از عشقم به ناچار جدا شدم لطفا همه کاربرا قصه زندگیو بخونن و نظر بدن شاید برای هر کسی اتفاق بیفته
من حدود 1سال پیش با پسری آشنا شدم که ایشون31ساله و مشهد هستن و من26 ساله و اصفهانمن اصلا دختری نبودم که اهل دوستی باشم و بعد این همه سال اولین پسره توی زندگیم بودن.این پسر تمام ملاک های منو داشت اول ایمان و دینداریش.دوم شعورو اخلاق سوم درس و کار و...اولین چیزی که منو جذب اون کرد این بود که اون صداقت داشت با صداقت تمام جلو اومدبه من گفت که قبلا1بار ازدواج کرده وزنش بهش خیانت کرده و درحالی که یه دختر 2ساله داشت مجبور شد طلاقش بده و بچشو مادره پسر بزرگ کنه .الان دخترش 4سالس.بهش گفتم چرا ندادی مادرش تا7سالگی بزرگش کنه گفت اصلا این کارو نمیکردم نمیخواستم تو دامن اون ناپاک بزرگ بشه!گفت 2روز در هفته میاد و دختر رو میبینه.چون خیلی حالش بد شد من دیگه ازش سوالی نکردم چون تلفنی به من گفت و خییلی هم میترسید که من با شنیدن این حرفا رهاش کنم.یعنی چندین بار گفت میترسیدم هر بار بهت بگم چون تو همینجوری از سره من زیادی !میترسیدم با شنیدنش رهام کنی.و چون من اونو واقعا دوست داشتم از ته دل دوس داشتم و چون خصوصیات مثبت علیرضا رو دیدم و سبک و سنگین کردم و دیدم اونقققققدر نکات ثبت دارن که میشه از این قضیه چشم پوشی کرد اصلا برام اصلا مانعی نبود و گفتم برای هر کسی ممکنه پیش بیادو چون میدونستم بچش بیگناهه و قربانیه هوس شده راحت با قضیه همون شب کنار اومدم .اما متاسفانه دیگه وارد جزئیات نشدم که مهریه چقدر بودو...که بزرگترین اشتباهم همین بود.من با 2خواهرم که متاهل هستن در جریان گذاشتم قضیه رو و گفتن اگر میتونی کنار بیای نه اصلا مشکلی نداره.میدونستم هم اگه من کسی رو بخوام پدرم مشکلی با هیچ چیز علیرضا نداره و اوکی رو میده و خلاصه خیالم راحت بود.گفتم ایشون مشهد بودن و من اصفهان طولانی بودن مسافت مانع دیدارها میشد من شاغل بودم و ایشون هم دو شیفت کار میکردن و نمیشد که همدیگرو ببینیم و من دیدم که ایشون مشغله شدید دارن خودم میخواستم به شهرشون برم چون برای ایشون تو اون بازه زمانی واقعا غیرممکن بود.توی این مدت به شدت به هم وابسته شدیم.ایشون از من بدتر بودن خیلی احساساتی بودن .اهان این رو هم بگم وقتی همدیگرو میدیدم اصلا در مورد ازدواج حرف نمیزدیم چون یه جورایی به خودم میگفتم به یه شناخت نسبی برسم و بعد کم کم مطرح کنیم و بعد بابا رو در جریان بذارم که کلا قبل از خواستگاری بابا برن و تحقیق کنن ببینن چه خانواده ای هستن .ما هیچ وقت مستقیم به هم نگفتیم که هدف ازدواجه .اینم چون به خاطره این بود که دیر به دیر همدیگرو میدیدیم و شاید ابرازش اون موقع هم از طرف من هم علیرضا خیلی زود بود.یعنی یه جورایی هر دو نفر میخواستیم زمان بگذره و دیدارها بیشتر بشه و اون موقع علنا ابراز کنیم.اما خوب هدفمون با هم موندن بود.خلاصه که9ماهی گذشت و من خیلی زیاد با اخلاقش اشنا شدم و بالطبع ایشون نسبت به من.