دیگه نمی تونم با اعتیادش زندگی کنم داغون شدم
خیلی وقت بود دنبال کسی یا جایی بودم که بتونه راه چاره ای جلوی پام بزاره که واقعا بریدم و عقلم به جایی قد نمیده امیدوارم که توسط شما بتونم این مشکل رو حل کنم.
من 24 سالمه و شوهرم 2 سال ازم بزرگتره (فقط از نظر سنی) وحدود 3 سال است که به صورت سنتی با شوهرم عقد کردم و حدود 1 سال است خانه خودم هستم. ازدواجمون سنتی بود و به اصرار پدرم که پسره خوبی است و از دستش نده واینکه علاقه بین زوجین بعدا ایجاد می شه و من هم که از نظر روحی به یه همدم نیاز داشتم به این وسلط علارقم میل باطنیم تن دادم. ولی با توجه به اختلاف فرهنگی و اقتصادی که خانواده ایشان با ما داشتن وهمچنین ظاهر و هیکلی که چندان برام جذاب نبود نتونستم آنطوری که باید بهش علاقمند بشم و فقط تحملش می کردم وهمیشه آرزوی داشتن فرد دیگری را به جای آن داشتم ولی آن دیوانه وار عاشق من بود و به قول اطرافیان مثل پروانه دور من می گشت ولی بعد از چند ماه فهمیدم که اون با مردی که من می خواستم خیلی فاصله داره و هر بار که این موضوع را با خانوادم مطرح می کردم در جواب من می گفتن مرد به این خوبی که اینقدر دوستت داره به خانوادش چیکار داری خودت باب میلت درستش کن و از کنار موضوع عدم علاقه قلبی من به آن می گذشتن ومن در تمام این مدت بهش می گفتم که دوستش ندارم و آن هم به شوخی می گفت من که دوست دارم و نمی خوام از دستت بدم و با گذشت زمان به لحظه ای که ازش فراری بودم نزدیکتر می شدیم تا اینکه تاریخ عروسی مشخص شد و من علارقم میل باطنیم در مسیری که متاسفانه پا گذاشته بودم به جلو هل داده می شدم و اصلا از این موضوع خوشحال نبودم .
پس از گذشت 1 ماه از خانه دار شدنم متوجه رفتار مشکوک و sms های مشکوک شدم با پیگیری موضوع بصورت مخفیانه متوجه شدم که همراه برادرها و جوانان اقوامشون تریاک مصرف می کند. وقتی این موضوع را فهمیدم دنیا رو سرم خراب شد و از آنجایی که اصلا آدم تو داری نیستم موضوع را بهش مطرح کردم و آن عصبانی شد و منکر این موضوع شد تا اینکه شواهدم را براش رو کردم و دیگه چاره ای جز اعتراف نداشت و اینکه بصورت تفننی تریاک مصرف می کنه که چه تفننی که حتی تا روزی 3 دفعه هم ادامه داشته.من که حسابی از پی بردن موضوع ناراحت و عصبانی بودم و دیگه حتی یه ذره علاقه ای که بهش داشتم رو از دست داده بودم موضوع را به خانواده ها مطرح کردم و خانواده آن که آبروی خودشون را دیدن پسرهای معتادشون در خطر دیدند تقصیر را انداختن گردن من که تو با توقعاتی که داشتی پسر ما رو معتاد کردی؟گیرم که حرفشونم درست ولی کور که نبودن لقمه بزرگتر از دهانشون بر نمی داشتن واینکه من به بقیه پسرهاشون چیکار داشتنم؟
