-
دلم اندازه دنیا گرفته (به دنبال راهی برای اصلاح زندگیم)
سلام
مدتی میشه که مشکلات دوستان رو می خونم و دنبال راه حلی برای مشکل خودم می گردم
من 26 ساله و همسرم 30 ساله است ازدواج ما سنتی بود و چهار ساله از ازدواجمون می گذره
بار اولی که همسرم به خوستگاریه من اومد بهش جوای رد دادم فقط به خاطر اینکه احساس کردم از نظر فکری از هم دور هستیم ولی دوباره اومد و من به ایشون جواب دادم اوایل ازدواجم دودل بودم ولی به مرور احساس کردم هر چی می گذشت بیشتر بهش علاقه مند شدم تا اینکه یه مسئله مالی تو زندگیمون پیش اومد و این مسئله مربوط به خانواده همسرم بود و با همسرم دعوامون شد و همسرم برام نامه نوشت و تو نامه گفته بود من یه موی گندیده ی پدر و مادرمو به تو و امثال تو نمی دم
و یا یه دفعه بهم گفت هدفم تو زندگی خدمت به پدر و مادرمه
و یا یه دفعه بهم گفت مادرمو از همه دنیا بیشتر دوست دارم
این تو دل من موند خیلی هم زیاد و منی که اصلا آدم حساسی نبودم رو روز به روز نسبت به پدر و مادر همسرم حساس تر کرد
تلفن هاشو چک می کردم و وقتی می دیدم زیاد بهشون زنگ زده به شدت بهم می ریختم
و حالم بد می شد و روز به روزم حساس تر و بدتر می شدم
پدرشوهر و مادر شوهرم به نوبه خودشون آدمهای بدی نیستن و میشه گفت خوبند و همسرم هم خیلی مهربون و رئوفه ولی نسبت به همه این طوریه
الانم به جایی رسیدم که روی کوچکترین رفتار همسرم روی خانواده اش حساسم مثلا تو خونه مادرشوهرم اینا همسرم کمک می کنه و مواظبه خونشون کثیف نشه ولی من احساس می کنم نسبت به زندگی من اصلا اینطوری نیست و براش تمیز کردن خونمون از طرف من مهم نیست و کمکی به من نمی کنه
از طرفی دعواهای زیاد ما سر این مسائل باعث شده خیلی از هم دور شیم
و من اوایل خیلی خیلی آدم گرمی بودم ولی الان به شدت سرد شدم و از روابط جنسیمون اصلا لذتی نمی برم و همیشه در آخر رابطمون بغضم می گیره چون من دوست دارم بهم ابراز احساسات زبانی کنه
و همسرم هم دیگه نسبت به سابق دوست ندارم
منی که دلم پر می کشید بیاد خونه حالا دیگه اصلا دوست ندارم بیاد خونه
کارمم همش شده گریه تو تنهایی و گاهی هم پیش اون
موقع دعواهامونم به شدت عصبی میشم و داد و فریاد می کنم و به پدر و مادرش توهین می کنم:302:
دلم خیلی وقته مرده
به خدا دیگه اون ادم سابق نیستم من برای همسرم جون می دادم ولی الان حتی حوصله شام درست کردن براشو ندارم و به زور کارامو می کنم[b]
دلم هیجان می خواد دلم می خواد بهم انرژی بده حالا با یه دوستت دارمه ساده و یا یه شاخه گل
-
RE: دلم اندازه دنیا گرفته
سلام atis عزیز
به همدردی خوش آمدی!
مسئله ات را چند بار با دقت خواندم و به چند مسئله برخورد کردم!
بیا از اینجا شروع کنیم که اول اشتباهات تو را ببینیم و بعد اشتباهات همسرت را!
مسئله تو مسئله حاد و پیچیده ای نیست و از بی تدبیری تو در مواجهه با آن است!
عزیز دلم
اشتباهات تو را با توجه به آموخته هایم از این سایت بر می شمارم تا خوب رویش دقت کنی و
سعی در متهم کردن دائم همسرت نداشته باشی چون خوب می دانی که ارتباط یک جاده
2 طرفه است و همه تقصیرها را نمی توان گردن همدیگر انداخت!
- شما منتظر هستی که همسرت قدمی برای شادی تو بردارد و خودت اقدامی برای خودت و
زندگیت نمی کنی!
- بیش از حد به همسرت و خانواده همسرت حساس شده ای!
- کمک کردن و علاقه همسرت را به خانواده اش بد می دانی و به آنها بی احترامی می کنی!
- خانواده همسرت را یک رقیب جدی برای خودت می بینی در حالیکه آنها انسان های خوب و
مهربانی هستند!
- سعی داری بین همسرت و خانواده اش جدایی ایجاد کنی که یک اشتباه بسیار بزرگ است
زیرا اول آنها بوده اند و بعد شما آمده ای! معلوم است که اگر در یک رقابت خودت را بیاندازی
بازنده ماجرا تو هستی!
- الان هم منتظری که همسرت تو را شاد کند و با این همه نکات منفی او به تو ابراز محبت
کند و خودت هیچ کاری نمی کنی!
این مطالب را بخوان :
لینک 1
لینک 2
لینک 3
لینک 4
tesoke نوشته :
نقل قول:
مشکل این جاست که همه فکر میکنند که این منم که دارم برای این زندگی بیشتر
هزینه میکنم.305 این هزینه شامل محبت و از خود گذشتگی و کار و ... میشه. هر کدوم از
زن و مرد با خودش فکر میکنه: من دارم این قدر برای این زندگی هزینه میکنم اما طرف مقابلم
تلاشی نمیکنه. 311
اینه که مشکل درست میکنه. این که هر کس خوبی های خودش را میبینه و بدی هاشو
چشم پوشی میکنه 163 اما در مورد طرف مقابل، بدی هاشو میبینه و خوبی هاشو چشم
پوشی میکنه.163
خوب شما هم به همین مشکل دچار هستید که فکر می کنید همش شما در زندگی زحمت
کشیده اید و همسرتان هیچ کار خوبی نکرده و این به 2 دلیل است :
1- حساس بودن شما به موضوعات زندگی و سخت گرفتن زندگی
2- متوقع بودن و خود را در یک رقابت دیدن!
خوب حال چاره کار چیست؟
کسب مهارت های ارتباطی و یادگیری روش های صحیح زندگی!
شما باید بدانید که نباید دائم متوقع باشید!
نباید به خانواده همسرتان توهین یا بی احترامی کنید!
نباید به آنها حساس باشید!
نباید انگشت اتهام را دائم به سمت همسرتان ببرید و کمی منصف باشید!
در این سایت چرخی بزنید و قدر دان داشته ها و نعمات زندگیتان باشید و کمی هم منصف
باشید و هم اشتباهاتتان را بپذیرید و با خواندن مقالات بیشتر با گفتگو دوباره به همسرتان
نزدیک شوید و دائم دنبال ایراد گیری و مسئله تراشی نباشید!
عزیز جان همسر شما هم اشتباهاتی داشته ولی این هنر یک زن است که افسار زندگی را
به دست بگیرد! احترام برای خودش بخرد! ، مردش را تربیت کند و محیط خانه را جذاب و آرام!
حال کمی هم شما از رفتارهای خودتان بگویید!
موفق باشید!
-
RE: دلم اندازه دنیا گرفته
سلام بهار عزیز
برای تشکر از شما راهی جز دعای خیر برایتان ندارم
تمام حرفایتان را قبول دارم
ولی ..
از خودم می گویم تا راه حلی برای دردهای دلم به من بگویید
به شدت احساسی و عاطفی هستم و عاشق نقاشی و روحیه ای به شدت لطیف دارم
در تما این 4 سال گوشهایم حتی یک عزیزم ساده با صدای آشنای همسرم نشنیده
در تمام این 4 سال رابطه زناشوییمان در سکوت و گاهی با ابراز احساسات یک طرفه من گذشت
روزها و مناسبات زندگیم تبدیل شدند به بدترین روزها که حتی شاخه گلی برایم حرام بود به بهانه هایی چون بی پولی و نداری و یا دلخوریهای گذشته.........
روزها گریه کردم حتی یک بار هم دستی بر روی صورتم کشیده نشد
چشمانم اوایل زیبا ترین چشمان از نگاه همسرم بود ولی وقتی روز ها اشک از این چشمان زیبا جاری بود کسی برایش مهم نبود..........
sms های عاشقانه و ایمیل ها و حتی مستقیم به عزیزم گفتم دوستت دارم ولی باز جز سکوت زجر آور جوابی نداشتم
به خدا دلم اندازه دنیا گرفته
اوایل تلاش می کردم و الان اصلا حوصله ی هیچ تلاشی رو ندارم دلم نمی خواد دیگه تلاشی برای بهبود روابطمون کنم
دلم می خواد همراه دیگری داشتم تا کمبودهام جبران میشد ولی نمی توانم وجدانم قبول نمی کنه
این لینک ها رو خیلی وقته دنبال می کنم ولی وقتی دلم اینقدر غمگینه چه طوری آخه ادامه بدم
چه طوری این زندگیه تکراری رو بسازم
خسته شدم
تورو خدا بهم کمک کنید.....
دلم خیلی شکسته
-
RE: دلم اندازه دنیا گرفته
من هم 1 سال اول زندگیم این طور بودم.وقتی حرفاتو خوندم یاد اون روزای خودم افتادم.چقدر خون به دل خودم و همسرم می کردم.ولی الان چند ماهیست به آرامش رسیدم.البته همدردی هم خیلی کمک کرده.تنها کاری که کردم دست ازحساسیت برداشتم.چون دیدم فقط به ضرر زندگیه خودمه.منم یه موقع ها ئی بد گوئی کردم و الان می فهمم چه قدر اشتباه بوده.مشکل می دونی چیه اینه که اونا رو با خودمون یکی می کنیم.اما در واقع اصلا مادر همسرمون با ما یکی نیست.اما چرا تو این 4 سال تو دست از این حساسیتها بر نداشتی؟4 سال زندگی رو به کام خودت و همسرت تلخ کردی بس نیست؟نمی خوای تموم کنی؟.می دونی تا وقتی که خانواده شوهر یه اصل باشن تو زندگی همینه.من چون به آرامش رسیدم اینا رو می گم.باور کن.من تو هفته 3 روزشو با اونا هستم ولی اگه به همون روال گذشته ادامه داده بودم چیزی از زندگیم باقی نمی موند.شاید بگی سخته اما اولش سخته.مخصوصا واسه تو.که مدت زیاده این روال تو زندگیت جریان داره اما سختیشو به جون بخر.یه مدت بغض تو گلوتو تحمل کن.حرفتو نگه دار تو دلت.توهینائی رو که قراره به پدر و مادرش کنی رو دفن کن.خونه اونا هستی سر سفره اشاره کن به مادرش نوشیدنی بریزه.خودت پیش قدم شو.مشکلت چیزی نیست که حل نشه:46:
-
RE: دلم اندازه دنیا گرفته
سلام رایحه عشق عزیز
گاهی خاطرات شیرینت با همسرتو می خونم
من تنها کاری که تونستم انجام بدم اینه که رابطمو با خانواده همسرم بهبود دادم و مادر شوهرمو تایید می کنم و بهش توجه می کنم و همسرمو وقتی با اونا هستیم دعوت به توجه به پدر و مادرش می کنم و همین رفتارام باعث شده رابطم با اونا خیلی خیلی بهتر از قبل باشه و طوری شده که تمام حرفاشونو به جای همسرم به من می گند و به همسرم پیش اونا توجه می کنم و احترام می ذارم