با گذشت زمان اونو به مرد ایدالم واقعا نزدیک میدونستم سره نمازام دعا میکردم که خدا کمکم کنه چون شرایطش خاص بودومن مجردبودم و خواستم که با یه مرد دختردار ازدواج کنم .از ایمانش و اعتقادش هر چی بگم کم گفتم.تا اینکه اواخر دی ماه به من گفتن که یه مشکل بزرگی براشون پیش اومده که تمام زندگیشو تحت الشعاع قرارداده و چند روز نمیتونه با من ارتباط داشته باشه و گفتن فقط دعاشون کنم.منم قبول کردم چون میدونم گاها مردها میخوان تنها باشن و گفتم تنهایی لابد نیازشه.تا اینکه دقیقا یک هفته بعد خواب دیدم توی عروسی علیرضا هستم و خیلی بغضم و علیرضا با عروس میان داخل و من به شدت گریه میکنم و خواهرام با لبخند دست میزنن و ایشون اومدن کناره منو اشکام و پاک کردن و برد کناره خودش و دیگه عروس رو ندیدم.به شدت از خواب پریدم و بهش چیزی نگفتم و دیگه یه حسی بهم میگفت که دارم از دستش میدم اما مدام خودمو گول میزدم و میگفتم که فقط یه خواب بود!تا اینکه بالاخره بعد از یه هفته مسیج دادم که بهتر شدی؟که گفتن فقط دعام کن و وقتی اصرار کردم که قضیه رو بگن گفتن که همسر سابق توقیف اموالم کرده که از 1000تا سکه حدود 500تاش باقی مونده بود که رفته و تمام اموال علیرضا رو توقیف کرد.تو این مدت علیرضا یه خونه180متری خریده بودو یه 206 صفر که همون هفته تحویلش گرفته بود همه رو توقیف کرد.وکیل گرفت اما بیفایده بود هیچ راهی نداشت چون اموال به نامش بود باید به زنش میداد.گذشت و 1هفته بعد گفت که خانواده همسر سابق و خانواده خودش تحت فشارش قرار دادن که برگرده و زنش رو مجدد عقد کنه و از نو شروع کنه.میگفت همسرش قصد برگشت داره با 14 تا سکه و میگه که فرصت بده میخواد جبران کنه و بچشو میخوادو ...خیلی مستاصل و داغون بود و بالاخره گفت مجبوره به خاطره دخترش به این ازدواج تن بده.گفتم به چه قیمتی؟با یه زن خیانتکار؟گفتن من چه کنم وقتی همه میگن خوب شده و یه فرصت بهش بده .خلاصه که اصلا از حالی که داشتم بگذریم 1هفته مدام جلسه داشتن و حرف میزدن تا اینکه باز محضر میرن و ازدواج میکنن.یعنی کلا از توقیف اموال تا ازدواج مجدد3هفته بیشتر طول نکشید!و خوابی که دیدم به حقیقت پیوست.خودم وقتی فکرشو میکنم میبینم مجبور بوده و کاری جز این نداشته مثلا حالا همه اموالم میداد به اون که اینم نصف مهریش میشد خوب بعدش با چه پولی میخواست برای ازدواج با من جلو بیاد اونم با یه دختر!تا اینکه من هفته بعدش با خواهرام رفتم مشهد و ایشون رو دیدم.گفتم چرا عقد کردی نبایستی عقد میکردی با از توقیف دربیارن و بعد هم میزدی زیره همه چی.گفت اول عقد کردیم بعد از توقیف در اوردن گفتم الان با 14تا سکه طلاقه مجدد بده ایشون گفتن نمیتونه این کارو بکنه یه عالمه حرف زدن .دخترش خوشحاله .مادرش و خانوادش شاد شدن و مادرش گفته که یه شب راحت خوابیده وقتی باز عقد کردن وخلاصه میگفت تا حرکت خطایی ازش نبینم این کار رو نمیکنم و پیمان نمیشکنم.من میگفتم زندگی اشتباه رو شروع کردی و اون اگر مادر بود که 2سال بچشو رها نمیکرد بره دنبال هوس هاش.