سلام خدمت بزرگوارن عزیز
پسری هستم 24 ساله و روشنفکر مذهبی و لیسانسه و فرزند دوم و آخر خانواده
به دلیل اعتقادات مذهبی که داشتم هرگز نخواسته بودم به دختری نزدیک بشم و یا پیشنهاد دوستی بدهم ا. اما به دلیل فعالیتی که در محیط های اجتماعی بیرون و داخل اینتر نت نظیر نوختن تار - نویسندگی - رمان نویسی - مقاله نویسی - وبلاگ نویسی که داشتم افراد بسیاری برای دوستی به سمتم می آمدند.
که اغلب با روی تند من مواجه می شدند اما در این بین افرادی بودند که به شدت ابراز علاقه نشان می دادند و البته خودم هم احساس نیاز عاطفی شدیدی داشتم برای همین رابطه شروع میشد
شاید ساده ترین گفتار در مورد مشکلم این باشد که در ظرف 6 سال 5 شکست عاطفی نیمه سنگین و سنگین داشتم که البته اغلب در سه ماه اول ارتباط شکست صورت می گرفت اما در دو مورد آخری یکی 9 ماه و دیگری 4 ماه به طول انجامید که هر دو قبل از نامزدی صورت گرفت.
مورد 9 ماه نقش اساسی در زندگی من داشت دختری بود که واقعا می خواستمش البته اکنون نه
و مورد 4 ماه آخری هم از طریق خانواده آشنا شدیم و کار حتی به خرید حلقه و تعیین روز نامزدی و عقد هم کشید که به دلایلی بهم خورد.
نمی دانم باید مشکلم را از کجا شروع کنم
پسری هستم که به شدت کنجکاو و جستجو گر و ماجراجو شاید ماجراجویی های کودکانه خودم را هنوز حفظ کردم و در بسیاری از موارد به شدت خیال پردازم و به راحتی می توانم از قدرت تخیل و تصورم استفاده کنم و هم زمان می توانم کلیات و جزئیات یک چیز را طوئما متصور شوم
برای همین ذهن فعالی دارم و تا به حال رشته های مختلفی را جستجو کرده و امتحان کرده ام
رشته درسی مهندسی مکانیک بود و در این رشته هم البته کار کرده ام ولی به رشته های دیگه هم علاقه دارم و هرگز نتونستم علاقه مشخصی را برای خودم ایجاد کنم و به هر کاری که نزدیک می شوم و با اختیار و یا حتی با جبر مجبور به انجام آن می شوم به سرعت به آن کار علاقه مند می شوم و ادامه می دهم
از این رو نویسندگی هم می کنم و داستهای کوتاه بسیاری نوشته ام و یک رمان در دست نگارش دارم
عکاسی می کنم و طبق نظر دیگران عکاس بدی نیستم
تار می زنم و موسیقی نیز می سازم
و چند وقتی است که با مستند سازی اشنا شده ام و در حال تهیه چند مستند هستم.
تقریبا 1 سالی است که در حوزه کاری خودم کار مناسب و در خور توجه از نظر کاری و مالی پیدا نکرده ام برای همین به کار های بالا بیشتر پرداخته ام که البته این ها بیشتر ذوقی بوده و استفاده مالی چندانی ندارد.
به شدت فلسفی هستم و به فلسفه علاقه مندم و حتی در مباحث مختلف شرکت می کنم و گاهی مناظره هم انجام می دهم .. در گروه های بسیاری حضور دارم و هم از آنها استفاده می کنم و هم آنها دوست دارم که در گروهشان باشم و فعالیت کنم.
.. در درسم اگر درسی باب میلم نبود به سختی آن را پاس می کردم و هیچ وقت نتونستم انسان موفقی در رشته ای بشم البته دوستان همیشه می گویند که به من قبطه می خوردن و برخی حتی حسادت می کنند !
ولی در قیاس آنها من خودم را بدبخت می بینم چرا که نتوانستم رابطه عاطفی درستی با کسی بر قرار کنم و دیگر فکر نمی کنم بتوانم چرا که به شدت از روابط عاطفی زده شده ام
و از طرفی همه کار هایم در سطح متوسط است و بسیار بلند پرواز هستم و خیال پرداز و چون به آنچه خیال کره ام نرسیده ام به شدت از همه چی زده می شوم
بگذریم اینها همه بخشی کوچکی بود برای آشنایی شما با شخصت من.
از نظر خانوادگی هم پدرم فرهنگی است و مادرم بازنشسته فرهنگی و خواهرم کارمند بانک
همانطور که عرض کردم در عرض 6 سال 5 شکست عاطفی نیمه سنگین و سنگین داشتم.
احساس می کنم از نظر عاطفی به شدت پر شده ام و هیچ میل و گرایش عاطفی نسبت جنس مخالف ندارم .. البته گه گاهی حسی در وجودم فوران می کند و هم از نظر عاطفی و هم از نظر جنسی دوست دارم با کسی باشم ولی نه برای همیشه ..!
حس و علاقه و شور و شوقم نسبت به فعالیت هایم به شدت کم شده و دیگر میلی به مستقل شدن را ندارم
و دیگر برایم فرقی نمی کند که مستقل باشم و یا در همین جا در خانه پدرم باقی بمانم !
آخرین رابطه عاطفی مربطو به یک ماه پیش است یعنی با خانواده ای که به واسطه یکی از آشنایان با آنها آشنا شدیم و به اصرار مادرم قبول به خواستگاری شدم
از همان ابتدا دنبال نکته ای بودم که همه چیز را بر هم بزنم ولی رفته رفته متوجه شدم که دختر خوبی است و خانواده شریفی دارد و می توانم دوباره از نو بسیارم گرچه در همان زمان هم به شدت احساس می کردم که از نظر عاطفی پر شده ام و هرگز نتوانستم از ته قلب دوسش داشته باشم گرچه ارتباط ما در حد یک صیغه برای گفتگو بود و هنوز نه نامزد بودیم نه عقد
به هر حال من سعی می کردم که با او باشم و وقتی هم متوجه مواردی از بی صداقتی و دروغ شدیم و البته دو رویی و عدم تطابق ظاهر و باطن رابطه به هم خورد.
از طرفی خانواده اصرار دارند که من به سر کار بروم و مستقل شوم و اکنون من تقریبا حوصله هیچ کار را ندارم گرچه دست از فعالیت بر نداشته ام و سعی می کنم با تدوین ادامه مستند ، عکاسی و غیره سر خودم را گرم کنم
اما دیگر از چیزی ارضا نمی شوم و نسبت به همه چی بی تفاوت شدم. البته این به این معنا نیست که اطرافیانم برایم مهم نیستند
چون بار اولم نبوده که شکست عاطفی می خوردم یاد گرفته ام که چگونه با آن کنار بیایم .. گرچه قبل تر کارم به روانپزشک و قرص فلوکسیتین و غیره
اما این حس که نمی خوام مستقل بشم و دیگه نمی خوام با هیچ کسی باشم به شدت در من هست
و حسی نوسانی تمام وجودم رو از غم فرامیگیره .. احساس بدبختی و بی ارزش بودن می کنم ... و از طرفی به شدت مغرور و خودخواه هستم ... که هر چه سعی می کنم نمی توانم غرور و خودخواهیم را از خود دور کنم ....
چکار باید انجام بدم که اعتماد به نفس دوباره قوی پیدا کنم و از این غرور و اعتماد به نفس کاذب رهایی پیدا کنم و از طرفی احساس نیاز به استقلال را دوباره کسب کنم و هدف واحدی پیدا کنم و از این حس نوسانی خلاصی پیدا کنم و دست آخر بتونم دوباره عاشق شم!!
علاقه مندی ها (Bookmarks)