سلام. خب ادامه ماجرا...!
فرصتی پیش اومد و ما دوباره هم کلام شدیم. البته ایشون سراغ من نیومد. بلکه یه فرصت همکلامی ایجاد شد. بهش گفتم که فکر میکنم که وقتی مسائلی حل نشده باقی مونده، بهترین کار اینه که از طریق گفتگو حل شه. گفت اونم همینطور فکر میکنه. علت خشمی که توی نامه ام بهش ابراز کرده بودمو گفتم. هرچند میگفت از نامه من دلخور نیست اما کاملا معلوم بود دلخوره. لا به لای حرفاش گفت علت اینکه بعد از اون نامه هرجا منو میبینه راهشو کج میکنه میره و... این بوده که من آخر نامه نوشتم "خداحافظ"! گفت نمیدونم علت این همه انزجاری که شما دارین و ... چیه، ولی من هرکاری که کردم غلط کردم و هرچیزی که بین ما بوده تموم!!! من بهش گفتم اولا انزجاری در کار نیست، ثانیا چیز خاصی بین ما نبوده که شما با این لحن صحبت میکنید. اما اون سر حرف خودش بود و چندبار دیگه هم این جمله رو تکرار کرد! گفت صحبت هایی که ان روز درباره ازدواج کرد جنبه مثال داشته و فقط میخواسته خط زندگی رو به من نشون بده! (درحالیکه اون روز علنا راجع به خودمون حرف میزد حتی یک بار من ازش پرسیدم دارین درباره کی حرف میزنین؟ دقیقا گفت درباره خودم و شما!! و خیلی حرفای مستقیم دیگه) بهش گفتم فکر میکنین کار درستیه که بخواین به همدانشگاهیتون خط زندگیشو درباره ازدواجش نشون بدین؟! اینو که گفتم موند چی بگه! بعد از مکث گفت راست میگین اشتباه کردم ببخشید. آخرشم گفتم اگه من با شما صحبتی کردم برای این بود که دیدم مذهبی هستین و دیدن چنین رفتاری از یه آقای مذهبی رو اصلا انتظار نداشتم، اما ایرادی نداره. بعدم خداحافظی کردم و رفتم.
خب از حرفاش کاملا میشه این برداشت رو کرد که منصرف شده. اما از اون روز به بعد خیلی خیلی بیشتر از قبل باهم برخورد داشتیم. توی برخوردامون یه حالت قهر هست! کاملا انگار که دوتا آدمیم که باهم قهر کردیم ولی از اون روز علیرغم همه حرفایی که زده بود، بازم توی چندتا از برخورداش نشونه های بارز جلب توجهشو میبینم! باور کنید توهم نیست، وقتی میگم بارز یعنی واقعا بارز. یه بار همتوی جمع کوچیکی حضور پیدا کرد که از قبل میدونست من اونجا هستم و خب اگه راست گفته بود که دیگه میخواد همه چیز بین ما تموم ده باشه، مسلما نمیومد اونجا.
ولی خب در کل حقیقت اینه که کاملا داره بهم بی محلی میکنه و بی خیاله:-) یا شایدم میخواد اینجوری نشون بده! )مثلا در کل اصلا این چند روزه نگاه به محدوده ای که من هستم نمیکنه. اما ییه بار جایی نشسته بودم که به نظر میومد نمیتونم اونو ببینم، و دیدم که با دیدنم کاملا سرشو 180 درجه چرخوند سمتم )
اما چرا اینجوری شد؟ چرا منصرف شد؟ خواهشا نگید که این آدم ثبات نداره و همون بهتر که ازش دور باشی و... . میدونم که اشتباه کرد و رفتار بدی داشت، اما خب رفتارش اونقدری بد نبود که بخوام باقی صفات خوبشو که باعث شد بهش جلب بشم نادیده بگیرم. من اینجام که یکی کمکم کنه که با این آقا ازدواج کنم! کمکم کنه که رفتارم درست باشه. خیلی حیف میشه اگه واقعا هیچ کاری نتونم بکنم. من عجله ای واسه ازدواج ندارم، میدونم سنم کمه. اما این آقا به حدی مورد مناسبیه و به حدی میدونم که مورد استقبال خانوادم قرار میگیره، که واقعا افسوس میخورم اگه نشه... مخصوصا که تا اواسط کار همه چیز به قدری روان و بدون زور زدن پیش رفت که هیچکس باورش نمیشد... کمک کنید نظرشو برگردونم از راه درست...
و لطفا لطفا لطفا نصیحت نکنید، من عاشقش نیستم ولی بهش تمایل دارم میخوام تلاشمو در راهش بکنم اونجوری که از یه دخترِ نجیب برمیاد.
دوست دارم حداقل یه فرصت آشنایی داشته باشیم و بیشتر همدیگه و خانواده هامونو بشناسیم، در اون صورت اگه نپسندیدیم بگیم نه! نه اینکه همینطوری سر یه دست نوشته، سر یه سری رفتار بچگونه، بدون اینکه ایشون واقعا بدونه من کی هستم منصرف شه!
.