ولی در خلوت دو نفرهمون همه چیز عوض میشه و کینه ها و ناراحتی هام باعث میشه همیشه ناراحت باشم و گاهی هم گلگیه اونا رو پیش همسرم می کنم طوری که هر دفعه از اونجا برمی گردیم با هم دعوامون میشه
وهر دفعه می خوایم بریم اونجا هم من و هم همسرم استرس می گیریم
من خیلی تو خلوت دو نفره مون بهش گیر می دم
من پرم از رفتارهای بد
من هنوز بعد 4 سال هیچی رو نه تنها یاد نگرفتم بلکه بد و بدتر هم شدم
تورو خدا بگید چی کار کنم
من خیلی خیلی روی رفتارهای همسرم حساسم
خسته شدم دیگه از دست خودم
از دست توقعات
شاید اگه یه بار بهم می گفت تو هم برام عزیزی یا دوست دارم و یا یه شاخه گل برام می خرید اینقدر اینطوری نمی شدم
بانک عاطفیم خیلی خالیه
-
RE: دلم اندازه دنیا گرفته
علتش اینه که پیش اونا فیلم بازی می کنی.چون واقعا نمی تونی ببینی همسرت با خونوادش خوبه.وقتی تونستی واقعا این چیزا واست بی ارزش می شه.منی که اینجا دارم این توصیه ها رو میکنم و مدعیم این چیزا دیگه واسم بی اهمیت شده ولی هنوزم پیش می یاد که حس زنونگیم باعث ایجاد تنش می شه اما واقعا هر دفعه دارم می بینم اینکارا دودش به چشم خودم می ره.وقتی می ریم اونجا همسرم اکثرا مادرشو مخاطب قرار می ده تا حرف بزنه.خوب هر کی باشه ناراحت می شه.دوشب پیش که باز مادرشو مخاطب قرار داده بود واقعا دلخور شدم.ولی خوب که فکر کردم دیدم وقتی مادرشه که به حرفاش اهمیت می ده و نظر می ده هر کی باشه این کارو می کنه منی که روم نمی شه وقتی تو جمع خانوادشیم اظهار نظر کنم چرا باید ازون انتظار داشته باشم پس باید رو خودم کار کنم.حالا یه سوال تو اون نامه که گفت خانوادمو بیشتر می خوام یا وقتی گفت مادرمو بیشتر دوست دارم واقعا چی شد که اینا رو گفت.تو واسه این حرفا تحریکش نکردی؟رو راست باش.
-
RE: دلم اندازه دنیا گرفته
به همدردی خوش اومدی.
الآن مسئله ت اینه که چرا شوهرت رومانتیک نیست؟اوایلم همینجوری بود یا بعد از اون مشکل مالی اینطور شد؟آیا به خانوادش
محبت کلامی می کنه؟
-
RE: دلم اندازه دنیا گرفته
آره منم تحریکش کردم که این حرفارو زد
رایحه جان این حالتو گاهی منم تجربه می کنم (مخاطب قرار دادن مادرش)
ولی ما چند بار دعوامون شد سر این مسئله حالا دیگه فکر کنم به خاطر ترس از دعوا و مرافه می خواد تو جمع خانوادگیشون حرف بزنه منو هم مخاطب قرار می ده
می دونی از بس سر همه چی دعوا کردیم بعضی از مسائل با دعوا جا افتاده تو زندگیمون و این خیلی بده انگار که من دیگه نمی تونم هیچی رو با زبون خوش بهش بفهمونم و همه چی باید با دعوا به نتایجی برسم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرهنگ 27
به همدردی خوش اومدی.
الآن مسئله ت اینه که چرا شوهرت رومانتیک نیست؟اوایلم همینجوری بود یا بعد از اون مشکل مالی اینطور شد؟آیا به خانوادش
محبت کلامی می کنه؟
سلام مرسی که بهم سر زدید
هم ابراز احساسات نکردنش
و هم حساسیت زیاد من روی روابطش با خانواده اش و
هم مقایسه ی همیشگیه کارایی که برای من میکنه با کارایی که برای مادرش میکنه مثلا به مادرش تو کار خونه کمک می کنه ولی به من خیلی کم پیش می اد تو کار خونه کمک کنه با آنکه شاغلم و خیلی خسته میشم و وقتی بهش می گم میگه اون 60 سالشه ولی تو جوونی بهش میگم خوب منم سر کار میرم خسته میشم بهم میگه خوب نرو سر کار !!!
اوایل خیلی بهتر بود و با لااقل کارایی می کرد که من در مورد این مسئله زیاد احساس کمبود نمی کردم مثلا اولین تولدم برام گوشواره خرید ولی الان حتی یه تبریک ساده ام نمی گه امسال تولدم روز تولدم فقط گفت راستی تولدت مبارک همین:302:
به خانواده اش ابراز احساسات کلامی نمی کنه ولی از جنس اونا و مطابق خواسته های اونا خیلی خیلی خوب بهشون محبت می کنه طوری که همیشه بانک عاطفیه مادرش پر پره
من چی ،هیچ کاری برای خوشحال کردن من نمی کنه
همیشه زندگیه تکراری و مزخرف
میرم خونه
شام می ذارم
جمع می کنم
میشورم
فیلمی که اون دوست دارو می بینیم (بزن بزن)
بعدم می خوابیم
آخر هفته ام خونه ی بابای من
یا بابای اون
بعدم دوباره از اول.......................
