشه.
نقل قول:
میگفت در این رابطه خانوادش ازش هیچ حمایتی نمی کنن و اون هم نمی خواد که با خانوادش مخالفت کنه.
همین جا یکی از خصوصیات اخلاقی اقا مشخص شده...اینکه نظر خونوادش براش خیلی مهمه.
البته درسته که نظر خونواده ها تو ازدواج مهمه اما اون اقا اگه میخواست حداقل یه کاری میکرد که خونوادش حداقل برای اشنایی با شما پا پیش بذارن.
ضمنا تفاوت فرهنگی بینتون رو هم در نظربگیر
نقل قول:
در اینترنت به من کم محلی می کنه دیگه
نا خود آگاه به او اس ام اس ارسال می کنم البته اون جوابی نمیده
اون اقا میدونه رابطه شما بی سرانجامه و برای همین جوابتونو نمیده که به نظرم کار عاقلانه ای میکنه.
الهام جان حدس میزنم بخاطر شرایط سنت و ... دوست داری ازدواج کنی اما نگران نباش..همه رو به خدا بسپار تا قسمت خوب تو هم ازراه برسه
برای رهایی از وابستگی هم از تکنیکهای تمرکززدایی استفاده کن
موفق باشی
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
دوست عزیز بهار 66
مرسی عزیزم که این همه با دقت خوندی و جواب دادی.:72:
بسیار ازت ممنونم.
درست میگی ما و بیشتر من در این دو سال خیلی بهش عادت کردم.
آره تفاوت فرهنگی رو درست میگین. خودش یه بار تو حرفهاش گفت خانواده هامون تفاوت عقیدتی دارن بهش گفتم یعنی چی، گفت شما سادات هستین و تقریبا مذهبی هستین ولی ممکنه مثلا پدر من تو حرفهاش یهو به سید ها فحش بده و من دوست ندارم تو ناراحت بشی.
آره الان اون داره کار عاقلانه ای می کنه ولی خود اون من رو اینقدر وابسته کرد. اون این مسائل رو خیلی زودتر می دونست و می دونست که من هم بهش وابسته شدم و در یه کلام شاید عاشقش شدم. اون هم یک سال با من همراهی کرد. ولی دقیقا از وقتی که دفاع کرد از تز دکتراش دیگه کم محلی کردن به من رو شروع کرد. البته تو همکاری هایی که بین ما بود حقیقت امر من خیلی بیشتر از اون کار می کردم شاید بیشتر کارها هم اصلا از من بود و من به خاطر عشق اون رو همراه و شریک می کردم و همه چیز رو با اون در میان می ذاشتم.
ولی در کل بهار جان داری درست می گی من از بالا رفتن سنم هم دارم می ترسم، اون رو دوست داشتم چون میدونم اگه جلو بیاد خانوادم هم خیلی دوستش دارند ضمن اینکه من هم خودم خیلی دوستش دارم و قبولش دارم. پسر متین و موقری هست. فقط عیبی که همیشه به خودش هم گفتم خیلی نسبت به من بدقولی می کرد. قراری با هم داشتیم مثلا در اینترنت نمیامد و میگفت مهمان آمد برامون، مهمانی بودم یا کار برام پیش اومد و خیلی راحت هم منو ترک میکرد براش مهم نبود مثلا من یه مدت طولانی منتظرش بودم...
باشه تلاشم رو از حالا به بعد می کنم و همه چیز رو به خدا میسپارم
طی این دوسال به خاطر اون خواستگار هام رو رد کردم
چون واقعا و از صمیم قلبم دوستش داشتم
ممنون میشم این تکنیک های تمرکز زدایی رو که میگی بیشتر بهم معرفی کنین چون واقعا بهش نیاز دارم
و مخصوصا شبها فکرش اذیتم می کنه و باز ناخودآگاه میرم سراغ اس ام اس فرستادن و ایمیل فرستادن بهش
کمکم کنید که از وابستگی بهش نجات پیدا کنم.
ممنونم ازتون و منتظر راهنماییتون هستم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بهار66
نقل قول:
برای کار روی مقالات مجبور شدیم با هم همکاری کنیم که این همکاری هم بیشتر اینترنتی بود، ولی طی مدت دو سال ما تقریبا هر روز با یکدیگر از طریق اینترنتی رابطه داشتیم و کارهای مقاله و طرح رو انجام میدادیم
ولی در دنیای واقعی هر دو بسیار با حیا بودیم و حتی حرف یا نگاهی خطا نداشتیم. ولی ایشون رسما از من خواستگاری نکرد
شما دو سال با شخصی در ارتباط روزانه بودی و خوب این باعث وابستگی شما شده...شما از الان تا دو سال بعد هر روز یه کارو انجام بده اگه ندیدی بعد دو سال به اون کار عادت کرده باشی؟این اقا هم همینطوره...
من نمیدونم شما در حین کار علمی چقد درباره خودتون صحبت کردین اما ازنوشته هات حدس زدم حداقل حضوری درباره شخصیت و کلا ازدواج حرفی نزدین.خیلی خوبه که شما مثلا تحصیلاتتون یکیه اما مقوله ازدواج فرق داره و ادم باید طرفش رو ازنظر شخصیت و کلا با دید ازدواج بشناسه...منظورم اینه که شاید اصلا فکرت راجب اینکه مناسب همین درست نباشه.
نقل قول:
میگفت در این رابطه خانوادش ازش هیچ حمایتی نمی کنن و اون هم نمی خواد که با خانوادش مخالفت کنه.
همین جا یکی از خصوصیات اخلاقی اقا مشخص شده...اینکه نظر خونوادش براش خیلی مهمه.
البته درسته که نظر خونواده ها تو ازدواج مهمه اما اون اقا اگه میخواست حداقل یه کاری میکرد که خونوادش حداقل برای اشنایی با شما پا پیش بذارن.
ضمنا تفاوت فرهنگی بینتون رو هم در نظربگیر
نقل قول:
در اینترنت به من کم محلی می کنه دیگه
نا خود آگاه به او اس ام اس ارسال می کنم البته اون جوابی نمیده
اون اقا میدونه رابطه شما بی سرانجامه و برای همین جوابتونو نمیده که به نظرم کار عاقلانه ای میکنه.
الهام جان حدس میزنم بخاطر شرایط سنت و ... دوست داری ازدواج کنی اما نگران نباش..همه رو به خدا بسپار تا قسمت خوب تو هم ازراه برسه
برای رهایی از وابستگی هم از تکنیکهای تمرکززدایی استفاده کن
موفق باشی
بهار جان به این تکنیک های تمرکز زدایی که میگی نیاز مبرم دارم
خواهش می کنم در این زمینه بیشتر راهنماییم کن
:72:
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
نقل قول:
طی این دوسال به خاطر اون خواستگار هام رو رد کردم
اول بذار یه صحبت از مدیر همدردی که خیلی به دلم نشست رو بهت بگم.فرض کن اون اقا یه زمینه(زمین) حالا تا وقتی سند اون زمین به نامت نخورده تو خونه احساست رو روی اون زمین نساز.
ببین چه حرف قشنگی!!!!
اما تمرکز زدایی میگه اولا تموم چیزایی که ازش داری رو بلا استثنا دور بریز...ازاس ام اس بگیر تا کادو و...
