اضطراب شدید در موقعیت های جدید زندگی
سلام من حدود 10 سال اضطراب شدید در موقعیت های جدید زندگی دارم در حالت معمول خوبم و مشکلی ندارم هر وقت که مسولیت جدید یا تغییر مهمی تو زندگیم باشه به شدت مضطربم و علائم شدید جسمی دارم البته زمینه ژنتیک دارد
حالا دکتری قبول شدم اما به شدت از شروع تحصیل مضطربم افکاری مثل ناتوانی در ادامه تحصیل ،عدم داشتن دانش کافی، عدم اعتماد به نفس، به طوری که ایمان دارم نمی تونم از عهده دوره دکتری بربیام و از طرفی به دلیل شغلی مجبورم ادامه تحصیل بدم
علائم جسمی شدید مثل بیخوابی (چند روز) حالت تهوع گیجی عدم تمرکز فراموشی کاهش شدید اشتها و ...
دارو استفاده نمی کنم چون سالها استفاده کردم و هیچ فایده نداشت جز آسیب دیدن بدنم
مشاوره هم می رم اما کمکی نمی کنن حرف های تکراری و تمرین های بی فایده
مشاور معتقد هست باید ادامه تحصیل بدم اما خودم به دلیل اضطرابم که ناشی از افکارم هست و به افکارم کاملا ایمان دارم مایل به ادامه نیستم
لطفا کمکم کنید در شرایط سختی هستم
RE: اضطراب شدید در موقعیت های جدید زندگی
سلام دوست عزیز
خوش اومدی:72:
ببینید اضطراب و استرس های زندگی متاسفانه میشه گفت طاعون قرن حاضره و کم و بیش همه ما اون رو تجربه می کنیم.
خودتون با آگاهی که از خودتان گفتید اینها رو به افکارتون نسبت دادید
نقل قول:
نوشته اصلی توسط stress
خودم به دلیل اضطرابم که ناشی از افکارم هست و به افکارم کاملا ایمان دارم مایل به ادامه نیستم
پس بهتره محتوای افکارتون رو به ما بگید!
آیا فکر می کنید باید تمام اضطرابهایمان از بین بروند و زمانی که هیچ استرسی نداریم حال خوبی داریم؟
آیا همیشه عادت داشته اید به قله بیندیشید؟بهترین چیزها و بهترین موقعیتها رو خواستید؟
آیا همیشه خواستید ایده آل باشید؟
آیا قبول دارید عناوینی که آدمها برای خودشون انتخاب می کنند رو ممکنه به مرور زمان به خودشون پیوند دهند؟
مثلا فرض کنید یه نفر لقب خودش رو خسته بگذاره!آیا قبول داری این لقب رو به مرور زمان کسب خواهد کرد و ممکنه این لقب براش تثبیت بشه؟
اگر قبول داری...
یه نگاه به نام کاربریت کن!
به همین خاطر من نام شما رو ابتدا برای خوش آمد گویی نگفتم.
دوست من
میدانی چرا تا حالا دارو و تمیرنها بی فایده بوده؟میدانی چرا حرفها به گوشت تکراری و بی اثر بوده؟
چون منفعلانه یه جا نشستی و منتظر بودی چند تا تمرین و حرف و قرص حالت رو خوب کنه.یا شاید به خاطر ماهیت افکار خود تخریبی که داشتی اثرات مثبت آنها را بی اثر کرده!
به هر حال ترکیب مشاوره،دارودرمانی و تمرینهای مقابله با اضطراب یه بخش از درمان شماست و بخش دوم نقش خود شما در بهبودتان هست که قاطعانه عرض میکنم که بخش دوم به مراتب قوی تر است و نقش افکار شما در این بخش پر رنگه.
پس فعالانه برای بهبودیتان تلاش کنید.:310:
RE: اضطراب شدید در موقعیت های جدید زندگی
سلام دوست عزیز
نوشتی به افکارت ایمان داری!
به نکته خوبی اشاره کردی! ایمان و باور!