از آن موقع به بعد رابطه ام را باهاشون به شدت کم کردم و بسیار سنگین بودم باهاشون و تصمیم به جدایی گرفتم اما با اظهار ندامت شوهرم پدرم ازم خواست که یه فرصت دباره بهش بدم ،که چه فرصتی بود که سریع عهد شکنی می کرد و دباره راه خودش رو میرفت و با دباره رو کردن دستش توسط من دباره اظهار ندامت می کرد وغلط کردم وتفننی میزنم و فرصت دباره می خواست و منم دلم براش می سوخت و دباره بهش فرصت می دادم هر دفعه من ازش بیشتر بدم می آمد و نسبت بهش بی اعتمادتر میشدم اوایل با التماس ازش تست ادرار می گرفتم آن هم با کلی دعوا و دوز و کلک که با آب قاطی می کرد و .....با التماس من دکتر آمد ولی به دکتر هم گفت که معتاد نیست و دکتر براش دارویی واسه جلوگیری از هوس داد ولی آنها رو برای خر کردن من می خورد و دباره می رفت سمت نشه کردنش تا جایی که با داداشاش یه انباری را برای این منظور کرایه کرده بودن آخه من تمام مکان هاشون رو لو داده بودم و با وجود اینکه من پیگیر اعتیادش هستم ولی دست از این کارش بر نمی داشت .آخه درد من اینه که با داداشاشه که اگه با دوستاش بود می دونستی که با قطع رابطش با آنها اوضاع بهتر می شه .:302:
خیلی برای اصلاح کردنش تلاش کردم اما چه فایده؟ خیلی به طلاق فکر کردم اما خانوادم که دوست ندارن دختری مطلقه داشته باشن هر دفعه به یه بهانه ای من و از این موضوع میترساندن که بعدش کسی پیدا نمیشه یا توی دادگاه نمی تونی اعتیادش را اثبات کنی و باید از تمام چیزهات بگذری یا همه مردها همین طوری هستن آخه راستشو بخواهید پدر شوهرم و پدر خودم و عموهام هم گرایش به مصرف تریاک دارن به بهانه افزایش سن ولی آخه انتخاب آنها دست من نبوده که .
آن اوایل به زور ازش تست می گرفتم اما الان دیگه اصلا تست هم نمیده و میگه با این کار شخصیت من و زیر سوال می بری و از طرفی به دلیل مخارجی که داریم از صبح زود میره سر کار تا آخر شب و البته کارش طوری است که می تونه مثل قبل از وسطش در بره و نشه اش رو بکنه ولی من دیگه نمیتونم چکش کنم که آیا مصرف داشته یا نه ولی خودش می گه که پول واسه این کارها نداره ولی من اصلا اصلا بهش اعتماد ندارم و این بی اعتمادی و خود خوری خودم از اینکه باید چیکار کنم زندگیم و نابود کرده نه دیگه علاقه ای بهش دارم و از طرفی از تنهایی و عواقب طلاق هم میترسم .
خواهش می کنم کمکم کنید یه راه حلی بهم پیشنهاد کنید.آخه اگه یکی بود که به اعتیادش اعتراف کرده بود به فکر درمانش بودم نه اینکه دائم من بهش مشکوک باشم و بحثش باشه ولی جز اعصاب خوردی من نتیجه دیگه ای نداشته باشه.دارم دیوانه میشم زندگی بدون اعتماد سمه ،عذاب آوره.دیگه بریدم دلم آرامش می خواد ایندفعه با یکی دیگه نه با این چطوری می تونم ازش طلاق بگیرم بدون اینکه از مهریه ام بگذرم؟:325:
RE: دیگه نمی تونم با اعتیادش زندگی کنم داغون شدم
سلام دوست عزیز صبحت بخیر
همه حرفات رو خوندم و میدونم تحمل همچین وضعیتی خیلی مشکله
عزیز دلم به نظر من قبل از پاک کردن صورت مسئله بهتره تلاش دوباره برای بهبود زندگیت کنی
با محبت و مهربونی سعی کن همسرت رو تو ترک از اعتیاد کمک کنی
حقیقت اینه که هیچ کس به غیر تو نمیتونه در ترک اعتیاد بهش کمک کنه
پس با تلاشی دوباره برای زندگی که چهار سال برایش زحمت کشیدی به جنگ مشکلات برو
به طلاق فکر نکن و اونو بزار برای اخرین راه حل
در اخر بازم میگم یه دوره کامل بهش محبت کن بعد شروع به حل مشکلات کن