اگه میتونی شمارت رو تغییر بده...سیم کارتتو عوض کن
یه مدت اصلا اهنگای عاشقانه گوش نکن...کتابای عاشقانه نخون و...هر چیزی که در این باره هست رو بذار کنار فعلا.
وقتی فکر اون اقا میاد تو ذهنت بدون اینکه خودتو سرزنش کنی فکرت رو منحرف یه موضوع دیگه کن.
هر وقت اون اقا میاد تو ذهنت بصورت یه نقطه تجسمش کن که هی کوچیک و کوچیکتر میشه و به جاش یه نقطه روشن بزرگ و بزرگتر میشه تا بلاخره ذهنت رو پرکنه.
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
مرسی بهار جان از راهنماییت
من تلاشم رو از همین الان شروع می کنم
توکل به خدا
خواهش می کنم برای من دعا کنید
یه مشکل ولی هست این هفته برای نمایشگاه کتاب داره میادش... و مجبوریم یه ملاقات این هفته داشته باشیم...سعی می کنم سر سنگین باشم باهاش دیگه...و باهاش هیچ حرفی نزنم ...سعی می کنم این بار اگه باز پیشنهاد داد بریم باهم نهار بخوریم قبول نکنم... ولی دلم می خواد قبول کنم ببینم چی میگه آیا حرفی میزنه یا نه...
نمی دونم خلاصه خودمم گیر کردم ولی جدی جدی از همین الان شروع کردم و اس ام اس هاشو پاک کردم
اسمش رو از کانتکت های ایمیلمم پاک کردم ولی این کارها رو بارها انجام دادم ولی باز قول خودم رو شکستم و بهش پیام دادم :(
امیدوارم این دفعه فرق کنه
امسال حتی موقع تحویل سال رفتم حرم امام رضا کلی سر این موضوع دعا کردم، شاید مخالفت کردن خانوادش هم نتیجه دعاهای من بوده و شاید واقعا این وصلت خیر نیست و به صلاحمون نیست...
نمی دونم
فقط خواهش می کنم هم راهنماییم کنین اگه چیزی به فکرتون میرسه چون شما در این زمینه تجربه دارین و شاید صدها مورد مثل من دیده باشین و دیگه اینکه برام دعا هم بکنین
ممنونم ازتون
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
من بقیه جوابها رو نخوندم و کاری به جواب هم ندارم. فقط خواستم بگم که شما که ماشالله از نظر سطح تحصیلات دیگه در حد عالی هستید و مطمئنا صلاح خودتون رو بهتر می دونید.
ولی در کل بدونید که بهترین راه تحمل سختی شدیدی هست که در جدایی خواهی داشت. 1 هفته یکماه 2 ماه ولی تموم میشه.به خدا توکل کنید.
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
نقل قول:
نوشته اصلی توسط elham61
یه مشکل ولی هست این هفته برای نمایشگاه کتاب داره میادش... و مجبوریم یه ملاقات این هفته داشته باشیم...سعی می کنم سر سنگین باشم باهاش دیگه...و باهاش هیچ حرفی نزنم ...سعی می کنم این بار اگه باز پیشنهاد داد بریم باهم نهار بخوریم قبول نکنم... ولی دلم می خواد قبول کنم ببینم چی میگه آیا حرفی میزنه یا نه...
دوست عزیز:72:
برای چی می خوای ببینیش؟!
وقتی جواب پیامهاتو نداده؟!
وقتی گفته خانواده ام راضی نیستند؟!
وقتی هیچ قدمی در جهت جلب رضایتشون نکرده؟!
وقتی فقط برای کار پایان نامش و مقاله هاش که با شما کار داشته سراغ شما می او مده ولی بعدش کنارتون گذاشته؟!
برای چی می خوای جواب پیامشو بدی و دعوتش رو قبول کنی؟!
مگه خانه شما در نمایشگاه کتابه که نمی تونی از این قرار بگذری؟!
می دونم میخای ببینیش و فکر می کنی حرف جدیدی می خواد بزنه؟!
ولی اگه صحبتی داشت محترمانه تر باهات برخورد می کرد و جواب پیامهاتو می داد.
نه اینکه تا کار داره سراغت رو بگیره؟!
بذار قبل از اینکه اون شما رو کامل بذار کنار شما اونو کنار گذاشته باشی.
تا حس سرخوردگی و شکستن غرورت روح و روانت رو اسیب نزنه؟!
بذار در نظر اون شخص دختر با شخصیت و با عزت نفسی همیشه بمونی.
مواظب خودتت باش.:72:
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
دوست عزیز sanjab
دارین درست میگین، واقعا نیاز داشتم یکی باهام اینطوری حرف بزنه و من رو به خودم بیاره
واقعا خدا خیرتون بده که وقت میذارید و دیگران رو راهنمایی می کنید و اونها رو به خودشون میارید.
راست میگی
همه حرفاتون درسته
راست میگی هر موقع کار داشت فقط سراغم رو گرفت
فقط کاراش برای مقاله و طرح و پایان نامه بود، واقعا اگه من نبودم نمی تونست دفاع کنه شاید عشق رو بهانه کرد که فقط من بمونم باهاش که کارش راه بیوفته
می تونست محترمانه تر باهام برخورد کنه و رسمی باهام حرف بزنه ولی نکرد این کار رو
حتی یه بار هم با من محترمانه تو دنیای واقعی حرف نزد
ولی من رو شدیدا از نظر عاطفی به خودش وابسته کرد حتی با وجودی که شرایط من رو میدید اگه به زور تو چت و اس ام اس از زیر زبونش نمی کشیدم حتی بهم نمی گفت که خانوادش مخالفن، فقط می خواست بهم جواب نده
حتی یعنی یه ذره احترام هم واسه من قائل نبود
نمی دونم من چرا اینقدر دوسش داشتم پس :(
مرسی دوست خوبم
من از این همین الان سعی می کنم دیگه فراموشش کنم
حس خوب مستقل بودن دارم الان
امیدوارم دیگه فکرش سراغم نیاد همیشه شبها اذیتم می کرد امیدوارم امشب بتونم به این وابستگی غلبه کنم
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
سلام الهام جان
به خانواده خوب همدردی خوش آمدی خانوم دکتر :72:
الهام جان تو دیروز خیلی از ماهایی که تو این سایت هستیم پس فکر نکن اگه حرفی میزنم از سر دل خوشی هست!
دوستان راهنمایی های خوبی بهت کردن اما میدونم احساست به شدت داره با این حرف ها می جنگه اما چند نکته!
1- وابستگی فکری و احساسی به هیچ عنوان خوب نیست حتی برای شما نسبت به همسرت! چرا که مرد رو از شما
زده می کنه و از شما یک انسان بدون استقلال فکری و روحی می سازه! دلبستگی خوبه اما وابستگی نه!
2- پیداست که شدیدا به این آقا عادت کردی پس اسم عادت رو عشق و شناخت نگذار!
3- یادت باشه عزت نفس و شخصیت تو از هر چیز دیگه ای تو این دنیا مهمتره پس تحت هر شرایطی نگذار غرورت
رو لگد مال کنن!
4- یادت باشه پسری که تا این حد بی تفاوت هست و حتی خواستگاری رسمی از تو نکرده و بسیار به خانوادش
وابسته هست اونم با این سن گزینه مناسبی برای شما نیست!