-
RE: دلم اندازه دنیا گرفته
نقل قول:
نوشته اصلی توسط atis
ولی در خلوت دو نفرهمون همه چیز عوض میشه و کینه ها و ناراحتی هام باعث میشه همیشه ناراحت باشم و گاهی هم گلگیه اونا رو پیش همسرم می کنم طوری که هر دفعه از اونجا برمی گردیم با هم دعوامون میشه
وهر دفعه می خوایم بریم اونجا هم من و هم همسرم استرس می گیریم
من خیلی تو خلوت دو نفره مون بهش گیر می دم
من پرم از رفتارهای بد
من هنوز بعد 4 سال هیچی رو نه تنها یاد نگرفتم بلکه بد و بدتر هم شدم
تورو خدا بگید چی کار کنم
من خیلی خیلی روی رفتارهای همسرم حساسم
خسته شدم دیگه از دست خودم
از دست توقعات
شاید اگه یه بار بهم می گفت تو هم برام عزیزی یا دوست دارم و یا یه شاخه گل برام می خرید اینقدر اینطوری نمی شدم
بانک عاطفیم خیلی خالیه
خوب فاطمه عزیز
ابتدا یک تشویق برای اینکه اشتباهات خودت را قبول داری و پذیرفته ای :104: :104: :104:
این تشوق هم برای اینکه می خواهی راه حلی برای بهتر شدن زندگیت پیدا کنی :104: :104:
چقدر سن شما و زندگی شما من را یاد یکی از اعضای این سایت به نام "ابر بهاری" می اندازد
خوب است بدانی که ایشان با اجرای تکنیک های همین سایت ناراحتی های خود را کاهش
دادند و با اینکه برایشان خیلی سخت بود توانستند با همسرشان که آدم تو دار و کم حرفی بود
ارتباط برقرار کنند و ناراحتیشان را از بین ببرند و در حال حاضر دارند تلاش می کنند تا ارتباط
برقرار کردن را بهتر یاد بگیرند و کلید ارتباط با قلب همسرشان را پیدا کنند و به همسرشان
ابراز احساس کلامی را یاد بدهند!
انقدر گویا زندگیشان بهتر شده که دیگر سری به ما نمی زنند! :)
این تاپیک ابر بهاریست : "چطور ناراحتیم رو کاهش بدم؟"
خوب عزیزم شما باید با دقت تمام پست های تاپیک ذکر شده را بخوانی و باید بدانی که آدمها
از نقطه نظر ابراز احساسات 3 دسته هستند :
1- حسی (لامسه ای)
2- کلامی (شنیداری)
3- عمل گرا (انجام یک کار خوب برای فرد مورد علاقه شان)
یا ترکیبی از اینها هستند مثلا حسی - کلامی (هم شنیداری - هم لامسه ای)
از نوشته هایتان برمی آید که شما بسیار انسان کلامی یا شنیداری ای هستید!
انسان های کلامی دوست دارند بشنوند و با گوش هایشان عاشق می شوند!
ممکن است همسر شما با گفتن " دوستت دارم عزیزم " و یک شاخه گل برایتان بخرد شما
رابسیار خوشحالتر کند از وقتی که برایتان مثلا یک سرویس طلا بخرد!
یک مثال ساده می زنم :
همسر شما به خانه می آید و می گوید :
"فاطمه ، برایت یک چیزی خریدم و بدون هیچ ابراز احساسی آن را روی میز بگذارد!
شما یک نگاهی به طلا می اندازید و فقط می گویید مرسی!
همسرتان با خودش می گوید پس چرا خوشحال نشد؟ اصلا این زن لیاقت من را ندارد!
شما با خودتان می گویید : ای کاش به جای این کارها من را در آغووش می کشیدی و من را
می بوسیدی و می گفتی عزیزم دوستت دارم!!!! واقعا اصلا لیاقت من و این طبع لطیفم را نداری
مرد زمخت بی احساس! "
این مکالمات درونی این 2 نفر مثال بالاست! هر دو برای بدست آوردن دل هم از راهی اشتباه
اقدام کرده اند و بدون گفتگو دانستن سلایق هم ، در دل همدیگر را نصیحت می کنند و
احساس واقعی خود را نمی گویند!
این به این دلیل نیست که نمی خواهند این کار را انجام دهند ها! بلد نیستند چطور با هم ارتباط
برقرار کنند!
حاصلش می شود یک کوه ناراحتی و غم!
شما باید یاد بگیرید که :
1- غر نزنید!
2- خوشرو و مهربان باشید!
3- آرامشتان را حفظ کنید!
4- مهارت های ارتباطی را یاد بگیرید و از حساسیت هاتیان کم کنید!
5- با همسرتان در وقت مطلوب و مناسب صحبت کنید و نیازهایتان را دوستانه مطرح کنید!
همسرتان وقتی رفتار مناسب شما را می بیند روی رفتار او هم اثر می گذارد و کم کم دعواها
و دلخوری ها که کمتر شود فضا برای بیان نیازهای طرفین بیشتر می شود!
این کارها را یاد بگیرید و به همسرتان مخفیانه این ها را آموزش دهید!
بنده خدا بلد نیست ابراز احساسات کند یا در خانواده ای بزرگ شده که این چیزها را لوس بازی
میدانسته اند یا کار سختی دارد یا درون گراست!!!
اما شما را بسیار دوست دارد ولی ابراز احساسات بلد نیست!
خوب یاد بگیرید و یادش بدهید!
با او صحبت کنید نه دعوا!!!
جلویش همیشه بخندید و گریه نکنید!
مردها از زن هایی که دائم غر می زنند و گریه می کنند و گلایه بیزارند!
پس مثل یک موجود ضعیف عمل نکنید!
اول ناراحتیتان را کاهش بدهید بعد خندیدن و شاد بودن و شاد کردن دیگران را بیاموزید!
بعد تغییر رفتار همسرتان را ببینید و بعد نیازهای خود را هوشمندانه مطرح کنید!
