سلام بهار:72:
بالاخره تاپیکت رو خوندم.
من فکر می کنم بهتره کارت رو در اولویت قرار ندی. زندگیت مهم تره. برگرد پیش همسر و دخترت، و برای ساختن زندگیت تلاش کن. کار رو بذار برای بعدا، برای کار همیشه وقت هست، اما برای زندگیت نه....
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام بهار:72:
بالاخره تاپیکت رو خوندم.
من فکر می کنم بهتره کارت رو در اولویت قرار ندی. زندگیت مهم تره. برگرد پیش همسر و دخترت، و برای ساختن زندگیت تلاش کن. کار رو بذار برای بعدا، برای کار همیشه وقت هست، اما برای زندگیت نه....
بهار جان،
اگر کسی را می شناسی که قوانین استخدامی اداری را خوب وارد باشه (باید توی این کار باشه، نه از روی شانس و تجربه یه چیزی بهت بگه)
بپرس ببین اگر در دوران استخدام آزمایشی، غیبت کنی چه مشکلی پیش می آد.
با رئیس کارگزینی صحبت کن و مشکلت را بگو و بهش بگو که می خوای سه ماه غیبت کنی.
اگر بعد از غیبت امکان برگشت به کار باشه، کارت را رها کن و برو. سه ماه زندگی کن ببین چطور می شه.
تا شما خودت رو اصلاح نکنی و مشخص نکنی واقعا چه می خواهی ، نمی توانی تصمیم درستی بگیری .. حالا چه سرکار بروی و چه نروی ... کار یه بهانه هست ، درست مثل بقیه بهانه ها
========
1)خواهشا یه سرچی داشته باش ببین منظور از خواستن واقعی چی هست
2) تاپیک هاتون رو یک بار سرسری نگاه کنید ، ببینید پای کدام پست ها تشکر زده اید ، شما دنبال گرفتن تایید رفتارهای نادرستتون هستید و هرکس با احساسات شما همراه می شود ، به مذاق شما خوش می آید
3) یه دکتر گاهی تیغ جراحی را برای درمان بیمارش صلاح می بیند ، اما آیا درست هست که بیمار فقط به احساس همدردی و دلسوزی دیگران بها بدهد؟؟
سلام بهار جان من هم همیشه مطالب شما رو دنبال می کنم و هر وقت میخوام بخونم قبلش دعا می کنم که یه خبر خوب توش باشه. من هم یه دختر یک ساله دارم و خیلی نگران دخترتون هستم.
بالهای صداقت عزیز درست می گن. کاش شما می تونستی یک بار از بالای بالا (خارج از گود زندگیت) به زندگیت و عکس العمل هات نگاه کنی شاید اون موقع متوجه حرفهای بقیه می شدی. خدا کنم بتونی راه درست و پیدا کنی که بچه ، خودت و شوهرت کمترین آسیب و ببینید.
به نظرم تا موقعی که ما آدمها حق و حقوق اضافی واسه خودمون قائل هستیم به نتیجه دلخواهی نمی رسیم عزیزم سعی کن گذشتت و بیشتر کنی و موافق با مشاورای سایت قدم برداری. البته خودت هم بهتر میدونی که گذشت به معنی تحمل حقارت و تحقیر شدن نیست. ایشاله که زودتر مشکلت حل بشه.:72:
ممنون از پاسخت بهار جان من قصد طلاق ندارم و قصد دادگاه رفتن هم ندارم تا وقتیکه همسرم دادخواست نداده من کاری نمیکنم اما اگر طلاقم بده از یک ریال از حقوقم هم نمیگذرم. دلیل این سوالم این بود که اطلاعات حقوقی من خیلی پایین هست. می خوام بدونم اگر همسرم اقدامی نمیکنه و منتظر من راضی بشم برای اینه که دلش برای من میسوزه یا نگرانه عواقب قانونی درخواست طلاق هست برای خودش. باز هم ممنونم از پاسخت, انشاالله موفق باشی
چرا هر کاری که من میکنم غلط و هرکاری که او میکنه درسته؟؟؟
دیگه کجا رو اشتباه رفتم که بازم به من میگید اشتباه عمل کردم؟
کار من برام اهمیت داره به هیچ قیمتی از دستش نمیدم چون دلیل اختلاف من و اون کار نبود و او قلبا با کار من مخالفتی نداره
تصمیم من برای رفتن به شمال چه اشکالی داشت؟
متاسفانه تو این روند به اینجا رسیدم که کار برای من اولویتش بیشتر از زندگی با مردی است که هیچ اختیار و اراده ای از خود ندارد و تصمیم گیری زندگی اش را به مادرش واگذارده
انتقالی گرفتن او برای تهران رفتن چه دلیلی داره به غیر از اذیت کردن من؟؟؟
بهارجان سلام
پیشنهادمیکنم تاپیک خانم سوده روبخونیدودنبال کنید...واستون مفیده...
فکرمیکنم خانم سوده تونستن به آرامش لازم برسن...کاش شما هم زودترآرامش درونیتون روبه دست بیارید
من هرروزواستون دعامیکنم
عزیزم اگر کار برات در اولویته پس برای چی دنبال مشاوره می گردی توی این سایت؟
ببین گاهی اوقات بهتره خواسته هامون و داشته هامون رو اولویت بندی کنیم. بله می دونم کار برات مهمه ، مسائل مالی برات مهمه، و مطمئنا دخترت هم برات مهمه، زندگی با همسرت هم برات مهمه (اگر نبود الان اینجا نبودی). ولی باید اولویت هات رو پیدا کنی و سنگهاتو با خودت وا بکنی. ببین کدوم در ارجحیت هست. کدوم رو فعلا میشه گذاشت کنار. کدوم وضعیتش اورژانسیه. اگر بری تو اورژانس می بینی که دکترها بر چه اساسی مریض ها رو در اولویت قرار می دن. مسلما اونکه داره میمیره در اولویته تا اون که ممکنه عضوی رو از دست بده. کمی فکر کن و سعی کن از اولویتها ی اول زندگیت نگذری به خاطر چیز هایی که بعدا با تلاش می تونی دوباره بدست بیاری.
اما در مورد زندگی با همسرت اگر واقعا به این نتیجه رسیدی که نمی خواهی ادامه بدی پس این بالا و پایین رفتن هات چی معنی داره؟
به نظرم بهترین کار الان اینه که بشینی خوب خوب فقط فکر کنی و ببینی واقعا چی می خواهی ( و خواسته اولت چیه ) تا بتونی درست تصمیم بگیری.
بهار جان،
الان نباید از همسرت انتظار داشته باشی در ازای هر نیم قدم کوچولویی که برمی داری (البته من قدمی ندیدم ولی فرض کنیم)، اونم یک قدم برداره.
یه جایی خیلی چیزها را خراب کردی. وقتی زدی همه چیز را درب و داغون کردی، الان می گی چرا اون نمی فهمه که من می خوام برگردم و می خوام زندگی کنم.
آخه جایی هم برای این که همسرت حس کنه تو، اون و زندگیتون را دوست داری باقی گذاشتی؟
وقتی باردار شدی، همسرت را رها کردی و رفتی خونه مادرت. دوستان ازت می پرسن چرا رفتی اونجا (خودم هم یه بار تو این تاپیک پرسیدم و جوابی ندادی) می گی
نمی شد نقل قول کنم. لینکنقل قول:
خودمم دقیقا یادم نیست که چی شد من اول حاملگیم بود بچه نمی خواستم و از اینکه حامله شده بودم عصبی شده بودم
شوهرم عاشق بچه بود منم انتظار داشتم حالا که فهمیده دادریم بچه دار میشیم کلی ذوق کنه و منو تحویل بگیره اما برخلاف انتظارم رفتار میکرد
وقتی نصفه شب حالم بد شد بود بهم غر میزد که اهههههه حالمو بهم زدی من خوابم میاد و از این چیرا
من فقط به خاطر او بچه دار شده بودم شنیدن این حرفا واسم سخت بود ازش دلخور بودم با دلخوری خونه مامانم رفتم
همسرت می آد دنبال شما و حتی توی خونه راهش نمی دین. اونم عصبانی می شه و داد و بیداد و ...
شکایت به پلیس می کنید و ... ایشون به خاطر توهین به مادر شما محکوم می شه.
با کار کردن و درس خوندن شما مخالف بوده. اما شما هم دانشگاهت را بعد از ازدواج رفتی و هم سرکار رفتی.
یعنی اصلا به خواسته هاش اهمیتی ندادی !نقل قول:
مشکل دیگمون این بود که با درس خوندن من و کار در اینده من مخالف بود اهل سیگار و قلیون بود دلش میخواست تا دیروقت بیرون باشه با دوستاش!
این حرفها مال سال 90 هست. شما سه ساله شوهرت را می کشونی دادگاه و پاسگاه، بعد می گی چرا با من راه نمی آد؟ مادرش فلان کرد و خودش بهمان!نقل قول:
به خاطر آبروریزی اون شبش محکوم شده(مجازاتشم سنگینه) من هم دادخواست مهریه دادم و 1/4 حقوقش توقیف شده
اینقدر به رفتارهای خودخواهانه ات ادامه دادی تا آخرش مادرشوهرت هم به ستوه اومد
نقل قول:
توی دعواهای قبلی هم منم مشکلاتم و اختلاف های پیش اومده رو به مادرش میگفتم اونم خداییش طرف منومیگرفت و حل وفصل میشد منم همیشه بهش احترام میزاشتم
اما تو این دعوا آخری نمیدونم چی شد که اینهمه بد با من برخورد کرد و کلی فحشای رکیک و ناموسی بهم داد که اصلن از یه زن که به قول خودش 30سال معلم بوده و شاگرد تربیت کرده انتظار نداشتم
یک زن امیدوار برات می نویسه
واقعا هم همینطوره. اصل ماجرا مشخص نیست. چی شد که شما برای بارداری رفتی منزل مادرت و کار به پلیس و شکایت و محکوم کردن همسرت کشید؟نقل قول:
در حرف هایت کمی تناقض وجود دارد!!!خودت می دانی مسئله اصلی همسرت با تو چیست؟
دعوا بر سر چه موضوعی اتفاق افتاد؟ حس می کنم بخشی از ماجرا را نمی گویی!
لازم نیست اینجا بگی. تالار عمومیه.
اما مطمئنا یه اتفاقاتی اون وسط افتاده که شوهرت نمی تونه ببخشه و کنار بیاد. به گفته ی خودت، مادرشوهرت سی سال معلم بوده. نمی تونه یک زن بی فرهنگ و نادان باشه که زندگی بچه اش و نوه اش براش مهم نباشه. بهار تیشه ی بدی به ریشه ی زندگیت زدی.
سه سال پیش همین حرفهایی را می زدی که امروز هم داری می زنی
نقل قول:
حاضرم واسه داشتن یه زندگی آروم از جونم مایه بذارم اما قبول کنید یه طرفه سخته اگه اون به فکر انتقام گرفتن از من باشه چیکار کنم؟ از کجا بفهمم که واقعا میخواد زندگی کنه یا دنبال اینه که یه جوری بهم یه ضربه بزنه؟
نقل قول:
یکی از همسایه هامون واسطه شد منم بعد از 5ماه گیرو کش برگشتم سر خونه زندگیم تقریبا 1سال همینجوری با هم زندگی میکردیم ما آشتی کرده بودیم و رضایت داده بودیم اما چون جرمش سنگین بود دادگاه ول کن نبود گاهی بخاطر نامه های دادگاه دعوا میشد
گاهی انقدر شوهرم بهم فشار می آورد که میگفتم چه اشتباهی کردم برگشتم اما تحمل میکردم خیلی وقت ها رفتارش باهام سرد بود
مادر همسرت به شما توهین کلامی کرده نمی بخشی. اونوقت انتظار داری مادر شما که برای همسرت حکم دادگاه گرفته، همسرت ببخشدش و قربون صدقه اش بره؟
نقل قول:
چیزی که برام تحمل کردنش سخت بود مادرش بود هرکاری میکردم نمیتونستم تحملش کنم چون خیلی بهم توهین کرده بود
بعد هم بیخود و بی جهت خونه را ترک کردی. مامانش داشت می اومد خونمون سربزنه، منم بی خبر، خونه و بچه را ول کردم و رفتم بیرون خیابون گردی !!!!!!!!!
حتی مادرت هم موافق نبوده که از خونه بری و بهت گفته این کار را نکن. اما شما خودسر و خودخواهانه رفتی تا آخر شب، بدون خبر دادن به خانواده ات، واسه خودت تو خیابونها گشتی!نقل قول:
اون رفت تو اطاق خوابید منم ناهارمو خوردم بچه رو خوابوندم انقدر عصبانی بودم که نمیدونستم دارم چیکار میکنم به مامانم ز زدم گفتم دارم میام علتشو پرسید ماجرا رو گفتم گفت حق نداری بیایی منم اعصابم خورد بود زدم از خونه بیرون رفتم بازار گشتم رفتم امامزاده کلی گریه کردم این وسطا هی شوهرم زنگ میزد من ج نمیدادم اس داد بچه خودشو کشت تو دلم گفتم تو که همیشه میگفتی من تورو نمیخوام برای بچه هم پرستار میگیرم االانم برو بگیر اما جوابشو ندادم
اون ز زد به مامانم مامانم به پدرشوهرم کلی تلفن و تلفن کشی
ساعت 6.5 بود خسته شدم میخواستم برگردم که فهمیدم شوهرم به مامانم گفته اگه تا 7 اومد که اومد نه که دیگه نیاد از این حرفش لجم گرفت دوباره برگشتم امامزاده یه کمی موندم تا نزدیک غروب ساعت 8-8.5 برگشتم دیدم شوهرم نیست رفتم خونه صاحبخونه
اینم از تاپیک پارسال
دیگه همون شد که شد که تا امروز دارین شکایت بازی می کنید.نقل قول:
چند وقت گذشت اسمم برای کار در اومد باید میومدم شهرستان خودمون اما اون به پدرم میگفت باشه میفرستمش اما شب با من دعوا میکرد که حق نداری بری سرکار
منم تو آخرین فرصت بهش زنگ زدم گفتم آینده من و بچه برات مهم نیست؟ گفت نه بخاطر رفتارت با مامانم نه!
منم وسایل بچه رو جمع کردم اومدم شهرمون
بهار تو خیلی خودخواهانه رفتار می کنی. حتی در مقابل بچه ات!
وقتی دوستان بهت گفتند چرا ولش کردی و اومدی، گفتی با باباش خوشبخت تر می شه. من نمی تونم !!
از اینطرف می گی باباش برای مخارج خورد و خوراکمون هم پول نداشت و بی پولیش ریشه اصلی مشکلاتمون بود.
با این همه خودخواهی و خودسری و بی عاطفه بودن، نمی تونی زندگی مشترک داشته باشی.
مطمئن باش با مرد بعدی زندگیت هم به مشکل برمی خوری.
خیلی برام سخته دکمه ارسال را بزنم :54:
نمی دونم کارم درسته؟ می خوام یه تلنگر باشه برات. شاید به کارهایی که داری می کنی توجه کنی.
سلام
من هیچوقت نتونستم تاپیکاتو بخونم. الانم مطالبت هم زیاد شده هم پراکنده. متمرکز نیستن
این تاپیکو واسه دردل زدی یا واسه راهنمایی گرفتن؟ اگه راهنمایی رو از کارشناسا می گیری و این تاپیکت واسه دردله که هیچ. اما اگه این تاپیکو هم واسه مشورت و همفکری زدی به نظرم خوبه که توی یه پست خلاصه و مختصر روندی که به اینجا رسیدینو بنویسی که بقیه هم که تاپیکاتو تا حالا نخوندن بتونن برات نظری اگه داشتن بذارن.
- بنویس خودت جه ویزگی های خوب و بدی داری از نظر خودت. خلاصه بنویس
بنویس شوهرت در کل مدتی که میشناختیش تا همین الان از نظرش تو جه ویزگی های خوب و بدی داری
بنویس شوهرت چه خوبی هایی در تو دید که جذبت شد و باهات ازدواج کرد و یه بجه هم بهت داد
بنویس خودت جه خوبی هایی در شوهرت دیدی که جذبش شدی و باهاش ازدواح کردی و یه بچه هم بهش دادی
اینارو خلاصه بنویس. یا اگه نمی خوای بنویسی اینجا واسه خودت بنویس و فکر کن. نیازه روی اون صفاتی که از نظر شوهرت خوب بوده تمرکز کنی
- بنویس چی شد به اینجا رسیدین . مراحل اختلافاتتونو خاطرت هست؟ اگه مشکلات رو پیدا کنی می تونی واسشون جواب هم پیدا کنی. اما وقتی سوال معلوم نباشه جوابی نمیشه واسش پیدا کرد.
- مسلما کارکردن یا نکردن شما برای همسرت در حدی نیست که بخواد ازت جدا شه. مشکلات دیگه ای بوده و هنوزم هست. اونارو می دونی؟
- کل چیزی که من از شما میدونم اینه که بچه اتو ول کردی. چی باعث شد بچه دار شی ؟ چی باعث شد رهاش کنی؟
- بنویس تو شوهرتو دوست داری؟ چرا؟ جه کارهایی کردی توی همه مدتی که می شناسیش برای اینکه نشونش بدی دوسش داشتی؟ هر کار کوچیکی هم کردی خوبه ها منظورم این نیست که خیلی بزرگ باشه کارها
- نظر و راهنمایی خاصی داشتن کارشناسا؟ چی گفتن برای راهکار؟
اگه خودت چیزی به نظرت میاد به اینا اضافه کن
اگه هم نخواستی اینارو واسه خودت جواب بده
من نمی دونم مشکل اصلی شما دو نفر چیه
اگه می دونی بنویس
موفق باشی
شیدا جون خیلی دقیق و موشکافانه برام پست گذاشتی ازت ممنونم
در مورد دعوای اولمون که تو حاملگی اتفاق افتاد تو ماه رمضون بود و یر اینکه بهش گفتم مامان اینا روزه هستن و تو ناهارا برو خونه مامانت اینا اونا که روزه نمیگیرن جنگ شد و دعوا شو و چاقو کشی شد
ایشون به همراه مادر و برادر و پدرشون اومدن جلو خونمون و آبرو ریزی و ایشون قمه اش رو برداشته و به مادرم حمله کرده و به قول خودش خون دیدم دلم خنک شد ول کردم( دست مادرش با اون قمه بریده شد) با اون آبروریزی که جلو در مجتمع کردن و اینکه داد و بیداد که طلاقت میدیم و یه پول سیاه هم نمیدیم و کلی فحشهای ناموسی دیگه
با اینحال همون شبش یرگشتم خونه خودمون دو یه شب بعدش دوباره دعوامون شد و یه جورایی میشه گفت منو از خونه بیرون کرد من همون موقع هم رفتم مشاوره گفت دو هفته صبر کن و بعد بهش زنگ بزن و اگه قبول کرد بیای مشاوره که خوب بیایید وگرنه اگه خواستید اقدام قانونیتون رو ادامه بدید
بعد دو هفته تماس گرفتم صداش هنوزم تو گوشمه گفت شما؟ بعد دو هفته براش غریبه شده بودم بهش گفتم بریم مشاوره گفت دادگاه خودش هم راه دادگاه رو پیش گرفت
فرستادن واسطه هم از طرف ما بود و اون هم که براش زندان و شلاق بریده شده بود از فرستادن واسطه ما استفاده کرد و شکایت و مهریه پس گرفته شد و برگشتیم یر خونه مون تو شهر غربت
خوب اونجا هم اذیت شدم ولی خوب روزگار گذرندم تا سر زمین خریدن شوهرم و بعدش هم بحث سر کار رفتن من ..............
