حالم خوب نيست....همش با خودم فكر مي كنم كه اين پاسپورت كجا گم شده.يك حسي مي گه غير ممكنه بيرون افتاده.از اون ور هم تو اين خونه فسقلي كجا مي تونه افتاده باشه...كاش قبل از اين كه كسي بفهمه پيدا بشه...كااااااااش
نمایش نسخه قابل چاپ
حالم خوب نيست....همش با خودم فكر مي كنم كه اين پاسپورت كجا گم شده.يك حسي مي گه غير ممكنه بيرون افتاده.از اون ور هم تو اين خونه فسقلي كجا مي تونه افتاده باشه...كاش قبل از اين كه كسي بفهمه پيدا بشه...كااااااااش
(۳ کاربر از پست مفید پرنده غریب تشکر کرده اند)
کجای این پست مفیده من نفهمیدم!!! اینکه میگه حالش خوب نیست! یا اینکه پاسش گم شده؟
جایی میخوندم فیس بوک جاییست که اگه خبر مرگ آدم رو هم بذارن اونجا، لایکش میکنند!
راستش جدیدا من هم یه معضلی پیدا کردم که فکر کردم شاید همدردی چاره اش کنه:
یعنی کار از منتقد درونی و بیرونی و ذهن سطحی و این حرفها گذشته. کلا ذهنم اونقدر زیادی میره تو عمق، یادش میره بیاد رو سطح!
ماجرا از این قراره که آرزو بدل یه چایی گرم موندم! چایی هل و دارچین دار میریزم نبات هم اضافه میکنم میذارم یه خورده از درجه جوش ۱۰۰ درجه پایین تر بیاد بشه خوردش. اما زمانی یادم میافته که چایی شده عین آب حوض!
نه یکبار، نه دوبار، اونقدر تکرار میشه که کلا میتونم بگم از خوردن چایی گرم محرومم!
البته تصغیر کامپیوتر و اینترنت هم هست ها!
چه کنم!
راهکاری سراغ دارید؟
تشکر من یعنی
پرنده غریب عزیز مشکلتو خوندم خیلی ناراحت شدم باهات همدردی می کنم و امیدوارم زودتر مشکلت حل بشه
وقتی راه حلی ندارم که بگم فقط همین تشکر و همدردی کردن از من بر میاد
پرنده غریب امید وارم زود پاست پیدا بشه و از نگرانی در بیای
راستی به سفارت سر بزن شاید کسی پیدا کرده باشه و تحویل سفارت داده باشه .
از شما کاربر گرامی صابر تشکر میکنم که به من کمک کردی بتونم این همه معنا (۴ خط) را که با یک کلیک تشکر میشه رسوند بشنوم! بخصوص خط سوم و چهارم اش رو!
از این پس هر کی هر مشکلی داشت پای پست اش تشکر میزنیم که باهاش همدردی کرده باشیم.
میگم روزانه! چرا پس با من همدردی نکردی، پست من هم حاوی یک مشکل بود.
دوستان !بی دل و من و... همه میدونیم تشکر یعنی همدردی!ولی گاهی بیان یه حال بد یا صحبت کردن درمورد یه چیز استرس آور نه تنها کمکی نمیکنه بلکه وسعت مسئله رو تو ذهن آدم بیشتر میکنه!
ولی غلبه کردن به این احساس و راه حل مناسب پیدا کردن به آدم کمک میکنه!
در ضمن روحیه ی طنازانه ی بی دل و من و پدربزرگ و....رو تو تالار تقریبا همه میشناسن و اکثر پست هامون حتی وقت جدی اند یه کم طنز هم تو دلش داره
بگذریم
حال من از لحاظ روحی خوبه ولی از نظر جسمی سرم خیلی درد میکنه!:shy:
فردا هم باید از کله ی سحر برم کلاس!:18:
امیدوارم حال روحی همه بچه های همدردی هم خوب خوب باشه:heart:
موفق باشید:43:
کسی از نادیا 7777 خبر نداره؟
اتفاقا تو ذهن من هم بود فکر کنم رفته خونه بخت که دیگه نمیاد راستی بی دل جان حتما خوردن چای داغ برات انقدر اهمیت نداره که بخوای به دقت کنی ولی بهتره چای رو بعد ریختن بذاری جلو چشمت یا اگه خیلی برات مهمه بعد ریختن چای ساعت موبایلت رو رو 5 دقیقه بعد تنظیم کن تا از این موهبت الهی محروم نمونی خوب خدا رو شکر می کنم که تونستم یه معضل از یکی از افراد جامعه رو حل کنم خدا بهم توانایی بده همیشه در خدمت اجتماع باشم
- - - Updated - - -
راستی نمیدونم چرا نمیتونم با پاراگراف بندی بنویسم وقتی فاصله بین خطها میذارم بدتر همه کلمات رو میچسبونه چرا تالار این مدلی شده
مرسی فکور عزیز که به مشکل من توجه کردی.
