-
تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام به همه دوستان. من مریمم همونی که توی قسمت متارکه و طلاق یه تاپیک داشت به اسم "طلاق بعد سه ماه عقد"
حالا دیگه طلاق نگرفتم و به خاطر اینکه همسرم از رفتارهاش پشیمون شده بود و بهم قول داد اذیتم نکنه داریم نامزدیمون رو ادامه میدیم. امروز 44 امین روزیه که از نو شروع کردیم.این مدت بالا و پایین زیاد داشته. من هر روز میام همه نوشته های بچه ها رو میخونم ولی نظر نمیدم چون با خودم فکر میکنم که من اگه چیزی بلد باشم که این زندگی آشفته خودمو درست میکنم.
من توی همین نامزدی مشکلاتی رو دارم که صحرا ، اقلیما،لیلا و شمیم بهاری بعد از چند سال زندگی مشترک باهاش روبه رو شدن:302::302::302::302::302:
خواهش میکنم همین دوستان و دوستای دیگه و همین طور کارشناسای تالار بهم کمک کنن که زندگیم دوباره از هم نپاشه.آخه من خیلی هم احساساتی و زودرنج و حساسم:316:
میشه جناب SCI هم کمکم کنن لطفا ؟
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
آفرین عزیزم :72::72::104:
به خدا توکل کن و محکم برو جلو
تو تونستی اون مرحله سخت پشت سربذاری پس اینو هم میتونی نازم :43::43:موفق باشی
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام مریم جان
اینقدر ناامید نباش
سعی کن از این محیط نهایت استفاده رو بکنی و اطلاعاتت رو تا می تونی بالا ببری نه اینکه اینقدر ناامیدانه فکر کنی تمام مشکلات بقیه رو تو هم داری !!!!!!!
مریم جان حالا بیا اینجا لیست مشکلاتی رو که تو این 44 روز باهاش مواجه بودی و نتونستی حلش کنی رو بگو تا به راه حل های خوبی برسی
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام بچه ها.مرسی از همدلی تون:46:
ما با هم انقد مشکل داریم که شایدالان همه ش یه جا به ذهنم نرسه ولی تا حافظه م یاری کنه مینویسم:
1- من نمیتونم گذشته رو از ذهنم پاک کنم،همسرم میخواد من فراموش کنم اما نمیتونم. تا چیزی میگه زود ذهنم شیفت میکنه به گذشته که آره مگه تو نبودی اینطوری میگفتی مگه خواهرات اینجوری نکردن مگه مادرت اینجوری نکرد.آخه بچه ها من اون موقع تقصیری نداشتم واقعا.
2-من خیلی خیلی زودرنج و حساسم تا چیزی بهم میگن زود موضع میگیرم نمیدونم چه م شده:302:
3-به مادرش و خواهراش گفته که حق حرف زدن و دخالت کردن ندارن اما راستش من میترسم ازشون مگه اونا عوض بشو هستن؟ میگه اگه اونا حرفی هم بزنن من گوش نمیدم اما من نمیدونم این وضع تا کی میتونه دوام بیاره!!!
4- همسرم اهل ابراز احساسات کلامی نیست خیلی کم زنگ میزنه خیلی کم اسمس میده اونم سرد. انقدرم بهش گفتم که برگشت گفت احساس میکنم تو کمبود محبت داری:302:
5- از همه ش بدتر خودمم که نمیتونم مثل آدم یه چیزی ازش بخوام فوری قاطی میکنم،دعوا میکنم،گذشته رو شخم میزنم،تحقیر میکنم،تهدید میکنم، اونم که منتظر جرقه س فوری عصبانی میشه و بدتراش رو بهم تحویل میده.منم همه ش معتقدم که اگه اون ناز من رو بکشه من آروم میشم ولی این کار رو نمیکنه میگه بلد نیستم.پس من چرا شوهر کردم؟
الان دیگه به ذهنم نمیاد دوباره میام مینویسم.
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام دوست من.
راستش راجع به اصل مشکلت با همسرت چیز خاصی نمیدونم و فقط رسیدم چند پست از تاپیک های قبلیت رو بخونم.
ولی بدون توجه به مشکلت، شما یه تصمیم گرفتی و در قبال تصمیمی که گرفتی متعهدی.
شما تصمیم گرفتی که بمونی و این زندگی رو بسازی ولی در عمل این کارو نمی کنی.
با مرور خاطرات و اتفاقات گذشته، مثل یه باغبون شدی که تیشه برداشته و با هر حرفش یه ضربه به تنه ی درخت زندگیش میزنه.
"مگه تو نبودی اینطوری میگفتی"!!! آره من بودم، حالا این شدم! بده؟
"مگه خواهرات اینجوری نکردن"!!! آره کردن! حالا که چی؟ باید تا آخر عمرم تقاص کار مادر و خواهر پس بدم؟
"آخه بچه ها من اون موقع تقصیری نداشتم واقعا"!!! شاید اون موقع مقصر نبوده باشی، ولی دوست من، الان مقصری. الان مقصری که داری انرژی خودت و همسرت رو که تصمیم به ساختن گرفتین، هدر میدی و نابود میکنی.
کسی نگفته تو باید اینارو فراموش کنی. اصلا مگه میشه فراموش کرد؟ ولی میتونی به چشم تجربه ای توی زندگیت نگاش کنی. تجربه ای که باعث شد بزرگ شی، رشد کنی، یاد بگیری.
هیچ وقت شده بشینی و به این فکر کنی که من چقدرررررررررررر زمین خوردم و درد کشیدم تا راه رفتن یاد گرفتم؟ نشستی غصه ی اون موقع ها رو بخوری.
همه ی دردهای زندگی همین طورن. برای رشدن، برای یاد گرفتن و بزرگ شدنن، ولی بزرگتر که میشیم، کم حوصله و کم طاقت میشیم.
"پس من چرا شوهر کردم"!!! که نازت رو بکشه؟ ناز چیو بکشه؟ کدوم نازو بکشه؟ اینارو؟: "نمیتونم مثل آدم یه چیزی ازش بخوام فوری قاطی میکنم،دعوا میکنم،گذشته رو شخم میزنم،تحقیر میکنم،تهدید میکنم" الان اینا نازن؟ خب خواهر من ناز کن تا اون هم یاد بگیره ناز بکشه. از دید اون هم نگاه کن: پس من چرا زن گرفتم؟ که تحقیرم کنه؟ که تهدیدم کنه؟ که مرتب گذشتمو شخم بزنه؟
امیدوارم از حرفام ناراحت نشده باشی. فقط خواستم یادت بیافته که تو متعهدی.
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط maryam1363
سلام مریم جان
1- من نمیتونم گذشته رو از ذهنم پاک کنم،همسرم میخواد من فراموش کنم اما نمیتونم. تا چیزی میگه زود ذهنم شیفت میکنه به گذشته که آره مگه تو نبودی اینطوری میگفتی مگه خواهرات اینجوری نکردن مگه مادرت اینجوری نکرد.آخه بچه ها من اون موقع تقصیری نداشتم واقعا.
مگه از نو شروع نکردی پس چرا هی گذشته رو دنبال خودت می کشی اصلا این کار فایده ای داره جز این که دوران قشنگ حال رو به خاطر گذشته داری زشت می کنی
معلمی به شاگرداش میگه به ازای هر بد و کینه ای که از کسی می بینید یه سیب زمینی داخل کسه ای بریزید و هر روز با خودتون هر جا می رید ببرید شاگرد ها اینکارو می کنند ولی بعد از گذشت مدتی همه شاگردا از بوی بد سیب زمینی های گندیده به معلم شکایت می کنند معلم بهشون میگه کینه هایی که شما تو دلتون جمع کردید مثل این سیب زمینی ها می مونه که بعد مدتی می گنده و برای خودتونم غیر قابل تحمل میشه!!!
2-من خیلی خیلی زودرنج و حساسم تا چیزی بهم میگن زود موضع میگیرم نمیدونم چه م شده:302:
3-به مادرش و خواهراش گفته که حق حرف زدن و دخالت کردن ندارن اما راستش من میترسم ازشون مگه اونا عوض بشو هستن؟ میگه اگه اونا حرفی هم بزنن من گوش نمیدم اما من نمیدونم این وضع تا کی میتونه دوام بیاره!!!