اگه واقعا ایشون یه همسری میخواست که دوست نداشت یرکار بره یا درس بخونه میتونست شخص دیگری رو برای ازدواج انتخاب کنه من درس و کارم رو سر جلسه خواستگاری مطرح کرده بودم ایشون گفتن برای ارشد اگه روزانه قبول نشم حاضرن خرج دانشگاه آزاد هم رو بدن و برای کار مخالفتی نداشتن البته گفتن که کار تو شرکتها و کارخونه و اینجور محیطها رو دوست ندارن
مسئله نماز و روزه که دروغ گفتن رو ندیده بگیرم و به قول خودش عیسی به دین خود موسی به دین خود
سیگار و قلیون رو بگم به من چه جلو من که نمیکشه به سلامتی خودش ضرر میزنه
اما درس و کار که مربوط به خودمه برای آینده ام است
برام نوشتی یعنی اصلا به خواسته هاش اهمیتی ندادی ! این درست نیست که از خواسته های خودم بخاطر خواسته های او بگذرم درس و کار و سیگار انقدر برایم مهم بود که شرط ضمن عقدنامه ام شد
الان که موضوع شده لج و لجبازی. نمی شه رفتارهای شوهرت را ارزیابی کرد چون بیشتر لجبازیه.
تو حاملگی که شما روزه نمی گرفتی، هر غذایی برای خودت درست می کردی با همسرت می خوردی. برای چی به همسرت می گی برو خونه مامانت که روزه نمی گیرن؟ حتی روزه هم می گرفتی، برای همسرت باید غذا درست می کردی.
شما حامله شدی، خونه و زندگی را ول کردی اومدی خونه مامانت. شوهرت هم که می آد اونجا، میگی نیا برو خونه مامانت!! ماه رمضون هم که رستورانها تعطیلند. یه روز دو روز نیست، که با بی غذایی سر کنه. اگر قرار بود هر کی بره خونه مامانش، برای چی ازدواج کردین؟
بهار من اصلا رفتارهای همسرت را قبول ندارم و حتی در باورم نمی گنجه که پسری که یک معلم تربیتش کرده باشه اهل چاقو و قمه و ... باشه.
(منظورم این نیست که شما دروغ می گی)
اما مواردی که باعث شده ایشون عصبانی بشه ( و هر مرد دیگه ای بود عصبانی می شد ) تقریبا برام قابل قبوله.
هر مرد دیگه ای بود خانمش بهش می گفت برو خونه مامانت غذا بخور، ناراحت می شد.
هر مرد دیگه ای باشه خانمش بره یه شهر دیگه سرکار و بگه تو قرار عقدمون بود ناراحت می شه. شما شهر و خونه و زندگی و بچه را ول کردی رفتی یه شهر دیگه می گی استخدام شدم، کارمه. اگه یه کشور دیگه هم کار می گرفتی سرت را می انداختی پایین می رفتی؟ می گفتی قرار عقدمونه؟
هر مرد دیگه ای بود و همه ما، وقتی بی توجهی تو را به فرزندت دیدیم، ناراحت می شد.
در بدترین شرایط هم، زنها وقتی می خوان برن، بچه شون را می زنن زیر بغلشون و می رن.
سال 90 وقتی بچه ات هنوز یکساله نبود، وقتی خواستی از خونه بزنی بیرون، نهارت را خوردی و در را بستی و رفتی. به مادرت زنگ زدی دارم می آم. مامانت گفت نیا. واسه همین مجبور شدی تو خیابون بمونی و آخر شب هم برگشتی خونه. چون مامانت راهت نداد (قصدش این بود که برگردی سرزندگیت. منظور بدی نداشت)
این خیلی حرف توشه بهار جان. تو فقط و فقط و فقط به خودت فکر می کنی. بچه ای که هنوز به آغوش تو و توجه مادر و ... تا حد مرگ نیاز داره. راحت می ذاریش زمین و در را می بندی.
نمی شه به زور از تو خواست که بچه ات را دوست داشته باشی یا با دو تا پست رفتارت عوض بشه.
اما برداشت من اینه که گذشت نداری، محبت به دیگران اصلا نداری، درک متقابل نداری. فقط خودت را می بینی، زندگی خانوادگی و مصالح جمعی و ... برات تعریف نشده است و .... با این ویژگیها نمی شه زندگی مشترک داشت.
توی پستهات می گفتی شوهرم پول نداشت و من از فقر به کار رو آوردم و ... ولی بعد می گی مهریه ام را اجرا گذاشتم و بخشی از حقوقش را توقیف کردم و انتقالی گرفته به تهران و .... پس شوهرت شاغله، حقوق داره، کارش اینقدر رسمیت داره که انتقالی بگیره و .....
بهار تو از ته دلت اون زندگی و اون همسر و اون بچه را نمی خواهی
فقط از روی خودخواهیت می خواهیشون. اونا باشند و من هر کاری دوست دارم بکنم!
مردی که براش حکم شلاق و زندان بگیری و اموالش را توقیف کنی و این همه داغونش کنی، خیلی محبت و تلاش و از خودگذشتگی می خواد که بشه دوباره برگردوندش.
تو اهل این محبت و گذشت نیستی. تو می گی باید بیاد و حرفا و شرطهای من را هم گوش کنه و مامانش را هم طلاق بده و ....
نمی شه بهار. فقط این را بدون که اینطوری نمی شه.
چند روزی مامانم اومد برامون غذا درست کنه خوب امکانات خونمون فراهم نبود اونم به شوهرم گفت شوهرم گفت برو اونجا ولی بعدش به گوشه قباش برخورد!
بچه هم که از روز اول حاملگی به من گفته بود ازش میگیرم منم منم سعی کردم بهش وابسته نشدم
کار یه چیزی نیست که همیشه پیدا بشه بعدش هم خودش اول مخالفتی نداشت بعد بخاطر حرف مامانش مخالف شد بعد قرار بود برگردیم شهرمون قبل از اینجا هم بانک شهر ایتخدام داشت گفت شهر خودمون بزن البته قبول نشدم ولی پس دوری و اینجور چیزها بهونه بود
از شهرستان انتقالی گرفته به تهران میتونست بیاد شهر خودمون خداییش انتقالی به تهران خیلی سخت تره
کار داشت حقوقش هم بد نبود ولی برای من نداشت من برای پوشک بچه گرفتار بودم
منم محبتی آنچنانی ازش ندیدم فقط میگم حیف وقتی میتونیم باهم خوشبخت باشیم چرا نباشیم به قول شما از روی خودخواهی خودم میخواهمشون
بهار جان،
قصدم سرزنش یا اذیت کردنت با یادآوری خاطرات بد و اتفاقهای زندگیت نیست.
قبلا هم بهت گفتم. به نظرم دختر قوی و شجاعی هستی. من این همه قدرت که تو داری ندارم. این همه توانایی پا گذاشتن روی احساساتم را ندارم.
سنت هم خیلی کم هست برای ازدواج و بچه داشتن و جدا شدن و ....
از مردی که دست به چاقو ببره و فکر رسیدن به هدفش با چاقو داشته باشه هم می ترسم.
نمی گم همه اش تو مقصری. همه اش تو بدی.
همسرت شاید هم سطح آرزوها و بلندپروازیهای تو نبود. تو هم آدم کنار اومدن و با ملاحظه و سیاست پیش رفتن نبودی.
وقتی رفتارت با همسرت را می خونم، مثل دختربچه ای که از بزرگترهاش چیزی می خواد رفتار می کردی.
من می گم سیگار نکش، می کشی؟ وسط مهمونی، جلوی دوستات پا می کوبم، گریه می کنم، حلقه مو پرت می کنم، قهر می کنم ... مث دختربچه ای که وسط مهمونی یه چیزی خلاف میلش بوده!
منم می دونم که همسرت می تونست اصلا انتقالی نگیره، انتقالی بگیره به شهر شما و ... میگم که الان دیگه داره لجبازی می کنه.
برای همین رفتارهای الانش را نباید ملاک قرار بدیم.
تو سنت برای ازدواج خیلی کم بوده. آماده زندگی مشترک نبودی. هنوزم تو دنیای خودت هستی. هنوزم نه شوهرت و نه دخترت، با همکارت برات فرقی ندارند.
با عشق زندگی نمی کردی. گذشت و محبت به دیگران اصلا تو وجودت نیست. فقط خودم!
یه بار که بچه را می آره باهاش حرف بزن.
شرط و شروط نذار. فقط حرف بزن. درد و دل کن. ببین چقدر خسته است، ته دلش چیه؟ شاید تونستی یه راهی پیدا کنی.
حرف مامانش را وسط نکش بهار.
هیچ کس نمی تونه از مادرش طلاق بگیره. هیچ کس هم، حتی اگر مادرش بدترین ها را در حقش کرده باشه، دوست نداره دیگران به مادرش توهین کنند.
حیف یک زندگی هست که به خاطر لجبازی و بچه بازی خراب بشه.
شیدا جان من نمیدونم چطور سر حرف رو باز کنم خودشم که شروع میکنه همش فحش و داد و بیداد و دعوا آخرشم یا چقدر کیسه دوختی برای پولام یا میگه طلاقت نمیدم تا پیر شی
جواب سلامم رو نمیده فقط سر تکون میده یا نوک زبونی دستم که طرفش دراز میکنم برای دست دادن دست نمیده قبلا دست میداد دو دفعه که نمیده
بعد بچه رو می زاره میره یه گوشه میشینه با گوشیش ور میره
کنارش که بشینم به بچه میگه بریم خونه بچه هم که از بازی خسته شده میگه بریم
بچه که که میگه مامان بیاد تو ماشین میگه نه خودش میره
منم بچه رو بوس میکنم و رفت تا دفعه بعد که آیا بیاره آیا نیاره
البته من هروقتی چندتا پیام عاشقانه و دلتنگی گاهی طنز براش میفرستم ولی ج نمیده
درست میگی شیدا جون من تصورم از زندگی زناشویی یه چیز دیگه بود ولی حتی یک روز از زندگیم هم اونی نبود که تصورش رو داشتم
من که به این نتیجه رسیدم دختر پسر باید قبل ازدواج باهم دوست باشن ازدواج سنتی خیلی اشتباهه
شوهرم انتخاب خودم بود هنوزم دوستش دارم و پاش وایستادم ولی من انتخاب او نبودم انتخاب مادرش بودم بارها بهم گفت که نمیخواسته مادرش مجبورش کرده الانم نمیخواهد دیگه با من زندگی کنه
از حس منفی این پست عذرخواهی می کنمبهار شد یک بار بیایی و پستی بزنی که مثل بقیه پست هایت نباشه
اینقدر توجیه نکنی ، اینقدر دنبال مقصر نگردی
اینقدر توش منم منم نکنی
اینقدر زود جوش نیاری
اینقدر خودت رو برتر نبینی ، عقل کل نبینی
تو چند وقت هست که عضو تالار هستی ؟ اصلا کوچکترین زحمتی به خودت واسه شروع تغییرات مثبت دادی ؟فقط واسه شروع !!!