دوست عزیزم برات موفقیت ارزومندم
RE: دیگه نمی تونم با اعتیادش زندگی کنم داغون شدم
ویدای عزیزم متشکرم از همدردیت ،ولی آن اصلا قبول نداره که معتاده و زندگیمون بیشتر شبیه بازی موش و گربه شده من باید دنبالش برم و مچش و بگیرم تا اعتراف کنه و ماکزیمم 1روز بزاره کنار و تا دید دباره اوضاع آروم شده دباره بره طرفش.خسته شدم از این مسخره بازی
دیگه توی خونه بند نمی شه و به بهانه های الکی می ره بیرون از وقتی هم که ماشین خریده بهانش جور شده که میرم مسافر کشی و حتی روزهای تعطیل هم به محض اینکه از خواب بیدار میشه میره بیرون و واسه نهار می یاد و دباره تا 9-10 شب بیرونه.منم دیگه عادت کردم و حوصله دیدنش و شروع مجدد دعواها رو ندارم خیلی زود زندگیم تبدیل به میدان جنگ شده و آرامشم رو از دست دادم.نمی دونم اسم این را می شه گذاشت زندگی که حالا بخوام واسه نگهداشتنش دباره عذاب بکشم،عذاب از این بابت که به نتیجه کارم مطمئن نیستم و همین وضع ادامه داره ،تو این یه سال و نیم اندازه 6 سال پیر شدم و بهترین سالهای زندگیم و به لجن کشیده بدون هیچ خاطره خوبی.باورت میشه بیشتر از 4 ماهه که با هم بیرون نرفتیم؟دیگه حتی دوست ندارم من و با آن ببینند.
از این بیشتر عذاب می کشم که نمیدونم مصرف می کنه یا نه ؟آخه آنکه پاک است از محاسبه چه باک است که به خاطر یک تست لعنتی درون من و کرده میدان جنگ بر علیه اون.
یه هفته پیش با یه موتوری تصادف کرد و ماشینش و بردن پارکینگ و با وجودی که دیگه کاری بیرون نداشت بهانه های الکی جور می کرد تا از خانه بره بیرون و بهش که گیر می دادم که این کار رو با تلفن هم میتونی انجام بدی یا فردا برو عصبانی میشد و دعوا راه می انداخت از آنجا بود که فهمیدم که دباره از آنچه میترسیدم سرم آمد.
دیگه هیچی برام نزاشته که بمونم ،خسته شدم و اینطوری فقط خودم و از بین میبرم . الان هم باهاش قهر هستم و خانه پدرم برگشتم تا به آرامش برسم و اگه تونستم به تنهایی عادت کنم ازش جدا شم.
خیلی گیجم و دیگه نمیدونم باید چیکار کنم فقط آرامش میخوام لطفا کمکم کنید
RE: دیگه نمی تونم با اعتیادش زندگی کنم داغون شدم
سلام عزیزم
میدونم که شرایط سختی داری اما ناامید نشو و استانه تحملت رو ببر بالا
در مشکلات زندگی صبر و استقامت خیلی می تونه چاره ساز باشه نظر یکی از کارشناسان رو در تاپیک رایحه عشق برات گذاشتم امیدوارم بدردت بخوره
سعی نکن مچش رو بگیری اول سعی کن بهش نزدیک بشی و با مهربونی و صبر ازش بخای کمک کنه تو حل این بحران
انی نوشته
از طریق انجمن " ان ای " ( 12 قدم ) اقدام کن .
چون خانواده ی درجه یک فرد معتادهستی می توانی خودت و برادرت و مادرت ثبت نام کنیدو در کلاس ها شرکت کنید .
اصل داستان اعتیاد در این است که افراد دخیل در رابطه نیز به نوعی چند مسئله ی روانی را مثل یک بیماری مسری از فرد معتاد دریافت می کنند تا چرخه ی بازی معتاد یا بازی الکلی را کامل کنند . شما ها که بازی هایتان شناسایی بشه و تغییر بکنه پدرت نیز بازی هایش تغییر خواهد کرد و از طریق انجمن جذب ترک می شود انشالله .