اون قدیما مادرم شونصد بار چاییمو گرم میکرد. الان هم وقتی همسرم خونه است هی میگه >بخور چاییتو یخ کرد<
وقتی تنهام، چاییمو میذارم نزدیکم ولی کافیه سرم به کار گرم شه یا بخوام یه دقیقه برم تو اینترنت یا حواسم به تلویزیون پرت شه. که تقریبا همیشه هم این اتفاق میافته.
تا بحال به کوک کردن ساعت فکر نکرده بودم ولی فکر میکنم ایده کارسازی باشه. امتحانش میکنم. البته که چایی داغ مهمه!
آره خدا خیرت بده که مشکلمو حل کردی. خدا انشا الله شما رو برای اجتماع نگه داره.
میکم راستی منم با این سیستم جدید تالار خیلی مشکل دارم. مثلا وقتی که پستی را تایپ میکنم و میخوام ارسالش کنم نمیره میگه باید صفحه را رفرش کنی. صفحه را که رفرش میکنم اونوقت باید از نو لاگین کنم.
دیگه اینکه آخرین ارسالهای انجمن را قدیم اگر روش کلیک میکردی یکراست میبردت به ارسال آخر همون انجمن. اما الان میاره به اولین ارسال بعد باید کلیک کنی روی آخرین ارسال تا ببردت اونجا.
دیگه اینکه واقعا با این شکلک ها مشکل دارم. قدیما چهارتا بیشتر شکلک نداشتیم اما خیلی به کار میومدند و میدونستیم چی به چیه. اما الان شکلکها اونقدر ریز و زیاد و شبیه به هم هستند که زمان زیادی میبره تا بفهمم چی به چیه. به همین خاطر خیلی وقتها منصرف میشم.
و دیگر اینکه من فرق لایک رو با تشکر نمیدونم! آیا لایک همان رتبه قدیم است؟ خوب وقتی از یک پستی تشکر میکنیم یعنی خوشمون اومد دیگه. نمیشه که از پستی خوشمون نیاد و ازش تشکر کنیم. اینه که فلسفه اش رو نمیدونم. و نمیدونم که وقتی خیلی ذوق میکنیم باید لایک هم بکنیم یا نه لایک هم مثل رتبه های قدیم حساب کتاب داره.
زاستی تو قسمت اعضا آنلاین هم مینویسه: اسپایدر! تو تالار عنکبوت داریم؟ یعنی چه؟
واااااااای بی دل چقـــــــــــــــــــدر بامزه ای:D
این همه دارم بین ایمیل هام دنبال چیزی میگردم که بخندوندم، هیچی به اندازه پست های تو اثر نکرد...
چطور اینجوری شدی؟:watermelon:
چقدر امشب برام آشناست
شبیه شبهای سال 91 منه
باز هم کلی حس بد و دنیای غم رو شونه هام سنگینی می کنه
امشب خیلی شب بدی بود ساعت از 12 گذشته نزدیکه 1 صبحه
خیلی دلم گرفته...
گاهی اوقات اینقدر دلم می گیره که دلم می خواد هیچ وقت نبودم، آمدن ما که دست خودمون نیست ای کاش حداقل رفتنمون دست خودمون بود هروقت خسته می شدیم می گفتیم بسه من دیگه دست برداشتم ازین دنیا، این دنیا هم باشه برا اهلش...
دیگه خسته شدم...
سلام غم نبینی جناب صابر
اتفاقی افتاده ک انقد شما رو بهم ریخت؟ شاید اتفاق خاصی نیفتاد اما دیگه توان براتون نذاشت برای حتی شاد بودن الکی..
رفتن هم دست خودمونه میدونی چه رفتنی؟! رفتن تو منجلاب غم..ایستادن و دست زدن برای مشکلات..
اما من این جناب صابری ک میشناسم از پسه غمهاش برمیاد ک هیچ خردوخاک شیرش میکنه آخه این آقا صابر مثل ببرمازندران قویه..
نمیدونم چی بگم خوب بشی فقط میتونم بگم انشاالله خیلی زودشادوخندون واقعی بیای بحرفی بچه ها رو شاد کنی مگه ما چندتا جناب صابر داریم...
الان که اثرات پیریه :p بهش میگن آلزایمر :biggrin: قبلاً واسه چی بوده نمی دونم .... ;)
(باز من اومدم با این بزرگترهای تالار کل کل کردم الانه که بریزن سرم صابر جون بپا منو :cower: )
- - - Updated - - -
پسر خوب گل پسر داداش من نکنه هنوز تو فکر اون دختر خانومی؟ اگه اینجوریه درکت میکنم صد و پنجاه درصد . چاره هم نداره جز زمان . گاهی باید فقط بسوزی و صبر کنی تا کم رنگ و کم رنگ و کم رنگتر بشه.