5- وقتی با فردی ازدواج می کنی مهمتر از خود فرد ، خانوادش هست و محیطی که در اون رشد کرده و فرهنگش
که پیداست با شما بسیار متفاوته! اگر یک سری به انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر در همین تالار بزنی می
فهمی که من چی می گم و چقدر بعضی بچه ها به دلیل در نظر نگرفتن رضایت خانواده ازدواج کردند و به مشکل
خوردند! پس با کسی با فرهنگ شبیه خودت ازدواج کن!
6- درسته که 29 سال داری اما شناخت هایت تا چه حد در مورد آمادگی برای ازدواج کامل هست؟ بهتر است این
آگاهی ها را در این سایت بیشتر بیاموزی زیرا 2 سال رابطه بیشتر اینترنتی به دوره از دیدن فرد در میان خانواده و
شهر و فرهنگش هیچ شناختی به تو نمی دهد!
7- این تاپیک برای من هست...حتما مطالعه کن این تاپیک رو! من هم روزی مثل تو عاشق و دلباخته بودم اما برایم
شخصیتم بسیار مهم بود و مطمئن باش از پس این روزها بر می آیی! همه صفحات تاپیکم رو بخون! من خوشبختم
که با اون فرد ازدواج نکردم و الان خیلی بزرگ شدم به مدد همدردی و دوستانش! پس تو هم روحت رو بزرگ کن!
توصیه آخر :
اگر برای غرورت ، عزت نفست ، شخصیتت احترام قائلی قبل اینکه اون تو رو کنار بگذاره ، تو اون رو کنار بگذار! اون
اگه تو رو واقعا بخواد واست تلاش می کنه! اگر هم نخواست معلومه که مثل یک کودک میمونه و به درد ازدواج با
دختر با کمالاتی چون تو نمیخوره!
برای آشنایی و مبارزه با مشکلات پایان یافتن یک رابطه هم این تاپیک رو بخون بسیار مفید هست!
تا میتونی خودت رو مسغول نگه دار و برای خودت بزرگ در یک کاغذ بنویس :
"شخصیت و غرور من برای من بسیار مهمتر از هر چیزی است و من می توانم با توکل به خدا به این رابطه پایان دهم"
بعد هم این را هر روز بخوان تا یادت بیاید به چه دلیل او را کنار گذاشته ای!
ذهنت را انقدر مشغول و خسته کن که مجال رویا پردازی و غصه خوردن نداشته باشد!
موفق باشی دوست جدید همدردی
:) :72:
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
نقل قول:
نوشته اصلی توسط 1majid
من بقیه جوابها رو نخوندم و کاری به جواب هم ندارم. فقط خواستم بگم که شما که ماشالله از نظر سطح تحصیلات دیگه در حد عالی هستید و مطمئنا صلاح خودتون رو بهتر می دونید.
ولی در کل بدونید که بهترین راه تحمل سختی شدیدی هست که در جدایی خواهی داشت. 1 هفته یکماه 2 ماه ولی تموم میشه.به خدا توکل کنید.
درست میگی آقا مجید
من تحصیلاتم بالا هست ولی در زمینه عشق و ازدواج خیلی تجربه ندارم و همیشه هم دختر سرسنگین و پاکی بودم و تجربه دوستی و عشق این طوری رو ندارم
این بار رو راستش رو بگم تسلیم عشق شدم هر چی دلم گفت گوش کردم
خودش رو هم خیلی قبول داشتم، که همراهش شدم اون واقعا پسر خوبی است
درد جدایی خیلی زیاده...ولی به قول شما هر دردی بعد از یه مدت تمام میشه
باید شروع کنم و دیگه به امید خدا کنار بیام با این قضیه
وقتی اون حرفی رسمی نزده و حتی خانوادش حاضر نشدن براش پا پیش بذارن واقعا وابسته بودن عاطفی من به اون کار درستی نیست خودمم می دونم ولی تا قبل از این نمی تونستم به وابستگیم غلبه کنم
با راهنمایی شما دوستان خوبم فکر می کنم از امشب بتونم با این قضیه کنار بیام
از همتون متشکرم
:72:
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
عزیزم شما خودت تحصیل کرده هستی و درست رو از نادرست خیلی خوب تشخیص میدی.
باید بپذیریم همیشه همه چیز اون طوری نیست که ما می خواهیم.باید به خدا توکل کنی تا بهترین ها رو برات رقم بزنه .شما اصلا الان نمیدونی که شاید این وصلت به خیر و صلاحت نیست ولی در آینده متوجه بشی.اگر هم به صلاحت باشه با توکل به خدا وصلت صورت میگیره .
الان بهتربن فرصت هست که این آقا رو محک بزنی تا ببینی که این آقا چقدر برای رسیدن به شما تلاش میکنه.بعد میتونی نتیجه بگیری که در زندگی آینده هم و در رویارویی با مشکلات چطور عمل میکنه.و چقدر خواسته شما براش اهمیت داره ...
اون اگر با مخالفت خانوادش به همین زودی جا زده پس در آینده هم ممکنه با کوچکترین مشکلی جا بزنه .
خیلی مهمه که همسر آیندت توان رویارویی و جنگیدن با مشکلات رو داشته باشه و برای شما همه سعی و تلاش خودش رو بکنه .
اگر الان از این امتحان موفق بیرون اومد پس به آینده این آقا با شما هم می توان امیدوار بود
عزیزم رفتی حرم واسه چی دعا کردی واسه اینکه به این آقا برسی؟اگر دفعه دیگه رفتی حرم فقط دعا کن و از خدا بخواه که اونی بشه که به صلاحته.
شما الان خانم دکتر و تحصیل کرده این مملکت هستی الان تو جامعه کاری وارد میشی و بهترین موقعیت ها سر راه شما قرار میگیره پس اصلا نگران نباش که سنم داره بالا میره و ....
دیگه هیچ تماسی نداشته باش .اتفاقا اگه شما کم محلی کنی اون بیشتر کنجکاوانه به سمت شما کشیده میشه .
به نظرم اگه اون قرار باشه حرف مهمی به شما بزنه قبلا زده بود نه اینکه کم محلی کنه و حتما نباید بعد نمایشگاه باشه .
اگه از شما خواست برید با هم ناهار ،درخواستش رو محترمانه رد کن .
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
سلام و خسته نباشید.
مشکل الهام رو خوندم و کمابیش نظرات دوستان رو هم مطالعه کردم.
اجازه بدین از زاویه دیگه ای به مسئله نگاه کنیم .
من خودمو میزارم جای پسری که شما باش در ارتباط بودین .
.
سه حالت میتونه داشته باشه که این رفتار رو با شما داره !
حالت اول و کمی دور از واقعیت اینه که خانواده ایشون با این ازدواج مخالف نیستن بلکه خود پسره از لحاظ مالی و فکری موقعیت ازدواج رو نداره بخاطر همین مخالفت خانوادشو پیش میکشه که بخواد اینطور فکر کنین که این نخواستن از طرف خانواده هست.
اگه واقعا اینطور بود مطمئنا تو رفتارش نشون میداد که به شما علاقه داره و مشکل رو با شما مطرح میکرد که راه حلی براش پیدا کنین یا اینکه شما این اطمینان رو بش میدادین که این تیپ مشکلات براحتی قابل حله !
حالت دوم اینه که این پسره، دختر دیگه ای (که شاید مورد تایید خانواده هم باشه) برای ازدواج انتخاب کرده و یا براش انتخاب کردن (اینطور که توصیف کردین کمی عدم استقلال تو تصمیماتش داره) و خواسته این شکلی شما رو (بعد از اتمام کار مشترک و به نتیجه رسوندنش ) از سرتون وا کنه و ارتباط روحی و روانی مطلوبی که در طی این دوره تحقیق باتون برقرار کرده بخاطر این بوده که کارها بدون نقص پیش بره و حداکثر استفاده از این اعتماد رو داشته باشه ! (منظورم اینه که این وصلت خیلی قبل تر انجام گرفته ولی اجازه نداده که شما ازش خبر داشته باشین )
حالت سوم هم اینه که این پسره معیار هاش برای ازدواج با مشخصاتی که شما دارین همخوانی نداشته باشه و دنبال کیس مناسب تری هست و با این موقعیت و رتبه تحصیلی که داره احساس میکنه در آینده رو هرکی که انگشت بزاره نه نمیگه پس این انتخواب رو برا خودش محفوظ داشته که بتونه بعدا ازش اونطور که میخواد استفاده کنه.
راستش تو ذهن آقایون با این شرایطی که همکلاسی شما درن اینطور متصور میشن که، بعد اینکه مدرک دکتری خودم رو گرفتم و هیئت علمی شدم و ... اونوقته که کیف مجردیمو میبرم و اساسی حال میکنم (حالا زاویه و ریز و درشت های زیادی داره اینجا مجالش نیست ) چون نمونش تو فامیلمون داریم.
یه حالت دیگه هم داره که همینطوره که شما برداشت کردین ... خانوادش مشکل دارن با این ازدواج و ... که من خیلی خیلی کم این احتمال رو میدم ... چون قانع کردن خانواده با شرایطی که شما دارین نباید کار سختی باشه.
بعدششش .. کلی حات های دیگه هم تو ذهنم هست ولی یه جورایی میشه تو همین تقسیم بندی گنجوند !
به هر حال اگه رویه قبلیتون رو در پیش بگیرین این وسط شما منفعل هستین و باید منتظر حرکتی و تصمیمی از طرف ایشون باشین.
فقط این نصیحت ها رو میتونم برای خواهر خوبم داشته باشم که :
1. قدر خودتون رو بدونین و شخصیت خودتون رو پیش پسره کمتر از خودش نشون ندین و بلکه یه سر و گردن هم ازش بالاتر رفتار کنین
2. <strike>اگه برای رفتن و دیدن نمایشگاه کتاب دعتتون کرد قبول کنین و برین باهاش ولی کاملا با اعتماد به نفس بالا و خواسته های خارج از دعوت به نمایشگاه رو قبول نکنین ( مثلا دعوت برای بستنی و ناهار و ... ) اگه اینطور رفتار کنین در دراز مدت بیشتر به نفع شما خواهد بود حتی اگه انتظار داشته باشین که نظری نسبت به شما داشته باشه این رفتارتون اتشی درونش ایجاد میکنه که چطور حاظر نشدی به خواستش جواب مثبت بدی، (مصر تر میشه)</strike>
ویرایش : مدیر همدردی
3. اگه میخوایی از ذهنت بیرونش کنی براش یه جایگذین تو ذهنت درست کن (کار - فعالیت ورزشی - فعالیت فرهنگی و ... ) اجازه نده ذهنت اونقدر بیکار بشه که دوباره به فکرش بیوفتی و وسوسه شی که حداقل حالشو بپرسی .
اگه قسمت باشه به هم میرسین چون خواستن باید دو طرفه باشه شما نمیتونین کاری انجام بدین که طرف رو هرطور که شده راضی کنین ...
همه این نوشته ها نظر شخصی بود
موفق و پیروز باشین
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
بهار جان خیلی ممنونم از کامنتی که برای من نوشتی
فکر کنم نزدیک یک ساعتی شد که داشتم دو تا تاپیک شما رو می خوندم، واقعا من رو به فکر فرو برد.
دارم تو این روزها سعی می کنم شناختم رو نسبت به ازدواج کاملتر کنم
آره محیطی که یه شخص توش رشد کرده و فرهنگی که باهاش بزرگ شده خیلی مهمه و شاید ما در این موضوع با هم اختلاف داشته باشیم.
نمی دونم شایدم شبیه باشیم، ولی اون اصلا در این موارد با من حرف نمیزد خودش، مگه اینکه من ازش سوال میپرسیدم.
ولی این آخرین بار گفت خانواده های ما اختلاف عقیدتی دارند...
ولی راست میگی من خیلی غرورم رو واسش شکستم و اون اصلا قدر منو ندونست...
خیلی بهش وابسته بودم، براش حاضر بودم هر کاری بکنم، حتی حتی حاضر بودم اگه ازم خواستگاری کنه برم شهر اونا زندگی کنم ولی دیگه نمی کنم این کارو...
دعا کنید که منم بتونم از پس این روزهای سخت بر بیام
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
ممنونم ازت تمنای عزیز
راست میگی اون توان رویایی با مشکلات رو نداره و همیشه فرار رو ترجیح میده.
نه حرم رفتم دعا نکردم که به اون برسم، از خدا خواستم که هرچی به صلاح من و اونه پیش بیاره.
درست میگی اگه اون می خواست حرف مهمی بزنه خیلی موقعیت بود تو این دوسال گذشته که بتونه بهم بزنه ولی نزد... پس چرا آخه اذیتم کرد.... می دونست من بهش وابسته احساسی شدید شدم چرا همراه من شد چرا اونم بهم ابراز عشق کرد....
اون واقعا ترسو است... درست میگین شما باید رهاش کنم بعد از این و درخواست هاش رو رد کنم.
ممنونم ازتون
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
مرسی دوستای خوبم
تو این چند ساعتی که عضو این سایت شدم و این همه دوست خوب در جواب پیامم نوشتند احساس خیلی بهتری دارم
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
نقل قول:
نوشته اصلی توسط saeeded
حالت اول و کمی دور از واقعیت اینه که خانواده ایشون با این ازدواج مخالف نیستن بلکه خود پسره از لحاظ مالی و فکری موقعیت ازدواج رو نداره بخاطر همین مخالفت خانوادشو پیش میکشه که بخواد اینطور فکر کنین که این نخواستن از طرف خانواده هست.
اگه واقعا اینطور بود مطمئنا تو رفتارش نشون میداد که به شما علاقه داره و مشکل رو با شما مطرح میکرد که راه حلی براش پیدا کنین یا اینکه شما این اطمینان رو بش میدادین که این تیپ مشکلات براحتی قابل حله !
سعید عزیز:72:
حالت 2 و 3 قابل قبول هست ولی در مورد حالت اول لطفاً توضیح بیشتری بدید.
وقتی آقا تا الان مستقیماً خاستگاری نکرده و چیزی نگفته مثلاً از مشکلات مالی و فکریش مثل فرهنگ یا مسافت کاری چیزی نگفته الهام چیکار می تونه بکنه؟!
شاید علاقمندی رو بیان کرده یا ظاهراً نشون داده ولی رسماً اقدامی نکرده و قاطع صحبتی نکرده.
چطوری الهام می تونه این مشکلات را بفهه و اطمینان بش بده که این مشکلات قابل حله؟
آیا درسته الهام حدس بزنه و امتیازاتی به ایشون بده و بگه مثلاً من میام شهر شما زندگی می کنم؟؟
قبل از اینکه تصمیم قطعی ایشون رو بدونه؟ یا بگه من خانواده ام رو راضی می کنم؟!
