-
چرا من سر عقل نمیام؟
من ۲۹ سال سنّ دارم و ۸ ساله ازدواج کردم. بچه ندارم و همراه شوهرم آمریکا زندگی میکنم.
ازدواج من از روز اول اشتباه بود، با اینکه هر دو تحصیل کرده هستیم اما از زمین تا آسمون با هم تفاوت داریم. یعنی از نظر شخصیتی، جهان بینی، اجتماعی، خونوادگی و هر چیز دیگه که فکر کنید. یادم میاد هر کسی که شنید من و اون قرار ازدواج کنیم، از تعجب خشکش میزد.
من همون روز اول تمام اینا رو متوجه شدم، اما علاقه جنون آمیزی که بهش داشتم، باعث میشد نتونم ازش دلم بکنم. الان که چند سال گذشته، به خاطر ناراحتیها و شکنجه هایی که بخاطرش کشیدم، به همون اندازه که عاشقش هستم ازش تنفر دارم. خیانت، اعتیاد، عصبی بودنش، قدر نشناسیش و چیزهای دیگه. اما هنوز این عشق جنون آمیز نمیذاره ازش دلم بکنم.
البته نمیگم که اون منو دوست نداره، خیلی هم داره، اما خوب این مدلیه دیگه!! من باید برای با اون بودن، خودم رو عوض کنم، بشکونم و کوچیک کنم تا تو دنیای اون جا بشم و این سختترین کار دنیاست. الان تک تک سلولهای بدنم میخوان ازش فرار کنن، اما این قلب احمقم حرف گوش نمیده. یکی به من بگه چکار کنم. ممنون
-
سلام
ميشه لطفا سن همسرتون رو بفرماييد و اينكه چطور اشنا شدين؟ (اگه سنتى نبوده چه مدت قبل ازدواج از هم شناخت داشتين)
تحصيلاتتون چه اندازه هست و اينكه روز اول عاشق چى همسرتون بودين كه بىخيال بقيه موارد شدين؟
-
همسرم ۳۵ سال سنّ داره. من مهندس عمران هستم. همسرم یک بار من رو بیرون همراه خونوادم دید و چون اونها رو از قبل میشناخت، حدس زد که من دخترشون هستم. خلاصه با من تماس گرفت و گفت که قصد ازدواج داره.
فقط ۳ ماه با هم دوست بودیم و بعدش عقد و ازدواج.
- - - Updated - - -
نمیدونم چرا اما از همون روز یک کشش خاص نسبت بهش پیدا کردم، هیچ چیز حتی ظاهرش با معیارهای من همخونی نداشت، اما یک نفوذ خاصی رو من داشت که نمیتونستم مقاوت کنم
-
سلام
اعتیادشون در چه حده؟
چند بار خیانت کردن؟و در چه حد بوده؟
ایا تلاشی برای بهبود اوضاع کرده ای؟
اگر بله چه کارهایی کردی؟
هر دو در امریکا زندگی میکردید؟قبل از ازدواج
- - - Updated - - -
سلام
اعتیادشون در چه حده؟
چند بار خیانت کردن؟و در چه حد بوده؟
ایا تلاشی برای بهبود اوضاع کرده ای؟
اگر بله چه کارهایی کردی؟
هر دو در امریکا زندگی میکردید؟قبل از ازدواج
- - - Updated - - -
این کشش خاصی که میگین به نظرتون مربوط به چی هست؟
-
سلام
به تریاک اعتیاد داره. تو این چند سال ۱۰۰ بار کمکش کردم که ترک کنه و کرده ( یعنی پدرم در اومده هر بار) . زمانی که ازدواج کردیم هر دو ایران زندگی میکردیم، اما بعدش مهاجرت کردیم .
قبل از من با یک دختری دوست بود، بعد از ازدواج هم نمیتونست انگار فراموش کنه، تماس تلفنی بود اوایل. بعدشم فیسبوک و چت و کلی دختره عکسهای ناجور از خودش میفرستاد. هر بار که متوجه میشدم کلی معذرت خواهی میکرد و میگفت نرو بدون تو میمیرم. مدتی هم به ناچار من ایران بودم، بر گشتم فهمیدم با کلی دختر ارتباط داشته. میگفتم عزیزم من که حرفی ندارم، بذار جدا شم و تو راحت با هر کی میخوای باش ، امّا نمیگذاشت و همش میگفت بابا بیخیال به زندگیت بچسب، این همه خوبی میکنم بهت نمی بینی و بند میکنی به اشتباهاتم.