به هر حال من و باران بهاری و ریحانه کوچولو و سایر دوستان همیشه پشتتیم شاد باشی دوست خوبم :)
زاستی تو قسمت اعضا آنلاین هم مینویسه: اسپایدر! تو تالار عنکبوت داریم؟ یعنی چه؟....بی دل جان من هم یکی دو بار بهش فکر کردم نفهمیدم این عنکبوتها کیا هستن اولش گفتم شاید منظورش مدیران هست که قایمکی میان و میرن بعد دیدم نه بابا خیلی تعداد زیاده گفتم شاید بشه معادل همون اعضای تالار که پنهانی آنلاین میشدن ولی نفهمیدم اینا چه جوری عنکبوت شدن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خلاصه که من هم کمی به این موضوع فکر کردم و به نتیجه نرسیدم......به مشکلات تالار این را هم اضافه کن که البته شاید برای بعضیا باشه من نمیتونم عکس بذارم تو پستهام بعد آپلود هر کدوم از آدرسا رو که میذارم عکسه نمیاد بلکه فقط آدرسه رو میذاره ......آقا صابر به جای اینکه تریپ غم و غصه برداری لطفا بگو این عکسا رو چه جوری میچپونی تو پستهات؟ راستی برای من جدیدا رنگ نوشته رو هم نمیشه تغییر داد .....خوب بگذریم حالتون خوبه؟؟؟؟؟؟؟ ......من خوبم از وقتی مشکل ضعف جسمیم که احتمالا بیشتر اعضا در جریانش هستن خوب شده حس میکنم تازه متولد شدم و تازه میفهمم که زندگی با سلامتی مثل زندگی تو بهشت هستش و هیچ جهنمی بالاتر از مشکلات جسمی نیستش آقا صابر پاشو شکر خدا رو بکن حالا اگه خدای نکرده سرطان داشتی چه حسی داشتی؟ در رابطه با اون خانمه هم من نظرمو بهت گفتم اگه کلا هیچی نگی یه حسرت برات می مونه و همیشه فکر میکنی که اگه میگفتی شاید می پذیرفت و ... اگه بگی حداقل خیالت راحته که تلاشتو کردی و قسمت نبوده اینطوری پرونده اش تو ذهنت مفتوح نمی مونه و بسته میشه..... من اول پاراگرافهام ...... گذاشتم اگه همه رو چسبوند به هم در جریان باشید کجا میخواسته پاراگراف نصب بشه!!!
خيلي خوشحالم...دارم از خوشحالي مي تركم...اينقدر خوشحالم كه نمي دونم چي كار كنم...
پيداش كردم...باورم نميشه پاسم رو پيدا كردم...
اي لعنت به تو شيطان...مي گن شيطان بعضي وقتا يك كاري مي كنه وسيله جلو چشمته ولي نبينيش...
مي دونيد در اومد چي شده...وقتي كيف پولم رو دراوردم تا با كارت پول اتوبوس رو بدم پاسم چسبيده بود به كيف پول.منم تا اين كه گم نشه گذاشتم تو كيف پولم ولي طرف بي علامت گذاشته بودم يعني معلوم نبود اصلا....امروز دارم مي گم من يادمه يك چيزي گذاشتم تو كيف پول...دستم رو گذاشتم در اومد...از شدت ذوق سر درد گرفتم
اگر گم مي شد سفارت اينجا پاس جديد نمي داد بايد از يك جا ديگه مي گرفتم
خدايا شكرتتتتتتتتتتتتت:congratulatory::c ongratulatory:
:310: الان اين حالت رو دارم من:310:
سلام
صفحه 4 باغ برای شما قرار داده بودم اما ظاهرا ندیدید.
سرمـــــا خوردم
:crushed::disturbed::315:
گاهی وقت ها اینقدر بی حوصله می شوی که انگار هیچ وقت قرار نبودی به دنیا بیایی ...
حق دارم !
به خودم حق می دهم که این همه رنگ و بو های پو شالی ، فضای ذهن را عوض کند !
گاهی وقت ها با پوشیدن لباس نو ، همه چیز خط می خورد !!!
هوش از سرت پریده !
چرا حرفی نمی زنی ! به کجا مبری این مردم را !
سرت را بالا بیار دنیا ....
آدم های جهان من بی احساس شده اند ... چه بلایی به سرشان آوردی ؟؟؟
... جواب دادن به نفع ات نیست !
حال و احوالی گذاشتی ؟
امان از تو دنیا !
من کماکان کلاه خودم را محکم چسبیده ام ..... تو هر سازی می خواهی بزن ، من رقص بلد نیستم ...
به غیر از این است تالار سبز من ؟
اینجا امن است ، سرم را روی زانو های تو می گذارم و آرام می خوابم ....
دست یاران همدردی ، با محبت است .... اینجا بهتر است ....
دروغ گویی نیست ... بی ادبی هرگز ... بی حرمتی ابدا ....
بی هیاهو ... آرامش ...
:203::203:
لرد حامد
امیدورام اینها که در مورد تالار گفتی در حقیقت و در عمل هم برات همون جوری بشه که به تصویر کشیدی. فردا از اینجا هم سرخورده نشی بگی: آهای تالار نگه دار میخوایم پیاده شیم.
این سبک حرف زدن چقدر به اون آواتار فشن پاپیونی میاد! :rolleyes: تا نرفته بودی سربازی یه جور دیگه حرف میزدی. از وقتی آش خوردی اینجوری شدی؟ آش چی میدادن تو سربازی بگو مام بخوریم یه خورده زبونمون ادبی بشه.
======================
لطفا یکی منو روووشن کنه اون سه تا خط آبی و نارنجی و سبزی که سمت راست این نوشته و توی مشخصات من هست و خود بخود رو به ازدیاده نشانه چی هستند؟ در چه زمینه ای ما داریم پیشرفت میکنیم که خودمون خبر نداریم؟
سلام
خوبید؟
حال و احوال من هم شکر خدا خوبه.
دیروز، دو تا دیالوگ بین من و دو نفر (جداگانه) به وجود اومد که کمی عجیب و خندهدار بود. اینجا مینویسم شاید برای شما هم جالب باشه. رنگ سبز گفتههای خودمه، رنگ آبی گفتههای فرد مقابل. توضیحات اضافی هم در پرانتز.
اولیش این بود که یکی از دوستانم زنگ زد. ساعت تقریبا ۶:۱۵ بعد از ظهر بود.
- سلام مسافر، حال داری که ساعت ۷ بریم پیادهروی؟
- نه، متاسفانه نمیتونم بیام.
- چرا؟
- چون دارم یک مبحثی از درسهامو مطالعه کنم و تا اون موقع تموم نمیشه.
- ای بابا! تو هم که اصلا انعطاف نداری! خوب درستو نصفه بذار، میریم بعد که اومدی خونه ادامشو بخون. (و چند جملهٔ دیگه که مضمونش همون کمانعطافی بنده بود!) چیزی نمیشه که. آماده شو بریم!
- نه نمیتونم، باید این قسمتو تموم کنم. البته اگر بخوای میتونیم ساعت ۸:۳۰ بریم. موافقی؟
- نه، آخه من اون موقع میخوام درس بخونم!!!
البته من به روش نیاوردم ... :biggrin:
دومیش این بود که یکی از بچههای کوچیک اقوام، اومده بود خونمون. تو حرفاش از یه پرندهای صحبت کرد و بعد خواست میزان بزرگی اون پرنده رو بهم بگه.
- (اون پرنده) وقتی بالهاشو باز میکرد، خیلــی بزرگ میشد. دستاتو اینجوری کن (دستاشو به صورت افقی از هم باز کرد) تا نشونت بدم.
- (یکی از دستامو آوردم بالا، چون فکر میکردم کافیه) یه دست کافیه؟
- نه اون یکی دستتو هم بیار بالا.
- (بردم بالا)
- (به شکمم اشاره کرد) اندازهٔ بالهاش، از اینجا (شکم) تا نوک دماغت میشه...
:311:
بیچاره قصد شوخی کردن و اینها رو هم نداشت. خیلی جدی گفت و بعدش هم نخندید... :311:
این از دیالوگها.
حرف خاص دیگهای هم به ذهنم نمیرسه، الّا دعا. البته یک دعای درست و حسابی:
برای "راحیل خانوم و باقی همدردانی که بیمار شدهاند" طلبِ "سلامتی"،
برای "غمگینان تالار" طلبِ "شادی"،
برای "محتاجین تالار" طلبِ "رفع حاجت"،
برای "مجردان تالار" طلبِ "همسری مناسب"،
برای "همسرانِ اعضایِ متاهلِ تالار" طلبِ "خوشرفتاری همسرشون"،
برای "فرزندانِ پدر و مادرانِ تالار" طلبِ "خوشخلقی و مهربانی پدر یا مادرشون (بسته به جنسیت اعضا)"،
و برای "والدینِ اعضایِ تالار" طلبِ "خوشخلقی و مهربانی فرزندشون" رو از خدا میکنم.
از سه تای آخری منظور بدی نداشتمها... :biggrin:
در پناه حق.
سلام به یاران همدردی :)
حالتون خوبه؟ خوشید؟ سلامتید؟
بعد از ماه ها خواستم یه خبری از خودم بدم و بگم که هنوز زنده م :D
البته هر چند وقت یکبار به تالار و به خصوص به همین تاپیک حال و احوال سر می زنم.
به غیر از عوض شدن نرم افزار و شکل ظاهری تالار، ظاهراً کاربرهای تالار هم عوض شدند!! حالا نمی دونم این دو قضیه به هم ربط دارند یا نه.
هر چند دل آدم برای اون همدردی قدیمی تنگ میشه، ولی اینگونه تغییرات هم واجبه. به مدیر همدردی خسته نباشید میگم.
خوش آمد میگم به همه اعضای جدید تالار. امیدوارم که از فضای تالار بهترین استفاده رو ببرند و به ارتقاء سطح تالار و بهبود اون کمک کنند.
آهــــــــــای اعضای قدیمی! من یادتون هستمــــــــــــــا!
گر چه یاران فارغند از یاد من ...از من ایشان را هزاران یاد باد! ;)
کجایید؟ یادتونه بچه بودیم برنامه کودک می گفت هادی هدی کجــــایید :)
اینجوری تالار غریبه! اسم ببرم؟ اگه کسی یادم رفت ناراحت نشیدا!
خانم آنی که غایب بزرگ تالاره!
بالهای صداقت و سارا بانو و بی بی هم که زیاد خبری ازشون نیست.
خارپشت کو؟ محمد ابراهیمی؟ دختر مهربون که هست، بهار شادی و بهار زندگی. راحیل خانم، نازنین، هدیه، شب بارانی، سرافراز، آویژه، پاییزان، ماهی، ویدا که خوشبختانه هست، بلواسکای؟ دلجو دلتنگ! فرهنگ، بی دل هم که هست خدا رو شکر، یک زن امیدوار، اقلیما، گلنوش، کلی کاربر دیگه که جاشون خالیه...
باز خوبه مسافر زمان یک پستی زد، اینطوری من کمتر احساس غریبی می کنم!
راستی یه کاربر جدید هم داریم که تعداد ارسالهایش سر به فلک زده!
منظورم imi با 4294967270 ارسال!! ;)
فقط ما نفهمیدیم این بنده خدا کی این همه ارسال کرد!
یه چیزی بگم بخندید.
چند ماه پیش تو فکر بودم و داشتم با خودم حرف می زدم. خیلی جدی! به خودم گفتم: "من دیگه اون حامدی نیستم که فلان اشتباه رو بکنم..."
بعد یه دفعه به خودم اومدم، گفتم "حامد" کیه؟ اسم من که حامد نیست، مگه اینجا همدردیه؟! :58:
خلاصه اونجا بود که فهمیدم اعتیاد من از حد و اندازه گذشته و باید ترک کرد!
خب خیلی حرف زدم. خوشحال شدم دیدمتون. یه دقیقه اومدم همه ش تو آشپزخونه بودید :D
تا دفعه بعد خداحافظ!
خدمت همه دوستان و مخصوصا مدیر حامد سلام و صبح بخیر دارم
یه جورایی با پست حامد صبحمون بخیر شد بعد چقدر وقت به تالار سر زدن.
جا داره بهشون بگیم که همه اعضا به یادشون هستن و چقدر خوبه بیشتر به تالار سر بزنن.
جای همه اعضا خوب و قدیمی اینجا سبزه به امید حضور همگیشون......
برای مدیر حامد عزیز سلامتی و موفقیت آرزومندیم:)
سلام به همگی :)
به به می بینم که جمع قدیمی ها جمع شده باز :rolleyes:
بی دل و راحیل خانم و حامد 65 و ویدا و مسافر زمان و از همه مهمتر جناب مدیر که پست میدن تو حال و احوال...بابا آفتاب از کدوم طرف
دراومده؟ ;) :cool:
فقط جای آنی خیلی خالیه...کاش زودی بیاد..
راستی من امروز خیلی خوشحالم...نمیدونم الکی واسه چی؟ فکر کنم این خوشیه که میگن میزنه زیر دل همینه ;)
الان یکم میخوام غر غر کنم...کسی که اعتراضی نداره؟!؟! :160:همش که نمیشه خوشحال بود!!! والا!
بچه ها این چه خبطی بود من کردم؟! :nonchalance:
خوش خوشان قبولی که تموم شد و درسا ریختن رو سرم تازه فهمیدم ای دل غافل با این همه کار حالا کی میخواد پروژه های این استادا رو
انجام بده؟ :sad:
آخه یکی نیست بگه نونت نبود ، آبت نبود مگه اون لیسانس چش بود آخه؟
با شمام ، شما عزیزی که داری تلاش می کنی برای فوق گرفتن...هیچ خبری نیست باور کن :81:
آخییییییییییییش چه غر غر خوبی بود ;) احساس کردم درک شدم :D
خوبین شما؟ من که خیلییییی خوبم البته از اون لحاظ :311:
روزها میان و میرن . یه وقتایی تاپیک دوستان رو باز میکنم میخوام بنویسم اما میگم شاید نتونم حرفمو و اعتقادمو درست برسونم و بعدش میبندمش. روزای اولی که به این تالار اومدم راحت می نوشتم راحت تجربه میکردم راحت میخوندم راحت از تجربه ام برای دیگران میگفتم اما الان انگار خالی خالی ام.
بگذریم خوبه که بچه های قدیمی تالار دارن کم کم میان و رنگ و بوی تازه ای به تالار دادن. گرچه که فصل امتحان هاست و خیلی ها درگیرن.
یه وقتایی فکر میکردم خیلی میفهمم اما هر چی که از روزهای عمرم سپری میشه میبینم هیچی نمی دونم و دنیا چقدر پیچیدگی داره و این آدمهای داخلش چقدر پیچیده ترش میکنن . خوبی این تالار به اینه که همه توش درد و دل میکنن از اعضای تازه وارد تا بزرگتر های تالار.
اینکه یه جایی هست که آدم میتونه گاهی که فقط میخواد به هیچی فکر نکنه بیاد و بنویسه خیلی خوبه و از اون خوبتر وجود این همه دوست و همدرد!
این همه کتاب بالا و پایین کردیم و خوندیم و امتحان دادیم و پاس کردیم تا بفهمیم ویروس چیه ! امروز همچین یکی شو گرفتیم که رفتیم زیر سرم :305:
...
......
...........
جالب نسخه های داروخانه بود !
بعضی بدون دارو بودن ! :97:
سلام دوستای قدیم و جدید.
گفتم حالا که فرصتی شده حالتونو بپرسم.خوبید؟
خیلی خوشحال شدم نوشته حامد رو دیدم.یاد تاپیک زنگ نقاشی افتادم و متنای بامزه ای که برای هرنقاشی مینوشتی.یادش بخیررررر.راستی از یاکریما چه خبر؟!:) http://www.hamdardi.net/thread20234-6.html#post187911
http://www.hamdardi.net/thread-20234.html#post186782
یاد خارپشت که اونم نقاشیای بامزه میکشید و تو الاچیق میخنوندمون با نوشته های خلاقانش.http://www.hamdardi.net/thread20234-12.html#post191463
http://www.hamdardi.net/thread20234-14.html#post207980
اولا که من اومده بودم تالار میدیدم قدیمیا میگفتن قبلنا تالار باحالتر بود.اونوقت ما میموندیم که چطوری بوده که باحالتر بود؟:confused:
اما حالا خودمون به همون روز افتادیم و میگیم قبلنا باحالتر بود.
جای انی عزیز،پاییزان شیطون،(یه کم از رو دست حامد تقلب کنم;))،گلنوش67،رایحه عشق،یک زن امیدوار،ماهی91،هدیه،بلو اسکای یا هستی خانوم،یاسا بچه مثبت،جرجیس و محمد ابراهیمی،دانوب و بالهای صداقت و همه ی بچه های قدیمی سبزززز.
از اینکه بعضیاشونم هستن خوشحالم.بهارشادی ارشد رفتنت مبارک،نازنین رسمش نیست بیای و برگردی و تازه خبر بدی و بگی دنبال تصوراتم ازت میگشتم،خبر میدادی قبلش دعوتت میکردم از نزدیکم میدیدیم.دختر مهربون خوبی؟فرهنگم هست.هنوزم سر 27درجا میزنه.;).ویدا جونم هست.بی دل هست.و فرشته مهربان عزیز.سرافراز هم چندتا دالی کرد و رفت.
از بچه های بعدی هم مسافر زمان هست.امید بود،حالا کوش؟راحیل هست.پدربزرگ نیست.نادیا نیست.ترانه هست.فکور هم هست.
بچه های جدید رو هم تا حدود کمی شناختم.میشل.باران بهاری.روزنه که دستش لرزید دابل اُ زده شده روزانه،شیدا،ریحانه،صابر... یگه نمیدونم.
لرد حامد این یعنی چی؟منظورت نسخه دکتره دیگه اره؟نقل قول:
جالب نسخه های داروخانه بود !
بعضی بدون دارو بودن !
حکایت اون ویروسها حکایت اینه که هرگردی گردو نیست.
خوب حال و احوال من که بیشتر شبیه امارگیری بود تموم شد.
کسی که با کسی دل داد و دل بست***به اسونی نمیتونه کشه دست.
نمکدان بی نمک شوری ندارد***دل من طاقت دوری ندارد:)
موفق باشید
خوبید؟
خوبم.
همه رو ننه جون زاییده، بی دل رو زن بابا! :315:
توی همین دو خط اسم هر کی رو بردی یه نازنینی، عزیز دلی، سوتی کفی هورایی...بعد به ما که رسید... ایش! بی دل هست!!! بابا ما هم دل داریم! :tongue-new: یه بغلی، ماچی، موچی، قربون صدقه ای، عزیز دلی، کیشمیش هم دم داره! :dodgy:
سلام :peach:
حال من به شکل معجزه آسایی خوبه. امیدوارم حال شما هم عاااالی باشه.:watermelon:
- - - Updated - - -
راحیل خانوم یه مدته دیر به دیر میای، کم پست میذاری. کجایی؟ در چه حالی؟ چیکارا می کنی؟
سلام به همه دوستای گلم :)
به به بهار زندگی عزیزمم که باز پر رنگ شد :) نمیدونی چقدر خوشحال شدم که دیدمت دوستم :heart: مرسی ممنونم ازت بابت تبریک.
منم با دوستام میخوام بیام اصفهان ها...اومدم حتما بهت ندا میدم که اگر شد ببینمت...البته به شرطی که تا اون موقع پررنگ بمونی دوستم.
خاطراتی هم که از خارپشت و حامد65 آوردی هم خیلی باحال بود :D واقعا یادش بخیر بهاری...ولی الانم چیزای خوب زیادی هست...نیست؟
راستی عکس پروفایلتم خیلی نازه خوشمان امد زیاد :)
======================
بی دل جونم ، عزیز دلم من از این پس به جای آنی عزیزم تا وقتی بیاد قربون صدقه همه میرم تا نوازش گیری خون تون پایین نیاد :heart:
راستی روزتم مبارک با یه عالمه تاخیر
======================
میشل جان عزیز دل :)
منم کلا حالم خوبه این روزا ... با درس خوندن حسابی انرژی گرفتم و شارژ شدم. اصلا روزایی که میتینگ انجمن علمی داریم با بچه ها از شادترین
روزای عمرم شده.
======================
راستی بهار گفت خارپشت ، یاد پدربزرگ و خارپشت افتادم. چرا نیستن؟ تازه baby هم نیست. جنبش آقایون رو کی باید پرچمش رو نگه داره آخه؟
یه آقایی هم بود اسمش بچه مثبت بود ، اونم زنده نگه می داشت جنبش رو با سالاد ماکارونی هاش :D ایشالا همشون هر جا هستن خوش باشن.
======================
راستی داشتم نوشته حامد65 رو که بهار لینک کرده بود میخوندم ، فهمیدم که چقدر ذهن خلاقی داری آقا حامد. به نظر من که حیفه شما با این همه
خلاقیت ، کارآفرینی نکنی. دانشش رو هم که داری....بد نیست یه تلاشی بکنین تو این زمینه.
======================
راستی زن امیدوار و آویژه و فرشته مهربان و رایحه عشق و سرافراز و چشمک چرا باز نیستن؟!!! دلمان تنگتان شده ها! یک اعلام حضوری بکنین
======================
راستی ویدای عزیز ممنونم ... همیشه از نوشته هات انرژی میگیرم گلم :)
خوب دیگه برم تا بیرونم نکردن :D برای همه یه هفته خوب و با دل خوش رو آرزو میکنم
حالم خوب نیست
مریضم و دو روزه خیـــــــــــــلی درد دارم
شاید تا آخر هفته یه عمل جراحی روم انجام بشه
لطفا اگه یادتون موند برام دعا کنید
ممنون
نمیری بی دل...خیلی خندیدم..باز منو یاد الاچیق کل کل انداختی.:rolleyes:
بهار شادی..باشه حتما عزیزم.
ضمناً خوشحالم مثل همیشه پرانرژی هستی.:)
اره...تعریفم میکرد تو اردو با پا!! برای بچه ها سالاد اولویه درست کرده.:disturbed: بعد با تعجب میگه مگه تو دانشگاه به شما اولویه نمیدادن؟ من :apologetic: اون :chuncky:نقل قول:
یه آقایی هم بود اسمش بچه مثبت بود ، اونم زنده نگه می داشت جنبش رو با سالاد ماکارونی هاش
ترانه جان انشاا... خوب میشی.
غرض از مزاحمت،گفتم این چند روزی که هستم یه تکونی به فضای تالار بدیم.اگه موافقید یه نفرو بذاریم روی صندلی داغ...انتخاب اینکه کی باشه با شما...فقط خیلی گمنام نباشه،منم بشناسمش.
سلام دوستای گلم.خوبید؟؟؟ من خوبم خداروشکر
ترانه جون چی شده؟:(
خوب بشی ایشالا.مواظب خودت باش دوسجونم
والا چند وقته نمیام بشینم پای سیستم.این چند روز یه مهمون داشتیم که همش با هم بودیم.بعدشم درس و اینا هم هست دیگه
هروقتم میام تالار فقط این تاپیک حال و احوالو میخونم
چقد خاله بودن مزه داره.یه نی نیه کوچولوی جیگر.انقده بوسش میکنم.خیلی خوشمزه اس :rapture:
بهار زندگی خیلی خوشحال شدم دیدم پررنگ شدی :)
سلام به دوستای گلم.
ترانه جان، حتما یادمون می مونه که دعا کنیم. مواظب خودت باش عزیزم. و ما رو از حالت بی خبر نذار. :*
بهار شادی چه خوب که کارای علمی اینقدر بهت انرژی می ده. منم به هوس انداختی:)
راحیل جان خوشحالم که داره بهت خوش می گذره. امیدوارم تو درساتم موفق باشی.
و اما بهار زندگی! تو رو باید دعوا کنم! منظورت چیه تو این چند روزی که هستم! چند روز فایده نداره:81: باور کن پررنگت خیلی خوشگل تره. برای صندلی داغ هم من خودتو پیشنهاد می کنم.:)
من دارم یه کارهایی می کنم که همه ازم انتظار داشتن .
دعا کنین دختر خوبی باشه
آقای ابراهیمی جا در تالار شدیدا خالی است!
ما دل برای اقای ابراهیمی خیلی تنگ است و اصلا نمیدونیم این آقای ابراهیمی با اون حضور پر شور و انقلابی و کمی هر از گاهی شورشی اش (مدیر فنی تالار و...) چی شد کجا رفت یهو؟ آهای آقای مدیر فنی تالار! نکنه سر ممد آقای مارو زیر آب کردی هان؟ هان؟
آقای ابراهیمی؟ کوشی برادر؟
بیا ببین که صندلی مدیریت ات به تاراج رفت. تا صندلی مدیریت به مذاقشون خوش نیومده و جا خوش نکردند بیا صندلیتو پس بگیر.
به یاد دارم، حدود دو سال پیش بود ، آقای سنگتراشان بهم گفت، ما به تو نمی رسیم؛ ولی تو به ما میرسی!
علامت سوال پشت علامت سوال؟؟؟ این جمله فلسفی یعنی چی؟
آقا فکر کنم، گذشته از اینکه بهت رسیدم؛ ازت رد شدم و گذشتم، الان جلو زدم!
خلاصه فقط فرصت برای نفس کشیدن دارم.
اینجاست که فقط میام اینجا و میرم، فقط همین، خنثی
در این چند روز گذشته بود در یکی از تاپیک ها یکی از دوستان نوشته بود، معمولا" آقایان نمی توانند روی دو موضوع باهم ،در یک وقت فکر کنن، ای قربان این نظـــــــــــــــــر. آخه فدات شم، فکر کنم هنوز در اندر خم پیچ اندر پیچ ، نپیچیدی که داری این رو میگی!
دقیقا" شدم جعبه تقسیم!
بگذریم..........
من میخواستم یه چیز دیگه بگم، بگم، بگم
هفت شهر عشق را عطار گشت؛ من هنوز اندر خم یک کوچه ام
خدا عاقبت شما را به خیر کند و عاقبت من با همه من را نیز
سلام...اندر احوالاتم بايد بگم حالت مستقري ندارم...نميدونم چرا اينطورم.خسته شدم ديگه دلم مي خواد احساس استقرار كنم.ولي چطور نمي دونم؟؟؟؟؟؟
خدا رو شكر بالاخره هم اينجا هوا خوب شد...مردم ديگه از سرما و پالتو...تو ايران سرما نكشيدم تلافيشو اينجا در اوردم...ولي حس دلشوره اي كه با من همراهه بعضي وقتا داره اذيتم ميكنه...
ولي باز هم خدايا شكرت بابت همه چيز...مي خوام بگم خدايا دوستت دارم:323:
ای بابا بی دل جون باز خوبه شما رو زن بابا زاییده مارو چی می گی که اصلا زاییده نشدیم ،
کاش اسم ما رو هم بدون عزیزم و نازنینی و ...می نوشتند بابا بهار جون داشتـــــــــــیم ؟؟؟!!!!!!
بی دل جان اگه تو دلگیری پس من چی هستم :sorrow:
نمی دونم چرا وقتی حالم خوب نیست نمی تونم بیام اینجا و از دردم بگم شایدم دردودل کردن برام سخته ...!!!
اما می خوام این بار بگم که چقدر ناراحتم نمی دونم چرا نیاز به تخلیه حرص و اعصاب دارم تا شاید تنش ها رو از بین ببرم یعنی فکر می کنید چجوری بشه ؟؟؟؟؟
جاتو خالی دیشب رفتیم ( با همسری ) شهر بازی تا شاید با ایجاد هیجاد و دست ااااا و جیغ اااااا و هورااااا همه چی حل بشه اما نمی دوم چرا یهو نا محلول شد !!!!!
یعنی می گید چیکار کنم ؟؟؟؟ اخه چرا اینجوری میشه ؟!!! :163: