به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 9 , از مجموع 9
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 شهریور 88 [ 00:05]
    تاریخ عضویت
    1387-1-31
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    4,054
    سطح
    40
    Points: 4,054, Level: 40
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 96
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    شما بگویید: با این درد قدیمی چه کنم؟

    من دختری 20 ساله هستم و از بچگی به خاطر کم توجهی والدین و اطرافیان به من و البته نداشتن هیچ یار و هم زبونی بسیاراز لحاظ روحی حساس و زودرنج بودم.توی مدرسه فقط چند تا دوست خوب داشتم.به دلیل کمبود محبت و کم توجهی و نادیده گرفته شدن نا خواسته به دنبال یافتن یک یار و دوست با وفا که منو خیلی دوست داشته باشه و منو درک کنه بودم.توی دوران دبیرستان با یه دوست خیلی صمیمی داشتم که اظهار می کرد منو خیلی دوست داره و روابطمون عاشقانه بود ولی به خاطر یه سوئ تفاهم منو بعد از چند سال تنها گذاشت که من خیلی از لحاظ روحی ضربه خوردم که البته بعد از یک سال و نیم دوباره برگشت ولی من دیگه اونو مثل قبل دوست ندارم.هر وقت کسی بهم بی محبتی می کنه احساس می کنم که توی دنیا هیچ کسی منو دوست نداره و نخواهد داشت و اینکه من توی دنیا زیادی هستم و اصلا" لیاقت اینکه کسی عاشقانه و از ته دل منو دوست داشته باشه ندارم.و اینکه ساعتها میشینم و گریه می کنم و دچار افسردگی میشم جوری که از همه توی دنیا متنفر میشم.دو سال بود که به این شدت دچار این بحران روحی نشده بودم تا اینکه حدودا" یک سال پیش متوجه نگاههای عاشقانه پسری شدم که از لحاظ خانوادگی روابطمون خیلی نزدیکه و خیلی همدیگرو میبینیم.من هم بعد از مدتی بهش علاقه مند شدم . البته از لحاظ اخلاقی 8 ماه زیر نظر داشتمش.همه از لحاظ اخلاقی و اینکه خیلی خوبه تاییدش می کردند.اما در هیچکس از عشق ما دو تا خبر نداشت.تا اینکه بعد از مدتی به من ابراز علاقه کرد و من هم گفتم که خیلی دوستش دارم و روابط عاشقانه ی ما از طریق اس.ام.اس و تلفنی شروع شد.یه اخلاق بدی که داره و من بعد از مدتی فهمیدم این بود که خیلی از اوقات احساساتش رونشون نمیداد و خیلی سرد رفتار می کرد جوریکه من احساس می کردم به من بی توجه است و ازش گله می کردم و می گفت که منو خیلی دوست داره و نمی تونه منو فراموش کنه ولی جلوی دیگرون باید عادی رفتار کرد.البته قرارمون این بود که چند سال دیگه با هم ازدواج کنیم.من بهش گفتم که اگه منو می خواد باید بره دانشگاه.چون من خودم دانشجو هستم و او هم بعد از مدتی قبه خاطر عشق زیاد قبول کرد.می گفت که من همه ی شرایط برای ازدواج دارم و به خاطر زیبایی و نجابت عاشق من شده.این روابط عاشقانه ی ما فقط یک ماه و نیم ادامه داشت و بعد بدون اینکه هیچ اتفاقی افتاده باشه و به گفته ی خودش بدون هیچ دلیلی از من خوست که همه چیزو فراموش کنیم و گفت که دیگه قصد ازدواج با هیچ کس رو نداره.من ایقدر دوستش دارم که یه لحظه هم نمی تونم یادش رو از ذهنم پاک کنم.اما بعد از این حرفی که به من زد دوباره گاهی اوقات به من عاشقانه نگاه می کنه اما وقتی بهش در مورد نگاههاش گفتم حاشا کرد و گفت که منظوری نداشته.او قبلا" هم احساساتش رو حاشا کرده بود اما من جدی نگرفتم و فکر کردم که دچار توهم شدم. ولی الان مطمئنم که اشتباه نمی کنم.به نظر شما چرا یک دفعه و بدون هیچ دلیلی همه چیزو به هم زد و الان هم نگههای عاشقانش همراه با لبخندش رو حاشا می کنه؟من هر شب تا صبح گریه می کنم و دوباره اون درد قدیمی به سراغم اومده.هر چقدر از خدا کمک خواستم و دعا خوندم فایده نداشت و من روز به روز افسرده تر می شم.چرا باید سرنوشت من اینجوری باشه که همه با احساسات من بازی کنن؟به نظر شما من با این پسر چه جوری رفتار کنم؟ خواهش می کنم به من کمک کنید.[/align][/size]

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 شهریور 88 [ 00:05]
    تاریخ عضویت
    1387-1-31
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    4,054
    سطح
    40
    Points: 4,054, Level: 40
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 96
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: شما بگویید: با این درد قدیمی چه کنم؟

    سلام

    هیچ کس که توی این تالار حاضر نشد به من کمک کنه.توی موضوع های مختلفی که افراد نوشتن هم نتونستم جوابمو بگیرم. ولی فکر می کنم بالاخره حقیقت رو فهمیدم.بالاخره خودش اشاره کرد که از کسی که ابراز می کرده عاشقش هست و نمی تونه هیچ وقت فراموشش کنه خسته شده من هیچ وقت اذیتش نکردم و فقط با تمام وجودم بهش عشق می ورزیدم ولی نمی دونم چرا ازم خسته شد..دیگه دوست ندارم ازدواج کنم چون می ترسم همسر ایندم خیلی زود ازم خسته بشه و منو تنها بذاره.شاید من جذاب نیستم و لیاقت دوست داشته شدن رو ندارم.شاید هم سرنوشت با من سر لج داره.من تصمیم گرفتم که دیگه هیچ وقت توی زندگیم دنبال عشق نباشم که این طوری شکست بخورم.

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 14 مرداد 88 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1387-5-05
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    3,988
    سطح
    40
    Points: 3,988, Level: 40
    Level completed: 19%, Points required for next Level: 162
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    21

    تشکرشده 26 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: شما بگویید: با این درد قدیمی چه کنم؟

    اشتباه شما اینه که خیلی زود به ابراز علاقتون به پسر می پردازید.کمی ناز کنید تا قدرتون رو بدونن و فراموش کردن واسه اونا سخت باشه نه شما.همیشه گفتن که به کسی که بگی دوسش داری میذاره و میره .اونا وقتی میبینن توسط یه دختر این قدر بهشون توجه میشه خودشونو گم میکنن فکر میکنن حالا کی هستن!اگه کسیو دوست داریو نمی خوای از دستش بدی بذار نازتو بکشه نه که تو نازشو بکشی.
    کمی با فکر و برنامه برو جلو طوری رفتار کن که بفهمه که دوسش داری اما نه تا حدی که اگه بذاره بره شما داغون میشید.به نوعی احساساتتو کنترل کن تا اینطوری ضربه نخوری.
    اینو بدون پسرا کمی بی جنبن.
    موفق باشی

  4. 2 کاربر از پست مفید nakm تشکرکرده اند .

    nakm (چهارشنبه 13 شهریور 87)

  5. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آذر 88 [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1387-6-04
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    3,302
    سطح
    35
    Points: 3,302, Level: 35
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    1
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: شما بگویید: با این درد قدیمی چه کنم؟

    سلام
    احساسات زیادی هم میتونه دردسرساز باشه.بجای اینکه خودت رو اذیت کنی و بشینی فکر کنی که لیا قت چی رو داری یا نداری یکم محکمتر باشو خودتو باور کن.شاید اشتباه از تو بوده.یادت باشه وقتی کورکورانه احساساتت رو نمایان کنی به چشم آتشی بهت نگاه می کنند که شعله های سوزانی داره ولی زود فرو کش می کنه.
    به خدا توکل کن.

  6. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 آبان 87 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1387-5-20
    نوشته ها
    245
    امتیاز
    4,088
    سطح
    40
    Points: 4,088, Level: 40
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 62
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    82

    تشکرشده 82 در 59 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: شما بگویید: با این درد قدیمی چه کنم؟

    چرا این قضیه رسمی مطرح نشد؟
    ازدواج یعنی مسئولیت مسولیت در قبال چیزهایی که نیمی از اون برای شما نیست ولی در آخر به سود شماست وابستگی زیاد می تونه برای کسی که در ازدواج مردد باشه باعث منصرف شدن بشه و شاید هم قصد فریب شما رو داشتن شاید هم امتحان شما بهتره که شما اول خودتون رو در مورد ازدواج و نحوه انجام مراحل اون اطلاعات کافی رو بدست بیارید بعد به فکر ازدواج بیفتید و در آخر به احساسات و گفته های دیگرون پاسخ بدید
    در پناه حق