این هم بگم من دختر زیبایی هستم و از همه نظر بهش رسیدگی میکنم
- - - Updated - - -
نمیدونم این کشش از کجا اومده. یعنی میدونم مسخره هست اما نه شخصیّت و نه ظاهرش من رو جذب نمیکنه ، اما انگار بهش اعتیاد دارم، یا شاید تن مردونه صداش همون بار اول که تلفن کرد بهم.
- - - Updated - - -
-
خب مسئله اعتیاد حل شده.
چند وقته از ماجرای خیانتشون میگذره؟
تا به حال به مشاور مراجعه کرده اید؟
- - - Updated - - -
از لحاظ اقامت به شما وابستگی نداره؟
-
حل شدن که در واقع همش حل و باز وصل میشه و دوباره بعد از یک مدت تصمیم به ترک میگیره و من باید پدرم در بیاد تا اون ترک کنه.
مشاور نرفتیم اما من خیلی مطالعه و تحقیق کردم و مطمئن هستم جدایی تنها راهه
- - - Updated - - -
خیر. هر دو اقامت داریم
- - - Updated - - -
شاید از حرفام این استدلال رو بکنید که دختر ضعیفی هستم، اما اصلا اینطور نیست. بسیار قوی و مستقل هستم و اعتماد به نفس بسیار بالایی دارم. فقط دل کندن ازش برام محاله
-
کسی میتونه کمک فکری به من بکنه؟
-
بچهها چرا کسی جواب من رو نمیده؟ من تا الان تمام سختیها رو تک و تنها حل کردم، هیچ کس حتی خونوادهها و دوستام رو در جریان نگذاشتم، الان که به بن بست خوردم و با شما مطرح کردم، هیچ کسی جواب نمیده؟
-
آخر هفته است.
شاید اگر تا شنبه صبر کنید و اون روز تاپیکتون را بالا بیارید، جوابهای بیشتری بگیرید.
-
سلام. احساس میکنم ته دلت یه تصمیم گرفتی امابه نوعی برای اجرا کردنش مرددی. درسته؟
-
سلام عزیزم،
چشم با اینکه بسیار احتیاج به همفکری دارم الان و ممنون که جواب دادی
- - - Updated - - -
سلام، کاملا درسته
- - - Updated - - -
البته تردید ندارم که جدا شدنم بهترین انتخابه. فقط سخته برام جدا شدن ازش.
-
اگر اشتباه نکرده باشم فکر جدایی رو در سرته. برای این کار باید همه جوانب رو در نظر داشته باشی. به غیر از شما دو نفر زندگی شخص دیگه ای لطمه نمیخوره؟ ( بچه ) . در صورت جدایی شرایط زندگی مجردی در کشوری غریب برای شما نسبت به زمان حال به چه صورته.؟ خودتون اعتراف میکنید که دوستش دارید. از دست دادن این حس به چه میزان به شما لطمه میزنه و خلاء عشقی که در وجودتونه با چه چیزی پر خواهد شد. همینطور از دست دادن شما برای ایشون چه عواقبی به همراه داره. ممکنه شما بخاطر محبتی که به ایشون داری خودت رو مسئول بدونی و سرزنش کنی. و هزار دلیل دیگه که امکان داره شما را در تصمیمتون مردد کنه.
اما تمام موارد فوق یک طرف و عمر به باد رفته شما نیز یک طرف. فضای تلخی که بخاطر عملکرد غلط ایشون محیط و پیرامون شما رو در بر گرفته . رنجی در هر ثانیه از زندگی متحمل شدی . احساس پشیمانی و شکست.
به عقیده من اگر اراده لازم رو در مرد مورد نظر برای ساخت و بهبود شرایط فی مابین میبینی کمکش کن. اما اگر به فردی جبون و بی اراده تبدیل شده و حاظر به قبول اشتباهاتش نیست تصمیمت رو عملی کن و حداقل از ادامه زندگیت حتی به صورت مجردی لذت ببر. من و شما یک بار بیشتر زندگی نمیکنیم.
-
خیلی ممنون از شما،
به کسی لطمه نمیخوره، بچه ندارم. فقط خودم هستم که این وسط حروم شدم. ببینید من اصلا نمیخوام همسرم رو یک آدم سطح پائین تصور کنید، چون اونطوری نیست، اما فقط به یک اصل در مورد خودش باور داره و اون این جملست: همینه که هست !!
الان هم فقط چون دارم میبینم که تو این سنّ دارم روز به روز پژمرده تر میشم، میدونم که باید یک فکری به حال خودم بکنم.
-
واقعا عشقت به چنین شوهری ستودنی ست. با وجود اینکه معتاده. و به شما خیانت کرده هنوز دوستش داری. :104::104::104:
-
من دختر مستقلی هستم کاملا و از نظر شرایط زندگی اصلا دچار مشکل نخواهم شد. اگه هم برم طوری میرم که به همسرم خدشه و ضرری وارد نشه. فقط میترسم، جسارت ندارم که ازش دور شم. میدونم اگه برم فقط ۲ حالت پیش میاد: یا پشیمون میشم چون دور بودن ازش برام مثل مرگ میمونه، و یا اینکه به آرامش میرسم و سرم رو میندازم پائین زندگیم رو میکنم. حالا فقط باید جسارت انجام این ریسک رو پیدا کنم
-
پیشنهاد میدم بدون اینکه ازش جدا بشی به بهونه ای مدتی از هم دور باشید. اینجوری تا حدودی شرایط بعد از جدایی رو تجربه میکنی و ممکنه در تصمیم نهایی کمکت کنه.
-
اینجا ( تهران ) 2 نیمه شبه. بنابر این صبح بخیر و خدا نگهدار.
با امید بهبود شرایط برای شما و همسرتون.
-
ممنونم اقای مجید، بیشتر از اون که بتونید تصور کنید دوسش دارم.
- - - Updated - - -
فکر خوبیه، اما اون هرگز قبول نمیکنه، اگه برم باید برای همیشه برم
-
متشکرم و عذر میخوام.
شبتون بخیر
-
بچهها ممنون میشم شما هم نظر بدین
-
سلام. من فکر میکنم شما به نوعی نیاز به حمایت یه مرد داشتین و دارین و فکر میکنید همیشه تو زندگی تون یه مرد باید باشه. با این که خانم مستقلی هستین ولی به یه پشتیبان عاطفی نیاز دارید و همسرتون نمیتونه اینو درک کنه که تنها نیاز شما احساسیه و البته ایشون الان متوجه نیستن ولی اگه اگر شما یه مدت ازشون درو بشید خودشون متوجه میشن که چقدر به شما نیاز دارند. لازم نیست برای دور شدن از هم مکانتون رو تغییر بدین سعی کنید یه مقدار خودتون مشغول کنید تفریح، ورزش، مهمونی با دوستان یا هر چیز دیگه ای که باعث بشه همسرتون نبود شما رو تو خونه حس کنه و طوری نشون بدین که انگار اصلا براش وقت ندارین تا خودش مجبور بشه خودشو به شما نزدیک کنه. اینجوری که بهش چسبیدین مطمئنه هیچ وقت ترکش نمیکنید چون خودتون داغون میشید. میتونم بپرسم خانواده شما کجا هستن؟ آیا رابطه خوبی باهاشون دارین؟
-
سلام و ممنون از راهنمأییتون، خونواده من و همسرم همگی ایران هستن. من رابطهام خیلی خیلی عالی هست با خونواده ام، در مورد خونواده همسرم هم روابط رو بسیار محترمانه و به دور از حاشیه نگاه داشتم چون همسرم و حفظ آرامش زندگیم همیشه برام از همه چیز مهمتر بوده.
همسرم متاسفانه خونواده بسیار پرتنش و نابسامانی داشته و رابطه عشق/نفرت شدیدی باهاشون داره. عصبی و پرخاشگر بودنش هم ریشه در همین داره فکر میکنم.
راهکار شما رو قبول دارم کاملا و میدونم در حفظ و افزایش میزان علاقه، جذابیت و بهبود رابطه بسیار مفید هست. اما مشکل من این نیست که همسرم زیاد بهم توجه نمیکنه، یا اینکه براش عادی شدم و از این دست مسایل. مشکل اصلی من خودشه، خصوصیات و اخلاقش. من قبل از آشنا شدن با اون، اصلا تصمیم به ازدواج نداشتم و ازدواج تو سنّ اون زمانم رو کاملا غیر عاقلانه و مضحک میدونستم. البته حمایت عاطفی همسرم برام مهمه، اما به خاطر این نیست که بهش نیاز دارم، بلکه به این دلیله که فکر میکنم یکی از فاکتورهای عشق بین زن و شوهر هست و به خودم میگم اگه همسرم نمیتونه اینو بهم بده، اصلا چه دلیلی داره کنار هم باشیم؟
- - - Updated - - -
اون همین الان هم تمام اینها رو میدونه، اما بیشتر از این کاری از دستش بر نمیاد، چون به قول خودش همینه که هست.
-
سلام.اگه نور رومستقیما به چشم بتابونی مردمک تنگ وکوچک ،چشم بسته میشه. وقتی مستقیما ازشوهرت انتظارات زیاد داشته باشی واحساس کنه داری تغییرش میدی بهت میگه همینم که هستم این تغییرات هماهنگ وسه طرفه است۱_شما۲_همسرت۳_ذات وهویت روابط .خودش رو دربرآورده کردنش ناتوان میبینه،گفتی شوهرت هم اهل چت ورابطه های دیگه بوده،به فرض صحت،او هم خلاء عاطفی داره.به نظرم بهتره اول این نیازعاطفی روواسه خودت تعریف کنی تامیزان وکم وکیفش منطقی ودست یافتنی باشه.این مسأله نیاز خیلی از زن وشوهرهاست.که برای برآوردنش نیازمند نگاه حرفه ای وماهرانه به روابط زناشویی هستید.آیاتاحالامشاوره رفته ای؟ مایل بودی این لینک رومطالعه کن:http://www.hamdardi.net/thread-30336.html
- - - Updated - - -
سلام.اگه نور رومستقیما به چشم بتابونی مردمک تنگ وکوچک ،چشم بسته میشه. وقتی مستقیما ازشوهرت انتظارات زیاد داشته باشی واحساس کنه داری تغییرش میدی بهت میگه همینم که هستم این تغییرات هماهنگ وسه طرفه است۱_شما۲_همسرت۳_ذات وهویت روابط .خودش رو دربرآورده کردنش ناتوان میبینه،گفتی شوهرت هم اهل چت ورابطه های دیگه بوده،به فرض صحت،او هم خلاء عاطفی داره.به نظرم بهتره اول این نیازعاطفی روواسه خودت تعریف کنی تامیزان وکم وکیفش منطقی ودست یافتنی باشه.این مسأله نیاز خیلی از زن وشوهرهاست.که برای برآوردنش نیازمند نگاه حرفه ای وماهرانه به روابط زناشویی هستید.آیاتاحالامشاوره رفته ای؟ مایل بودی این لینک رومطالعه کن:http://www.hamdardi.net/thread-30336.html
-
سلام، ممنون از شما، اما فکر میکنم که سو تفاهم شده. اول که در مورد چت کردنش همین طور که گفتم مال زمانی بود که من مدت طولانی به ناچار برای مسائل اقامتی ایران بودم و همسرم اینجا تنها بود. من هیچگونه توقعی ازش ندارم و هرگز نخواستم و نمیخوام که اون رو تغییر بدم، تو هیچ زمینهای. این جمله رو هم که میگه در واقع خودش کاملا میدونه که مثلا تو فلان مورد ایراد اساسی داره و باید راجع بهش کاری کنه، اما داره میگه میخوام همینطوری با این اشکال ادامه بدم و تو هم همینطوری باید بپذیری. من با تمام اشکالاتی که همسرم داره، اما همیشه بهش این مساله رو القا کردم که بهترین و کاملترین مرد دنیاست و من بهش افتخار میکنم و تو لیست من همیشه مهمترین آدم زندگیمه.
- - - Updated - - -
این صحبتهایی رو هم که اینجا راجع بهش دارم میگم، هرگز تا الان با خودش مطرح نکردم، کاری هم انجام ندادم که بفهمه و باعث سرخوردگیش بشه. اینا حرفایی بود که همه این سالها تو فکر و قلبم بود و دارم اینجا مطرح میکنم تا بتونم کمک فکری بگیرم
-
عزیزم تو الان مشکل اصلیت چیه ؟؟؟ هم خدا رو میخوای هم خرما رو. یعنی هم همسرتو دوست داری و نمیتونی ازش جدا شی و هم دنبال یه راهی هستی که وابستگیت رو کم کنی و میخوای ازش جدا شی؟؟؟ تو میگی وابسته نیستم و مستقلم ولی به نظرتون این وابستگی نیست پس چیه؟؟؟ تو داری خودتو هم قول میزنی. تو حرفاتون تناقض هست. اول تکلیفتون رو به خودتون مشخص کنید و تصمیم قطعی رو بگیرید بعد اقدام به کاری کنید. 1- بمونید 2- طلاق بگیرید و اگر هم نتونستید دوریشو تحمل کنید دوباره میتونید ازدواج کنید
-
خب الان میتونی ۵مسأله مهم ازشوهرت که نگرانت کرده وحل کردنش برات سخته رو برامون بگی؟بعدش ۵مزیت ازشوهرت رو هم بگو
-
سلام،
من همون اول کار گفتم که مشکلم اینه که میخوام جدا شم، اما چون خیلی دوسش دارم نمیتونم. اینکه به نظر میرسه حرفام تناقض داره یا اینکه هم خر میخوام و هم خرما، به این دلیل هست که دوستان سؤالات مختلف میپرسن که موضوع براشون روشن باشه تا بتونن کمک فکری کنن، من هم ناچار میشم همه چیز رو با هم عنوان کنم
-
بله شما گفتید می خواهید جدا شوید و راهی می خواهید برای مصمم شدن در این راه. اما ما نمی توانیم به شما در راه جدا شدن کمک کنیم مگر اینکه شما صادقانه و مفصل به ما بگویید
1- 5 دلیل اصلی (یا 5 مشکل اصلی) که شما را به تصمیم طلاق هدایت می کند چیست؟
2- برنامه زندگیتان بعد از طلاق چیست؟
3- مزایای ادامه زندگی با همسرتان چیست؟
4- معایب ادامه زندگی مشترکتان چیست؟
5- مزایای جدایی برای شما چیست؟
6- معایب جدایی برای شما چیست؟
7- 5 خصوصیت مثبت و منفی خودتان چیست؟
8- 5 خصوصیت مثبت و منفی همسرتان چیست؟
9- چرا فکر می کنید که زندگی کردن با همسرتان بی عقلیست و جدایی عاقلانه هست؟
-
همسرم انگار که ۲ تا بعد مختلف داره، گاهی حس میکنم با دو نفر دارم زندگی میکنم: زندگیمون براش خیلی مهمه، اهل این که بذاره بره با رفیقاش و این طور چیزا نیست چون همه حواسش به من و زندگیمونه، البته من هم سعی میکنم این خوبیش رو جبران کنم و محیط خونه رو طوری درست کردم که هر موقع دوستاش میخوان راحت میان اینجا ( البته همه پسرهای موجهی هستن، غیر از این بود شوهرم اصلا اجازه نمیداد)، خیلی همسر دوسته و تلاش میکنه با شیوههای مردونه بهم بگه چقدر براش مهم هستم. فکر کنم الانه که همه دادتون در بیاد که پس تو چی میخوای دیگه :)
-
شما گفتین هشت ساله زندگی مشترک دارن. چرا با توجه به مشکلاتی که میگین در طی این مدت از همسرتون جدا نشدین؟ در حال حاضر اتفاق خاصی افتاده که مصمم شدین طلاق بگیرین؟ این که من میگم از همسرتون دور بشید و خودتون رو از نظر عاطفی ازش مستقل کنید به این خاطره که وقتی شما تهدیدش میکنید که خودشو تغییر بده یا ازش جدا میشید حرفتونو جدی بگیره ولی در حال حاضر همسرتون هم میدونه که شما با این وابستگی تون امکان نداره ازش جدا بشید. در ضمن سعی کن همینطور که به ما در مورد مشکلاتت گفتی به همسرت هم بگی و احساست رو از زندگی مشترکت بهش بگو.با همسرت بیشتر صحبت کن و نترس باعث سرخوردگیش نمیشه. دقیقا بهش بگو از زندگی چی میخوای. این که تو دائم غر غر کنی و تهدیدش کنی که ازش جدا میشی ولی در عمل کاری انجام ندی هیچ فایده ای نداره. در ضمن مشکلاتت رو در رابطه تون یکی یکی بهش بگو و کلی نگو.با مثال بهش بگو دوست داری چکار کنه.موفق باشی
-
اگر براتون ممکنه به سوالات من دقیق و مفصل و تک تک جواب بدید.
-
اما یک چیزای بد هم داره: خیلی خیلی عصبیه، حساس و زود رنجه، گاهی میبینم که خیلی قدر نشناسه و دلم میشکنه، گاهی نمیدونم چرا اما بهم سرکوفت میزنه ( یعنی اصلا بی منطق میشه، چیزی رو که من دارم و خوبش هم دارم، میگه که نداری و سعی میکنه تحقیرم کنه. مثلا من پدر و مادرم هر دو پزشکن و همیشه تو زندگی کار میکردن، همزمان هم بیمارستان و هم مطب، برادر هام هر دو مهندس هستن و تمام وقت کار میکنن و همیشه خیلی خونواده فعالی بودیم واسه زندگی کاملا برنامه ریزی دارن، اما همش میگه خونودات همش بیکار و بخور و بخواب هستن !!!) خیلی بد دهنه، یعنی تو خونوادش اینطوری بودن، همش دعوا و فحاشی و این عادت براش مونده
- - - Updated - - -
چشم، همه رو جواب میدم حتما
- - - Updated - - -
۱) دلیل اصلیم اینه که میدونم تا آخر عمر، باید با تمام این دوگانگی هاش بسازم، اینکه فکر میکنم ظاهراً اینقدر بهم تمایل و علاقه داره، اما یک دفعه میبینم بی هیچ دلیل تحقیرم میکنه ( یعنی تو افکار خودش تصور میکنه که همسرم فلان ایراد رو داره و دوست داره باور کنه و بخاطر ایرادی که در اصل من ندارم تحقیرم میکنه)، من تمام این سالها چون میدونستم اینا ریشه ش از کجاست، صبوری میکردم و با محبت و آرامش و نه دعوا باهاش بر خورد میکردم، اما الان مخصوصا بعد از خیانتش اصلا دیگه کشش ندارم. من از تمام توان و انرژیم براش خرج کردم، اما هرگز هرگز انتظار یک تشکر هم ازش نداشتم، چون اصلا فقط بخاطر عشقی که بهش دارم دوست دارم همه کار براش بکنم، اما مثلا تصور کنین همین موضوع اعتیادش: سالها قبل از اینکه با من آشنا باشه دچارش بود (متاسفانه پدرش اینطور بود)، یعنی باور نمیکنین من برای نجاتش چه کارها کردم (تا الان بیشتر از ۱۰ بار کاملا اصولی کمکش کردم ترک کنه، اما نمیدونم انگار اصلا تو ژنشه). یعنی گاهی میشد در طول یک ماه فقط چند ساعت میخوابیدم، تا صبح بالا سرش بودم، بیتاب بود ماساژش میدادم ساعتها تا آروم بگیره، و ... اما میدونین چی میگه؟ میگه تو من رو معتاد کردی و دوست داری معتاد بمونم!! خدایا یعنی میخوام خودم رو بکشم که این همه بی انصافه
- - - Updated - - -
دیگه خسته شدم، دلم برای خودم تنگ شده، میبینم با این همه زیبأیم هر روز دارم پژمرده میشم و این آزارم میده. به خودم میگم اگه قراره همه چیز ادامه پیدا کنه به همین شکل، من کم میارم و میذارم میرم، پس بذار همین الان برم. اینقدر نگین تو همش میخوای تغییرش بعدی، من اصلا نمیخوام، چون اصلا این جور مسایل که تو ذات یک مرد هست قابل تغییر دادن نیست، من همین طوری دوسش داشتم، اما دیگه نمیکشم الان. همین.
- - - Updated - - -
۲) طلاق میدونم چقدر برای خودم و اون و هر دو خونواده سخت و دیر هضم خواهد بود. اما کاریش نمیشه کرد، باید صبر کنم تا اون روزهای سخت بگذره. بعدش اگه از دوری و جدایی از همسرم دق نکرده باشم که محال میدونم، شاید برگردم ایران، البته یه شهر دیگه، شاید درسم رو ادامه بدم و کار کنم مثل همیشه. اگه دیدم شرایط ایران مناسب نیست شاید همینجا موندم. اما الان نمیتونم یک تصمیم مطمئن بگیرم.
-
۳) مزایا برای خودم اینه که کنارش خواهم بود، مثل همیشه میتونم بهش عشق بدم، لمسش کنم و بهش بگم که تورو با دنیا عوض نمیکنم. برای اون هم خوب همین که میبینه همسرش همراه و عاشقش هست، چون همیشه که میخواد برنامه بریزه برای آینده، اصلا نمیتونه بدون من زندگی رو تصور کنه. برای خانواده من که با اینکه از اول مطمئن بودن اصلا ما هیچ تناسبی با هم نداریم و خلاصه بخاطر من کوتاه اومدن، من از روز اول تو زندگیم همه جور سختی و شکنجه بود، اما هرگز نذاشتم متوجه بشن، چون دلم نمیخواست غصّه بخورن و دوست داشتم بدونن که ما عاشق هم هستیم و خوشبختیم، و اینکه ایران نبودم کمکم کرد که اونا من رو باور کنن، مزایا برای خونوادم که به تصور اینکه تک دخترشون شاد و خوشبخته اونا هم آسوده هستن
- - - Updated - - -
۴) معایب ادامه زندگی: اینکه دارم افسرده میشم هر روز، و اینکه الان دیگه نمیتونم صبور باشم و ممکنه همه چیز هایی رو که با دست خودم درست کردم بزنم ویرون کنم. میدونم این زندگی الانم مثل یک چرخه باطل هر سال تکرار میشه، و یک روز میبینم که انگار فقط خودم هستم که تموم شدم، و اون وقت دیگه چه کاری از دستم بر میاد؟ این تصمیم رو یک شبه نگرفتم، یا اینکه ناپخته باشم و نازک نارنجی که بخاطر یک حرف یا حرکت همسرم تصمیم به جدایی گرفته باشم. شما فکر میکنین من دارم برای جدا شدن تلاش میکنم، در صورتی که من با تمام قوا دارم برای جدا نشدن تلاش میکنم.
- - - Updated - - -
۵) مزایای جدایی برای من: فکر کنم مهمترینش اینکه ممکنه اگه از غصّه جدأیش نمیرم و اون دوران رو سپری کنم، بعدش بتونم بعد از تمام این سالها یکم با آرامش و بدون استرس زندگی کنم، میتونم خودم باشم، شاید بتونم انرژی رو که همه این سالها از دست دادم، دوباره به دست بیارم. مجبور نیستم هیچ کس یا هیچ چیز یا هیچ شرایطی رو که قبلا به خاطر همسرم تحمل میکردم، تحمل کنم و این خیلی برام ارزش داره
- - - Updated - - -
۶) معایب جدایی برای من: ممکنه نتونم دوریش رو تحمل کنم و عذاب بکشم و با شناختی که ازش دارم هرگز یک شانس دوباره بهم نخواهد داد. حتی اگه خودم بعد از جدایی حالم خوب باشه احتمال میدم اون بهم بریزه و بعدش هر بلایی سرش بیاد من خودم رو سرزنش میکنم. معایب جدایی برای همسرم اینکه خیلی براش سخت خواهد بود که بدون من یک زندگی جدید رو شروع کنه، با سابقه خشم و اعتیاد و اینکه اصلا دوست نداره کسی سرزنشش کنه و فکر میکنه حالا همه میخوان بهش بگن همسر به این خوبی رو نتونستی حفظ کنی (الهی براش بمیرم)، و مطمئن هستم که بهش شوک و ضربه شدیدی وارد میشه، چون همونطور که بچهها گفتن میدونه که دیوونه وار عاشقش هستم، اصلا باور نمیکنه که من تونسته باشم ترکش کنم. معیاب برای خانواده خودم که میفهمن من این همه سال داشتم حقیقت رو ازشون پنهان میکردم، حالا دیگه چند برابر غصّه میخورن: هم غصّه میخورن که زندگی دخترشون از هم پاشید، هم اینکه بابت تمام این سالها که من داشتم سختی میکشیدم خودشون رو سرزنش میکنن و غصّه و غصّه و من اصلا دلم نمیخواد اینطوری بشه.
-
۷) خصوصیت مثبت خودم: هوش فوق العاده بالایی دارم (ببخشید البته)، اعتماد به نفس بالا، ظاهر زیبا، صبور، همراه و همدل بسیار وفادار به همسرم هستم، خیلی نترس و جسورم، هنجارهای اجتماعی رو رعایت میکنم اما اصلا نه دهان بین هستم و نه حرف مردم برام اهمیت داره (البته عذر میخوام، فکر کنم میدونین منظورم از مردم چیه)، خون سرد هستم خیلی و اصلا شتاب زده تصمیم نمیگیرم. خصوصیت منفی: یکم درون گرا هستم، (البته خودم دوست دارم این یکی رو)، لجبازم گاهی، با سیاست هستم (البته بنظرم خوبه، اما میگم که بدونین)، این اواخر یکم نقو نقو شدم، وابسته به هیچکس نیستم فقط نمیدونم این احساس شدید به همسرم ریشه اش علاقه زیاده یا چیز دیگه.
-
سلام ساروين جان
مى خواستم يه سوالى از شما بپرسم
اين علاقه شديدى كه به همسرتون داشتى از اول تا الان چه تفاوتى كرده؟ يعنى به همون اندازست يا كمتر و بيشتر شده؟
-
۸) خصوصیات مثبت همسرم: همونطور که قبلا گفتم: کلا همسرش و زندگیش براش خیلی مهم هستن، همسر دوسته خیلی، با اینکه بهم خیانت کرده اما به جرات میتونم بگم نسبت به خیلی از آقایون دیگه که من دارم اینجا میبینم با اینکه شوهرم کاملا شرایطش رو داشت و داره که همه کار کنه، همیشه بدون اینکه من کنترلش کنم به زندگیمون تعهد داشته. (البته برای من این مسائل اصلا جرم قبلیش رو سبکتر نمیکنه)، دیگه اینکه تحصیل کرده و باسواده، حالا همین پسر خوب یک خصوصیات منفی هم داره: خیلی عصبیه، بیقرار، یک وقتایی خیلی ساده میشه یعنی به هر کی از راه برسه فوری اعتماد میکنه و باورش میکنه، دهان بین میشه و کینه ای، یهو قاطی میکنه بی منطق میشه شدیدا، توهم میزنه که من میخوام ازش سو استفاده کنم و اینکه داره مار تو آستینش پرورش میده، بی انصاف و قدر نشناس. ما هر چی که تو زندگی داریم با هم ساختیم، من هم اصلا اهل ریخت و پاش و اینکه بگم فلان چیز مال منه و فلان چیز پول منه نیستم و اصلا متنفرم از این چیزها. این رو میدونم که تو خانوادش همه این طوری هستن و به خودشون هم اعتماد ندارن و ریشه آش رو اونجا میبینم. حتی کاملاً میدونه که من اگه بخوام برم هیچ چیز ازش نمیخوام و هیچیه هیچی با خودم نمیبرم، اما این حرفا رو که میزنه، این دوگانگی هاش، واقعا نمیدونم دارم تو این زندگی با خودم چه کار میکنم.
- - - Updated - - -
۹) من نمیگم که عاقلانه هست یا نیست، من روزی هم که داشتم ازدواج میکردم میدونستم که اصلا کارم عاقلانه نیست، اما چون نمیتونستم ازش دل بکنم باهاش ازدواج کردم و موندم. الان دارم میگم اصلا دیگه نمیکشم، ترجیح میدم تنها باشم اما دیگه باهاش نباشم. با اینکه هنوز دلم شکسته ازش و نفرت رو حس میکنم، اما باز نمیتونم دوریش رو و حتی ناراحتیش رو تحمل کنم.
سلام دو راهی عزیز،
میتونم بگم که الان همون قدر ازش نفرت پیدا کردم، اما هنوز عاشقش هستم. میدونم عجیبه ، اما نمیدونم چرا اینطوری شدم
-
عزیزم نمی دونم در تمام دفعاتی که همسرت رو ترک دادی آیا او خود به این کار تمایل داشته یا نه اما این رو می دونم که خانواده هایی که در مجاورت یک بیمار معتاد قرار دارند خودشون در معرض بیماری هستند (بیماری شبیه اعتیاد اما نه به مواد مخدر به آدم معتاد) و شاید این جنس وابستگیت از این نوع باشه. به هر جال من دو تاپیک زیر رو برات می ذارم که فکر می کنم به دردت بخوره: اولی در مورد بازیها و انتی تز بازیهاست ( در یک خانواده که یکی از اعضاء معتاد است این بازیها زیاد تکرار می شود) و دومی روش تصمیم گیری صحیح رو نشون میده
1- http://www.hamdardi.net/thread-9560.html
2- http://www.hamdardi.net/thread-10711.html
ضمن اینکه اینو می دونم که در ایران مراکزی هستند که به خانواده ها و نزدیکان فرد معتاد کمک می کنند تا آسیب های روحی و روانی اونها رو کم کنند اما نمی دونم در جایی که شما هستید چنین امکانی هست یا نه. چون اگر بتونی این آسیبها رو کم کنی خیلی راحتتر می تونی برای زندگیت تصمیم بگیری و عمل کنی.
اینم یک تست
تست خانواده | Hamrah
-
ببخشید که طولانی شد، سعی کردم دقیق جواب بدم. ممنون
- - - Updated - - -
اول که همیشه خودش میخواسته که ترک کنه و من هم کمکش میکردم. من ایران زندگی نمیکنم، اما در هر صورت کاملا میدونم چطور باید تو زمینه اعتیاد هم به اون و هم به خودم برای برخورد درست کمک کنم. ممنون از تاپیک هایی که معرفی کردید حتما مطالعه میکنم.
اما مشکل اینجاست که من اصلا به دلیل اعتیادش نیست که میخوام جدا شم، یعنی اینطور نیست که در اثر حالات و شرایط ناشی از اعتیادش بخوام ترکش کنم
- - - Updated - - -
به هر حال من الان اصلا تو شرایطی نیستم که دوباره شروع کنم انرژی بذارم که اون یا خودم رو برای حل کردن مسایل تکراری کمک و همراهی کنم، البته مقصّر اصلی خودش هست، در هر حال من همه این راهها رو بارها و بارها رفتم و هر بار جز قدر نشناسی چیزی عایدم نشده، این هم تو خون همسرم هست، یعنی سائر اعضای خانوادش اینطوری هستن و به اعتیادش ربطی نداره. البته منظورم از قدر شناسی این نیست که حالا بیاد از من مراتب سپاس و قدردانی رو بجا بیاره، بلکه منظورم اینه که میخوام متوجه بشه که من همه توان و انرژیم رو گذاشتم، پس اون هم قدر چیزایی رو که با هم به دست آوردیم بدونه، اما چنین چیزی نیست.
-
منظور من هم این نبودکه بخاطر اون حالات می خواهید ترکش کنید. منظورم این بود که شما به نظر می رسد در اثر مجاورت با یک فرد معتاد و تلاش برای بهبودی اون به تنهایی ، اثرات منفی ای بر روحتان وارد شده و این حالات شما به نظر می رسد ناشی از این باشه.