اگه اطمینانی داد آیا اون آقا مصمم تر میشه یا مرددتر؟!
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
ممنونم saeeded عزیز برای اینکه با دقت مشکل منو خوندی و جوابی که برام نوشتی
با دقت خوندم نوشته ات رو و من رو سخت به فکر فرو برد...
با حالت اولی که نوشتی موافقم، اگر واقعا من واقعی رو پیش خانوادش تعریف کرده باشه بعید می دونم هیچ خانواده ای مخالفت بکنه اگر هم مخالفت کرده باشن به راحتی می تونه قانعشون کنه...خودش بهم گفته بود یه بار که آمادگی مالی برای ازدواج نداره... راست میگین شما تا حدودی...اون از من هیچ کمکی یا راه حلی برای حل این مخالفت خانوادش نخواست و خودش خیلی زود کنار کشید.... این نظر می تونه درست باشه.... این نخواستن از طرف خودش بوده و اون مخالفت خانوادش رو فقط برای من بهانه کرده
نه حالت دوم اصلا درست نیست. من اون رو کاملا می شناسمش این چیزی که شما نوشتی یه آدم حیوون صفت و پست فطرت فقط می تونه این کارو بکنه... ما هر دو عاشق هم بودیم و یه مدت کاملا عاشق و معشوق هم بودیم اگه کسی دیگه تو زندگیش بوده و اون به بهانه کار و پایان نامه و مقاله با من بوده باشه اصلا انسان نیست. نه این گزینه اصلا درست نیست من خیلی خوب میشناسمش اون پسر خیلی خوبی است و من کاملا قبولش دارم.
گزینه سوم رو هم نمی دونم... یه بار به من میگفت اصلا چه معنی میده زن آدم دکتر باشه، زن آدم باید مدرک تحصیلیش از شوهرش کمتر باشه... به من میگفت تو خیلی کمالات داری... به من میگفت تو انتظارات من رو از همسر آیندم بالا بردی... نمی دونم :(
آره باید دنبال یه چیزی برای مشغول کردن خودم بگردم ولی میدونین من یه مشکلی که دارم تو اوج خستگی جسمی و روحی هم همیشه بهش اس ام اس می فرستادم... یعنی هر چه قدر هم که خودم رو خسته کنم فایده نداره :( هر چه قدر هم که خودم رو مشغول کنم فایده نداره... تو این دو ساله من تقریبا همیشه و تو هر حالتی منتظرش بودم... همیشه وقتی اون بود حتی اگه از خستگی خواب خواب هم بودم برای اون با انرژی می نشستم تا باهاش باشم و باهاش حرف بزنم...
آره راست میگی خواستن باید دو طرفه باشه و اگه خدا بخواد به هم میرسیم...
توکل به خدا
ممنونم از وقتی که برای من گذاشتی و راهنماییم کردین
موفق باشین
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
خیلی نمیتونم از لحاظ روانشناسی توضیح بدم که چطور میتونین روحیات طرف رو بفهمین و رفتاری متناسب داشته باشین و ...
ولی یه راهکاری میتونم براتون پیشنهاد بدم اینه که درست تو نقطه دو راهی قرارش بدین اینطور معلوم میشه که نظری نسبت به شما داره یا خیر ! و حداقلش اینه که تکلیف خودتون رو میدونین !
تو اولین فرصت بهش بفهمونین که خواستگار مناسبی دارین ولی بعلت مشکل (خصوصی) که دارین هنوز تصمیم نهایی رو نگرفتین. و یک بازه زمانی مشخص کنین ، اینجاست که (اگر پسره نظری نسبت به شما داشته باشه) به چالش میوفته و کاری رو که باید بکنه انجام میده که فرصت رو از دست نده و پیشدستی کنه در غیر اینصورت حجت برا شما هم تمام خواهد شد و از این بلا تکلیفی رها میشین .
ولی با تجربه ای که داشتم روحیه دختر ها با این اتمام حجت ها بازم دل نمیکنه !!!:81:
:163: فکر کردم پاسخ شماره 18 از طرف الهام بود ... برا اون پست جواب دادم ... ولی به هر حال راهکاری هست که به ذهنم رسید برای خانم الهام.
موفق باشین
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
با تموم احترامی که برای اقا سعید قائلم و همیشه ازپستای خوبش استفاده کردم اما با این قسمت حرفش مخالفم
نقل قول:
اگه برای رفتن و دیدن نمایشگاه کتاب دعتتون کرد قبول کنین و برین باهاش ولی کاملا با اعتماد به نفس بالا و خواسته های خارج از دعوت به نمایشگاه رو قبول نکنین ( مثلا دعوت برای بستنی و ناهار و ... ) اگه اینطور رفتار کنین در دراز مدت بیشتر به نفع شما خواهد بود حتی اگه انتظار داشته باشین که نظری نسبت به شما داشته باشه این رفتارتون اتشی درونش ایجاد میکنه که چطور حاظر نشدی به خواستش جواب مثبت بدی، (مصر تر میشه)
این کارو نکنید...اصلا پل ارتباطی رو نذار که برای نمایشگاه دعوتت کنه...اگه دعوتت کرده توجه نکن...اون اگه یه وقت بخواد بیاد خواستگاریت دانشگاهتو بلده که میاد اونجا...
اقا سعید چیزی که شما گفتین یه روی قضیه است..روی دیگرش اینه که الهام خانوم میره و چون ته دلش نسبت به اون اقا هنوز احساس داره احساساتش دوباره شعله ور میشه و تموم تلاشی که تا الان کرده تا با قضیه کنار بیاد ازبین میره...
اون اقا حتی اگه قصد داشته باشه که تو این ملاقات صحبت ازدواج کنه باز با رد دعوتش ا زطرف الهام حداقل میفهمه الهام ناراحته..یا حداقل دختری نیست که هر کسی اومد هرکار دلش خواست بکنه و بره...اینجوری ارج و قرب الهام بیشتر هم میشه.
الهام جان از همین الان تمرکززدایی
البته این نظر منه
--------------------
هر وقت وسوسه شدی بهش اس بدی یا ایمیل بزنی.پاشو بیا همدردی اینجا فعالیت کن،میتونه موثر باشه.
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
مرسی بهار عزیز
من تلاشم رو برای تمرکز زدایی از همین امروز شروع کردم
باشه پیشنهاد خیلی خوبی دادی بهم که هر موقع فکرش اومد سراغم که واقعا زیاده اون مواقع بیام اینجا و بنویسم
باشه من این هفته ای که میاد باید میدیدمش و پایان نامه های جلد شدش رو بهش می دادم ( من براش این کارو انجام داده بودم) قرار بود باهم نمایشگاه کتاب هم بریم ولی تصمیم گرفتم که پایان نامه هاش رو بدم به دوستم که بهش بده اگه بهم زنگ هم زد بهش بگم که نمی تونم بیام دانشگاه یا بهانه ای بیارم یا صریح بهش بگم که نمی خوام ببینمش...
چون واقعا دیگه تحمل ندارم...واقعا دوستش داشتم و دارم و دو سال منتظر بودم درسمون تمام شه ازم خواستگاری کنه بعد از این مدت طولانی بهم اون جوابی رو داد که بهتون گفتم...