مشکلاتی که شما داری و در پست هایتون کاملا مشهود هست ، باعث شده زندگی ات الان به اینجا برسه
شما اگر با هر شخص دیگری هم ازدواج می کردی ، یا طلاق بگیری و بعدا ازدواج کنی ، باز هم همین مشکلات رو از نوع بدترش داری
چون پتانسیل شما برای برهم زدن زندگی بسیار بالا هست
من جای شما باشم ، سعی می کنم فقط و فقط خودم را اصلاح کنم ... شما که پدر و مادر بالای سرت بود و توی خانه ای آرام رشد کردی و تصحیلات دانشگاهی داشتی
این شد زندگی ات ، طفلک دخترت ....
==================
بینهایت سپاس از پست شیدای گرامی واقعا هزاران لایک لایق پست شیدا هست که چقدر دلسوزانه سعی کزد شما رو با اشتباهتتون آشنا کنه ، اما افسوس شما حتی یه تشکر هم پای پستش نزدی ، یعنی این همه ایشون بدون چشمداشت برای شما وقت گذاشت و تاپیک هاتون رو دسته بندی کرده و برای شما نوشته ، ارزش یه تشکر خشک و خالی ، یه کلیک روی موس رو هم نداشت؟؟؟؟
شما توی زندگی واقعی ات هم همین هستی ، پرتوقع ، خودخواه ؛بدون گذشت
فرض کنیم شوهرت هم بدترین آدم روی زمین ، ببین این بدترین آدم روی زمین این آدم لات و چاقو کش و بددهن ، بی اختیار و اراده که تحت سلطه مادرش هست ، چگونه رفتار کرده که شما را مجذوب خودش کرده
بهار بیدار شو
از این خواب سنگین بیدار شو
اگر بیدار نشوی ، همین زندگی ات رو هم از دست خواهی داد ، اون هم خیلی مفت
جالبه اولین تاپیکی که خوندم درمورد برچسب زدن به دیگران بود و اینجا همه بهم گفتن خودخواه و مغرور
همه میان میگن دنبال مقصر نیستیم ولی همه میان منو مقصر میکنن
من دیگه دوستش ندارم دیگه هم اصراری به ادامه زندگی ندارم
اگه برای طلاق اقدام نمیکنم چون نفعی تو طلاق برای خودم نمیبینم چون من خودخواه و مغرورم فقط خودمو میبینم
- - - Updated - - -
کجا دیدی اسم مادر بچه رو بپرسن؟؟
نام خانوادگیش هم که نام خانوادگی پدرش هست
کنار اون خودخواهی و مغروری بی عاطفه و سنگدل بودن رو هم اضافه کنید
- - - Updated - - -
جالبه همه بر میگردن به گذشته و سرزنش همون روزها رو میکنن
اون روزا گذشت من اشتباه کردم ولی تو این چند وقت چه اشتباهی کردم که هنوزم باید بشنوم تو داری لج بازی رو ادامه میدی؟؟؟؟
اگه بحث کار کردن و استعفا از کاره گفتم کار برام خیلی مهم تره
کار علاوه بر نیازهای مالی به من شان و شخصیت میده
بهم اعتماد به نفس میده
دوستای جدید پیدا کردم
و آرامش که برام از همه چی مهمتر است
گاهی که بهم ریخته میشم بعد از ظهرها هم میرم سرکار خیلی آرومم میکنه
دلهره داشتم و دل نگران بودم بیاد سرکار و آبرو ریزی کنه اومد به جای یه بار سه بار هم اومد یه نفر دو نفرهم نه همه ی اداره فهمیدن هیچی نشد
تازه فهمیدم قبل استخدامم هم مادرشوهرم اقدام کرده بوده برای اینکه منو استخدام نکنن
اگر یک کاربر بدون آگاهی همین جوری بیاد شروع کنه به یک کاربر دیگه برچسب بزنه و لیستی از انتقادها را برایش ردیف کنه ، شاید حرف شما صحیح باشه
ولی وقتی این همه کاربر دارند اشتباهات شما را گوشزد می کنند ، بهتر هست کمی درنگ کنی ، شاید دیگران راست بگویند
سبکتکین مثل شما بود ، همین جوری ... اونقدر توجه نکرد ، اونقدر دنبال این بود که بگوید پس تقصیرات شوهرم کجا رفت ، چرا هیچکس از اشتباهات همسرم چیزی نمی گوید ، چرا همه مرا مقصر می دانند ... چرا همه از من می خواهند که تغییر کنم ، چرا ..چرا... چرا
اونقدر درگیر این چراهای به دردنخور بود که فرصت ساختن زندگی اش رو از دست داد
این پستی هم که زدی ، باز هم در راستای همان پست های قبلی ات بود ، پست های بعدی ات هم نیز همین خواهد بود
انسان خواب رو میشه بیدار کرد ، اما کسی رو که خودش رو به خواب زده ، نه
خواب خوش
کلام آخر : انسان همان چیزی رو درو می کند که کاشته هست ، شما الان داری کاشته های گذشته ات را درو می کنی ، اما ببین الان توی دستانت چه چیزی برای کشت داری که بعدها از آنچه درو می کنی ، راضی باشی
بدرود:72:
وقتی خود شوهرم نمیدونه چی میخواهد من از کجا بدونم اون چی میخواه
یه بار بچه مریض میشه زنگ میزنه میگه بیا بچه رو بگیر زیر بال و پر خودت میگم باشه بیارش میگه الان نه هفته دیگه
هفته بعدش هر چی زنگ میزنم جواب نمیده و آخر تو وایبر میگه 6.5 تا 7 پارک
خودش میگه تکلیفمون رو دادگاه مشخص میکنه دادگاه جلسه تمکین میذاره شرکت نمیکنه و بعد اظهار نامه میده من رفتم تهران
جالبه که تو اظهارنامه اش نوشته من تو ملاقات فرزند گفته بودم دارم میرم تهران در صورتی که جواب سلامم هم به زور داد
- - - Updated - - -
اینطور که همه میگن تنها راه ادامه زندگی استعفا و گذشتن از کارم هست
منم اونقدر که شیدا میگه شوهرم و بچه و زندگی مشترکمون رو دوست ندارم که بخواهم از خود گذشتگی کنم
پس قصه ما به سر رسید
بهار جان میدونم که مدت زیادی که داری این مشکلات رو تحمل میکنی و خسته ای.. کاملا درک میکنم که اون عزت و اعتماد بنفسی که از همسرت باید می گرفتی داری از کارت میگیری و به هیییچ وجه توصیه نمیکنم که از کارت بگذری. استعفا دادن بدترین کاری هست که در این شرایط می تونی انجام بدی.
اما عزیز من بدترین اشتباه تو دوری از فرزندت هست , همه مخصوصا همسرت در این شرایط قضاوتی که در موردت می کنن اینه که این آدم حتی دلش برای فرزند خودش هم نمیسوزه و این یعنی نهایت بی احساس بودن . که البته من میدونم که اینطور نیست.
بهار جان من مادر نیستم و نمی دونم عشق مادر به فرزند چطوریه, اما مادر خودمو می بینم که حاضر برای بچه هاش چه از خودگذشتگی هایی بکنه.. که چقدر سختی تحمل میکنه که یک لحظه غم بچشو نبینه. عزیزم تو اون بچه رو به این دنیا آوردی پس نمی تونی بگی انقدر دوستش ندارم که بخوام از کارم به خاطرش بگذرم.. حتی اگر لازم شد یه مادر باید از جونشم بگذره برای بچه معصوم دو سالش.. می دونم اینکه الان مادرش در کنارش نیست تقصیر تو نیست, خواست پدرش بوده . همسرت خودش می دونه و وجدانش. اما تو به سهم خودت باید همه تلاشتو بکنی.
بهار عزیز حتی اگر از کارت هم استعفا بدی زندگیتون درست نمیشه , اما اگر در رفتارت تغییر بدی مشکلاتتون انشاالله حل میشه.. من مهمترین مشکلی که در رفتار تو میبینم اینه که سعی داری به همه نشون بدی که فرزندت خیلی هم برات مهم نیست.. .
عزیزم من مشاور نیستم شاید تمام صحبتهام اشتباه باشه فقط نظر شخصیمو گفتم. چون فکر میکنم همسرت هم دوست داره که این عشق به فرزند و همسر رو در تو ببینه
- - - Updated - - -
بهار جان میدونم که مدت زیادی که داری این مشکلات رو تحمل میکنی و خسته ای.. کاملا درک میکنم که اون عزت و اعتماد بنفسی که از همسرت باید می گرفتی داری از کارت میگیری و به هیییچ وجه توصیه نمیکنم که از کارت بگذری. استعفا دادن بدترین کاری هست که در این شرایط می تونی انجام بدی.
اما عزیز من بدترین اشتباه تو دوری از فرزندت هست , همه مخصوصا همسرت در این شرایط قضاوتی که در موردت می کنن اینه که این آدم حتی دلش برای فرزند خودش هم نمیسوزه و این یعنی نهایت بی احساس بودن . که البته من میدونم که اینطور نیست.
بهار جان من مادر نیستم و نمی دونم عشق مادر به فرزند چطوریه, اما مادر خودمو می بینم که حاضر برای بچه هاش چه از خودگذشتگی هایی بکنه.. که چقدر سختی تحمل میکنه که یک لحظه غم بچشو نبینه. عزیزم تو اون بچه رو به این دنیا آوردی پس نمی تونی بگی انقدر دوستش ندارم که بخوام از کارم به خاطرش بگذرم.. حتی اگر لازم شد یه مادر باید از جونشم بگذره برای بچه معصوم دو سالش.. می دونم اینکه الان مادرش در کنارش نیست تقصیر تو نیست, خواست پدرش بوده . همسرت خودش می دونه و وجدانش. اما تو به سهم خودت باید همه تلاشتو بکنی.
بهار عزیز حتی اگر از کارت هم استعفا بدی زندگیتون درست نمیشه , اما اگر در رفتارت تغییر بدی مشکلاتتون انشاالله حل میشه.. من مهمترین مشکلی که در رفتار تو میبینم اینه که سعی داری به همه نشون بدی که فرزندت خیلی هم برات مهم نیست.. .
عزیزم من مشاور نیستم شاید تمام صحبتهام اشتباه باشه فقط نظر شخصیمو گفتم. چون فکر میکنم همسرت هم دوست داره که این عشق به فرزند و همسر رو در تو ببینه
- - - Updated - - -
خیلی برام مهم هستی هر روز چندبار به تاپیکت سر میزنم که خبر خوبی توش ببینم, دیگه نتونستم که نظرمو نگم. امیدوارم که ناراحتت نکرده باشم. موفق باشی
همه پستای شیدا جون و بالهای صداقت عزیز رو خوندم
لایک و تشکر کردم چون برخی از فرمایشات شما رو واسه خودمم دیدم
انگاری واسه منم نوشته شدند
حالا که همسرم رفته قدرشو بیشتر میدونم وقتی بوده عیب و ایرادش رو میدیدم
اونم الآن داغونه!!
شاید این جدایی تمرینی باشه واسه اینکه من خودمو اصلاح کنم صبرمو زیاد کنم
خسته شدم بریدم دلتنگش شدم اما عاقلانه و درست رفتار میکنم و خواهم کرد
شارژی حرف نمیزنم...
شیدا جون و بالهای صداقت عزیز خیلی خیلی ممنونم خیلی پستاتون منو آرومم کرد
چقدر دلسوزانه به مراجع کمک میکنید انشاالله خیر ببینید و همیشه سلامت باشید:72:
بهار جان ببخشید تو تاپیک شما نوشتم :72:
سلام بهار جان
قبلا هم گفتم استعفای شما از کارتون تو این شرایط بدترین کار ممکن هست. اما بهار در مورد بچه من هم نظرم مثل خیلی از کاربرای دیگست . بهار منم یه مادرم نمی تونم درک کنم چطور به همین راحتی بچتو گذاشتی زیر دست مادرشوهر و شوهری با این توصیفاتی که ازشون کردی؟ الهی بمیرم براش ، قصدم آزارت نیست قبلا گفتی که بچتو بهش دادی چون در هر صورت تو هفت سالگیش ازت میگرفتش . ولی بهار تا اونجا که مشاورها گفتن و ما شنیدیم 80 درصد شخصیت بچه تو 8 سال اول زندگی شکل میگیره حالا که شاغلی حالا که استقلال مالی داری چرا یه بچه رو نمیتونی پناه بدی؟ بهار این بچه ای که ازش داریم حرف میزنیم بچه ی توئه از گوشتو خونته ، شاید تو فکر کنی بچست و به مادر شوهرت عادت کرده ولی اون بی پناهی رو با تمام وجودش حس میکنه نبود شما و پدرش رو با تمام وجودش حس میکنه ، شرمندم به خاطر غمی که به دلت هجوم آورد با این پست من چون میدونم یه چیزی الان به روحت چنگ زده و داره عمق وجودتو خراش میده چون تو مادری بهار، بهار تو یه مادری یادت باشه:72:
سلام
من از خواندن پست بالهای صداقت و خانم شیدا لذت بردم خیلی دلسوزانه هم پخته بود.
راهنمایی شما نیاز به اطلاعات شرعی ، حقوقی و روانشناسی مستدل داره .
تمام راهنمایی ها که از طرف کاربرها و مدیران برای شما شده از نظر جهت دهی کلی به 2 دسته تقسیم میشه ،
1- نظراتی که به شما توصیه میکنه کار را رها کنید و پیش شوهرتون برید (مشاوره با هدف حفظ زندگی مشترک درواقع به نحوی حساب و کتاب را کنار بزارید و عاشقانه و دلسوزانه و مادرانه عمل کنید)
2- نظراتی که به شما توصیه میکنه کار حفظ کنید .( درواقع محافظه کارانه با هدف حفظ منافع و استقلال )
نظراتی به دنبال هم حفظ کار و استقلال شما و هم حفظ زندگی مشترک و احیای عشق با این شرایط خاص و این شوهر خاص هست درواقع یک نظر انزاعی و خوش خیالانه هست که ناشی از خطای بنیادی اسناد که در تقریبا تمام انسان ها وجود داره . پس این راه حل را من در نظر نگرفتم.
خانم بهار ، الان حدود یک سال هست که من پست های شما را میخونم تقریبا یک روال داره بغیر از این پست اخر که دیگه قبول کردید کار برای شما از زندگی با شوهر فعلی مهمتره ، شما اولین قدم برای تعین تکلیف خودتون ( حالا هر چی که هست) را برداشتید یعنی دوری حتی المکان از تناقض در افکار و رفتار. ( عاشق بودن با عدم از خودگذشتگی متناقض هست)
درگیری و اختلاف شما و شوهرتون در این مدت طولانی ظاهرا یک ذهنیت و پیشداوری منفی در هر دو طرف ایجاد کرده که برطرف کردن این پیشداوری با شرایط موجود و پتانسیل های هر دو طرف ، تقریبا در حد غیر ممکن سخت هست .( این یکی از اصول روانشناسی و مشاوره هست).
من خودم ابتدا موافق بودم ( با توجه به این که شما ادعا میکردید عاشق شوهرتون هستید) که کار را رها کنید ، حسن نیت خودتون را ثابت کنید ، از خودگذشتگی کنید تا این عشق به شوهر و زندگی 3 نفره با دخترتون پایدار بمونه .
اما الان به نظر راه حل شماره 2 یعنی نجات و منافع خود شما باید هدف مشاوره قرار بگیره ، یعنی حفظ کار و استقلال شخصی شما پس دیگه باید رودرواسی را کنار گذاشت و واقعیت را دید .
شما بهتر وقت و انرژی و عمر و جوانی خودتون را بیشتر مصرف و تلف نکنید و به خواسته ایشون مبنی بر جدای و طلاق احترام بزارید. در همین مسیر هم بهتر خیلی واقع بین باشید و لجبازی و خیالپردازی بیهوده هر چند قانونا حق شما باشه، نکنید . شما از ایشون چیزی به عنوان مهریه یا هر چیز دیگه نمیتونید بگیرید چون چیزی نداره و این موضوع را مد نظر داشته باشید که ایشون داره دخترتون را نگه میداره پس انصافا شما هم باید از حقوقتون چشم پوشی کنید . با این کار شما زمان را برای خودتون حفظ میکنید ، عمر انرژی و جوانی تون را حفظ میکنید که ارزشی خیلی بیشتر از پول یا حتی مثلا ادب کردن شوهرتون یا مادر شوهرتون داره .
اگر هنوز به راه حل شماره 1 یا چیزی شبیه به ان که به نوعی زندگی مشترک شما را حفظ کنه فکر میکنید ، باید تغیرات بنیادی در افکار و رفتار خودتون ایجاد کنید که این هم مشکلات و پیچیده گی های خودش را داره .
بهار جان چه خبر به کجا رسیدی؟
سلام
به هیچ جا به کجا باید برسم؟
نشستم تا ببینم دست سرنوشت برام چی نوشته
برای بچه هم از طریق دادگاه اقدام کردم که هفته ای دو روز ببینمش
ولی فایده نداشت گفته بچه تهرانه اگه میخواهی ببینیش بیا تهران
نمی دونم اگه جای شمابودم یه کاری می کردم مثلا یه هفته می رفتم پیش همسروفرزندم زندگی روباتوافق باراه حل 2طرفه شکل می دادم وبعدهم می رفتم سرکار
سلام بهار جان همین جوری هم باز کمی جلویی چون همین که می تونی بچه رو ببینی باعث میشه در سنی که یادش می مونه یادش نره که مادر داره و هر وقت لازم شد کسی هست که از او حمایت کنه....هیچ وقت برای دیدن او کوتاهی نکن
با سلام
این تاپیک بیش از ظرفیت پیش رفته و تا حدودی هم از جنبه مشاوره ای خارج شده و شکل گزارش دهی پیدا کرده است
از بهار عزیز تقاضا می کنم اگر تاپیک جدید ایجاد کردند هم در عنوان هم در محتوا مدیریت داشته باشند که جنبه مشاوره تخصصی آن حفظ شود و بجای گزارش دهی دقیقاً هرجا نیاز به به دریافت راهکار داشتید ارسال پست نمایید تا از تاپیک استفاده کاربردی و مفید داشته باشید
موفق باشی