از حرف زدن و راه های غیر اصولی و غیر علمی بر مبنای آزمون و خطا نمی توانی به خانواده و خودت کمک کنی . دقت کن " فقط ان ای "
شما باید حضور فیزیکی در کلاس ها داشته باشید .
ضمن اینکه در این کلاس ها با خانواده ها و افراد معتاد هم آشنا می شوید و همه به هم کمک می کنید و موارد خوبی از هم یاد می گیرید به کمک همدیگر .
از طریق سایت می توانی در مورد انجمن نزدیک به خودتان اطلاعات کسب کنید .
این انجمن ها یک سری کلاس های عمومی دارد که همه می توانند در آن شرکت کنند و مختص افراد معتاد و خانواده ی درجه یک آنها نیست . اما کلاس های خصوصی هست که افراد عادی اجازه ی حضور ندارند و کاملا مختص افراد معتاد و خانواده ی آنهاست . ضمن اینکه حمایتهایی نیز به لحاظ معنوی از طر ف گروه می شوید .
RE: دیگه نمی تونم با اعتیادش زندگی کنم داغون شدم
سلام عرض میکنم به خواهر گرامی،
بله با این تفاسیر باید بگم که علی رغم اینکه هیچ توجیهی برای رفتارهای همسر شما نیست اما باید واقعیت رو قبول کرد،شما وقتی متوجه شدید ایشون معتاد هستند باید کم کم و با صبر و حوصله مقاوت ایشون رو میشکستید و به طور غیر مستقیم بایستی توجیه میشد که اعتیاد یک نابه هنجاریه و اختلال در زندگی عادی ایجاد میکنه.البته جای سرزنش نداره و شما بر اثر بی اطلاعی شاید این مچگیری های نابجا رو انجام داده اید.
من از ویدا@ و قبل از اون از آنی تشکر میکنم.
در ضمن یک برنامه رادیویی پیرامون اعتیاد و بحثهای روانشناسی اون در رادیو فرهنگ ارائه شده.هرشب از ساعت 24 یا 24:30 بعد از نیمه شب که اکثر شبها پیرامون بحثهای مختلف روانشناسیه،فکر میکنم چهارشنبه شبها بحث پیرامون اعتیاد باشه.
رادیو فرهنگ بر روی موج FM ردیف 106 KHz قابله دریافته.
من ا... توفیق
RE: دیگه نمی تونم با اعتیادش زندگی کنم داغون شدم
باران عزیزسلام.از خوندن مشکلت واقعا متاسف شدم اما
باید بگم ترک دادن یه معتاد نیاز به همت عالی و عشق زیاد داره.
عزیز دل چرا ازاون اول مدام به شوهرت میگفتی دوسش نداری؟یا نباید انتخابش میکردی(هر چه قدر هم که بابات بگه خوبه) یا باید بپذیریش..تو قبل ازاینکه بفهمی معتاده هم نپذیرفتیش چه برسه به الان.
اما یادت باشه بعد ازدواج من و تویی در کار نیست و شما ما شدین.یعنی شریک زندگی هم.پس تلاش کن بخاطرخودت و شوهرت..تا زندگیت سر پا بشه.
با این بی علاقگی نمیتونی کاری رو پیش ببری..اول روخودت کار کن..پذیرشت رو بالا ببر بعد تلاش کن شوهرت ترک کنه..
همونطور که ویدای عزیز نقل قول کرد این موش و گربه بازی جواب نمیده.ازطریق همین ان ای اقدام کن.من دیدم معتادی رو که در حد نهایت اعتیاد بوده و با هیچ روشی ترک نکرده اما با روش ان ای ترک کرده.اصلا تو یکی از همین 12قدم معتاد میفهمه و قبول میکنه که معتاده چون اکثرشون واقعا خیال میکنن تفننیه و به محض این که اراده کنن میذارن کنار.
ان ای تخصصی بهتون مشاوره میده
اما بازم میگم اول انگیزه خودتو بالا ببر بعد شوهرتو.
RE: دیگه نمی تونم با اعتیادش زندگی کنم داغون شدم
سلام باران
چند سئوال دارم ازت تو امروز مطمئنی که همسرت معتاد است ؟
اگر مثلا بدانی فردی سرطان دارد و بیمار است با او چگونه رفتار می کنی و احساساتت و قضاوتهایت نسبت به او و بیماریش چگونه است ؟
در اولین قدم لازم داری که بیماری همسرت را باور کنی و یا احتمال بیمار بودنش را در نظر بگیری .
با فردی که بیمار است به گونه ای رفتار نمی کنند که گویی فرد یک خائن و مجرم و ........رفتار نمی کنند که اگر قرار بر این گونه رفتار باشد تو خودت هم نیاز به درمان داری .
این تاپیک ها را بخوان
اعتیاد ؛ جرم یا بیماری
انواع مواد مخدر
علل و زمینه های گرایش به اعتیاد
معرفي كتاب "الكلي هاي گمنام " و "معتادان گمنام"
بازی ها
12 قدم
RE: دیگه نمی تونم با اعتیادش زندگی کنم داغون شدم
از همهتون به خاطر راهنمایی هاتون متشکرم .
ویدا جان چطور می تونم با این مرکز ارتباط داشته باشم ؟از این انجمن سایت یا شماره تلفنی داری؟
ولی با دل خودم چه کار کنم ؟با دلی که دیگه تمایلی به دیدار آن نداره و تنهایی رو به کلکل با آن ترجیح می ده؟
از اوایل زندگیمون متوجه شدم که توانای ها و درک و شعور من از آن خیلی بیشتره در اندازه ای که برای هر کارش از من راهکار می خواد و اگه کاری رو بهش بسپارم باید همپاش بر کارش نظارت کنم و بگم اینطوری درست نیست باید اینطوری انجام بدی وگرنه باید منتظر یک خرابکاری باشم عین یک بچه کوچک که باید دستش و بگیری و راه رفتن و بهش یاد بدی. باور کنید که من کار برادرم . که 5 سال از آن کوچکتره بیشتر قبول دارم و از برادر و پدرم بیشتر کمک می گیرم و بهشون تکیه می کنم تا به آن.هیچ نکته مثبتی درونش نمی بینم جز یه ذره اخلاق خوبش (که آن هم به موقش تبدیل به سگ می شه)که بخوام خودم را پاسوزش کنم.باید واسش هم پدر باشم هم مادر و هم همسر آخه این مرد به لطف داشتن پدر و مادر ...... فقط قد کشیده و اصلا چیزی از زندگی کردن یاد نگرفته.همیشه به شوخی بهش میگم خوشبحال زنی که بعد از من وارد زندگیت میشه چون تا جایی که در توانم بود بهت زندگی کردن و یاد دادم .خسته شدم تازه اینقدر پرو است که با این وضعش حرف از بچه دار شدن هم میزنه ،من که از همین جا بریدم چه برسه به اینکه همزمان 2 تا بچه رو بزرگ کنم.
دلم یه مرد کامل و پخته و سالم می خواد.یعنی فکر می کنید نمیتونم همچین مردی رو پیدا کنم و منم از زندگی و جوانیم در کنار آن لذت ببرم؟بودن با این روبا را بیشتر از بودن در کنار شوهرم دوست دارم:310:
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟
RE: دیگه نمی تونم با اعتیادش زندگی کنم داغون شدم
با دفتر پیشگیری و امور اعتیاد سازمان بهزیستی شهری که در آن زندگی می کنید تماس بگیرید .
شماره ی این مرکز را می توانید ازطریق 118 محل زندگی خودتان بگیرید و از آن ها راهنمایی جهت معرفی مرکزی نزدیک به خودتان بخواهید .
RE: دیگه نمی تونم با اعتیادش زندگی کنم داغون شدم
آنی جان
من در برخورد با یه مریض شاید نسبت بهش احساس ترحم می کردم و سعی می کردم که لحظات خوشی را براش فراهم کنم و آن را به مقابله با بیماری ترغیب کنم چون آن هیچ تقصیری بخاطر مریضیش نداره که اگه بیماری آن ایدز یا اعتیاد بود که رفتار خودش باعث بروز این مشکل براش شده بود دیگه باهاش این رفتار را نداشتم و فقط سعی می کردم از دست من آزرده خاطر نشه همان رفتاری که با شوهرم دارم ولی هر کسی یه آستانه تحملی داره که با تکرار رفتار هایی که طرف مقابلت می دونه باعث آزار به خودش و عزیزانش می شه در کنار رفتار های دیگه اش که آزارت میده (که قبلا به آنها اشاره کردم )ولی میتونستی به زور تحملش کنی و نادید بگیریشون باشه با ادامه این اوضاع فقط خودت را از پا در میاری و نابود می کنی بدون اینکه طرف مقابلت به احساسات تو توجه کنه.
اوایل با هر بار رو شدن دستش برام 3 روز تمام کارم گریه کردن بود و نفرین این زندگی.یه لحضه خودت و بزار جای من (البته امید وارم هیچوقت این جهنم را نبینی و درک نکنی) اول زندگیت حداقل ماهی 1 دفعه با این وضع بری خانه پدرت که آنها هم واقعا از این موضوع کلافه شدن و باز با التماس شوهرم دباره خر شم و برم تو جهنمی که برام ساخته.اما الان دیگه نمی تونم چکش کنم و فقط خود خوری می کنم.حتی ازش سوال نمی پرسم کجا بودی یا با کی بودی که در جوابش دروغ نشنوم (چیزی که زمان خواستگاری بهش گفتم که از شنیدن دروغ متنفرم) .که اگه با من رو راست بود و مثل یه مرد می گفت که می خوام ترک کنم چرا کمکش نکنم؟
این را یادم رفت اضافه کنم که بعد از 1 سال زندگی بدین شکل که هر دفعه با خوش باوری و اینکه ایندفعه ترک می کنه بهش فرصتی دباره بدی ولی بعد متوجه بشی که کمتر از 1 هفته دباره به سمتش رفته و فقط برات فیلم بازی می کنه که مبادا دباره دستش برات رو بشه هر کس دیگه ای به جای من بود چیکار می کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من به کل اعتمام رو نسبت بهش از دست دادم.
من همیشه بهش شک دارم که داره مصرف می کنه مگر اینکه خلافش ثابت بشه و اون اصلا سعیی بر اثبات پاک بودنش نمی کنه(آنکه حساب پاک است از محاسبه چه باک است؟) نمیدونم چطور باید از این بابت مطمئن بشم.
دوست عزیزم شما بگو که باید چه رفتاری باهاش می داشتم؟الان چه رفتاری داشته باشم ؟چطور از مصرف کردن یا نکردنش مطمئن شم؟آیا طلاق بهترین راه نیست و چطوری؟شما بودین چه کار می کردین؟
چطوری اعتماد گرفته شده ام را پس بگیرم؟
RE: دیگه نمی تونم با اعتیادش زندگی کنم داغون شدم
سلام عزیزم
طلاق آخرین راه باید باشه . به هزاران دلیل که اصلی ترینش خودت هستی .
ما در زندگی تلاش می کنیم . هیچ چیزی در زندگی به آسانی به دست نمیاد . نه در این زندگی و نه در هیچ زندگی دیگری . در نتیجه د ر هر زندگی مسئله یا مسائلی برای سرگرمی و دغدغه و ........هست . نوع مشکلات با هم فرق می کند اما هست . حالا به نظرت فرار از مشکلات راه خوبی است ؟!
اما به نظر من تو نیز باید برای شوهرت و عزیزت و زندگی ات تلاش کنی . به هر حال طلاق کار راحتی نیست و بعد از طلاق هم مشکلاتی هست که باید حل شود و ...............
و اما
همسر تو ابدا این توضیحات و این توقعات را نمی فهمد .نه اینکه آدم کم هوشی باشد .کاملا انکار اعتیاد ، یک پدیده ی عادی است برای فرد معتاد . چرا که قبول اعتیاد به همین دردناکی که برای توست برای فرد بیمار هم دردناک است قبول کردنش چه بسا خیلی بیشتر از تو و من و ما .
اما چرا ؟
به این علت که فرد در اصل ترس هایش را پوشش می دهد .
ترس از دست دادن زن
ترس از دست دادن عشق و همسفر
ترس از دست دادن زندگی
ترس از انگشت نما شدن
ترس از بی اعتبار شدن
ترس از قضاوت مردم
ترس از ناشناخته ها
ترس از شکست
و...........
در ضمن نظر من بر این نیست که با دیده ی ترحم با او روبه رو شوی .نه فرد بیمار و نه فرد معتاد احتیاج به ترحم ندارد بلکه نیاز به درک شدن و پذیرفته شدن دارد .
او را درک کن . نیازی نیست که حتما راه جنگ را در پیش بگیری . اگر تصمیم به سازندگی زندگی ات بگیری در اولین گام باید از تمرکزت بر روی اعتیاد و بیماری همسرت کم کنی و در پذیرش او و بیماریش قرار بگیری ( هست هر آنچه که هست ) و یک ارزش معنا در زندگی ات پیدا کنی و آن را هدف قرار بدهی و به معنایت وصل شوی تا بتوانی این پذیرش را وارد چرخه ی زیستی خودت بکنی و این همه دنبال مچ گیری از همسرت نباشی . او را معتاد بدان و فرض کن ............ببین ارزشی در زندگی ات هست که بخواهی برای حفظ آن ارزش ها زندگی خودت را بسازی و براش تلاش کنی ؟!
( من امیدوار بودم قبل از اینکه مطلبی بزنی لینک هایی که برات گذاشتم را با دقت بخوانی . چرا نخواندی ؟ چرا به این باور نرسیدی که این مرد مریض است ؟! چرا پدیده ای که در سر و روح و روانش و در متابولیسم بدنش اتفاق می افتد را متوجه نشدی ؟؟! )
دوباره ادامه ی مطلب را برات می نویسم دستم به ارسال خورد این مطلب تا اینجا باشد تا بعد که لینک ها را بادقت خواندی دوباره با هم صحبت کنیم .
RE: دیگه نمی تونم با اعتیادش زندگی کنم داغون شدم
خیلی ممنونم دارم لینک ها را میخونم و خیلی جالب بود لینک بازی ها .
منظورتون را نفهمیدم یعنی بپذیرم که شوهرم معتاده و به دنبال هدف باشم؟فکر نمی کنید اینطوری دارم پاسوز آن میشم و از زندگیم هیچ لذتی نمی برم؟
شاید شما هم مثل مشاوری که پیشش رفته بودم فکر می کنید که زندگی فقط خورد و خوراک و پوشاک و مسکن و روابط جنسیست؟
بخدا برای من اینها ملاک نیست که اگه ملاک بود چرا از خانه پدرم بیام بیرون ؟من دوست دارم شوهرم باعث پیشرفت و افتخار من باشه نه اینکه از معرفی کردنش به دوستانم خجالت بکشم و از بودن در کنارش احساس آرامش کنم.درخواست زیادیه؟هدف من تو زندگیم پیشرفته نه درجا زدن در یک مکان.
زمانهایی که به جدایی فکر می کنم احساس پرنده ای را دارم که از قفسش رها شده و با آزادی تمام داره اوج می گیره !!!!!!!!!!!!!!!!
الان که دارم باهاتون حرف میزنم احساس می کنم که بیشتر دوست دارم ازش جدا شم تا اینکه به اصلاح زندگیم بپردازم نمی دونم شاید بعدا پشیمان بشم .میشه لطفا از عواقب طلاق هم برام لینک بزارید تا درست تصمیم بگیرم.
RE: دیگه نمی تونم با اعتیادش زندگی کنم داغون شدم
اگر هدفت در زندگی پیشرفته پس پیشرفت کن با توجه به تواناییهای خودت نه بر اساس تواناییهای همسرت.
ایا فکر می کردی که ازدواج کردن با یک فرد کامل باعث پیشرفت میشه؟
این لینک رو بخون . خوب مراحلی که نویسنده تاپیک طی کرده بخون. شرایطی شبیه به شما داشته (البته نه اعتیاد) اما ببین چی شد که تونست به همسرش به عنوان یک بیمار کمک کنه.
RE: دیگه نمی تونم با اعتیادش زندگی کنم داغون شدم
سلام باران جان
به خاطر مشکلی که در زندگی برایت پیش آمده خیلی ناراحت شدم ولی باور کن این تنها مشکل تو نیست مشکل جامعه کنونی ماست و خیلی های دیگه مثل شما با این مشکل دست و پنجه نرم می کنند درسته که اعتیاد ریشه زندگی رو می سوزونه ولی خیلی وقتها هم دیده شده که با اراده قوی فرد معتاد اقدام به ترک کرده و موفق می شود حال شاید بگویی این اراده قوی را همسرت ندارد به نظر من اگر واقعا عاشق شوهرت بودی و از صمیم قلب دوستش داشتی هیچ وقت به فکر جدا شدن و طلاق گرفتن نمی افتادی و باعث ایجاد انگیزه برای ترک کردن می شدی و مطمئنا جواب می گرفتی منتها فکر می کنم چون از اول دلت با همسرت نبود حالا بهانه خوبی برای جدا شدن داری تا در آینده کسی سرزنشت نکند و عذاب وجدان نداشته باشی اصلا اگر قرار باشه که تمام کسانی که همسر معتاد دارند طلاق بگیرند که باید بیش از نیم جمعیت کشورمون مطلقه باشند این که نمیشه به نظرم الان نباید به جدایی فکر کنی تمام سعی خودت را بکن و به همسرت بگو طوری که باور کند دوستش داری بگو هر چه زمان می گذره بیشتر بهت علاقمند میشم تا نور امیدی در دلش برای شروع یک زندگی سالم پیدا شود و با محبت کردن به او این را ثابت کن به شرطی که در این راه ثابت قدم باشی و زود جا نزنی هر کاری هم که تونستی بکن تا از برادرهایش دور بماند اگر می توانی به یه جای دیگر نقل مکان کنید تا کمتر بتوانند همدیگر راببینند در ضمن تا می توانی مشغله های کاری ، تفریحی و ... برای خودتان درست کن تا فرصت این کارو کمتر داشته باشه بهش بگو که همراهش هستی تا ترک کند
RE: دیگه نمی تونم با اعتیادش زندگی کنم داغون شدم
از تمام دوستان عزیزم که من را در حل این مشکل راهنمایی می کنند از صمیم قلبم متشکرم.
میترای عزیزم واقعا جامعه تا این اندازه خراب است؟یعنی باید بین بد و بدتر یکی را انتخاب کنم؟
نمی دونم یعنی باید بسوزم و بسازم؟
من تمام این راههایی که شما پیشنهاد کردی را انجام داده ام به شهر بزرگتر نقل مکان کردیم ولی متاسفانه شغل شوهرم هنوز همان جاست و به خاطر من رفت و آمد می کند و از طرفی به خاطر خرج زندگیمون دائم مشغول کار کردن است ولی من هنوز نتونستم اعتمادم را نسبت بهش افزایش بدم و تا زمانی که نتونم این اعتماد را افزایش بدم دلم راضی به ادامه این زندگی نیست.نمیدونم چطور میتونم این اعتماد را افزایش بدم؟چطور میتونم این تغییر بزرگ را به خودم اثبات کنم که شوهرم ترک کرده؟آخه بزرگترین چالشی که با خودم دارم این است که نمی دونم هنوز به مصرفش ادامه می ده یا اینکه ترک کرده؟(که البته با گذشته ای که من از آنم دیدم بعید میدونم)آیا راهی برای اثبات این موضوع هست؟
از تمام دوستانی که تاپیک من را مطالعه می کنند خواهش می کنم که بیتفاوت از آن رد نشوند و من را از تجربیات و دانستهای خودشون مستفیض کنند.خیلی متشکرم