می خوام واقعا کنار بکشم
تو این مدت تقریبا هر شب بهش اس ام اس میدادم و اون از وابستگی عاطفی من خیالش راحت بود
هر روز حالم رو تو ایمیل بهش می گفتم
ولی از ظهری خیلی به پیشنهاد دوستان فکر کردم می خوام این یه هفته رو مقاومت کنم و حتی نبینمش دیگه پیامی بهش ندم نه اس ام اس نه ایمیل و قرارمون این هفته رو کنسل کنم و حتی پایان نامه هاش رو بدم دست دوستم بهش بده... می خوام ببینم حرکت بعدیش چیه ... اگه هیچ کاری نکرد که برای همیشه فراموشش می کنم... اگه خواستگاری هم کرد که به همتون می گم...
باشه بهار جان تمرکز زدایی می کنم
شما رو در جریان قرار میدم حتما
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
الهام جان خواهش میکنم منطقی فکر کن
زمان که بگذره خیلی چیزها واست مشخص میشه
وسوسه نشی بهش اس ب ام اس بدی یا بزنگی یا....
تماس گرفت جواب نده
پایان نامه رو بگو دوستت بده بهش
خودت رو دست کم نگیر
منو یاد چند وقت پیشم میندازی
اون آقا اگه بخوادت هیچ چی نمیتونه جلوشو بگیره
زیر سنگ هم که باشی پیدات میکنه
اون قدر بهش بها دادی که اعتماد به نفس کاذب پیدا کرده
غرورت وشخصیتت رو بالاتر از اون چیزی که هست ببر با جواب ندادن و کم محلی کردن و جواب رد دادن به دعوتش
اون قدر میفهمه که اگه میخوادت باید رسمی اقدام کنه
به خودت زمان بده
زمان حلال خیلی مشکلاته...
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
دوست عزیز شما که از نظر تحصیلات در حد عالی هستید مطمینا خیلی اراده دارین خیلی زیاد.به نظر من تمام سعیتون رو بکنید تا این اقا رو فراموش کنید و یکی از راهکارها اینه که سر خودتون رو به فعالیت هایی که علاقه مندید گرم کنید.اختلاف فرهنگی و مخالفت خانواده ایشون وعقب نشینی ایشون رو جدی بگیرید.در ازدواج فقط خود طرف مقابل ملاک نیست بلکه خانواده طرف خیلی مهمه و در زندگی اینده شما نقش دارند.شاید طول بکشه فراموش کردن ایشون اما بهتر پشیمونی اینده است.
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
مرسی شوکا عزیز
نمی دونین چقدر خداروشکر می کنم که دیروز این سایت رو پیدا کردم و از همه دوستان خوبی که وقت می ذارن و مشکلات بقیه رو می خونن و بهش مشاوره میدن متشکرم و از خدا می خوام همشون خوشبخت خوشبخت زندگی کنن و تو زندگیشون به هر چیزی که به صلاحشونه برسن
من واقعا یه مدت زیادی این وابستگی عاطفی شدید که به این آقا داشتم اذیتم می کرد شاید تا همین دیروز...
حتی خود همکلاسیم هم می دونست که من شدیدا بهش وابسته هستم از خودش کمک خواستم چندین بار خودش هم میگفت منم مثل تو دارم فراموش می کنم و من هم مشکل تو رو دارم و کمکی نمی تونم بهت بکنم
در حالی که کلید حل این مشکل دست خودش بود
اگر خودش تو دنیای واقعی یه بار جدی با من حرف میزد، یه بار جدی مشکلاتی رو که اون میبینه و من نمی بینم بهم میگفت من خودم آدم منطقی هستم و خودم کنار میکشیدم
ولی چون رابطه و ارتباطات ما طی این دوسال بیشتر مجازی بود یعنی حرفامون همه اینترنتی بود و در تماسهای تلفنی یا وقتایی که حضوری هم رو میدیدم چون هر دو فوق العاده با حیا هستیم حرفی نمیزدیم البته حرف رو اون باید بزنه
من دختر هستم... اون باید خواستگاری کنه... اون اگه من رو واقعا می خواد باید بگه... نه فقط خواستنش و عشقش تو اینترنت و اس ام اس و دنیای مجازی باشه....یا اگر مانعی برای به هم رسیدنمون میبینه باید به من بگه که من دیگه اینقدر از نظر فکری و عاطفی بهش وابسته نباشم
راست میگی شوکا عزیز، من خیلی بهش بها دادم، خیلی زیاد
باشه غرور و شخصیتم رو سعی می کنم حفظ کنم از این به بعد و باهاش هیچ تماسی نخواهم گرفت تا اگه من رو واقعی می خواد جدی اقدام کنه
باز هم ممنونم ازت
ممنونم ساره عزیز
لذت میبرم نوشته های شما رو می خونم و احساس خوبی بهم دست میده یکی بالاخره حال من رو درک کرده
من به خاطر شخصیتم و موقعیت اجتماعیم خجالت میکشیدم این مشکلم رو به کسی بگم تا اینکه میگم خواست خدا بود دیروز این سایت رو پیدا کردم
راستش بعضی وقتا فکر می کردم مشکل روانی پیدا کردم، چون شدیدا به این آقا وابسته بودم، شبها خوابم نمیبرد و تنها چیزی که آرومم میکرد این بود که به خودش پیام بدم یا حالا توی ایمیل و اینترنت و یا توی اس ام اس
آره اون واقعا عقب نشینی کرده
این یعنی اینکه اون منو نمی خواد
درست میگی فراموش کردنش بهتر از پشیمونی آینده است
باشه تمام سعیم رو میکنم سرم رو به چیزهای دیگه گرم کنم
دیگه خوشحالم که تنها نیستم و یه تعداد دوست خوب دارم که حال منو درک می کنن
بهار هم پیشنهاد خوبی داد، وقتایی که دلتنگیش اذیتم می کنه میام اینجا
دوست عزیز پیدا از شما هم ممنونم که اون پستها رو به من پیشنهاد دادی به همشون سر زدم و همه را خوندم تا حدودی
از خدا برای همگی تون سلامتی و توفیق روز افزون و خوشبختی می خوام
ممنونم ازتون
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
بل درسته
فراموش نکن ناز و نیاز باید رعایت شه
نیاز باید از طرف ایشون باشه
شما نباید زیاد در دسترسش باشین تو ایمیلتون هم که میرین نامرءی باشین تا اگه یه موقع آن بود و یه موقع پی ام داد شما وسوسه نشین
یه مقدار عقب بکشین
واضحه ایشون از طرف شما خیلی امتیاز گرفتند که این طوری عقب کشیدند در صورتی که باید بر عکس باشه
ناز و نیاز رو فراموش نکن
تو این سایت بگرد و بخون خیلی تاپیک های خوبی میتونی پیدا کنی واسه شما که کم تجربه هستی در این موارد کمکت میکنه
منم یه مشکلی داشتم تقریبا مثل شما
وقتی این جا رو پیدا کردم باورت میشه شبانه روزی اینجا بودم و روی خودم کار میکردم تا خودم و رفتارم رو اصلاح کنم؟
و خدا رو شکر تونستم و به لطف همدردی و دوستان خیلی چیزها یاد گرفتم هم قبل ازدواج هم واسه بعد ازدواج:)
از شما هم خواهش میکنم تمرکز زدایی کن و از فکرش بیا بیرون
اگه بخوادت راهش رو خودش میدونه
غرور و اعتماد به نفسی رو که با رفتار خودت آوردیش پایین دوباره ببرش بالا
یادت باشه هر چی کمتر در دسترسش باشی ایشون اگه قصدش ازدواج باشه مصمم تر میشه واسه یه رابطه رسمی و آماده شدن برای مقابله با مخالفت های خانوادش....
موفق باشی
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
سلام عزيزم
دوستان همه حرفهارو زدن .
فقط يه نكته :
(قول بده كه از حرفم ناراحت نشي ، ميگم كه تلنگر باشه برات )
شما همه جا ميگي ما همه چيزمون بهم ميخورد ....
از كجا به اين نتيجه رسيدي ؟
چون يه مدرك تحصيلي داشتين ؟ چون همكار بودين ؟
الهام جان ، بهترين پندي كه من براي ازدواج شنيدم اين بود : آدمها مدال افتخارشون ، مدرك تحصيليشون و كارشون رو پشت در ميزارن با اخلاقشون وارد خونه ميشن .
اونها فقط ويترينه براي ديگران . نهايتا اگه خوشبخت باشي ازشون لذت ميبري . همين .
الهام يكمي قوي باش . نميخوام خيلي منفي باشم و بگم 2 سال باهات بازي كرده .
اما
الان كه بايد اقدامي كنه ، كاري نكرده .
پس كجا بهم ميخورديد ؟
اينكه تو توي ذهنت به اين نتيجه رسيدي كه به درد هم ميخوريد يه حرفه ، اينكه اونم همين نظرو داشته باشه يه حرفه ديگه دختر خوب .
رها كن .
تو دوست داشتني هستي ، شك نكن ، اما توي رابطه اين تيپي آزرده ميشي . اعتماد به نفست پايين مياد .
رها كن تا به وقتش كسي كه لايقش هستي سر راهت بياد .
ازدواج حلال خداست ، ايشون حتي اگه شرايطش رو نداشت از بيان درخواستش خجالت نميكشيد . پس به هيچ وجه توجيه نكن .
الهام جان ، ما دخترها خيلي ساده ايم . خيلي .
خيلي راحت دور تا دورمون درخواست براي دوستي هست . ( در هر سطحي فرق ميكنه . يكي همكاري 2 تا همكار ، كمك 2 تا دانشجو تا دوستيهاي خيابوني ) اونها رو راحت توجيه ميكنيم . اما جايي كه طرف بايد خودش رو ثابت كنه هزار تا توجيه مياريم . مادرش ، شرايط ماليش ، ....
نه عزيزم . به خدا پسري كه كارهاي پايان نامش به گردن شما بوده انقدر توان داره كه حتي اگر برنامه اي براي ازدواج با شما تا 10 سال آينده داشت اون رو هم به زبون مياورد .ننداز گردن حيا .
الهام منم اين روزها رو گذروندم كه انقدر ميسوزم . كاش اون روز يكي توي گوش من ميزد و اين حرفهارو ميگفت .
رها كن .
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
مرسی بهار رهنورد:72:
خیلی هم ممنونم از این تلنگرت
واقعا نیاز دارم یکی اینطوری باهام حرف بزنه و من رو به خودم بیاره
درست میگی
الان که باید اقدامی کنه کاری نکرده، منم به این خاطر می خوام جدی کنار بکشم دیگه، این هفته اگه نرم و من رو نبینه قطعا به فکر فرو خواهد رفت، چون هر موقع که آمده من بودم و برای راه افتادن کارهاش همه کار کردم
کاملا حق باشماست
من خیلی ساده بودم
این هفته تکلیف همه چیز رو روشن می کنه
باید کنار بکشم جدی چون میدونم داره میاد، و دیگه خبری از من نخواهد بود...
باید دید چی کار می کنه اگه کاری نکرد که پروندش رو برای همیشه می بندم و به قول تو رهاش می کنم
باز هم ازت ممنونم
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
الهام عزيز
با دقت نوشته هاتو خوندم من خوب دركت ميكنم چون حس نياز به يك رابطه جدي تو اين سن براي هر دخترو وجود داره و پذيرش شكست عاطفي و سرمايگذاري واسه رابطه ديگه سخت تر
ولي عزيزم قبل اينكه به اون فكر كني به خودت فكر كن و اينده روشني كه پيش رو داري گاهي ادم اصرار به گرفتن چيزي از خدا ميكنه و خداي مهربون يا در زمان بهتر يا چيز بهتر نصيبش ميكنه و اونوقت ادم ميفهمه بيخودي حسرت خورده ...
من دارم ميرم نمازم رو بخونم دوست من حتما برات جداگانه دعا ميكنم و از خدا برات آرامش ميخوام
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
مرسی رها زیبا عزیز
واقعا محتاج دعا هستم
چون یه مدت هست شور اشتیاقی برای زندگی ندارم... تا قبل از اتمام درسم همش میگفتم درس تمام شه بعدش دیگه زندگی می کنم... ولی درسمم تمام شد ولی هنوز احساس کمبود دارم
به قول شما دیگه نیاز به یه رابطه جدی دارم
تا قبل از این فکر میکردم رابطم با هم کلاسیم جدی است و اون جدی من رو می خواد ولی دیگه فهمیدم که اینطور نبوده
از خدا یه نفر رو می خوام که در کنارش رشد کنم... درکنارش کامل بشم... و درکنارش دیگه نیاز کمبود عاطفی و روحی نداشته باشم...امیدوارم خداوند این نیمه گم شده رو نصیب همه جوونها بکنه... همه دختر و پسرهای دم بخت...
ممنون که برام دعا کردی
منم برات آرزوی خوشبختی و موفقیت دارم چون با نوشته هات آروم شدم
متشکرم ازت:72:
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
مادر خواستگارم مخالف ازدواجمان است. چگونه باید او را متقاعد نمود؟
دوستان کار عاقلانه در این موقعیت حساس خانوادگی چیست؟
این هم یک مورد دیگه !
اگر شما فقط پایان نامه نوشتی و مقاله دادی، این خانم بیشتر از اون ضربه خورده. حتی بکارتش را هم از دست داده.
در جواب دوستان هم دایما می گه که نه، خودش می خواد، مادرش نمی زاره. اون با کس دیگری جز من هرگز ازدواج نمی کنه.
اون منتظر من می مونه و ...
الان هم که هنوز یکسال نشده و ازدواج کردند.
مادر بهانه است !!!
هر کسی خودش بهتر می دونه خانواده اش چی می خوان و چطورین. شما هیچ تاپیکی نمی بینید که پسری بگه مادرم نمی ذاره با دوست دخترم ازدواج کنم ( یک مورد بود که اون هم بیشتر حالت خواستگار داشت و بالاخره هم پسر باهاش ازدواج کرد. نه اینکه سه چهار سال همه کاری با دختر بکند و بعد یادش بیفتد که مادرش هم حق نظر دارد و موافق نیست ).
هر کس می دونه که دختر مورد نظر کیس مناسب و مورد پسند خانواده اش هست یا نه.
اگر نتوانست خانواده اش را راضی کند یا از اول با علم به این موضوع اومده جلو و فقط خواسته استفاده کنه!
یا الان خودش نمی خواد و خانواده را کرده بهانه!
گرچه موافقت والدین و احترام و کسب نظرشون مهمه، اما حتی اسلام و قانون هم شرط موافقت کسی را برای پسر نگذاشته و جالب این که پسرها اینقدر زیاد از این بهانه استفاده می کنند.
امیدوارم یک خواستگار خوب و یک کیس مناسب پیدا کنی. یک همراه صادق و شریف، نه منفعت طلب و دروغگو.
شما چون دکترا داری، یک مقدار کارت سخت تر هست. یک کم در این زمینه مطالعه کن و سعی کن فرصتهای مناسب را برای خودت ایجاد کنی یا فرصتهای دور و برت را ببینی.:72::72:
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
الهام عزیز:72:
می دانم که دوستان راهنماییهایی خوبی کردند و خدا را شکر شما هم دختر عاقلی هستی و همه را گوش می دهی
و عمل می کنی.
ولی خالی از لطف ندیدم که برات جملات زیر از مرحوم حسین پناهی رو بگذارم:
:72::72::72:
می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند !!!
:72::72::72::72:
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
تعطیل است!
*****************************************
حقیقتا از دیروز که اومدم اینجا همش اینجا هستم و اون افکار و وابستگی های فکری و عاطفیم همه تعطیل شده
و به همه راهنمایی دوستان با دقت فکر کردم و به همه شان عمل می کنم
و شما رو در جریان روند این رابطه قرار خواهم داد
مرسی دوست خوبم sanjab
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
امروز روز سوم است که تونستم هیچ پیامی به همکلاسیم ندم
یعنی حقیقتا دیگه انگیزه و کششی هم برای این کار نداشتم و واقعا خیالش رو نمی کنم و مثل سه روز قبل که بی تابی داشتم براش دیگه این حالت رو ندارم
هر چند امشب برام آفلاین گذاشته بود ولی هیچ جوابی ندادم بهش و تصمیم دارم دیگه نه در اینترنت بهش جواب بدم و نه خودم باهاش تماسی بگیرم و نه اس ام اسی سند کنم
صحبتها و نصیحتهای خوب دوستان در همدردی واقعا روم تاثیر گذاشته و واقعا عوض شده افکارم
ممنون از همگی
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
سلام elham61
دوست عزیزم ازت میخوام همین طور محکم و با اراده راهتو ادامه بدی
بهت تبریک میگم و امیدوارم هر چه زودتر نتیجه اش رو ببینی
موفق باشی خانومی
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
سلام الهام جان
خانوم تبریک
نقل قول:
نوشته اصلی توسط elham61
امروز روز سوم است که تونستم هیچ پیامی به همکلاسیم ندم
تصمیم دارم دیگه نه در اینترنت بهش جواب بدم و نه خودم باهاش تماسی بگیرم و نه اس ام اسی سند کنم
:104: :104: :104: :104: واقعا قابل تحسینه تصمیم هوشمندانه ات که به نفع روح و روانت گرفته شده :72:
خوشحالم که همدردی و دوستان همدردی تونستند باز به یک عضو جدید همدردی کمک کنند :72:
فقط چند تا نکته رو خالی از لطف ندیدم که بهت بگم...
1- لطفا احساست رو با منطق مجاب کن ولی سرکوبش نکن! بگذار منطقت با آرامش برای احساست توضیح بده که
برات نگرانه و لازمه که دائم دلایل جدایی رو برای خودت مرور کنی و بگی که چقدر عزت نفست واست مهمه! اینجوری
احساساتت کم کم مجاب میشه و یاد می گیری که چطور احساساتت رو کنترل کرده و تحت لوای عقل ازش استفاده
کنی تا روح ، احساسات و جسمت هرگز آسیب نبینه
2- لطفا در این مدت که به جمع ما پیوستی مقالات و پست های آموزنده این سایت رو مطالعه کن تا دانشت درباره
انتخاب همسر ، شرایط اجتماعی و خانوادگی همسر و مهارت های ارتباطی و حتی کنترل احساسات بالا بره و چند
ماه دیگه ما شاهد یک دوست کاملا با دانش و تجربه باشیم چرا که همونطور که جسم ما نیاز به آموزش و تحصیل
داره روح ما هم نیاز به تعالی و آموزش و ارتقا داره...برای مثال این بهاری که الان داره برای تو می نویسه تو این 8 ماه
که به همدردی اومده بسیار تغییر کرده و این تغییر رو مدیون همدردی و یاران همدردیه
این مطلب یکی از مطالب خیلی خوب در تالار هست :
چگونگي كنترل و تعديل احساسات زجر آور
ضمنا سعی کن در یک رابطه ، قبل از شکل گیری ازدواج زیاد از خودت مایه نگذاری و بیشتر سعی کنی ناز کنی تا
طرف مقابلت نیاز کنه و بیشتر به فکر شناخت و محک زدن مخاطبت باشی و در نهایت بعد از رسمی شدن ازدواج
به قاعده و اندازه سهمت - نه کمتر و نه بیشتر - برای زندگیت مایه بگذاری و هر روز سعی کنی که در کلاس زندگی
بیشتر یاد بگیری و هنر زندگی کردن رو خوب بیاموزی
یکبار دیگه ورودت رو به جمع دوستان همدردی خوش آمد میگم خانوم دکتر
شاد و تندرست باشی
:72:
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
تغییر مهم است ،گرامی است اما.... حفظ تغییر مهم تر
سربلند و پیروز باشی دوست من
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
:72::72::72::72::72::72::72::72::72:
ممنونم ویدا جان، تمام سعیم رو می کنم این تغییر رو حفظ کنم و تا الان موفق بودم
دوستای خوبم ممنونم از دلگرمی هاتون
خیلی بهم کمک کرد
در ادامه این راه قطعا به کمکتون نیاز خواهم داشت باز
شما در جریان قرار خواهم داد
فعلا که هدفتم ترک وابستگی فکری و عاطفی بود و خداروشکر با کمک همه دوستای خوبی که در جوابم نوشتن و راهنماییم کردند این وابستگی از بین رفته ( در حال حاضر) و سعی می کنم حفظش کنم
احساساتم رو با منطق مجابش کردم بهار جان باز هم ممنونم ازت
-
RE: وابستگی شدید فکری و عاطفی به پسری که بهم گفته خانوادش با ازدواج ما مخالف هستند
امروز عصری بهم اس ام اس داد که چرا یه مدتی است که ازم خبری نیست و در صورت امکان آنلاین شم تو اینترنت که باهام حرف بزنه، منم جواب دادم که منتظرم نباشین، دوباره اس ام اس داد که چی شده؟ خدایی نکرده مشکلی که پیش نیامده و در جوابش گفتم: خیر، تصمیم دارم دیگه اینترنتی باهاتون حرف نزنم.
نیم ساعت بعدش بهم زنگ زد، البته کارم داشت که زنگ زد، همون پیگیری کارهای پایان نامه اش و فارغ التحصیلیش... ولی صداش این بار مثل همیشه با شور و هیجان نبود منم این بار خیلی باهاش حال و احوال نکردم فقط سوالهاش رو جواب میدادم... بیست دقیقه ای حرف زدیم البته همش در مورد کارهای دانشگاه و اداری... برای اتمام طرح مجبور بودم براش فایلی سند کنم. در ایمیل براش توضیح دادم که دیگه نمی خوام از طریق اینترنت و اس ام اس باهاتون حرف بزنم ( رد و بدل شدن احساس بین ما فقط در اینترنت و اس ام اس بوده تا حالا نه دنیای واقعی) و بهش گفتم که باید هر چیزی که بینمون بوده رو فراموش کنین جدی جدی...