  7. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 شهریور 88 [ 00:05]
    تاریخ عضویت
    1387-1-31
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    4,054
    سطح
    40
    Points: 4,054, Level: 40
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 96
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: شما بگویید: با این درد قدیمی چه کنم؟

    سلام
    ممنونم هز راهنمایی همه ی دوستان.من از روز اول سعی کردم تا حد زیادی حساب شده عمل کنم.در ابتدا (حدودا" 2 هفته) او از رفتارهای من عشق رو فهمیده بود و من حتی تا خودش ابراز علاقه نکرد بهش ابراز علاقه نکردم که بعد نتونه بگه که من دنبالش افتاده بودم ولی با این وجود بعد از اینکه قطع رابطه کردیم به من گفت که من رابطه رو شروع کردم.توی اون مدتی که با هم رابطه داشتیم با وجود ابراز عشق زیاد:خیلی هم واسش ناز کردم جوری که احساس می کردم دیگه از این همه ناز کردن و قهر کردن هام داره خسته می شه.از روز اول بهش گفتم که عاشقش هستم ولی اگه منو می خواد باید شرایط ازدواج با منو داشته باشه.که یکی از این شرایط ادامه تحصیل بود.بهش گفتم که اگه حاضر نشه ادامه تحصیل بده منو از دست می ده و پا روی احساساتم می ذارم.حتی 2 روز بهش فرصت دادم که در این مورد فکر کنه. همون وقت بود که بهم التماس می کرد که فراموشش نکنم و اینکه نمی تونه منو فراموش کنه. و بعد قبول کرد که درس بخونه.ولی می ترسیدم که اگه بیشتر از این بهش فشار بیارم از من دل سرد بشه چون ادمی هست که زود از چیزهایی که سخت بدست میان خسته می شه ولی من هیچ وقت فکر نمی کردم که از عشقش هم روزی خسته بشه.از روز اول می خواستم بهش کمک کنم که عشق من واسش انگیزه ای بشه که بتونه پیشرفت کنه.بهش گفتم که حاضرم مهم جوره بهش کمک کنم که پیشرفت کنه چون واقعا" دوستش داشتم.اوایل بعضی وقتها با یه حالت نگرانی بهم میگفت که شاید بابا و مامانت با این ازدواج موافق نباشند و اگه این رابطه ادامه پیدا کنه و اونها موافق نباشند دیگه خیلی بهم وابسته شدیم و نمی تونیم از هم جدا بشیم.و من بهش گفتم که بابا و مامانم دوستش دارند البته به عنوان داماد ایندشون نمی دونم.یک ماه بعدش گفت که اول باید برادر بزرگترش ازدواج کنه که اون هم حالا قصد ازدواج نداره و اینکه خودش حالا تازه باید بره سربازی و بعد که اومد تازه باید یه شغلی پیدا کنه.من هم که ازش خواسته بودم که ادامه تحصیل بده.ولی من بهش گفتم که تا 4 یا 5 سال دیگه شرایط خوب می شه و من منتظرش می مونم.من فکر نمی کردم که اینقدر از شرایطش نگران باشه که حاضر باشه به قول خودش عشقشو از دست بده.بعد از قطع رابطه بهم گفت که از اول می دونسته که رابطه ی ما تموم می شه و ما نمی تونیم با هم ازدواج کنیم.لیلی که این قضیه رسمی نشد این بود که ما هنوز واسه ازدواج خیلی کم سن و سال بودیم و شاید می ترسیدیم که الان با نداشتن شرایط ازدواج خانوادههامون قبول نکنن ولی من می دونستم که چند سال دیگه با بدست اوردن شرایط ازدواج قبول می کنن.فکر نمی کنم با اون شناختی که من ازش دارم قصدش فریب من بوده باشه چون ادمی نیست که بتونه نقش بازی کنه.بعد از قطع رابطه می خواست که احساساتشو از من پنهان کنه ولی خیلی وقتها نمی تونست و از طریق نگاه و لبخند عاشقانش من می فهمیدم که هنوز منو دوست داره و منو فراموش نکرده ولی اگه همون وقت بهش در مورد نگاهش باهاش حرف می زدم همشو حاشا می کرد جوریکه احساس می کردم خودم دیوونه شدم.اصلا" حالا حاضر نیست احساساتشو به زبون بیاره.تازگی با هم بحثمون شد و من که خیلی ازش ناراحت بودم ازش خواشتم که دیگه عاشقانه نگاهم نکنه و بهش گفتم که دیگه من عاشقش نیستم و اون واسه من با دیگرون فرقی نداره.بعد از اون جریان دیگه نگاهم نمی کنه و الن هم خیلی سرد باهاش رفتار می کنم.حتی خیلی وقتها دیگه بهش سلام هم نمی کنم چون احساس می کنم خیلی بهم بدی کرده و نمی تونم ببخشمش با وجودی که هنوز هم عاشقانه دوستش دارم. ولی جوری رفتار می کنم که فکر می کنه دیگه دوستش ندارم .ارزو دارم که فقط یه بار از احساساتش در مورد من حرف بزنه و بگه چرا با این همه عشقمون قطع رابطه کرد ولی اصلا" حرف نمی زنه و میگه حرفی واسه گفتن نداره.انگار کسی که می خواد از چیزی فرار کنه.ولی من می دونم که همش داره حاشا می کنه.به نظر

  8. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 20 مرداد 91 [ 14:55]
    تاریخ عضویت
    1387-6-04
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    3,392
    سطح
    36
    Points: 3,392, Level: 36
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 108
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 18 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: شما بگویید: با این درد قدیمی چه کنم؟

    دوست خوبم سلام...
    بگذار صاف وساده يه چيزي رو بهت بگم: قهرمان زندگي تو هيچ كس نيست غير از خودت. اول قبل از هر چيز سعي كن خودتو دوست داشته باشي و با خودت كنار بياي.
    وقتي مي گي من غير جذابم چه انتظاري از بقيه داري؟ 10 دقيقه وقت بذار و 10 تا خصوصيت مثبت خودت رو بنويس! اولش سخته ! چون يه قاضي درونت هست كه هي ايراد مي گيره! "باهوش؟ هه! خوب شايد يه وقتايي اما نه به اندازه بقيه....كي گفته خوب صحبت مي كني؟..." سعي كن جلوي اين قاضي دروني را بگيري! تو شايسته احترام و دوست داشته شدني.
    فرد مورد انتخاب شما بايد بالفعل شرايط ازدواج با شما را داشته باشه!(تا حد زيادي) مطمئن باش كساي زيادي عاشقت مي شن و مطمئن باش تو بايد انتخاب كني....متاسفانه اكثر دختر هاي امروزي فكر مي كنن فقط قراره يه عشق واقعي تو زندگيشون داشته باشن....
    بعد هم در مورد روابط! يه سندرمي هست به اسم"به خانه بر مي گرديم!"
    وفتي بچه ايم خانه هر چقدر هم بد باشه تنها تكيه گاه ماست واسه همين تو روابط آيندمون ناخوآگاه كسايي رو انتخاب مي كنيم كه برامون شرايط خونه رو بازسازي كنن. واسه همين هم هست كه شما نا خودآگاه جذب كسايي مي شيد كه تركتون كنن.
    يه نكته ديگه!
    ما با آدم ها برخورد مي كنيم...عاشق مي شيم ...دوست مي شيم...حرف مي زنيم تا بشناسيمشون...اكثرا هم قصدمون ازدواجه ولي هدف برخوردهاي اول شناخته...همين!...شايد تو آدم تيپ اون نبودي...اين كه غصه نداره! خدا رو شكر كن كه بعد ازدواج به اين موضوع پي نبردين.
    يه كتاب هم بهت معرفي مي كنم دوست داشتي بخون....خيلي كمك كننده است:
    آيا تو آن گمشده ام هستي؟/ باربارا دي آنجليس/ نسل نوانديش

  9. کاربر روبرو از پست مفید samire تشکرکرده است .

    samire (چهارشنبه 06 شهریور 87)

  10. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 شهریور 88 [ 00:05]
    تاریخ عضویت
    1387-1-31
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    4,054
    سطح
    40
    Points: 4,054, Level: 40
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 96
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: شما بگویید: با این درد قدیمی چه کنم؟

    سلام
    ممنونم از راهنماییهات دوست عزیزم:
    نمی خوام از خودم تعریف کنم ولی همیشه به گفته ی دیگرون و حتی به گفته ی این فردی که دوستم داشت من از اخلاق و متانت و ظاهر خوبی برخوردارم(البته دلیل بر خودخواهی و خودپسندی نشه چون واقعا" اینجور قصدی ندارم)ولی من احساس می کنم که این خصوصیات من اصلا" باعث نمی شه که من در نظر دیگرون جذاب باشم.چون اگه من خیلی جذاب بودم پس چرا کسی که عاشقم بوده ازم اینقدر خسته شده و من واسش اینقدر تکراری شدم که می خواست که قطع رابطه کنیم؟من خودم دیدم که خیلی از دختر و پسرا توی سن و سال کم عاشق هم میشن و حتی بعضی هاشون بعد از 7 الی 8 سال به هم می رسند.حتی ایشون برادر خودش هم که الان ازدواج کرده در سن 20 سالگی عاشق شده و بعد 5 سال هم به عشقش رسیده و توی این مدت هم با اون دختر رابطه ی تلفنی و عاشقانه و پنهانی داشتن.توی این مدت هم از عشقش خسته نشده(با وجود مخالفت خانواده ی دختر).حالا چرا ایشون باید این طوری باشه؟ازتون خواهش می کنم بگید چرا احساساتشو حاشا می کنه؟مگه میشه پسری دختری رو دوست داشته باشه و اگر اون دختر هم ابراز عشق کنه ازش خسته بشه و بخوا ازش جدا بشه؟مگه اون احساس نداره؟اون که خوشحال بود که من دوستش دارم.من فقط از صداقت زیادم بود.حالا به نضر شما چی کار کنم کنم که دوباره جذب من بشه؟انگار دیگه هر کاری می کنم جذب من نمی شه.من در هفته به خاطر ارتباط خانوادگی خیلی میبینمش.همش می خواد از عشق فرار کنه و میگه نمی خواد ازدواج کنه.من تازگی خیلی سر سنگین باهاش رفتار میکنم.

  11. #9
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 12:04]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,411
    امتیاز
    286,450
    سطح
    100
    Points: 286,450, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,556

    تشکرشده 37,046 در 6,993 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: شما بگویید: با این درد قدیمی چه کنم؟

    سلام mohabat
    شما دختر بسیار حساسی هستید. و این احساسات بالا اگر چه در ابتدا می تواند فردی را جذب کند، اما به سرعت طرف مقابل احساس می کند گیر افتاده است. معمولا افراد حساس انتظارات خاصی از طرف مقابل دارند و آزادی او را ازش می گیرند. زودرنجی از نشانه های بازر چنین شخصیتی هست. و توقع بی عیب و نقص بودن از دیگران نشانه دیگر آن است.
    اما در دنیای واقعی آدمهای مطلقا خوب وجود ندارند. و با هر کس که آشنا بشوید متوجه می شوید که عیب هایی دارد و از همین جا هست که مشکلات شروع می شود.
    هوش هیجانی یا هوش عاطفی مقوله ایست که روانشناسان به کمک آن نحوه کنترل احساسات را در شخص و روابطش با دیگران را آموزش می دهند.

    به نظرم شما نگران همسرآینده ات نباش، نگران کسی نباش که باید تو را دوست داشته باشد. به جای آن سعی کن احساسات خود را به تعادل بکشانی. اصطلاح معمولی آن کم کردن احساسات (یا پوست کلفت شدن به حرفها و حرکات دیگران است= عکس زودرنجی)
    توصیه عملی من اینست به یک روانشناس بالینی حضور مراجعه کن و در مورد روشهای کاهش زودرنجی و کنترل احساسات از او کمک بخواه

  12. کاربر روبرو از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده است .

    مدیرهمدردی (یکشنبه 14 تیر 88)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. بعد از سلام چه می‌گویید؟
    توسط خادم رضا در انجمن معرفی کتب روانشناسی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 17 فروردین 97, 13:24
  2. کدام حرف‌ها را نباید به شوهر بگویید ...
    توسط (آسمانی آبی) در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: یکشنبه 16 فروردین 94, 12:11
  3. شما بگویید: با این درد قدیمی چه کنم؟
    توسط mohabat در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: یکشنبه 14 مهر 87, 16:44
  4. +شما بگویید: با این درد قدیمی چه کنم؟
    توسط mohabat در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: یکشنبه 14 مهر 87, 16:44
  5. بگویید چه کنم؟
    توسط تمنا در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: یکشنبه 21 بهمن 86, 12:41

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:09 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.