از همین حالا شروع کنید و مطالب و راهنمایی ها را پرینت بگیرید و از همین حالا عمل کنید!
ان شاالله که موفق می شوید! :72:
:72:
-
RE: دلم اندازه دنیا گرفته
تو چی کار کردی واسه این روز مرگی؟.همه ما که اینجائیم واسه اینه که اومدیم خودمون تلاش کنیم.وگرنه همسرامون که اینجا نیستن.نمی یام اینجا که خاطرات عاشقانه دیگرانو بخونیم.فلان سورپرایزو بخونیم تا بگیم وا چرا همسرم واسه من تولد نگرفت.ببین همسر فلانی ابراز محبت می کنه ولی واسه من نه.اگه اینجو باشه اصلا نباید بیایم اینجا.هر کی می اد مشکل می گه همه می گن فلان جا باید اینکارو می کردی یا نمی کردی گاهی بعضی ها شاکی می شن می گن چرا همش به من می گین که خودش خوب می دونه چون اونه که اومده تالار.پس من اگه می گم چرا تلاش نمی کنی چون توئی که اینجائی.اگه شوهرت اینجا بود واسه اونم حرف داشتیم.اگه دقت کنی می بینی نسبت خانومهای تالار به آقایون چقدر زیاده.علتش یکیش همون خاصیت ما زنا برای درد و دل کردنه ولی می شه یه تفسیر دیگه واسش کرد اینکه زنه که باید تعادلو تو خونه برقرار کنه زنه که این توانائی رو داره زندگیشو از روز مررگی در بیاره.این یه لطفه که خدا در حق زن کرده و این توانائی رو بهش داده با همه سختی هاش.به خاطر همینه که ما زنا احساس خطر می کنیم زودتر این جور جاها رو پیدا می کنیم.پس خودت دست به کار شو بابا دختر تو خودت می دونی مشکل چیه خودت می دونی چه اشتباهاتی داری پس چرا بی کار نشستی؟
بعد این که اشتباهاتو رفع کردی می تونی از تاپیک زیر هم استفاده کنی:46:
http://www.hamdardi.net/thread-19348.html
بد نیست این حرف بی نهایت عزیز رو هم آویزه گوش کنیم همه ما خانوما
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بی نهایت
اجازه بدیم همسرمون در جمع خانواده اش احساس آزادی کنه و فکر نکنه که ما دائم هواسمون بهش هست.
-
RE: دلم اندازه دنیا گرفته
بهار عزیز اسم من آتیس است نه فاطمه ای کاش که رفتارم حتی به اندازه ی ذره ای به اندازه یک ارزن مثل حضرت فاطمه الزهرا(س) بود
وقتی مرا فاطمه صدا زدی دلم لرزید برایم دعا کنید.......
ای کاش که همان فاطمه بودم
حرفایتان به دلم می نشیند
یعنی شما میگید وقتی رفتاری می کنه که ناراحتم می کنه به روی خودم نیارم و در خودم بریزم سکوت کنم
برای شما مثالی می زنم
پدر همسر من به مسافرت چند روزه به خارج از کشور رفته و همسر من در این مدت هر روز به ایشان زنگ می زنه و صحبت می کنه و این مسئله منو اذیت میکنه اونم خیلی
صبح شماره پدرشو گرفتم تا تماس بگیرم و عصری یعنی الان بهش گفتم که به پدرت زنگ زدم و باهاش حال و احوال کردم و اونم گفت واقعا من از صبح هر کاری کردم نتونستم تماس بگیرم و من نمی فهمم باید تو این شرایطم هر روز
زنگ بزنه این علاقه به پدرش افراطی نیست تمام بدنم از حرص داغ شده
و تا حرف نزنم اینگار آروم نمی شم
-
RE: دلم اندازه دنیا گرفته
آتیس عزیزم
اشتپاه لپی مرا بپذیر :)
همزمان داشتم برای دوستمان فاطمه تاپیک می زدم اسم شما را هم فاطمه اشتباها تایپ کردم
ان شاالله مادرمان زهرا به همه ما نظر کند! چشم دعایتان می کنم...به یک زائر حرم امام رضا هم
سفارشتان را کردم که دعایتان کند!
خوب آتیس مهربان
من در رفتار همسر شما هیچ ایرادی نمی بینم!
چون من یک نفر خارج از گود هستم ، علاقه اش به پدرش اصلا غیر طبیعی نیست!
من هم به مادرم روزی 1 یا 2 مرتبه از سر کار زنگ می زنم و حالش را جویا می شوم! آیا این
غیر طبیعیست؟
به نظر من نگاهت را عوض کن گلم!
شما داری به رفتار طبیعی همسرت با خانواده اش حسادت می کنی!
تمرکزت را از روی این قضیه بردار تا همه چیز برود سر جای خودش!
تازه با تغییر رفتارت و کاهش حساسیتت این رفتارهای همسرت متعادل می شود و بعد یک
مدت می بینی که چقدر حساسیتت بی مورد بوده و خنده دار و خودت می خندی! :)
نوشته ای :
یعنی شما میگید وقتی رفتاری می کنه که ناراحتم می کنه به روی خودم نیارم و در خودم بریزم سکوت کنم
عزیز دلم
مگر نشنیده ای که می گویند بعد از ازدواج بهتر است گاهی نبینی و گاهی نشنوی!
خوب! اگر کار اشتباهی کرده به او در آرامش رفتار اشتباهش را بگو و خودش را مخاطب نکن
ولی من در این مثالی که زدید ایرادی نمی بینم!
شما خیلی حساسی...سعی کن انقدر زود رنج و حساس نباشی!
من خودم قبلا مثل شما زود رنج بودم ولی الان پوستم کلفت شده چون یاد گرفته ام که از هر
چیزی یا حرفی بهترین برداشت را بکنم و بیشتر به خودم اهمیت بدهم تا رفتارهای ولو آزار دهنده
دیگران!!!!!!
