-
خوش به حالت شوهرت خیلی دوست داره .شوهرمن یه بارم نشده تاحالابه من بگه بیاببرمت دکتر:54:
اگه خیلی ازروزمرگی وبچه داری خسته شدی یه کم بروپیش فامیلات پیش مادربزرگی خاله ای عمه ای دایی عمویی ...یه کم دلت واشه
یه چیزی اگه پول داری یه وقتایی می تونی خدمتکاربگیری کمکت کنه بدرود:72:دیگه ام نبینم حرف طلاقوبزنی:81:
-
من ايران زندگي نميكنم، كه بخوام برم خونه فاميل، ما تو يه كشور اروپايي زندگي ميكنيم و هيچكدوم از فاميل من اينجا نيستن، بعد به دنيا اومدن پسرم، مدام ازش خواستم برا تغيير روحيه م هم كه شده بذاره برم ايران، اما اونقد خودخواه كه همش ميگفت تنهايي نميتونم بفرستمت، من اينجا از نگراني ميميرم، اصلاً حرفشو نزن كه تنها بري، من اينجا ديوونه ميشم، ميگه بذا شرايط جور شه با هم ميريم، اما اون بخاطر شرايط كاريش چندين ماه ديگه هم فعلا نميتونه، ميگم مگه ميخوام با دوستام برم سفر مجردي كه نگران ميشي، بابا ميرم پيش خونوادم، خونه بابام... ميگه فرقي نداره، اما تازگيا مثلاً راضي شده بود ولي فقط در حد حرف، اصلاً نرفت دنبال پاس نينيمون، در مورد خدمتكار اتفاقاً از روزي كه نيني به دنيا اومده همسرم هزار بار گفته بذا پرستار بچه بگيريم اما من نميتونم به كسي اعتماد كنم، نميتونم بچه مو به كسي برا چند ساعت بسپرم...
درسته من خسته م، اما بخدا وقتي با هم خوبيم من كاملاً پر انرژيم و خستگي اذيتم نميكنه، وقتي هر روز دعواست ديگه آدم پوسيده ميشه...
هميشه اگه اين حرف پيش ميومد همسرم نميذاشت، ميگفت ما هنوز دو ساعت از هم دور نبوديم ببيني چه سخته، اما حالا كه قبول كرده نميخوام من از سر تنهايي يا دلتنگي برگردم سمتش، بخدا منطق ميگه راه حل ما جداييه، خيلي وقت پيش بايد اينكارو ميكرديم، حالا توروخدا يكي به من بگه چيكار كنم كم نيارم و خراب نكنم، چيكار كنم بمونم رو اين منطق و احساسم همه چي رو خراب نكنه، بابا همه چي كه دوست داشتن نيست، من ميدونم همسرم عاشقمه اما ميدونم خودخواه هم هست، حس مالكيت داره به من، يه دنده س، عصبيه، گاهي بي منطقه ....
منم مشكلاتي دارم، اينه كه ما دوتا با هم نميتونيم كنار بيايم، اونم به من ميگه مغرورم، حساسم، يه دنده م....
بماند! من الان فقط ميخوام كمكم كنين اين راه رو ادامه بدم و تمومش كنم، نميخوام دوباره اين قصه تكراري تكرار شه، باز دوباره آشتي و باز دوباره دعوا و قهر....
-
سلام
زندگی خیلی قشنگی دارین و همسر بسیار خوبی، از این بابت بهتون تبریک میگم بخاطر انتخابتون.
افسردگی بعد از زایمان در شما به صورت آشکار دیده میشه، تو کشورهای اروپایی معمولا بعد از زایمان یه سری جلسات واسه مادرها برگزار میشه حتما توی اونها شرکت کنید. مطمئن باشید وقتی از این افسردگی رها شدین همسرتون رو به خوبی می شناسین و درک می کنید. قدر همسرتون رو بدونید کمتر مردی هست که با رفتارهای ریزبینانه ی اینچنینی خوب برخورد کنه.
لطفا، این یخ خواهش کاملا دوستانه است، یه تقاضای عمیق: در مورد افسردگی پس از زایمان سرچ کنید.
-
چرا همه به من ميگن زندگي خوبي داري، همسرت دوست داره!!!اگه به كمك احتياج نداشتم كه اينجا نميومدم، من اين مدل دوست داشتنو نميخوام، اون حتي راجع به مشكلاتمون نميخواد حرف بزنيم، فقط ميگه از حرف زدن نتيجه نگرفتيم فراموش كنيم، اون بي منطقه!!!!! اين اشكال خيلي بزرگيه!!! اون منو عصبي ميكنه، به حد انفجار ميرسونه، ته دعوا اين منم كه مقصر ميشم، در صورتي كه هميشه اون شروع ميكنه، ولي من نميتونم جواب ندم و تلافي نكنم، هزار بار بهش گفتم وقتي يه موضوعي پيش مياد، وقتي من ميرم تو اتاق و ديگه سكوت ميكنم، تو هم ادامه نده، اما اون اونقد كشش ميده اونقد ميگه كه من تحملم تموم ميشه شروع ميكنم به جواب دادن و صدا بالا بردن و دعوا ميشه.... بخدا سرم داره ميتركه.... خيلي درموندم، خيلي دوست دارم وقتي يه بحثي شروع ميشه بتونم جلو خودمو بگيرم و وقتي اون غر ميزنه من جواب ندم كه بحث بالا نگيره، اما دست خودم نيست، من نه تنها جواب ميدادم بلكه عصبي تر از اونم ميشم!!! آخه وقتي جواب ندم بعدش كه مياد عذرخواهي نميتونم ببخشمش و فراموش كنم، درصورتي كه اگه از اون بدتر عصبي شدم بعدش اين منم ميرم واسه آشتي، البته قبلنا اينجور نبود چه مقصر بودم و چه نبودم همسرم نازمو ميكشيد، ده ها بار ميومد سراغم تا كوتاه ميومدم، خونه م هميشه پر گل بود، اما الان خيلي كمتر از قبل واسم گل مياره، اينو نگفتم كه بگم اونجوري درسته، مشكلم اينه كه الان بي منطق و عصبي شده، كوچكترين بحثي رو جنجالي ميدونه و ميگه حرف نزنيم راجع بهش، كه اگه من ادامه بدم اون عصبي ميشه شروع ميكنه بعد من عصبي ميشم، دعوا ميشه و قصه هر روز ما همينه.......
-
عزیزم این مشکلیه که خیلی از زنها و شوهرها تجربه اش کردند. بله شما در یک چرخه انفعال- پرخاشگری قرار دارید. یعنی هم شما و هم همسرتون مهارتهای ارتباطی رو بلد نیستید و هر کدوم که در یکی از مواضع منفعل قرار می گیره دیگری میره توی موضع پرخاشگر و بعضی اوقات هم همزمان. به نظرم این دو تاپیک خیلی می تونن کمکت کنن.
http://www.hamdardi.net/thread-19883.html
http://www.hamdardi.net/thread-18343.html
اگر اومدی اینجا که درددل کنی و ما همه بگیم حق با شماست و تنها راهت جداییه (یعنی خودت می خواهی بگی چه نسخه ای برات بپیچیم) اشتباه می کنی. شما مشکلت در حدی نیست که نیاز به نسخه جدایی باشه ، البته اگر قرار هم بر جدایی باشه الان زمانش نیست. الان زمان اینه که اشتباهاتت رو بپذیری و سعی در رفعش داشته باشی. اگر بعد از تلاش 6 ماه تا یکسال از تلاشت نتیجه ای نگرفتی و اوضاع تغییر نکرد اونوقت بشین و دوباره برای تصمیم گیری فکر کن.
-
سلام
عزیزم داری زندگیتو میبازی
بخدا حیفه هم خودتو ادیت کنی هم شوهرتو...
دفه ی قبل گفتم الانم بت میگم تو افسردگی بعد از زایمان گرفتی این افسردگی مقطعی و گذراست.تو این مدت ممکنه شما بدترین تصمیم ها رو بگیرید
من مادرهایی رو میشناسم که تو این دوران حتی تصمیم به کشتن بچه شون گرفتن ولی خودشونو کنترل کردن...
اینو گفتم که موضوع دستت بیاد و شرایط خودتو درک کنی و بعدش شرایط شوهرتو
جدایی براتون خیلی زوده و واقعا کلمه ی و عمل ناجور
-
آیا مولتی ویتامین مخصوص بعد از بارداری استفاده می کنی؟
-
سلام، در رابطه با سؤالتون بايد بگم دكتر اينجا چيزي راجع به مولتي ويتامين و مصرفش چيزي به من نگفتن، اما در روز پيش رفتم دكتر، با همسرم، خيلي تأكيد داشتن بخاطر تنهايي با بچه خسته شدم وبايد پرستار بچه بگيرم، هنوزم اعتماد كردن به غريبه برام سخته أما شايد اينكارو بكنم نه بخاطر خودم بخاطر بچه م، چون گاهي در طول روز واسش انرژي كم ميارم...
يه نوع دارو هم واسه افسردگي الان استفاده ميكنم كه البته برا ريلكس شدنه، نميدونم آدم اكتيو و فعالي مثه من چي شدم كه الان اينقد انرژي كم ميارم، دوره بارداري سختي رو گذروندم، همزمان درس هم ميخوندم، البته مدركمو چند سال پيش گرفتم و درسم تموم شده اما برا تطبيق واحدام با اينجا بايد يه سالي ميخوندم كه من ٨ ماهه تمومش كردم، از ماه آخر بارداريم ديگه يه جورايي تو مرخصي بودم...
من نخواستم واسه خودم نسخه بپيچم، اما منطقم راه ديگه اي پيدا نميكنه، همسرمو دوست دارم اما وقتي ميبينم اون با كسي كه من عاشقش شدم اينقد فرق كرده ناخواسته ازش دور ميشم، واي خداي من تا كمتر از يه سال پيش اون رؤيايي ترين مرد دنيا بود، چيزايي رو كه بعضي وقتا تو پيج دوستان ميخونم شوكه ميشم، ما مشكل داشتيم أما چيزاي خيلي كوچيك كه قهرامون چند ساعت هم طول نميكشيد، اما الان اون اصلاً خطايي تو خودش نميبينه، اون اصلاً انگار منو نميبينه، يا اونجور ميبينه كه خودش دوست داره، .....