اگر دنبال آرامش هستی باید این باورهای غلط گذشته رو بشکنی!
باید بپذیری تغییرات جز لاینفک زندگی ما آدمها هستن وگرنه ما هرگز بزرگ نمیشدیم و رشد نمی کردیم و علم پیشرفت نمی کرد و اصلا جهانی بوجود نمیومد!
پس باور غلط قبلی رو بشکن دوست عزیز.
به افکار منفی اجازه نده که هدایتت کنن! تو باید اونها رو هدایت کنی!
دو تاپیک زیر بسیار برای شما مفیده :
میخوام برای ترافیک ذهنم پلیس بگذارم!
آشتی با درون خود
تک تک پست های تاپیک های مطروحه رو بخون و هر روز بهشون عمل کن!
اگر خواهان آرامشی باید در تمام زندگیت مثبت اندیش باشی و هر روز به خودت انرژی مثبت بدی!
ضمنا یادتون باشه ما همونطور زندگی می کنیم که فکر کنیم!
پس اعتماد به نفست رو زیاد کن با تکنیک های تاپیک بالا و هر چیزی که پیش میاد بگو من میتونم از پسش بر بیام
به لطف خدا! چون اگر قدرت تو هم محدود باشه قدرت خدا نامحدوده و خدای بزرگ و قادر تو هیچ چیز براش غیر
ممکن نیست! پس دیگه نگو نمیتونم و نمیشه و ....
موفق باشی.
:72:
RE: اضطراب شدید در موقعیت های جدید زندگی
اجازه بدين مشکل اخير بيشتر شرح بدم محل کار من در فاصله 1100 کيلومتري محل تحصيلم هست و مجبورم هر هفته در رفت و آمد باشم و به دليل هزينه هاي زياد حمل و نقل بايد از وسايل مثل اتوبوس يا قطار استفاده کنم در واقع هر هفته در حال آمد و شد به محل تحصيل و محل کار
اين شرايط حداقل 3 ترم طول مي کشه از طرفي سطح دانشگاه محل تحصيلم بالاست و انرژي زيادي مي بره ...چند مشاور بهم گفتن با وجود استرس زياد تو، کم کم عادت مي کني و تنها راه تو مواجه شدنه و اگر اجتناب کني اين اضطراب درمان نمي شه ...به دليل اضطراب شديد تا حدودي افسرده شدم و به خودم مي گم زندگي ارزش اين سختي ها نداره و بهتره تحصيل رها کني از طرفي براي موقعيت شغليم لازمه...مي دونيد خيلي از اضطراب ها به قوانين و ضوابط اشتباه جامعه برمي گرده همين که من مجبورم به دليل ضوابط محل کارم در رفت و آمد باشم و يا هزينه هاي زياد رفت و آمد با وسايل مثل هواپيما من مجبور مي کنه که سختي خيلي بيشتري تحمل کنم ...نمي دونم... به همه شرايط سخت اضطراب و افسردگي و نداشتن اعتماد به نفس اضافه کنيد من متاسفانه به جاي اعتماد به خودم اطمينان به ناتواني خودم در مواجه شدن با فضاي تحصيلم دارم که به اين دليل پذيرفته شدنم را هم گاهي شانسي مي دونم... يکي از دوستانم توصيه خوبي کرد گفت يکي دو ماه برو اگر ديدي آروم شدي و مي توني ادامه بده وگرنه نرو ....نمي دونم فعلا که بيخوابي عدم تمرکز گيجي و فراموشي شده همراه شبانه روزم
شناخت خطاهاي شناختي مطالعه کتاب هاي ديويد برنز تمرينات يوگا و ....متاسفانه مفيد نبود
به دليل اضطراب زياد و عدم تمرکز در بيشتر موارد حافظه ام ياري نمي کنه و اين منو نسبت به خودم بي اعتماد کرده که نمي تونم
با وجود مطالعه زياد کمتر در خاطرم مي مونه اما در شرايط آرامش حافظه خوبي دارم و چون نتونستم به خودم غلبه کنم هميشه مغلوب ناتواني خودم بودم اين مسئله بيشتر از همه چيز نگرانم مي کنه که چون مضطربم نمي تونم خوب فرابگيرم پس نمي تونم از عهده تحصيل بربيام و ...