عزیزم
سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش!!!
زندگی را هر طور بگیری همانطور برایت رقم میخورد!
تو سخت می گیری و سختش می کنی!
برای شکستن این حلقه روزمره تکراری ، این سایت پر از ایده های خوب است!
خودت هم که طبع ظریفی داری! اندیشه و باورت را عوض کن تا دنیایت عوض شود!
کمب ذوق و سلیقه خرج کن تا زندگیت از روزمرگی خارج شود!
هنرمند واقعی کسی است که هنر خوب زیستن و شاد کردن دلهای مردم را بلد باشد!
حالا تو چقدر هنرمندی؟ :)
-
RE: دلم اندازه دنیا گرفته
بهار عزیزم
ممنون از نوشته های زیبا و پر احساست
درست است من بسیار حساس شده ام
می خواهم با تمام وجود خودم رو اصلاح کنم خودم رو درست بشناسم و همسرم را......
از شما می خواهم تنهام نذارید
من شروع کردم می دونم یکم دیره و باید راه طاقت فرسایی رو برم
ولی به من کمک کنید و تنهام نذارید
مدتها بود فقط خواننده بودم
ولی الان که نوشتم خیلی خیلی سبک شدم
رایحه عزیز حرفهایت را کاملا قبول دارم
ولی باید کمی از دلمردگیم کم شود تا بتوانم روح را به زندگیم دوباره برگردانم
چطوری، نمیدونم!!!
-
RE: دلم اندازه دنیا گرفته
نقل قول:
نوشته اصلی توسط atis
رایحه عزیز حرفهایت را کاملا قبول دارم
ولی باید کمی از دلمردگیم کم شود تا بتوانم روح را به زندگیم دوباره برگردانم
چطوری، نمیدونم!!!
مطمئنا با نشستن و دست روی دست گذاشتن این کار عملی نمی شه.به حرفای بهار شادی عمل کن.مطمئنا روی هر دوتون تاثیر مثبت می ذاره.بگرد ببین کجاها کم کاری می کنی جبران کن.باور کن لذت بخش می شه.فکر نکن چون تو داری تلاش می کنی کسالت بار می شه.این طور نیست.از همین الان تصمیم بگیر عوض شی.و فکرتو عوض کن.حساسیت هاتو کم کن.ازون کارای جزئی که باعث بهبود روابط می شه استفاده کن.تلقین هم خیلی کمک می کنه.همش با خودت تکرار کن اون باید به خونوادش محبت کنه.من ازین به بعد کاری می کنم به من هم محبت کنه بدون این که از محبت به خانوادش کم کنه:72:
-
RE: دلم اندازه دنیا گرفته (به دنبال راهی برای اصلاح زندگیم)
سلام به همه دوستان
راستش این چند وقت که اینجا سر نمی زدم همش به فکر حرفای شما بودم و خیلی خیلی سعی کردم حساسیت هامو بذارم کنار و و به زندگیم جون دوباره بدم
خیلی هم خوب جواب داد
همسرم بعد از مدتها برام کادو خرید و اوضاع خیلی خوب بود
تا پریشب که من گفتم این جا رو براش توضیح دادم و گفتم قسمتی به نام خاطرات قشنگ و عاشقانه داره
که بر گشت گفت قشنگترین خاطره تو زمانیه که من تو روی پدر و مادرم بایستم
اینقدر این حرفش عصبیم کرد که خدا می دونه و با وجودی که خودمو خیلی کنترل کردم ولی بازم زیاد نتونستم و یه کم داشت صدام می رفت بالا
به هر حال اون ماجرا با بازم دلخوریه من و اون گذشت
ولی حالم دوباره ریخته بهم
دوباره ازش دلخورم
دیشب خونه مادرشوهرم اینا بودیم و فقط ناز می کرد و شوهرمنم فقط نازشو می کشید واقعا خسته شدم از این رفتاراشون
و منم از حرص احساس خفگی می کردم
راستش یه دفترم برداشتم کارای و برخوردای خوب و بدمو توش می نویسم و به خودم امتیاز می دم
این چند روز برخوردای خوبم خیلی بیشتر شده
-
RE: دلم اندازه دنیا گرفته (به دنبال راهی برای اصلاح زندگیم)
سلام آتیس مهربان
خوب بسیار خوشحالم که داری سعیت را می کنی و خوب هم تا کنون عمل نموده ای!
:104: :104: :104:
اما خیلی سخت نگیر! ... تغییر پروسه ای زمان بر و طولانی است و تو بسیار خوب عمل کرده ای!
مثلا من به خودم قول دادم که تغییر کنم و رفتارهای بدم را به رفتار های درست تبدیل کنم!
تا میایم یک اشتباه کنم سریع یاد قولم میافتم و به یاد اینکه همیشه این رفتار اشتباه را انجام
داده ام...بهتر است راه بهتری را امتحان کنم! این فکر چنان آرامم می کند که سریع آرام می شوم
گاهی هم کنترل از دستم خارج می شود!
این ها را گفتم که بدانی تغییر کار سختی است و همین که شروع خوبی داشته ای بسیار خوب
و عالیست! برای رفتارهای مثبتت خودت را تشویق کن و برای رفتارهای بدت تنبیه!
باز هم حساسیت بیجا از سوی شما بووده!
مادر همسرت ناز نمی کند! او رفتارش طبیعیست! پسرش را دوست دارد اما به چشم تو که
حساسی "ناز" به نظر می رسد!
یک سخن هم از من به تو!
همه چیز را برای شوهرت تعریف نکن! مثلا همین سایت را می گویم!
مردها را بی دلیل حساس نکن! آنوقت فکر می کند جوگیر مطالب این سایت شده ای و در برابر
تغییرات مقاومت می کند!
باز هم از پیشرفت هایت برایمام بگو و از حساسیت هایت هم کم کن و الکی حرص نخور!
بی تفاوت به رفتار همسر و مادرش باش!
موفق باشی!
:72:
-
RE: دلم اندازه دنیا گرفته (به دنبال راهی برای اصلاح زندگیم)
میشه بگی چه طوری خودتو تنبیه و یا تشویق می کنی؟!!
-
RE: دلم اندازه دنیا گرفته (به دنبال راهی برای اصلاح زندگیم)
سلام دوست خوبم
خیلی ممنون که همراهیم می کنید
امشب دوباره با خانواده همسرم هستم و پدرش فردا از سفر برمی گرده
و می دونم بودن با اونا مثل امتحان سخته
اصلا حوصله شونو ندارم کاش می شد هیچ وقت نبینمشون
دیروز همسرم ازم خواست که به پدرش زنگ زدم منم بلافاصله زنگ زدم فقط و فقط به خاطر همسرم فکر کنم خوشحال شد و دلیل این درخواستشو نفهمیدم چون هیچ وقت نمیگه که.......
شاید می خواست یه جورایی اون حرفشو جبران کنه که گفت من بهترین خاطره ام از همسرم اینه که اون تو روی خانواده اش وایسته
سعی می کنم هر کاری از دستم بر می اد انجام بدم و کمتر به کاراش کار داشته باشم
ولی بهم بگید چی کار کنم حداقل این همه بهم فشار نیاد از کاراشون
چی کار کنم اینقدر حساس نباشم تا این قدر از داخل اذیت نشم
من اصلا حوصله لوس بازی های این مادر و پسر و ندارم اینقدر حرصم میدن صورتم داغ میشه ولی سعی می کنم مخصوصا اونا هیچی نفهمند
خیلی اتفاقا افتاد ولی به روی خودم نیاوردم و با لبخند از کنارش گذشتم این چند روز.......
همش نشستم دعا می کنم پدر شوهرم سالم برگرده از سفر و تا هزار سال سالم در کنا هم باشند واقعا حوصله مادرشوهرمو ندارم
فکرام خیلی بی راهه میره
گاهی فکرم تا چند سال آینده رو می خونه و میره جلو و اضطابمو بیشتر می کنم
هرچی به خودم می گم فردا رو هیچ کس ندیده ولی اصلا فایده نداره
-
RE: دلم اندازه دنیا گرفته (به دنبال راهی برای اصلاح زندگیم)
سلام
خواهش می کنم به من کمک کنید
اوضاع خوبی ندارم
دیشب رفتیم خونه ی مادر شوهرم اینا طبق معمول از در که وارد شدیم برای همسرم ناز کرد و همسرم هم نازشو می خرید
جاشو انداخت هی می گفت داروتو خوردی
فلان چیزو بیارم بخوری
رفتیم بخوابیم هی مادرشوهر سرفه می کرد اگه بدونید همسرم تو خواب چه جوری براش بلند شد رفت بالا سرش
منم تا صبح نخوابیدم
همسرم هی می گفت چته چرا نمی خوابی
منم گفتم مامانت هی خودشو برات لوس می کنه تو هم هی فقط بلدی تازشو بکشی
فقط کافیه من بگم فلان جام درد میکنه بر می گردی به من میگی تو هم همش یه جات درد می کنه
خلاصه دوباره دعوامون شد
بهم گفت تو شدی کابوس من
بهم گفت از رفتنت خوشحال میشم
بهم بگید چی کار کنم
بهم گفت تو مریضی
من واقعا مریض شدم؟
خواهش می کنم بهم کمک کنید
اصلا حالم خوب نیست
به شدت اضطراب دارم
به شدت نگران زندگیم هستم
آیا کسی مثل من هست که به این مسائل حساس باشه
-
RE: دلم اندازه دنیا گرفته (به دنبال راهی برای اصلاح زندگیم)
چرا هیچ کس جوابی نمی ده
دارم خل میشمممممممممممممممممممممم مم
توروخدا یکی بگه من چی کار کنم
-
RE: دلم اندازه دنیا گرفته (به دنبال راهی برای اصلاح زندگیم)
سلام دوست عزیز
هنوز که عجولی گل دختر؟ :)
نوشتی چگونه بی تفاوت باشم؟
برایت یک مثال می زنم که امیدوارم به کارت بیاید!
آتیس عزیز!!
من خواهری دارم که بسیار غر می زند و اعصاب همه را خورد می کند و من با او زیاد در ارتباطم!
همیشه از دستش کلافه می شدم و بالاخره دعوایمان می شد!
تا اینکه یک روز به خوردم گفتم : بهار! تو که داستان شهید بابایی را دنبال می کنی و همواره
ایشان را الگو قرار می دهی پس چرا مثل او بزرگوارانه رافتار نمی کنی!
حالا او اخلاقش این طور است! تو چرا مثل او مقابله به مثل می کنی و هی نیش و کنایه
میزنی؟
بعد با خودم تصمیم گرفتم در مقابل بد خلقی ها و غر زدن های او بی تفاوت باشم و تنها با
سکوت و لبخند آرامش کنم...به خودم گفتم نباید کسی را دائم مورد نکوهش قرار داد و گفت این
اخلاقت بد است یا آن اخلاقت!
گفتم که بگذار با حسن خلق و صبر و انجام روش درست بدون انتقاد یا گلایه رفتار کنم تا روی او
تاثیر مثبت بگذارم!
آتیس باور نمی کنی که این روش من چقدر معجزه کرد!
خواهر من الان خیلی کمتر غر میزند و رفتارش بسیار بهتر شده و فهمیدم که دارد کم کم تاثیر
میگیرد و من به شیوه خودم ادامه می دهم تا هم صبور تر باشم هم رفتار درست تری داشته
باشم!
پس میبینی این تصمیم درست هم به نفع من بوده هم خواهرم...هر وقت هم می خواهم نا امید
شوم باز یاد منش آن شهید بزرگوار می افتم و دوباره صبوری و سعه صدر پیشه می کنم!
یعنی دائم به خودم نهیب می زنم و مراقب افکار و اعمالم هستم!
می دانم گاهی خسته می شوی و کم می آوری ، طبیعی هم هست!
اما....
تو با حساسیت های نا بجا و گیر دادن های بیهوده به رابطه مادر و پسر ، شوهرت را کلافه
کرده ای و در هنگام عصبانیت و دعوا ، حلوا خیرات نمی کنند!
گل دختر
سعی کن همسرت را کلافه نکنی!
تو هم با قرار دادن یک الگو مثل صبوری و حسن خلق "خانوم فاطمه زهرا (س)" ، هرگاه دچار
خشم یا عصبانیت شدی ، به یاد این باش که تو میخواهی تغییر کنی چون تکرار رفتارهای
اشتباه گذشته تنها می تواند تو را از همسرت دور تر کند و زندگیتان را تلخ تر!
پس به رفتارشان حساس نباش!
برای حساس نبودن کافیست به این فکر کنی که اگر مادر تو هم مریض بود قطعا تو نگرانتر از
وقتی می شدی که مثلا همسرت مریض است!
جایگاه تو به عنوان همسر با مادر شوهرت فرق دارد!
عزیزم
خودت را به کاری مشغول کن و خودت را در رقابت با مادر شوهرت نبین!
هرگاه که در دلت شروع به حرص خوردن می کنی به این فکر کن که مگر چه میشود که
همسرم به مادرش توجه نشان دهد؟ کمی مهربان باش و در دلت با مادر شوهرت رقابت نکن و
کمی بخشنده تر باش و بی تفاوت به آنها تو هم از شادیشان شاد باش :)
باور کن به همین راحتی است! ... هرگاه هم افکار منفی به ذهنت اومد آنها را بیرون کن و به
یاد الگوهایت بیفت و اینکه چه اشکالی دارد که همسرت به مادرش محبت کند؟
اگر واقعا یک نوع اختلال و حساسیت بیجا می بینی حتما به یک مشاور خوب مراجعه کن چون
با ادامه این حساست ها در آینده دچار مشکلات زیادی می شوی!
-
RE: دلم اندازه دنیا گرفته (به دنبال راهی برای اصلاح زندگیم)
سلام آتیس عزیز.
تو داری با دستای خودت زندگیتو به چالش می کشی.به قول بهار عزیز توی دعوا حلوا خیرات نمی کنن اما این حرف شوهرت زنگ خطر باشه برات.منم یه پیشنهاد دارم که می تونی در کنار حرفای بهار بهش توجه کنی اونم اینه که پیش دستی کنی تو محبت کردن.یعنی زودتر از همسرت دست به کارشی و واسه مادر همسرت جا بندازی.و نمونه های مشابه.
-
RE: دلم اندازه دنیا گرفته (به دنبال راهی برای اصلاح زندگیم)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط eghlima
میشه بگی چه طوری خودتو تنبیه و یا تشویق می کنی؟!!
اقلیمای عزیز
در خصوص سوال پرسیده شده چند خطی می نویسم با اجازه آتیس عزیز :
برای تنبیه خودمان
در خصوص انجام کارهای اشتباه و اینکه دوباره تکرارشان نکنیم خودمان را به
اندازه مدتی محدود از انجام کارهایی که دوست داریم انجام بدهیم یا خوردن چیزهایی که دوست
داریم بخوریم ، محروم می کنیم و در ازای آن اشتباه جبران مافات می کنیم!
برای تشویق خودمان
درخصوص انجام رفتارهای درست که منجر به اتفاقات خوب می شود با خریدن یک هدیه یا گل
برای خودمان یا انجام کاری که دوستش داریم یا خوردن چیزی که از ان محرومیم خود را تشویق
می کنیم تا ضمیر ناخود آگاهمان یادش باشد که چرا پاداش گرفته و دائم کارهای مثبت انجام
بدهد و مثبت اندیش شود!
-
RE: دلم اندازه دنیا گرفته (به دنبال راهی برای اصلاح زندگیم)
سلام آتیس عزیز
به نظر من همه ما زن ها دوست داریم که مرکز توجه همسرمون باشیم . دوست داریم همسرمون فقط ما رو ببینه و فقط ما براش عزیز باشیم.اینا همش قبول ، اما عزیزم فکر نمی کنی یه مقدار زیادی حساس شدی؟
قبول دارم اون محبتی رو که میخوای از همسرت دریافت نمی کنی و در مقابل میبینی که محبت همسرت مال مادرشه و این برات آزاردهنده هست. اما اگه بخوای اینجوری واکنش نشون بدی و مرتب غر بزنی و دعوا راه بندازی مطمئن باش راه به جایی نمی بری که هیچ بلکه اوضاع از این هم که هست بدتر میشه. به عنوان کسی که به دلایل مشکلاتی مشابه مشکل شما از همسر سابقم جدا شدم بهتون اعلام خطر می کنم که نذارین سر این مسائل زندگیتون به لبه پرتگاه برسه. می دونم به همسرتون وابسته هستین و حق هم دارین که ازش انتظار توجه و محبت داشته باشین اما ایشون هم مادر همسرتون هستن و مطمئنا تا به امروز زحمت های زیادی برای همسرتون کشیدن. سعی کنین نیتتونو خیر کنین و فکر کنین که مادشوهرتون هم مادر خودتون هستن. اگه این طرز فکرو داشته باشین فکر می کنم خودتونم کمتر اذیت بشین.:72::72: