خبر خبر
امروز شوهرم اس داد " دارم میام س خواهشا آیدا رو بیار با هم بریم بیرونخودتم بیا کسی ندونه بهتره منم نمیگم"
منم ج دادم " سلام خواب بودم تازه بیدار شدم(چون با تاخیر ج دادم اینو گفتم) کی میرسی؟ من هرروز ساعت 5 آیدا رو میبرم پارک"
لزومی نداره ، تا وقتی ازت سئوالی پرسیده نشده ، شما جوابی بدهی ... دیر جواب داده ای ، به هر دلیلی ،
وقتی شما قبل از محاکمه ، شروع به دفاع می کنی ، یعنی در ذهن طرف مقابل این انتظار رو ایجاد می کنی که شما را متهم کند
نترس ، نگران نباش ، شما زن هستی ، مردها ذاتا دوست دارند ناز زن ها رو بکشند ، اینقدر در دسترس نباش ، بذار کمی او نیز در ذهنش نگران تو شود ،
مثلا :
چرا بهار جواب نداد... یعنی چی شده بوده؟... نکنه دیگه جواب نده ....نکنه منو نخواد ... (اینها میشه با دست پس زدن )
شما خیلی خودت را شیفته و والای همسرت نشان داده ای و او نیز به خوبی این را می داند ، به همین خاطر او الان ناز می کند و شما مرتب نیاز می کنی
من نمی دونم چه متن اس ام اس را برای تولدش آماده کرده ای ، اما همسرت در جواب از شما خواهش کرده که دخترتون رو ببری بیرون تا او دخترتون رو ببینه
یعنی از شما داره طلب می کنه ، خواهش می کنه ، تمنا می کنه ...اینها یعنی تغییر موضع همسرت
گفت "نزدیکم 5میام"
ساعت 5 رفتم پارک اونم 10 دقیقه بعدش اومد سلام کردیم بهش گفتم خوبی اونم گفت بد نیستم بعد بچه رو بغل کرد و بچه زد زیر گریه منم سعی کردم بچه رو آؤوم کنم هی میگفتم بابا علی بابا علی گفتم بابا میاد گریه نکن تا آروم شد و رفت بغل باباش یکم بازی کرد و یکم راه رفتیم او هی آیدا آیدا میکرد و قربون صدقه بچه میرفت
این ها خیلی خوبه ، آفرین ، خوب مدیریت کرده
و یه دفعه هم به زبون محلی خودمون گفت مادت بمیره هیچی نگفتم
اشکالی نداره ، از شما چیزی کم نمیشه ، دیگه هم برای خودت این جمله را مرور نکن و جایی هم عنوان نکن ، بهت گفتم شوهرت نیز کاستی ها و ضعف هایی داره ، شما برای اینکه زندگی ات رو به بهبود بره می بایست خیلی ذهنت را باز کنی و بخشش ات رو وسیع کن
1ساعت تمام با هم بودیم هیچ حرفی درمورد خودمون بینمون رد و بدل نشدفقط یه ذره درمورد بچه حرف زدیم و رفتارمون مثل وقتی بود که خوب بودیم و با هم میرفتیم بیرون بعد رفتیم با
ماشین دور دور زدیم باز رفتیم یه پارک دیگه ورودی پارک بچه یه خورده ترسید من گفتم نترس
وقتی مامانی هست بابا هست نباید بترسی
خوبه، آفرین
توپارک یه ذزه دیگه بچه بازی کرد و گفت کی میخوای بری گفتم زودتر بریم نگرانم نشن خبر ندارن بعد
انگار فهمید دارم دروغ میگم چپ چپ نگام کرد گفت دروغ نگو
بهار ، صادق باش ، اگر واقعا به خانواده ات اطلاع داده بودی نباید متوسل به مخفی کاری می شدی .. به نظر من بهتر بود که به خانواده ات نمی گفتی ، سعی اعتماد شوهرت رو جلب کنی ، بذار شوهرت ازت یاد بگیره که برای تو همسرت در الویت اول هست ... این همه می سازی .. ذره ذره با خون دل می سازی ولی برخوردی مثل این مورد باعث میشه ، شک بیاد توی وجود همسرت
شک به این قضیه که
"نکنه من و بهار برگردیم سر خونه و زندگیمون باز یه چیزی من به همسرم بگویم و بعد ازش بخواهم که به پدرومادرش نگه ولی بره بگه !!!"