منتظر نظرات شما هستم باز هم سپاسگذارم
RE: اضطراب شدید در موقعیت های جدید زندگی
دوست عزیز
چقدر خوب ویژگیهای منفی خودت رو برامون شرح میدی :)
پس معلومه حافظه خوبی داری که چنین قدرت توصیف بالایی داری.
خوب به جای تمرکز روی عدم تواناییهات ، روی تواناییهات تمرکز کن!
برای تثبیت اطلاعات هم از نوشتن زیاد استفاده کن. شما نیاز داری از فکرت خوب استفاده کنی.
شما اول موارد منفی یک تغییر رو می بینی و روش زوم می کنی.
مثلا میگی راهش دوره ، خسته میشم، کم میارم ، نمیتونم و ... ! با این طرز تفکر شک نکن کم میاری! چون
ناخودآگاهت شرایط منفی ای رو که فکر می کنی بهش برات بوجود میاره واقعا!
چرا به این فکر نمی کنی که با یک محیط تازه آشنا میشی! حقوقت زیاد میشه! تحصیلاتت بیشتر میشه! با آدمهای
تازه آشنا میشی! و هزاران فکر مثبت دیگه؟
لینک هایی که بهت دادم رو خوندی؟
یک نقل قول از همون تاپیک برات میارم. بقیش رو تو همون تاپیک دنبال کن.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط bahar.shadi
اگر ما سعی نکنیم افکار منفی را متوقف کنیم و دائم بگوییم : "امروز خیلی حالم گرفته س
..... یه چیزی اعصابمو خورد کرده ...من از وقتی اینجوری ناراحت و دپرسم همش بد میارم"
پس ضمیر ناخود آگاه ما این سخنان را می شنود و می گوید : "خوب صاحب من بی حوصله
است و می گوید همش بد می آورم پس باید برایش شرایطی بد را درست کنم!!!"
می دانید چرا ؟ چون ساده دل است و هر حرفی را که او می زنید باور می کند و در پی آن
یک سیگنال مثبت یا منفی -بسته به نوع تفکرتان - به عالم می فرستد و همن سیگنال صادر
شده از شما به صورت یک فرمان بر عالم اثر می گذارد و نتیجه اش می شود مجموعه
اتفاقات پیش آمده برای شما در زندگی!!
حالا برعکس این موضوع نیز صادق است!...یک روز صبح از خواب بیدار که می شوید پنجره را
باز می کنید و می گویید : " به به چه هوایی...چه صبح فوق العاده ای...چقدر همه چیز
زیباست ...امروز حتما روز خوبی خواهم داشت...روزی پر از خیر و برکت!" باز هم ضمیرت این
حرف را می شنود و می گوید : "خوب...صاحب من ، مرا مکلف کرده که روزی برپار و خوب
برایش به ارمغان بیاورم پس باید دست به کار شوم ویک سیگنال مثبت به عالم می فرستد و
آن روز به اصطلاح روز شانس شماست و همه چیز عالم زیباست!
