RE: دلخوری های زناشویی و راه حل آن
واسه شام، خونه یکی از اقوام شوهرم دعوت بودیم .
شوهرم تقریبا دیروقت رسید خونه و حسابی از اینکه از صبح سر کلاس بوده خسته و کلافه شده بود.
بداخلاقی ازش میریخت! واسش شیر و کیک آوردم خورد و تشکر کرد و رفت دوباره سر یخچال که من گفتم مواظب باش، یه ذره جا واسه شامم بذار، در ضمن داره دیر میشه بجنب که ما فکر کنم آخرین نفر مهمونی باشیم.
یهو شوهرم داد زد که من خستم، سرم درد میکنه، چرا منو درکم نمیکنی؟ خیلی خستم کلافم ،نمیکشم دیگه و از شدت عصبانیت یه ظرف آجیل که رو میز نهار خوری بود رو ریخت تو خونه.خونه ای که من مثله دسته گل تمیزش کرده بودم.
خیلی ازش ناراحت شدم اما مثله دفه های قبل نیومدم مقابله به مثل کنم،سعی کردم خودمو آروم کنم، چندتا نفس عمیق کشیدم یه لیوان آب واسش گذاشتم و رفتم که حاضر شم واسه مهمونی و کمی بیشتر از حد معمول طولش دادم.از درون داشتم منفجر میشدم اما ظاهرم آروم بود.یواشکی تو اتاق خودم گریه کردم.
همونقدر که من از این رفتار شوهرم شوکه شده بودم اون هم از عکس العمل من شوکه شده بود،شاید هم بیشتر.
اومدم بهش گفتم من حاضرم بریم!(من که هیچ وقت اصلا دوست نداشتم با فامیل اون رفت و آمد داشته باشم)،اومد بغلم کرد سرشو گذاشت رو شونم و گریه کرد که ازت معذرت میخوام ، دست خودم نبود، خیلی اعصابم به هم ریختس. حالا چند دقه صبر کن تا من خونه رو تمیز کنم و جارو بزنم تا از قبلشم تمیزتر شه و از اونجا که برگشتیم دیگه یاد این رفتار اشتباه من نیفتی و بعد بریم مهمونی.شما هم تا موقع برو تو حیاط که هوای تازه بخوری و حالت خوب بشه.(منم اصلا کمکش نکردم تا دیگه تکرار نکنه و رفتم تو حیاط) قول داد از این به بعد تا عصبانیتش تموم نشده خونه نیاد و سر من خالی نکنه.در ضمن مسئولیت مدیر گروه بودن رو هم به یه نفر دیگه واگذار کنه.
تمام طول مهمونی حواسش به من بود و به بهانه های مختلف ازم پذیرایی میکرد و واسه زمان برگشتن هم مدام نظر منو میپرسید.(هر وقت خسته شدی بگو بریم خونه عزیزم).
خلاصه از اینکه من در مقابل عصبانیت اون خودمو کنترل کردم،هم به اشتباهش پی برد و ازم معذرت خواست و هم رفتارش باهام خیلی خوب شده بود. میگفت من هم از این به بعد میخوام عصبانیتمو مثله تو کنترل کنم.تو چطوری تونستی به من کمک میکنی تا از هیچی ناراحت نشم؟ و هم قبول کرد که مسئولیتشو تو محیط کاری کمتر کنه ،چیزی که من هیچ وقت با دعوا نتونستم قانعش کنم.
[align=center]خدايا آن گونه زنده ام بدار كه نشكند دلي از زنده بودنم
و آن گونه بميران كه كسي به وجد نيايد از نبودنم...[/align]
علاقه مندی ها (Bookmarks)