خانواده ی شوهرم زندگی ما رو دارن خراب میکنن
سلام دوستان:
من 2 ساله که ازدواج کردم و رابطه خوبی با شوهرم دارم اما خانوادش همیشه زاغ سیاه منو چوب میزنن. شوهرم علاقه ی عجیبی به خانوادش داره اگه یه روز برم خونه مامانش از خوشحالی نمیدونین چیکار میکنه اگه نرم کل رابطمون میره زیر سوال....
اما مشکل اصلی من گوشی بودن شوهرمه. 1 خواهرو بردار برزرگتر از خودش داره که 8 و 10 سال ازش بزرگترن. باورتون نمیشه اینا هرچی میگن شوهرم تایید میکنه. مثلا چند روز پیش خواهر شوهرم بهم گفت بیشتر به مامانم زنگ بزن. و امروز این حرفو از دهن شوهرم میشنوم.
برادر شوهرمم به شدت به شوهر من حسادت میکنه و نمیتونه پیشرفتشو ببینه وقتی میبینه من شوهرمو برای پیشرفت کردن تشویق میکنم توی جمع و همیشه توی زندگیمون دخالت میکنه و ادای بزرگترا رو درمیاره ولی شوهرم لام تا کام هیچی نمیگه منکه جوابشو میدم شوهرم بعدش شاکی میشه که این دخالت نبوده و تو بی جا کرد ی که جواب دادی...
خلاصه همیشه به خاطر خانواده ی شوهرم ما با هم جرو بحث داریم. جلوی شوهرم قربون صدقم میرن چشمشو که دور میبینن بد رفتاریاشون شروع میشه. و از همه حرفاو رفتارای من سو استفاده میکننو شوهرمو دارن نسبت به من بدبین میکنن.
بگین چیکار کنم نه میتونم باهاشون قطع رابطه کنم نه وقتی میبینمشون میتونم حرف بزنم چون از حرفام سو استفاده میکنن یا بحثمون میشه یا از حرفام آتو میگیرنو پشت سرم بد میگن. اگرم باهاشون حرف نزنم شوهرم میگه با خانوادم مشکل داری .....
اینا نمیذارن ما زندگی کنیم .........چیکار باید بکنم:302::302::302::302::302::302::302::302:
RE: خانواده ی شوهرم زندگی ما رو دارن خراب میکنن
دوست عزیزشماوهمسرتون بایدرفتارجراتمندانه رویادبگیرید.
این لینک وکارگاه اموزشی-رفتارجراتمندانه مطالعه کنید.
خوندن این لینک هم بی تاثیرنیست.
RE: خانواده ی شوهرم زندگی ما رو دارن خراب میکنن
سلام گلچهره جان
این حرفو نزن .شما و همسرت باید با مدیریت قوی بتونین جلو این مسائل رو بگیری.اصلا خانواده شوهر سرشون به گور.اونا کی هستن که بخوان زندگی شما رو خراب کنن.شما این اجازه رو نده.محکم باش.را بطه ات رو به حداقل برسون.وقتی هم میخوای بری پیششون 14 بار سوره قدر رو بخون و با اعتماد به نفس برو.دهن به دهنشونم نذار.این ادما نیاز به تخلیه روانی دارن.بذار هر جور میخوان رفتار کنن.تو بچسب به زندگیتو شوهرت
RE: خانواده ی شوهرم زندگی ما رو دارن خراب میکنن
مریم جان ممنونم. به نظر شما وقتی دارن توی زندگیم دخالت میکنن و توی جمع برام تعیین تکلیف میکنن و شوهرمم ساکت میشینه باید چیکار کنم؟ منم سکوت کنم که تا آخر عمرمون همش دخالت کنن؟ یا محترمانه ازشون خواهش کنم که توی زندگیم دخالت نکنن؟؟؟؟
در ضمن من چطور رابطمو با خانواده شوهرم کم کنم؟ شوهرم قبول نمیکنه. خواهرو برادرش شهرستانن عید 2 هفته میان خونه پدرو مادرشون کل دو هفته رو اگه نریم مسافرت باید هرروز بریم خونه مادرش......
به نظرتون چطوری با این آدما رفتار کنم که هم شوهرمو جذب کنم و هم اونا حدو حدودشونو بفهمنو دست از سرمون بردارن بذارن زندگیمونو بکنیم؟؟؟
RE: خانواده ی شوهرم زندگی ما رو دارن خراب میکنن
سلام
کارگاه آموزشی که mahi91 برایت گذاشته خیلی به دردت می خورد سعی کن با دقت بخونیش
چنانچه با خانواده همسرتان به مشکل برخورد می کنید و می خواهید که رابطه تان دوام داشته باشد، تنها یک حق انتخاب بیشتر ندارید: شما می بایستی که به همسرتان اصرار کنید تا حد و مرزهای آنها را برایشان تعریف کند
مادامی که همسرتان فکر می کند که مشکل از شماست و خود را دخالت نمی دهد، جدائی بین شما مرتباً بیشتر و بیشتر خواهد شد.
در گفتارهایتان صراحت داشته باشید
منظور از صراحت از بین بردن احترام های موجود در روابط نیست. بلکه داشتن توان این کار است که توقعات خود را به صورت واضح و روشن همراه با بذل محبت و احترام به اطرافیان خود گوشزد کنید و خواسته های خود را مطرح نمایید
RE: خانواده ی شوهرم زندگی ما رو دارن خراب میکنن
سلام به گلچهره خانم
اين مسائل تا حدودي ( البته بگم متاسفانه ) عاديه ديگه ، اما اگه نتونيد اين شرائط رو مديريت كنيد ممكنه تبديل به بحراني در زندگي شما بشه ،
براي اينكه شرائط شما بهتر بشه و بتونيد جلوگيري كنيد از اين مسئله ، چند توصيه كوتاه به شما ميكنم ...
اول اينكه : به همون كارگاه مهارتها در سايت همدردي رجوع كنيد و كليه مطالب را به دقت بخونيد و سعي كنيد تمرين كنيد ...
دوم : اگه بتونيد در خود كلاسهاي آموزش مهارتهاي زندگي ( كه ده مهارت مهم زندگي از قبيل مهارت ارتباط جمعي و فردي و ....... هست ) شركت كنيد بسيار بسيار براي شما مثمر ثمر واقع خواهد شد و به نظر من مشكل شما حتما حتما با حضور در اين كلاسها حل خواهد شد ...
سوم : در زندگي همه ما از يكديگر بايد انتقاداتي داشته باشيم ، اما متاسفانه همين انتقاد كردن 90 درصد در زندگي تنش ايجاد ميكنه كه بايد ما در زندگي راه انتقاد كردن از يكديگر رو بلد باشيم ، لذا براي مفيد واقع شدن يه انتقاد در زندگي پست زير را بهتون پيشنهاد ميكنم بخونيد ( اون پستي كه خودم ارسال كردم )
http://www.hamdardi.net/thread-17355.html
چهارم : گاهي اوقات همين مسئله ها ممكن است در زندگي بحرانهائي در زندگي پيش آورد ، لذا لينك زير را هم بهتون پيشنهاد مي كنم بخونيد ، مطمئن باشيد مفيد واقع خواهد شد
http://www.hamdardi.net/thread-17499.html
باز توصيه ميكنم كلاس مهارتهاي زندگي و كارگاهها فراموش نشه ،
يه نكته ديگه اينكه خوب در اين جمع ها سعي كنيد از جملاتي كه ايجاد حساسيت كنه و اوضاع رو بهم بريزه يوري كنيد ، مثلا همون كه خودتون گفتيد بيان موفقيت هاي شوهرتون در جمع ، چون براد شوهرتون حساسند روي اين قضيه ، خوب چرا بگيد ؟؟؟
خيلي وقتا نيازه كه بذاريد درگران در جهل مركب ابد الدهر بمانند ، پس نگذاريد از رمز و راز زندگيتون با خبر بشن ...
شما شك نكنيد كه مي توانيد ... زندگي مال ماست ، پس فقط خود ما ميتوانيم آن را بسازيم ، در اين ساختن حتي منتظر خدا هم نباشيم ، قرار نيست كسي از عالمي دگر بيايد و ما را حركت دهد ، پس اين مائيم كه بايد به طرف افق زيباي خورشيد بنگريم و بسازيم آينده اي روشن را
به اميد بهره بري از همه زيبايي هاي زندگي :72::72::72:
RE: خانواده ی شوهرم زندگی ما رو دارن خراب میکنن
سلام گلچهره جان منم يه مشكلي شبيه مشكل تو رو دارم اما مال من خيلي بدتر از مشكل توئه ميخوام مطرحش كنم فقط بسپرشون به خدا:72:
RE: خانواده ی شوهرم زندگی ما رو دارن خراب میکنن
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
باز کننده تاپیک بیش از دو هفته است که سراغ تاپیکش نیامده تاپیکهایی که از پست مراجع و آخرین پست اعضاء در آن ، بیش از 2 هفته گذشته باشد به روز نمی شود تا خود مراجع به آن سر نزند و پست نزند و از وضعیت خودش نگوید .
لطفاً دقت فرمائید
RE: خانواده ی شوهرم زندگی ما رو دارن خراب میکنن
سلام دوستان:
مشکل من با خانواده شوهرم همچنان با قیست. چند روز پیش بهم ثابت شد که اصلا متوجه نیست که خانوادش ما رو کنترل میکنن. خواهر و برادر شوهرم توی یه شهر دیگه زندگی میکنند و فقط شوهرمه که به پدرو مادرش نزدیکه..
چند روز پیش که مسافرت بودیم برادر شوهرم گفت وقتی شما میرید سفر به پدرو مادرم خیییلیی سخت میگذره توی جمع و همه شروع به اظهار نظر کردن که راست میگه . از اون ورم هرروز مادرشوهرم به شوهرم زنگ میزد که امروز کجا رفتید چیکار کردید چی خوردید کی برمیگردید با اینکه قبلش بهشون گفته بودیم کی برمیگردیم. همیشه هم پدر شوهرم در حال ناز اومدن برای شوهرمه که من پیرم من دیسک کمر دارم و.......
خواهرو برادر شوهرمم همیشه توی حرفاشون میگن در آینده که شما ( یعنی منو شوهرم) از پدرومادرمون نگهداری کردید.......... یا تنها امید ما به شماست مواظب پدرو مادرمون باشید...... درحالی که خودشون 2 تا فقط سالی 2 بار میان به پدرومادرشون سر میزنن. شوهرمم اگرچه نمیذاره توی زندگیمون دخالت کنند ولی کاملا موافقه که بین سه تا بچه ی اونا فقط اونه که مسئول پدرومادرشه و باید بگم که ما اختیار و آزادی 100% نداریم و این موضوع داره منو بدجور عذاب میده تازه وقتیم که به شوهرم میگم اصلا نمیفهمه حرف من چیه و میگه تو بهونه الکی میگیری یا به تو مربوط نیست در حالی که این آزادی منه که داره سلب میشه.
راستش من خیلی بی تجربه هستم و اصلا ناز اومدنو سیاست داشتنو بلد نیستم فقط میخوام زندگی کاممملااااااا مستقلی داشته باشم. خیلیا رو دیدم که با سیاستو زرنگی کاری کردن که زندگیشونو مستقل کردن و شوهرشونم حرفشونو درک میکنه ولی من نمیدونم چطوری. خواهش میکنم کمکم کنید و بگید چطوری روی شوهرم تاثیر بذارم و زندگیمو مستقل کنم؟؟؟ :302:
دیگه خسته شدم
RE: خانواده ی شوهرم زندگی ما رو دارن خراب میکنن
سلام گلچهره جان
نباید ارتباطتت رو با تالار قطع کنی.باید اینجا باشی و مهارتها و به قول خودت سیاست ها رو یاد بگیری...ببینی کسایی رو که مشکل شبیه شما دارن و چه راهنمایی های دارن از سمت افراد با تجربه میشن...
گلچهره جان
به نظرم کمی حساس شدی و تا حدودی به همسرت حق میدم.
اول از همه شرایطتی که داری رو بپذیر.همسر شما ادمیه که دوست داره خیلی به پدر و مادرش برسه.این یک واقیعته و شما در عرض یکی دوسال نمیتونی همسرت رو تغییر بدی.
دوم اینکه انقدر هم از دید بد به این موضوع نگاه نکن....با خودت بگو محبتی که همسرم به خانوادش میکنه کلی خداپسنده و اگر شما هم راضی باشی به این محبت مورد لطف خدا قرار میگیری.
سوم اینکه در مورد این موضوع دیگه به همسرت گیر نده و باهاش مستقیم وارد بحث نشو.با بحث نتیجه نگرفتی.پس بهتره کمی خودت رو به بیخیالی بزنی.
چهارم اینکه اگر خواهر و برادرش میگن شما باید نگهداری کنید و .... شما از الان جبهه نگیر.از الان دااری غصه شاید 20 سال دیگه رو میخوری؟ما از فردای خودمون خبر نداریم..جه برسه به....
پنجم اینکه یه سوال ازت دارم...مثلا مادر همسرت زنگ میزنه میگه چی خوردی..کی برمیگردین..کجا رفتید....راستش به نظرم کار بدی نمیکنه...از اون تیپ مادرهاست که زیاد نگران بچه اشه.
شما هرچقدر حساسیت داشته باشی همون قدر هم اذیت میشی....مادر همسر من هم همینطور و شاید چندین درجه بدتره...حتی یه بار به من گفت کاش تو خبرای خونه تون رو بیا و به من بگی !!
من اگر حساسیت به خرج بدم خودم از همه کسی بیشتر اذیت میشم.مثل شما...
شما باید محبتت رو به همسرت زیاد کنی و از لحاظ روحی ازارش ندی...(مثل همین بحث در مورد دخالتهای مادرش)
اون اگر متمایل بشه به سمت شما کم کم از ووابستگی به مادر و پدرش هم کاسته میشه
با تالار در ارتباط باش
موفق باشی
RE: خانواده ی شوهرم زندگی ما رو دارن خراب میکنن
سلام گلچهره جان
در مورد رابطه همسرت با خانواده اش دخالتی نداشته باش و ابدا به او در مورد این رابطه ها گیر نده .
شما زمانی می توانی اعتراض کنی که دخالت کامل توی زندگیتون دارند !
نمی دونم چرا می گی هیچ آزادی نداری ولی برداشت کردم چون می گن مسافرت نرید اینجوری فکر می کنی ؟
حساسیتت رو کم کن خانومی بزار هر جور که دوست دارند حرف بزند و عمل کند سرت توی کار خودت باشه نه اینکه منفعل گرانه باشی هاااااا نه در عین قاطع بودن احترم رو داشته باش ولی با شوهرت زیاد درگیر نشو ..
در مورد مادرش هم با احترام صحبت کن چون اینطوری زندگی راحتی خواهی داشت .
کسانی که در اطراف ما هستند حرفهایی را که می زنند فقط در حد حرف هست پس زیاد آنها را کش نده !
گلچهره جان در مورد خودت بگو که چقدر در مورد رفتار جراتمندانه تلاش کردی؟
در مورد شوهرت هم سعی کن همیشه باهاش خوب باشی و بهش لبخند بزنی تا حساسیتی که در تو مشاهده کرده از ذهنش خالی بشه و بعد خیلی آروم آروم و پله پله در خواست هایت را بگو و بهش بگو که تکیه گاهی به جز او نداری !
RE: خانواده ی شوهرم زندگی ما رو دارن خراب میکنن
سلام دوستان:
از راهنمایی هاتون ممنونم. در مورد خودم باید بگم که مشکل منو شوهرم خیلی خیلی پایه اییه. وقتی شوهرم اومد خواستگاریم با اینکه همه خصوصیاتش عالیه ولی منو بابام راضی نبودیم چونکه من اصلا از موقعیت شوهرم خوشم نمیومد و نمیاد. دلم میخواست مثل خودم تحصیلکرده باشه محل زندگیمون اینجا نباشه و شغلش هم اینی که هست نباشه. شغل شوهرم و محل زندگیمون خوبه ولی من ازش متنفرم در واقع اون همه خصوصیاتی رو که میخواستم داشت جز موقعیت. بهم قول داد درس میخونه فلان چیزو داره و وضع مالیش خوبه فقط باید کمی صبر کنم تا وقتی از نظر مالی بهتر شد هم شغلش و هم محل زندگیمونو عوض میکنیم من راضی شدم و اینطوری بابامو هم راضی کردم بعد از یه مدت فهمیدم که خانوادش بهم دروغ گفتن و حاضر نیستن به اندازه ای که گفتن ازش حمایت کنن در واقع به شوهرمم در این مورد دروغ گفته بودن و باباش که همش ادعاش میشد خیلی حوامونو داره یه دفعه گفت میخوام هر چی دارم بدم به اون 2 تا بچه هام و شما باید از نظر مالی حمایتم کنید ..... که بحثش خیلی مفصله و من نذاشتم اینطوری بشه. منم فکر کردم فقط یه مدت کوتاه باید این وضعیتو تحمل کنم.
همچنین وابستگی پدرو مادرش هم آزارم میده. اگه یه مهمونی میخوان برن باید ما هم بریم چون ماشین ندارن اگه ما نریم اونا هم نمیرن. از طرف دیگه تا حالا 10 تا موضوع کوچیکو بزرگ وجود داره که شوهرم و خانوادش در موردش بهم دروغ گفته بودن. بعضی وقتا حواسش نیستو راستشو میگه و من متوجه میشم این همون چیزی بوده که قبلا در موردش یه چیز دیگه بهم گفته بود. از طرف دیگه چون کارش با باباش شراکتی هست باباش اصلا و اصلا راضی نیست که ما بریم و همشه در حال راضی کردن شوهرمه که اینجا و این شغلت از همه چیز بهتره. اون این حرفو میزنه تا شوهرمو اینجا نگه داره که سرمایه باباشو براش زیاد کنه. اصلا به فکر مانیست و همش به خودش فکر میکنه. راستش اعتمادم بهش خییلیی کم شده و از اینکه شو هرم شغلی رو داره که ازش متنفرم اعصابم خورد میشه یه مدت هیچی نمیگم وسعی میکنم فراموش کنم بعد یه سری مسائلی پیش میاد که همه اینا رو سلسله وار میاره توی ذهنم و میشم مثل یه باروت و اونوقت سر یه موضوع مسخره:320::320:
احساس میکنم سرمو کلا گذاشتن نه به خاطر مادیات به خاطر اینکه قرار بود الان همه چیز جور دیگه ای بشه
RE: خانواده ی شوهرم زندگی ما رو دارن خراب میکنن
سلام به گلچهره عزيز
به منم دروغ گفتن زير حرفشون زدن منم شرايط شوهرمو به هيچ وجه قبول ندارم ولي متاسفانه دوستش دارم و اي كاش دوستش نداشتم چون الان مي فهمم خيلي نامرده وابستگي شدييييييييييييييييد به مادرش داره پدرش كه اصلا تو خونه شون ادم حساب نميشه بشين پاشو اب دستته بزار و بيا مرخصي بگير بيا منو ببر دو تا خيابون اونورتر پول هاشو پنهوني از شوهرم بگير بلا استثنا هرروز چند ساعت به زيارت مادرش رفتن بدون اينكه به من بگه با مادرش و خواهراش دو روز به مسافرت رفتن و ديگه چي بگم و سوختن و ساختن من و من و من
اين كارهاشون به جهنم از من به شوهرم بد ميگن و دارن هرروز سردتر و سردترش ميكنن تا منو طلاق بده و من هم بالاخره :320::320::320::320:
با دعوا و داد و فرياد تلفني رابطه مو با خونواده شوهرم قطع كردم و درسته كه شوهرم بعد از اون منو روزي 50 بار از خونه ميروند اما با دعا و نمازم زندگيمو روز به روز بهتر و بهتر كردم و خدا خواست زندگي من از اون حالت جهنمي بياد بيرون و بدكاري هايي كه مادرشو خواهراش پنهوني در مورد منو شوهرم و رابطه مون كرده بودن هم يواش يواش داره از پشت ابر مياد بيرون و خدارو صدهزار مرتبه شكر شوهرم هم داره يه چيزايي ميفهمه هرچند كه با سياستش نمي خواد من چيزي بفهمم
خلاصه گلچهره عزيز مي خوام بگم مثل من يهو بومممممممممممممممم نكني چون بعد از اون حفظ كردن زندگي كار هركسي نيست ولي با احترام و سياست و بدون حساسيت حرفتو رك بگو از هيچي هم نترس ولي خودتو مسئول بدون كه به پدرو مادرشوهرت برسي و كمك كني ان شااله خدا تو رو هم يه روزي كمك خواهد كردو قبل از همه اينها هم سعي كن قبولش كني و دوستش داشته باشي حتي اگه خالي بند هم باشه مث شوهر من!:cool: