-
1 فایل پیوست
Re: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
اگر روزی رسد دستم به دامانت
کنم جان را به قربانت
ولی بی لطف و احسانت چگونه؟
شوم ناخوانده مهمانت چگونه؟!!!
عید است
قربان عیدی که نماد دلدادگی و فنای در معبودست.
روزی که باید تکلیف دو راهی«من» و «او» تنها و تنها به یک راه ختم شود.
روز قربانی «من» است.
آنگاه که همه چیز حذف می شود و قربان می شود، فقط «او» می ماند.
یک روز ابراهیم، همه دلبستگی و و ابستگی اش را در «نماد اسماعیل» به قربانگاه برد، با دلهره ، با تردید و اضطراب. او می بایست از بین «همه آنچه را که دوست می داشت» و «همه آنچه را که او می خواست» دست به انتخاب بزند.
و ابراهیم سرانجام «او و خواست او» را برگزید.
جواد!
تو چگونه هر لحظه خود را در مسلخ عشق می انداختی، آن چنان که گویی «خود»، هرگز نبوده ای تا «تعلقی» داشته باشی. چگونه تو هر ثانیه و هر ساعت و هر روز و هر ماه و هر هفته ات ، عید قربان بود و تو همیشه قربانی جان بر کف و متواضعانه تسلیم وجود بی منتهایش بودی.
جواد همیشه حاجی ام.
حجت بودنت را می بایست از دائم القربانی بودنت می فهمیدم. و شناختت را به دوست از عرفان واقعی و عملگرایت متوجه می شدم که هرگز خواست و لذتت را بر خواست وجود عزیزش رحجان نبخشیدی.
جواد نازنینم!
امروز عید قربان است و تو یادآور قربانی خالص و بی تردیدی هستی که همیشه در قربانگاه آماده بودی.
توام آموختی ام که هر کس در هر لحظه عمرش لازم است قربانی دهد.
قربان شدن، یعنی نیست شدن از آنچه که می خواهی در برابر آنچه او می خواهد.
جواد!
تو چه خوب نمادها را شرح بودی.
هرگز مفهوم قربانی در نگاهت، در یک گوسفند ختم نمی شد.
تو می دانستی که حج و آدابش هر یک صرفا به عنوان یک نماد از فضائل عظیم انسانی است، همانگونه که آداب نواختن سرود ملی و ایستادن و .... نماد ملی یک کشور و ارزشها ملی اشان است. حج و آدابش هر کدام ما را به عمق ترین، ژرف ترین و ناشناخته ترین رموز بین معبود و بنده می برد.
می گویم ای کاش هرگز در سطح نمی ماندیم و عشقبازیمان زبان ترجمانی برای دیگران داشت..
ای جواد وجودمان، که تو را در بند کرده ایم و دهانت دوختیم و پاهایت را به زنجیر کشیدیم و دستان را بسته ایم. این حقمان است که اکنون چون جاهلان و عوام به ظواهر بسنده کنیم.
این حقمان است که به جای عشقبازی به هوس مشغول باشیم.
این سزای ماست که به جای روی بلند عرفان و تعبد، به بازیهای سطحی صوفیانه دلخوش باشیم.
این مجازت ماست که تشنه لب بر لب دریا بمیریم.
این طبیعی است به جای زایا بودن، همیشه نیازمند، همیشه حریص، همیشه تنها و همیشه سر درگریبان بمانیم.
آری حقمان هست که سردرگم و پر مشکل و آشفته باشیم و به اشتباه فکر کنیم که رابطه ما با او به کارمان نمی آید.
آری جواد عزیز ! ای بلند معنای آداب عبادی،
ما تفکر و استدلال عقلانی مستور در نماز و حج را در خود حبس کردیم. چرا که طریق عملگرایی تو بر اساس قربانی شدن بود و ما امروز از این مفهوم تهی هستیم.
امروز ما نمی خواهیم از خود عبور کنیم، می خواهیم به خود برسیم و این آغاز انحرافی هست که با «عقل لذت خواهمان» نمی توانیم علاج کنیم.
امروز نمی خواهیم خودمان را به پای او قربانی کنیم،
امروز می خواهیم همه چیز را به پای خود قربانی کنیم.
جواد جان!
امروز همه افکار و علم و هزاران رویکرد را در جهت فربه کردن خود به کار می گیریم و وحشتناکتر وقتی هست که تعارض و تناقضی بین «من» و «او » پیش می آید. با تخیلات استدلال نما و رویکردهای درون تهی و شبه عرفانی، شبه علمی، و شبه روشنفکری، «او» را به پای خویش قربانی می کنیم.
ما تا وقتی او را می خواهیم، که نخواهیم به آدابی متوسل باشیم، یا تکلیفی را به دوش بکشیم. یا رنجی را بر خود هموار کنیم.
ما امروز راهی ساده و همراه با رفاه را طلب می کنیم که از آن راه بتوانیم به راحت ترین صورت به بزرگترین «من» تبدیل شویم. حتی اگر این من موقت، ساکن و متعفقن شود.
امروز «من» ، «خویشتن»، و «انسان» مانند اسکناسهای بی پشتوانه ای شده اند که همه جا خرج می شوند، بدون آنکه بدانند ، انسان تنها در ارتباط با او معنا می گیرد و به اندازه ای که خود را «قربانی او» می کنند بر خود می افزایند. و «انسان بی او» ، بی پشتوانه، تهی و رو به قهقراست و تنها قربانی شدن نهایت کسب پشتوانه است.
آری امروز قربان عیدیست.
و شیفته آنم که با مفهوم قربان آشنا شوم ، با مفهوم عید آشنا شوم.
می خواهم که انتخاب کنم قربانی شدن را
می خواهم که عشقبازی کنم، با قربانی شدن
می خواهم ماندگار و باقی شوم با فانی شدن
می خواهم که دریا شوم ، با جان کندن از قطرگی
می خواهم جواد وجودم را آزاد کنم تا آزادگی بی اسارت را در قطع تعلق و وابستگی در قربانگاه اسماعیلی تجربه کنم.
ابراهیم، اسماعیل خودش را در نهایت قربانی نکرد. اما جوادم، جوادش را در مسلخ عشق قربانی کرد.
ای صبا از من به اسماعیل قربانی بگو
زنده برگشتن ز کوی دوست شرط عشق نیست
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
غریب آشنای عزیز
خودت می دونی که هم جواد وهم از جواد نوشتنت برا م ارزشمنده ، اما این مقایسه ها رو نمی پسندم
"ابراهیم، اسماعیل خودش را در نهایت قربانی نکرد. اما جوادم، جوادش را در مسلخ عشق قربانی کرد."
(نه بر مبنای مقیاس خودم که بر مبنای کیل وسنجه دین چه که او -ابراهیم- خلیل الرحمن هست و سربلند از آزمونهای بسیار سخت خداوندی ومن وتو وجواد و.... نخواهیم فهمید اسرار این ارتباط را.
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
baby گرامی، سلام
- جواد صرفا یک شخص نیست، اشاره به عالی ترین مرحله ایست که یک انسان می تواند باشد. که بی نهایت هست چون به او میل می کند (ایده آلهای انسانی)
- لذا صرفا در امت پیامبر آخرالزمان داریم کسانی چون حضرت علی (ع)، که می گویند که اگر همه پرده ها بالا رود بر دین من نه یک ارزنی افزوده می شود و نه کاهش می یابد.(بی نیاز از مسائلی که چون ابراهیم در داستان 4 پرنده از خدا خواست. یا در ذبح اسماعیل تردید کرد.)
اما تاکید شما به جا بود، تا چنین شائبه ای بر طرف شود. مقام انبیاء که ظرفیت کلام وحی دارند فراتر از این بحث هاست و قصد مقایسه نبوده است، بلکه خواستیم بگوییم نهایت جوادهای وجود انسانی بی نهایت هست که حتی پیامبران نیز هر کدام به اندازه ای از این ظرفیت را بالفعل کرده اند.
قدردانی دارم از توجه و نکته سنجی زیرکانه اتان
نقل قول:
نوشته اصلی توسط غریب آشنا
جواد بخشی از همه ماست.
تحسین جواد، تحسین بخشی از وجود خود ماست. اما بخشی که بالفعل شدنش انرزی بر است.
یا باید جواد شدن و راهش را سخت و صعب العبور بدانیم و در سراشیبی لذتها و ماندن بیفتیم. یا باید به اندازه انرژی و رنجی که می بریم ، جوادمان را زنده کنیم. و سردر گمی را زنده به گور سازیم
اگر چه الگوی کامل جواد به مانند قامت زنده و یکپارچه ، تصویر سفید و کامل و بی عیب و نقصی باشد که به همان اندازه دور از دسترس هست. لیکن به همان اندازه که رنج جواد شدن را بر خود می خریم، بخش رشد یابنده امان (جوادمان) ارضاء می شود.
آب دریا را گر نتوان کشید ............................... هم بقدر تشنگی باید چشید
توصیف جواد لحظه به لحظه، ، یعنی توصیف یک مسیر لحظه به لحظه
اینجا جایی نیست که غریب آشنایی باشد، یا جوادی یا...
بلکه فقط آدرس دقیق لنگر و لنگرگاهی هست که وقتی از همه چیز بریده می شویم به آن پناه ببریم.
و آن بخشی از درون خودمان هست. جواد درونمان.
این بخش نه عقل معاش هست و نه علم ناقص،
نه آداب و روشهای ناشناخته خودکاوی های هندویی،
نه دعاهای مجهور مانده از معنی ،
نه راههای متضاد و نه درهای سبز باغ.
نه اشتباهات ذهنمان و نه حسهای ناشناخته و آسیب رسان،
نه ناامیدی و نه خودشیفتگی،
و نه دست آویختن به ریسمانهای گسسته به وقت استیصال
بلکه جام جمی هست که در درونمون هست. و ما گم کرده راه و پیوسته جوینده ی ناکام آنیم.
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد................ آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد.
هر کدام از ما بخشی از جوادهایمان را بالفعل کردیم، زنده کرده ایم. و اثربخشی اش را با همه وجود حس می کنیم.
بخشی را غافل شده و فراموش کرده ایم،
بخشی از جوادمان زندانی است،
و بخشی را مستبدانه نسبت به آن بی تفاوت شده ایم.
بخشی از جوادمان ممکن است مجروح یا حتی کشته شده باشد.
اما در لحظاتی ممکن است نفس خوش جوادمان به وجدمان آورده باشد، امید به ما داده باشد.
گاهی دیگران مبهوت بخشی از جواد ما ، ما را تحویل گرفته باشند.
و گاهی کسانی به خاطر بی خیال شدن از جوادمان ، ما را شماطت کرده باشند.
و ممکن است گاهی دور از جوادان (بخوانید بهترین بخشهای وجودمان)، ما را تشویق به بی خیالی کرده باشند.
و متاسفانه گاهی جواد نماها، ما را بدبین کرده باشند ما را بین جواد واقعی درونیمان و جواد فروشان بدلی ، به اشتباه انداخته باشند.
جواد وجودمان بدون بهانه، بدون تنبلی، بدون سفسطه، بدون لذت خواهی، بدون تفاخر، بدون مطرح شدن، بدون انتظار، ... هر لحظه ما را ندا سر می دهد، دستمان را می گیرد، و احساس تنهایی را از دل و جانمان دور می کند. از سستی برحذرمان می کند، و به تکاپوی فراوان اما هدفمند ، و اندیشه بسیط فرا می خواند.
همراهان عزیزم، فقط تاپیک : "
جواد ، عزیز دلم را "را بازبینی نکنید، خود جواد را ، جواد درونتان را بازبینی کنید تا مسحور این همه عمق و وسعت آرامبخش و کمالبخش شویم. ببینید کدامین موضوع که در مورد جواد می گویم ، در جواد شما غایب است!!! جواد بالفعل یعنی همه اینها.
بیایید جوادهایمان را غبار روبی کنیم.
دست و پایش را باز کنیم،
آزادش کنیم.
برایش تدارک برنامه و آذوقه ببینیم ،
بهش فکر کنیم.
برایش وسیله سازیم.
او بهترین بخش وجودمان هست، تنهایش نگذاریم
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
عزیزان سلام
می گویم جوادهای درونمان ما را به چه می خوانند؟
نجوای غزلشان در گوشمان بریدن از چه و رسیدن به چه چیز را توصیه می کنند؟
مطمئنا جواد درون هر کداممان با توجه به شرایطمان زمینه ای را برای رشدمان فراهم می کند ؟
شاید بگوید: (به قول محمد سلمانی)
چنان ز پند شما ناصحان زمین ،گیرم
که گر دوباره نصیحت کنید، می میرم
مرا به خویشتن خویش وانهید که من
نه از قبیله ی زهدم ، نه اهل تزویرم
مرا به حال دگردیسی ام رها سازید
که در شگفت ترین لحظه های تغییرم
اسیر وسوسه ی سفره های تان نشوم
که از سلاله ی مردان چشم و دل سیرم
حریم خواب من آن سوی خواب های شماست
اگرچه مثل شما واژگونه تعبیرم
کمی دقیق تر از هر کسی مرور کنید
مرا که صاحب داوودی از مزامیرم
شما به سوی همان قله ها شتابانید
که من زفتح بلندای شان سرازیرم
مرا به پیروی از عاقلان چه می خوانید؟!
که من برای خودم مرشدم ، خودم پیرم!!
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
غریب آشنا نوشته:
مطمئنا جواد درون هر کداممان با توجه به شرایطمان زمینه ای را برای رشدمان فراهم می کند ؟
...
چنان ز پند شما ناصحان زمین ،گیرم
که گر دوباره نصیحت کنید، می میرم
مرا به خویشتن خویش وانهید که من
نه از قبیله ی زهدم ، نه اهل تزویرم
[b]مرا به حال دگردیسی ام رها سازید[color=#800000]
[b][b]خوب بالاخره شما خودت جواب خودتو دادی!
مدتها بود که میخواستم با عباراتی که سو تفاهم ایجاد نکند از شما بخواهم که با تعاریف افراطی و اغراق آمیز از جواد، هم این جواد و هم دیگر جوادها را از چشم مردم نیندازی. همان چند پست اول داشت اثر مطلوب خود را میگذاشت که شروع کردی به انتقاد از اعضای تالار که دغدغه هایشان عین شما و جواد شما نیست و بعد بقیه جامعه و...
برادر عزیز دور و بر بنده پر است از گلچین های از جنس جواد شما در دوران جنگ. اما الان در این کشمگش ها و هیاهوی سالهای پس از جنگ دلم میخواست جواد شما هم در کنار همقطاران خالص و مخلصشون حضور داشتند تا میدیدید که شرایط فعلی چه زمینه ای برای رشد ایشان فراهم میکرد. برادر من حتی یک چیز خوشایتد را هم میتوان با تعاریف تاصحیح و افراطی برایش دافعه ایجاد نمود. ( درست عین سیاه و سفید نماییهای مطلق در صدا و سیما) نمیدانم چرا شما اصرار دارید جواد را یک انسان ماورایی و فرا زمینی که دلگیر و خسته کنج خلوت برای خود گزیده و بی نیاز و پشت کرده به تمام ... معرفی کنی من میگویم حتی پیغمبر اسلام هم زندگی مادی داشتند و همسران متعدد و اتفاقا حدیث از پیامبر نقل است که ایشان در دنیا دو چیز را بسیار دوست داشتند و آن 1.زن و 2.عطر بود.
خوشبحال آن جوادهایی که آن موقع شهید شدند چون آنهایی که ماندند یا خودشان سر خورده شدند ( قلیلی) یا مردم را سرخورده کردند( اکثریت). و از همه اینها منفورتر آن عده ای هستند که که نه جنگ دیده اند و نه دو رکعت نماز بی ریا و درست خوانده اند و نه اصلا دغدغه دین دارند و الان شده اند پرچمدار آزادگی و دینداری و عدالتخواهی و این شده پوششی برای جاه طلبی هایشان.
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نحواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هوشیار و چه مست
همه جا خانه ی عشقست چه مسجد چه کنشت
نا امیدم مکن از سابقه ی لطف ازل
تو پس پرده چه دانی ؟ که که خوبست و که زشت ؟ …
فطرت آدمی استواره بر خداجویی حداقل کاری که شمای نوعی برادر عزیز! در این برهه از زمان میتوانی انجام دهی ، شمایی که از صحبتهاتون معلومه که وصلید به منابع قدرت! اینه که خوتونو بنحوی اصلاح کنید که مردم با هوش و خداجوی ما شما رو به عینه آنجه که هستید دوست داشته باشند بقیه اش خود بخود اتفاق خواهد افتاد.
ایده آلیست حرف زدن و محک.م کردن دنیا و لذتهای مادی و ... راهش نیست.
یه زمانی تو این مملکت فاحشه خانه ها باز بودند. معلوم بود کی فاحشه است کی درست. مرد دله کدومه مرد پاک کدومه. مرزها مشخص بود. اما امروز فاحشه ها رخت پاکان رو بر تن دارند و مردان ناپاک تسبیح تزویر دستشونه و با آب صیغه محرمیت فحشا رو غسل داده اند. نام دزدی شده رانت خواری و رانت خواری هم به آدمش بستگی داره که جرم باشه یا نه....
نمیخوام حرفهام رنگ سیاسی داشته باشه اما لطفا بدانید که اهداف سیاسیتون داره داد میزنه زیر جل عرفان و خداجویی:81:
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام بی دل
از نوشته هایتان بر می آید شما درد آشنایید.
توجه شما به این مطالب طویل که شاید برای خیلی ها کسالت آور باشد، نشان از دلسوزی خالصانه شما دارد.
اما بی دل، شاید این پرگویی ام سبب شده که همه پستهایم را به دقت نخوانده باشید.
جواد مفهوم عالی ترین بخش وجودمان است آنگاه که بالفعل باشد.
من در چندین پستم اشاره داشته ام به بهانه یک اسم یک فرد و یک مثال ، وضعیت بالفعل شدن توانمندیهای مختلفمون را تصویر کردم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط غریب آشنا
جواد بخشی از همه ماست.
تحسین جواد، تحسین بخشی از وجود خود ماست. اما بخشی که بالفعل شدنش انرزی بر است.
اگر چه الگوی کامل جواد به مانند قامت زنده و یکپارچه ، تصویر سفید و کامل و بی عیب و نقصی باشد که به همان اندازه دور از دسترس هست. لیکن به همان اندازه که رنج جواد شدن را بر خود می خریم، بخش رشد یابنده امان (جوادمان) ارضاء می شود.
آب دریا را گر نتوان کشید ............................... هم بقدر تشنگی باید چشید
توصیف جواد لحظه به لحظه، ، یعنی توصیف یک مسیر لحظه به لحظه
و آن بخشی از درون خودمان هست. جواد درونمان.
این بخش نه عقل معاش هست و نه علم ناقص،
نه آداب و روشهای ناشناخته خودکاوی های هندویی،
نه دعاهای مجهور مانده از معنی ،
نه راههای متضاد و نه درهای سبز باغ.
نه اشتباهات ذهنمان و نه حسهای ناشناخته و آسیب رسان،
نه ناامیدی و نه خودشیفتگی،
و نه دست آویختن به ریسمانهای گسسته به وقت استیصال
بلکه جام جمی هست که در درونمون هست. و ما گم کرده راه و پیوسته جوینده ی ناکام آنیم.
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد................ آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد.
هر کدام از ما بخشی از جوادهایمان را بالفعل کردیم، زنده کرده ایم. و اثربخشی اش را با همه وجود حس می کنیم.
و ممکن است گاهی دور از جوادان (بخوانید بهترین بخشهای وجودمان)، ما را تشویق به بی خیالی کرده باشند.
و متاسفانه گاهی جواد نماها، ما را بدبین کرده باشند ما را بین جواد واقعی درونیمان و جواد فروشان بدلی ، به اشتباه انداخته باشند.
جواد وجودمان بدون بهانه، بدون تنبلی، بدون سفسطه، بدون لذت خواهی، بدون تفاخر، بدون مطرح شدن، بدون انتظار، ... هر لحظه ما را ندا سر می دهد، دستمان را می گیرد، و احساس تنهایی را از دل و جانمان دور می کند. از سستی برحذرمان می کند، و به تکاپوی فراوان اما هدفمند ، و اندیشه بسیط فرا می خواند.
همراهان عزیزم، فقط تاپیک : "
جواد ، عزیز دلم را "را بازبینی نکنید، ..........جواد درونتان را بازبینی کنید تا مسحور این همه عمق و وسعت آرامبخش و کمالبخش شویم. ببینید کدامین موضوع که در مورد جواد می گویم ، در جواد شما غایب است!!! جواد بالفعل یعنی همه اینها.
بیایید جوادهایمان را غبار روبی کنیم.
دست و پایش را باز کنیم،
او بهترین بخش وجودمان هست، تنهایش نگذاریم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط غریب آشنا
جواد صرفا یک شخص نیست، اشاره به عالی ترین مرحله ایست که یک انسان می تواند باشد. که بی نهایت هست چون به او میل می کند (ایده آلهای انسانی)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط غریب آشنا
آری امثال ما گاهی با رفتارمان، گاهی باگفتارمان و گاهی با افكار و احساسمان جواد را منزوی كردیم، مطرود كردیم تا جایی كه گاهی از آنها غول ساختیم.
می بینی تارا.
حتی من كه همه سعی ام را كردم كه جواد را و ظرفیت و تحمل پذیرشش را تصویر كنم. باز آنقدر بد نگاشته ام كه معنی تحقیر عزیزان تالار را به ذهن تلقین كرده است.
اما جواد یك مفهوم خالص شده از آنچیزی هست كه دل برایش پر می كشد.
و تبلور جواد بودن، تبلور یك رنگ یا یك فرد یا یك سلیقه نیست. نهایت آن چیزی هست كه به اسم خوبی های فطری انسانی طلب می كنیم. اشتراك نهایت خوبیهایی هست كه همه ما روی آنها متفق القولیم كه به سویش برویم. نه اینكه شخصی یا سلیقه ای كه در كنار كسی قرار می گیرد.
...
جواد و جوادهای وجودمان آن چیزی هست كه باید زنده نگه داریم.
هر كسی جوادی در درونش دارد كه با فكر و دل خود درك می كند كه برایش بهترین ها چیست! به همان جامه عمل بپوشانیم.
جوادهای وجودمان یكی هستند لیكن محدودیت های هر كدام از ما و توانایی ما برای پركشیدن تفاوت دارد.هر كدام ما به قول شما رنگی از رنگین كمانیم كه باید همان باشیم. و جوادهای وجودمان ذات نورانی این رنگ هستند اگرچه متفاوتند،اما نورانی اند. و فصل مشترك وجودمان جوادهای درونی ما هستند كه با همه انرژی بسوی بالا پر می كشند اگرچه پرشان شكسته شود یا زخمی... لیكن از زیباترین بخش وجودشان یعنی جوادشان دست نمی كشند.
ما نباید تصور كنیم خوبیها چند گانه اند و جوادها با هم فرق دارند. جواد هر كس غایت توانایی های مثبتش هست. و البته این غایت بر هر كسی تفاوت دارد.
من تاكید دارم كه بابت زبان الكنم و قلم نارسایم كه منجر به برداشت تحقیر نسبت به اعضاء محترم این تالار شده است ، معذرت خواهی كنم.
و صریحا می گویم عشق به همه آدمها و تلاشها و رنجها و ...، قلب تپنده جوادها هست. و با تحقیر و پوچ شماری تجارب دیگران فاصله طولانی دارد.
دلسوزی جوادها برای رنجی كه افراد در تجاربشان می برند، خصیصه ذاتی هست ، لیكن همراه و دلسوزانه تا آخر كنار آنها می ماند نه اینكه با استهزاء از كنار آنها بگذرد.
و صد البته غریب آشنا حسابش از جواد جداست.
بی دل گرامی، دو دسته را نام بردی اکثریتی که مردم را سرخورده کردند و اقلیتی که سرخورده شدند، دسته سوم را نیز می توان متصور بود اگرچه نسلشان رو به انقراض باشد، آنها که بدون مارک هستند و می سوزند نه نامی دارند و نه جایی. نه هیاهویی، نه آب کشیدن جانمازی، نه تسبیج ریایی، نه رسانه ای در دست دارند، نه کسی را دشمن، و منابع قدرتشان، یاد جواد درونشان و سیاستشان حذف خویشتنشان هست.
آنها را نه تو دانی و نه من.
و گمنامی ،زندگی آنهاست.
اما آنچه که مردم و "بی دل" را به واکنش وا می دارد به انتقاد و ...، غریب آشناها هستند.
آنها که خیلی خوب حرف می زنند، خیلی خوب ایده آلها را تصویر می کنند و شاید قلمشان تحقیر کننده باشد. اما خودشان در عمل لنگانند. و باعث آزار.
این همان چیزی هست که به آن اعتراف دارم.
شاید اگر غریب آشناها نبودند. بخش جواد وجودها بهتر می درخشید. چون به گفته پر مغز شما «جواد ها آنطور که هستند خواستنی تر از آنند که ناقص توصیف می شوند»
ارزشهای بدلی و جعلی این روزه در درست غریبان آشنا جعلی، ترس فریب را به جان هر کسی می ریزد.
و "بی دل" ها به حق بی اعتماد می شوند.
و این هر غریب آشنایی را دعوت به سکوت می کند.
و در آخر باید به خاطر جمله بیدارباشتان از شما تشکر کنم :
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بی دل
خودتونو بنحوی اصلاح کنید که مردم با هوش و خداجوی ما شما رو به عینه آنجه که هستید دوست داشته باشند بقیه اش خود بخود اتفاق خواهد افتاد.
چشم، پیشنهادتون بسیار بجاست. همین سکوت سنگین تاپیک هم همین را توصیه می کند.
اصلاح خویشتن و انرژی روی جوادمایه های وجود خود، آن چیزی هست که در غریب آشناها غایب هست. حرفهای بدون عمل و بی پشتوانه دردی از مردم درمان نمیکنه. و زخمهای آنها را نمک می زند.
و من با تلنگر شما، خود را مصداق این شعر می دانم که :
ای برادر عالمان بی عمل
همچون زنبورند لیکن بی عسل
خداحافظ
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام جواد نازنینم
آخرین پنجشنبه سال 1388 در حالی فرا می رسد که بیشتر از همیشه نیازمند فاتحه ای هستم که برایم بخوانی.
تا گشایشی برایم حاصل شود و سینه ام گسترده گردد.
در زمانی که زنده ماندم و چون تو زندگی نکردم، حتی وصفت باور نکردنی هست.
بی جهت نیست که وجودت چنین حیرت انگیز اثر بخش و اثر گذار هست.
خواستم بی وفایی نکرده باشم و باز هم با تو قال و مقالی داشته باشم. سال 1388 بر من سپری شد بر تو نه!
ای بی زمان ، بی وفایم ندان و فراموشم نکن.
جواد عزیز دلم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟! به خدا بیشتر از همیشه....
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
هر که به من می رسد ، بوی قفس می دهد
جز تو که پر می دهی ، تا بپرانی مرا
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
جوادم اعترافي مي كنم از عمق سينه
كسي كه جاهل هست يا بي عمل آخرهمينه
من آن برج بلولينم، كه هر كس آرزو دارد
شكستم با تلنگر، ولي اين هاي و هو دارد
من از آن كودكي لوس پروريدم
ندانستم قوانين جهان را، نه شنيدم
بگفتم اي جهان، آب روانم ده
غذا و پوشك و درمان دردم ده
پدر مادر مرا هر روز و شب، برده
اگرچه قلبشان از من پر از درده
زدم ملّق، زدم جفتك، فراوان خنده كردم
به ناگاه سربه سنگم آمد و من گريه كردم.
گذر از كوچه هاي كودكي با بي خيالي بود
مرا گستاخي گردنگشي از بي حيايي بود
كنون اي همنوايان، رها گرديدم و گمراه
ميان صدهرازان كژدم اين راه و بيراه
دلم خواهد كه لوس و مست باشم چو ديروز
ولي دردم فزون مي گردد ار لوس باشم امروز
نكردند والدين از بچگي ما را به سنگر
كه علم و دين و عقل ما راست لنگر
ولي ديروز رفت و كودكي رفت و جواني شد
مرا با سختي فكر و عمل انديشه اي نو شد
بفهميدم قوانين جهان، فقط تقدير و بازي نيست.
بفهميدم جهان تنها سراي رنج و لذت نيست
بفهميدم هزاران چون مني گرديده اند معدوم
چه خوش باشد كه راز زندگي ما را شود معلوم
كنون دست دعا و چشم اميدم خدا باشد
مرا تنها هنر، گدايي مدامم از خدا باشد
غريبانه جوادم در عمل، درسي خدايي داد.
مرا با وحي و قرآن و محمد آشنايي داد
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
حسب حالی ننوشتی و شد ايامی چند
محرمی کو که فرستم به تو پيغامی چند
ما بدان مقصد عالی نتوانيم رسيد
هم مگر پيش نهد لطف شما گامی چند
چون می از خم به سبو رفت و گل افکند نقاب
فرصت عيش نگه دار و بزن جامی چند
قند آميخته با گل نه علاج دل ماست
بوسهای چند برآميز به دشنامی چند
زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند
عيب می جمله چو گفتی هنرش نيز بگو
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند
ای گدايان خرابات خدا يار شماست
چشم انعام مداريد ز انعامی چند
پير ميخانه چه خوش گفت به دردی کش خويش
که مگو حال دل سوخته با خامی چند
حافظ از شوق رخ مهر فروغ تو بسوخت
کامگارا نظری کن سوی ناکامی چند
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
زمزمه صدایت هنوز در گوشم هست،
نجوای شیرین آسمانی ات را می شنوم که می گویی:
اگر امر ونهی های او را که مهربانه و حکیمانه از طریق وحی و عقل تو را به آن می خواند، جدی بگیری. و توجیهات نفست را سدی در برابر کلام حق نکنی. و تنت را به زلال وحی بسپاری. او نیز همواره دستت را در دست خود می گیرد.او هم آنجا که کم می آوری تو را به آغوش می کشد. وقتی که آرامت می شود و ندای تطمئن القلوب را درک می کنی، دیگر مکان و زمانی خارج از او و آرامش او نمی یابی که ناآرام گردی.
طنین صدایت مرا هر لحظه از خواب شیرین و وسوسه انگیز می رهاند تا در این حرکتی که دارم سقوط نکنم.
یک لحظه غفلت در زمانی که باید انسانیتم را پاس بدارم، مرا یاد آور یوم الحسرت هست.
جوادم، جواد وجودم ،
ای خالص ترین بخش انسانیت، ای نماد خلیفه اللهی ، پیوسته در گوشم بخوان. نگذار که کثرت و تعدد نعمات مرا از درک یکسانی زندگی و هدفش باز دارد.
باز هم به گوشم بگو که بهشت بهانه مادرانه ای هست که برای جلب کودک گریزپایی هست تا به آغوش مهربان مادربرگردد.او که از مادرمهربانتر هست.
و جهنم نتیجه ذاتی فروگذاشتن امر و نهی مادری هست که بر سر طفل خود بانگ می زند که مواظب ماشین باش. این مادر نیست که فرزندش را به زیر ماشین می کشاند. مادر فریاد هشدار می دهد و نتیجه ذاتی نافرمانی مادر تصادف و سقوط هست.
و جهنم نهی خداوندی هست که بشر را آفریده است. نه سخت دلی خداوند.
دوستی در این تالار گفته بود که همین دنیا بهشت هست. همین دنیا جهنم هست. و چه نیکو گفته بود.
تو هم همیشه برای می گفتی ، یادت هست جوادم؟
اما تو چیز دیگری هم اضافه می کردی. و می گفتی همه این را درک نمی کنند. چون بی هوش از داروی کثرت طبیعت هستند. می سوزند و نمی فهمند، و یا در بهشتند و نمی فهمند. وقتی می میرند به هوش می آیند. وقتی که داروی بیهوشی طبیعت از وجودشان خارج می شود و جسم بی حس کننده را فرو می گذارند.
درهمین جهان بهشت و جهنم را تجسم می بخشند، لیکن مست مستند.
و البته بهشت یعنی با او بودن، وتن دادن به عملوالصالحات و تواصو بالحق . یعنی پرهیز از هر چه او نهی کرده.
جواد یادت هست می گفتی: کسی نمی تواند بگوید که عاشق کسی هست ، اما به بهانه های مختلف فقط حرف بزند و خواسته های معشوق را نادیده بگیرد. می گفتی عاشق خدا بودن، در عمل کردن به فرمایشات حضرت حق هست. و این بهشت درونی ما می شود.
جوادم. باز هم بخوان،
بازهم حائل میان خودم و نفسم شو.
بازهم بهم بگو که کاهلی و لذت طلبی را بهانه فروگذاری اوامر حق نکنم. و در عمل خلاف شرع نروم و فقط در کلام خدا خدا نکنم.
از خدا بخواه که این حرفهایی که ازت نقل می کنم کمک کند که به کارگیرم.
و همه این حرفها تذکری باشد. که خود را پیوسته محاسبه کنم.
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلامي دگر باره به همه شما جوادگونه هاي عزيز
جوادم ! امشب يادم آمد از تذكر گاه و بيگاههايت و صداي دلنشينت كه در گوشم هم اكنون هم طنين انداز است:
امروز زياد مي شنويم كه هر كس نظرش محترمه.
اما هيچ كس نمي گويد تا كجا؟
كسي نمي پرسه اين نظرات تا چه حد مي تواند به ديگران آسيب برساند؟
نه همه اين نظرات با هم قابل جمعند!
نه استحكام هر نظري مشخص هست؟
امروزه گفتن راحت تر ازشنيدن هست و حتي راحت تر از فكر كردن و تدبر كردن!
و چه بسيارند كساني كه خطي را مي خوانند و حرفي را مي شنوند، و بعد چون آواز پيچيده در كوه منعكس مي كنند.
امروزه در سطح غوطه ور شدن راحت هست.
هر فردي مي تواند براي هر كلمه اي در اينترنت يا روزنامه اي جستجو كند و مطلبي رنگين و خوشگل بيابد و همان را جاي ديگر كپي كرده يا نقل كند.
سخن هاي نغز را چون يك جك نمكين نقل مي كنيم، بدون آنكه فهميده باشيم يا عامل به آن باشيم.
اري مي گوييم آنچه را بدان علم نداريم.
جواد چرا به جاي تحقيق و تفكر سعي مي كنيم حرفهاي شيرين و دلچسب سطحي ديگران را با آب و تاب نقل كنيم و از اينكه ما را صاحبان اين ايده بدانند خشنود مي شويم ،بدون اينكه علمي به محتواي اين انديشه ها و گفتار داشته باشيم.
جواد امشب دلم شكسته است.
گرچه اين شكسته دلي را با هيچ قهقهه مستانه اي عوض نخواهم كرد.
جواد تو هادي هستي. درونم هستي و مرا لحظه اي به خود رها نمي كني.
محكم بودن ، راسخ بودن، تكيه گاه بودن، اطمينان داشتن، رها از هر ترديدي ،كمترين تحفه دست آويختن به كلامي هست كه وحي اش خوانند. و انگشت اشارت تو هميشه او را در چشمانم مي آراست.
اكنون آنانكه به بهانه تنبلي، رفاه، علم، روشنفكري، و يا با نگاه به عالمان بي عمل دست از وحي مي كشند، هر روزشان ناآرامتر و ترديدشان روزافزون است.
در گردوغبارهاي كثيري كه بر جو زندگيمان حاكم هست و نامهاي علم و تكنولوژي و عقل گرايي و مذهب و غيره را يدك مي كشند، تنها آفتاب پايا كلام وحي هست. كه عصاره اعتقاد به او هست و مكارم اخلاق كمترين ثمره اين شجره طيبه هست.
و باز جواد،عزيزم، دلم هواتو كرده، كه خود عامل خالص خستگي ناپذيري بودي كه هرگز به چيزي كه علم نداشتي زبانت را در گير نمي كردي.
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام بر همراهان عزیز
جواد خیلی وقت است که سراغی از ما نگرفته ای.
و من منتظر نوری هستم که باز هم راه و بیراهه ها را فریاد کند.
علم و عقلی که قویترین ابزار مدرن بشر امروز هست. هر روز کاملتر می شود. و برایم سئوال است، آنها که دیروز می زیسته اند و علم از تکامل کمتری برخوردار بوده است حتما نتوانتسه اند بهترین را برای زندگی انتخاب کنند. چون امروز علم تکمیل تر شده است. و خوشا به حال ما.
دیری نمی گذرد که نگرانی به سراغم می آید، این علم که در حال تکامل هست. حتما فردا کاملتر از امروز هست و اگر من امروز با این علم بخواهم زندگی ابدی خود را بسازم پس کامل نخواهد بود.
پس جواد چگونه می توان به نسخه کاملی دست یافت که تکمیل شده باشد.
باز هم وحی و اتمام رسالت انبیاء و معرفی الگوی حسنه از زبان قرآن به فریادمان می رسد.
خدایا تو را سپاس می گوییم که ما را در میان هزاران مکتب نوظهور و ناکامل رها نکردی تا هر روز شاهد جلوه ای از هزاران راه نرفته باشیم .
خدایا شکرت که ما را متحیر و سرگردان در میان نظریاتی نکردی که متفاوت و یا حتی متضاد هستند و هر کدام جهتی را به ما نشان می دهند.
خدایا شکرت که کلامت را معجزه ای ماندگار از طرف آخرین رسولت قرار دادی تا هر وقت که مستاصل بودیم میان نظریات تکامل نایافته علمی، و میان مشرب های پرعیب ، بتوانیم با قطب نمای الهی راه خود از بیراه بیابیم.
خداوندا از اینکه از علم های ناکامل چنان هیجان زده نمی شوم که از کلام کاملت ببرم، سپاسگزارم.
من آرامشم را در لطیف کلام تو یافته ام.
و آرامه های گشمده ام، را نشانی های امیدبخشی می رسد.
جواد، منتظر هستیم تا بگویی
مطرب مهتاب رو، آنچه شنیدی بگو
ما همگان محرمیم، آنچه بدیدی بگو
نرگس خمار او،ای که خدا یار او
دوش زگلزار او، هر چه بچیدی بگو
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
آری برادر خیلی وقت بود سراغی از ما نگرفتی!
چقدر دلم تنگ است. نمیدانم برای که و چه. از قسم همان دلتنگیها وقتی که بعد از سالها قرآن قرآن کردن، یکهو به خودت میایی و می بینی ای دل غافل!
کجایی ای خداااااااااا ؟ گوش جانم را فقط برای یک لحظه با ترنم صدایت نوازش بده. خدایا فقط تو درد مرا میفهمی! دلم همینجاها بود! عقلم را نمیدانم کجا گذاشته ام! اینجا تاوان عاقلان را از من بی دل و مجنون میخواهند! آخر کدام عاقلی به دنبال دلش سر به ناکجا میگذارد که من گذاشته ام؟
جواد! از بی عقلی و بی دلی ام کلافه ام! این دو با هم نمی سازند؟ از جدال بین این دو خسته ام! حیران و سرگردان به دنبال کدامیک بروم؟
اصلا اینها را رهایشان کن! جواد...! جواد عزیزم! خوب تو تعریف کن! کجا بودی؟بی سرو سامان و پریشان ما را قال میگذاری و میری بی معرفت؟
میدانی چقدر به دنبال شانه های پهن و صبورت بودم که سرم را با رنج و دردی به وسعت دنیا بهش بسپارم؟ جواد امروز دل مجنون و دیوانه ام در آرزوی یک همدم بود. دل بیچاره ترک برداشت بس که خیال گاه به گاه حضور شانه های گرم تو را آرزو کرد و هیچ ندید.
جواد!...
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی
یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم
مِیِ وصلم بچشان، تا درِ زندان ابد
از سرِ عربده مستانه به هم درشکنم
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم
آنکه آورد مرا باز بَرَد در وطنم
ياران سلام
باز هم من و تو و جوادهايمان.
باز هم پاي در روزمرّگي و غفلت از معناهايمان
باز تنهاي ها و خيزش قلبهايمان
باز غيبت و غربت و شهادت جوادهايمان
دوباره خواني دلتنگنامه هايمان براي جوادهاي درونمان هميشه تازه هاي روحمان هست.
شب شِكو ِه هايمان پادزهر قيل و قالهاي روزمان هست.
غريبه به خلوتگاهمان نيست تا فهم كند اشكخنده هاي شبانه امان را كه تركيب دلنشين خوف و رجاءهايمان هست.
جواد بازم به ما سر ميزني؟
اگر قول بدهيم كه قيمت خودمون رو كشف كنيم!
اگر زيركانه احساسهايمان را به كمتر از او نسپاريم و اشكمان را جز براي او نريزيم و دوستي هايمان را كمتر از او خرج نكنيم و دلتنگي هايمان را جز به او نسبت ندهيم و راهمان را جز به كلامش نسپاريم !
قول مي دهيم كه تبصره اي بر آيه هايش نزنيم و بهانه اي بر صراطش نتراشيم!
سوگند مي خوريم كه هدايه هايش را سبك و سنگين نكنيم ! و تنها از آنچه كه بگاه هاي مختلف خوشمان مي آيد انتخاب نكنيم!
متعهد مي شويم كه با ادعاي توكل ،صرفاً به وسايل چنگ نزنيم و از طرفي با ادعاي تلاش دست از توكل نداريم!
قول مي دهيم آزاد آزاد باشيم از غير وجود عزيزش و از او هرگز آزاد نگرديم.
و دوست داريم عبد باشيم و بنده آنطور كه جز تو خشنودمان نكند. و لذتهايمان آنگاه كه از خواست تو فاصله مي گيرد رنجهايمان باشد.
جواد عزيز دلم ميدوني چقدر دلم برات تنگ شده؟!
عبارات بالا حرف تو نبود، زندگيت بود،مي بيني كه طوطي وار حفظ حفظم.
مي خواهم با تو باشم، مثل تو و با مفاهيمي كه هرگز تو رهايشان نكردي و از اوجي كه بودي فرود نيامدي و عرش را به طمع فرش ترك نكردي.
آنقدر در می زنم تا در به رویم واكنی
رخصت دیدار رویت را به من اعطا كنی
بیش از این ما را گرفتار غم هجران مكن
ای لقا الله من رخسار خود پنهان مكن
در تحیر مانده ام باید كجا جویم تو را
چون نسیم كوی خود ما را تو سر گردان مكن
مرغ عشقم بسته در دامم هوائی نیستم
در قفس افتاده و فكر رهائی نیستم
ای بهشت آرزو گر خار ناچیزم ولی
دل به عشقت داده ام ، فكر جدائی نیستم
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
درود بر رود جاری دوستان در تالار
هر روز می گذرد، اما روزمرگی های ما در این تالار نو نمی شود
هر روز می گذرد و گذر دوستان در اینجا تکرار می شود.
هر دم دردی نو، و هر دم شکوه ای جدید
گویا ملال آدمی هرگز ، طی نمی شود
من شیفته دردی تازه ترم
دردی که جز به او درمان نمی شود.
یاران همدرد بیایید جدا شویم
از هرچه که به او درمان نمی شود
ماه مبارک دیگری ، رحمتی جدید
افسوس که دل گرفته ام تازه نمی شود.
رنج من و بچه و همسر، رنج آدمی
گویا مکررست و بی او نمی شود
یک روز چون جواد دست می کشم
از هر چه جز او، که بی او نمی شود.
من بی جواد ناشناسم و جواد بی من
ای کاش به روزی من هم جواد شوم
سعی مدام دارم که فانی شوم ز خود ، جواد شوم
آیا شود که من هم بی خود از هر کس به جز جواد شوم
معیار و مصداق ها، جوادگونه ها کجا شدند
دنیا پر از تحریف شد و خط کش ها کجا شدند.
یا رب، لذت شکم و شهوتم بکشت
آیا جواد ها بی نظر به هر چه غریب شدند.
یاران همدرد در این ماه بس عزیز
هر یک از شما را دعا کنم
من هم غریب و بی و کس و بی او شدم بسی
آیا شود من هم مستحق دعا شوم
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
سلام ای یاران درد آشنای
جواد عزیز دلم
راست می گفتی که حرفات شنیدنی نیست.
حس کردنیه! خوردنیه! درک کردنیه! فهمیدینه!
اما عزیزم نگفته بودی که باید یک عمر رنج برد و سوخت تا این حس و درک و فهم را پیدا کرد!
تو می دونستی و می فهمیدی و همیشه می گفتی که این کوله بار عشق و احساسمون گندیدنی هست آنگاه که قبله اش او نباشد. واگر غیر از او در میان این احساس نشسته باشد، فاسدش می کند.
کی باورم بود که این همه احساس آدمی وتبلور روحنواز دل، بتواند تباه و فاسد بشه!
گفته بودی که احساساتمان و دلمان همان اسماعیل ماست که باید به قربانگاه او ببریم.
گفته بودی که باید رو به قبله اش ذبحش کنیم.
باید دل از این دل بکنیم!
شاید هم گفته بودی چه رنجی در این دل کندن از دل هست! اما من باهمه این سنم، بچه بودم و باهمه این فهمم ، نفهمیدم که چه می گویی؟
حالا اگر این احساستم و این دل قربانیم با نام او و به سوی خانه او ذبح نشود، پذیرفته نمی شود. و بوی متعفن می گیرد.
چه تضاد عجیبی هست !
این همه احساس لطیف و ناب و دوست داشتنی! و این همه فساد و تعفنی که بی یاد او می گیرد!
درست می گویی جوادم
احساسات فقط وقتی معطراست که قبله اش لطیف آفریدگاری باشد که مستحق عشق ناب آدمی هست. و باید همه ذرات احساس و عشق آدمی در راستای مغناطیس او همنوا شود. در غیر اینصورت این همه احساس متفرق ، و تنیده، و ناهمگون به زودی انسان را در هم می شکند.
باید احساس سره از ناسره را با محک رضایت او بازشناسم. در غیر این صورت احساس مضر، همه وجودم را فاسد می کند.
جواد گفتی که قربانی شوم!
می شود راحت بگویی ! بی پرده! و ساده تر!
چرا لب می گزی که نگویی!
باز هم همان لبخند ملیح و عمیقت!
اگر نگویی ! حیران خواهم مرد!
می دانم که ازم می خواهی درک کنم. و خود بفهمم. میدانم که می گویی این همه حرف به کارم نمی آید.
بهم فهمانده بودی گذر کردن از خودم و احساسم را!
گفته بودی که هر دم قربانی کنم ، هر آنچه غیر از او هست را برای وجود عزیزش!
گفته بودی که اول دلت را قربانی کن! تا نباشه و بخواهد ، تا دلخواه هم نداشته باشی.
گفته بودی که لذت و لذت خواهی ات را ، هم بعد از آن قربانی کن.
اینگونه نه دلی داری که تو را در خواسته های خود محبوس کند، نه لذتی جز او می شناسی که به سوی قبله اش نماز کنی.
و آزاد می شوی! آزاد
جواد آزادی می خواهم!
مُردم از حبس تن و این خیالات
می خواهم پران شوم
نه این دل رام می شود و نه به قربانگاه می آید!
تو چگونه اسماعیل وار، دلت ، احساست و خواسته هایت را به مسلخ عشق کشاندی!
یک عمر ذره ذره از خواسته های ریز و درشتت با معیار او گذشتی تا بزرگ و بزرگتر شدی.
از من ها و کشش های روزمره ات گذر کردی تا او شدی
اما احساساتم نسبت به همه چیز وهمه کس- و آن هم بدون یاد او- ، اکنون وبال گردنم شده است. بوی تعفن بی او بودن، آزارم می دهم.
نمی دانستم اینقدر در خود ماندن و ایستا بودن و خود قبله گری آسیب رسان هست.
متوجه نشدم چگونه بی حرکت بوده ام و تصور حرکت داشته ام.
اکنون باز هم دست مرا بگیر ، بازهم مرا با خود ببر
یادم بده که قبله هر احساسم را او کنم. یادم بده که هر دم خواستهایم را قربانی رب جهان کنم.
تا آزاد و بدون تعلق به خود شوم. بی وابستگی به اشیاء و اشخاص شوم
و جدا از لذت و دلخواهی ها شوم
جواد عزیز دلم! میدونی چقدر دلم برات تنگ شده!
تو که بی تعلق به او پیوستی و احساست همراستای خواست او بود.
ازش بخواه که فارغ از خود شوم
فراغت می خواهم
خسته ام! خسته!
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
باز هم سلام بر شما آرامش جویان
همه ما به دنبال آرامش می گردیم. و اشتباه تقریبا همگانی هم داریم که جایی دنبالش میگردیم که نیست. یعنی میان آسایش و رفاه و راحتی.
اما تجارب من با جواد عزیز، بسیار کمک کرده که آرامش را در جایی دیگر حس کنم. این آرامش:
آرامش انرژی بخش هست. نه کسل کننده
آرامش انگیزه دهنده هست ، آنهم انگیزه ای با ثبات و انرژی مستمر
آیا برای شما پیش آمده است که بی انگیزه شوید، بی انرژی شوید، کسل شوید.
غالبا افراد برای گذر از این وضعیت دست به اسبابی گذرا و هیجان انگیز می زنند. سرگرمی، ارتباط و ...
و گاهی هم انرژی بیشتری می گذارند و انگیزه ها بلندتری مثل شغل و تحصیل و ازدواج را دردستور کار خود قرار می دهند.
و متاسفانه عمر زیادی نیاز هست که تا آخر این مسیر بروند و متوجه بشوند که اینها هم به مرور کسالت بار می شود.
در حالی که جوادم به من آموخت : انرژی و انگیزه در پیوند دائمی با مبدا آفرینش ممکن است. و اگر کسی این ارتباط برایش در اولویت نباشد. هر چند گاه دچار کسلی، افسردگی و خستگی می شود.
یعنی اگر بخواهی انگیزه و انرژی ات را از این مکانیسم های دنیایی وام بگیری همیشه مقروض آن هستی و باید بدوی و هرگز کفایت نمی کند.
اما وقتی هم که تصمیم می گیریم با او، یگانه مهربان آفریدگارمان و رب العالمین هم آغوش گردیم و عبودیت را شیوه خود سازیم باز هم احساس کسلی می کنیم. در این مورد گوشه ای از مناجات ابوحمزه ثمالی به درمان روحمان می پردازد.:
خدایا چرا هر بار که عزمم را جزم نمودم و مهیای عبادتت شدم؛ و تا در پیشگاه تو به نماز ایستادم دچار خواب آلودگی و کسلی ام نمودی و حال رازو نیاز و مناجات را از من گرفتی ؟! و چه شد که هر چه عهد نمودم و با خود گفتم از این پس سیرتم را نیکو کرده و با اهل توبه هم مجلس می شوم حادثه ای پیش آمد و باعث جدایی من از خدمت تو شد ؟
خدای من نکند که:
از درگاهت مرا رانده ای؟ و از سعادت خدمت کردن دورم نموده ای؟ و یا دیدی که بندگیت را خفیف شمرده ام و از این جهت مرا از درگهت طرد نموده ای ؟ و یا نکند که
دیده ای که از تو روی گردانم و بر من غضب نموده ای؟
و یا من را هم در خیل دروغگویان یافته ای و از این جهت از عنایت خود دور ساخته ای؟ و یا
مرا ناسپاس بر نعمت هایت دیده ای و محرومم نموده ای؟ یا هر چه گشتی
مرا در مجلس و همنشینی اهل علم نیافته ای
و خوارم نموده ای؟ و یا مرا در گروه غافلان یافته ای و از رحمتت ناامیدم نموده ای؟ و یا
همنشین و مانوس با بطالت گران
و مرا با آنها رها کرده ای؟
و یا شاید نکند که… نکند که خدای من دوست نداری صدای دعایم را بشنوی و مرا رانده ای ؟
و یا مکافات گناهانم را داده ای ؟
و یا به علت بی حیایی مجازاتم نموده ای ؟با همه این احوال خدایا اگر مرا ببخشایی شایسته است که پیش از من نیز گنهکارانی را عفو نموده ای …..و من به فضل و رحمتت پناه آورده ام از تو بسوی تو می گریزم که عفو و بخششت بر کسی که به تو حسن ظن دارد وعده ای قطعی ست…..
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
باز هم بر شما سلام
گاه و بیگاههای فشارنده زندگی طی عمرم مرا به یاد ذخایری می اندازد که در مدت محدود همراهی ام با جواد، اندوخته ام و نمی دانم اگر جواد را نداشتم در این دریای طوفان زده زندگی آیا دانسته هایم برایم کامل بود یا نه؟!
علم کمک کننده هست.
علم روانشناسی هم هم.
امابا همه روشهایی که به ما می دهد ، ما را در اساسی ترین مسائل بی پاسخ می گذارد.
یه پیشنهادی قبلا در تاپیک رمضان درمانی داده بودم، آن وقت قال و قیل و جدل و بحث در این مکان زیاد بود که بیراهه رفت، بعدها که شکل جدید تالار به خود گرفت آن تاپیک با عنوان : آقای مدیر ای کاش می تونستی! احیا شد.
در آنجا مفاهیمی که کمک کرده بود از فشارها و مشکلات زندگی (که گاها کمر شکن هست،) رها شوم مورد اشاره قرار داده بودم.
این دنیا آمادگی دارد که هر لحظه ما را ناکام کند.
و دیگران همیشه با ما همراه و همدل نیستند.
اشیاء همیشه رام ما نمی مانند.
رنجها ما را راحت نمی گذارند.
و غمها ما را تنها رها نمی سازند.
گاها عزیزانمان ما را می آزارند.
و گاه مسئولیتهایمان کمرمان را می شکنند.
گاه همنفسان و همسران ما بی انصافی پیشه می کنند.
و بسیار پیش می آید جز افسردگی و استرس هیچ قرینی نمی یابیم.
لذتها برایمان تلخ می شود.
و هجران ها برایمان لذت بخش تر از وصل می گردند.
آگاهی هایمان بر تعارضمان می افزاید
و در خود توان اجرای مهارتهایمان را نمی یابیم
حوصله خود و دیگران را نداریم
و مارکهای روانشناسان به ما، نمکی دیگر بر جراحتهایمان هست.
آری ما عمری با حساب و کتابهای علمی زندگی می کنیم
و با مهارتهایی با دیگران ارتباط می گیریم
اما گاهی به هنگام لزوم و به هنگام درد و رنج و فشار و غم ، از درون تهی می شویم.
هیچ یک از دانسته ها و کمک های دیگران دستگیرمان نیست.
و آرامشمان در هم می شکند و مستاصل می شویم.
اینجاست که ارزش کارهای جواد را می فهیمم.
آرامشی که در روش و منش و اعتقاد و رفتارش هست ، التیام بخشمان می شود.
اگر در زندگی روزمره خود چارچوب سود و زیان دنیوی برای خود بسازیم
اگر معیارهایمان طبق آنچه اومانیست از زبان نظریه های روانشناسان تلقین می کند فقط سود و زیان شخصی ما باشد. اینجا می شکنیم. و با سود و زیان دیگران که حدی هم ندارد به تداخل می رسد و تزاحم ارتباطات ما را فلج می کند.
هر کس لحاف را روی سر خودش می کشد و ما هم در این آشفته بازار مستاصل می شویم.
عصبیت و انزوا محصول تمدنی هست. که محورش انسان هست. انسانی که علم روانشناسی او را فقط چند رفتار و شناخت می بیند.
عمق آدمی در روانشناسی قابل کاوش نیست.
همان عمقی که در زندگی روزمره تمدن نوین، آسیب می بیند.
ترمیم های سطحی روانشناسی مانند مسکّن عمل می کند. اما جراحت عمقی ما را بهبود نمی دهد. و درون تشنه ما را و عطش ما را به کمال و آرامش بی پاسخ می گذارد و درمانهایمان ناقص می ماند.
جواد زندگی می کند. و در رفتارش و در روشش و در افکارش ، آرامش و رشد جاری و ساری هست.
او پیوندی عمیق با خدا دارد و از جنس حرفهای قشنگ قشنگ اومانیست ها (که قائل به ارتباط بی واسطه با خدا هستند) نیست.
او در اعتقاد موحد و یکتاپرست هست.
و نبوت را واسطه خود و خدا می داند، همانطور که عقل را کمک کار خود در این فهم می داند.
و به معاد و به بازخواست روز و اپسین باور قلبی دارد.
او باور ندارد که بدون نبوت و قرآن و احکام بتوان زندگی آرامش بخش داشت.
او ریشه کسالت و رنجهای آدمی را در اعتقادات ناقص به خدا می داند. اعتقادی که خدا را به عنوان ابزار در اختیار می گیرد
در این اعتقاد ناقص و معیوب:
خدایی که بیشتر جنبه خدمتکار به انسان را دارد.
و تا جایی در زندگی اش حضور دارد که بتواند برای آدمی کاری کند.
این خدا باید نیازمندی های انسان را برآورده کند. و همیشه آماده به خدمت باشد.
و هر مشکلی در زندگی انسان پیش بیاید به گردن او می افتد.
کارهای او باید طبق میل آدمی باشد و اگر چنین خدایی کار دیگری جز خواست آدمی بکند، مورد خطاب و سرزنش و بازخواست قرار می گیرد.
این خدا فاقد پیامبر، قرآن و دستورات مشخص برای انسان هست.
این خدا کاری به حرف زدن آدمی و رفتار آدمی ندارد.
این خدا نه به نگاه آدمها کاری دارد، نه به حجاب، نه به همسایه آدمها، نه به والدین و فرزندان آنها، نه به شغل و نه به پول و نه به ارتباطهایش.
این خدا صرفا در ذهن اینگونه آدمها نشسته هست و فاقد قدرت، علم ، حکمت ، اثرگذاری و بازخواست (معاد)هست.
بله، چنین خدایی به گفته قرآن همان بت های بی خاصیتی هستند که حتی به خودش هم سود و زیان نمی رساند.
امروزه شاهد هستیم بسیاری از ما گرفتار چنین خدای بی خاصیتی هستیم. خدای خود ساخته که به مدد بعضی مکاتب غربگرا در ذهن ما القاء شده اند.
طبیعی هست که چنین خدایی نه آرامش بخش هست نه گره گشاء !!!!!
خدایی که در هر لحظه درست و غلط را به ما پیشنهاد نمی دهد و نظارت ندارد و ما هر کاری دلمان خواست کردیم، خدای بی خاصیتی هست که نمی تواند آرامش بخش ما باشد.
جواد چنین خدایی نداشت.
خدای جواد مبدا کائنات بود. نه نتیچه عقل ناقص افراد متفاوت که در ذهن هر کدام میزانی از قدرت را داشت.
خدایی که جواد می شناخت همان خدایی بود که خود خدا معرفی کرده بود. همان صفاتی که در قرآن و ادعیه برای خود بر شمرده بود. خواست خدا، همان خواستی بود که خودش در قرآن و روایات مورد تاکید و تصریح قرار داده بود. نه آنچه که هر کس از ذهن خودش به او می بست.
خدایی بزرگ که در همه اجزاء هستی حضور دارد و قدرت کامل از ازل تا ابد و در همه زمانها و مکانها داشته و دارد و ناظر بر همه چیز هست و هیچ برگی بدون خواست او نمی افتد.
و آرمش محصول گوش به فرمان بودن به چنین خدایی هست.
آری آدمها به اندازه ای که خدایشان به بت ها شبیه می شود مشکلاتشان عمیق تر شده و آرامششان کمتر می شود. و هر گاه خدایشان منطبق بر خدایی می شود که خودش از طریق ادیان الهی معرفی کرده است و از طریق کتب آسمانی راهها را نشان داده است و آدمی هم طبق خواست او عمل می کند رشد و آرمشش بیمه می شود.
اینجاست که ارزش جوادها و آرامششان بر امثال غریب آشناها مشخص می شود.
جوادها به خاطر اینکه «به فرمان خودشان »نبودند ارزشمند شدند.
به خاطر اینکه نبودند جز آنچه که خدا خواسته بود.
آن هم نه به سلیقه کسی، بلکه نص قرآن و کلام وحی و نبوت.
جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برایت تنگ شده است.
برای همان زلال کلام و رفتارت که منطق بر نص کلام وحی بود.
جواد، افسردگی و تنهایی من از دیگران و مشکلات نیست ، بلکه از فاصله ام از خداست. از دستوراتش و از احکامش!!!
هر چه گفت برو ، نرفتم.
هر چه گفت ثواب هست، نکردم.
هر چه توصیه بود، پشت گوش انداختم.
و به خواست دلم شدم.
و احکام او را به خواست دلم تعبیر کردم و اجرا کردم.
لذتهایم شدند عقل من.
و هر آنچه دلم می خواست را نام عقلانی بر او گذاشتم و آنچه خدا می خواست غیر عقلانی نشان دادم.
حالا منو این خواستهای دلم ، بین من و خدایم فاصله انداخته و آرامشم را گرفته است.
فریاد کنونی من ، فریاد از دیگران و مشکلات و رنجها و فشارها نیست.
فریاد من درد دوری از خداست.
درد تمرد از دستورات الهی هست.
درد تمرکز بر خویشتن هست.
درد نشاندن انسانگرایی به جای خداگرایی هست.
درد مشغول شدن به خویشتن هست.
درد فاصله گرفتن از معنویت هست.
درد خودخواهی به جای خداخواهی هست.
درد مشترک همه ما فاصله گرفتن از خود واقعی و معنوی خویش و آن خودی هست که خدا خواسته هست.
امروز ما خود بت خویشتن شده ایم.
و بر خویش سجده می بریم.
اینست رنج همگانی.....
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
تا که در هر گوش ناید این سخن
یک همی گویم ز صد سر لدن
از هر دری که میرسی آشنایی، از همان ابتدای غریبی ات تا همین الان که از خودت با تو آشنا تر ام. جنس کلامت را میشناسم. جنس افعال و اسامی و مفعولها و مضاف الیه هایت را. جنس خدا خدا کردن هایت را. جنس دغدغه هایت را میشناسم. جنس همدلیت را. جنس خشم و مهربانیت را. جنس سکوتت را. .. باز هم با من حرف بزن. از جنس ستاره. از جنس آسمان. تو از جوادی میگویی که یک آسمان و یک دنیا ستاره در درون خود دارد. این جواد تو، جواد من هم هست. نمیدانم وجه تسمیه اش چیست اما میدانم هر چه هست،این جواد پرتوی است از آن منبع درخشان نور. جواد از تو جدا نیست. جواد خود تویی! تویی که آنقدر زلال و کاملی که میتوانی تصویر تمام آن ذات حقیقی را انعکاس دهی:
اندرون تست آن طوطی نهان
عکس او را دیده تو بر این و آن
آینه ای دل که زلال شد، تصویرهای نادیدنی را در آن آشکار میبینی. آره آشنای عزیزم! او جایی نزدیکتر از رگ گردنه به من و تو است. فقط کافیست که کمی در خودمان عمیق تر شویم. اما این را هم میدانم که :
میشود صیاد مرغان را شکار
تا کند ناگاه ایشان را شکار
بیدلان را دلبران جسته بجان
جمله معشوقان شکار عاشقان
هر که عاشق دیدیش معشوق دان
کو به نسبت هست هم این و هم آن
تشنگان گر آب جویند از جهان
آب جوید هم به عالم تشنگان
اصلا بگذار صوت و حرف و گفت را بر هم بزنم که:
چل سال بیش رفت که من لاف میزنم کز چاکران پیر مغان کمترین منم
پس بگو. باز هم بگو که تشنه شنیدنم و خسته از لاف زدن!
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
این بار من یک بارگی در عاشقی پیچیدهام
این بار من یک بارگی از عافیت ببریدهام
دل را ز خود برکندهام با چیز دیگر زندهام
عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیدهام
ای مردمان ای مردمان از من نیاید مردمی
دیوانه هم نندیشد آن کاندر دل اندیشیدهام
دیوانه کوکب ریخته از شور من بگریخته
من با اجل آمیخته در نیستی پریدهام
امروز عقل من ز من یک بارگی بیزار شد
خواهد که ترساند مرا پنداشت من نادیدهام
من خود کجا ترسم از او شکلی بکردم بهر او
من گیج کی باشم ولی قاصد چنین گیجیدهام
از کاسهٔ استارگان وز خون گردون فارغم
بهر گدارویان بسی من کاسهها لیسیدهام
من از برای مصلحت در حبس دنیا ماندهام
حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیدهام
در حبس تن غرقم به خون وز اشک چشم هر حرون
دامان خون آلود را در خاک می مالیدهام
مانند طفلی در شکم من پرورش دارم ز خون
یک بار زاید آدمی من بارها زاییدهام
چندانک خواهی درنگر در من که نشناسی مرا
زیرا از آن کم دیدهای من صدصفت گردیدهام
در دیده من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیدهها منزلگهی بگزیدهام
تو مست مست سرخوشی من مست بیسر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی من بیدهان خندیدهام
من طرفه مرغم کز چمن با اشتهای خویشتن
بیدام و بیگیرندهای اندر قفس خیزیدهام
زیرا قفس با دوستان خوشتر ز باغ و بوستان
بهر رضای یوسفان در چاه آرامیدهام
در زخم او زاری مکن دعوی بیماری مکن
صد جان شیرین دادهام تا این بلا بخریدهام
چون کرم پیله در بلا در اطلس و خز می روی
بشنو ز کرم پیله هم کاندر قبا پوسیدهام
پوسیدهای در گور تن رو پیش اسرافیل من
کز بهر من در صور دم کز گور تن ریزیدهام
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
دوش چه خوردهای بگو ای بت همچو شکرم
تا همه عمر بعد از این من شب و روز از آن خورم
ای که ابیت گفتهای هر شب عند ربکم
شرح بده از آن ابا بیشتر ای پیمبرم
گر تو ز من نهان کنی شعشعه جمال تو
نوبت ملک می زند ای قمر مصورم
لذت نامههای تو ذوق پیامهای تو
می نرود سوی لبم سخت شدهست در برم
لابه کنم که هی بیا درده بانگ الصلا
او کتف این چنین کند که به درونه خوشترم
گشت فضای هر سری میل دل و میسرش
شکر که عشق شد همه میل دل و میسرم
گفتم عشق را شبی راست بگو تو کیستی
گفت حیات باقیم عمر خوش مکررم
گفتمش ای برون ز جا خانه تو کجاست گفت
همره آتش دلم پهلوی دیده ترم
رنگرزم ز من بود هر رخ زعفرانیی
چست الاقم و ولی عاشق اسب لاغرم
غازه لالهها منم قیمت کالهها منم
لذت نالهها منم کاشف هر مسترم
او به کمینه شیوهای صد چو مرا ز ره برد
خواجه مرا تو ره نما من به چه از رهش برم
چرخ نداش می کند کز پی توست گردشم
ماه نداش می کند کز رخ تو منورم
عقل ز جای می جهد روح خراج می دهد
سر به سجود می رود کز پی تو مدورم
من که فضول این دهم وز فن خویش فربهم
ز آتش آفتاب او آب شدهست اکثرم
بس کن ای فسانه گو سیر شدم ز گفت و گو
تا به سخن درآید آنک مست شدهست از او سرم
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
یا حکیم
درود بر شما همراهانم
روی معمول زندگی
زندگیت چطوره:
هی ، بدکی نیست.
مشغول زندگی هستی
درس می خونی
فعالیت می کنی
با دوست و فامیل رفت و آمد می کنی
میگویی و می خندی و می گذرونی
روی هم رفته زندگی می گذره
رو خوبه زندگی
زندگیت چطوره:
عالی، از این بهتره نمیشه
دانشگاه قبول میشی
پول خوبی به دستت می رسه
ازدواج می کنی
کار پیدا می کنی
بچه دار می شی
موقعیت اجتماعی پیدا می کنی.
شانس درخونه ات رو زده، حسابی حال می کنی
رو بد زندگی
زندگیت چطوره:
مصیبته مصیبت
خسته و غمیگنی
از همه جا بد می آری
پدرت تازگی مرده است
مادرت دیابتش شدید شده ، کلیه اش را درگیر کرده باید دیالیزش کنی
همسرت با غرغراش زندگیتو تلخ کرده
بچه ات هم طلبکاریش تمامی نداره
دفترچه افساطتت را هر ماه حضور و غیاب می کنی
چه آن زمانی که بازی رو مساوی کردی، چه بردی و چه باختی باید بدونی بازی همینه.
اما بی دلیل نیست. هم باخت و هم برد و هم مساوی کردن دلیل می خواد
بعضی تیم ها بیشتر وقتها می برند.
بعضی تیم ها هم بیشتر بازنده اند
بعضی ها هم گاهی می برند گاهی می بازند.
دلیلش یک بخش به بازیکن ها و تمرین هاشونه
دلیل دیگه هم مربوط به مربیه
من هم در بازی زندگی اینو فهمیدم
اگر بخوام همیشه بازنده نباشم. و در زندگی موفق باشم. باید تمرین کنم و بازیگر قابلی باشم.
کتاب می خونم. مشورت می کنم. و فکر می کنم.
اما گاهی یادمون میره مربی خیلی مهمه!
مربی زندگیمون کیه؟
تربیت کننده ما کیه؟
رب و پرورش دهنده ما کیه؟
اگر فکر می کنی هر کس با فکر خودش تو زمین بازی کنه می تونه برنده بشه، اشتباه کردی!!!
مربی می خواهیم
اوست که همه وجود ما را هماهنگ می کنه.
اوست که با توجه به همه قوای ما ، به ما میگه چه وقت چه کاری بهتره
یه موقع باید آروم بازی کنیم.
یه موقع تهاجمی.
اگر فقط از روی فکر خود کار کنیم و کاری به مربی نداشته باشیم. یه مرتبه متوجه میشویم هفتاد سال بازی کردیم نتیجه شده 17 هیچ و ما باختیم.
اینا حرفهای جوادم هست.
جوادی که هیچ وقت گوشم از نجواهاش خالی نمیشه.
او می گفت مربی داریم. تربیت کننده داریم. پرورش دهنده و پروردگار داریم. رب العالمین داریم.
می گفت که آنقدر هم الکی ما را رها نکرده که سرخود به هر کجا شوت بزنیم.
می گفت اگر حرفش رو نخونیم و هر کار خواستیم بکنیم. یه موقع می بینی از زمین بیرونمون آورد و روی تخت ذخیره ها گذاشتمون.
اگر این کار را کرد ناراحت نشویم.
جواد می گفت.
هر سه روی زندگی با خواست رب العالمین یعنی مربی ما شکل می گیره.
اگر دیدی بی جهت همسرت رو اعصابت میره، بدون که بد کردی، نتیجه عملت رو مربی اینطوری بهت گوشزد می کنه.باید اینو بفهمی.
هی به همسرت نگو چرا این کار رو می کنی چرا این کار رو نمی کنی! ببین کجای کارت گیر داره که خدا اینطور همسرت رو توی کاسه ات گذاشته.
جواد نظرش این بود که اگر بنده باشی و عبد حرف گوش کن خدا باشی، اون هم همه آفرینش رو مطیع تو می کنه. اگر هم نکنه، تو رو آنقدر قوی می کنه که به همه آنها فائق می آیی
اما اگر نخواهی بنده باشی. و بخواهی هر چی لذت داره بری سراغش، خدا هم به ابزارها می گوید که مطیعت نباشند. از همه جا بد میاری. حتی اگر بد نیاری ، خدا آرامش و لذت واقعی رو ازت می گیره.
جواد میگه:
چه آن زمانی که خوب میآری، چه آن وقتی که بد میاری باید اول از همه نگاه ات رو بالا کنی. شکر کنی یا عذر بخواهی یا کمک بگیری و بعد خودت رو اصلاح کنی.
اگر خودت رو اصلاح کنی ، عالم و آدم همه و همه مطیعت میشوند. چون رب العالمین اینطور می خواد.
عزیزم جواد! چقدر دوست داشتی بودی و هستی!
چقدر نگاه هات عالیه
همین نگاه به بالا
نگاه به مربی
و بندگی هات بوده که تو را متفاوت کرده.
یعنی میشه ما هم وقتی مشکلی برامون پیش اومد ، رو به مربی و رب العالمین خودمون بکنیم و بگوییم خدایا کجا در بندگی کوتاهی کردیم که اینطوری می خواهی متوجهمون کنی.
و اگر زندگی بر وفق مراد شد، خدا را شکر کنیم.
جواد عزیزم، میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
یا لطیف
همه روزا برامون مثل هم نیستند.
یه روز سالگرد ازدواج هست و مهم
یه روز روز تولد همسرمان و فرزندمون هست.
یه روز هم روز والنتاین هست.
هر کس یه روز براش از روزا دیگه با ارزشتر هست.
اما این روزها را من و تو بهشون اعتبار می دهیم. در دل خودشون هیچ فرقی با روزای دیگه نداره.
هر کس به یه روز اعتبار می ده.
من به امروز شما به فردا و دیگری به پس فردا
اما بعضی روزها هست که اعتبارشون ذاتی هست و اعتباری نیست.
و خالق روز می داند که آنروز کدامست؟
جواد من دنبال چنین روزهایی بود.
روزهایی که آنقدر میمنت و برکت دارد که آدم ممکن است یکسال منتظر بماند تا بیاید
عرفه از اون روزهاست.
روزی که خدا خودش فضیلت بخشیده و ما را دعوت کرده که بخوانیمش و نجوایش کنیم و دلدادگی کنیم.
عشقبازی با خدا
ما چه میدانیم که روزها چیستند و در دل خود چی دارند؟
خدایا سپاس تو را که ما را از جهل در آوردی و ارزشهای مجعول روزانه ما را با ارزشهای واقعی روزها کامل کردی
خدایا تو را شاکریم که به ما یاد دادی که چگونه با تو صحبت کنیم و چگونه ادب بگذاریم و چگونه مناجات کنیم و چه بخواهیم؟
اگر یادمان نمی دادی که از تو چه بخواهیم ، آنگاه چه کودکانه از تو طلب می کردیم
و عرفه می آید.
روزی متفاوت در ذات خود
و با دعاهایی عمیق
جواد ای وقت شناس، ای مناجات کننده بی ریا، باز هم کمکمان کن تا با امامانمان هم صدا شویم و یاد بگیریم که چگونه باید با خدایمان گپ بزنیم.
دلم برای مناجاتهایت تنگ شده است.
مناجاتهای عرفانی و روحانی که از زبان امامان داشتی
نقل قول:
نوشته اصلی توسط baby
خدايا!
به كه واگذارم مي كني؟
به سوي كه مي فرستي ام؟
به سوي آشنايان و نزديكان؟تا از من ببرند و روي برگردانند.
يا به سوي غريبان و غريبه گان تا گره در ابرو بيافكنند و مرا از خويش برانند؟
يا به سوي آنان كه ضعف مرا مي خواهند و خواري ام را طلب مي كنند؟
من به سوي ديگران دست دراز كنم؟در حالي كه خداي من تويي و تويي كارساز و زمامدار من.
اي توشه و توان سختي هايم!
اي همدم تنهايي هايم!
اي فرياد رس غم وغصه هايم!
اي ولي نعمت هايم!
اي پشت و پناهم در هجوم بي رحم مشكلات!
اي مونس و مامن و ياورم در كنج عزلت و تنهايي و بي كسي!
اي تنها اميد و پناهگاهم در محاصره ي اندوه و غربت و خستگي!
اي كسي كه هر چه دارم از توست و از كرامت بي انتهاي تو!
تو پناهگاه مني!
تو كهف مني!
تو مامن مني!
اي آنكه :
با خوبي و احسانش خود را به من نشان داد.
و من با بدي ها و عصيانم در مقابلش ظاهر شدم.
اي آنكه:
در بيماري خواندمش و شفايم داد.
در جهل خواندمش و شناختم عنايت كرد.
در تنهايي صدايش كردم و جمعيتم بخشيد.
در غربت طلبيدمش و به وطن بازم گرداند.
در فقر خواستمش و غنايم بخشيد.
من آنم كه بدي كردم ، من آنم كه گناه كردم.
من آنم كه به بدي همت گماشتم.
من آنم كه در جهالت غوطه ور شدم.
من آنم كه غفلت كردم.
من آنم كه پيمان بستم و شكستم.
من آنم كه بد عهدي كردم…..
و ……. اكنون باز گشته ام.
باز آمده ام با كوله باري از گناه و اقرار به گناه.
پس تو در گذر اي خداي من!
ببخش اي آنكه گناه بندگان به او زيان نمي رساند.
اي آنكه از طاعت خلايق بي نياز است و با ياري و پشتيباني و رحمتش مردمان را به انجام كارها ي خوب توفيق مي دهد.
معبود من!
اينك من پيش روي توام و در ميان دست هاي تو.
آقاي من!
بال گسترده و پر شكسته و خوار و دلتنگ و حقير.
نه عذري دارم كه بياورم نه تواني كه ياري بطلبم.
نه ريسماني كه بدان بياويزم.
و نه دليل و برهاني كه بدان متوسل شوم.
چه مي توانم بكنم؟ وقتي كه اين كوله بار زشتي و گناه با من است ؟!
انكار؟!
چگونه و از كجا ممكن است و چه نفعي دارد وقتي كه همه ي اعضا و جوارحم به آنچه كرده ام گواهي مي دهند؟
خداي من!
خواندمت پاسخم گفتي.
از تو خواستم عطايم كردي.
به سوي تو آمدم آغوش رحمت گشودي.
به تو تكيه كردم نجاتم دادي.
به تو پناه آوردم كفايتم كردي.
خدايا!
از خيمه گاه رحمتت بيرونمان مكن.
از آستان مهرت نوميدمان مساز.
آرزوها و انتظارهايمان را به حرمان مكشان.
از درگاه خويشت ما را مران.
اي خداي مهربان!
بر من روزي حلالت را وسعت ببخش.
و جسم و دينم را سلامت بدار.
و خوف و وحشتم را به آرامش و امنيت مبدل كن.
و از آتش جهنم رهايم ساز.
خداي من!
اگر آنچه از تو خواسته ام عنايتم فرمايي , محروميت از غير از آن زيان ندارد.
و اگر عطا نكني هر چه عطا جز آن منفعت ندارد.
يا رب! يا رب! يا رب!
خداي من!
اين منم و پستي و فرو مايگي ام.
و اين تويي با بزرگي و كرامتت.
از من اين مي سزد و از تو آن ....
" چگونه ممكن است به ورطه ي نوميدي بيافتم در حالي كه تو مهربان و صميمي جوياي حال مني."
خداي من!
تو چقدر با من مهرباني با اين جهالت عظيمي كه من بدان مبتلايم!
تو چقدر درگذرنده و بخشنده اي با اين همه كار بد كه من مي كنم و اين همه زشتي كردار كه من دارم.
خداي من!
تو چقدر به من نزديكي با اين همه فاصله اي كه من از تو گرفته ام.
تو كه اينقدر دلسوز مني! .....
خدايا تو كي نبودي كه بودنت دليل بخواهد؟
تو كي غايب بوده اي كه حضورت نشانه بخواهد؟
تو كي پنهان بوده اي كه ظهورت محتاج آيه باشد؟
كور باد چشمي كه تو را ناظر خويش نبيند.
كور باد نگاهي كه ديده باني نگاه تو را درنيابد.
بسته باد پنجره اي كه رو به آفتاب ظهور تو گشوده نشود.
و زيانكار باد سوداي بنده اي كه از عشق تو نصيب ندارد.
خداي من!
مرا از سيطره ي ذلت بار نفس نجات ده و پيش ازآنكه خاك گور بر اندامم بنشيند از شك وشرك رهايي ام بخش.
خداي من!
چگونه نا اميد باشم در حالي كه تو اميد مني!
چگونه سستي بگيرم ,چگونه خواري پذيرم كه تو تكيه گاه مني!
اي آنكه با كمال زيبايي و نورانيت خويش چنان تجلي كرده اي كه عظمتت بر تمامي ما سايه افكنده.
يا رب! يا رب! يا رب!
برگرفته از دعای عرفه مولایمان امام حسین (ع)
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
یا رحیم
عوض کردن پوشک بچه هر 3 ساعت یکبار
سر زدن به مامان اینا هر دو هفته یکبار
کلاس زبان و موسیقی بطور روزانه
پرداخت قبوض و اقساط
دیدن سریال تلویزیون هرشب
رفتن به کوه یا پارک روزهای جمعه
اصلاح نحوه حرف زدن با همسرم
برنامه ریزی جایزه و تنبیه برای بچه ام
گپ و چت و ایمیل و مطلب توی نت به اندازه ارضاء کنندگی
بررسی کارهایی که برام سود داره و انجامش
بررسی کارهایی که برام ضرر داره و عدم انجامش
خدا هم همیشه، ولی حرفاش مثل سفارش به همسایه ، سفارش به صله رحم، سفارش به امر به معروف و نهی از منکر و حق الناس هم بی خیال
چقدر خوبه که برنامه قشنگی داریم. برنامه چیز خوبیه، بی برنامگی هم یعنی بی هدفی. اما همه این برنامه رو که انجام می دهیم اوقاتمون رو هم می گذرونیم به مانند مسافری که خوب رانندگی می کند و خوب میرود. اما نمی دونیم کجا می رویم.
ما می خواهیم خودمون باشیم. ا صل خودمون هستیم. خودمون محوریم و می خواهیم به طرف خودمون بیاییم. و صبح و شب هر چه می کشیم از این حرکت به خویشتن هست. در خود مانده و متعفن شده ایم.
ما به جای فهممون از خویشتن و آگاهی از خود، اشتباها هدف را خودمون گرفته ایم.
لازمه برای حرکت، خودآگاهی داشته باشیم. نه در خودمانی. در خودماندن یعنی گندیدن.
بی نهایت بودن ما، در گروه فهم خودمان هست. و چون هدفمان بی نهایت هست پس ما گسترده و عمیقیم. اما اگر خودمان را در گرو اسکناس و مدرک، موقعیت اجتماعی و سود و زیانهای ذهن ساخته و یک مشت حرفهای فلسفی بی عمل داشته باشیم . اندازه امان به اندازه جیبمان یا مدرکمان یا حرفهای تو خالیمان هست. آنوقت بی نهایت که هیچ در حد صفر هم نیستیم.
گاهی خودمان را هم نمی توانیم اداره کنیم. نمی توانیم ثبات داشته باشیم چطوری می خواهیم بی نهایت خودمان را بفهمیم.
فدای جواد و جوادهای وجودمون و فهم های معنی زندگی
جواد این درسهایت را کم درک می کنم. ولی آنقدر می گویم و می نویسم تا بفهمم تا عمل کنم.
وقتی که صدتا هزارتا کتاب می خونیم
وقتی صد جا مشورت می رویم.
وقتی صدتا کار می کنیم
وقتی صد جور فکر می کنیم.
وقتی صد جور برنامه می ریزیم.
وقتی صد حالت را می گذرونیم
وقتی صد بلا سرمون می آید.
وقتی صد نوع آدم را پیروی می کنیم
اما باز هم نه اضطرابمون تسکین می یابد
نه غممون کنترل میشه
نه حیرتمون کاهش می یابه
نه استیصالمون رفع می شه
نه کارمون پیش می ره
همه یعنی اینکه جوادمون غایب هست.
یعنی اینکه اصل زندگی در ما غایب هست.
یعنی جسد برنامه و حرکت هست. اما روح انگیزه دهنده نیست.
انگیزه های ما روزانه شده اند. ازدواج ،گرفتن مدرک، به دست آوردن پول و بچه دار شدن و رفع مشکلات زندگی همه و همه تاریخ انقضاء محدودی دارد. و مرتب عطش ما می ماند. و تحرک ما برای سیراب شدن نتیجه ای ندارد یا نتیجه اش روزانه و زودگذر هست.
چون این جسدها روح ندارند. زود بو می گیرند. و هر روز باید جسدی جدید را در آغوش بگیریم.
جواد عزیزم هست، میدونید چرا دلم اینقدرهمیشه دلتنگش هست. به خاطر عملش، فکرش، حرکتش و فلسفه اش ، کارش دمیدن روح زندگی به جسم این برنامه ها بود.
دیگر عوض کردن پوشک همان 3 ساعت یکبار بود. اما نه فقط برای نسوختن پای بچه ، بلکه به خاطر حقی که خداوند نسبت به فرزند بر گردنش نهاده هست.
دیگر سر زدن به مامان اینا هر دو هفته یکبار یا هر چند وقت یکبار بود نه برای دل خودم یا دل مامان بلکه بالاتر برای اینکه در زندگی ام این یک معنی بود. لذا برایم توقعی نسبت به مادر نمی آمد.
دیگر کلاس زبان و موسیقی بطور روزانه ، فقط برای لذت بردن از زندگی نبود برای به رشد در آوردن استعدادهایی بود که خدا امانت به من داده بود.
دیگر پرداخت قبوض و اقساط ، وظیفه تحمیلی نبود. رفع حقوق و انجام وظایفم بود
دیگر دیدن سریال تلویزیون هرشب واجب نبود، بلکه در راستای بهره برداری بود
دیگر رفتن به کوه یا پارک روزهای جمعه ، ذوق های خدادای بود نه تنها لذتهایم، برای همین بود که در چنین اوقاتی
شاکر خدا بودم با عدم معصیتش، نه رها شدگی از عبودیتش و انجام معصیتش.
دیگر اصلاح نحوه حرف زدن با همسرم، لبیک به خواسته های خداوندم و تکمین از معشوق واقعی ام بود نه فقط انتظار محبت متقابل از همسرم
دیگر برنامه ریزی جایزه و تنبیه برای بچه ام، برای فقط عوض کردن بچه ام نبود بلکه انجام حقوقی بود که پروردگارم نسبت به فرزندم بر من واجب کرده بود. نه خواسته دلم که بچه ام همان شود که می خواهم
و دیگر گپ و چت و ایمیل و مطلب توی نت جایگزین صله رحم نمی شد. بلکه در راستای انجام وظایف و کسب آگاهی ام انجام میشد نه اعتیاد مسکن وار
و دیگر اینکه بررسی کارهایی که برام سود داره و انجامش یا بررسی کارهایی که برام ضرر داره و عدم انجامش ، نیز قبله اش عوض می شد و کارهایی را انجام می دادم که خداوندم ازم خواسته است حتی اگر به اشتباه تصور کردم نفع آنی برایم ندارد.
آری دیگر خدایی مجسمه وار در ذهنم نبود. خدایی بود که مبدا حرکتم هست. به من می گوید چه کار کنم و چه کار نکنم. و این امر و نهی او دقیقا معنی زندگیم می شد. آرامش و رشدم می شد. خدای من خدای خالق و حاکم و امر کننده بود. نه خدایی که در بعضی عرفانهای کاذی توسط خود فرد ساخته می شود و خوشگل می شینه اون بالا و کلی حرفهای قشنگ قشنگ باش می زنیم. اما هر کاری کنیم او ما را مانع نیست. و ما را به هیچ کاری ،دستور نمی دهد. این خدا فاقد توانایی لازم برای خدا ماندن هست.
جواد را دیده ام. می دانم که شدنی هست.
جواد چون ذره ای از براده آهن بود که مغناطیس الهی او را همراستای خودش کرده بود.و این معنا تفرق او را از بین برده بود، و او هم جهت خواست او بود.
لذا هر اتفاقی که پیامد کارش می افتد اتفاقی بود که او خواسته بود.
او برنامه ها را برای لذت خود تنظیم نمی کرد. بلکه بر اساس حقوقی که خدا برگردنش قرار داده بود انجام می داد.
به نتیجه او هم دلشاد بود چون کارش مرضی پروردگار و رب جهانیان بود.
جواد عزیزم، خوب میدونی چقدر دلم برات تنگ شده!
فدات شم برای همین آرامش منتشر شونده و خواستنی ات بود!
جوادم، از خدا بخواه که جوادهایمان را بیدار کنه! به خدا مُردیم از این همه حساب و کتابهای خود محورانه که هر روزمان را درگیر کرده است و آرامشمان را برده است.
-
RE: جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
حالا چرا جواد؟ اونم برای موجود به این شیکی؟ یعنی من و شما (بر اساس گفته های خودتون) خیییییییلی که کلاسمون تو آدمیت بره بالا تازه اول جواد شدنمونه؟
وانگهی خودمونیم ها! اوایل اوایل کار، جواد یه جوری پردازش شده بود که انگار در زمره شهدا و اینا است. یه کم که گذشت، قصه بنا به نظر کارگردان و نویسنده و نیز خواست مخاطب، تغییر کرد و جواد شد نهایت کمال من و تو. البته من این قصه دنباله دار و متحول شونده بر اساس رشد مخاطب رو دوست دارم:)
اقا خودت که خوب میدونی من یکی خراب این قصه هاتم. ولی چه کنیم دیگه این جواد ما یه خورده تفکر انتقادی اش غالبه. راستی صحبت تفکر انتقادی شد و دیدم اون بالا داستان عرفه و این حرفها بود، این جواد ما یاد یه چیزی افتاد که دلش ریش شد:
روز عرفه امسال، صبح داشتم به دقت به تلویزیون گوش میدادم که اعلام میکرد دعای روز عرفه کجاها و چه ساعاتی برگزار میشه. توی همین حیص و بیص یهو شنیدم که گفت: مراسم دعای روز عرفه در جوار کارگاه ساخت ضریح مسلم بن عقیل و...!!!
آه از نهادم بلند شد. فکر کردم کاش اینقدر توی بحثهای اعتقادی و دینی "جواد" نبودیم! بنظرت اینکارها مرضی رضای خداونده؟ این نفس ادمیزاد، چقدر میل داره به درست کردن گوساله سامری!
خدایا خدایا یک هدایتی نصیبمون کن از نوع "جوادش"؟!
برای رعایت وزن و قافیه از همون ترجیع بند معروف استفاده میکنیم:
جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگه؟ آره عزیز از خدا بخواه که از این "خز" بودن درمون بیاره و "جوادمون" کنه.
-
به پایان آمد این دفتر
حکایت همچنان باقیست.
جوادم مرا می خواند.
خوب گوش کنید! حتما شما را هم می خواند.
اگر ندایش مبهم هست، برگردید از اول بخوانیدش...
غریب است.
آشنایم شد.
می خوام که غریب باشم تا بمانم به پاش.
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی؟
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟
روزگاری من و او ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
عقل و دین باخته دیوانه رویی بودیم
بسته سلسله سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت
سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت
اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آنکس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پر گشت ز غوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سروسامان دارد
در همین راستا
http://www.hamdardi.net/thread766-11.html#post234400
-
سلام
پسرک پشت لبش تازه سبز شده بود. و اگر دقت می شد ، کمی موی نرم بر روی محاسنش روئیده بود.
وقتی اونو دیدم، نگاهِ توام با حیاء و فرو افتاده اش ، زمین زیر پای پدرش را طی می کرد.
کارت هدیه50 هزارتومانی را پیش پدر گذاشت و در مورد آن نظر پدرشو خواست.
خیلی ساده گفت : جایزه را به خاطر کسب رتبه استانی در مسابقه انشاء به او اهداء کرده اند.
نوجوان 15-16 ساله به نظر می رسید. ساکت ولی سخت کوش بود.
شبهای زیادی، هنگامی که همه می خوابیدند هنوز مشغول مطالعه بود و صبح وقتی بر می خواستند او زودتر بیدار شده بود و مطالعه می کرد.
اطرافیان می گفتند مهره مار دارد.
بزرگ و کوچک دوستش داشتند.
بچه ها به هر سنی همیشه در میهمانی ها سراغش رو می گرفتند.
با وجود افتادگی و سکوتش ، همیشه لبخند به لب و صمیمی به نظر می رسید.
با اینکه برنامه نوشته ای روی دیوار اتاقش نداشت، اما رفتار و کارهایش نظام و برنامه داشت.
کلاسهای زبانش را با پشت کار کامل کرده بود.
شرکتش در کلاسهای ورزش رزمی برای دیگران که افتادگی او را می دانستند تعجب بر انگیز بود.
به نماز جماعت و جمعه مقید بود. به مراسمات مذهبی علاقمند بود.
اما آنچه که بیشتر او را در خاطره ام ضبط و ثبت کرده بود. عمق اخلاقی او بود.
در کمک به پدرش در خرید مایحتاج منزل پیشقدم بود.
مادرش در انجام مسئولیت های خانه می توانست به راحتی به او تکیه کند و دلگرم باشد.
همراهی و کمک به خواهرانش در هر کجا که نیاز داشت.
دوست خوبی برای دوستانش
و به گفته مربیان و معلمان مدرسه جزء شاخص های مدرسه در درس و اخلاق و ادب بود.
نسبت به دیگران به صورت تعجب انگیز و تحسین بر انگیزی ، کم توقع یا شاید بی توقع بود.
عزت نفسش اجازه نمی داد که حتی مستقیم از والدین درخواستی داشته باشد.
نه در لباس ، نه در وسایل و امکانات و مسائل مالی هرگز خود را با کسی مقایسه نمی کرد.
راضی به وضع موجودش بود.
گاهی غمی در نگاهش بود که با همیشه لبخندی که به لب داشت ، کمتر برای دیگران رو می شد.
اهل بذله گویی بود.
اما بسیار دقت داشت که جکی برای اقوامی گفته نشود.
او می گفت خدا از ما خواسته است که : "قومی قوم دیگر را مسخره نکنند"
بسیار دقت داشت که زباله ای کسی در محیط عمومی نیندازد.
به حق الناس حساس بود.
چنانکه اگر کسی CD فیلمی را کپی می کرد، تذکر می داد و خود نیز آن CD را نمی دید.
حتی اگر کسی فیلمی از اینترنت دانلود می کرد، تا قانع نمیشد انتشار آن در اینترنت از طرف صاحب اثر هست، آن فیلم را نمی دید.
از 9 سالگی نمازش ترک نشده بود. و اعتقاد داشت وقتی هم خدایت را شناختی و هم توان عبادت داری، تکلیف شکرگذاری و انجام فرامین الهی را داری.
روزه اش را از سالها قبل از 15 سالگی می گرفت. و گرمای روزهای بلند تابستان ، بهانه ای برای خوردن روزه برایش نبود.
در حالیکه خیلی از همسن هایش ، در این سن با شروع غرایز جنسی به این در و آن در می زدند. گویا نماز و انجام تکالیف و سخت گیری هایی که نسبت به خود داشت ، موجب شده بود تا در این وادی نلغزد.
نگاهش از نامحرم دزدیده بود.
به مکانهایی که احتمال تحریک و آلودگی داشت یا گمان وسوسه انگیزی در آن بود، نمی رفت.
سخت مشتاق بودم انشاء اش را در مورد نماز بشنوم.
نه به خاطر اینکه انشاء او در استانش رتبه آورده بود، بلکه به خاطر اینکه شوق و ذوق او را برای نماز می دیدم.
هر کجا و هر وقت، در سفر یا در منزل یا درمیهمانی یا در بازی یا درتفریح ، به هر حالی بود هنگام نماز به وجد می آمد و حرکت می کرد.
می خواستم بدانم جوانکی با این سن ، چگونه به نماز نگاه می کند که وجودش مالامال عشق است و اشتیاق.
صدایش را کمی صاف کرد، یه نگاه قشنگی به صورت پدر انداخت و خیلی آرام و شمرده شمرده شروع به خواندن انشاء خود در مورد نماز کرد:
"
به نام خدا
با صوت دلنشین اذان موذن از ماذنه، سرمت ندای یار شدم.
ای فرشتگان طلب آب از حوض کوثر دارم که شراب اینجا گل آلود است و از آب گل آلود ماهی گرفتن سودی ندارد.
هرچند تطهیر من در گرو قطرات مطهر است بر چشمان، اما مجوز دیدار یار زلال آب است بر دستان.
با الله اکبر خود تکبیر را به جا آورده که کبر من نشانه ی غرور من و کبریایی معشوق سزاست و اینک سخن عاشقانه ی معشوق از زبان عاشق بازگو می شود: ایاک نعبد و ایاک نستعین.
از دیدگانم آبی سرازیر شده است ، این اشک شوق وصال یار است یا نشان از سوختن درونی؟
ذکر او جانم را جانی دوباره می بخشد و دیدار او جان از کفم می ستاند.
کمی دلبستگی هایم را کنار می گزارم و از بال آرزوهایم بر خاک فرود می آیم و در سجاده ی مهر او بر مهرم سجده می کنم و تسلیم درگه معبود می شوم.
غفلت و فراموشی و چشمان بسته و آتش خفته ی درونم باز با "خاک بر پیشانی" و "آب در چشم" شعله ور می شود.
هفتگانه ام را بر زمین می گذارم و در دام یار اسیر می شوم، تا اسیر خاک نباشم . پس مرا بنده ی خود می کند تا از دام خاک مرا برهاند.
کاسه ی گدایی و دستان خالی ام با بی نوایی به سوی بی نیازترین دراز می شود تا سلطان لطف و کرم مرا ملتفت الطاف خود کند.
با طلوع اذان به سوی او رفتم، اما با غروب سلام او را ترک نخواهم گفت بلکه طلوعی دوباره خواهم کرد؛ و چه زیباست بیداری و هوشیاری در بین الطلوعین.
بی ریا با خدا تا انتها می روم و هماره به شوق گونه ی او لبانم را بر هم می فشارم.
همین طور که ادامه می داد.
بدنم گرمتر شد.
قلبم به تپش افتاد.
یکبار دیگر به صورتش نگاه کردم.
اعتماد و اطمینان کلامش را ، در رخش دیدم.
و ناگهان تداعی هیجان انگیزی در من شکل گرت.
تداعی جواد...
و تصور کردم ، خدا به خاطر این همه اشتیاقم به جواد
روزی ام کرده است که با این جوانک دمخور شوم.
عطشم به افکار و رفتار جواد، مرا چون شاگرد پیری به بر معلمی جوان نشانده بود.
و با خود گفتم:
جواد عزیزم میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
خیلی ممنون که برای عطشم به فکر بودی.
جواد و جوادها همیشه نزدیکی های ما هستند.
خیلی نزدیک
کم هستند
اما هستند.
و همیشه خواهند بود.
-
سلام :72:
بسیار عالی.
با دقت نخوندم ...فعلا بی عینک یه مقدار به شیوه " حفیه بم " خوندمش . اون تیکه هاش که روانشناسی رو زیر سوال برده رو می پسندم.
ما جواد نداریم! جویای جوادیم . نگید تو خودمون هست!!! چون من چیزی نمی بینم!
" من می دونم...! باز هم من جوادمو پیدا نمیکنم "
مرسی. تموم شده؟ من دیر رسیدم؟ :302:
:302:
-
جواد عزیزم ! باز من و دلتنگی آموزه هایت
چه ساکت باشی چه حرف بزنی
چه غایب باشی و چه حاضر باشی
چه محزون باشی و چه شاد باشی
اما راه و روشت پرنور و شفاف هست.
31 شهریور شد و در این هفته ، دفاع مقدس را گرامی می داریم، جنگی که همه تصور کردند که 8 سال طول کشید و تمام شد و تو می گفتی جنگ نه زمان شروع دارد و نه زمان خاتمه، بلکه همیشه هست و از شکلی به شکل دیگر تغییر می یابد.
یادت هستی می گفتی خون دادن و جون دادن و مقاومت در برابردشمن پیش رو خیلی ساده تر از دشمنی هست که نشناسی و درونت رخنه کرده باشه.
جواد خوب من
چه قشنگ می گفتی. دشمن با هواپیماهاش و خمپاره هایش و موشکهایش و مین هایش و تانگهایش و مواد شیمایی اش همه را عقب راندیدم. سرجایش نشاندیم. اما امروز هنوز هم هست و ما می جنگد.
جنگ فرهنگی شده است. جنگ اعتقادی شده است. سامانه موشک کروز به تبلیت و گوشی هوشمند و بازی های آنلاین تبدیل شده است.
هدف گیری هدفمند با گوشی های جور واجور هوشمند انجام می شود.
عشوه گری زنان را از رختخوابهای شوهرانشان به گروههای شبکه اجتماعی کشانده اند.
و کلام محبت آمیز شوهران به همسرانشان در شبکه های اجتماعی خرج دیگران می گردد!!!!
وقت تحصیل و وقت ورزش و وقت فعالیت را با گعده گیری های مجازی تخریب کرده اند.
حیا، عفت، حریم، امید، و تفکر را با بمباران حرفهای خیلی قشنگ اما بی پشتوانه و لذت طلبانه منفجر می کنند.
دشمن ، خاکریزش در اتاق خواب دخترم و پسرم و خانواده هایمان هست. حتی بیشتر، خاکریز او پیش روی ما در هر کجا هست.
عزیزانمان را بی صدا می کشد. وقتش را ، انگیزه اش را، اعتقادش را، اخلاقش را و خانواده اش را پریشان و پراکنده می کند.
امروز دست دشمن با ابزار جنگی اش ، در دست نفس لذت طلب درون هست. اتحاد شوم دشمن بیرونی با ابزاری چون گوساله سامری اش ، با دشمن درون و زینت و فریب لذتهای دنیوی، موجب شده است که بزرگان ما هم چون کودکان مسحور این امکانات شده است.
خیانت به همسران از پله ای ظریف شروع می شود. از تبریک به جنس مخالف به مناسبتی تا یک شب به خیر ساده، و بعد اضافه کردن جون وعزیزم به اسم نامحرم، بعد فرستادن یک قصار قشنگ و عشقولانه، و یک تصویر و یک کلیپ محبت آمیز . ناگهان جکهایی که پاستوریزه نیست. و شروع می شود و گاهی در کافی شاپی میهمانی هست. یا در مسافرتی کاری همراه، و کوس رسوایی وقتی می خورد که تشت از بام بر زمین می افتد و ارتباط به جای غیر قابل برگشتی می رسد.
شبکه اجتماعی گویا ارتباط خانواده را گرمتر نکرده است که سردتر کرده است. و ارتباط تنوع آمیز با دیگران آنهم در حد مبالغه های کلامی و سخن های قشنگ و تزیینی گسترش داده است.
جواد چگونه در این جنگ همه گیر و نرم باید مقاومت کرد؟!
همراه کجاست.
همدم کجاست.
کیست که زخم ترکش دشمن را در گوشت و استخوان خود حس کند؟!!!
کیست که بداند این زخم را از کجا خورده است و چگونه باید درمان کند یا از خوردن زخم مجدد پیشگیری کند؟
کیست که از یک سوراخ دوبار گزیده نشود؟
جواد کمکمان کن. که اتحاد شیطان درون را با این دشمن بیرون به هم بزنیم!!
یادمان بده چگونه در برابر وسوسه خواستن های نفسمان بایستیم!!!
یادمان بده که شگرد و شیوه دشمن را که چنین نفوذی در زندگیمان کرده است بفهمیم!!!
یادمان بده آن وقتی که باید به همسرمان تعلق گیرد را با شبکه های اجتماعی باطل نکنیم!!
یادمان بده که عشوه و محبت به همسر و فرزندانمان را خرج هوسهای خود در رابطه با نامحرم و در این شبکه ها خرج نکنیم و تخم بدبینی نکاریم !
یادمان بده که وقت تربیت کودکمان، وقت کارمان، وقت سرزدن به والدینمان، وقت همسرداریمان را با شبکه های اجتماعی تخریب نکنیم.
جنگ همچنان باقیست
و امروز 31 شهریور هست.
امروز بهانه ای برای دیدن واقعی جنگ همیشگی، نه فریبی به گمان اینکه جنگ تمام شده است .
راستی عزیزان
شما زخم فرهنگی و نرم دشمن را روی خودتون، همسرتون، والدینتون، خواهر و برادرتون ، دوستانتان و همکاران خود دیده اید. شما چه تدابیری برای مقاومت و مقابله و دفاع مقدس در این حیطه اندیشیده اید؟!
-
به نام خدا
سلام
در این پست آخری درد این روزهای ما رو خیلی قشنگ و ساده بیان کردید ..... ممنون.
و ....
مرور کلام نورانی معمار انقلاب ، راهنمای خوب این روزهای ماست :
امروز جنگ حق و باطل، جنگ فقر و غنا، جنگ استضعاف و استکبار، و جنگ پابرهنهها و مرفهین بیدرد شروع شده است.
و من دست و بازوی همه عزیزانی که در سراسر جهان کولهبار مبارزه را بر دوش گرفتهاند و عزم جهاد در راه خدا و اعتلای عزت مسلمین را نمودهاند میبوسم؛ و سلام و درودهای خالصانه خود را به همه غنچههای آزادی و کمال نثار میکنم.
...
جنگ ما جنگ حق و باطل بود و تمام شدنی نیست، جنگ ما جنگ فقر و غنا بود، جنگ ما جنگ ایمان و رذالت بود و این جنگ از آدم تا ختم زندگی وجود دارد.
...
راستی مگر فراموش کردهایم که ما برای ادای تکلیف جنگیدهایم و نتیجه فرع آن بوده است. ملت ما تا آن روز که احساس کرد که توان و تکلیف جنگ دارد به وظیفه خود عمل نمود. و خوشا به حال آنان که تا لحظه آخر هم تردید ننمودند
...
تأخیر در رسیدن به همه اهداف دلیل نمیشود که ما از اصول خود عدول کنیم. همه ما مأمور به ادای تکلیف و وظیفهایم نه مأمور به نتیجه.
.
.
.
.
.
ای عزیز .... من و تو کجای این معرکه هستیم؟
.
در پناه حق.
-
جواد چند وقتی بود که حرفی نزده بودی!
دیدی که خیلی ها برایشان سئوال هست که چرا خدا دستمان را نمی گیرد.
اجازه بده نظرت را در این مورد مطرح کنم.
شاید اینطوری دلتنگی خودم هم از دیر دیدنت کمی آروم شود.
جواد می گوید
همه ما وجودمون رو از خدا می دانیم.
خالق خود و مربی خود و خدای خود را دوست داریم.
او را قادر وغنی می دانیم.
مهربان و عادل می دانیم.
به او عشق می ورزیم.
و دوست داریم خدا همیشه با ما باشد و در کنارمان باشد و همه مسائل ما را حل کند.
حالا ما نسبتمان با خدا چیست؟
آیا ما بنده هستیم که خدا مولایمان باشد.؟
آیا ما دستمان را در دست خدا می گذاریم تا او هم دستمان بگیرد و هادی ما باشد؟
واقعیت این است که ما هیچ چیز از خودمان نداریم که پیش خدا ببریم و عرضه کنیم.
ما فقیر مطلق هستیم.
همانطور که بچه ها روز پدر مستاصل هستند که چه چیزی به پدرشان بدهند که از خودشان باشد؟
ما هم در پیشگاه خداوند از خودمالک هیچ چیز نیستیم؟
خب تکلیف چیست؟
چگونه بنده بودن، مطیع بودن و سر به راه بودنمان را به خدای خدا عرضه کنیم؟
چگونه به خدابگوییم که دستمان در دست توست ، و ما را به راه درست هدایت کن؟
اختیار، تکلیف و مسئولیت
انسان از سایر موجودات به خاطر اختیار و مسئولیت و تکلیفی که پیدا می کند متمایز می شود.
خداوند با دادن اختیار به انسان، این قدرت را به او داده است که تولیداتی داشته باشد، خلق بکند و بتواند تحفه تهیه کند و به پیش خداوند بیاید.
تا اینگونه بنده بودن خود را ثابت کند.
خداوند متقبل شده است که وقتی انسان اختیارش را در راستای رضایت او به کار می گیرد، خداوند هم همه کائنات و هستی را در راستای رضایت او قرار دهد.
نتیجه: اگر جایی بین خواست نفس خودمان و خواست خدایمان تفاوت باشد کدام را انتخاب می کنیم؟
اگر خواست خدا را انتخاب کردی، پس دستت در دست خدا باقی می ماند و بقیه راه را خدا تو را می برد.
لیکن اگر خواست نفس خود را انتخاب کردی و پشت به خواست خدا کردی، پس دستت را از دست خدا بیرون کشیده ای و می روی آنجا که نفس سرکش و شیطان تو را می برد. واینجاست که جهنم را تجربه می کنی قبل از آنکه فوت کرده باشی.
حالا با سئوالاتی مصداقهایی را مشخص می کنیم که آیا خواست نفس را انتخاب می کنیم یا خدای خود را ؟
آنچه خدا دوست دارد:
مدارا و نرمخویی با یکدیگر
گذشت و سریع الرضا بودن و بخشیدن یکدیگر
ظن خوب بردن به یکدیگر
کینه و نفرت را در دل مستقر نکنیم.
پشت سر هم عیوب یکدیگر را آشکار نکنیم.
پشت سر یکدیگر به دروغ عیبی به کسی نسبت ندهیم.
حرفهایی که در مورد کسی شنیده ایم سخن چینی نکرده و منتقل نکنیم.
راز دار باشیم
زشتی ها و فواحش را آشکار نکنیم.
کسی را استهزاء نکنیم.
قهر نکنیم.
خشم خود را کنترل کنیم.
دروغ نگوییم.
با محبت و گرمی با یکدیگر برخورد کنیم.
سخاوتمند و اهل بخشیدن باشیم.
حرف زشت و دشنام و توهین به یکدیگر نزنیم
صبـور باشیم.
پرخوری و پرخوابی و پر شهوتی نکنیم و میانه رو باشیم.
اهل تجمل و تبذیر و اسراف نباشیم.
اهل انفاق و دادن هدیه باشیم.
با همسر و فرزندان و والدین و اقوام و همسایگان با نرمش و مدارا و خوب برخورد کنیم.
نماز می خوانیم و شکرگزار هستیم.
حق مردم را ضایع نمی کنیم.
امانت دار هستیم.
امر به معروف و نهی از منکر داشته باشیم.
نسبت به انجام واجبات و ترک محرمات اهتمام می ورزیم.
و ......
....
خب اینها که خدا دوست دارد، اگر ما با اختیار انتخاب کنیم و عمل کنیم. پس می توانیم همین ها را به عنوان تحفه و پیشکش نزد خدا ببریم وحسن نیت خود را به خدا اثبات کنیم.
اگر از خدا کمک می خواهیم با این نمونه موارد به او نشان می دهیم که یاغی نیستیم و دستمان در دست اوست.
به او می گوییم که پیرو نفس خود نیستیم و طغیان گر نیستیم و طلب کار نیستیم.
حالا
دعا کنیم.
توکل کنیم.
کمک بخواهیم
اعتماد کنیم
آرامش داشته باشیم
زندگی کنیم
و در دنیا و آخرت با رضایت و لذت و آرامش پیش برویم.
پس همه اینها در گرو اختیار و انتخاب ماست. که با آن خواسته های خدایمان را بر خواسته های نفسمان در اولویت قرار دهیم.
و با انجام توصیه های الهی و معنوی ، خود را در مسیر مستقیمی قرار دهیم که خداوند ما را هادی هست نه نفس وخواسته های متکثر و متعارض خودمون.
-
2 فایل پیوست
بعونک یا لطیف
سلام
سلام آقا جواد آقای غریب آشنا
در این لحظات که جوشش سخن دل در گرفته و حرفهایی آمده از نوعی که می شود با چون شمایی گفت و از شما پرسید که چه احوالیست که چنین می کند، می خواهم لحظاتی با شما بگویم :
بامداد چهارشنبه 5 مهر 96 و 6 محرم الحرام 1439
ساعاتی دیگر تشیع پیکر پاک شهید حججی است .......
از میان همه شهدایی که فدایی امنیت حریمی امن شده اند برای همه ما .... براستی چگونه است که حججی چنین حجت می شود !!!!!
خود مثنوی هفتاد من است اگر تورق کنیم .... خود را بنگریم در آیینه چنین مردان مردی آنهم جوان ، آن هم در این روزگاران ، با همه تعلقاتی که رزق حلال اوست .... از همسر و فرزند و پدر و مادر گرفته تا هرچه دیگر .....
چگونه است که اینگونه می شود که انگشت نما می شود و موج آفرینی افتخار آمیز !!!!
کمی به دغدغه های روزان و شبان خود بنگریم .... حرفها و زندگی او را هم ببینیم ...... از جنس خودمان است .... از کره دیگری نیامده .... ملک نیست .... آشناست ...... برای آنکه ما هم بفهمیم ..... مال همین روزگاران احاطه شبکه های اجتماعی و کانالهای همه جوره و متعدد ماهواره ای و هزاران سایت پورن است ...... و او هم جوانی در اوج جوانی ..... با همه خواهشهای طبیعی نفسانی ..... اما چگونه است که اینگونه قیمتی می شود؟
چگونه است که چنین ولوله به پا می کند با رفتنش از این سرای و و و .....
به نظرم باید گفت چگونگی زیستنمان است که چگونه مردنمان را رقم می زند ......
وقتی نمی شناسیمشان ، اینگونه سالم و شاداب زیستن را باورمان نمی شود آن هم در این دوران که جای اخلاق با بی اخلاقی عوض شده .... توهم همه چیز دانیمان فراگیر شده و مست غرور کاذبیم و تشر منیت با غرغر و تندی بر هر که راه کام لذتهایمان را کمی تنگ کرده باشد می زنیم چون می خوانیم و می شنویم ..... حق ما فلان است و بهمان است و باید این باشد و نباید آن باشد و ......
و خدا آشکارشان می کند به اینگونه تا شاهدی باشند بر اینکه می شود در همین وانفسا .... با معنا زیست ... شاد و سرخوش و پر از عشق ......عشقی از آن نوع که :
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
آقا جواد ای شهید یزرگوار!
شاید بدانی چقدر درگیریم ما !! درگیر خودیت بی معنیمان .... و چقدر رهابودید شما با از خود بی خود شدنهایتان ..... بابه آتش کشیدن دعوی بی معنی و درد بی دردی ....
نی به آتش گفت:کاین آشوب چیست؟
مر تورا زین سوختن مطلوب چیست ؟
گفت آتش بی سبب نفروختم
دعوی بی معنی ات را سوختم
زانکه می گفتی نی ام با صد نمود
همچنان در بند خود بودی که بود
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است
و حتی حجب النور را نیز برگرفته و وارستید .....
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
چه خوش آنکه در این ره بی حجاب رود
وه که چه حجابیست در مقابل دیده بصیرت ، این من و این خودیت و این دردهای بیخودی که اصل بی دردیست .....
و اهل بصیرت چه حالی دارند با این بیخود شدن..... بصیرانی چون شما ، چون حسین پورها ، چون حججی .....راستی حال دلتان چنین زمزمه ای نیست ! :
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
|
|
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند |
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند |
|
باده از جام تجلی صفاتم دادند |
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی |
|
آن شب قدر که این تازه براتم دادند |
بعد از این روی من و آینه وصف جمال |
|
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند |
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب |
|
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند |
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد |
|
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند |
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد |
|
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند |
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود |
|
که ز بند غم ایام نجاتم دادند |
حججی گوئیا از اهالی السایقون السابقون اولئک المقربون بود ..... راستی خودش هم گفت خیال می کنم زرنگم .... اما خیال نبود ... واقعاً زرنگ بود .......
سیری بر سیره عملی او در زندگی درسها به ما می دهد خواندنی و به کار بستنی .....
نمی دانم درست فهمیده ام یا نه اما من فکر می کنم او مصداق موتوا قبل ان تموتوا ......
بود و این خاصیت عشق ناب است :
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید
که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا
بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید
بمیرید بمیرید و زین ابر برآیید
چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید
خموشید خموشید خموشی دم مرگست
هم از زندگیست اینک ز خاموش نفیرید
و راز شهیر شدن حججی در شهادتش همین مصرع است که :
بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید
و به پسرش هم همین را وصیت می کند که کاری کند تا خدا عاشقش شود که خوب می خرد
و این یعنی :
«مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، و مَن وَجَدنی عَرَفَنی، و مَن عَرَفَنی احَبّنی و مَن احَبّنی عَشَقَنی، و مَن عَشَقَنی عَشَقْتُهُ، و مَن عَشَقْتُهُ قَتَلْتُهُ، و من قَتَلْتُهُ فَعَلَی دِیتُهُ، و مَن علی دیتُه فانا دِیتُه»؛
آنکس که مرا طلب کند، مرا مییابد و آنکس که مرا یافت، مرا میشناسد و آنکس که مرا شناخت، مرا دوست میدارد و آنکس که مرا دوست داشت، عاشق من می شود و آنکس که عاشق من شود ، من نیز عاشق او می شوم و آنکس که من عاشقش شوم، او را میکشم و آنکس را که من بکشم، خونبهای او بر من واجب است و آنکس که خونبهایش بر من واجب شد، پس خود من خونبهای او میباشم.
و راز سکوتش وقت اسارت و آن نگاه نافذ و پرمعنا :
خموشید خموشید خموشی دم مرگست
هم از زندگیست اینک ز خاموش نفیرید
نمی دانم درست است یا نه ، از شما می پرسم ، درست است که فکر می کنم ، این به خلوص ممکن آید؟ ..... و خلوص حصن امن از دستبرد شیطان و وساوسش است ؟ .... که خود لعینش ، آن روز که رانده شد از درگاه حق متعال .... وقتی مهلت حیاتی طولانی از رب العالمین گرفت ، گفت :
همه را گمراه خواهم کرد الا مخلصین ......
و این نه یعنی مخلصین را دوست دارد که او به نص قرآن کریم عدو مبین بنی آدم است .... و نه از آنکه از آنها می ترسد .... بلکه از آنست که دستش به آنها نمی رسد .....
آیه 64 سوره اسراء :
" وَاستَفزِزْ مَن ِ استطَعْتَ مِنهُمْ بصَوتِكَ وَ اَجلِبْ عَلَيهِم بخَيلِكَ وَ رَجلِكَ وَ شَارِكهُمْ فِي الأَمْوَال ِ وَالأَولاد ِ وَ عِدهُمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيطَانُ إِلا غُرُورًا "
" ( ای شیطان ! ) هرکس از مردم را که توانستی با آواز خود برانگیزان و به لغزش بیفکن و نیروهای سواره و پیاده ات را بر آنها گسیل دار و در اموال و فرزندان با آنها شریک شو و به آنان وعده بده ، و ( ای بندگان بدانید که ) وعده شیطان ، جز فریب چیزی نخواهد بود. "
آیه 65 سوره اسراء :
" إِنَّ عِبادي لَيسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلطَانٌ وَكَفَى بِرَبِّكَ وَكيلا "
" همانا تو را به بندگان ( خاص و خالص ) من تسلطی نیست و حمایت و محافظت پروردگارت ( برای آنان ) کافی است. "
روزنه ورود شیطان به درون و سلطه او بر ما آیا منیت و خودخواهی های ما نیست ؟ و از خودی بیخود شدنهای ما خالص شدن برای او نیست ؟ .........
مولوی می گوید :
عاشقی دانی چه باشدجان و تن بگداختن
غیر مهر دوست را از دل برون انداختن
از خودی یبزار گشتن دوست را جستن بجان
ترک درمان کردن و با درد عشقش ساختن
خانه حق است دل جز دل نباشد جای حق
پس بباید خانه را از غیر حق پرداختن
مرگ را بر زندگى بگزيدن و شادان شدن
در فنا ديدن بقا را سوى بى سو تاختن
بی مرادی را گزیدن ، نفس را گردن زدن
در هوای آن سرا ، مردانه این سر باختن
رایت مردی شکستن نیست گشتن در رهش
آنگه اندر نیستی رایات نو افراختن
و..... من چه بدانم ؟ !!!!!!!! ....
چه دانم هایی که من نمی دانم ......
تو به ما بگو .... با ما بگو ..... از ما بگو ....... بگو چه کنم ؟ .... بگو چه کنیم ؟ ......
-
حرفهایی هست که نتوان گفت
باید با آنها بسوزی
باید با آنها بمانی
باید تحمل کنی
باید بشکنی
باید با آنها رشد کنی
اینها حرفهایی هست که محرمش خداست.
نه منتی بر کسی می شود
نه حربه ای بر کسی
و نه تکنیک برای هدفی
این حرفها همدمت و همرازت می شود.
این حرفها صمیمی باهات می شود.
و تو را تحمل می کنند و تو هم آنها را باید در خود متحمل شوی و بیرونش نریزی
البته فشار دارد.
انسانیم
نیاز داریم که فهمیده شویم
باور شویم
لیکن گاهی خدا خواسته است با کشیدن رنجهای بزرگ از بچگی رها شویم
خدایا
ای ستار العیوب
و ای مربی ام
تو بشنو سوز سینه ام
ای خدا بشنو نوای بنده ای آلوده دامان را
غمگسارا! سینه ام از غم گرانبارست
مهربانا! خلوتم از گریه لبریزست
ای خدا! تنها تو می بینی بجانم اشک پنهان را