شاید او از شما بخواهد صد تا موضوع رو به خانواده ات نکویی ولی خودش جیک و پوک زندگیتون رو بره به مادرش بگه
شما نباید ناراحت شوی ، بلکه کم کم و با حوصله ازش بخواهی با شیوه درست که او نیز کم کم برای خودتون و خصوصی بودن زندگی تون حرمت قائل بشه
وقتی تو پیش قدم باشی و تو گذشت کنی ، کم کم همسرت از تو می آموزد
یه کم بعد به بچه گفت بابایی خسته است منم گفتم بریم مامانی چون من نمیتونم هرروز اینهمه بیارمت پارک
تو راه برگشت یه آهنگ غمناک و علشقانه گذاشت معمولا آهنگارو متناسب انتخاب میکنه
5 دقیقه مونده بود تا برسیم خونه دستش که رو دنده ماشین بود گرفتم و یکم نوازشش کردم بغض گلومو گرفته بود نزدیک خونه ماشین و اروم کرد تا نگه داره گفتم بره یه دور دیگه بزنه رفت
یه لالایی گذاشت واسه دخترش خودشم بغض کرد و داشت گریه میکرد و همینجوری تو سکوت و گریه بودیم هردومون
درو زد و دوباره جلو در خونه مون ایستاد سرشو از پنجره برد بیرون و با دست اشاره کرد برو منم گفتم بریم یه دور دیگه بزنیم گفت نه نمیتونم گفتم خواهش میکنم من تا صبح خوابم نمیبره بریم یه کم حرف بزنیم خواهش میکنم قبول نکرد گفت فردا اس میدم گفتم نمیخوام با این حال برم خونه قبول کرد یه دور کوچیک زد آهنگ و عوض کرد تا حال هردومون بهتر شه حالمون که بهتر شد جلو در خونه ایستاد یکم دخترشو نوازش کرد سرشو آورد که دخترشو بوس کنه منم نتونستم جلو خودمو بگیرم گونشو آروم بوس کردم متوجه شد ولی هیچی نگفت خداحافظی کردیم
این قسمت آخر رو خراب کردی ... می دونم دلتنگ همسرت هستی ، می دونم دلت پر میزنه ، منتها شما باید با سیاست با دست پس بزن با پا پیش بکش بری جلو
نباید بری توی فاز احساسات
نباید همسرت رو مطمئن به دلتنگی خودت بکنی
بذار دل شوهرت بتپد از اینکه نکنه بهار رو از دست بدهم
تو قرار شد رفتارهایی رو در پیش بگیری که برای شوهرت خواستنی بشوی
ولی تو الان در نقش یه زن منفعل ِ آویزیون ظاهر شدی
اینجوری شوهرت خوش به حالش می شود
خیالش جمع هست که اگر 100 سال دیگه هم نیاد دنبالت ، تو عاشقش می مونی !! که این بد هست
مسئولیت زندگی سخت هست ، مردها هم فراری
اینجوری شوهرت یه هفته میره تنهای با خودش هست ، بعد یه پنجشنبه جمعه میاد ، شارز عاطفی از تو میگیره دوباره میره
مدیریت کن ، نذار این حالت پیش بیاد
بهتر بود همراه با گفتن این جملات از همسرت خداحافظی می کردی و پیاده می شدی
شب خوبی بود ، ممنون از وقتی که برای دخترمون گذاشتی ...
وقتی تو میری ، کمی بیقراری می کنه ، منتها چاره چیه باید عادت کنه
این قرارها خیلی خوبه ولی هم من و هم بچه رو هوایی می کنه
ولی خوب باید به نبودن همدیگر عادت کنیم
برای من دور بودن از مردی که بینهایت دوستش دارم ، خیلی سخته ولی دارم سعی می کنم ، خودم رو وفق بدم
شاید تو زندگی ام با خیلی از نداشته هایم ساخته ام ، منتها نداشتن تو سخت تر از همه نداشته هام هست
به خاطر همین فکر می کنم ، باید اجازه بدم مرور زمان ، این نبودنت رو واسم پر کنه
دلم می خواست دخترمون در کنار پدرومادرش باهم بزرگ بشه
ولی دست من ، به تنهایی نیست ، یعنی دیگه نمیشه
من تا اون زمانی که دخترت پیشم هست سعی می کم نهایت تلاشم رو بکنم ، امیدوارم ، بعدا که اومد پیش تو ، تونسته باشم ، دختر خوبی رو بزرگ کرده باشم
هرچند می دانم ، ضعف ها و کاستی هایی هم خواهد بود ،
وقتی دخترمون اومد پیش تو ، تو سعی اون کاستی ها رو پوشش بدی
مرصی و خداحافظ
گفت فردا میام برای بچه کفش بخرم نبرش کلانتری
در خصوص کلانتری رفتن هم بعدا برایت پست می گذارم ،
توی تالار سرچ کن و تاپیک های
مهارتهای ارتباطی
http://www.hamdardi.net/thread-21157.html
http://www.hamdardi.net/thread-18081.html
http://www.hamdardi.net/thread-20936.html
http://www.hamdardi.net/thread-6810.html
اعتماد به نفس
موفقیت و شادی
هیجانات و احساسات
و زندگی بیست برای شوهران
انتظارات مردها از زنان و .. را بخوان و کاربردی کن
انشالله شب یلدا در کنار همسرت باشی
پیاده شدیم یکم آیدا بای بای کرد و اومدیم خونه