خانوادت اگر اصرار کردن چون دیدن خونه زندگی نداری بچت مادر میخواد تو همسر میخوای وقتی میدیدن تو خونه پدری داری زندگی میکنی ناراحت بودن و بالاخره خسته شدن.میگفت که وقتی مادرم میگه بعد دو سال راحت سرمو زمین گذاشتم من چی بگم وقتی خواهرام و برادرام خوشحالن من چی دارم بگم.من به خاطره بچم و خانوادم تن به این کار دادم.وقتی بچم عاشقه مامانشه وفقط اونو میخواد من چه کنم.گفتم پس سهم خودت از زندگی چی میشه گفتن که من فقط به این کار تن دادم و خدم اصلا مهم نیستم.گفتم مطمئنی خیانت نمیکنه گفت نمیدونم امیدوارم که نکنه !!!یعنی کاملا مردد بود خودشم نمیدونست خوب شده یا نه.گفتم اینا در حق تو چند بار نامردی کردن زنت تن فروشی کردو نامردی کرد بعدش رفت توقیف اموال کرد و با زرنگی هر چه تمام برگشته.2سال هر غلطی دلش خواسته کرده و وقتی دیده راحت میتونه برگرده از طریق بچه اقدام کرده و مدام تو گوشش خونده و بچه رو تحریک کرده و بعدم توقیف اموال و تو منگنه قرار دادن علیرضا و خیلی راحت به خواستش رسید.این دست زنها دیگه دریده شدن و دو دره کردن بلدن و اگه بخواد کاری کنه هم تو هیچ وقت نمیفهمی اونم تو که اط کله سحر تا شب سره کاری.جواب تمام حرفای من نمیدونم بود فقط میگفتن نمیدونم نمیدونم.گفتم تو دوستش داری؟گفت قبلا ازش متنفر بودم اما الان اصلا نمیدونم حتی دوستش ددارم یا نه!گفتم تو میدونی کارت اشتباهه داری خودتو گول میزنی تا خودتو راضی نگه داریگفتن امیدوارم خیانت نکنه اما این کارو کرد طلاق میدمش.گفتم من نمیتونم دیگه باهات در ارتباط باشم راهم ازت جدا شده و...بهش گفتم عهد و پیمان شکستی راه برگشت هست.از روی من شرمنده نباشی.گفت قول میدم اون موقع با سر برمگردم چه کسی بهتر از تو.اما خوب ناخواسته اینجوری شدو مدام میگفت که حلالش کنم که نتونست که همیشگی برا هم بمونیم.میگفت از هر لحاظ از این خانوم بهترم اما خوب شرایط اینجوری رقم خورد و ناخواسته از هم جدا شدیم.این رو هم بگم که من به زنش که اسمش توی شناسنامشه 100تا بدو بیراه گفتم و خیلی الفاظ بد نثارش کردم مثلا تن فروش و...که نمیشه اینجا بگم اون هییییچی به من نمیگفت فقط سکوت بود دلم میخواست حداقل یک بار بگه درست حرف بزن این زنمه.اما هیچی نمیگفت.میدونست من خیلی دوستش دارم برای همین مدام میگفت ازروت شرمنده هستم و میگفت هر چی بیشتر میگی بیشتر شرمندت میشم و خیلی حلالیت طلبید.وقتی برگشتم اصفهان تا 1هفته بعدش باهاش در ارتباط بودم اما خوب ارتباطمون یه طرفه شده بود و تا نمیگفتم زنگ نمیزد تا اینکه بهش گفتم و ایشون گفتن که سعی میکنن یه طرفه نباشه.اما خوب ته دلم راضی نبود چون من دیگه جایی نداشتم و اون الان یکی رو به همسری قبول کرده بود تا اینکه 3روز بعدش خداحافظی کردیم.گفتم اگه خدا بخواد بالاخره ماله هم میشیم(طبق خوابی که دیدم)و علارقم میل باطنی کنار کشدیم و خداحافظی کردیم.برای عید تبریک عید گفت و گفتم خوبی ؟خوش میگذره؟که مسیج دادن نه اصلا! فقط دعا کن عاقبت بخیر بشم منم دعا میکنم هیچ وقت تو شرایط من نباشی!چندتا چرا هستن که خیلی اذیتم میکنن میخوام راهنمایی کنین و بعدم به این چرا ها از دید خودتون که مشاور هستین جواب بدینچرا علیرضا که از این زن متنفربود باز تن به این کار داد؟یه زن که این خطا رو کرده میتونه به زندگیش برگرده و فقط با یه نفر باشه؟کسی که بچشو 2سال ول کرد الان مادری بلده؟معنای مادر رو میدونه چیه؟من خودم حس میکنم فقط به خاطره خواسته های خودش برگشته هزار تا غلط کرده و دیده کسی زیره بار ازدواج باهاش نمیره اومده و با سیاست تمام برگشته تا ابروشو از نو بخره!عشق منو علیرضا نهال شده بود میتونست درخت بشه و میوه هم بده اما عشق اونها درخت شد میوه هم داد اما خشکیددرخت خشکیده قابل احیا هست؟؟؟؟؟؟؟؟ما میدونیم اتفاق های بد همیشه تو ذهنمون موندگارن.زندگی یعنی عشق.زندگی اونا سرشار از عشق میشه؟عشقی که به فنا رفته اونم با خیانت زن!!نصف موفقیت زندگی برمیگرده به مسائل جنسی.میتونه با تن فروشی کنار بیاد؟یعنی کناره اون زن میخوابه یه مرد میتونه چشم پوشی کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اونم مردیه زن وقتی همسرو بچه داره و حتی فقط چشمش خطا بره به اعتقاده من دیگه خطا رفتههرزه دیگه هرزه شده .به اعتقاده من اگه دختر بود اره بعد از ازدواج میشد بگی امکان خوب شدنش هستاما ایشون متعهد بودن هم به بچه هم به همسر.الان میتونه به یه نفر پایبند باشه؟من خودم یه دوست مشهدی دارم که نمازش قضا نمیشه و خادم افتخاری امام رضاسایشون مطلقه هستن چون برعکس شوهرش بهش خیانت کرد.تو این 2سالی که طلاق گرفتن با چندتا جنس مخالف در ارتباط بودن در حد بیرون رفتن و حرف زدن اونم درحد دوستی و لاغیر.چون دوستم از تنهایی متنفر بود.این رو هم بگم ایشون فقط با یه نفر بودن وقتی ازدواج میکرد یکی دیگه رو جایگزین میکرد چون نمییخواست تنها باشه.ایشون حتی دست هم نمیدادن.فوق العاده مذهبی و مقید بودن.من اصلا کارشو تایید نمیکنماااااااا چون توی شرایطش نیستم و نمیتونم اظهارنظر کنم که کارش خوبه یا بد.اینو گفتم که بگم همسر سابق علیرضا گفته که 2سال هیچ کاری نکرده با هیچ پسری نبوده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!مگه میشه؟؟؟؟؟؟؟؟کسی که خیانت کردو طلاق گرفت 2سال نعوذ بالله بشه مریم مقدس!!!!!!من بدبین نیستم اما واقعا هضمش برام خیلی سخته.ما خودمون تو فامیل داشتیم زن هرزه بوده بعد بزرگتر نشستن صحبت کردن بعد دوباره زندگی از نو شروع کردن و اما باز بعد یه مدت همون اش و همون کاسه.دیگه بارهای بعدی به نابودی کشوندن تمام زندگی رو.روحیم یکم بهتره.با قضیه یکم کنار امدم چون میدونم تنها فردی که میتونه به خودم کمک کنه خودمممیخوام این داستان زندگی رو کامل مطالعه کنین و کامل نظرتون رو بگین.چون نظرات شما اصلح تره.منتظرممعذرت میخوام خیلی درهم و قاطی گفتم در لحظه هر چی به ذهنم رسید تایپ کردم بنابراین از شلختگیه حرف طدنم ازتون معذرت میخوامبا ارزوی بهترینها برای شماهر جایی مبهم بودبگینممنونم