مریم جان همسرت همه جوره داره ازت حمایت می کنه قدر بدون خیلی ها اینطوری نیستن نذار ترسهات تبدیل به واقعیت بشه از این فرصتی که همسرت به وجود اورده نهایت استفاده رو بکن و کاری کن که تو زندگیت دخالت نکردن خانواده همسرت یه قانون بشه و یه عادت بشه رفتارهای بد هم از اول چند بار تو زندگیت تکرار شده و بعد تبدیل به عادت شده پس تو می تونی دخالت نکردن خانواده همسرتم تبدیل به یه عادت کنی فقط شرطش اینه که به گذشته بر نگردی و افکار منفی رو از خودت دور کنی
4- همسرم اهل ابراز احساسات کلامی نیست خیلی کم زنگ میزنه خیلی کم اسمس میده اونم سرد. انقدرم بهش گفتم که برگشت گفت احساس میکنم تو کمبود محبت داری:302:
مریم عزیزم هرچی شخصیت مستقل تری داشته باشی همسرتم بیشتر به طرفت جذب میشه هیچ آدمی از شخصیت وابسته و آویزون خوشش نمی اد آخرشم برمی گرده میگه تو کمبود محبت داری ببین بهش محبت کن بی منت بی منت یعنی توقع نداشته باش در مقابل محبتت بهت محبت کنه اونوقت می بینی که بعد از یه مدت صبوری به طرفت جذب میشه
5- از همه ش بدتر خودمم که نمیتونم مثل آدم یه چیزی ازش بخوام فوری قاطی میکنم،دعوا میکنم،گذشته رو شخم میزنم،تحقیر میکنم،تهدید میکنم، اونم که منتظر جرقه س فوری عصبانی میشه و بدتراش رو بهم تحویل میده.منم همه ش معتقدم که اگه اون ناز من رو بکشه من آروم میشم ولی این کار رو نمیکنه میگه بلد نیستم.پس من چرا شوهر کردم؟
با عصبانیت هیچی درست نمیشه وقتی عصبانی هستی سکوت کن
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام مریم جان
1.مگه میخوای مثل بقیه ادمها زندگی خوبی داشته باشی؟میخوای همش در گذشته و مشکلاتت غلت بزنی؟میدونی اینجوری دیوونه میشی؟
فکر کردی مثلا ماها که با خانواده همسرمون مشکل داریم مقصر بودیم که همه چیزو فراموش کردیم و چسبیدیم به زندگی؟
مطمئن باش همسرت بهتر از هرکسی میدونه که تو مقصر بودی یا نه.پس به فکر این نباش.
2.طبیعیه.حل میشه.یکمی که بگذره و به ارامش برسی به این روزا و فکرا میخندی !
3.خوب خداروشکر که این حرف رو بهشون زده.تو ول کن این فکرا رو.چی کار داری بهشون که عوض شدن یا نشدن.این فکرای مسموم رو بریز دور.به تو کار نداشته باشن هرکاری میخوان بکنن...
4.ببین زمان بده به هر دوتون..فکر نکن یک روزه دو روزه همه چی میشه مثل سابق.زمان میخواد تا هردوتون آروم بشید
5.اون بیچاره هم حق داره.سر در گمه.هر دوتون سر در گمید.زندگی مشترک متقابله.نمیشه که تو بگی اون ناز بکشه فقط.خب تو هم باید درک کنی شرایط و موقیعتش رو
فقط الان سطح توقعاتت رو بیار پایین تا کم کم به حالت عادی برگردید
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام.مریم و اقلیمای عزیزم مرسی بابت راهنماییهاتون.من هر روز یه سری از مشکلات رو مینویسم ولی خواهش میکنم هر کس راهی داره بهم نشون بده.
1-چیکار کنم که زود از کوره در نرم؟رفتارا و حرفای همسرم گاهی تا عمق قلبم زخم میزنه و بیشتر اوقات واقعا نمیتونم ساکت بمونم و منم یه چیزی میگم.اینکه میگین سکوت کن خیلی برام سخته خواهش میکنم کارشناسای تالار هم بهم یه سر بزنن و راهنمایی کنن.:316:
2-هروز و هر روز داره به من سرکوفت میزنه که چرا باید یه سال دیگه نامزد بمونیم؟پدر تو فکر کرده میخواد منو آدم کنه!!! شما داغ دادگاه رو رو پشت من زدین!!! اصلا فکر نمیکنه که خوب ما هم جونمون از دست رفتارای خودش و خونوادش به لبمون سیده بود والا توی دادگاه که حلوا خیرات نمیکنن. یکی از شرط های ما برای ادامه رابطه عروسی بعد از یک سال بوده و خودش هم قبول کرده حالا نمیدونم چه ش شده؟ چه جوابی بهش بدم؟گفتم این یه فرصته برای هردومون که توانایی هامونو بالا ببریم ولی زیر بار نمیره:300:
3-کلا خیلی اینجوریه که همه چیزت رو ببره زیر سوال.خیلی روی عیبها زووم میکنه و اصلا خوبیهات رو بهت نمیگه. مدام میگه تو حاضر جوابی.بچه ای.احساساتیی.قربون صدقه رفتن از ما گذشته مال بچه های 17 ساله س.
4-اصلا پیشنهاد نمیده که بیا بریم بیرون یا بریم خرید یا بیا خونه مون. چرا انقد یخه؟بهشم که میگم میگه من برای همه اینجوریم.آخه بابا من زنشم نباید با بقیه یه فرقی بکنم؟
5-هر تلاشی برای خوشحالیش انجام میدم یا هرچی خودم رو به آب و آتیش بزنم نمیبینه.مدام طلبکاره،هی میگه زن فلانی قند تو دلش آب میشه برای شوهرش،زن فلانی میمیره برای شوهرش. مقایسه خیلی بده یعنی اون خوشش میاد منم هی بگم شوهر فلانی اینجوریه،شوهر فلانی اونجوریه؟هر چی هم میگم انگار نه انگار:302:
فعلا همینا کافیه.خواهش میکنم تنهام نذارین.دوباره میام مینویسم.
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
ببین زدی به هدف !!
حفظ ارامش یکی از مهمتریت ارکان زندگیه !
اگر نتونی خودت و عصبانیتت رو کنترل کنی خواهرانه و صادقانه بهت میگم زندیگت میشه جهنم
سعی کن این مهارت رو یاد بگیری...همه ماها با همسرانمون دعوا میکنیم..حرف میزنیم و میشنویم
اما موفق ترین میدونی کیه؟
اونی که در برترین دعوا ها هم بتونه خودش رو کنترل کنه
مطمئن باش بعد از یه مدت که همسرت ببینه حرفهایی که به قول خودت تا اعماق دلت رو میسوزونه جوابش فقط سکوت و یا لبخند شماست دیگه خودش خسته میشه ....
اگر زندگیت رو دوست داری باید سکوت کنی...واگرنه یکی تو بگی یکی اون...دیگه ببین چه غوغایی به پا میشه !!
مریم جان الان همسرت اینجا نیست
اما همون روزای اول هم من بهت گفتم که خیلی زود راه دادگاه رو پیش گرفتی...
یکسری حرمتها خواسته و ناخواسته شکسته شده و برگشتن این حرمتها مدت زیادی زمان میخواد
کار اشتباه همسرت رو مثل خودش جواب نده....پس تو هم مثل اونی....اگر اون مقایسه میکنه تو نکن....
در اینجور موارد که میگه زن فلانی اینجوریه تو چرا نیستی از ته دل بهش بگو ولی من تورو همینجوری دوست دارم.
به همسرت غیر مستقیم مهارت ها رو یاد بده
قطعا اون فهمیده اگر از دیگران تعریف کنه تو عصبانی و ناراحت میشی
اما تو جوری رفتار کن که بفهمه این تیرش هربار داره به سنگ میخوره....
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
:302::302::302::302::302::
من دارم از روی جوابایی که جناب sci برای اقلیما و شمیم بهاری دادن میرم جلو ولی انگار نسخه زندگی من باید فرق داشته باشه چون جواب نمیگیرم. دیشب دعوامون شد خیلی بد. زنگ زدم حالش رو بپرسم که انقد یخ و سرد جوابم رو داد کلی خجالت کشیدم .این به کنار حرفای بیخود زیاد میزنه مثلا الکی میگه ابگه من نخواستم بری سر کار چی؟ منم گفتم تو روز اول زن کارمند گرفتی یعنی فکر همه جاشو کردی دیگه. میگه من غذای مونده نمیخورم من ماهی 6 روز مهمون دارم که هر وقت دلشون بخواد میان:302::بعدشم من گفتم اولویت اول زندگی من تو هستی و مطمئن باش که اگه من خودمم سختی بکشم نمیذارم به تو سخت بگذره. تو اکثر اوقات خوبی. بعد به جای اینکه اونم یه ذره بهم محبت کنه یا لااقل جواب نده برگشت گفت ولی تو اکثر مواقع بدی و گاهی خوبی.منم گفتم اگه اینجوریه چرا برگشتی؟!!! میدونین چی جواب داد: گفت خوب ضمانتی نبود که بهتر از تو گیرم بیاد.:302:: آخه چرا زندگی من اینجوریه:302:
یه چیز دیگه م گفت، من گفتم فردا عصر میام خونه تون گفت نخیر لازم نکرده، تا خودم نگفتم نیا. شاید بگم ماهی فقط یه بار بیای اینجا.خیلی دلم شکسته.الانم قهریم با هم:302:
چرا کارشناسای تالار چیزی نمیگن ؟ مشکلم حاد نیست یا موضوعش به نظرشون مهم نیست. تنهام نذارین من اومدم دنبال راه حل
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام دوست عزیزم
کارشناسا میان نگران نباش یکمی باید صبوری کنی هم تو این تالار و هم تو این برهه از زندگیت.
منم با نظر مریم جان موافقم
شما باید آروم آروم و با صبوری و مهربونی رفتارهای محبت امیز و مهارتهای زندگی رو یاد همسرتون بدین چون متاسفانه ایشون بلد نیستن
البته زندگی شما یک زخم جدی برداشته بوده و اونم همون دادگاه و ... است (ببخشید البته من تاپیکای قبلیو نخوندم) پس انتظار نداشته باش به همین زودی زندگیت از این رو به اون رو بشه.
فقط چند تا چیز یادت نره:
غر زدن ممنوع تو باید با محبت به همسرت محبت رو بیاموزی نه غر زدن!
مقایسه با مردای دیگه ممنوع بعضی رفتار ها با مرد خطرناکه:163: تحت هیچ شرایطی چه شوخی چه جدی چه لج بازی چه انتقام و ... مردت رو با مردی مقایسه نکن و تعریف و تمجید مردای دیگه رو نکن!
قهر کردن ممنوع چون همسرت نازتو نمیکشه و اهلش نیست بنابراین فقط غرور خودتو لکه دار میکنی. تصور کن اگر قهر نکنی راحت تره یا قهر کنی و اون نازتو نکشه و تو مجبور شی خودت دوباره رابطه رو شروع کنی؟:163:
البته واقعا حرفهایی که ایشون دیشب زدن سخت و غیرقابل تحمله بهت حق میدم. اما میتونی در این جور موارد یکمی کمتر و سردتر برخورد کنی اما قهر نکن!
در کل باید صبور باشی دوست عزیز تا همسرت آروم آروم مهربونی کردن رو از تو یاد بگیره:43:
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مریم جانم و یاسا جانم مرسی که هستین و بهم سر زدین.باشه سعی میکنم رعایت کنم.
خدایا دلم گرفته. تو رو جان حضرت زهرا کمکم کن محکم وایستم. جا نزنم. کم نیارم. دستم رو بگیر جز تو کسی رو ندارم. توی بد شرایطیم. یه عده میگن مگه آدما عوض بشو هستن که تو دوباره به این آدم و خونواده ش اعتماد کردی. بیچاره الان جدا شی بهتره تا عروسی کنی.
یکی میگه جا نزن به جای پاک کردن صورت مسئله برو دنبال حل کردنش. اگه عروسی کرده بودم واقعا شرایطم فرق میکرد تا پای جونم میجنگیدم اما الان وسط دوراهی موندم. اگه جنگیدنم جواب نداد و بعد عروسی فهمیدم چیزی تغییر نکرده هیچوقت خودم رو نمیبخشم:302::302::302:
وقتی شوهرم میزنه توی ذوقم و اپسیلون حرکت درست من رو نمیبینه و مدام با پتک میزنه توی سرم که تو بدی ولی بدیهای خودش رو نمیبینه با کدوم انگیزه برم جلو. تا کی تحقیر تا کی منت کشی.خسته شدم. نمیبینه دارم تغییر میکنم انگیزه م رو میگیره محلم نمیذاره:302:
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
تو ميدون جنگ هيچ آرامشي وجود نداره پس نجنگ سعي كن به همسرت آرامش بدي تا به سمتت جذب شه
مريم جان زندگيه تو يه ضخم بزرگ برداشته كه صبوري مي خواد تا التيام پيدا كنه
همسرت دلخوره از اوضاعي كه پيش اومده و اين باعث شده از نظر عاطفي از تو دور شه و باهات لجبازي كنه
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مرسی اقلیما جان که هستی. میدونم دلخوره اما از چی؟ از اینکه کار به دادگاه کشیده!!! چرا دلخور نیست از اینکه اون رفتارهای زشت رو انجام میداد؟ هر کس دیگه ای هم جای من بود همین تصمیم رو میگرفت. مگه ما خوشی زده بود زیر دلمون که میخواستم جدا شم:316: یه چیز دیگه هم هست اقلیما جان،اگه برای جدایی اقدام نمیکردم محال ممکن بود که الان این اندازه هم تغییر بکنه،حداقلش اینه که هم خودش و هم خونواده ش حالیشون شد که نمیتونن و اجازه ندارن بهم توهین بکنن و بی احترامی بهمون بکنن.اونا پیش خودشون فکر کرده بودن یا من بی کس و کارم و هرکاری دلشون بخواد میتونن انجام بدن یا فکر کرده بودن مملکت و قانون کشکه. اما حالا فهمیدن هیچکدوم اینا نیست:311: ولی تو حق داری، در ازای این نتیجه زندگیم زخم برداشته. اما ازتون میخوام تنهام نذارین و من بتونم قدم به قدم کنترل اوضاع رو در دست بگیرم. وقتی تلفن میکنه عمدا میره روی اعصابم که من یه چیزی بگم ولی دو روزه که من دارم تحمل میکنم و کار به دعوا نکشیده ولی به قیمت اینکه دارم از تو خودم رو میخورم.یعنی فکر میکنم شاید دوباره کم بیارم ویه چیزی بگم. فعلا نمبتونم درخواستی ازش بکنم چه منفعلانه چه جراتمندانه و چه پرخاشگرانه. فعلا باید بتونم بکشمش سمت خودم، ولی خیلی بدقلقه خیلی کارم سخته واسه همین راهنمایی میخوام.
راستی من هنوز هم منتظر جنابsci و کارشناسای دیگه تالار هستم. دوست دارم وقایع چند روز زندگیمو و مکالماتمون رو بنویسم تا بفهمم چطور باید واکنش نشون بدم. فعلا که گفته هر وقت خودم دوست داشته باشم میام خونه تون و تو هم نمیخواد بیای تا خودم بهت بگم.الان واکنش من چی باید باشه؟از این قضیه ناراحتم.
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
نکته اول که برای سر و سامان دادن به زندگیت باید بپذیری صبر و تحمل
صبور باش دختر
دوم اینکه ببین حس همسرت الان اینکه کسی که دوستش داشته خواسته ازش جدا بشه و این یعنی از نظر عاطفی کاملا بهت بی اعتماد شده و نمی خواد قبول کنه که شما دوستش داری
مریم اول بهش ثابت کن که دوستش داری و بهش اطمینان داری و نزدیک ترین و عزیزترین کس تو زندگیته با اثبات اینا خیلی از راه رو رفتی
ببین با دلش راه بیا صبوری کن
بذار به یه اعتماد و اطمینان اولیه از هم برسید
زن با محبت و صبرش می تونه خیلی کارها بکنه
لطفا خودتم گذشته رو کاملا بریز دور معیار سنجشت حال باشه
کارهایی که دوست داره رو براش بی منت انجام بده
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مرسی خانوم.:43:
الان به مادرش زنگ زدم وحالش رو پرسیدم وگفتم که دیروز نتونستم برم خونه شون و به همین دلیل زنگ زدم تلفنی حالت رو بپرسم و در اولین فرصت بهتون سر میزنم. همسرم استقبال کرد:310:
سعی میکنم قدم به قدم باهاتون جلو بیام. ممنون میشم بازم کنارم بمونین.
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
ببین عزیزم زندگی ها ببا هم فرق داره نمیشه از نسخه دیگران استفاده کرد بلکه باید سعی کنی نقاط مشترک رو بکشی بیرون
و توصیه های کلی رو یاد بگیری.
انتظار نداشته باش راه حلا یک شبه جواب بده شاید یه دو سه ماهی طول بکشه
پس سعی کن آروم باشی و صبور تا نتیجه کاراتو ببینی.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط maryam1363
1- من نمیتونم گذشته رو از ذهنم پاک کنم،همسرم میخواد من فراموش کنم اما نمیتونم. تا چیزی میگه زود ذهنم شیفت میکنه به گذشته که آره مگه تو نبودی اینطوری میگفتی مگه خواهرات اینجوری نکردن مگه مادرت اینجوری نکرد.آخه بچه ها من اون موقع تقصیری نداشتم واقعا.
2-من خیلی خیلی زودرنج و حساسم تا چیزی بهم میگن زود موضع میگیرم نمیدونم چه م شده:302:
3-به مادرش و خواهراش گفته که حق حرف زدن و دخالت کردن ندارن اما راستش من میترسم ازشون مگه اونا عوض بشو هستن؟ میگه اگه اونا حرفی هم بزنن من گوش نمیدم اما من نمیدونم این وضع تا کی میتونه دوام بیاره!!!
این یه مورد رو کمتر مردی انجام میده معلومه دوست داره باور کن اکثر مردا اگه اسم مادرشونو بیاری فوری جبهه میگیرن پس اینجا کلی از ما جلوتری:311:
- همسرم اهل ابراز احساسات کلامی نیست خیلی کم زنگ میزنه خیلی کم اسمس میده اونم سرد. انقدرم بهش گفتم که برگشت گفت احساس میکنم تو کمبود محبت داری:302:
اکثر مردا اینجورین استدلالشون هم اینه که با عمل نشون میدن عملشون هم شامل کار کردن و خرید خونه و ... میشه.حالا تاپیک بهت معرفی میکنم خودت متوجه میشی.
راهش هم اینه که شما هم ابراز احساسات نکنی .باید احساس نیاز کنه تا بیاد طرفت
5- از همه ش بدتر خودمم که نمیتونم مثل آدم یه چیزی ازش بخوام فوری قاطی میکنم،دعوا میکنم،گذشته رو شخم میزنم،تحقیر میکنم،تهدید میکنم، اونم که منتظر جرقه س فوری عصبانی میشه و بدتراش رو بهم تحویل میده.منم همه ش معتقدم که اگه اون ناز من رو بکشه من آروم میشم ولی این کار رو نمیکنه میگه بلد نیستم.پس من چرا شوهر کردم؟
الان دیگه به ذهنم نمیاد دوباره میام مینویسم.
آروم باش و اگر میخوای مشکلت حل شه برای شروع پیشنهاد میکنم این تاپیکا رو بخوونی
ببین صرف خوندن مهم نیست باید نت برداری کنی مرور کنی و عمل کنی
در ضمن سعی کن از تاپیکت برای حل مشکلت استفاده کنی نه صحبت با دیگران و فقط تعریف ماجرای زندگی. مرثیه سرایی احساسی تعطیل.
باید یاد بگیری با اداب گفتگو صحبت کنی البته باید یاد بگیریم خودم هم تازه شروع کردم به یاد گیری:311:
آداب گفتگو را با هم یاد بگیریم (چکیده گلچین شده مطالب در این خصوص)
رازهای موفقیت در زندگی زناشویی(در گوشی با خانمها)
فعلا اینا رو داشته باش تا بعد
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط maryam1363
1- من نمیتونم گذشته رو از ذهنم پاک کنم،همسرم میخواد من فراموش کنم اما نمیتونم. تا چیزی میگه زود ذهنم شیفت میکنه به گذشته که آره مگه تو نبودی اینطوری میگفتی مگه خواهرات اینجوری نکردن مگه مادرت اینجوری نکرد.آخه بچه ها من اون موقع تقصیری نداشتم واقعا.
5- از همه ش بدتر خودمم که نمیتونم مثل آدم یه چیزی ازش بخوام فوری قاطی میکنم،دعوا میکنم،گذشته رو شخم میزنم،تحقیر میکنم،تهدید میکنم، اونم که منتظر جرقه س فوری عصبانی میشه و بدتراش رو بهم تحویل میده.منم همه ش معتقدم که اگه اون ناز من رو بکشه من آروم میشم ولی این کار رو نمیکنه میگه بلد نیستم.پس من چرا شوهر کردم؟
برای حل این مشکلت و اینکه دوباره گذشته رو شخم نزنی این پست از خانم آنی رو بخوون:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani
مشکلی که بهش اشاره کرده ای مبحث تمبر جمع کردن است
یعنی یا کاری برای کسی انجام داده ای و بازخورد مناسب نگرفتی
یا طرف مقابل کاری انجام داده و یا نداده که باعث رنجش تو و یا همسرت شده . به این سلسله رفتارهایی که از اتفاقات در ما ماندگار می شود تمبر جمع کردن می گویند .
گویی آلبوم تمبری داری از اتفاقات و رویدادها که احساسات منفی ترا تحریک کرده و با تلنگری می روی سر آلبوم تمبر و شروع می کنی به دوره کردن خاطرات تلخ و مرور و .......................
همه ی این آلبوم تمبر مربوط به چه زمانی است ؟!گذشته .
یعنی تمام شده و رفته .
یعنی تو باید ازش درس می گرفتی و فقط تجربه ات را با خودت بر می داشتی و حرکت می کردی اما تو امروزهم یک آلبوم سنگین را حمل می کنی و هر از گاهی با تلنگری میروی سراغش و ورق زدن و دوره کردن و ...........
این یعنی که اقلیما و همسرش نیاز دارند زندگی در لحظه را یاد بگیرند و تمرین کنند و برای آینده تا حدی که لازم است برنامه ریزی داشته باشند .
چون در بخش آینده و ترس از بی پول شدن و بی خانه شدن و گرسنه ماندن و .........همگی حرفه ای کار هستیم ! پس تمرکز بر زمان حال از اولویت بالاتری برای ما قرار میگیرید . چیزی که بلد نیستیم و به ما یاد داده نشده . معمولا بر حسب آموزه های غلط یا در گذشته سیر می کنیم و یا در آینده . حال یعنی همین لحظه و آن .
اولین کار و قدم اول رها کردن این آلبوم است و خصوصا تمبرهای طلایی که حتما در این آلبوم از آنها هم داری !
تمبر طلایی نوعی خاص از تمبر است با ارزش بسیار بسیار بالا چرا که ما می دهیم که بگیریم .
مثلا
من برای تولد همسرم یا خانواده اش یک حرکت شگفت انگیز بزنم و کلی خودم را خسته کنم و .............هزینه کنم به این امید که مثلا تولد من هم از این خبرها خواهد بود غافل از اینکه مثلا آقای همسر ابدا تولدمن یادش نبوده و .....................
حالا بیا و درستش کن . حرفها شروع میشه .
مثلا
من که برای خودش این کار را کردم ! برای مادرش آن کار را کردم و کادو فلان تومانی خریدم که برای مامان خودم عمرا نخریدم و .......اما آنها روز عقدم هم با من چنین کردند سر مهریه بازی در آوردند . لباسی که دوست داشتم بخرم را نخریدند و بهانه آوردند گران است و ......................
این اسمش میشه تمبر طلایی و ته آن هم معمولا می کشه به بازی روانی حالا " گیرت آوردم پدر سگ" " بازی قهر " و ... . یعنی خدمتی به خودت و فامیلت بکنم که تا عمر دارید فراموش نکنید و ...............اما این حکایت با یکبار خدمت رسیدن باز هم حل نمیشه و مدام در سیر تکرار قرار می گیره ! برای همه عمر تکرار میشه !چرا که طرف مقابل هم از این هنر بی بهره نمانده و طی زمان برای اینکه مقابله به مثلی بکند او هم از همین آلبوم و تمبر و تمبر طلایی برای خودش داره .
راهش این است که این زمانی و این مکانی مسائل بررسی بشوند . وقتی تو سر فرمان را به طرف آلبوم نکشی و مسئله ی روز را مورد بحث قرار بدهی چرا نتوانی رفتار جراتمندانه داشته باشی ؟!
شاید موقع گفتگو با یک نیش دار یک حرکت کنایه آمیز و ................سر فرمان ناخودآگاه به سمت آلبوم کشیده می شه و ..............و یا همسرت به نوعی به وادی بازنوازی کشیده میشه و احساس خطر می کنه که او را هم مجبور می کنه سر تمبرهای شگفت انگیزش بره و آنها را خرج کنه .
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
بازم سلام. بچه ها من دارم خیلی روی خودم کار میکنم، ذره بین رو از روی همسرم برداشتم و گرفتم رو خودم:311: خدارو شکر نذاشتم بحثی پیش بیاد ولی فعلا نتونستم خواسته هام رو مطرح کنم.فکر میکنم زوده و فعلا بذارم اوضاع آروم شه بهتره. تازه من هنوز خیلی مبتدی هستم، راه زیادی دارم تا حرفه های بشم و بتونم جراتمندانه حرفامو بزنم و خودمم نیازام مرتفع بشه. فقط یه نگرانی دارم : اونم اینه که همسرم نخواد همراهی کنه:316: اونجوری کار من هزار برابر سخت میشه و تنهایی شاید نتونم برم جلو.
گلنوش عزیزم سلام. خیلی ازت ممنونم خانوم.مرسی از راهنماییهات، چشم اون مطالب رو میخونم و نت بر میدارم.
برام دعا کنین و تنهام نذارین:46:
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط maryam1363
بازم سلام. بچه ها من دارم خیلی روی خودم کار میکنم، ذره بین رو از روی همسرم برداشتم و گرفتم رو خودم:311: خدارو شکر نذاشتم بحثی پیش بیاد ولی فعلا نتونستم خواسته هام رو مطرح کنم.فکر میکنم زوده و فعلا بذارم اوضاع آروم شه بهتره. تازه من هنوز خیلی مبتدی هستم، راه زیادی دارم تا حرفه های بشم و بتونم جراتمندانه حرفامو بزنم و خودمم نیازام مرتفع بشه. فقط یه نگرانی دارم : اونم اینه که همسرم نخواد همراهی کنه:316: اونجوری کار من هزار برابر سخت میشه و تنهایی شاید نتونم برم جلو.
گلنوش عزیزم سلام. خیلی ازت ممنونم خانوم.مرسی از راهنماییهات، چشم اون مطالب رو میخونم و نت بر میدارم.
برام دعا کنین و تنهام نذارین:46:
برای اینکه بتونین جراتمندانه رفتار کنین باید بیاین شاگرد این کارگاه بشین.از پست 1 شروع به خووندن کن تا آخر
کارگاه آموزشی - رفتار جرات مندانه
به قسمت آبی نگاه کن. به این کار میگن ذهن خوانی.
ذهن خوانی ممنوع. قضاوت سریع نکن.
شاید هم استقبال کرد. به هر حال تو تلاشت رو برای زندگی خودت بکن
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام، صبح همگی به خیر. گلنوش عزیزم ببخشید دیر تشکر کردم ممنونم که راهنماییم میکنی.
این یکی دو روزه انقد درگیر بودم فرصت نکردم بیام بنویسم. من تلاشم رو میکنم ولی میبرم،وقتی سردی و یخی همسرم رو میبینم میخوره تو ذوقم و دیگه نمیتونم ادامه بدم. ما هردومون بدیم ولی به خدا اون بدتره، لااقل اگه به من توجه کنه من درست میشم ولی اون با هیچی تغییر رویه نمیده، به خوب شدنم واکنش نمیده:316:
دیروز عصر انقد بد باهام دعوا کرد و منم انقد گریه کردم که امروز خجالت میکشیدم بیام سرکار(چون چشمام دیدنی شدن):302: میگفت ما با هم نمیسازیم ،درسته من خودم اومدم همه چی رو از نو شروع کردم ولی حالا به این نتیجه رسیدم که مرگ یه بار شیون یه بار، گفت بریم توافقی جدا شیم. همه ش گذشته رو زیر و رو میکنه، دست بردار نیست. مدام میگه مردم مسخره م میکنن به خاطر بلایی که سرم آوردی:302: زندگیم دوباره رفته لبه پرتگاه. چیکار کنم دیگه نای گریه کردنم ندارم.بریدم. از طرفی گیر داده که زودتر عروسی کنیم. آخه چرا فکر میکنه عروسی حلال مشکلاتشه!!! منم با این همه مشکل اصلا موافق عروسی نیستم:302:
آخرشم همه چیز رو به مادرش گفت، گفت میخوایم جدا شیم.که مادرش ناراحت شد و یه ذره کوتاه اومد. چیکار کنم بچه ها؟ زندگیم داره دوباره از هم میپاشه.کمکم کنید:316:
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
چرا بالهای صداقت، فرشته مهربان ، جناب sci ، آقای baby ، خانم آنی یا نمیدونم اونایی که میتونن کمک کنن، برام چیزی نمینویسن ؟ من اول راهم،آخه کی توی نامزدی انقد گرفتار میشه که من شدم. یه چیزی میگم دعوام نکنین. میدونم اجرا گذاشتن مهریه کار خوبی نبود ولی تنها راهم بود. اصلا به هیچ صراطی مستقیم نمیشد. به هر آب و آتیشی زدم که کار به دادگاه نکشه اما نمیشد. خوب حالا شده و اگر ایشون انقد براش مهمه و بهش برخورده چرا واقعا طلاقم نداد من که مصرانه رو طلاق وایستاده بودم. حالا که چی ؟برگشته تلافی کنه؟ برگشته که دقم بده؟ تا تقی به توقی بخوره تهدید میکنه به طلاق و جدا شدن. خوب من که راه طلاق رو رفتم طلاقم میدادی دیگه. خیلی ناراحتم که موضوع رو به مادرش گفت، تازه دست و پای اونا داشت از زندگیمون جمع میشد که دوباره آوردشون تو کار:316:
نمیدونم ادامه مسیر بدم یا همین جا تمومش کنم؟ ترس و دلهره داره از پا درم میاره، زندگیم معلقه معلوم نیست آخرش چی میشه:302: با این وضع میخواد عروسی هم بگیریم.
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مریم جان صبور باش.
الان شما با اون بیشتر ارتباط برقرار میکنی یا اون؟
اگر شما بیشتر زنگ و اس ام اس و ...میزنی کمی کمترش کن.
من فکر میکنم شما خیلی داری دست و پا میزنی برای این زندگی و همسرت هم فهمیده.
خیلی اروم تر ریلکس تر برخورد کن در مواجهه با مشکلات
دعوای دیرزو عصرتون سر چی بود؟
خانومی با گریه درست نمیشه ها
بعضی اوقات گریه کار رو بدتر میکنه
اگر این دفعه همسرت حرف از جدایی زد و گفت میخوایم جدا شیم خیلی محکم خیلی با اراده خیلی محترمانه خیلی بی تفاوت بگو اگر تو اینجور صلاح میدونی و فکر میکنی چاره کار ما همینه باشه.من حرفی ندارم.اما من زندگیمو دوست دارم و برای فرونپاشیش همه تلاشمو میکنم.به خاطر همین من اقدام نمیکنم
خودت برو اقدام کن.
بعد از اونم دیگه نه تماس بگیر نه اس ام اس بده نه برو ببینش
خودت رو کاملا مصمم و بی تفاوت نشون بده
صحبتهای همسرت خیلی ضد ونقیضه.
یکبار میگه عروسی یکبار میگه طلاق
مشخصه که حرف دلش عروسی و ادامه زندگیه.اما باید این طلاق طلاق کردن از دهنش بیفتهاحتمال 90 درصد این افکارش به خاطر همون اقدام اجرا گذاشتن مهریه هستش.
نگران نباش
به تلاشت ادامه بده اما با سیاست
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
عزیزم ما هم زمانی که عقد کرده بودیم .همسرم اصلا ابراز علاقه نمی کرد .همش می خواست باهام لجبازی کنه .هر چی من احساسی بودم و می خواستم با این حرفام اون رو هم مثل خودم کنم نمی تونستم و باعث می شدم خودم عذاب بکشم . بعد از هر دعوا خودم باید می رفتم منت کشی تازه آقا با کلی ناز آشتی میکرد ....وای که چقدر بده من دقیقا درک می کنم .اگه اونا یکم احساسی بودن و سعی می کردن یکم رومانتیک باشن خودش نمی دونن که چقدر می تونستن ما رو مثل خمیر تو دست خودشون بگیرن ....ولی کم کم فهمیدم که باید با عمل بهش نشون بدم که دوستش دارم .این مدل مردها این طور هستن .و نباید با کلام بهشون نشون داد که دوستشون داریم .
مثلا همین که خودت گفتی به مادرش زنگ زدی و حالشو پرسیدی ...خودت دیدی که با این عملت چقدر خوشحالش کردی.سعی کن با اعمالت نشون بدی ...مثلا خوش قول باش .بهونه نگیر .حرفشو گوش کن .سعی کن کارایی کنی که اون دوست داره .همون لباسی که اون دوست داره.همون غذایی واسش درست کن که اون دوست داره .هر جا می خوای بری بهش بگو اگه راضی بود برو....نمی دونم همون کارایی که دوست داره ....ناراحت نباش و فکر هم نکن که چرا همش من باید این کارو کنم .من باید اون کارو کنم .یک مدت که تو با اعمالت بهش همه چی رو نشون دادی اون بهتر و بهتر میشه.البته فکر نکن با 1 بار 2 بار درست میشه ....باید بهش فرصت بدی تا همه خوب بودنت بهش اثبات بشه .
خیلی از مردها این طوری هستند ولی من دیدم و تجربش هم دارم که این مردها با کلمات احساسی و محبت زمانی راصی نمیشن و نمیشه این طوری دلشونو به دست آورد.:305:
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
اینکه همسرتون هم میگه طلاق هم میگه زودتر عروسی بگیریم با هم نمیخوونه
فکر نمیکنم واقعا بخواد جدا بشین.
عزیز من هیچ راه کاری یک شبه جواب نمیده چرا انقد نا امید شدی ؟
من خودم چند ماهه دارم رو خیلی چیزا مثل اداب گفتگو ،تفاوتهای زن و مرد،
وابسته نبودن و ... کار میکنم تازه دارم احساس میکنم که کم کم داره نتیجه میده
در ضمن گفتی کی اول نامزدیش انقد مشکل داره، باید بگم همه همینن
فکر نکن فقط تو مشکل داری فقط باید مشکلو بشناسی و بتونی حلش کنی
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام. مریم عزیزم مرسی که هستی، راستش اون بیشتر زنگ میزنه منتها نمیدونم چرا تیکه اینا میندازه که من واکنش نشون بدم!! دیروز خونه شون بودم خیلی خوب تونستم اوضاع رو کنترل کنم، خیلی خوب گذشت.
تمنای عزیزم مرسی از همفکریت، آره فکر میکنم باید از این در وارد شم،منتها خودتم میدونی ابراز علاقه کلامی برای زن یه چیز دیگه س، چرا هرچی به مردا میگیم فایده نداره!!!
گلنوش عزیزم خیلی خیلی ممنونم که هیچی رو دریغ نمیکنی. دیشب گفت که قراره عمه و شوهر عمه ش رو بفرسته که بیان با پدرم راجع به تعیین تاریخ قطعی عروسی به توافق برسن و گفت که نهایتا میتونه تا آخر تابستون صبر کنه ، منم اصلا جبهه نگرفتم و گفتم که پدرم هیچ کس رو به اندازه خودت قبول نداره و تورو خیلی دوست داره اگه خودت بیای شرایطت رو توضیح بدی بهتره، که حس کردم خوشش اومد:310:
دارم قدم به قدم میرم جلو ولی مثل بچه ای میمونم که تازه راه رفتن رو یاد میگیره هی میخورم زمین:311:
ولی نمیخوام زمین گیر شم. از یه چیزی خیلی ناراحتم، خیلی آدم موفقی هستم و همه چیزم راست و ریسته، فقط نمیدونم چرا در مواجهه با مردها انقد کم میارم؟؟؟؟
راستی بچه ها من هنوزم منتظر راهنماییهاتون هستم.:43: چه چیزای دیگه رو هم باید یاد بگیرم؟
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط maryam1363
دیشب گفت که قراره عمه و شوهر عمه ش رو بفرسته که بیان با پدرم راجع به تعیین تاریخ قطعی عروسی به توافق برسن و گفت که نهایتا میتونه تا آخر تابستون صبر کنه ، منم اصلا جبهه نگرفتم و گفتم که پدرم هیچ کس رو به اندازه خودت قبول نداره و تورو خیلی دوست داره اگه خودت بیای شرایطت رو توضیح بدی بهتره، که حس کردم خوشش اومد:310:
:104::104::104:
دارم قدم به قدم میرم جلو ولی مثل بچه ای میمونم که تازه راه رفتن رو یاد میگیره هی میخورم زمین:311:
ولی نمیخوام زمین گیر شم. از یه چیزی خیلی ناراحتم، خیلی آدم موفقی هستم و همه چیزم راست و ریسته، فقط نمیدونم چرا در مواجهه با مردها انقد کم میارم؟؟؟؟
راستی بچه ها من هنوزم منتظر راهنماییهاتون هستم.:43: چه چیزای دیگه رو هم باید یاد بگیرم؟
این لینک ها رو بخوون مریم خانم
الگوهای رفتاری درحل مشکلات
شوهران از زنان چه می خواهند؟
دلخوری های زناشویی و راه حل آن
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
بازم ممنون که دارین دنبال میکنین. من همه راهنماییهاتون رو خط به خط میخونم و روش کار میکنم. ولی یه چیزی هست ، نمیدونم کجای کار میلنگه !!! پریشب زنگ زد گفت دلتنگی؟ گفتم یه ذره ، بعدش گفت که باشه واسه فردا یه قرار بذار همدیگه رو ببینیم. منم گفتم که شب بریم پیاده روی و اونم قبول کرد. دیروز عصر اسمس دادم که قرار شب یادت نره 9.15 بریم تا 10 اینا. سه ساعت گذشته بود از این اسمس که نه زنگ زد نه جوابی فرستاد، خودم تماس گرفتم گفت 9.15 میام دنبالت که اومد.
ولی کاش نیومده بود:302: عین برج زهر مار بود قیافه ش،یعنی چیز جدیدی نیست همیشه همینطوره. شروع کردم به شیرین زبونی و حال احوالش رو پرسیدم و خلاصه شدم متکلم وحده . چندبار گفتم اگه خسته بودی میگفتی قرارمون رو کنسل کنیم،یک کلمه گفت نه. یه مدت بعد گفتم برام تعریف کن ببینم چیکارا میکنی چه خبرا؟ بازم از سنگ صدا اومد از این آدم نه. تو مسیر چند بار گوشیش زنگ خورد که خوب جواب داد. خیلی خودم رو کنترل کردم و همه ش یاد حرفای شما میافتادم بحث رو عوض میکردم اما هیچی:302: آخرشم سر ساعت 10 منو رسوند دم در ، گفتم دوست ندارم اینجوری بیایم بیرون که آقا بهشم برخورد:101:
بغض داشت خفه م میکرد، یه کم صبر کردم آروم که شدم اسمس دادم که: (من دارم تلاشم رو برای رشد رابطمون میکنم ولی من فقط 50% قضیه م. دوست دارم تو هم سهم خودت رو بپذیری و پا به پای هم بریم جلو، میدونم تنهایی نمیتونم.) بازم جواب نداد منم با کلی اعصاب خردی خوابم برد.الانم که از شدت عصبانیت و دلخوری سردرد گرفتم:302:
دیگه نمیدونم واسه کدوم دردم دنبال درمون باشم:316: خونه مون که ماهی یه بارم به زور نمیاد!!! قرار بیرون و پیشنهاد از طرف اون که عمرا ! این اولین پیشنهادش بود که کاش اصلا نبود. هیچوقت نمیگه پاشو بیا خونه مون، مخصوصا اینکه یه طبقه بلا استفاده واسه مهمونی دادن دارن که ما اونجا خیلی راحتیم. توی جمع که کلا یادش میره زن داره. انقدرم سرد و یخ و بی روحه و کسی رو آدم حساب نمیکنه که انگار از دماغ فیل سقوط آزاد فرمودن.
شما میگین چیکار کنم؟ بازم رو خودم کار کنم،بابا به خدا منم آدمم منم یه زنم با همه نیازام. ولی کافیه همین رو بهش با زبون خوش بگی طلبکارت هم میکنه:302::302: چرا هیچکی یه راه روشن پیش پام نمیذاره؟؟ مردشور منو ببرن با این شوهر کردنم، دلم خوشه نامزد دارم:302: مشکلم انقد به نظر بی اهمیت میاد که کارشناسای تالار نظر نمیدن!!!
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
چقدر ياد شميم بهاري افتادم
چقدر زندگيت داره همون مسيري رو ميره كه زندگي شميم رفت
شميم بعد از 2 سال زندگي با كلي اعصاب خوردي بلاخره شوهرش يك كم ( فقط يك كم) فهميد كه بابا زنها از جنس لطيفن
يادته مريم جون ؟همون موقعها تو تاپيك قبليت ، شميم اومد واست نوشت
از چيزهايي كه تو تاپيكش مشاور ها واسش نوشتن خيلي ميتوني كمك بگيري عزيزم
الان شميم خيلي از مشكلاتش حل شده ولي واقعا به معناي واقعي كلمه تلاش كرد
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام یکتای عزیزم. مرسی خانوم. :46: دارم از جون و دلم مایه میذارم . دارم از تو خرد میشم اما به روی خودم و شوهرم نمیزنم.
اپسیلون اپسیلون میرم جلو ، اما میرم جلو. توقف نکردم. دوست دارم انقد بزرگ بشم و سایه بندازم که یه روزی ببینم شوهرم هم اومده تو سایه من ایستاده. راهم درازه و پر از کلوخ و سنگ. پاهام برهنه س، زخم پاهام بهم میخندن. اما سرم رو بالا گرفتم ، سینه م رو سپر کردم. میخورم زمین زانوهام زخم میشه گریه میکنم اما دوباره دست به زانو میگیرم و یه یا علی میگم ادامه میدم. کاش خدا کمکم کنه چون دارم برای یه زندگی به شدت زخمی تیمار درست میکنم.
من با اون مریم توی تاپیک(طلاق بعد از سه ماه عقد) خیلی فرق کردم. حالا دارم برعکس اون موقع با چنگ و دندون میجنگم برای حفظ زندگیم.هر چند خیلی دلم شکسته، خیلی خیلی :302:
یادمه اون موقع آنی جون با لحن تندی با من حرف زدن ولی من نگرفتم یا نخواستم بگیرم. امیدوارم دوباره کمکم کنه.
ببین خانم معلم این بار دیگه مریم میخواد درست راه بره بازم بهم درس میدین لطفا؟؟:72:
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مریم جون نگران نباش همه چی درست میشه ولی کم کم .اصلا عجله نکن .توقع نداشته باش یکدفعه از این رو به اون رو بشه .
همین که بهت گفته بیا بریم بیرون خودش چقدر خوبه.می تونی امیدوار باشی .ولی به نظرم شب وقتی رسوندت ازش تشکر می کردی که اومده دنبالت تا دوباره هم بیاد .فکر کنم زدی تو ذوقش .
اصلا اصلا منتظر نشو حرفای قشنگ بزنه چون این آدما نمی فهمن تو کله ما زنا چیه .نمی فهمن ما فقط عشق می خواهیم .ولش کن ازش سوال نپرس تا جواب بده .بیشتر سعی کن اگه واسه خودت اتفاقی افتاده واسش تعریف کن .مثلا بگو دوستام می خواستن برن بیرون به منم گفتن تو هم میای منم گفتم نه من دیگه متعهلم باید با شوهرم برم هرجا می خوام برم شما برید.این طوری بهش بفهمون که همسرت رو با هیچی عوض نمی کنی و متعهد هستی و اونم دستش بیاد که الان متعهله و در قبالت وظیفه هایی داره
حالا خوشحال باش که اومده دنبالت ،دفعه دیگه تو ذوقش نزنی ok?:160:
بیشتر برای کارایی می کنه تشویقش کن تا باز هم انجام بده .نزار فکر کنه هر کار بکنه به چشم تو نمی یاد:43::46:
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
عزیزم مریم جان
همه نوشته هاتو خوندم گلم و واسه بهتر شدن شرایطت دعا میکنم
مریم جان به تعداد مردهای روی زمین شخصیت وجود داره .شاید شنیده باشیم مردها مغرورن مردا خشکن احساسی نیستن نیازشون به مسائل جنسی زیاده توجه هشون بیشتر به کاره و از این قبیل موارد اما همه اینها مطلق نیست ودر هر مردی به اندازه ای اشکار میشه.
من از شرایط قبل زندگی شما زیاد اطلاع ندارم اما این طور که واضحه باز شدن پی همسرتون به دادگاه مهمترین عامل بی انگیزه بودنش در ایجاد ارتباط با شماست.حس غرور و اعتماد به نفس توانایی خاص در اداره امور زندگی همه اینها در وجود همسر شما متزلزل شده و بیشتر از همه شخص مریم همسرش نزدیک ترین کسش رو مقصر میدونه
پس باید درست یا نه بهشون حق بدی.م برای بازسازی اون تلاش کنی
وقتی میگی با مادر همسرت تماس گرفتیو حالی پرسیدی و همسرت خوشش اومده این برای همسرت یعنی همسرم من خونواده تو رو دوست دارم فکر نکن به اونها بی اعتمادم و حق بی احترامی به خودم میدم تو نباید در مقابل خونوادت از من احساس شرم بکنی
یا زمانی که گفتی پدرم تو رو بیشتر قبول داره یعنی تو به اندازه گذشته برای من و خوانوادم ارزشمندی و تصمیم گیری مهم زندگیمون به عهده تو خواهد بود
بنابراین بیشتر در جهت ایجاد اعتماد به نفس در درون همسرت تلاش کن و اینکه تو به حضور اون نیازمندی
حد تعادل رو نگه دار التماس و اصرار نکن
ثابت کن که شما برای هم ساخته شدید و برای داشتن ارامش به هم محتاجید.فعلا توقع ابراز احساس نداشته باش به محبت کردن ادامه بده مخصوصا به خونوادش پیش هر کسی از همسرت تعریف کن و بگو خداروشکر همه چیز با درایت همسرت بهتر از قبل شده و به داشتنش افتخار میکنی
موفق باشی گل مریم
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
تمنا و مهاجر عزیزم، خیلی ازتون ممنونم ولی دیگه اینا به کارم نمیاد.دیروز ساعت 7 عصر زنگ زد گفت به طور جدی تصمصیم گرفته جدا بشه. گفت توی این زندگی خوشحال نیست و میخواد با کسی زندگی کنه که به نیازهاش جواب بده. گفت میدونم که تو هم راض نیستی ولی داری تحملم میکنی. بعد گفت چیکار میکنین که منم بر اساس پیشنهاد مریم جون توی همین تاپیک گفتم ما اقدامی نمیکنیم اگه تو ناراحتی خودت اقدام کن.و گفت که دو سه روز نه زنگ بزن نه اسمس بفرست و قطع کرد. ولی تا شب چند بار مردم و زنده شدم حیف که خیلی پوست کلفتم و الا میمردم و راحت میشدم:302: شب دلم داشت میترکید بهش اسمس دادم(یه اسمس معمولی) که زنگ زد گفت مگه قرار نشد چند زور تماس نگیری تا تکلیفت رو روشن کنم هرچی گفتم بچه نشو میدونم اشتباه کردم میدونم چیزایی گفتم که نباید میگفتم ولی پشیمونم قول میدم رو خودم کار کنم ولی زد تو ذوقم، بعد فهمیدم همه این متلکا و بد بیراهارو داره پیش مادرش بهم میگه، آخرشم مادرش گوشی رو گرفت و اونم چند تا حسابی بارم کرد و گفت به من چی گفتی و به دخترام چی گفتی و فلان وبهمان و.... از این حرفای درشت. منم گفتم قبول دارم ندونم کاری کردم ازتون معذرت میخوام،ببخشیدم، که گفت به من این غلط کردنا نیومده پسرم اختیار داره هر کاری بخواد انجام بده و بعدش قطع کردن. خواهرم اومد به پدرم گزارش داد که اینجوری گفتن و اونجوری .... خلاصه پدرم و برادرمم خیلی عصبانی شدن و چند تا بد و بیراه بارم کردن که تو با این موقعیتت چرا به دست و پای یه همچین خونواده ناجوری افتادی؟ برای چیشون مردی؟ چرا دست از سرشون بر نمیداری آقا جان نمیخوانت زور که نیست و ... حالم خیلی بد شد تا صبح چند بار فشارم افتاد و اشکمم بند نمیومد. تا صبح چشامو رو هم نذاشتم و دیر اومدم اداره. دیشب هرچی شوهرم و مادرش تحقیرم کردن من آروم گوش میدادم و عذر خواهی میکردم. صبح که پدرم رسوندم اداره گفت بابایی طلاق رو برای یکی مثل تو گذاشتن، مطمئن باش یه آدم خیلی بهتر میاد میگیرتت نگران نباش. تو اصلا با اون پسره قابل قیاس نیستی ولی اون داره تو رو تحقیر میکنه.یه ذره خودت رو بگیر یه ذره اعتماد به نفست رو ببر بالا.مهریه تم نمیخواد بگیری همه تو شهر ما رو میشناسن همه م اونا رو میشناسن پس نگران نباش.
ولی بچه ها خیلی حالم بده، خدا کنه گرگ بیابون هم به حال و روز من نیافته.نمیدونم چی درسته و چیکار کنم. حتما میگین رو خودت کار کن ، اونو رهاش کن ولی باور کنین الان که دارم مینویسم انگشتام میلرزه. چی به سر زندگیم میاد آخرش؟؟:302:
التماستون میکنم از اول این پست خیلیارو صدا زدم ولی برای موضوعم هیچ نظری ندادن. حال که دیگه انقد اوضاع بحرانی شده کمکم کنین. خدایا چقد تنهام.....
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مریم جان ...در مورد اینکه گفتی خودتون اقدام کنید کارت خوب بوده اما چرا دوباره شب اس ام اس دادی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا از مادرش معذرت خواهی کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ببخشید مریم جان اینو میگم ها..معذرت میخوام....ولی خیلی رفتارت بچه گانه و ناپخته بود و فکر میکنم حقته که باهات اینجوری برخورد کنن.چون هنوز به اندازه کافی آمادگی لازم برا ورود به زندگی مشترک رو نداشتی و نداری...
واقعا آتیش گرفتم وقتی خوندم که نوشتی معذرت خواهی کردی.
آره..ما گفتیم زندگیتو حفظ کن...اما نه با هر خواری و خفتی که.
اشکال نداره..اما به نظر من مریم از مهریه ات نگذر...با این کار حداقل دلت یکم خنک میشه
فعلا اصلا کاری به کار اون نداشته باش.مریم گوش کن.:324:
نه زنگ نه اس ام اس...هیچی....فکر کن اصلا وجود نداره.یکمی عزت نفس داشته باش.
یکمی برای خودت احترام و ارزش قائل شو.
هیچ کاری نکن.میفهمم که حالت خیلی بده...ولی خداروشکر کن که باهاش زیر یه سقف نرفتی
این ادم خیلی گوش به فرمان مادرش بود.فقط منتظر بود ببینه مادرش چی میگه همونو انجام بده
فعلا پس هیچ کاری نکن تا ببینیم اون چیکار میکنه.
احتمالا از ترس مهریه نمیره اقدام کنه.
صبر کن مریم جان..ب
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مریمی خودمم آتیش گرفتم . دلم برای خودم کباب شده .توی اداره م ولی اشک توی چشمام حلقه زده ، همه یه جوری نگام میکنن.
آخه مریم من مقصر بودم من با حرفام همه چی رو خراب کردم. من بهونه دستشون دادم. مریم بعد طلاقم چی میشه ؟ من از طلاق میترسم اما اون نمیترسه :302: چرا حرفایی رو که بهش زدم گذاشته کف دست مادرش ؟ میخوام تلاش کنم میخوام جبران کنم ولی قبول نمیکنن، تحقیرم میکنن:302: دیشب گفت از حرص توام شده ببین دفعه بعد چطوری با زنم زندگی کنم. خرد شدم ، شکستم . دیشب روی پای بابام کلی گریه کردم، اگه اونم نداشتم چی:302::302:
دارم پست (واسه سبکتکین) رو میخونم که شبیه شرایط منه. دیدین هر توصیه ای بهش کردن انجام داد ولی شوهرش بر نگشت. منم همونجوری میشم.
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مریم،
چون سر در نمیاوردم چی به چیه همه ی تاپیک هاتو خوندم تا رسیدم به اینجا.
با خوندن تاپیک هات احساس می کردم دارم یه فیلم نگاه می کنم ولی روی دور تند.
توی سرعت استرس و فشار روانی آدم رو میگیره و نمیذاره فکر کنه.
احساس می کنم دختر باهوشی هستی (با توجه به دانشگاه و . . .) و بعضی از آدم های باهوش میافتن روی دور تند زندگی.
سرعت حرکتت و اتفاقات توی زندگیت خیلی خیلی زیاد و استرس زاس. کجا میری با این عجله؟ آخر راه دوباره همه مون همدیگه رو میبینیم، به دیر و زود رسیدن هم ربطی نداره.
یه ذره عجولی، نه؟ کارهاتو هول هولکی انجام میدی؟ غذاتو تند تند میخوری؟ توی خیابون سریع قدم بر میداری؟ وقتی فیلم میبینی یا کتاب می خونی دوس داری سریع آخرشو بدونی؟
سرعت باعث میشه زودتر به مقصد برسی، ولی چه فایده، خیلی از چیزهایی رو که توی مسیر باید ببینی و ازش لذت ببری نمیبینی.
توی شرایطی که الان هستی نباید هیچ تصمیمی بگیری.
پیشنهاد میکنم یه مدت مشخص (مثلا یک هفته، دو هفته) خودت رو از همه چیز رها کنی. اگه میتونی از محل کارت مرخصی بگیر و با یه دوست/ خونواده /تنهایی هر جوری که دوس داری برو تفریح. به خودت برس و به هیچی فکر نکن. به محض اینکه فکر بدی سراغت اومد متوقفش کن. خودت رو دوست داشته باشف عاشق خودت باش و تا میتونی به خودت برس. واسه خودت خرید کن و هر تفریحی که دوس داری انجام بده.
یه ذره سرعت زندگیتو کم کن و نگران هیچی نباش. نگران این نباش که هر چه زودتر خلاص شم، یا هرچه زودتر مشکلم حل بشه. اتفاقی که قراره توی 6 ماه بیافته، بذار توی یک سال بیافته. هیچی نمیشه.
فعلا خودت رو آروم کن و به خودت برس.
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
طلاق ترس نداره مریم جان.منم چند تا از دوستام طلاق گرفتن.
الان دارم خوب و خوش و خرم زندگی میکنن با همسران جدیدشون.
همه شوون میگن ما اگز میدونستیم که طلاق بگیریم و با یه نفر دیگه ازدواج کنیم انقدر خوشبخت میشیم همون روزای اول جدا میشدیم !
اما بازم شاید سرش به سنگ خورد.دیگه بسه انقدر تلاش و جبران.فقط بشین و سکوت کن.
اون اگر بلد بود بفمه زن چه موجودیه هیچ وقت اینطوری رفتار نمیکرد.
خداروشکر کن که خانواده خوبی داری.این یه نعمته
توکل به خدا کن..تا ببینیم چی میشه
نه زنگ نه اس ام اس.ببین چقدر دارم بهت میگما
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام همدردی. مرسی که نوشتین. میدونین 5 شنبه هفته آینده با پدر مادر و خواهرم میریم مشهد. نامزدم عید رفته بود، گفت برای زندگیمون دعا کرده ، ولی کووووووو؟؟:302: خدایا جان امام رضا کمکم کن، به خدا دیگه ظرفیت ندارم. الان 9 ماهه اوضاع من آلاخون بالاخونه. بابا کم آوردم به خدا منم آدمم، گوشتم پوستم استخونم چرا شوهرم نمیفهمه. به خدا گناه دارم.
نه دوست دارم طلاق بگیرم(علی رغم پافشاری خونواده و اطرافیان) نه دوست دارم به این سبک زندگی کردن ادامه بدم. ما هردومون باید بخوایم زندگی کنیم هردومون تلاش کنیم اما اون نمیخواد:302:
دارم توی تالتر مطالب رو میخونم و استفاده میکنم. فقط ترس به دست و پام رعشه داده. اگه طلاقم بده چی به سر زندگیم میاد؟:316:
راستی مریم جون،آقای همدردی و بقیه دوستان :
اگه خدایی نکرده بهم زنگ زد که البته خیلی بعید میدونم چطوری برخورد کنم ؟ حتما دوباره میگه من این زندگی رو نمیخوام و از اولشم تورو به زور گرفتم و نباید این تعداد سکه رو قبول میکردم و تو پررویی، تو زبون درازی میکنی تو فلان گفتی فلان کردی ؟
جوابم اینبار چی باشه میترسم با این بی مهارتیم اوضاع رو بددتر کنم
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط maryam1363
دارم توی تالتر مطالب رو میخونم و استفاده میکنم. فقط ترس به دست و پام رعشه داده. اگه طلاقم بده چی به سر زندگیم میاد؟:316:
راستی مریم جون،آقای همدردی و بقیه دوستان :
اگه خدایی نکرده بهم زنگ زد که البته خیلی بعید میدونم چطوری برخورد کنم ؟ حتما دوباره میگه من این زندگی رو نمیخوام و از اولشم تورو به زور گرفتم و نباید این تعداد سکه رو قبول میکردم و تو پررویی، تو زبون درازی میکنی تو فلان گفتی فلان کردی ؟
جوابم اینبار چی باشه میترسم با این بی مهارتیم اوضاع رو بددتر کنم
اگه طلاقت بده چی به سر زندگیت میاد؟ هیچی.
مریم از تو بعیده! خیییییییییلی بعیده!! تو میگی از یکی از 10 دانشگاه برتر کشور فارغ التحصیل شدی، کار خوب داری، خونواده ی خوب داری. یعنی چی این حرفا؟
نکنه به جای خدا این آقا تورو آفریده ما خبر نداریم؟ ها؟
قبل از این چند ماه زنده نبودی مگه؟ مگه زندگی نمیکردی؟ مگه کلی موفقیت کسب نکرده بودی؟ با حضور این آقا متولد شدی؟
این حرفا چیه میزنی؟
نمیگم طلاق بگیر، ولی هیچ ترسی هم به دلت راه نده. اگه بترسی، افسار زندگیت میافته دست ترس و دیگه خدا میدونه کجاها ببردت.
من نظرات خودم رو بهت گفتم. موبایل خاموش، همه ی ارتباطات قطع، پاشو برو عشق و حال.
بعد که آروم شدی و به خودت اومدی میشه قدم های بعدی رو برداشت.
این جوری با این همه استرس و دلهره و نگرانی نمیشه حرکت کرد.
-
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام آقای همدردی.آره شما درست میگین من دیگه زیادی دارم شورش رو در میارم. ولی گیر بد آدمایی افتادم از خواهر و مادر گرفته تا خودش.منم که بی مهارت و بی سیاست ببین چی میشه. دیروز عصر به پدرم تلفن کرده هرچی دلش خواسته راجع به من گفته ولی جرات نداشته حتی یه دونه از رفتارای زشت خودش رو بگه. چرا برداشته برده همه حرفا رو از سیر تا پیاز به مادرش گفته:316: حالا من با اون مادر.... چیکار کنم؟ به پسرش گفته دیگه نمیخوام ریخت هیچکدومتون رو ببینم.البته حقم داره ناراحت شده دیگه. به نظرتون در این مورد خاص چیکار کنم بهتره ؟؟؟:325: