-
احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
با سلام
من حدود هفت ماهه كه عقد كرده ام ولي عليرغم اينكه با همسرم كه حدود هفت سال از من كوچكتره و از طريق معرفي يكي از فاميل با او آشنا شدم و با چند جلسه صحبت و مشورت با يك مشاور(با انجام تست)و تاييد اقوام از نظر اخلاقي كه قبلا ملاك اصلي انتخاب من بود مشكل چنداني نداشته ام ولي الان احساس مي كنم كه همسرم هيچ جذابيت براي من ندارد و عليرغم علاقمندي او من هيچ ذوقي براي او ندارم و احساس سرخوردگي مي كنم.خيلي اذيت مي شوم چ
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد
سلام majid62 عزیز.
میشه یکم بیشتر توضیح بدید و بگید چه انتظاری از همسر آینده تون دارید که این خانم برای شما جذابیتی ندارد؟
چه ایده آل هایی برای ازدواج داشتید؟
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد
majid62 ucdc عزیز سلام
به تالار همدردی خوش آمدی
شما و نامزدتون چند سالتونه؟
دلیل انتخابتون چی بوده؟
آیا شناخت کافی از نامزدتون دارید؟
منتظر پاسخت هستیم موفق باشی:72:
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد
من 29 و همسرم22 سالشه.دختر خوب و بااخلاقیه.من هم به خاطر همین اخلاقش انتخابش کردم.از اول احساسی بهش نداشتم.عقلم تأییدش می کرد.با مشاور هم که صحبت کردم گفت باید با عقل انتخاب کرد و با عشق زندگی کرد.ولی بعد از 7 ماه هنوز هیچ احساسی پیدا نکرده ام.الان چیزایی برام مهم شدن که اون موقع بهشون دقت نکردم یا اهمیت ندادم.کلا فکر می کنم انتخاب بهتری برام وجود داشت.خیلی دارم اذیت میشم.همسرم خیلی تلاش کرده که نظر منو جلب کنه ولی بی فایده بوده.چکار کنم؟
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد
میشه بگید چه چیزایی براتون اهمیت داره که در ایشون نمیبینید ؟!!
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد
[quote=سنجاب بازیگوش]
میشه بگید چه چیزایی براتون اهمیت داره که در ایشون نمیبینید ؟!!
فكر مي كنم از هر لحاظ (اقتصادي؛تحصيلات؛سطح خانواده و...)من از اون بالاترم و همين كه اونها به راحتي منو پذيرفتند و با شرايطي كه من براي مهريه تعيين كردم كنار اومدند بيشتر اين افكارو تقويت مي كنه البته من به لحاظ اخلاقي از اون راضيم ولي بازم مسايل ظاهري كه قبلا برام مهم بودندو به خاطر اونها خيليا را رد كرده بودم در مورد ايشون به حرف مشاور و اطرافيان كه اخلاق را درموردشون تاييد كرده و بهم گفتند بقيه مسايل زياد اهميت نداره گوش دادم و حالا فكر مي كنم فرصت هاي بهتر رو از دست دادم.اون بنده خدا هم خيلي داره اذيت ميشه چون واقعا منو دوست داره و برا من هر كاري حاضره بكنه ولي به زعم اون من هيچ ذوق و احساسي نسبت بهش ندارم.
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
قبل از هر چیز یک پست از مدیر همدردی رو برای شما می آورم در مورد تعادل میان عقل و احساس:
نقل قول:
یک مثال بزنم و این مفهوم را روش کنم.
فرض کنید در یک بیابانی می خواهید با جمع آوری هیزم آنها را روشن کنید.
اگر صرفا برگها و خاشاک نازک را جمع کنید آنها سریع آتش می گیرند و سریع هم خاموش می شوند.
اما اگر شاخه های قطور درختان را جمع کنید. معمولا آتش نمی گیرند. و هر چه کبریت بزنید نتیجه نمی گیرید.
اما اگر هر دو اینها باشد. خاشاک نازک سریع روشن می شوند و با گرمای خود زمینه اشتعال شاخه های قطور را فراهم می آورد و می توانید آتش با بقایی را داشته باشید.
نقش احساس و منطق با هم دیده می شود نه در برابر هم.
اگر احساس اولیه در ازدواج نباشد، جذبه و دلربایی اولیه غایب باشد معمولا شعله چنین ازدواج برافروخته نمی شود.
اگر هم فقط احساسات باشد، برافروخته می شود ولی پس از ازدواج خاموش می شود.
اما اگر هر دو باش همدیگر را تکمیل می کنند.
یک اشتباه رایج که وجود دارد اینست که افراد احساسات را روبروی منطق قرار می دهند.
احساسات باید به عنوان یک فاکتور اساس در کنار منطق و معیار ازدواج بررسی شود.
یعنی همانطور که بررسی می کنید، فرد مقابل پرخاشگر نباشد، مسئولیت پذیر باشد و ثبات شخصیت داشته باشد. همین طور هم باید بررسی کنید که به دلتان بنشیند و دوستش داشته باشید و علاقمند به زندگی با او بشوید.
بحثی که وجود دارد. اینست که این تنها معیار نباشد. از طرفی به عنوان یک معیار اصلی به هیچ وجه نباید غایب هم باشد. یعنی احساسات نسبت به طرف مقابل شرط لازم هست ، اما شرط کافی نیست.
دوست عزیز او طور که خودتون گفتید در انتخاب ایشون تنها از عقل راهنمایی گرفتید...
این چیزیست که گذشته و مجالی براش نیست. اگر قصدتون اصلاح و آوردن رنگ و روح به رابطه تون هست فکر میکنم در گام اول سعی کنید به این دست افکار در ذهنتون ایست بدید:
"همسرم جذابیتی برام نداره" " در انتخابم اشتباه کردم"و.......
اصلا قصدم این نیست که بگم این افکار اشتباه هستند و همسرتون جذابه و شما صد در صد درست انتخاب کردید...
منظورم اینه که تا وقتی این طرز فکر و احساسات در وجود شما متکلم وحده باشد، نکات مثبت وجود این خانوم هر قدر هم پررنگ باشد از چشم شما پوشیده خواهد بود.
حالا یه خورده از نکات مثبت این خانوم بگید، با جزئییات! مثلا نگید اخلاق خوب! موردی به مواقعی که ایشون رفتار خوب نشان دادند و شما خوشتون اومد اشاره کنید سعی کنید جزئیات رو بخاطر بیارید.
دیگران می توانند ما رو تحت فشار بگذارند با حرف هاشون اما در نهایت این ما هستیم که تصمیم میگیریم و انجام میدیدم مخلص کلام اینکه دیگران به ما فشار می آورند اما ما را مجبور نمیکنند!
پس پای تصمیمی که گرفتید بایستید و تبعات آن را هم بپذیرید.
اینو به این خاطر گفتم که باور کنید اگر کسی بتونه بهتون کمک کنه خودتونید!!!
منتظر جوابتون هستم.
از جواب های کوتاه شما این گونه بر میاد که حوصله ندارید و شاید گاهی سر سری میگذرید خواهش می کنم وقت بگذارید و برای خودتان حوصله به خرج دهید
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
چون خیلی راحت بدستش آوردین و اینکه هر چی شما ناز میکنی خریدار داره! باعث شده شما فکر کنید پس همه اینجوری هستن و من میتونستم خیلی بهتر از اون گیر بیارم؟ :300:
اینکه مرد از لحاظ اقتصادی و تحصیلات از زن بالاتر باشه طبیعی هست چون مسئولیت یک خانواده رو به عهده داره و اینکه از لحاظ سطح خانوادگی منظور شما رو دقیقا نمیدونم! یعنی تمام اعضای خانواده شما تحصیلات دانشگاهی دارن و وضع مالی خوب ولی خانواده همسر بیسواد و ندار هستن؟! (حتی بیسوادی و ندار بودن دلیلی بر بی فرهنگی و بی نزاکت بودن نمیشه حتی بعضی هاشون هم خیلی با فرهنگ تر از اشخاص به اصطلاح مرفه هستن)
دوست عزیز همسر شما سن زیادی نداره میتونی تشویقش کنی ادامه تحصیل بده
از لحاظ ظاهری میتونن با کمی آرایش و تغییر مدل مو و انتخاب لباس مورد علاقه شما خواسته شما رو برآورده کنن و از لحاظ اندام ورزش کردن و باشگاه بدنسازی رفتن کمک زیادی میکنه
شما فکر میکنی همه زن و شوهر های با یک درجه تحصیلات یکسان و از یک سطح خانوادگی (به قول شما) هیچ مشکلی ندارن و با خوبی و خوشی دارن زندگی میکنن؟!
به این فکر کردید ثبت طلاق در شناسنامه باعث میشه بیشتر امتیازهای دوران مجردی رو از دست بدی
اصلا" بر فرض شما همسرت رو طلاق دادی و یک نفر رو از هر جهت که مطابق سلیقه ات هست پیدا کردی چه تضمینی وجود داره در آینده اخلاقتون یکی باشه ؟ و اینکه همین موضوع طلاق باعث بشه در آینده با کوچکترین اختلاف عین پتکی بشه که بر سرتون فرود بیاد و همسر جدید بگه اگه بلد بودی زندگی کنی که یکبار طلاق
نمی گرفتی؟؟
دوست عزیز بیشتر از این فکر کنید با کمی تغییر همسر شما براتون دوست داشتنی میشه
یه وقتی اون روزی نرسه که از خدا بخواین زمان به عقب برگرده و شما همین همسر کوچولو و مهربون خودتون رو داشته باشین ماشالله از اخلاقش هم که راضی هستین.
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
majid62 عزیز :72:
شما به شدت دارید همسرتون رو با دیگران مقایسه میکنید (مخصوصاااااا از لحاظ قیاقه و ظاهر)
یه مقدار خیلی زیاد هم خوب بودن و مهربون بودن خانومتون زده زیر :163:
ببین برادر عزیز من
میدونه چقدر از پسرا و آقایون در آرزوی داشتن همسری مثل همسر شما هستند؟
الان 7-8 ماهه دختر مردمو عقد کردی و اسمت رفته تو شناسنامش و به خودت وابستش کردی حالا باید در برابرش احساس مسولیت کنی..
عزیز دلم ، مردم دخترشون رو که از تو جوب پیدا نکردند
با شرایطت کنار اومدن مگه بده؟؟
اگه مثل خانواده های دیگه میگفتن 5000تا سکه طلا و خونه و ماشین و ویلا به اسم دخترمون و....... خوب بود؟؟؟
هرچند پسرا مثل اینکه بیشتر دنبال این جور دخترا و خانواده ها میدواند...که سخت بگیرند
اگه آسون بگیرند میگن:
حتما یه چیزی بوده که برامون سخت نگرفتند و سنگ جلو پامون ننداختن
بگذریم
بریم سر مشکل شما
اکثر دختر پسرا بعد اینکه به هم میرسند(حتی اوناییکه چند سال برای رسیدن به هم تلاش کردند) دچار یه دلزدگی و رکودی میشن و همش با خودشون میگن:
من حتما از این بهترم گیرم میومد
من زود انتخاب کردم
چرا این مثل فلانی خوشگل و خوشتیپ نیست
چرا
چرا
زودتر از اینحالت بیاین بیرون و خانومتون رو همونطور که هست بپذیرین
انقدر دخترای خوشگل و خوشتیپ هستند که اخلاق ندارند و شوهراشونو بیچاره کردند که نگو
اگر هنوز ارتباط جنسی با خانومت برقرار نکردی و ازش سرد و زده شده، هرچه زودتر باهاش صحبت کن و بگو چه احساسی داری
ولی
اگه باهاش رابطه داشتی دیگه نسبت بهش مسعولی و قضیه فرق میکنه
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
سلام دوست عزیز
من پیشنهاد میکنم سریعا پیش همون مشاوری برین که قبل از عقد پیشش رفتین، چون شناخت کاملی از هر دوی شما داره.
گاهی وقتها ما داشته هامون را نمیبینیم و چون شاید داریمشون و در پیشون نیستیم به چشممون نمیان!
شما میگین همسرتون براتون جذابیت ندارند! آیا شما تلاش کردین که همه تلاشتون را بکنین تا بهترین نامزد یا بهترین شوهر باشین؟
جذابیت براتون چه معنایی میده؟
کیسه بهتر یعنی چی؟
تحصیلات؟ پوله پدر؟ زیبایی؟
در زندگی بیش از خوشبختی و آرامش، جستجو میکنین؟ بیش از شادی، میخواین؟ بیش از حس اعتماد و صداقت، به جفتتون میخواین؟
همسرتون درک مقابل از حرفها و افکار شما ندارند؟ بی ادبند؟ بی قیدن؟
شما که خدا روشکر، همه شرایط، پول، تحصیلات و.... را دارین، پس چرا این چیزها رو در نداشتنهای همسرتون جستجو میکنین؟
تا حالا سعی کردین ادای عاشق بودن رو در بیارین؟
عشق رو چه اندازه میشناسین؟ یا فقط فکر میکنین یه حسه غریبی هست که باید تجربش کنین اما ندارین چون نمیدونین چیه؟
چه قدر برای با هم بودن وقت میزارین؟
چه میزان راضی و خوشحال کردن همسرتون براتون مهمه؟
همسرتون مهمتره یا تاییده دیگران؟
داستانه آرش کمانگیر و میدونین؟
چقدر احساسات و عواطف زنها رو میشناسین؟
جواب سوالاتم رو بدین تا براتون یه داستان تعریف کنم. فکر میکنم مناسب شما باشه.
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
سلام مجید جان :72:
میگن تو تصمیمی که با عقل گرفته بشه همه چی براه باشه (مثل قضیه شم) واگه دل ها پاک باشه امید به خدا باشه عشق سریع دنبال عقل میدوه و همو در اغوش میکشن البته من اینو شنیدم تجربه نکردم
میدونم درکتون میکنم میگین که خانومتون خوبه خانومه مهربونه اما حس عشق بهش ندارین
خانواده ایشون خانواده ی خوبی بودن که راحت گرفتن حتما ارزش قایل بودن براتون چرا میزاری بحساب...:163:
عوض اینکه قدر دان باشی
میدونی خیلی از ما ادما یه قانونای مسخره ای داریم که زندگیمونو بهم میریزه اینکه به هرچی اویزونی گریزونه و از هرچی گریزونی اویزونه ...
حالا اگه خانومت خودش و برات میگرفت و خانوادش تاغچه بالا میزاشتن دلت براش غش میرفت مطمان باش مشکل از ظاهرو اینا نیست اگه این بود اصلا بهش فک نمیکردی الان ناخوداگاه داری بهانه تراشی میکنی
(من نه کارشناسم نه هیچی فقط یه تجربه هایی داشتم و خواستم باهات همدلی کنم میدونم الان حالت خوب نیست و با خودت درگیری اما فکرای بد و دور بریز قانع باش به چیزی که داری اون موقع چشات باز میشه همسر مهربونتو زیبا و جذاب میبینی..
باور کن ادم تا موقعی که دنبال مقایسست و دنبال بهترینه حتی نمیتونه بره بازارو یه مانتو ناقابل بخره چه برسه به انتخاب و نگهداشتن همسر من مدتی تو خرید به این دلیل مشکل داشتم اما حالا هرچی میخرم از ته دل دوسش دارم و مثلا اگه روسری بخرم دیگه وقتی از جلوی روسری فروشی رد میشم روسریا رو نگا نمیکنم چون اونیکه خریدم دیگه مال منه چون متعلق به منه خیلی با ارزشه چشمامو میبندم و قصدم اینه که وقتی ازدواج کردم چشامو بروی همه مردای دنیا ببندم و با دل باز همسرمو دوس داشته باشم ما قادریم هر کاری بخواییم بکنیم دوست داشته باشیم متنفر باشیم زیاده بخواییم همه چی دست خودمونه
مدیر عزیز یه حرفی داشتم که مثل یه کلید طلایی تو زندگیم مشکل گشاست میگفتن احساسات ما لایه ی بالایی افکار و عقاید ماست یعنی با افکار میتونیم احساساتو کنترل کنیم حالا داداش گلم برو ببین کجای فکرت لغزیدی که نسبت به همسرت بیمیل شدی ایا اونو مقایسه کردی ای ؟ ایا قانع نیستی؟ ایا دنبال بهترینی؟ یا چون اسون گرفتن اینجوریه؟ یا چون خیلی بهت توجه میکنه و در دسترست هست ؟
امیدوارم کمک کرده باشم
یه سوال خیلی خانومت دنبالته و بهت توجه میکنه؟
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط دانوب
قبل از هر چیز یک پست از مدیر همدردی رو برای شما می آورم در مورد تعادل میان عقل و احساس:
نقل قول:
یک مثال بزنم و این مفهوم را روش کنم.
فرض کنید در یک بیابانی می خواهید با جمع آوری هیزم آنها را روشن کنید.
اگر صرفا برگها و خاشاک نازک را جمع کنید آنها سریع آتش می گیرند و سریع هم خاموش می شوند.
اما اگر شاخه های قطور درختان را جمع کنید. معمولا آتش نمی گیرند. و هر چه کبریت بزنید نتیجه نمی گیرید.
اما اگر هر دو اینها باشد. خاشاک نازک سریع روشن می شوند و با گرمای خود زمینه اشتعال شاخه های قطور را فراهم می آورد و می توانید آتش با بقایی را داشته باشید.
نقش احساس و منطق با هم دیده می شود نه در برابر هم.
اگر احساس اولیه در ازدواج نباشد، جذبه و دلربایی اولیه غایب باشد معمولا شعله چنین ازدواج برافروخته نمی شود.
اگر هم فقط احساسات باشد، برافروخته می شود ولی پس از ازدواج خاموش می شود.
اما اگر هر دو باش همدیگر را تکمیل می کنند.
یک اشتباه رایج که وجود دارد اینست که افراد احساسات را روبروی منطق قرار می دهند.
احساسات باید به عنوان یک فاکتور اساس در کنار منطق و معیار ازدواج بررسی شود.
یعنی همانطور که بررسی می کنید، فرد مقابل پرخاشگر نباشد، مسئولیت پذیر باشد و ثبات شخصیت داشته باشد. همین طور هم باید بررسی کنید که به دلتان بنشیند و دوستش داشته باشید و علاقمند به زندگی با او بشوید.
بحثی که وجود دارد. اینست که این تنها معیار نباشد. از طرفی به عنوان یک معیار اصلی به هیچ وجه نباید غایب هم باشد. یعنی احساسات نسبت به طرف مقابل شرط لازم هست ، اما شرط کافی نیست.
دوست عزیز او طور که خودتون گفتید در انتخاب ایشون تنها از عقل راهنمایی گرفتید...
این چیزیست که گذشته و مجالی براش نیست. اگر قصدتون اصلاح و آوردن رنگ و روح به رابطه تون هست فکر میکنم در گام اول سعی کنید به این دست افکار در ذهنتون ایست بدید:
"همسرم جذابیتی برام نداره" " در انتخابم اشتباه کردم"و.......
اصلا قصدم این نیست که بگم این افکار اشتباه هستند و همسرتون جذابه و شما صد در صد درست انتخاب کردید...
منظورم اینه که تا وقتی این طرز فکر و احساسات در وجود شما متکلم وحده باشد، نکات مثبت وجود این خانوم هر قدر هم پررنگ باشد از چشم شما پوشیده خواهد بود.
حالا یه خورده از نکات مثبت این خانوم بگید، با جزئییات! مثلا نگید اخلاق خوب! موردی به مواقعی که ایشون رفتار خوب نشان دادند و شما خوشتون اومد اشاره کنید سعی کنید جزئیات رو بخاطر بیارید.
دیگران می توانند ما رو تحت فشار بگذارند با حرف هاشون اما در نهایت این ما هستیم که تصمیم میگیریم و انجام میدیدم مخلص کلام اینکه دیگران به ما فشار می آورند اما ما را مجبور نمیکنند!
پس پای تصمیمی که گرفتید بایستید و تبعات آن را هم بپذیرید.
اینو به این خاطر گفتم که باور کنید اگر کسی بتونه بهتون کمک کنه خودتونید!!!
منتظر جوابتون هستم.
از جواب های کوتاه شما این گونه بر میاد که حوصله ندارید و شاید گاهی سر سری میگذرید خواهش می کنم وقت بگذارید و برای خودتان حوصله به خرج دهید
دوست عزیز از شما متشکرم باید عرض کنم که کسی منو تحت فشار نگذاشت.موارد دیگری هم قبل از این برای من پیش امده بود که دیگران خیلی بیشتر از این مورد سعی در قانع کردن من داشتند ولی من بنا بر ایده هایی که داشتم نمی پذیرفتم.در مورد ایشون من اون موقع در شرایط خاصی قرار گرفتم از طرفی ایشون نمره قابل قبولی بجز مسائل ظاهری داشت و ترس من اتفاقا سر این موضوع بود که ممکنه کیس دیگر به لحاظ ظاهر نظر منو جلب کنه ولی از نظر اخلاقی نه.و صد البته که اخلاق مهمتره و واقعا نمی دونستم باید چیکارکنم این شد که تصمیم گرفتم به اطرافیان و مشاور اعتماد کنم.اولین شبی هم که بعد ازعقدمون با هم بودیم احساس خیلی خوبی داشتم ولی رفته رفته مشکلات شروع شد و با کوچکترین ایرادی که از نظر خودم در ایشون و خونوادشون می دیدم به هم می ریختم و به حدی که بارها از کرده خودم پشیمون می شدم.پیش خودم میگم ای کاش یه بالانسی بین من و اون وجود داشت مثلا یه مواردی هم اون بهتر از من بود و این طوری خودمو دلخوش می کردم ضمنا من اصلا به طلاق و کسی دیگه ای فکر نمی کنم و می خوام که زندگیم با احساس و عشق همراه بشه.واقعا این مدت مدام دچار استرس و ناراحتی و حسرت خوردن بوده ام و دور و بری هام هم این موضوع رو از ظاهرم فهمیدن.هیچ انگیزه ای ندارم و امیدم ناامید شده.فکر می کردم ازدواج بهم کمک می کنه که با قدرت و انگیزه بیشتری به برنامه هام برسم ولی افسوس که برعکس شد و حالا مستاصل شده ام.
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
نظر من اینه که مدام خوبیهای همسرت رو با خودت مرور کن سعی کن یه مدت تظاهر کنی که خیلی احساس خوبی بهش داری نقش یک آدم عاشق رو بازی کن یواش یواش احساس علاقه و عشق در شما ایجاد میشه
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
سلام دوست عزیز
شما به سوالات elahe.a جواب ندادین و همین طور جناب فکور .. قرار بود از خوبی های همسرتون با جزئیات برای ما بگید
البته الان که میخواید این کارو کنید از رو بی حوصلگی نه بلکه سعی کنید واقعا با یه تصور خوب ؛ و مجسم کردن برامون شرح بدین
ما منتظریم ..
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
سلام
من از صحبت های آقا مجید یه نکاتی به ذهنم میرسه که بد نمیبینم اینجا بنویسم.
احساس میکنم اختلاف سنی در این ازدواج کاملا مشهوده ... و اینکه به نسبت آقامجید بالاتر و همسرشون پائین تر از سنشون پا پیش گذاشتن. با توجه به اطلاعات (هرچند کم) که آقا مجید از همسرشون ارائه کردن من این برداشت رو کردم که همسرشون اون پختگی لازم رو ندارن که احساسات شوهرشون رو به درستی درک و واکنش مناسبی بدن.
.
یکی از دوستان هم پرسیدن که (خانمتون خیلی دنبالتونه ؟!) که احتمالا همینطور باشه، و این یک نوع رفتار ناپخته در روابط زناشویی برای جذب طرف مقابل هست. همسرتون از روی عشق و دوست داشتن با تمام وجودش به شما محبت میکنه که چیزی کم نذاشته باشه گو اینکه با این رفتارش از لحاظ روانی شما رو پس میزنه ... به نظر من در مورد مشکل شما باید بیشتر روی همسرتون کار بشه که روابط بین شما دوتا بهبود پیدا کنه .
.
.
با این اطلاعاتی که دادین من مشکل حادی بین شما دوتا نمیبینم (شاید خیلی زود قضاوت میکنم ) ولی اینو مطمئن باشین به این سادگی ها نیست که یه دختر پاک و صادق و مهربون با خانواده سالم گیر آدم بیاد ...
زیبایی های ظاهری و سطح اجتماعی به طریقی میشه به دست آورد ولی اخلاق و تعهد رو نه !!!
.
براتون بهترین هارو آرزو دارم.
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط elahe.a
سلام دوست عزیز
من پیشنهاد میکنم سریعا پیش همون مشاوری برین که قبل از عقد پیشش رفتین، چون شناخت کاملی از هر دوی شما داره.
گاهی وقتها ما داشته هامون را نمیبینیم و چون شاید داریمشون و در پیشون نیستیم به چشممون نمیان!
شما میگین همسرتون براتون جذابیت ندارند! آیا شما تلاش کردین که همه تلاشتون را بکنین تا بهترین نامزد یا بهترین شوهر باشین؟
جذابیت براتون چه معنایی میده؟
کیسه بهتر یعنی چی؟
تحصیلات؟ پوله پدر؟ زیبایی؟
در زندگی بیش از خوشبختی و آرامش، جستجو میکنین؟ بیش از شادی، میخواین؟ بیش از حس اعتماد و صداقت، به جفتتون میخواین؟
همسرتون درک مقابل از حرفها و افکار شما ندارند؟ بی ادبند؟ بی قیدن؟
شما که خدا روشکر، همه شرایط، پول، تحصیلات و.... را دارین، پس چرا این چیزها رو در نداشتنهای همسرتون جستجو میکنین؟
تا حالا سعی کردین ادای عاشق بودن رو در بیارین؟
عشق رو چه اندازه میشناسین؟ یا فقط فکر میکنین یه حسه غریبی هست که باید تجربش کنین اما ندارین چون نمیدونین چیه؟
چه قدر برای با هم بودن وقت میزارین؟
چه میزان راضی و خوشحال کردن همسرتون براتون مهمه؟
همسرتون مهمتره یا تاییده دیگران؟
داستانه آرش کمانگیر و میدونین؟
چقدر احساسات و عواطف زنها رو میشناسین؟
جواب سوالاتم رو بدین تا براتون یه داستان تعریف کنم. فکر میکنم مناسب شما باشه.
سلام ممنون از دقت و توجه شما به این موضوع و عرض معذرت که دیر سوالات شما را پاسخ میدم.ببینید من مطالعات زیادی راجع به مبحث ازدواج و روحیات و خصوصیات آقایون و خانما داشته ام و از خیلی وقت پیش به فکر ازدواج بودم.همیشه تو ذهنم چهره،اخلاقیات و خونواده همسرم رو می پروروندم.فکر می کردم اون کسی که من دنبالش هستم با توجه به شرایط خودم دور از دسترس نیست.اینو گفتم که نگید من ایده آل گرا هستم.به هر حال هرکسی یه معیارهایی برای ظاهر و اخلاق و خانواده طرفش در نظر می گیره.اساسا بحث ازدواج رو خیلی مهم و سرنوشت ساز می دونستم برای همین نمی خواستم با وجود خونواده سنتی خودم یه ازدواج سنتی داشته باشم.برا همین بر عکس برادرای دیگرم که با یکی دو جلسه خواستگار ی انتخاب خودشونو انجام دادن من با چندین جلسه صحبت و رفت و آمد و تحقیق به این ازدواج تن دادم قبلا هم گفتم چون یه کم سخت گیر بودم خیلی موارد رو رد کردم.به خاطر شرایطم و اخلاقیاتم خیلی ها هم یه جورایی به من دختر خودشون یا آشناهاشون رو تعارف می کردن. برا همین خیلی ها از اطرافیان منتظر بودن ببینن من چه انتخابی می کنم.همسرم از لحاظ قیافه و اخلاق خوبه و خونواده خوبی هم داره ولی اون کسی نبود که من می خواستم.مهربونه باگذشته منطقیه و ملاحظه کار منتظر داستان شما هستم.
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
نمیدونم شاید دچار غرور شدید؟!
در ضمن اگر بخواین به نتیجه برسین باید جواب سوالات دوستان رو بدید و نکته سنج باشین تا ببینید چطور میشه این مشکل رو حل کرد(شاید هم مساله)!
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
الهه جان لطفا داستان رو تعریف کنید....
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
سلام دوست عزیز
خیلی خوشحالم که شما برای حفظ زندگیه مشترکتون، زود متوجه خلا احساسی شدین و سعی در بر طرف کردنش دارین، این عالیه!:104::104::104::104:
داستانی رو که میخواستم تعریف کنم را یکی از دوستانم ایمیل کرده بود، متاسفانه هرچی گشتم تا اصلش رو بزارم، پیدا نکردم،
با زبان الکن خودم تعریف میکنم
زن وشوهر جوانی بعد از گذشت چند سال دچار فاصله و شکاف عمیقی شدند، حتی مرد وارد یه رابطه جدیدی شده بود، مرد از زن خواست تا مراحل طلاق را طی کنن، زن با متانت تمام قبول کرد اما یک شرط گذاشت تا یک ماه مرد زن را بغل کند و از اتاق خواب به نشیمن ببرد، روز اول زن بسیار سنگین بود و مرد به سختی اورا بلند کرد و کشان کشان حرکت میکرد، وفقط برای اینکه زودتر این چند روز سپری بشه وبتونه به محبوبه خودش برسه، جوری بغل کرد که فقط رفع تکلیف باشه. روز 2 روز3 و... چند روزی که گذشت گویی توان مرد بیشتر شده بود، یا زن لاغر تر، مرد او را به راحتی بلند میکرد، نگاه مهربانه ای به زن میکرد، روز بعد و روز بعد، مرد چهره معصوم همسر خود را میدید، گرمای وجودش را حس میکرد، بدن ظریف همسرش را چنان حمل میکرد که کوچکترین آسیبی و سختی نبینه، روزها سپری میشد و مرد هر روز مشتاق تر از دیروز برای حمل همسر از اتاق خواب به نشیمن، روز آخر رسید، مرد نگاه عمیقی به چهره همسر کرد، اشک توی چشمانش جمع شد، انگاری عشقی موج زده بود، انگاری دفعه اولی بود که داره عشق رو تجربه میکنه، خلاصه داستان، همسر همون بود، نوع نگاه فرق کرد، باور کرد که عاشقه و فقط با یک نگاه محبت آمیز، وقت گذاشتنه چند دقیقه ای صرف برای همسر، موجی رو در دلش به راه انداخت.
من یه خلاصه گفتم امید وارم کم و زیادش رو ببخشین، یلدمه وقتی خودم ایمیل را خوندم، نتونستم تا چند دقیقه ای جلوی گریم رو بگیرم، با و جود لحظات سختی که در زندگی گذشتم سپری کرده بودم و طرد شدم با بی مهری(به دلیله عدم علاقه)، دلم میخواست زمان به عقب بر گرده، دلم میخواست توی چشمهای همسر ظالم سابقم نگاه کنم، شاید .....
باور دارم مهر و علاقه ممکنه در لحظهای به وجود بیاد و یه هو دل بریزه پایین، اما گاهی ما خودمون هم میتونیم بوجودش بیاریم، فقط با این باور که طرف مقابلمون ارزشش رو داره، با این باور که او دوست داشتنی و قابل تکریمه، ............
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
فکر کنم منظور elahe.a جان این داستان باشه
الهه جان من با اجاره شما رفتم از گوگول سرچ کردم :)
وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده میکرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب میدیدم.
یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او میگفتم که در ذهنم چه میگذرد. من طلاق میخواستم. به آرامی موضوع را مطرح کردم. به نظر نمیرسید که از حرفهایم ناراحت شده باشد، فقط به نرمی پرسید، چرا؟
از جواب دادن به سوالش سر باز زدم. این باعث شد عصبانی شود. ظرف غذایش را به کناری پرت کرد و سرم داد کشید، تو مرد نیستی! آن شب، دیگر اصلاً با هم حرف نزدیم. او گریه میکرد. میدانم دوست داشت بداند که چه بر سر زندگیاش آمده است. اما واقعاً نمیتوانستم جواب قانعکنندهای به او بدهم. من دیگر دوستش نداشتم، فقط دلم برایش میسوخت.
با یک احساس گناه و عذاب وجدان عمیق، برگه طلاق را آماده کردم که در آن قید شده بود میتواند خانه، ماشین، و ۳۰% از سهم کارخانهام را بردارد. نگاهی به برگهها انداخت و آن را ریز ریز پاره کرد. زنی که ۱۰ سال زندگیش را با من گذرانده بود برایم به غریبهای تبدیل شده بود. از اینکه وقت و انرژیش را برای من به هدر داده بود متاسف بودم اما واقعاً نمیتوانستم به آن زندگی برگردم چون عاشق یک نفر دیگر شده بودم. آخر بلند بلند جلوی من گریه سر داد و این دقیقاً همان چیزی بود که انتظار داشتم ببینم. برای من گریه او نوعی رهایی بود. فکر طلاق که هفتهها بود ذهن من را به خود مشغول کرده بود، الان محکمتر و واضحتر شده بود.
روز بعد خیلی دیر به خانه برگشتم و دیدم که پشت میز نشسته و چیزی مینویسد. شام نخورده بودم اما مستقیم رفتم بخوابم و خیلی زود خوابم برد چون واقعاً بعد از گذراندن یک روز لذت بخش با معشوقه جدیدم خسته بودم. وقتی بیدار شدم، هنوز پشت میز مشغول نوشتن بود. توجهی نکردم و دوباره به خواب رفتم.
صبح روز بعد او شرایط طلاق خود را نوشته بود: هیچ چیزی از من نمیخواست و فقط یک ماه فرصت قبل از طلاق خواسته بود. او درخواست کرده بود که در آن یک ماه هر دوی ما تلاش کنیم یک زندگی نرمال داشته باشیم. دلایل او ساده بود: وقت امتحانات پسرمان بود و او نمیخواست که فکر او بخاطر مشکلات ما مغشوش شود.
برای من قابل قبول بود. اما یک چیز دیگر هم خواسته بود. او از من خواسته بود زمانی که او را در روز عروسی وارد اتاقمان کردم به یاد آورم. از من خواسته بود که در آن یک ماه هر روز او را بغل کرده و از اتاقمان به سمت در ورودی ببرم. فکر میکردم که دیوانه شده است. اما برای اینکه روزهای آخر با هم بودنمان قابلتحملتر باشد، درخواست عجیبش را قبول کردم.
درمورد شرایط طلاق همسرم با معشوقهام حرف زدم. بلند بلند خندید و گفت که خیلی عجیب است. و بعد با خنده و استهزا گفت که هر حقهای هم که سوار کند باید بالاخره این طلاق را بپذیرد.
از زمانیکه طلاق را به طور علنی عنوان کرده بودم من و همسرم هیچ تماس جسمی با هم نداشتیم. وقتی روز اول او را بغل کردم تا از اتاق بیرون بیاورم هر دوی ما احساس خامی و تازهکاری داشتیم. پسرم به پشتم زد و گفت اوه بابا رو ببین مامان رو بغل کرده. اول او را از اتاق به نشیمن آورده و بعد از آنجا به سمت در ورودی بردم. حدود ۱۰ متر او را در آغوشم داشتم. کمی ناراحت بودم. او را بیرون در خانه گذاشتم و او رفت که منتظر اتوبوس شود که به سر کار برود. من هم به تنهایی سوار ماشین شده و به سمت شرکت حرکت کردم.
در روز دوم هر دوی ما برخورد راحتتری داشتیم. به سینه من تکیه داد. میتوانستم بوی عطری که به پیراهنش زده بود را حس کنم. فهمیدم که خیلی وقت است خوب به همسرم نگاه نکردهام. فهمیدم که دیگر مثل قبل جوان نیست. چروکهای ریزی روی صورتش افتاده بود و موهایش کمی سفید شده بود. یک دقیقه با خودم فکر کردم که من برای این زن چه کار کردهام.
در روز چهارم وقتی او را بغل کرده و بلند کردم، احساس کردم حس صمیمیت بینمان برگشته است. این آن زنی بود که ۱۰ سال زندگی خود را صرف من کرده بود. در روز پنجم و ششم فهمیدم که حس صمیمیت بینمان در حال رشد است. چیزی از این موضوع به معشوقهام نگفتم. هر چه روزها جلوتر میرفتند، بغل کردن او برایم راحتتر میشد. این تمرین روزانه قویترم کرده بود!
یک روز داشت انتخاب میکرد چه لباسی تن کند. چند پیراهن را امتحان کرد اما لباس مناسبی پیدا نکرد. آه کشید و گفت که همه لباسهایم گشاد شدهاند. یکدفعه فهمیدم که چقدر لاغر شده است، به همین خاطر بود که میتوانستم اینقدر راحتتر بلندش کنم.
یکدفعه ضربه به من وارد شد. بخاطر همه این درد و غصههاست که اینطور شده است. ناخودآگاه به سمتش رفته و سرش را لمس کردم.
همان لحظه پسرم وارد اتاق شد و گفت که بابا وقتش است که مامان را بغل کنی و بیرون بیاوری. برای او دیدن اینکه پدرش مادرش را بغل کرده و بیرون ببرد بخش مهمی از زندگیش شده بود. همسرم به پسرمان اشاره کرد که نزدیکتر شود و او را محکم در آغوش گرفت. صورتم را برگرداندم تا نگاه نکنم چون میترسیدم در این لحظه آخر نظرم را تغییر دهم. بعد او را در آغوش گرفته و بلند کردم و از اتاق خواب بیرون آورده و به سمت در بردم. دستانش را خیلی طبیعی و نرم دور گردنم انداخته بود. من هم او را محکم در آغوش داشتم. درست مثل روز عروسیمان.
اما وزن سبکتر او باعث ناراحتیم شد. در روز آخر، وقتی او را در آغوشم گرفتم به سختی میتوانستم یک قدم بردارم. پسرم به مدرسه رفته بود. محکم بغلش کردن و گفتم، واقعاً نفهمیده بودم که زندگیمان صمیمیت کم دارد. سریع سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم. وقتی رسیدم حتی در ماشین را هم قفل نکردم. میترسیدم هر تاخیری نظرم را تغییر دهد. از پلهها بالا رفتم. معشوقهام که منشیام هم بود در را به رویم باز کرد و به او گفتم که متاسفم، دیگر نمیخواهم طلاق بگیرم.
او نگاهی به من انداخت، تعجب کرده بود، دستش را روی پیشانیام گذاشت و گفت تب داری؟ دستش را از روی صورتم کشیدم. گفتم متاسفم. من نمیخواهم طلاق بگیرم. زندگی زناشویی من احتمالاً به این دلیل خستهکننده شده بود که من و زنم به جزئیات زندگیمان توجهی نداشتیم نه به این دلیل که من دیگر دوستش نداشتم. حالا میفهمم دیگر باید تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روی او را در آغوش گرفته و از اتاق خوابمان بیرون بیاورم. معشوقهام احساس میکرد که تازه از خواب بیدار شده است. یک سیلی محکم به گوشم زد و بعد در را کوبید و زیر گریه زد. از پلهها پایین رفتم و سوار ماشین شدم. سر راه جلوی یک مغازه گلفروشی ایستادم و یک سبد گل برای همسرم سفارش دادم. فروشنده پرسید که دوست دارم روی کارت چه بنویسم. لبخند زدم و نوشتم، تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند هر روز صبح بغلت میکنم و از اتاق بیروم میآورمت.
شب که به خانه رسیدم، با گلها دستهایم و لبخندی روی لبهایم پلهها را تند تند بالا رفتم و وقتی به خانه رسیدم دیدم همسرم روی تخت افتاده و مرده است! او ماهها بود که با سرطان میجنگید و من اینقدر مشغول معشوقهام بودم که این را نفهمیده بودم. او میدانست که خیلی زود خواهد مرد و میخواست من را از واکنشهای منفی پسرمان بخاطر طلاق حفظ کند. حالا حداقل در نظر پسرمان من شوهری مهربان بودم.
جزئیات ریز زندگی مهمترین چیزها در روابط ما هستند. خانه، ماشین، داراییها و سرمایه مهم نیست. اینها فقط محیطی برای خوشبختی فراهم میآورد اما خودشان خوشبختی نمیآورند.
نتیجه اخلاقی : سعی کنید دوست همسرتان باشید و هر کاری از دستتان برمیآید برای تقویت صمیمیت بین خود انجام دهید.
با به اشتراک گذاشتن این داستان شاید بتوانید زندگی زناشویی خیلیها را نجات دهید!
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
ممنونم سارا جان
بسیار کار خوبی کردین
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط elahe.a
ممنونم سارا جان
بسیار کار خوبی کردین
ممنون از همه دوستان بابت اطلاعات خوبی که ارائه کردید.یه مشکلی که ما داریم اینه که خانوادهامون هیچ ذوقی برامون ندارن.متاسفانه علیرغم میل باطنی من یکی از مشکلاتی که خانواده همسرم دارن سن بالای والدین ایشون و بیمار بودن مادر ایشونه.من همیشه آرزو داشتم پدر مادر همسرم جوون و سرحال باشن ولی بنا بر مواردی که قبلا اشاره کردم فکر نمی کردم که این موضوع میتونی چقدر اهمیت داشته باشه و حالا کارم شده حسرت خوردن و اینکه بر عکس خیلی از دامادای امروزی زیاد رغبتی به خونه اونها رفتن رو ندارم و بیشتر انرژیم اونجا تحلیل می ره تا ایجاد ذوق و رغبتی بشه کسی دیگه هم تو خونوادشون خیلی تلاشی برای جبران این موضوع نمی کنه.نمی دونم با این موضوع چطور کنار بیام.خواهشا نگید خوب بود والدینش جوون بودن ولی مثلا خودش فلان.بگین چقدر این موضوع اهمیت داره.واقعا وقتی دوستامو می بینم که همسرشون خونواده جوونی دارن خیلی حسرت می خورم.همین موضوع باعث شده که حتی فکر کنم که هر کسی دیگه هم که خواستگاری ایشون می رفت خونوادش با این شرایط می پذیرفتن.نگرانم در آینده این موضوع روی زندگیمون و بچه هامون تاثیر منفی بگذاره.
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
دوست عزیز:72:
فکر نمی کنی قدری دچار وسواس شده ای؟؟
اول ظاهر و پوست و سن ایشان و خانواده شان برایتان مطلوب بود ولی اکنون از همه این موارد داری ایراد می گیری؟!
آیا در نزدیکان کسی دچار وسواس و اضطراب هست؟ آیا همیشه بعد از تصمیم گیریهای مهم در زندگیتان دچار تردید می شوید؟؟
شما من را به یاد دوستمان محسن می اندازید. لطفا همه تاپیکهای دوستمان (کلیک کن) محسن 1986
را دقیقا بخون و راهنماییاهای دوستان را جدی بگیر.
دوستی که بهتون معرفی کردم الان جداشده ولی الان خیلی پشیمونه و خانم دیگه راضی به بازگشت نیست.
لطفا کمی انگشت اتهام رو بجای خانمت . ظاهرش و خانواده اش و ...... بطرف خودتون ببرید آیا شما هیچ کمبود و کاستی ندارید و بعبارتی گل بی عیبید؟!
ببخشید که تند حرف زدم ولی بد نیست گاهی به کمبودهای خودمان هم توجه کنیم.
موفق باشید:72:
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
دوست عزیز ببخشید که دیر کردم،
ممنون از جوابی که دادید، بیا نگاهی به جواب شما بیاندازیم:
[/quote]
چه در جوابی که به من دادید، چه در دیگر پست های شما آثار بارزی از منفی نگری و یاد اوری نداشته ها و حسرت موقعیت هایی که به زعم شما از دست رفته هستند به چشم میخوره!
دوست خوبم!
مسائلی که شما مطرح میکنید به خودی خود مهم هستند، این حق شماست که دوست داشته باشید والدین همسرتون جوانتر باشند، همسر زیبا، تحصیل کرده ...
همسر شما زیبا نیست اما ملاحظه کار است، والدین جوان و پایه ای ندارد اما اخلاقش نیکوست، ...
میبینید؛ غبار نداشته های شما مانع از این میشه که داشته های خودتون رو ببینید و ارج بنهید.
از نظر من شما چند راه پیش رو دارید:
1) از این خانم فاصله بگیرید و با خودتون خلوت کنید و یک خانه تکانی اساسی در طرز تفکرتون بدید تا کمی از این فاز منفی نگری بیرون بیایید. یه تبر به دست بگیرید و این بتی که تعریف و تمجید دیگران و تعارف کردن دخترانشون به شما برای ازدواج، از شما ساخته رو بشکنید. واقعیت خودتون رو در کنار واقعیت این خانوم قرار بدهید و چاشنی مثبت اندیشی رو به ان بیافزایید تا به تصمیم درست برای ادامه یا قطع این رابطه برسید. تنها بودن برای مدت محدود برای این تصمیم لازمه.
2) همین طور با خودتون درگیر باشید و سودای این رو در سر بپرورانید که شما سرتر بودید و...
3) ایشون رو همین گونه که هست بپذیرید.
فعلا همین سه تا به ذهنم رسید، راه هایی که به نظرتون جلوتون دارید رو بنویسید و فهرستی از مزایا و معایب اون تهیه کنید. این طوری بهتر وی توان تصمیم گرفت.
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
نمی دونم ولی به نظرم این چیزایی که نوشتین هیچکدوم اصلا مشکلی نبودن. یا واقعا مشکلی نیست و ایراد اصلی در توقعات و تصورات شماست یا مشکل وجود داره اما خودتون دقیقا نمی دونین چیه و به شکل این ایرادا بروز پیدا می کنه. در هر صورت خیلی خوبه اگه بتونین برین مشاوره حضوری تا بهتون کمک کنن بیشتر بتونین احساساتتونو تحلیل کنین.
ببینین می گین خانمتون از نظر ظاهر و اخلاق خوبه مهربونه و با گذشته تازه سنش هم کمه و انقدرم خوبه. خونوادش هم می گین خوبه. حالا مریضه مادرش که عیب و مشکل نیست. بیاین برعکسشو در نظر بگیرین: اینکه خوب بود با یکی ازدواج می کردین که نه سنش کم بود نه گذشت داشت و نه صبور بود نه خونواده ی جالبی داشت که علی الخصوص بخواد مامان مثلا خوبش مریض باشه یا نباشه و انقدر خونواده ی به هم ریخته ای داشت که فکر سن بالای اونارو نمی کردین نه شما رو دوست داشت و نه هیچ تلاشی برای جلب نظرتون می کرد و نه های دیگه. این طوری خوب بود؟! فقط ظاهرو خوب می کردن و بعد ازدواج می موندین چه کار کنین؟! برعکس این چیزایی که دارین خیلی ترسناک نمی شه؟
یه همسر خوب پیدا کردین به همین راحتی. مردم کلی می گردن اخرش هم نمی تونن کسی رو پیدا کنن. پس از خوش شانسیتون راضی و خوشحال باشین. اگه هم حس خوبی ندارین حتما برین مشاوره حضوری تا بتونین ببینین واقعا مشکل چیه.
البته اینا فقط نظر من بود و ممکنه درست نباشه.
امیدوارم موفق باشید.
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
من ی روش سراغ دارم که اگه بتونیدماهرانه اجراش کنید نتیجه میده. باید به بهونه کار ی مدت بگید باید از شهرتون برید و دو یا سه ماه دیگه برمیگردید. در این مدت اصلا بهش فکر نکنید و انگار نه انگار که ایشون وجود دارند.تماس در حد اقل ممکن. بعد به عنوان ی شخص جدید دوباره رو شناخت و عواطف و بازسازس احساساتتون کار کند. بلاخره علاقه ایجاد میشود.
البته اگه کسی دیگر تو ذهنتون هست یا از قبل بوده که باعث شده اینطوری شید و مطرح نکردید کار خیلی مشکل میشه:310:
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
سلام.ضمن تشكر از همه دوستان بابت راهنمايي هاي خوبتون.مدتي با عمل به نصايح شما دوستان عزيز شرايطم كمي بهتر شد ولي باز افكار مزاحم منو رها نكرده اند البته نمي دانم واقعا افكار مزاحم هستن يا واقعيت.همين ترديد و دودلي نسبت به انتخابم كار منو سخت تر مي كنه.هنوز هم نسبت به انتخابم اطمينان ندارم پيش مشاور هم رفتم و احساس مي كنم كه مطالب اين سايت خيلي بهتر از مشاوريني است كه غالبا با حرفاي تكراري و پيش با افتاده فكر جيب خودشان هستن.تايپيك محسن1986 را هم مطالعه كردم يه جورايي شبيه من بود ولي تفاوت هايي هم وجود داشت.من در شرايطي كه احساس خوبي نسبت به همسرم دارم باز هم با كوچكترين موردي به هم مي ريزم روي خونواده همسرم خيلي حساسم و ايراداي اونا خيلي رو من تاثير ميذاره.گاهي وفتا حسرت فرصتاي ديگه اي كه داشتم يا مي تونستم داشته باشم ديوونم مي كنه.خيلي وقتا با اكراه يه كاري رو برا همسرم انجام ميدم متاسفانه خونواده ها هم هيچ ذوقي برا ما ندارن پدر و مادر اون كه مسن و مريضن و مادر من هم كه سرگرم مشكلات خونوادس و بي حوصله.احساس مي كنم خونواده تو اين شرايط خيلي مي تونست كمك كنه و حداقل به روابط ما انرژي تزريق كنه.هميشه مي گم اي كاش به خاطر خونواده خودم رو خونواده همسرم بيشتر حساسيت به خرج ميدادم نمي دونم حسابي با ازدواج دچار چالش شدم و كاملا نسبت به زندگي بي انگيزه.دوستام و همكارامم ميگن خيلي تو خودتي و ازدواج بهت نساخته.در حاليكه واقعا همسرم دختر خيلي خوب و مهربونيه.اما توقعي كه از يه احساس لذت بخش و محرك در زندگي و برنامه هام از ازدواج داشتم را براورده نكرده نمي دونم كجاي كارم ايراد داشته من كه سعي كردم تا اونجا كه ممكنه دقت كنم.اصلا هم دلم نمي خواد به طلاق بنا به شرايط هردومون فكر كنم چه اينكه دليل محكمه پسندي هم براي اينكار نمي بينم.
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
مطمئن باشید که نقش خانواده همسر بعد از ازدواج خیلی خیلی کمرنگ می شود. وقتی که زندگی مستقلی رو شروع کنید می بینید که این مسائل چقدر کم اهمیت بوده و عملا هیچ تاثیری روی زندگی شما نداشته. در ضمن تا آنجایی که من می دانم خیلی از آقایون دوست داشتند جای شما باشند و پدر و مادر همسرشون سرشون به کار خودشون باشه و توی خیلی از مسائل دخالت نکنند،
در ضمن این جمله تون و که خوندم مخم سوووووت کشید:320::320:
"همين كه اونها به راحتي منو پذيرفتند و با شرايطي كه من براي مهريه تعيين كردم كنار اومدند بيشتر اين افكارو تقويت مي كنه"
از دست این آقایون چکار کنیم ما اخه؟
یکی مهریه بالا می خواد، می گن درک نداره ، داره معامله می کنه، ....
یکی هم که مهریه پایین می خواد، این جوری:316:
تو رو خدا یکمی هم عیب و ایرادهای خودتون و ببینید.
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط majid62
سلام.ضمن تشكر از همه دوستان بابت راهنمايي هاي خوبتون.مدتي با عمل به نصايح شما دوستان عزيز شرايطم كمي بهتر شد ولي باز افكار مزاحم منو رها نكرده اند البته نمي دانم واقعا افكار مزاحم هستن يا واقعيت.همين ترديد و دودلي نسبت به انتخابم كار منو سخت تر مي كنه.هنوز هم نسبت به انتخابم اطمينان ندارم پيش مشاور هم رفتم و احساس مي كنم كه مطالب اين سايت خيلي بهتر از مشاوريني است كه غالبا با حرفاي تكراري و پيش با افتاده فكر جيب خودشان هستن.تايپيك محسن1986 را هم مطالعه كردم يه جورايي شبيه من بود ولي تفاوت هايي هم وجود داشت.من در شرايطي كه احساس خوبي نسبت به همسرم دارم باز هم با كوچكترين موردي به هم مي ريزم روي خونواده همسرم خيلي حساسم و ايراداي اونا خيلي رو من تاثير ميذاره.گاهي وفتا حسرت فرصتاي ديگه اي كه داشتم يا مي تونستم داشته باشم ديوونم مي كنه.خيلي وقتا با اكراه يه كاري رو برا همسرم انجام ميدم متاسفانه خونواده ها هم هيچ ذوقي برا ما ندارن پدر و مادر اون كه مسن و مريضن و مادر من هم كه سرگرم مشكلات خونوادس و بي حوصله.احساس مي كنم خونواده تو اين شرايط خيلي مي تونست كمك كنه و حداقل به روابط ما انرژي تزريق كنه.هميشه مي گم اي كاش به خاطر خونواده خودم رو خونواده همسرم بيشتر حساسيت به خرج ميدادم نمي دونم حسابي با ازدواج دچار چالش شدم و كاملا نسبت به زندگي بي انگيزه.دوستام و همكارامم ميگن خيلي تو خودتي و ازدواج بهت نساخته.در حاليكه واقعا همسرم دختر خيلي خوب و مهربونيه.اما توقعي كه از يه احساس لذت بخش و محرك در زندگي و برنامه هام از ازدواج داشتم را براورده نكرده نمي دونم كجاي كارم ايراد داشته من كه سعي كردم تا اونجا كه ممكنه دقت كنم.اصلا هم دلم نمي خواد به طلاق بنا به شرايط هردومون فكر كنم چه اينكه دليل محكمه پسندي هم براي اينكار نمي بينم.
من فکر می کنم مشکل اصلی همین توقعات و انتظارات نادرستی بوده که از ازدواج داشتید.
قرار نیست با ازدواج کمبودهای خانواده ما توسط خانواده همسر برطرف بشه. قرار نیست ما از یک ادمی که نمی تونه از زندگیش لذت ببره تبدیل بشیم به یک ادمی که زندگیش پر از لذت بشه. این توقعات (لذت و انگیزه) تنها با اراده خود ادم و توسط خود ادم می تونه براورده بشه چه در زمان مجردی چه در زمان متاهلی .
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
شما و همسرتون در زمينه مسائل جنسي و معاشقه باهم matchهستيد؟تو اين زمينه مشكل نداريد؟
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
مشکل خاصی در زمینه روابط زناشویی نداریم هر چند که رابطه کامل نداریم ولی طبیعی که با ذهنیتی که من نسبت به ایشون دارم تو ی این موضوع هم ایرادایی گاهی اوقات منو به هم می ریزه.ضمنا راجع به صحبتی که دوستی گفته بودن من ایرادای خودمو نمی بینم هیچ جا من نگفتم من ایراد ندارم فقط اشاره کردم وقتی مجموعه شرایط رو با هم می سنجم خواه ناخواه این احساس کم دیدن طرفم که از اتفاق تو رفتار و گفتار هم خود ایشون و بعضا اطرافیان خودشون(به گفته خودش)هم به آن اذعان شده منو اذیت می کنه گاهی اوقات فکر می کنم اون برای اینکه منو از دست نده یه سری کارایی رو انجام میده که بعضا باعث ناراحتی من میشه یعنی اینکه عشقی که ازش صحبت می کنه صرفا وابستگی به خاطر کمبود های خودشه نه دلبستگی.از طرفی وجدانم به من اجازه نمی ده که بخوام باهاش بدرفتاری کنم ولی متاسفانه این مسایل باعث شدن که من در سطح پائینی ناخواسته باهاش برخورد داشته باشم و همونطور که گفتم هیچ کار ی را با ذوق براش انجام ندمو خیلی خودمو مثل دیگران در تیپ و ظاهر خودم تا گرفتن کادو،تفریح رفتن،خرید کردن،رفت و آمد به منزلشون و ...خیلی تو زحمت(به خاطر بی میلی)نندازم.هم دلم برا خودم میسوزه که چرا بیشتر دقت نکردم هم برا او که می دونم هیچ گناهی نکرده که منو پذیرفته و دوستم داره.خانمای محترمی که نظر میدن خواهشا جانب انصاف رو در نظر بگیرن و خودشونو جای من بگذارن و سعی کنن راه حل ارایه کنن نه اینکه با تعصب به جنسیتشون با این موضوع برخورد کنن.
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
آقا شما قبلا فیلم زیاد میدیدین ؟ فیلم هالیوودی و اینا ؟
زیاد با دخترا سر و کار داشتین یا نه ؟ دخترهای زیبا ؟
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط majid62
گاهی اوقات فکر می کنم اون برای اینکه منو از دست نده یه سری کارایی رو انجام میده که بعضا باعث ناراحتی من میشه ی
میشه چند نمونه مثال بزنید.
من کمی با حسی که میگید آشنام البته در وجود من نسبت به همسرم همیشگی نبود گاها وقتی خلاف میل من عملی انجام میداد این حسو داشتم و همیشه میگم عشق و علاقه چیزی نیست که با دارو درمان یا کار رو خودت بوجود بیاد بود و نبودش درونیه باید باشه تو قلبت باید خودش ریشه بگیره رشد کنه
حالا اگه یادتون میاد چند نمونه عینی مثال بزنید لطفا.
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
بابا من فقط دارم سوالات شما رو جواب میدم. یکی نیست بیاد یه نظر کارشناسی بده یا با استفاده از تجربیاتش و آموخته هاش مشکل منو بررسی کنه.کم کم دارم از این سایت هم نا امید میشم.فکر کنم باید به درد خودم بسوزم و بسازم و یه عمر زندگی بدون احساس و توام با حسرت و دلزدگی را تحمل کنم.مثل اینکه قسمت ما از زندگی همین بوده.
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
سلام آقا مجید و سایر دوستانه جدیده من
یک کلام بگم........خودت رو تنها فرض کن حالا به نبودنش فکر کن؛تصورکن از الان دیگه نمیتونی ببینیش،باهاش حرف بزنی و... حتی اگه خودتو بکشی:302:
اگه دیدی برات سخت شده بدونکه باهاش خوشبخت میشی...چیزی که توو زندگی پایداره محبت و نجابته نه مال و قیافهو...
خدا رو هم در نظر داشته باش.دروددد
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
آقا مجید یعنی ایشون حتی یک ذره هم براتون جذابیت نداشت وقتی باهاشون ازدواج کردین؟
خب حالا به غیر از خانواده شون آیا ایشون نقص دیگه ای دارن که نشه درستش کرد؟ به نظر من اگه شما نمیخواید جدا بشین و به دنبال راه حل میگردین و وضعیت کنونی همسرتون هم براتون قابل پذیرش نیست و نمیتونین بهش قانع باشین پس کمکش کنین که پیشرفت کنه
شاید ایشون چون شمارو به دست آورده فکر میکنه دیگه تو زندگیش هرآنچه که میخواد داره و براش کافیه ولی باید بدونه این برای شما کافی نیست
اگه از نظر تحصیلات با ایشون مشکل دارین ازشون بخواین که ادامه تحصیل بدن و براش تلاش کنن... اگه از نظر تیپ زدن باهاش مشکل دارین خوب خودتون باهاش برین خرید و لباسهایی که خودتون دوست دارین براش بخرین تا اونجوری بگرده..... خوب خوشبختانه ایشون از لحاظ اخلاقی مشکلی ندارن که بخواین تغییرش بدین
اگه از نظر ظاهری مشکل دارین یا تحصیلی میتونین باهاش صحبت کنین تا تو این زمنیه ها هم پیشرفت کنه... به نظر من این میتونه یه راه حل برای شما باشه چرا که شما میخواین به زندگیتون پایبند باشین و بهبودش ببخشین
موفق باشین
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
آقا مجید شما نمیتونید برخی از شرایط این خانم رو تغییر بدین. مثلا خانوادش. سعی کنید همینطور که هستند قبولشون کنید و بهشون احترام بذارید. اما در مورد ظاهرش میتونی خیلی کارا بکنی که برات دلنشین بشه. اگه از هیکلش خوشت نمیاد از طریق رزیم غذایی یا باشگاه قابل تغییره. در مورد قیافه هم باید خانمتون آرایشی که مناسب صورتش هست رو انجام بده. خیلی از خانما لم آرایش کردن رو پیدا میکنن و زیبا جلوه میکنن.
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
با سلام مجدد.به نظر دوستانی که مطالب بنده رو مطالعه کردن واقعا مشکل از کجاست؟آیا ممکنه مشکل از من باشه؟یعنی اینکه من با هر کیس دیگه ای هم که ازدواج می کردم با این مسائل مواجه می شدم؟نمی خوام جواب محافظه کارانه بدین یا چیزی بگین که باعث بشه من این شرایط رو بپذیرم.من می خوام بدونم که اگه مشکل از منه یه فکری بکنم.نمی دونم چرا هر کی رو که متاهله می بینم حسرت می خورم مدام فکر می کنم انتخاب من انتخاب ضعیفی بوده و همین باعث میشه که از بهترین دوران زندگیم نتونم لذت ببرم.پیش خودم میگم ای کاش بیشتر به مسائل ظاهری که از اتفاق تا قبل از اینکه این مورد سر راهم قرار بگیره خیلی برام مهم بودن (مثل قشنگی و تیپ,تحصیلات,اصالت خانوادگی,پدرو مادرزن جوون و پر انرژی,خانواده تحصیلکرده و امروزی)بیشتر دقت می کردم نمی دونم که چی شد که به ای مسائل در مورد این کیس کمتر دقت کردم ولی حالا دوباره برام خیلی مهم شدن.بازم میگم همه این چیزها شاید از نگاه بعضی ها در ایشون باشه ولی به دل من نچسبیده یعنی اون چیزی که من می خواستم خیلی فاصله داره.شاید یه دلیل که باعث شد من به این مورد تن بدم این بود که فکر نمی کردم که این شرایط برام جور بشه ولی حالا می بینم حداقل این مورد نسبت به موارد دیگه ای که من اونها رو خیلی راحت رد می کردم هم پائینتره.گاهی اوقات میگم ای کاش من هم با عشق و سختی و زحمت همسرم رو انتخاب می کردم.ای کاش موردی رو انتخاب می کردم که برا بدست اوردنش اذیت می شدم و سختی می کشیدم و خونوادش و خودش به راحتی منو نمی پذیرفتن.این طوری شاید بیشتر قدرشو می دونستم.می دونم که الان خیلی از خانما بهشون بر می خوره ولی فکر می کنم قاعده هم همینه که دختر و خونوادش یه کم ناز داشته باشن.یکی از دوستان با تجربه ام می گفت هر خانواده ای که یه داماد خوب و قابل اعتماد گیرش بیاد حاضره هر کاری بکنه تا اونو از دست نده و مطمون باش تو هرجایی دیگه که تو رو می شناختن و اعتمادشونو به دست می آوردی می رفتی همین برنامه ها بود.این حرف نمی دونم چقدر درسته ولی از یه طرف باعث دلگرمیم میشه از طرف دیگه اینکه اگه می تونستم اون خونواده ای که دلخواه خودم بود رو پیدا می کردم و با تلاش و زحمت اعتمادشون رو به خودم جلب می کردم باعث دلسردیم میشه.واقعا این موضوع که غرور یا شایدم کمرویی و یه جورایی دست کم گرفتن خودم و عدم تلاش جدی برای رسیدن به خواسته هام باعث شده من تو مهمترین انتخاب زندگیم تا این حد با مشکل مواجه بشم افسوس منو دو چندان می کنه.دوستان خواهشا نظر بدین و کمکم کنید تا زودتر از این وضعیت در ام.
-
RE: احساس سرخوردگي در دوران عقد (همسرم هيچ جذابيتی براي من ندارد)
majid62 جان
من فقط یه تجربه شخصیم رو برات مینویسم
همسر سابق من برای بدست اوردنم خیلی تلاش کرد
خانوادم اصلا راضی نبودند..منم به خاطر همین مساله عاشقش شدم
بعد که به هم رسیدیم خانوادم قبولش کردند و باهاش خیلی خوب بودند
ولی خودش خیلیییییییییییی شاکی و عصبانی بود از این موضوع
با اینکه بالاخره به هم رسیده بودیم
و خانوادم دیگه باهاش خیلی خوب بودند و خیلی کمکش میکردند
ولی خودش مثل یه حالت عقده مونده بود رو دلش اون دوران
و همش سرکوفت اون موقع رو میزد که
خانوادت چقدر ناز کردند و تاقچه بالا گذاشتند و من اذیت شدم و ...........
انقدر عقدش زیاد شده بود که حتی سالی 1 بارم از لج اونموقعها نمیذاشت من خانوادمو ببینم و همش بهشون بی احترامی میکرد
هرچی هم میگفتم:
بابا جون بالاخره که ما بهم رسیدیمو من عاشقتمو باید اونموقع رو درک میکردی که خب خانواده شناختی نداشتند و باید تحقیق میکردند و منم بالاخره باید یکم ناز میکردم یا نه؟
ولی گوشش بدهکار نبود و انقدر اذیتم کرد تا آخر طلاق!!!