سلام به همه
من 22 سالمه و همسرم 27 ساله و شغلش آزاده.حدودا 2 ماه و نیم از مراسم عروسیمون میگذره .زیاد پیش میاد با هم بحث کنیم اما زود از دلمون در میاد.جدیدا خیلی گیر میده و بحث ها مون بیشتر شده دو روز پیش من خونه بابام اینا بودم و وقتی اومدم خونه مادر شوهرم گفت همسرم زنگ زده و حال و احوال کرده منم ناراحت شدم که چرا به من یه زنگ نزده اما به روم نیاوردم و خودم بهش زنگ زدم و در جوابم گفت سرم شلوغ بوده و کار داشتم وقتی اومد خونه از میون حرفهاش فهمیدم که به زنداداشش زنگ زده منم ناراحت شدم و کفتم جه طور واسه اون وقت داشتی البته همسرم به بهونه برادر زادش زنگ میزنه و من حساس شدم رو این موضوع اما به روش نیاوردم که چرا به زنداداشت زنگ میزنی گفتم واسه اون کوچولو وقت داشتی واسه من نداشتی و بد اخم کردم.البته میدونم کار درستی نکردم شب که اومد بالا و تنها شدیم به شدت عصبانی شد و گفت این چه وضعشه تو به یه بچه 2ساله حسودی میکنی خسته شدم هر روز میری خونه بابات بگو و بخند میای خونه اخم و تخمت رو واسم میاری.خسته شدم از زندگیم راضی نیستم من میدونم کارمون به طلاق میکشه تا نهایت یه سال دیگه.تو تو ازدواجهای بعدیت هم شکست میخوری من میدونم.منم گفتم من ازت راضی نیستم حرف زدنت رو درست کن اونم گفت راضی نیستی برو خونه بابات منم کفتم جرا همش اینجوری میگی عرضه زن نگهداشتن نداشتی اومدی منو بد بخت کردی فکر کردی نمیتونم برم اونم گفت نه اگه بری میزنه پس سرت میگه برو سر خونه زندگیت.منم تا صبح گریه کردم همیشه موقع عصبانیت بدترین حرفها رو به زبون میاره .منم میتونستم برگردم خونه بابام یا دعوا راه بندازم اما میدونم اوضاع بدتر میشه و فقط ابرومون میره صبحش زنگ زد که از دلم در بیاره اما من محل ندادم و قطع کردم اونم دوباره لج کرده.اصل دعوا خیلی مسخره بود و شاید م میتونستم یه طوری بگم که ناراحت نشه و میدونم مقصرم اما این که به خاطر یه موضوع کوچیک یه همچین حرفایی بهم بزنه واقعا دلم رو شکونده نمیدونم چه جور برخورد کنم فعلا که قهریم لطفا راهنماییم کنید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)