-
شما باید یک کارهایی را فقط خودت انجام دهی و از او کمک نخواهی. در زندگی شما این کار آسان تر است. کارهای خانه را خودت انجام بده و کمک نخواه. اگر کسی واقعا از انجام بعضی کارها ناراحت می شود و اختلاف درست می کند انجام این کارها را به او واگذار نکن. فقط کارهایی که قطعا وظیفه مرد است انجام بدهد. مثل تعمیرات خانه ، رسیدگی به ماشین. هر چه خودت مستقل تر عمل کنی دیگران کمتر دخالت می کنند. این یک اصل کلی در همه زندگی است. برای زندگی با مردهای سنتی این بهترین راه است. این پست و پست قبل را با هم درنظر بگیر و سعی کن یک روش خوب پیدا کنی.
-
ممنون .اما با این روش دیگه هرگز خودش رو موظف نمی دونه تو یه سری کارها به من کمک کنه و میشه براش یه عادت که در کارهای خونه کمک نکنه .همین طوریش نسبت به قبل خیلی تنبل شده و اصلا توی کارهای خونه کمک من نمی کنه ومثلا من چطوری پتو بشورم؟
-
سلام دوست من
من نه مشاورم و نه روانشناس اما نظرم را برات می نویسم شاید برات جالب باشه.
ببین همسرت شاید به نظر تو اعتماد به نفسش بالا باشه اما ممکنه از نظر خودش در بعضی حیطه ها از جمله در مواجه شدن با شرایط خانواده شما احساس ضعف و عدم امنیت کنه. اتفاقا به نظر من ایشون فوق العاده از نظر عاطفی به شخص شما وابسته است و وقتی حس می کنه شما داری محبتی را که اون تمامش را سهم خودش می دونه را با خانواده ات قسمت می کنی مثل یک پسر بچه که کل کلوچه را می خواد نه نصفش را شروع می کنه به بهانه گیری. از اون طرف شما را برای تأمین این عاطفه در موقعیت قدرت می بینه و از طرفی به خاطر وابسته بودنش به شما احساس بدی بهش دست می ده ( احتمالا شما یک چند باری هم سعی کردی توجیحشون کنی بابت تفاوت فرهنگی و شایدم حق را دادی به خانواده خودت یا توجیه کردی کارشونو یا هر چیز دیگه ای) و فکر می کنه مجبوره چون به شما وابسته است از نظر عاطفی چیزی را که حق خودش می دونه (حتی اگر حقشم نباشه) داره گدایی می کنه! خوب؟؟؟؟ پس باید چی کار کنه؟ باید شما را از موضع قدرتت بکشه پایین اعتماد به نفستو هدف بگیره تا دلش خنک بشه. معلومم هست که آدم باهوشی هست. دقیقا گشته ببینه شما چه نقاطی داری اگر دست بذاره روش شما احساس خطر می کنی (یعنی دقیقا همون حسی که خودش در شرایطی داره که شما حق را می دی به خانواده) و این ها را پیدا کرده و عنوان کرده و شما هم واکنش مدنظرش یعنی وحشتزده شدن و کنار کشیدن از موضع قدرت را از خودت نشان دادی و این کار را بارها تکرار کردی و به ایشون یاد دادی که اگر شما فلان حرف را بزنی یا فلان کار را بکنی همیشه بلااستثنا واکنش من همانی خواهد بود که تو مورد نظرت هست. خوب این تا اینجای قصه ای که من برای زندگی تو ساختم :)
-
عزیزم شاید اینطور که شما می گی باشه اما من نمی دونم رفتار صحیح در مقابل این رفتارها چیه؟
-
سلام
ببین وقتی آدم ندونه دقیقا مشکل چی هست نمی تونه هیچ کار صحیحی برای برطرف کردنش انجام بده. ما در علم مدیریت قبل از اینکه بخواهیم هر کاری را انجام بدیم به خودمون فرصت می دهیم تا مشکل را به صورت مشخص و کاملا واضح بشناسیم و بعد قدم بعدی را برای برنامه ریزی برای رفع مشکل انجام می دهیم. اینجا هم نه من نه هیچ کس دیگه ای صلاحیت اینو نداریم که به کسی بگیم چه کار باید کرد. ولی می تونم اینو برات بگم که اول سعی کن بفهمی مشکلت دقیق چی هست. شما یک تاپیک زدی " شوهرم سوهان روحم شده و آرزوی مرگ دارم" خوب بهش که نگاه می کنی می گی وای خدای من چقدر مشکل بزرگی هست این غیر قابل حله! اما وقتی بیای این جمله ای که یک چیزی کیفی و غیر قابل سنجش هست را تبدیل کنی به 5-6 مشکل اصلی به ترتیب اولویت اونوقت میشه تک به تک مشکلات را بررسی و حل کرد. پس شماره یک:
بیا و نقش یک آدم مظلوم مورد ظلم واقع شده را به خودت نگیر و باور کن حداقل 50 درصد موارد تو هم مقصری که این رابطه به سختی افتاده. حالا همه شکایت هایی که از همسرت داری را بنویس (قلم و کاغذ دوست ما هستن حتما بنویس لطفا) بعد بیا از بینشون 5 تا از مهم ترینها را بکش بیرون برای خودت و کنار هر کدام از اون شکایتها رفتارهای خودت را بنویس که ممکن است باعث بروز این واکنش در همسرت شده باشه. مثلا تو نوشتی همسرم بهانه گیر شده من یک داستان در موردت ساختم و گفتم حتما این خانم رفتار x را داشته که منجر شده به رفتار y از طرف همسرش. حالا تو خودت بدون اینکه به خودت رحم کنی یا همسرت را متهم کنی بشین کلاه خودت را قاضی کن. من فلان کار را انجام دادم در نتیجه فلان اتفاق افتاده.
(ببین من از این نظر بهت می گم به خودت رحم نکن اینجا واسه اینکه ما به دلایل متعددی کلافه می شویم و ممکن است هزار تا دلیل برای آرزوی مرگ داشته باشیم و دم دست ترین موجودی که هست همین همسرمونه که بگیم به خاطر اونه! اما 1. ممکنه من از دست خودم کلافه هستم و آرزوی مردن دارم (ببین سر اهداف و رویاهات چی اومده که از خودت عصبانی هستی) 2. من از دست شرایط (جامعه، مهرانا، مردم، خانواده، هر کسی و هر شرایطی جز من و همسرم) کلافه هستم و آرزوی مردن دارم 3. من از دست همسرم کلافه هستم و ارزوی مردن دارم. می خوام اینو بگم به خاطر هر سه تای اینا حق نداری از دست همسرت عصبانی باشی! اون یک سوم سهم داره و این هم یادت باشه که اگر بخوای یک کیک خوشمزه را به زور از دست یه پسر کوچولو بکشی بیرون مطمئن باش اون کیکش را توی مشتش له می کنه اما اونو به زور بهت نمیده...) :72:
من با اینترنتم یک مقداری مشکل دارم شاید دیر به دیر جواب بدم اما حتما بهت سر می زنم.
-
مهرانا جونم مرسی از همراهیت .شما کاملا درست میگی منبا خودم مشکل دارم با شخصیت خودم اینکه اینقدر ضعیفم که حتی نتونستم کوچکترین مخالفتی در موردمسائل در مقابل همسرم داشته باشم اینقدر حقیرمکههمسرم منو توی زنگیش به حساب نمی یاره و دائمام می خواد به جای من تصمیم بگیره من با زندگیم با همسرم با خودم خیلی مشکل دارم همسرم نقطه ضعف من (خانوادم)رو پیدا کردهو به حساب خودش می خواد از اختیارات مرد بودنش استفاده کنه.خیلی خیلی خیلی سعی کردم باهاش راه بیام هر چی می گه کو کند به قول مشاوره ی که رفتم قدرت مرد بودن رو بهش القا کردم اما سوئ استفاده کرد به هر خواسته اش که تن می دم یه خواسته جدید یه محدودیت جدید یه رفتار جدید رو پیشه می کنه .دارم از بین میرم دیگه خودم رو نمی شناسم خسته ام از توجیه کردن از معذرت خواهی های بی دلیل از شوهرم اززندگیم از نداشتن اختیارات توی زندگی از به حساب نیومدن ...دارم داغون می شم کمکم کنید حتما باید خیانت دیده یا کرده باشیم یا در استانه طلاق باشیم تا کارشناسای محترم به کمکمون بیان ؟ آیا این حس له شدن کمتر از طلاقه کمتر از خیانته .زندگیم و خودم دااریم به ورطه نابودی کشیده می شه. همسرم بعداز 4 سال به این موضوع رسیده که منو خیلی آزاد گذاشته و باید جلوی یکسری بی احترامی ها رو بگیره . داره مو ذره ذره
اب می کنه .شخصیتم غرورم همه چیزم رو زیر پاهاش زیر اختیاراتی که اسلام بهش داده ریر کلمه ای به نام مرد له می کنه و می کشه .کمکم کنید.
- - - Updated - - -
من معذرت می خوام از حضور همه و به خصوص کارشناسای محترم فکر می کنم تند حرف زدم اما خیلی داغونم خیلی داغون
- - - Updated - - -
فکر می کنم همسرم خیلی تغییر کرده و یکسری ایده های مردسالارانه توی وجودش رخنه کرده .حس می کنم آیندم در خطره .حس می کنم قراره نابود بشم قرار مجازات های سختری داشته باشم حس می کنم آیندم در خطره .فکر می کنم همسرم از این رو به اون رو شده و شایدم ذاتش این بوده و حالا داره بروز می کنم .نمی دونم خیلی پراکنده حرف می زنم اصلا خودم هم نمی دونم مشکل چیه؟کمکم کنید خودم رو بشناسم مشکلاتم رو پیدا کنم و شیرینی زندگیم رو برگردونم.خواهش می کنم
- - - Updated - - -
اگه تبدیل به یه زن افسرده و سرخورده که تنها وظیفه اش نظافت و رسیدگی به خونه و آشپزی وت امین لذت جنسی همسرشه بشم چی ؟وای کمک کنید.
- - - Updated - - -
اگه تبدیل به یه زن افسرده و سرخورده که تنها وظیفه اش نظافت و رسیدگی به خونه و آشپزی وت امین لذت جنسی همسرشه بشم چی ؟وای کمک کنید.
-
دوستان کارشناسا کمکم کنید شاید عمق فاجعه رو نتونستم نشون بدم اگه بخواین کاملا و از اول همه چیز رو توضیح می دم
-
هیون شما چرا نمی توانی به همسرت نه بگویی؟ آیا از چیزی می ترسی که نمی توانی نه بگویی ؟ آیا از همسرت می ترسی یا چون دوستش داری نمی توانی نه بگویی؟ آیا احساس گناه می کنی اگر به او نه بگویی ؟ دقیقا چرا نمی توانی نه بگویی ؟ ببین وقتی کسی نمی تواند راه برود برای درمانش دنبال علت می گردند. بررسی می کنند آیا عضله مشکل دارد ،عصب است یا استخوان شکسته یا ... . اگر معلوم نشود که چرا کسی نمی تواند راه برود درمان نخواهد شد. شما هم فقط می گویی نمی توانی به شوهرت نه بگویی.باید با خودت روراست باشی و ببینی چه فکری داری و این فکر چه حسی ایجاد می کند که نمی توانی نه بگویی.
به جز اینها یک ابهام هایی هست که من را گیج کرده است :
1- شما می گویی همسرت از رفتار خانواده شما ناراضی است و به همین دلیل بهانه گیری می کند. حالا می گویید شوهرتان قصد سوءاستفاده دارد و می خواهد از طریق گیر دادن به خانواده شما آزارتان دهد. به عبارتی از رفتار خانواده شما ناراضی نیست بلکه آنها را نقطه ضعف شما می داند و می خواهد گروکشی کند. بلاخره کدام یک از این حرف ها درست است؟
2- در یک جا گفتید می خواهید همسرتان را همان طور که هست بپذیرید و حالا دوباره تغییر موضع داده اید می گویید از رفتار او خسته شده اید.
3- از یک طرف می گویید او در همه کار دخالت می کند و می گوید حق مرد این است. وقتی من یک پست گذاشتم و از ضرورت تقسیم وظایف و به دنبال آن عدم دخالت همسرتان در کار شما سخن گفتم جواب دیگری دادید. گفتید در کارهایی که به او مربوط می شود دخالت می کند. مثلا وقتی کاری باید انجام دهد نظر میدهد. من نمی توانم این دو حرف را با هم جمع کنم. تناقض دارد.
4- شما از یک طرف همسر سنتی خود را پذیرفته اید و حتی برخلاف بیشتر دخترهای امروزی با خانواده همسر در یک ساختمان هستید و خانه دار هستید. بعد یک جای دیگر می گویید نمی خواهید همسر خانه دار همسرتان باشید. شما واقعا چه می خواهید. اگر نقش زن سنتی را نمی پسندی چرا با یک مرد سنتی ازدواج کرده ای و تحت شرایط کاملا سنتی زندگی می کنی ؟ دقیقا چه می خواهید؟ خواسته درونی تان را در این مورد بگویید.
حس می کنم در تاپیک شما همه چیز مبهم شده است.
-
نوپوی عزیز خودم هم به تناقض خوردم چون همسر من هر روز یک نظر متفاوت می دهد.خودم هم سر در گم شدم .پست جدیدی رو هم که گذاشتم بر اساس مشاجره جدیدی بود که با همسرمداشتم.در واقع حرفایی زده شد که من متوجه یکسری چالش ها توی ذهن شوهرم شدم که شاید اونها باعث شد که من حس کنم خطر جدی زندگیم رو تهدید میکنه . به همین خاطرپست جدیدم با حرفای قبلی کمی تناقض داره من جواب تکتک ابهاماترو می دم و سعی می کنم اونها تا حد امکان روشن کنم.اما تمام مشکلات من به هم مربوط میشن و شاید نگفتن یکسری از اونها این سردر گمی رو بوجود آورده .به همین خاطر من سعی می کنم توی اولین فرصت کل جریانات زندگیم رو تعریف کنم.
- - - Updated - - -
هیون شما چرا نمی توانی به همسرت نه بگویی؟ چون حتما به نظرم احترام نمی ذاره و کار خودش رو می کنه فقط من این وسط کوچیک می شم .دعوامون میشه و متاسفانه به قهرها و فاصله های طولانی می انجامه .توی یک کلام خلاصه جرات نه گفتن ندارم یعنی ازش می ترسم در واقع از عواقب نه گفتن مثل تلافی می ترسم.
1- شما می گویی همسرت از رفتار خانواده شما ناراضی است و به همین دلیل بهانه گیری می کند. حالا می گویید شوهرتان قصد سوءاستفاده دارد و می خواهد از طریق گیر دادن به خانواده شما آزارتان دهد. به عبارتی از رفتار خانواده شما ناراضی نیست بلکه آنها را نقطه ضعف شما می داند و می خواهد گروکشی کند. بلاخره کدام یک از این حرف ها درست است؟
همسرم از خانواده من ناراضی است و به گفته خودش تا الان اگر چیزی نگفته به خاطر من بوده ولی از حالابه بعد می خواهد این کار را بکند .(می داند که من از این کارها ناراحت می شم.)
2- در یک جا گفتید می خواهید همسرتان را همان طور که هست بپذیرید و حالا دوباره تغییر موضع داده اید می گویید از رفتار او خسته شده اید. (البته تا چند روزپیش مشکل من فقط چیزهایی بود که در صفحه اول مطرح کردم اما با حرفایی که همسرم زد حس کردم صرفا با یک آدم سنتی روبهرو نیستم بلکه با یک آدم مغرور و خطرناک رو به رو هستم که می خواهد هم مرا آزار دهد هم خانواده ام را و با این کار قصد دارد خودش را ثابت کند.
3- از یک طرف می گویید او در همه کار دخالت می کند و می گوید حق مرد این است. وقتی من یک پست گذاشتم و از ضرورت تقسیم وظایف و به دنبال آن عدم دخالت همسرتان در کار شما سخن گفتم جواب دیگری دادید. گفتید در کارهایی که به او مربوط می شود دخالت می کند. مثلا وقتی کاری باید انجام دهد نظر میدهد. من نمی توانم این دو حرف را با هم جمع کنم. تناقض دارد. بله در مورد کارهای معمولی همین طور است اما در مورد یکسری تصمیم گیری های من که مربوط به شخص من است داخل می شود و نظر ش این است که چون من اختیار تورو دارم توی همه مسائل حق تصمیم گیری دارم
4- شما از یک طرف همسر سنتی خود را پذیرفته اید و حتی برخلاف بیشتر دخترهای امروزی با خانواده همسر در یک ساختمان هستید و خانه دار هستید. بعد یک جای دیگر می گویید نمی خواهید همسر خانه دار همسرتان باشید. شما واقعا چه می خواهید. اگر نقش زن سنتی را نمی پسندی چرا با یک مرد سنتی ازدواج کرده ای و تحت شرایط کاملا سنتی زندگی می کنی ؟ دقیقا چه می خواهید؟ خواسته درونی تان را در این مورد بگویید.
من منظورم این بود که نقش دیگری توی زندگی نداشته باشم .مثل اینکه باهام مشورت نکنه یا توی مسائل مهم زندگی به تنهایی تصمیم بگیره در واقع نقش یک کلفت رو بازی کنم نه شریک زندگی .ترس از تبدیل شدن به یک آدم خنثی توی زندگی .وگرنه از لحاظ کار یاتحصیلات کاملا آزاد هستم واگر شاغل نیستم دلیلش اینه که کار مناسبی پیدانکردموگرنه من ارشدم رو توی خونه شوهرم گرفتم.
حس می کنم در تاپیک شما همه چیز مبهم شده است. امیدوارم این بار منظورم رو درست بیان کرده باشم ممنون از لطفتون
میتونم بپرسم شما آقایی یا خانم
-
سلام دوست من
نگرانی تو قابل درک هست عزیزم ولی این نگرانی و وحشتزدگی به ضررت تموم می شه آخه. در شرایط فعلی اینکه بتونی خودتو آرام کنی باعث میشه ذهنت فرصت کنه تا بگرده مشکلات را پیدا و کنه و به تدریج حلشون کنه. ببین هیچ پزشک، روانشناس یا مشاوری در عالم وجود نداره که یک داروی جادویی یا یک عصای سحرآمیز داشته باشه و بیاد با استفاده از آن دینگ دینگ در عرض یک ثانیه زندگی ماها را روبه راه کنه عزیز من. هر کدوم از ما حداقل یک چند سالی را صرف به هم ریختن رابطه هامون کردیم حالا تقریبا همون قدر هم باید زمان برای اصلاح شدن امور در نظر بگیریم. ابزار کار همه متخصصین رشته های مربوط به حیطه روان این هست که خود ما را تشویق کنن به فکر کردن و پیدا کردن مشکل و پیدا کردن راه حل. نشنیدی می گن "خدا حال هیچ قومی را تغییر نمی دهد مگر اینکه خودشون بخوان که تغییر کنن".
زندگی همه آدمها بحران داره عزیز من. ببین داستان زندگی بچه ها را توی سایت خوندی؟ واقعا دیدی بعضیا چقدر وضعیتشون دردناکه... ولی مسئله اینجاست که هر کسی به خاطر مشکلات خودش استرس م یگیره. چند وقت پیش یک مسئله ای برای من پیش اومده بود که کاملا قدرت تفکر من رو مختل کرده بود. یک دوستی به اسن بهار یک لینک برای من گذاشت از یک سری روشهای کسب آرامش و سر و سامان دادن به ذهن که خیلی به دردم خورد توی اون شرایط. این آدرس اون مطلب ها است. بشین بخون و ازش استفاده کن تا آروم بشی. این خیلی خیلی مهم هست که ارام کنی خودتو عزیزم.
http://www.hamdardi.net/thread-10908.html
http://www.hamdardi.net/thread-26620.html