RE: اضطراب شدید در موقعیت های جدید زندگی
سلام stress عزیز
اضطراب بخاطر مکان های جدید، شغل جدید، مقطع تحصیلی جدید، شهر جدید و ............ همیشه این اضطرابها با همه انسان ها بوده و هست و فکر نکنید فقط مختص شماست فقط میزان اندازه این اضطراب در آدم ها متفاوت هست
تجربه ای که خودم در زندگیم بدست آوردم این هست که وقتی تصمیم به کاری گرفتم دیگه هیچوقت راجع به اون کار و اتفاق جدید از قبل پیش داوری و قضاوت نداشته باشم و به دورنمای اون نپردازم فقط اولین قدم رو برمیدارم و داخلش میرم
بعد که حسابی مشغول شدم و یاد گرفتم و سختی تحمل کردم و همراه با اون اوقات خوشی هم داشتم یکدفعه چشم باز میکنم و میبینم تمام شد! اونوقت که نتیجه تلاشت رو میبینی و از روز اول مرور میکنی با خودت میگی وااااااای یعنی این من بودم که تونستم این دوران رو بگذرونم :163:
گذراندن دوره دکتری و سفر با اتوبوس و قطار قرار نیست تا آخر عمرت ادامه داشته باشه! این چند سال سختی را تحمل کردنت میارزه چون برای باقی عمر پشتوانه خوب و قابل و قبولی میشه که همیشه از داشتنش لذت میبری
حتی در آینده هم دلت تنگ میشه برای همین دورانی که الان ازش واهمه داری
یادمه وقتی فوق دیپلم قبول شده بودم شبهای امتحان همش خوودمو فحش می دادم چرا قبول شدم :311:
ولی الان خدا رو شکر میکنم اون چند سال سختی رو گذروندم و حالا شده یک پشتوانه تحصیلی و مالی برای خودم.
البته سختیش فقط برای شب امتحان بود و گرنه خود دوره تحصیل بجای هنرجو بودن بیشتر شبیه توریست بودیم :)
از بس رفته بودیم لب دریا و شهرهای اطراف محل تحصیلمون که از بومی های اونجا بیشتر اطلاعات جغرافیایی داشتیم :58:
جناب stress زندگی قشنگیش به داشتن همین تجربه ها و سختی های گاه به گاهش هست وگرنه همش میشه یکنواختی و کرختی ......
:72:
RE: اضطراب شدید در موقعیت های جدید زندگی
سلام و سپاس
مطالب ارزشمندی هم در این بخش هم در لینک های معرفی شده مطالعه کردم
مدت ها به این موضوع فکر می کنم چرا معمولاً روانپزشکان و روانشناس ها از موفقیت کمتری در درمان برخوردار هستند و میزان نارضایتی مراجعه کننده ها نسبت به دیگر حوزه های درمانی بيشتره چون کمتر نتیجه می گیرند
به این نتیجه ساده رسیدم وقتی فردی به هر دلیلی از مسیر زندگی روانی سالم و امیدوار خارج می شه به بیراهه ای در بیابان بی آب و علف قدم می گذاره که در اطرافش سراب می بینه و خشکی، در این فضا درمانگر دوستان اطرافیان در مقام کمک و راهنمایی از طبیعتی سرسبز و زیبا صحبت می کنند که فرد در اون بیایان قادر به دیدن نیست علت هم ساده است چون باور دارد که در بیابان قدم گذاشته و خبری از زیبایی و خرمی نیست که البته حق هم دارد که حرف و توصیه اطرافیان و حتی روانشناس نپذیرد و درک نکند...شاید روش اشتباه باشه جالبه معمولا نسبت به توصیه های دیگران جبهه می گیریم خود من هم همینطورم اینکه شما از امید و توجه به نکات مثبت و گفتگوی با ناخوادگاه با کسی تشنه در بیابان صحبت کنی ...چقدر پذیرش و نتیجه دارد قاعدتا همه باید با خوندن تاپیک بهار شادی همه مشکلاتشون تا حدود زیادی رفع بشه اما...به این نتیجه رسیدم که هر قدر در بیراهه جلو رفتیم و از آبادی و امید دور شدیم برگشتن دشوارتره مثل خودم که هر کس خبری از چشمه آبی در این بیابان بده به سمتش شتاب می کنم چون از تحمل اضطراب و افسردگی به ستوه امدم .............................راه خودم کندن چاهی وسط همون بیابان و درآوردن آبی و آباد کردن ذهنم می بینم اما بی ابزار و با دست کندن خیلی سخته ابزارها به سختی در ذهنم به بار می شینن شاید باید همون ابزار خودم بسازم همون امید و نشاط ...برای چطور ساختنش می خونم و تمرین می کنم اما باز باید خودم سازنده باشم
RE: اضطراب شدید در موقعیت های جدید زندگی
سلام دوست گرامی
حرف هات رو با دقت خوندم. تا حدودی بهت حق میدم. چون من در شرایط شما نیستم! اما یک چیزهای دیگری هم
هست. اینکه جز خود شما هیچ کس نمیتونه بهت کمک بکنه!
