RE: چطور احساساتم را بیان کنم؟
محمد صالح عزیز
خیلی خوشحالم کردی که این خبر خوب رو دادی. من هم دورادور در جریان اظهار نظرهات بودم و بهت آفرین میگم که درحال تلاش هستی.
صمیمیت رو در چی میدونی ؟ اینکه با هاش درد ودل کنی ؟ یا اینکه مگوهای زندگیت رو بهش بگی؟ یا....یه کم رو این فکر کن و نظر خودت روبده. (صمیمیت از دید محمد صالح یعنی چی؟)
.
.
راستش در این سن یه کم سخته که آدم بخواد صمیمی بشه مگه اینکه از قبل با دوستاش صمیمی شده باشه.
اما این صمیمی شدن رو هم می تونی پله پله جلو ببری، یعنی اول یه سطح از صمیمی شدن رو انجام بده باز خورد دوستت/ دوستهاتو ببین بعد به تناسب اون بازخورد یه مرحله بیشتر ( و یا اینکه اگه لایق این صمیمیت نبودن ....توقف)
اینو در نظر داشته باش "خوش بین باش ، اما خوش بین دیرباور" :72:
بازهم منتظر شنیدن پیشرفتهات هستم :104:
RE: چطور احساساتم را بیان کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط BABY
محمد صالح عزیز
خیلی خوشحالم کردی که این خبر خوب رو دادی. من هم دورادور در جریان اظهار نظرهات بودم و بهت آفرین میگم که درحال تلاش هستی.
صمیمیت رو در چی میدونی ؟ اینکه با هاش درد ودل کنی ؟ یا اینکه مگوهای زندگیت رو بهش بگی؟ یا....یه کم رو این فکر کن و نظر خودت روبده. (صمیمیت از دید محمد صالح یعنی چی؟)
.
.
راستش در این سن یه کم سخته که آدم بخواد صمیمی بشه مگه اینکه از قبل با دوستاش صمیمی شده باشه.
اما این صمیمی شدن رو هم می تونی پله پله جلو ببری، یعنی اول یه سطح از صمیمی شدن رو انجام بده باز خورد دوستت/ دوستهاتو ببین بعد به تناسب اون بازخورد یه مرحله بیشتر ( و یا اینکه اگه لایق این صمیمیت نبودن ....توقف)
اینو در نظر داشته باش "خوش بین باش ، اما خوش بین دیرباور" :72:
بازهم منتظر شنیدن پیشرفتهات هستم :104:
سلام
ممنون از توجه تون:72:
به نظر من کسانی با هم صمیمی هستند که بتونن افکار و احساسات و عواطف هم رو درک کنن و احساس راحتی با هم داشته باشن و ظاهر و باطنشون در ارتباط با هم یکی باشه و یا لااقل متضاد نباشه.
قبلا در اولین گام به افراد اعتماد میکردم ولی با حوادثی که این اواخر برام پیش آمده متوجه شدم که همونطور که شما گفتید خوشبینی و اعتماد دو چیز متفاوت هستند و به هر کسی نباید اعتماد کرد.ولی هنوز دقیقا نمیدونم که کی قابل اعتماد هست و کی نیست.
باز هم منتظر نظرات خوبتون هستم:72:
RE: چطور احساساتم را بیان کنم؟
سلام :از اينكه روز به روز در راه تعالي و شكوفايي پيشرفت ميكني خيلي خوشحالم . موفق باشي:72:
RE: چطور احساساتم را بیان کنم؟
آقای محمد صالح از تغییرات مثبت تون من هم خوشحالم و بهتون تبریک میگم .
در مورد اعتماد من یه نکته بگم ؛ برای اینکه بتونین تشخیص بدین به کی اعتماد کنین به نظر من چند بار باید امتحانش کنید اگه نتیجه خوبی داشت و قبول شد میشه قابل اعتماد اگه نه که باید مراقب باشید و احتیاط کنید و هر حرفی رو بهش نزنید و سفره دلتون رو براش باز نکنید یا اینکه هر کاری رو پیشش انجام ندید و ...
مثلا" میشه مطلبی رو به کسی بگید اما بدون تاکید بر اینکه به کس نگه .بعد ببینید نتیجه چی میشه اگه دیدید جایی درز پیدا کرد نمیشه گفت قابل اعتماد نیست چون شما تاکید نکردید که جایی و به کسی بیان نکنه اما اگه مطلبی رو که بهش گفتید تاکید کردید که این یه رازه مثلا" و نباید به کسی بگه ، با این وجود راز شما رو فاش کرد ، پس قابل اعتناد نیست .
نکته : البته در این مورد دوم هم نمیشه با یک بار امتحان کسی رو قابل اعتماد یا بالعکس دونست بلکه باید چندین بار کسی رو مورد ازمایش قرار بدید تا به نتیجه برسید .
RE: چطور احساساتم را بیان کنم؟
یکی از عیب های من اینه که خیلی زود و بدون دلیل به طرف مقابلم اعتماد میکنم و بعضی مواقع به خاطر اعتماد بیجا خودم ضربه میخورم.
از صحبتهای خانم m.mouod اینطور میشه برداشت کرد که فرق خوشبینی و اعتماد این هست که خوشبینی بدون شناخت هست اما اعتماد همراه با شناخت هست. از این به بعد سعی میکنم که بدون شناختن طرف مقابلم بهش اعتماد نکنم حتی اگر به نظرم قابل اعتماد باشه.
یکی از خصوصیاتی که متوجه شده ام در من وجود داره اینه که بیش از حد زودرنج و حساس هستم
زودرنج کیست و زودرنجی چیست
شما بگویید : با این درد قدیمی چه کنم؟
این تاپیکهای بالا را که میخوندم احساس میکردم خیلی به احساسات و خصوصیات من شباهت داره.
دوستان اگر نظری یا راهکاری(عمی و مشخص) برای تعدیل این حالت من دارند لطف کنند. ممنون میشم.:72:
RE: چطور احساساتم را بیان کنم؟
سلام
موقعی که تاپیک زیر را خوندم دیدم که خصوصیات من خیلی شبیه به ایجاد کننده این تاپیک(آریو) داره فقط با چند تا تفاوت کوچک.
شکستهای پی در پی عاطفی -- بی تفاوتی و افسردگی
یکیش این هست که ایشون چند بار شکست عاطفی خوردند ولی من یکبار به طور رسمی تجربه کردم ولی لا اقل دو نفر دیگه را قبل از ایشان در دل خودم دوست داشتم ولی کاری نکردم که متوجه علاقه من بشوند. و این دوست داشتن توی دل خودم ماند و نگذاشتم کسی متوجه بشه.
دوم اینکه ایشان با توجه به کنجکاوی و تنوع طلبی که دارند فعالیتهای مختلفی را انجام داده اند ولی من ترتیب عمل به کنجکاوی های خودم نداده ام و میخواستم اول علاقه خودم را بشناسم و بعد دست به عمل بزنم و این باعث سردرگمی من شده که به خیلی چیزها علاقه دارم ولی نمیدونم که کدومشون را انتخاب کنم و کدومشون را رها کنم.
بقیه مطالبی که ایشان گفته اند کاملا به من و شرایط من شبیه هست.
نکاتی هم که دوستان در جواب ایشان گفته اند میشه در این موارد خلاصه کرد: ۱- دادن استراحت روحی و روانی به خود
۲-ارتباط بهتر با خدا و نثار کردن عشق خود به خدا