عزیز اینجا تو پست 22 نوشتم
http://www.hamdardi.net/thread33548-3.html
اگه خواستی حضوری میتونی بری بانک بدی مثلا یه ماهه اشتراک ازاد می تونی اگه نمی خوای یه اسم دیگه بنویسی تو فیش بانکت کسی کاری نداره
موفق باشی
نمایش نسخه قابل چاپ
عزیز اینجا تو پست 22 نوشتم
http://www.hamdardi.net/thread33548-3.html
اگه خواستی حضوری میتونی بری بانک بدی مثلا یه ماهه اشتراک ازاد می تونی اگه نمی خوای یه اسم دیگه بنویسی تو فیش بانکت کسی کاری نداره
موفق باشی
همسر شما نیاز به مراجعه به روانشناس دارد
بهتره مقاله هایی که مربوط به مهاتهای ارتباطی هست را پیدا کنید و پرینت بگیرید و بدهید بخواند و کتابهای کم قطری که در این خصوص هست تا رفته رفته ترغیبش کنید به توجه به مشاوره و روانشناسی
همچنین یک بار بطور جدی اما مهربان با او صحبت کنید و خط قرمزهای زندگی و انتظارات خود را مشخص کنید و انتظارات و خط قرمزهای او را هم بپرسید و تأکید کنید که اگر رعایت نشود راهکار ما جدایی هست و روی این هشدار قاطع باشید و بعد از آن شما انتظارات او را با روی باز و خوش خلقی انجام دهید و منتظر باشید که او چه می کند .
از فرشته مهربان عزیز و مینوش تشکر می کنم. از همتون. نمی دونید چقدر خالی می شم وقتی می بینم کسی به حرفام توجه می کنه و میاد برای کمک نظر می ده. خدا خیرتون بده. می دونید، من کسی رو ندارم که درد دل کنم. خانوادم (که شاید حق هم داشته باشن) اصلا حاضر به این نیستن که بهم کمک کنن. می گن این ... هست که خودت کردی و باید پاشم وایسی و وقتی باهاشون می خوام حرف بزنم، واقعا از زندگیم سیر می شم.
خانومم هم که..
البته می دونم که باتوجه به فرهنگمون و نمی دونم شاید چیزای دیگه، وقتی یکی مثل من میاد و دردشو می گه خیلیا سریع موضع می گیرن و می گن ای بابا طرف رفته عشقشو کرده حالا می خواد بزنه زیرش و یا مثلا فورا به یاد پدر نا تنی و ... می افتن. قصه من اینجوری نیست. اینجوری نیست که مثلا دیشب، تو ترافیک نواب بودم. زنم زنگ زد و گفت برای افطار نون تازه بگیر . خب ترافیک بود... من ساعت یک ربع به نه رسیدم. بابا ترافیک بود. به خدا اهل هیچ برنامه ای هم نیستم. به جز سیگار که اونم تحفه ازدواجمه...
نمی دونید چه اخمی بود. فضای خونه اونقدر سنگین بود که واقعا به خانومم گفتم من می سپرمت به خدا. نه اینکه مظلوم باشم یا زورم نرسه. نه.. ولی مگه خونه باغ وحشه که انسان با زور بخواد یکی رو رام کنه. به خواهرش گفتم که ببین درد این زن چیه.. اگه منو نمی خواد!!!!!!!!!!!!!!!! من می رم بیرون... بچه هارم هرجور اون بخواد من همون کارو می کنم. ولی می گه نه، من از اول همین جوریم.. وحید حساسه!!!!!!!!!!!
داداششم دو سه بار اومده پیشم. گفته می دونم مقصره و ما هم مقصریم که اخلاقشو به تو نگفتیم. زنم موقعی که قبل از ازدواج با من دوست بود، (البته دارای دوستی سالم بودیم)، خداییش خیلی شوخ بود. حتی اون موقع گفتم شاید با پسرت به مشکل بخورم.. شاید نتونم نگهش دارم اما اصلا ناراحت نمی شد....
بابا دردم بچش نیست... دردم اینه که زنم نمی دونه زندگی یعنی چی.... من به همه حسادت می کنم... وقتی می بینم زن و شوهری جایی دارن با هم آروم حرف می زنن و یا مشترکا کاری رو انجام می دن، دنبال دوربینی چیزی می گردم که شاید فیلم باشه.. مگه می شه زن و شوهر اینقدر خوب باشن با هم؟؟؟
در مورد بچه دار شدنم، اصرار همسرم بود. می گفت من اگر بچه بیاریم دلگرم می شم.. هر چند الان زده زیرش....
البته خداییش خیلی بچه هارو دوست داره و بهشون می رسه...
یک کلام،،، فنا شدم..... خسته شدم.... حتما اشتراک می گیرم شاید به امید خدا کمک کنه... باور کنید، نمازهایی که برای تسلی خاطر و آروم شدن زندگیم خوندم، اگه به جای نمازهای قضا می خوندم، الان نعوذ بالله از خدا طلبکار بودم... انواع ترفند رو برای راضی کردن زنم برای بردن پیش روان پزشک زدم.. ولی فایده نداشته... به خدا دارم به شما می گم... بچشو حتی ذره ای نمی تونم تحمل کنم، ولی به خاطر همسرم، تا اونجا که می تونم سعی می کنم بینشون فاصله نیفته.. ولی....
اشتراک ازاد رو بگیر مشورت کن کارشناسا حتما یه راه حلی برات پیدا می کنن
پست فرشته مهربون هم دقت کن ایشون کارشناس هستن و همیشه نظرات درستی می دن
دردل هم بیا همینجا بنویس. مطمن باش خیلی ها می خونن نوشته هاتو ولی ادم یه وقتایی هیچی به نظرش نمیاد که نظر بده راهنمایی کنه واسه همین پستی نمی ذاره.
ارامشتو حفظ کن. کارایی بکن که هم سلامت باشن هم ارامت کنن. تو خودت نریز ناراحتی هاتو چون بعدا از یه جای دیگه می زنه بیرون. می تونی بدوی می تونی به گیاها و گل ها رسیدگی کنی می تونی به پرنده ها غذا بدی می تونی بری حموم می تونی یه فیلم بذاری ببینی بری یه موسیقی گوش کنی غذایی که دوست داری رو درست کنی فربون صدقه خودت بری هر کاری که دوست داری و سلامته بکن وقتی که فشار روته. اما به ناراحتی هات دامن نزن.
http://www.hamdardi.net/thread-18343.html
http://www.hamdardi.net/thread-19883.html
اقا وحید به نظر من هم مشکل شما الان دیگه پسرتون نیست شاید یه زمانی مشکل بوده ولی الان تا حدودی حل شده ولی ایشون به دلایلی از شما رنجیده . حالا خودتون میدونید چرا ؟ شاید سر قضیه پسرتون یا مورد های دیگه مثلا از اینکه شما مشکلات خونه تونو با خانواده تون مطرح میکنید . خانمها از این کار خیلی رنجیده میشوند و میشه گفت پیش خانواده شوهر تحقیر میشوند مخصوصا که خانم شما شرایطش خاص بوده و حساس تره . حالا رنجش ایشون به هر دلیلی که بوده باشه شما میتونید با محبت اینو از دلش در بیارید . نگذارید احساس کنه خودش و پسرش سر بار شماست . عشقتونو نشون بدید مطمئن باشید جواب میگیرید . مثلا در اون مثالی که زدید که توی ترافیک موندید شما راست میگید دم افطار خیلی ترافیک سنگینه ولی ایشون هم حق داره چون توی خونه بوده و از ترافیک خبر نداشته . شما در مقابل ناراحتی ایشون چه عکس العملی نشون دادید ؟ البته اخم و تخم رو همه خانمها دارند چرا شما فکر میکنید بقیه خانمها همیشه لبخند گوشه لبشونه و خانم شما اینطوری نیست . همه ما انسانیم و گاهی خوشحالیم و گاهی غمگین . بگذارید یه داستانی براتون تعریف کنم : عروسی بوده که از دست مادر شوهرش خیلی اذیت میشده یه روز دیگه جونش به لبش میرسه و میره پیش یه حکیمی و میگه من سمی زهری چیزی میخوام که بدم به خورد مادر شوهرم دیگه از دستش به تنگ اومدم . حکیم میگه خواهر من اینجوری که خیلی ضایعه اخه بعدش خودت گرفتار میشی من یه راه بهتر سراغ دارم . میگه چیه ؟ میگه من یه دارویی بهت میدم اینو چهل روز باید تو غذای مادر شوهرت بریزی بعد از چهل روز خودش میمیره بعدش تو هم راحت میشی هم اینکه محکوم هم نمیشی . ولی یه کم زحمت داره چون همینطوری که نمیتونی تو غذاش بریزی باید هر روز بری خونه اش و کاراشو بکنی و غذاشو درست کنی تا بتونی دارو رو هم بریزی . عروسه قبول میکنه و همین کار رو میکنه . اوائل خیلی براش سخت بوده چون علاوه براینکه کار میکرده مجبور بوده نیش و کنایه و غرغرهای مادر شوهره رو هم تحمل کنه . و با این وجود بازم مجبوره یکطرفه محبت کنه . ولی کم کم میبینه مادر شوهره داره عوض میشه و همون ادم سابق نیست نزدیکهای روز وعده دیگه به این نتیجه میرسه که نه تنها دوست نداره مادر شوهره بمیره بلکه خیلی هم دوستش داره . سراسیمه میره پیش حکیم و میگه ای حکیم به دادم برس و پاد زهری چیزی بده که من پشیمونم و نمیخوام این زن مهربون و خوب رو از دست بدم . حکیم با لبخند میگه برو خوش باش که تنها دارویی که شما به مادر شوهرت دادی محبت بوده و بس . اون دارویی که توی غذاش میریختی اب خالص بود .
والا چی بگم. الان وضعیت من جوریه که چون غالب مواردی از این دست، سریع نا پدری و یتیمی و... را بیاد میاره، همه منو مقصر می دونن. ولی به خدا الان 12 روزه دارم باهاش حرف می زنم که بریم روانپزشک اما می گه مگه من دیوونم؟!!!!!!!!!
جالب برام اینه که با خونواده خودش چنان خوش برخورده که به خدا دوست دارم دوربین مخفی بزارم و ازش فیلم بگیرم و موقع دلتنگی نگاش کنم تا دلم باز بشه.
اشتراک بدون اینکه همسرم باشه، کارایی داره؟ همسرم به هیچ وجه در این مورد همکاری نمی کنه. در ضمن شدیدا به این نتیجه رسیدم که دیگه چاره ای جز طلاق نمونده
عجیبه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!!!!!!!!!!!
زنم دو شب پیش بهم گفت که من اصلا از اول دوست نداشتم با تو ازدواج کنم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!!!!!!!!!!!!!!!
فقط طلاق می خواد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
فقط موندم با بچه هام چیکار کنم.
خودش به اینده بچه هاش فکر نمیکنه؟