همه مشاورین و روانشناسان عالم هم جمع بشن تا خود شما نخوای به خودت کمک کنی ، نمیتونن برات کاری بکنن!
مهمتر از روانشناس خوب ، مراجع خوبه که خودش هم به مشاور کمک کنه.
البته من روانشناس نیستم اما تجربیات من در زندگی بهم نشون داده که آدمها میتونن هر کاری رو انجام بدن اگر
خودشون بخوان! حتی خود خدا هم در قرآنش گفته : "خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهد مگر اینکه خود
بخواهند!" یعنی خود خدا هم تا خودت نخوای و اراده نکنی ، بهت کمک نمی کنه! اما اگر تو بخوای و اراده کنی خدا
همه جوره کمکت می کنه! چون میخواد بهت بگه که صاحب اختیار و شعوری بی نظیر هستی و این تو هستی که
باید برای یکبار زندگی کردنت در این دنیا تصمیم بگیری!
حالا شما میگی من وسط بیابانم! خوب ابزار برگشتن رو فراهم کن! همون بیابان خشک و بی آب و علف ، شب های
زیبا و پر ستاره ای داره! پس همیشه نکات مثبت وجود دارن.
همه ما می دونیم شادی و آرامش از درو انسان نشات میگیره. پس شما اگر سعی نکنی این آرامش رو در خودت
درونی کنی و همیشه با استرس و نگرانی از حوادثی که هنوز رخ نداده زندگی کنی همه زندگی زهر میشه.
کار خیلی سختی هم هست غلبه به افکار منفی اما شدنیه.
همین الان شما در مقابل تغییر در خودت جبهه گرفتی و میگی اینا پای گود نشستن و میگن لنگش کن اما واقعا ما
تنها میتونیم به شما سرنخ بدیم تا بقیه راه رو خودت بری!
اما خوشحالم که میخوای ابزار برگشتنت رو خودت بسازی. دائما باید به خودت انگیزه و انرژی مثبت بدی. دائما باید
روحت رو شارژ کنی. من نمیدونم شما چطور عقایدی داری و چند سالته اما اگر به خدا در کارهات اعتماد کنی دیگه
نگرانیهات کم رنگ تر میشه. شما فقط تلاش می کنی و نتیجه رو میسپری به خدا! ما مامور به تلاش هستیم در
این دنیا نه نتیجه. وقتی بار سنگین نتیجه رو به خدا میسپاریم راحت میشیم. چون ما همه تلاشمون رو کردیم و
حاصل رو به مقتدرترین عالم سپردیم. پس چرا نگران باشیم؟ شاید هرگز اتفاق بدی رخ نده.
سخته غلبه بر افکار منفی اما شدنیه. مهم داشتن یک انگیزه قویه برای بازگشت و توکل داشتن.
اونوقت تمام سختی های راه قابل تحمل میشه. بار سنگین افکار منفی رو به زمین بگذار و آسوده خاطر و سبک بال
زندگی کن دوست عزیز حرف من اینه.
برای شروع هم در تاپیکی که لینک دادم تا دلت بخواد تمرین گفتم.
من سختی توی زندگیم زیاد کشیدم اما با همین روحیه همیشه خودم رو از مشکلات و سختی ها کشیدم بیرون.
اصلا زندگی بدون چاله چوله هاش بی معنی و یکنواخت میشه و خسته کننده.
حالا اگر حرفام رو قبول داری بگو چی باعث میشه شما همیشه نگران و مسترس باشی؟
:72: