-
اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
من اسمش رو می ذارم یک اشتباه، یک ماجرا جویی احمقانه یا شاید هم فقط راهی برای فرار از دنیای سیاهی که برای خودش ساخته بود ... یا شاید هم واقعا خوشی زده بود زیر دلش!خدا داند.
12 سال با هم زندگی کردیم؛ تو فامیل، همسایه ها و دوست و آشنا نمونه یک زوج آروم و مودب و موفق بودیم.
البته مشکلات خودمون رو داشتیم، کمک های مالی خانواده من اونو ناراحت می کرد اما من برای اینکه زندگی آبرومندانه ایی داشته باشم و زن و فرزندم هم در رفاه باشند چاره ایی جز قبول این کمک ها و محبتاشون نداشتم، اما همسر من اینو می ذاشت به حساب اینکه اونا می خوان تو رو مدیون خودشون کنن! این موضوع برای من عجیب بود، در هر حال هر فرزندی مدیون والدینش هست.چه کمک بکنن چه کمک نکنن.
خانم من خانه دار بود و در زندگی چیزی کم نداشت، حتی این اواخر در کلاس های متعدد از قبیل سفره آرایی و نقاشی و کامپیوتر ثبت نام کرده بود، با اینکه مدرسهِ ی تنها دخترم تا خونه، پیاده تنها 10 دقیقه راه بود براش سرویس گرفته بودم تا خانمم زحمت رفت و آمد روزانه رو نداشته باشه، هر جا می خواست بره به خصوص خونه مادرش ازش می خواستم حتما آژانس بگیره، دوره های مهمونی زنانه ی خودش رو داشت و حتی گاهی من تا 10، 11 شب بیرون می موندم تا مزاحم اون و دوستاش نشم، از نظر محبت کلامی چیزی کم نذاشتم، و همیشه جلو خودش میگفتم که خدایا از اینکه یک زن خوب و قشنگ و خوش تیپ و یک دختر ناز و باهوش بهم دادی شکرت، انصافا از نظر خانه داری و کدبانویی چیزی کم نداشت.
ممکن بود دعوامون بشه و قهر کنیم اما برای آشتی در اکثر موارد من پیش قدم میشدم چون تحمل قهر کردن رو نداشتم.
من خیلی کم عصبانی می شدم اما خب وقتی عصبانی می شدم واقعا بهم می ریختم اما در طول این 12 سال شاید فقط 2 3 بار شده که از شدت عصبانیت هولش دادم روی تخت، اما اون الان همه جا می گه که وقتی از سرکار می اومدم خونه سیاه و کبودش می کردم!
آدم لارجی بودم و هیچ وقت مانعی برای خریداش نبودم و شاید خودش مراعات می کرد، برای تولدش یا روز زن یا عید نمی تونستم براش هدیه های آنچنانی بخرم و بهش می گفتم که بخدا اگه پول داشتم حقت بود سرتا پاتو طلا بگیرم، اینو نه یک بار که چندین بار بهش گفتم.
بگذریم که خودش هم زمینی داشت و فروخت و پولش رو وارد زندگیمون کرد که خیلی از چاله های زندگی رو با اون پر کردیم و من هم پذیرفتم که باید اون پولو بهش پس بدم( و ای کاش نمی فروخت یا من به عنوان یک مرد مانع می شدم که اون پول که انصافا حق خودش بود وارد زندگی ما بشه، چون از اون موقع رفتارش تغییر کرد و سردتر شد)
اما زندگی ما وقتی طوفانی شد که من فهمیدم از طریق ایمیل و اس ام اس و تلفن با خواستگار اولش در ارتباطه، البته من یک هفته بعد از شروع این ارتباط ، موضوع رو متوجه شدم، بگذریم که دنیا روی سرم آوار شد و بتی که از همسرم برای خودم ساخته بودم و اونو به خاطر خانمیش و نجابتش و تلاشش در قشنگتر شدن زندگی می پرستیدم، شکست، با اینحال بخشیدمش و نخواستم این 12 سال زندگی رو به همین راحتی خراب شه.
اما ازش خواستم که روی این زخم مرهم بذاره و هر طور که فکر میکنه منو آروم کنه و اعتماد منو دوباره جلب کنه، اما نتونست و خودش رو کاملا از من منزوی کرد و بعد از یکماه بعد از اون ماجرا، وسایلش رو بعد از یک دعوای شدید که به خاطر همین موضوع پیش اومد، جمع کرد و رفت و مهریه و نفقه و اجرت المثل و همه ی حق و حقوقش هم از دادگاه درخواست کرد که فعلا مهریه رو دارم پرداخت میکنم و بقیه موارد هم به احکام قطعی رسیده.این خانم فعلا در یک خونه جدا با دخترم زندگی میکنه و من شاید هر دو سه ماه برای یکی دو ساعت دخترم رو میبینم و حتی خیلی وقتا نمیذاره که به تلفن ها و اس ام اس های من جواب بده.
موضوع برای من هم عجیبه، به دادگاه هم گفتم که اگر من این کار رو می کردم اون چه راهی میخواست بره؟اون همین مسیر رو باز می رفت.
با این حال من ازش چند بار خواستم به خاطر بچه برگرده که متاسفانه قبول نمی کنه.
جالبه که به من میگه من به تو اعتماد ندارم!
با اینحال با توجه به اینکه دادگاه حکم الزام به تمکین به ایشون داده و ایشون تبعیت نمی کنه،من می تونم اذن ازدواج بگیرم اما این کار رو نکردم تا من هم مثل اون خانم همه پل ها رو خراب نکرده باشم.
بابت ارتباطی هم که داشته شکایت کردم اما فعلا درخواست ترک تعقیب دادم تا شاید متوجه بشه که من واقعا دنبال تلافی و انتقام جویی نیستم.
با اینحال نمی دونم چه کار کنم، آیا طلاقش بدم؟صبر کنم؟اگر طلاقش بدم موضوع بچه هست من واقعا نمی خوام که بچم فرزند طلاق باشه، با توجه به اینکه ما واقعا تو زندگی مشکل حادی نداشتیم، قاضی دادگاه و وکلای من هم موکدا می گن که شما فقط دارید با هم لج بازی میکنید و گرنه با هم مشکلی ندارید، واقعا موندم که چه باید کرد؟
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
ارش عزیز سلام.به همدردی خوش اومدی
درک میکنم چه شرایطی داری امیدوارم با توکل به خدا مشکلت حل بشه.
به نظر من همونقدر که تو زندگی مهمه که مرد مهربون باشه و به زنش محبت کلامی و غیر کلامی کنه همونقدر هم مهمه که جذبه داشته باشه،یه روحیه محکم مردونه هم داشته باشه.
نقل قول:
اما برای آشتی در اکثر موارد من پیش قدم میشدم چون تحمل قهر کردن رو نداشتم.
چقد خوبه که قهر رو دوست نداری.منم همینطورم ازقهر بدم میاد.اما وقتی برای اشتی پیشقدم میشدین ایا تلاش میکردین همسرت متوجه اشتباهش یا اشتباهتون بشه یا فقط اشتی میکردین؟
گاهی لازمه اگه اشتباه میکنیم بخشیده بشیم اما متوجه اشتباهمون بشیم یا پیامد اشتباهمونم بپذیریم.حتی گاهی تنبیه بشیم.
یه توصیه دوستانه هم دارم..در حد توانتون خرج کنید..نیاز نیست چاله های زیاد بکنید تا برای پر کردنش احتیاج به پول زیاد داشته باشید.
تفریحات مشترک زن و شوهر هم در کنار تفریحات مجزاشون باید برپا باشه.
اما الان بهتره صبر کنید تا کمی از لجبازی خانومتون کم بشه بعد پیشنهاد بدید با هم پیش مشاور برید.بدون اینکه خودت یا اونو متهم کنی بهش بگو حتما زندگیتون نواقصی داشته که بهتره پیش مشاور برید.
کلا گمونم کمی جذبه تون کم بوده و مشکلات ریزریزی که بوجود میومده بدون اینکه ریشه ای حل بشه فقط با یه اشتی ماسمالی شده.
مطمئنا شما که معلومه ادم خوش قلب و مهربونی هستید با تلاش میتونید زندگیتونو بسازید.
اما تو این مدت حتما تلاش کنید حتی قانونی که فرزندتونو ببینید.بچه شما گناهی نکرده که از دیدن پدرش محروم بشه.
موفق باشید
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
ممنون بهار66 گرامی،
از جریانی که گفتم حدود 1 سال و نیم گذشته و فکر میکنم زمان کافی برای دست برداشتن از لجاجت باشه.
قبول دارم که در مدیریت مشکلات و بحران های ریز و کوچیک زندگیم احتمالا موفق نبودم، به هر حال کارهایی کردم که در سلب اعتماد همسرم و احساس تنهایی اون کمک کرده، اما مشکل اصلی اینجا بود که اون هیچ وقت راحت و با صراحت در مورد مسائل با من حرف نمی زد، عقیدش این بود که من باید بفهمم اون از چی و چرا ناراحته، و من هم آدمی نبودم و نیستم که بخوام کشف معما کنم، نظر من این بوده و هست که زن و شوهر باید آنقدر با هم دوست و صمیمی باشند که خیلی راحت در مورد هر مسئله ایی با هم حرف بزنند، اما همسر من عقیده داشت مرد باید زنش رو همینجوری درک کنه، فکر میکنم این نظری هست که اغلب خانم ها دارند.
البته در اوج این بحران متاسفانه خانواده ایشون تهمتی به من زدند و گفتند که حدود 10 سال پیش من یکی از دختر های فامیل ایشون رو "دستمالی" کردم
حالا چرا اون خانواده به جای اینکه سعی کنن اشتباه دخترشون رو به نوعی جبران کنن تا زندگی از هم نپاشه حرفی می زنن تا در واقع من در موضع اتهام قرار بگیرم معلوم نیست، البته اتفاقی که افتاد غیر از اون چیزی بود که به خانم من گفته شده، من به همسرم گفتم که در اون قضیه من مقصر نبودم چون اصلا آدم این کارها نیستم، و تو فقط بدون که من اینکار رو نکردم، اما اون یا نمی تونه باور کنه یا نمی خواد باور کنه.
اون میگه تو باید اون موضوع رو از اول به من می گفتی و توضیح می دادی، من گفتم هیچ وقت این موضوع رو نمی گفتم چون آبروی یک بنده خدا در میون بوده...
خلاصه قضیه فعلا برعکس شده، کار زشت خانم که اخیرا رخ داده و باعث ایجاد این بحران شده کاملا نادیده گرفته میشه و اتفاقی که 10 سال پیش افتاده، شده یک اصل.
در همون اوایلی که همسرم خونه رو ترک کرد پیش یک مشاور هم رفتیم و مشاور توصیه کرد با هم از طریق اس ام اس و تلفن در ارتباط باشید تا این بحران فروکش کنه و خانمم هم گفت که شاید به احتمال 5 درصد برگرده، اما بعد از اون جریان ایشون کلا مسیر دادگاه رو پیش گرفت و عملا همه پل های برگشت رو برای خودش خراب کرد هر چند از نظر من ایشون هنوز راه برگشت داره چون دنیا ارزش این دعواها رو نداره و آینده بچه از همه چیز مهمتره.
اما حالا دیگه تمایلی نداره که مشاور بیاد و در آخرین پیامی که بهش دادم گفتم به خاطر بچه بیا در مورد همه چیز صحبت کنیم و مسئله رو تمام کنیم، جواب داد که به هم اعتمادی نداریم و باید حرفامون در حضور دیگری باشه، گفتم من شرطت رو قبول میکنم و هر زمان و محلی که میخوای تعیین کن تا حرف بزنیم، فعلا هنوز جوابی نداده.
به هر حال دو سال تنهایی برای یک مرد خیلی سخته و من که آدم خانواده دوستی هستم این وضعیت رو نمی تونم بیشتر از این تحمل کنم، تا الان هم به خاطر حفظ زندگیم و بچه ام صبر کردم و الان فکر میکنم باید همسرم رو طلاق بدم تا بتونم از این تنهایی در بیام، اما بعدش فکر میکنم طلاق یعنی نابودی یک زندگی و این چیزی نیست که در مرام من باشه.
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
نقل قول:
متاسفانه خانواده ایشون تهمتی به من زدند و گفتند که حدود 10 سال پیش من یکی از دختر های فامیل ایشون رو "دستمالی" کردم
اون میگه تو باید اون موضوع رو از اول به من می گفتی و توضیح می دادی، من گفتم هیچ وقت این موضوع رو نمی گفتم چون آبروی یک بنده خدا در میون بوده...
قضیه فعلا برعکس شده، کار زشت خانم که اخیرا رخ داده و باعث ایجاد این بحران شده کاملا نادیده گرفته میشه و اتفاقی که 10 سال پیش افتاده، شده یک اصل.
ببین دوست عزیز...کار همسرشما اشتباه بوده درست..
اما اتفاقی هم که برای شما افتاده کم اهمیت نبوده؟اگه مربوط به 20 سال پیش هم بود باز در زن ایجاد ناراحتی میکنه.
البته من نمیدونم اصل این جریان چی بوده؟چون نگفتین.اما سعی کنیدحس و حال خانومتونو درک کنید.به هر حال اون الان فکر میکنه شما همچین کاری کردین.
نمیخوام مقصرتون کنم،بلکه میگم باید درک کنید حال خانومتونو،باید باهاش همدردی کنید،جوری رفتار نکنید که انگار یه قضیه بی اهمیت بوده چون خانوما رو این موارد حساسن،باید اگه اشتباهی انجام دادید ازش رسماً عذرخواهی کنید.
بگید پشیمونید و در تمام زندگی مشترکتون بهش وفادار بودید.قلب شکستش رو ترمیم کنید.زیاده روی هم نکنید.
به نظر میاد بهتره اول تکلیف این موضوع رو واسه همیشه یه سره کنید.
نقل قول:
از نظر من ایشون هنوز راه برگشت داره چون دنیا ارزش این دعواها رو نداره و آینده بچه از همه چیز مهمتره.
اینطوری که بهش نمیگید که؟
نباید خیال کنه شما فقط بخاطر اینده بچش میخوایدش..باید جوری رفتار کنید که بدونه واقعا حضور خودشو میخواید.
جدایی هم اخرین راهه.اما بهتره معایب و مزایای همه راهها رو با هم بسنجید.و تصمیم بگیرید.
موفق باشید.
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
دوست عزیز مقداری جدیت نشان بده ، 2 سال زمان زیادی هست ! مطمئنی اون قضیه تلفن و اس ام اس تمام شده و رابطه برقرار نیست ؟
گذشت و بخشش تا حدی درست هست نه اینکه 2 سال تمام به این صورت رفتار کنید
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
برداشت من از نوشتتون اینه که بیشتر حق رو به خودتون میدین. فکر میکنید من که همه کار برای زنم کردم. به نظر من شما هنوز نمیدونین و شاید نمیخواین بدونین که چی حقیقتا خانمتون رو ناراحت کرده که بعد از 12 سال رفته سراغ خواستگار اولش و بعد هم اونقدر خسته بوده از رابطه که وقتی هم شما گفتین می بخشم خودش نتونسته تحمل کنه. حتما ناراحتی های زیادی روی هم جمع شده تا به اینجا رسیده. تنها حدستون از ناراحتی همسرتون کمک مالی خانوادتون به شما بوده. آیا واقعا در همین حد تشخصی دادین ناراحتی خانمتون رو؟
[align=justify]
بزارین رک و پوست کنده بگم. تا وقتی که اینقدر حق به جانب هستین راه بهبود رابطه رو می بندین. راه گفتگو رو می بندین. احتمالا خانمتون دیگه از صحبت کردن با شما ناامیده. از اینکه شما حرفش رو بفهمید ناامیده. برای همین هم میخواد که نفر سومی باشه. من حدسم اینه که وقتی با هم بحث میکنید شما اونقدر از جایگاه مطمئنی حرف میزنید و همه چیز رو توجیه میکنید که اون می بینه هیچ رخنه ای نمی تونه در این دیوار محکم حق به جانبی و به ظاهر اعتماد به نفس بکنه. [/align]
از حرفهاتون به نظر می رسه آرامش و صلح رو به همه چیز ترجیح میدین. تا جایی که ممکنه گاهی منفعل باشین. اگر این کارگاه رو بخونید متوجه می شید که انفعال به پرخاشگری ختم میشه همون طور که شما در مورد خودتون تجربه کردین.
از این کارگاه حتما این قسمتش رو بخونید.
مثالی که در مورد قهر کردن و پیش قدم شدن گفتین. آیا پیش قدم نمیشدین چون حوصله دعوا رو نداشتین و آرامش رو به همه چیز ترجیح میدادین؟ آیا برای شنیدن حرفهای همسرتون هم آماده بودین؟ یا در واقع آشتی قفلی بوده که بر دهنش می زدین و چشم رو بر روی احساسش می بستین؟ چون وقتی آشتی برقرار شد دیگه آدم از گذشته حرفی نمیزنه که... آشتی یعنی بخشیدم. اگر هم طرف مقابل بخواد حرفی بزنه سریع میگیم مگه آشتی نکردیم و قضیه تموم نشد؟
ما که حرفهای خانمتون رو نشنیدیم. شاید ایشون هم اشتباهات زیادی کرده باشه. اما من از لابه لای حرفهای شما می بینم که شما هم اشتباهاتی دارید. مهمترین مسألتون اینه که دنیا رو فقط از نگاه خودتون می بینید و درکتون از احساس خانمتون خیلی پایینه. کارهای زیادی برای زندگیتون کردین اما آیا کارهای اساسی رو که نیازهای همسرتون رو برطرف کنه انجام دادین؟ شاید نیاز همسرتون این بوده که حرفهاش رو بشنوید و درکش کنید.
پیشنهاد من اینه که از خانمتون بخواهید که دوباره با هم حرف بزنید و بهش بگین که این بار نه برای آشتی نه برای برگشت (که از ترس شنیدن حرفهای تکراری بگه نمیام) بلکه فقط به خاطر خودتون دو تا و احساسی که بینتون بوده و فقط برای اینکه میخواید بفهمید دردش و مشکلش چیه همدیگه رو ببینید (بهش نشون بدین که از موضع حق به جانبی پایین آمده اید) سعی کنید بیشتر اون حرف بزنه و به هیچ وجه سعی در توجیه هیچ چیزی نکنید. حتی اگر جایی حق با شماست سکوت کنید تا اون بتونه حرفهاش رو بزنه. ممکنه حرفهای غیر منطقی یا غیر منصفانه بزنه اما باید تحمل داشته باشین و بزارین تمام این آب گل آلود بیاد و بره و بعد که احساسهای منفی تخلیه شد نوبت به آب زلال و احساسهای درست و منطقی میرسه. اگر شما هم حرفهای نگفته دارین می تونید از اون بخواین که اون هم با همین روش و در یک جلسه جداگانه حرفهای شما رو بشنوه. ازش بخواین که اگر حرفهاتون غیر منطقی بود حرفی نزنه و بزاره که شما همه حرفهاتون رو بزنید. البته این فرآیند ممکنه طولانی باشه و با یکی دوبار گفتگو حل نشه. شما هم باید بیشتر در مورد خانمها و احساساتشون بدونید. خوندن کتاب چراغ دل زنت را روشن کن، راز دل بسته کردن زن و این کتاب رو بهتون پیشنهاد میکنم.
چراغ دل مردت را روشن کن، راز دلبسته کردن شوهر رو هم بدین ایشون بخونن. اگر این کتاب رو براشون فرستادین حتما بگین که شما هم ورژین خانمهاش رو دارین میخونید.
فرض بر این هست که در این مدت پیش مشاور رفتین.
من قسمت زیادی از راه حل رو در دستان شما می بینم. با خودتون و با همسرتون صداقت داشته باشید. در اعتراف به اشتباهاتتون، به عدم شناختهاتون از همسرتون و از رابطتتون، در اعتراف به دلتنگی، دوست داشتن، حتی در اعتراف به غمها و ناراحتیهاتون شجاعت داشته باشید.
قسمتی از مشکل که مربوط به شماست رو حل کنید شاید خانمتون هم کوتاه آمد و حاضر شد بخش مربوط به خودش رو بپذیره. خانمی که پول زمینش رو آورده و تو زندگیش خرج کرده حتما به فکر حفظ و ادامه زندگیش بوده. پس ببینید که چی شده واقعا که حالا عزمش رو بر رفتن جزم کرده؟
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
ممنون از راهنمایی دوستان؛
بهار66 گرامی، من در اون قضیه اشتباهی نکردم که بخوام عذر بخوام، کل ماجرا شاید فقط چند ثانیه بوده که اون هم من مقصر نبودم و دست خودم رو فوری کنار کشیدم، اجازه بدید در همین حد گفته باشم.
با اینحال طبیعی است که به خاطر اینکه مجبور بودم از همسرم مخفی کنم عذاب وجدان داشتم ولی فکر نمی کردم که همین سکوت به خاطر حفظ آبرو، باعث بشه بعد ها من متهم بشم، چرا؟چون مرد هستم و مرد ها در اینجور موارد شروع کننده به نظر می رسند.
من فکر نمی کردم که اون دختر خانم از ترس اینکه مبادا من ماجرا را برای خانمم تعریف کنم خودش پیش قدم بشه و قضیه رو به صورت عجیب دیگه ایی مطرح کنه.
البته تاکید می کنم که ماجرا چند ثانیه بیشتر نبود.اصولا آدمی نیستم که بخوام حرمت ها رو بشکنم و بخصوص در این مسائل خیلی خوب میتونم خودم رو کنترل کنم.
من بیشتر تعجب میکنم که چطور همسر من بعد از 12 سال زندگی مشترک و با تمام شناختی که از من داشت من رو مقصر می دونه و یا لا اقل بر اساس آخرین حرفاش انتظار داشته که من ماجرا رو تعریف کنم و بهش بگم.( خودش گفت تو باید از اول به من میگفتی) و اگر این موضوع ایتقدر مهم بوده چطور خانوادش تمام این مدت مخفی کرده بودند و حالا که صاحب بچه هستیم این مسئله رو بیان میکنند.
من بارها بهش گفتم که هر گز هرگز به او نه تنها خیانت نکردم بلکه فکرش هم نکردم چرا که اصولا قبل از ازدواج هم آدمی نبودم که دنبال این برنامه ها باشم چه برسه به بعد از ازدواج که تعهدی قانونی و اجتماعی داشتم.
من فکر میکنم ایشون برای لوث شدن اشتباه زشت خودش به دنبال یک آتو بود که خانوادش بهش دادند.
اگر من آدم بدی بودم قطعا در دادگاه مطرح می کرد یا اینکه فقط همین موضوع رو پیراهن عثمان نمی کرد.
__________________________________________________ ______________________________
داود عزیز راستش مطمئن نیستم ولی فکر میکنم اگر ارتباطی بود قطعا با پیشنهاد من مبنی بر طلاق توافقی موافقت میکرد.البته ظاهرا ایشون با طلاق موافقه فقط میگه همه حق و حقوق منو بده و مهریه رو تا قرون آخر بده بعد طلاق بگیریم، آخه این که نشد طلاق توافقی!ایشون میگه من مشکلی ندارم که زنت باشم و تو هم باید تا سکه آخر رو پرداخت کنی، طبیعی هستش که تا وقتی موظف باشم مهریه اش رو پرداخت کنم طلاقش نخواهم داد. چون قانون به من اجازه ازدواج مجدد خواهد داد و نیازی به طلاق ایشون ندارم.هر چند تا حالا اقدامی در این مورد نکردم و یک بار هم که اقدام کردم قاضی به من گفت درخواستت رو پس بگیر چون خانمت میخواد برگرده و من هم پس گرفتم.
__________________________________________________ _____________________________
نگین ایران گرامی، حرفای شما رو قبول دارم، دقیقا حرفایی هست که همسرم هم می زد ، اینکه همیشه حق به جانبی و همیشه داری توجیه میکنی و منو درک نمیکنی و احساس منو نمی فهمی، من میدونم که برای حفظ زندگیش خیلی تلاش کرد من قبول دارم که سعی می کرد همیشه بر اساس خواسته های من برنامه ریزی کنه، با اینکه خانواده خودشون به شدت مادر سالاری یا بهتر بگم زن سالاری هستش اما در کنار من نظر و خواسته من رو ترجیح می داد و فقط چیزی که میگفت و منو اذیت می کرد این بود که "اینکار و میکنم چون حوصله ندارم بعدا برام شر بشه" در حالیکه من این کاراش رو به حساب علاقه به زندگی و خودم میذاشتم.
من هم برای خواسته هاش ارزش قائل بودم زندگی ما یک طرفه نبود، اما نمیدونم چرا اون همه چیز رو یک طرفه میدید.
من همیشه بابت کاراش تو خونه ازش تشکر میکردم، همیشه میگفتم اگر خدا تو رو به من نمیداد من چطور زندگی میکردم؟همه جا و حتی جلوی خانواده خودم ازش تعریف می کردم طوری که به من می گفتن داری خیلی تند میری، اما جالبه که ایشون میگه تو همش منو تحقیر می کردی!
هفته ایی یکبار یا دو بار به خانه مادرش سر می زد و وقتی من حتی ازش میخواستم که چرا بیشتر نمیری بهشون سر بزنی تو که تو خونه ایی برو اونجا تا دلت باز شه، از صبح برو شب هم یا من میام دنبالت یا با آژآنس برگرد، خیلی جالبه که میگفت از ترس تو نمیرم !!
مسئله ایی که خانمم میگه اینه که تو هیچ وقت اجازه ندادی من حرفم رو بزنم و فوری عصبانی شدی در حالیکه از نظر من اتفاقا شنونده خوبی بودم و در اکثر مواقع حق رو بهش می دادم.
من فکر میکنم به طرز عجیبی سعی کرده بود از من برای خودش یک هیولا و دیو وحشتناک بسازه در حالیکه هیچ دلیلی هم برای این کارش نداشت.الان هم بچه رو به همین صورت ذهنش رو پر کرده و در حالیکه هر وقت بچه پیش من میومد کلی با هم میخندیدیم و خوش میگذشت الان حاضر نیست منو ببینه یا حتی به تلفنام جواب بده.
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
نقل قول:
نوشته اصلی توسط arash1348
من اسمش رو می ذارم یک اشتباه، یک ماجرا جویی احمقانه یا شاید هم فقط راهی برای فرار از دنیای سیاهی که برای خودش ساخته بود ... یا شاید هم واقعا خوشی زده بود زیر دلش!خدا داند.
12 سال با هم زندگی کردیم؛ تو فامیل، همسایه ها و دوست و آشنا نمونه یک زوج آروم و مودب و موفق بودیم.
البته مشکلات خودمون رو داشتیم، کمک های مالی خانواده من اونو ناراحت می کرد اما من برای اینکه زندگی آبرومندانه ایی داشته باشم و زن و فرزندم هم در رفاه باشند چاره ایی جز قبول این کمک ها و محبتاشون نداشتم، اما همسر من اینو می ذاشت به حساب اینکه اونا می خوان تو رو مدیون خودشون کنن! این موضوع برای من عجیب بود، در هر حال هر فرزندی مدیون والدینش هست.چه کمک بکنن چه کمک نکنن.
خانم من خانه دار بود و در زندگی چیزی کم نداشت، حتی این اواخر در کلاس های متعدد از قبیل سفره آرایی و نقاشی و کامپیوتر ثبت نام کرده بود، با اینکه مدرسهِ ی تنها دخترم تا خونه، پیاده تنها 10 دقیقه راه بود براش سرویس گرفته بودم تا خانمم زحمت رفت و آمد روزانه رو نداشته باشه، هر جا می خواست بره به خصوص خونه مادرش ازش می خواستم حتما آژانس بگیره، دوره های مهمونی زنانه ی خودش رو داشت و حتی گاهی من تا 10، 11 شب بیرون می موندم تا مزاحم اون و دوستاش نشم، از نظر محبت کلامی چیزی کم نذاشتم، و همیشه جلو خودش میگفتم که خدایا از اینکه یک زن خوب و قشنگ و خوش تیپ و یک دختر ناز و باهوش بهم دادی شکرت، انصافا از نظر خانه داری و کدبانویی چیزی کم نداشت.
ممکن بود دعوامون بشه و قهر کنیم اما برای آشتی در اکثر موارد من پیش قدم میشدم چون تحمل قهر کردن رو نداشتم.
من خیلی کم عصبانی می شدم اما خب وقتی عصبانی می شدم واقعا بهم می ریختم اما در طول این 12 سال شاید فقط 2 3 بار شده که از شدت عصبانیت هولش دادم روی تخت، اما اون الان همه جا می گه که وقتی از سرکار می اومدم خونه سیاه و کبودش می کردم!
آدم لارجی بودم و هیچ وقت مانعی برای خریداش نبودم و شاید خودش مراعات می کرد، برای تولدش یا روز زن یا عید نمی تونستم براش هدیه های آنچنانی بخرم و بهش می گفتم که بخدا اگه پول داشتم حقت بود سرتا پاتو طلا بگیرم، اینو نه یک بار که چندین بار بهش گفتم.
بگذریم که خودش هم زمینی داشت و فروخت و پولش رو وارد زندگیمون کرد که خیلی از چاله های زندگی رو با اون پر کردیم و من هم پذیرفتم که باید اون پولو بهش پس بدم( و ای کاش نمی فروخت یا من به عنوان یک مرد مانع می شدم که اون پول که انصافا حق خودش بود وارد زندگی ما بشه، چون از اون موقع رفتارش تغییر کرد و سردتر شد)
اما زندگی ما وقتی طوفانی شد که من فهمیدم از طریق ایمیل و اس ام اس و تلفن با خواستگار اولش در ارتباطه، البته من یک هفته بعد از شروع این ارتباط ، موضوع رو متوجه شدم، بگذریم که دنیا روی سرم آوار شد و بتی که از همسرم برای خودم ساخته بودم و اونو به خاطر خانمیش و نجابتش و تلاشش در قشنگتر شدن زندگی می پرستیدم، شکست، با اینحال بخشیدمش و نخواستم این 12 سال زندگی رو به همین راحتی خراب شه.
اما ازش خواستم که روی این زخم مرهم بذاره و هر طور که فکر میکنه منو آروم کنه و اعتماد منو دوباره جلب کنه، اما نتونست و خودش رو کاملا از من منزوی کرد و بعد از یکماه بعد از اون ماجرا، وسایلش رو بعد از یک دعوای شدید که به خاطر همین موضوع پیش اومد، جمع کرد و رفت و مهریه و نفقه و اجرت المثل و همه ی حق و حقوقش هم از دادگاه درخواست کرد که فعلا مهریه رو دارم پرداخت میکنم و بقیه موارد هم به احکام قطعی رسیده.این خانم فعلا در یک خونه جدا با دخترم زندگی میکنه و من شاید هر دو سه ماه برای یکی دو ساعت دخترم رو میبینم و حتی خیلی وقتا نمیذاره که به تلفن ها و اس ام اس های من جواب بده.
موضوع برای من هم عجیبه، به دادگاه هم گفتم که اگر من این کار رو می کردم اون چه راهی میخواست بره؟اون همین مسیر رو باز می رفت.
با این حال من ازش چند بار خواستم به خاطر بچه برگرده که متاسفانه قبول نمی کنه.
جالبه که به من میگه من به تو اعتماد ندارم!
با اینحال با توجه به اینکه دادگاه حکم الزام به تمکین به ایشون داده و ایشون تبعیت نمی کنه،من می تونم اذن ازدواج بگیرم اما این کار رو نکردم تا من هم مثل اون خانم همه پل ها رو خراب نکرده باشم.
بابت ارتباطی هم که داشته شکایت کردم اما فعلا درخواست ترک تعقیب دادم تا شاید متوجه بشه که من واقعا دنبال تلافی و انتقام جویی نیستم.
با اینحال نمی دونم چه کار کنم، آیا طلاقش بدم؟صبر کنم؟اگر طلاقش بدم موضوع بچه هست من واقعا نمی خوام که بچم فرزند طلاق باشه، با توجه به اینکه ما واقعا تو زندگی مشکل حادی نداشتیم، قاضی دادگاه و وکلای من هم موکدا می گن که شما فقط دارید با هم لج بازی میکنید و گرنه با هم مشکلی ندارید، واقعا موندم که چه باید کرد؟
با سلام
اول از همه باید بگم وقتی تاپیک شما رو خوندم از ته دل حسرت مردی مثل شما روخوردم.چیزی که همیشه برام در حد یه رویا بوده.اینقدر دورو برم مردای خیانتکار و هوسباز دیدم که دیدن مردی مثل شما هم برام تعجب آوره هم خوشحال کننده.در مورد مشکاتون هم باید بگم خیلی پیچیده است.به نظر من چیزی نیست که بتونین خودتون به تنهایی حلش کنین.میدونم سخته اما باید به یه طریقی راضیش کنین برین پیش یه مشاور.چون فکر نمی کنم با راهنما ییهای ما هم کاری پیش بره.امیدوارم هر چه زودتر مشکلتون حل بشه و از این بلاتکلیفی در بیاین
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
شاید همسرتون فکر میکنه که شما بخواین در آینده از این مسئله (ارتباط تلفتی با خواستگار اولش) سوء استفاده کنید و هر جا که دلتون خواست بهش سرکوفت بزنید و یا در مواقع عصبانیت و دعوا مثل پتک بکوبید به سرش!!
در مرحله اول شما باید هر طور شده بهش اطمینان بدید همه چی رو فراموش میکنید چون دوستش دارید فرزند تون رو دوست دارید زندگیتون رو دوست دارید و نمیخواین بخاطر یه گفتگو با خواستگارش همه عشق و زندگی تون رو از دست بدین!
شما دیگه نباید به اون فشار بیارید که باید اعتماد منو جلب کنید و .... بلکه برعکس بهش اطمینان خاطر بدین عشق اون برای شما از همه چی براش مهم تره
این 12 سال زندگی پر از فراز و نشیب و البته با عشق تون رو بهش یادآوری کنید و مخصوصا از خاطرات قشنگ و اون لحظه های عاشقانه تون تعریف کنید
بهش بگین از صمیم قلب مایل هستید هر چی در گذشته شما و اون بوده دوتایی فراموشش کنید بخاطر عشق تون و فرزند تون.
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
خانم " دختر مهربون" گرامی ، ممنون از ابراز لطفتون، اما هر آدمی خوبی ها و بدی های خاص خودش رو داره، نه من و نه مردان دورو برتون از این قاعده مستثنی نیستند.
و اما بعد؛حرف شما درسته متاسفانه مشکل ما پیچیده شده، وقتی من ایمیل هاشو دیدم سعی کردم موضوع رو بین خودمون حل کنم و حتی بهش اطمینان دادم که این موضوع مثل یک راز پیش خودم می مونه و دیگه هیچ وقت مطرحش نمیکنم، اما خودش ظاهرا نتونست با خودش کنار بیاد و متاسفانه اول خانواده ی خودش رو وارد ماجرا کرد و در آخر خانواده ی من رو.
یکی از مشاورا می گفت احتمالا انتظار عکس العمل شدیدتری از تو داشته مثلا فریاد بکشی یا حتی بزنیش و وقتی عکس العمل انسانی و متمدنانه ی تو رو دیده احتمالا جا خورده و کم اورده و از درون فرو ریخته.
همون اوایل قبول کرد پیش یک مشاور بیاد اما به توصیه های مشاور عمل نکرد شاید طمع مهریه و حق و حقوقش باعث شد که راه دادگاه رو در پیش بگیره.
چون در اون دوران خیلی از موضع بالا حرف میزد و احساس می کرد که یه یکشبه ره صد ساله خواهد رفت.
الان هم آخرین حرفی که زده اینه که "به خاطر بچه نمیتونیم به این جنگ و دعوا ادامه بدیم و اگر موافقی یه روزی رو تعیین کن تا محلی رو برای صحبت کردن مشخص کنم."
من هم گفتم که "هم زمان و هم محل رو خودت تعیین کن من میام.در حضور هر کسی هم میخواد باشه تا حرفامونو بزنیم."
و بعد از گذشت سه هفته هنوز جوابی نداده.من هم پیگیری نکردم، تا ببینیم که خدا چه خواهد.
__________________________________________________ _______________________________________________
سارا خانم من این حرفا رو قبلا از اینکه خونه رو ترک کنه به ایشون زدم، البته یک طرف قضیه هم هست شاید من واقعا نتونم ایمیل ها رو فراموش کنم، اونهم باید به من کمک کنه یا کمک می کرد، اما راهی رو رفت که به اتش کینه و درگیری اضافه کنه.
آدم کینه ایی نیستم اما نمیتونم برای برگشتش از همه چیز بگذرم.
متن ایمیل ها یک حال و احوالپرسی ساده نبود، نمی خوام بهشون فکر کنم، اما به خودش هم گفتم هر مرد دیگه ایی جای من بود شاید اونو میکشت.
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
آرش عزیز درسته که خانم شما اشتباه کرده ولی خودتون هم تعریف کردید در حد توانش برای زندگی شما هم زحمت کشیده (کدبانویی در خانه و فروختن زمین و ....)
شاید در ارتباط شما که به نظر خودتون کامل بوده ولی برای همسر شما اینجوری نبوده و یه کمبودی رو حس کرده و متاسفانه راه رو اشتباه رفته
گذشت رو برای این مواقع گذاشتن اگه نخوای فراموش کنی یعنی پای نفر سوم رو داری با دست خودت به زندگیتون باز میکنی!
دلت میخواد زندگیت رو دو دستی تقدیم یکی دیگه بکنی؟ پس دوست خوب گذشت کن مطمئن باش به مرور زمان فراموش میشه و در اکثر موارد زوجین بیشتر از قبل عاشق هم میشن به شرطی که هر دو طرف قدر زندگیشون رو بدونن.
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
من هم با شما موافقم، اما در این ماجرا اون هم باید می موند و از خودش دفاع می کرد اینکه بعد از یکماه تمام گذشته ها رو نبش قبر کنه و کار رو به دادگاه بکشونه و مشکل روی مشکل بیاره و حتی حاضر نباشه حرفی بشنوه چه باید می کردم؟
الان هم که دخترم رو ذهنش رو مسموم کرده و از من دورش کرده.
من هم میتونم مثل بعضی آقایون در این شرایط بچه رو بردارم و برم جایی که دستش بهش نرسه و حتی از کشور خارج بشیم، اما من مقید به اصولی اخلاقی و انسانی هستم و به خودم اجازه نمی دم دست به هر کاری بزنم تا بخوام خودم رو اثبات کنم.
من برای آخرین بار ازش خواستم که با هم صحبت کنیم که قبول کرد به شرطی که در حضور دیگری باشه و من هم پذیرفتم، هنوز هم برای این جلسه قراری مشخص نکرده،
بعد از 12 سال که به ایشون اعتماد کامل داشتم و حتی چند بار بهش توصیه کردم که خودت با دوستات یا خانوادت تنهایی برو سفر خارج از کشور و من و بچه اینجا می مونیم تا آب و هوایی عوض کنی و استراحتی کنی( تا این حد به این خانم اعتماد داشتم) ، شد همچین زنی که در حالیکه شوهرش و فرزندش خانه هستند، ایمیل ها و اس ام اس های آنچنانی رد و بدل می کنه...
بگذریم.با این حال صادقانه میگم که من برای برگشتش مشکلی ندارم میتونم اطمینان هم بدم که هیچ وقت بهش سرکوفت نخواهم زد اما طبعا هرگز نمی تونم فراموش کنم و باید کلی تلاش کنه تا اعتمادم برگرده.
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
اگه واقعا همسرت را دوست داری و اینده دخترت برات مهمه باید خییییییییلی مایه بزاری نباید از هیچ کاری دریغ کنی تا دوباره خانواده ات دور هم جمع بشوند
بیشترین کسی که از جدایی شما و همسرت صدمه میخوره اون دختر معصومت هست که این وسط هیچ اشتباهی انجام نداده و خطایی مرتکب نشده پس نذار یه عمر خاطرات و سرگوفت این جدایی همراهش باشه پس به خاطرش همه چیزت را فدا کن تا اون همیشه خوشبخت و سربلند زندگی کنه ( البته از پدر و مادر انتظاری غیر از این نمیره)
به نظر من
برو حسابی به سر و وضع خودت برس خوشتیپ کن و یه دست گل و جعبه شیرینی بگیر برو در خونه خانمت در بزن و بهش بگو امدی دنباشون و دوست داری که با هم زندگی کنید بگو از این وضع خسته شدم بهش بگو این مدت که جدا از هم بودید میتونستی هر کس دیگه ای را غیر از اون انتخاب کنی ولی این کار را نکردی و فقط منتظر اون بودی و از بین همه کیسهایی که داشتی فقط اون و دخترت را انتخاب کردی
سعی کن حرفی از دلخویهای گذشته نزنی و بهش فرصت نده که اونم از دلخوریهاش بگه و اگه خواست چیزی بگه بهش بگو باید از اول شروع کنیم و دوباره بخواهیم که همدیگه را جذب خودمون کنیم بهش بگو تو دنیا کسی پیدا نمیشه که تو را به اندازه ای که من میخوامت بخواد
بگو منم از گذشته چشم پوشی میکنم تو هم این کار را بکن و برای رسیدن به راحتی و ارامش از گذشته ها بگذریم اگه قبول نکرد که باهات بیاد تو شب همونجا بمون و خیلی راحت میدون را خالی نکن
به نظرم شاید اگه شما سه نفر تنها باشید و واسطه ای در کار نباشد بهتر بتونید با هم کنار بیایید و تحت تاثیر احساسات هم باشید
وقتی هم اونجا هستی حرفای شاد و خنده دار بزن شوخی هایی را از قبل اماده داشته باش و با دخترت و خانم شوخی کن و سعی کن محیط عاطفی را اداره کنی به اون سمتی که خودت میخوای(یعنی یه جو شاد که حرفی از دلخوریهای گذشته زده نشه)
به هر حال این طور که معلومه هر دونفر شما اهشباهاتی داشته اید پس نباید دنبال مقصر بود فقط باید هر دو نفرتون گذشت کنید و به خاطر دخترتون که همه امیدش پدر و مادرش هستند پا بزارید رو غرورتون
دعا میکنم هیچ اشیانه ای خراب نشه و هیچ دلی ناامید
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
به نظر من اگر خانمتون هم قبول کنند که برگردند و باز زندگیتون رو شروع کنید اگر روشتون رو در زندگی عوض نکنید باز به مشکل بر میخورید. پس در عین حال که باید برای برگردوندن ایشون تلاش کنید (اینکه جواب اس ام اس نمیده و ... که نشد دلیل. از در بیرونت کرد از پنجره بروخوب! ای بسا که خانمتون میخواد مطمئن بشه که آیا اونقدر میخواینش که هر طور هست راه ارتباط باهاش رو پیدا کنید یا نه زود ناامید میشین) باید به فکر حل مشکلات هم باشید.
در باب موضوع حق به جانبی و درک نکردن خانمتون بزارید مثال بزنم از همین موضوع 10 سال پیش که شده پیراهن عثمان! ببینید حتی اگر موضوع چند صدم ثانیه هم بیشتر نبوده، به هر حال من و خانمتون و خیلی خانمهای دیگه پیش خومون میگیم که به هر حال رفتار شما طوری بوده که اون خانم جرأت کرده بیاد جلو. این هم که بگید که برای حفظ آبروی اون آدم من چیزی به خانمم نگفتم خیلی توجیه خوبی نیست. چون خانمتون منطقی یا غیر منطقی پیش خودش فکر میکنه چرا حفظ آبروی اون خانم براش مهمتر از رابطه من و خودش بوده؟ آیا شما هم اگر با خودتون صادق باشین به این نتیجه نمی رسین که یک ریگ حتی خیلی خیلی خیلی کوچولو هم تو این ماجرا به کفش شما بوده و باید به خاطرش صادقانه و از صمیم قلب از خانمتون معذرت خواهی کنید؟ حتی اگر موضوع مال 10 سال پیش بوده! هدفم این نیست که شما بیاین و جزئیات ماجرا رو توضیح بدین و بی گناهی خودتون رو ثابت کنید. اما پیش خودتون بشینید و فکر کنید. این وسط خانمتون هم کاملا حق داره که ناراحت بشه و این یک نمونه از اینکه شما احساسش رو درک نمیکنید و حاضر نیستید از موضع حق به جانبی پایین بیایید.
در اکثر صحبتها تون از موضوع تاپیک گرفته (بخشیدم اما ...) تا گزارش هایی که از ماجراهای مختلف میدید من این موضوع رو می بینم. شما آدم خوبه هستید. مظلومه. مهربونه. باگذشت و راحت گیره. اما خانمتون از شما یک دیو ساخته برا خودش. خودش برای خودش یک دنیای سیاه درست کرده.
از توضیحاتی که دادین معلومه که خانمتون هم آدم منفعلی هست. اینکه گفته من این کار رو میکنم تا بعدا برام شر نشه. یا اینکه گفته از تو می ترسم که نمیرم خونه مامانم اینا. در واقع روش اشتباه اعتراضش بوده. اون هم باید یاد بگیره که به شما بگه که از چی شما می ترسه؟ شاید شما واقعا رفتاری میکنید که باعث ناراحتی اون میشه و خودتون هم ازش بی خبر هستید. یا صرفا به خاطر عادت و تربیت خانوادگی برخوردی دارید که برای خانمتون آزار دهندست و به اعتراض تعبیر میشه در حالی که برای شما اعتراض به حساب نمیاد. پس لازمه که هم شما رفتار جرأت مندانه را یاد بگیرید هم ایشون. لطفا لینکهایی که براتون گذاشتم رو بخونید.
* اگر دو نفر منفعل باشند، ارتباط بي نشاط ، هر دو بازنده هستند، سطح صميميت روز به روز كاهش خواهد يافت.
یک جا گفته بودید که خانمتون میگه خودت باید بفهمی من چی می خوام ...
فكر سمّی 30
عاشق واقعی توبايد بداند چه نيازی داری
باور مثبت
اميال و خواسته هايت را راحت و روشن كن
چون چنين چيزی لايق عاشق واقعی توست.
وقتی دوباره با هم دوست شدین اینو بهش بگین. یا همین حالا از در که بیرونتون کرده از پنجره خواستین برین تو اینو روی یک کارت بنویسین و کنار اون دسته گل بهش بدین تا دیگه از این حرفها نزنه.
من فکر میکنم که خانم شما در حال فریاد زدن بوده که منو ببین! منو بفهم! به من توجه کن! اما شما پیامش رو نگرفتین. تازه این وسط ماجرا یک طوری شد که شما باز احساس قهرمان و بزرگوار بودن کردین و اشتباه اونو بخشیدین!!
البته احتمال خیلی زیاد همه اینها ناخودآگاه هست و برای خودش هم واضح نیست.
اون رفته بعد از 12 سال زندگی با یکی دیگه رابطه برقرار کرده. وقتی که شما فهمیدین اگر سرش داد میزدین و عصبانی میشدین و ... درسته که منفی بود اما یک توجه خیلی زیادی بهش داده بودین. اما حتی بعد از دیدن این موضوع هم اون توجه رو بهش ندادین. بخشیدینش! اوضاع تفاوت زیادی نکرد. باز همون سطح توجه قبلی حفظ شد حالا تازه خانم هم متهم بود. بنابراین خانمتون شوکه شد و دیگه نتونست تحمل کنه. حالا هم رفته. اما بعد از یکسال و نیم هنوز جدا نشده! باز هم هر چی خواست که اذیتتون کنه که یک کم بهش توجه کنید توجه نکردید. مهریش رو که نبخشیده حالا تازه داره حرف از برگشت هم میزنه. دیده نه بابا این طوری نمیتونه از شما توجه بگیره. باز هم شما بیشتر به فکر بچه هستید نه اون. خوب خانمتون هم نمیاد بگه که حالا به خاطر خودت برمیگردم. هر چی باشه ناز مال زن و نیاز مال مرد. میگه به خاطر بچه میخوام برگردم.
اینکه بهش میگین برو باخانوادت خارج، دو سه بار برو خونه مامانت و ... شاید از نظر خانمتون بی توجهی حساب بشه. شاید خانمتون دلش بخواد که بهش بگین نه با خانوادت نرو. میخوام که خودمون با هم بریم سفر. می بینید؟ میشه موضوع رو یک جور دیگه هم دید که همون چیزهایی که از نظر شما مثبت هست از نظر ایشون منفی به حساب بیاد...
یک کم توجه اساسی به خانمتون بدین ببینید که این پیچیدگی ها چطور آسون و روون میشن.
مشکلتون قطعا قابل حل هست. چون هم شما مایل به ادامه زندگی هستید هم ایشون.
لطفا منتظر نشید که در رو باز کنند ... منتظر جواب اون نباشید. این یک فرصت هست که شما بهش ثابت کنید که حتی از پنجره هم می رین تو تا بهش برسید و باهاش صحبت کنید. اگر در رو براتون باز کنه همیشه یادش میمونه که هیچ وقت از پنجره نیامد!
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
من راهنمایی براتون ندارم.اما حسم رو ،حس شخصیم رو از نوشته هاتون میگم..شاید از رو این احساس شخصی بتونین ریشه مشکلتونو پیدا کنید.فقط لطفا توجیه نکنید و سعی نکنید منو قانع کنید.چون من فقط حسم رو دارم میگم و الزامی نداره درست باشه.
شما خیلی حق به جانب هستی...من خوبم..من فلانم..من به معیارای فلان اعتقاد دارم.
من خودم به شخصه دلم میخواد همسر ایندم گاهی از جایگاه من فلان و بهمان بیاد پایین و درک کنه حالم رو و انقد برام فلسفه نبافه که چون نمیخواستم ابروش بره چیزی نگفتم..چون فلان بودم..من خیلی مرد خوبیم.
نکته دوم اونچه که برای خانومتون انجام دادید الزاما همونی بوده که اون میخواسته؟یا شما خودتون تشخیص دادین محبتتون باید اینجوری باشه؟
بابای من اگه ازش بپرسی میگه جونش واسه بچه هاش در میره اما به نظر من اون کارای محبت امیز دلخواه منو زیاد انجام نمیده.اما از دید خودش نگاه میکنم خیلی با محبته.
محبت میکنه اما فقط اون مدلی که خودش میپسنده.
موفق باشید
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
باز هم از اظهار نظر دوستان خیلی ممنونم.
متاسفم که از صحبت های من برداشت کردید که دارم از خودم تعریف می کنم و حق به جانب حرف می زنم.
سعی کردم برداشت خودم رو از زندگیم و شخصیتم بگم.
اینو البته میدونم که واقعا آدم بده و دیو نبودم وگرنه خانم من این امکان رو داشت که در دادگاه شلوغش کنه و مطرح کنه، کما اینکه قاضی هم اذعان کرد که هیچی علیه تو نداره بگه فقط نمی دونم چرا داره باهات لج میکنه.
اما جاهایی هم اشاره کردم که به هیچ عنوان بی تقصیر نبودم. در هر زندگی زناشویی هر بروز مشکلی محصول تقصیرات و ندانم کاری های هر دو نفر هستش، 50 - 50 ، و هیچ شکی در این نیست.
آدمی نبودم که در کارهای منزل به خانمم کمک کنم، تمام مهمانی ها که واقعا سنگ تمام هم می گذاشت از اول تا آخر به دوش همسرم بود و من فقط وظیفه ی خرید رو انجام می دادم، البته این هم به خاطر خودش بود، چند باری که اوایل ازدواج، سعی کردم بهش کمک کنم دیدم از کار کردن های من ایراد میگیره و فکر کردم شاید دوست داره خودش به تنهایی همه کارش رو انجام بده.
قبول دارم که رفتارهای مستبدانه ایی داشتم و وقتی حرفی میزدم و یا برنامه ایی داشتم همون باید دقیقا اجرا میشد.
کما اینکه وقتی خانواده من در اولین مرتبه متوجه شدند مشکلی بین ما پیش اومده فوری من رو محکوم کردند و گفتند خانمت هر چی بگه حقته تو خیلی خودخواهی اصلا به خواسته ای خانمت فکر نمیکنی، البته اونها نمیدونستند که بروز مشکل بابت چی بوده.
به همسرم گفتم "اگر این مسئله ی ایمیل ها نبود به دست و پات می افتادم تا برگردی، التماست می کردم چون ارزشش رو داشتی، اما حالا اصلا نمی تونم."
به هر حال قبول بفرمایید غرور من جریحه دار شده، شرافت من لکه دار شده.
اما من سهم تقصیرات خودم رو پذیرفتم شاید به همین دلیل هم خشن برخورد نکردم می دونستم که حتما در پر کردن خلا عاطفی همسرم موفق نبودم وگرنه اون آدمی نبود که بخواد از این برنامه ها درست کنه.
اما نه تنها فرصتی نداد تا بتونیم از اول همه چیز رو بسازیم بلکه کار ها رو سختتر کرد و ارتباط رو کلا قطع کرد و تا مدتها من رو مشکوک و سردر گم نگه داشت.
حتی به صحبت های مشاور هم توجهی نکرد و آینده بچه رو به بازی گرفت.
اون خانم نباید دست به کارهایی می زد که احساس بشه داره همه پل ها رو خراب می کنه و اگر از روی احساس و عصبانیت این کار رو کرده به نظر من نمیتونه زن زندگی باشه چون فردا هم اگر برگشت با کوچکترین مشکلی باز همین مسیر رو طی خواهد کرد.
من نمی گم هر کاری کردم دقیقا همونی بود که میخواسته اما واقعا فکر می کردم هر کاری دارم انجام میدم تا خانوادم راحت باشند.
تنها مسئله ایی که بارها مطرح می کرد این بود که تو خانوادت و برنامه هاشون رو به من ترجیح میدی، من می پذیرم که نتونستم بین مادرم و همسرم اونطور که انتظار داشت تعادل برقرار کنم.
من میپذیرم که سیاست کافی در این زمینه به خرج ندادم و کاملا اشتباه کردم، و نتیجش هم البته دیدم، دلیلش هم این بود که نذاشتم مشکلاتی که بین مادرم و همسرم هست علنی بشه و شده بودم سپر بلای هر دو طرف.هر مشکلی پیش می اومد سعی میکردم خودم حلش کنم و اجازه ندادم دو طرف مستقیم با هم در مورد سوء تفاهمات حرفی بزنن.بنابراین مجبور بودم در حضور هر کدوم از طرف مقابل دفاع کنم و کارهاشونو توجیه کنم.
اشتباه بزرگی که الان فهمیدم.
شاید اگر خودم رو از اول کنار می کشیدم، روز آخر اون حرفها بین عروس و مادر شوهر مطرح نمیشد تا عقده های 12 ساله یهو سر باز کنه و حرفای مگو مطرح بشه.
من از روز اول تجربه ایی نداشتم، بنابراین 12 سال همچنان با همین روش جلو اومدیم و مشکل جدی هم نداشتیم. محض اطلاع عرض می کنم، سالی که در نام کاربری نوشتم سن واقعی من نیست، من هنوز به 40 نرسیدم.
با در نظر گرفتن جمیع شرایط با توجه به اینکه زندگی آرام و بی دردسری داشتیم و اگر هم مشکلی بوده چیزی بوده که مبتلابه همه ی خانواده ها هست و حتی نه فقط خانواده های ایرانی شاید یک مشکل جهانی در خانواده ها، خانم من نباید به سمتی می رفت که ساختن دوباره یک زندگی 12 ساله تا این حد سخت و غیر ممکن به نظر برسه.
با اینحال من نه فقط به خاطر بچه که به خاطر خودش و ارزش های غیر قابل انکاری که داره طبعا خیلی دوست دارم برگرده، اما از اون طرف غرور و غیرت به من اجازه نمی ده به سمت زنی برم که هر بلایی تونست در این دو سال سر من اورد و به من خیانت کرد و حتی آدرس منزل و تلفن منزل رو به اون شخص داد و شوهر و بچش رو در تمام اون لحظات نادیده گرفت.
من راه برگشتش رو نبستم و هر لحظه بخواد میتونه برگرده اما من هرگز دنبالش نخواهم رفت، ازش چند بار خواستم برگرده، اما دنبالش هرگز نمی رم.
اگر اون غرور داره من هم دارم، اگر اون آسیب دیده من هم دیدم، اما اون خیانت کرد و من فعلا نه...
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
آقا آرش عزیز
من کاملا می فهمم که غرور شما جریحه دار شده. موضوع خیانت خیلی سخته هضمش.
اما شما آمده بودین اینجا که مشکل رو حل کنید. همینکه که شما اینجا هستین و دارین در مورد مشکلتون صحبت میکنید نشون میده که دنبال راه حل هستین. کسی که مطمئن باشه که خودش بر جایگاه حق نشسته اصولا مشکلی نمیبینه که بخواد حلش کنه. درسته؟ برای همین من شخصا به اون مسأله ای که حس کردم راه حل مشکلتون در اون هست اشاره کردم. هنوز هم فکر میکنم که بخشی از مشکلتون به همون مسأله برمیگرده. حق به جانبی لزوما معنیش این نیست که میخواین از خودتون تعریف کنید. من برداشتم لااقل این طور نیست.
روی اون موضوعی که گفتم خانمتون با همه این کارها میخواسته از جانب شما توجه بیشتری بگیره فکر کنید.
بعد ها در یک فضای دوستانه و بدور از عصبانیت حتما به همسرتون بگید که این دو سال روی شما فشار بوده و بدون اشاره به کارهای اون از احساسات بدی که این دو سال داشتین بهش بگین (مثلا نگید که تو بی فکر بودی و من و بچه رو به بازی گرفتی. بگید که من احساس تنهایی کردم. احساس کردم که کسی منو ندیده. احساس کردم که حقم ضایع شده یا هر چیزی از این دست). این حرفها اگر در فضای مناسب و با روش درست گفته بشه صمیمیت رو زیاد میکنه و دلخوری ها رو برطرف.
باز هم اینجا بنویسید. من راستش خیلی دوست دارم که اگر پیشرفتی داشتین خبر دار بشم. می تونید برای کارشناسان هم پیام بدین تا بیان و در مورد موضوع شما نظر بدهند. مخصوصا آقای sci معمولا خیلی نظرات دقیقی میدهند. هر چند خیلی وقته که نیستند. تقریبا از وقتی من عضو شدم نیامدند.
براتون آرزوی موفقیت میکنم و به حل مشکلتون خوش بین هستم. :72:
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
کاملا واضح هستش که به دنبال راه حلی اومدم.
در این دو سال با خودم خیلی کلنجار رفتم.هنوز خودم هم تکلیفم با خودم روشن نیست.از یک طرف زندگیم و همسرم رو دوست داشتم و از یک طرف بدجوری ازش ضربه خوردم.
هنوز احساس دلتنگی میکنم، هنوز نتونستم خودم رو راضی کنم که ازش بگذرم و زندگی جدیدی رو شروع کنم.
اون همه کاری کرد تا همه ی پل ها شکسته بشه اما من هنوز از نظر خودم راه هایی باز گذاشتم.
اون اشتباه آخر و بزرگ رو کرد تا زندگی ما در این گرداب بیافته، نتونست اشتباه خودش رو جبران کنه، نمی گم عذر خواهی نکرد، عذر خواهی کرد ابراز شرمندگی کرد، اما نتونست اون اعتماد رو بهم برگردونه، عذر خواهیش بابت این بود که من عصبانی شدم من ناراحت شدم همین، بابت کارش، بابت اون غلطش عذر خواهی نکرد.
برام مهمه که آیا هنوز با اون شخص در ارتباطه یا نه؟من بهش پیشنهاد دادم که توافقی از هم جدا بشیم و تو برو دنبال زندگیت، می دونه که من این حرف رو جدی زدم، اما میگه تا قرون آخر حق و حقوقم رو بده بعد می رم، من هم این کار رو نمی کنم نمیام یک عمر خودم رو بدهکارش کنم در حالیکه اون برای خودش یک زندگی دیگه ایی داشته باشه
به قاضی گفتم آقای قاضی اگر من آدم بدی بودم اگر شوهر ظالمی بودم که این خانم مثل هر خانم دیگه ایی می اومد میگفت مهرم حلال جونم آزاد.همینکه میگه تا آخر عمر زنت میمونم اما حقم رو میگیرم یعنی هنوز دلش با این زندگی هست.
هم خواهرش هم خاله اش و هم قاضی بهم گفتند دسته گل بگیر با یک جعبه شیرینی برو دنبالش، اون زنه، به محبت احتیاج داره، اون داره باهات لج میکنه برو هر چی هست از دلش در بیار، اما من گفتم این کار رو نمی کنم، اون اشتباه کرد من نباید تاوان اشتباه اونو بدم، بچه که نیست، هر چند چندین بار ازش خواستم برگرده؛ قاضی کلی باهاش صحبت کرد که برگرده، جلوی قاضی قبول میکنه میگه بر میگردم اما بعد میگه حق و حقوقم رو بده تا حسن نیتت بهم ثابت بشه بعد در موردش حرف میزنیم
من هم اینکار رو نمی کنم.
چه حسن نیتی باید ثابت کنم؟چه اعتمادی باید جلب کنم؟
از طرف دادگاه حکم دارم که در مورد ارتباطش از طریق نیروی انتظامی تحقیق کنم، برم محل زندگیش و بررسی کنم، اما اینکار رو نکردم، نمی گم مردانگی کردم، شاید ترسیدم از حقیقتی که معلوم میشد.
ولی از طرفی باید مطمئن بشم که آیا روابطی هست یا نه، قبض موبایلش رو که میگیرم پول اینترنت موبایلش زیاد میاد.اون شخص خارج از ایران زندگی می کنه.
نمی دونم این لج بازیش بابت قول هایی است که از اونور گرفته یاواقعا منتظره من برم دنبالش و اصرار کنم بهش و یا به قول خودش حسن نیتم رو نشون بدم.
هیچ کاری نکرده تا به من نشون بده که چی می خواد، به فرض برم دنبالش، اگر بعد بهم ثابت بشه که قول و قرارهایی داره و من اینجا فقط به قول معروف ضایع شدم چی؟
مشکل من اینه که این خانم چی میخواد از من؟اگر دلش با دیگری هست بره خب، من مشکلی ندارم که، طلاقش می دم، اگر هم نه، پس چی؟خب برگرده سر خونه زندگیش، یکبار دیگه با هم شروع میکنیم، بدون در نظر گرفتن آنچه گذشت،
دقیقا از چی و کی عصبانیه؟از من؟از خانوادم؟از خودش؟
اون اوایل برای برگشتش شرط گذاشته بود، گفته بود ارتباطت رو با خانوادت قطع کن و فقط سالی یکبار برای تبریک عید برو، همه مهریه ام رو بده و در مورد اون موضوع هم هیچ وقت حرفی نزن بعد ها یک شرط دیگه اضافه شد، بریم یک جای دیگه و یک خونه دیگه زندگی کنیم، در واقع بریم اجاره نشین بشیم.گفته بود اینجوری باید حسن نیتت رو ثابت کنی.
واقعا منطقی بود من این شروط رو قبول میکردم؟از قرارداد ترکمنچای هم بدتر بود.
شاید اگر اشتباه از من بود همش رو می پذیرفتم، می گفتم یک غلطی کردم دندم نرم باید تاوان پس بدم، اما حالا چی؟
__________________________________________________ _____________________________________________
راستی خانم نگین ایران گرامی، بابت لینک هایی که گذاشتید ممنونم، مطالب خیلی جالبی بود، سعی می کنم از امروز در زندگیم ازشون استفاده کنم، مخصوصا موضوع مربوط به رفتار های منفعل و جرات مندانه.
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
واقعا دلم میخواست که چیز بیشتری بلد بودم یا به ذهنم می رسید و میتونستم کمکتون کنم. من چون شارژ ندارم نتونستم تاپیکتون رو در قسمت پستهایی که احتیاج به مشاوره تخصصی دارن بفرستم. اگر دوستان دیگه صلاح میدونند این کار رو بکنند.
به نظر من فهمیدن اینکه آیا الان ایشون رابطه با شخص دیگه ای دارند یا نه می تونه به تصمیم گیری شما کمک کنه. لااقل بین دوراهی جدایی یا شروع دوباره می تونید انتخاب کنید. بالاخره در زندگی باید رفت. نمیشه سر یک دوراهی نشست.
اگر ارتباطی نباشه که امیدوارم این طور باشه، اون وقت شما میدونید که میخواهید خانمتون برگرده و زندگی دوباره شروع بشه. آنجا که تصمیم باشد راهی هم گشوده خواهد شد. مطمئنن این فرآیند باید طوری باشه که شما هم احساس خوبی بهش داشته باشید. یعنی خانمتون 12 سال احتمالا خودش رو نادیده گرفته و کلی خشم برای خودش جمع کرده تا رسیده به امروز. حالا شما هم نباید همین کار رو بکنید. یعنی به خاطر اون از خودتون بگذرید و به جاش خشم رو در درونتون انباشته کنید. اما گاهی فهمیدن اینکه آدمها فقط به خاطر مشکلات عاطفی دارن یک کاری رو انجام میدن (و نه از روی بدجنسی) باعث میشه که راحت تر در برابرشون رفتار کنی و بدون اینکه خشمی رو در دلت جا بدی ببخشیشون و یا برای درست کردن ارتباط به راحتی پیش قدم بشی.
اما اگر ارتباطی باشه ... امیدوارم نباشه. پس بهتره اصلا الان دربارش صحبت نکنیم. اگر بود بعد دربارش میشه حرف زد. کما اینکه من حدس میزنم نباشه. چون اگر بود یا اگر ارتباط جدی ای بود ایشون بعد از یکسال و نیم نمیگفت که خسته شدم و میخوام برگردم. اگر هم ارتباطی باشه خانمتون فقط برای پر کردن یک خلأ با ایشون در ارتباط بوده نه از روی عشق و علاقه.
یک چند تا سؤال در مورد خانمتون دارم:
آیا ایشون در تصمیم گیریهاشون دچار مشکل بودن؟ آیا از اینکه نمیتونستن گاهی تصمیم بگیرن (حتی در موارد کوچیک و روزمره زندگی) دچار کلافگی میشدن؟
آیا خانمتون با خانواده خودشون مشکل داشتن؟ منظورم از نظر احساسی هست؟ اینکه مثلا از کاری که مادش یا پدرش براش نکردن ناراحت باشه؟ یا از اتفاقی که در بچگی افتاده هنوز ناراحت باشه؟
آیا دوست صمیمی داشتند؟ آیا در برابر رفتار دوستانشون زودرنج بودند؟
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
در جواب سوالاتتون:
1- نه من احساس نکردم که در تصمیم گیری ها دچار کلافگی بشه، البته برای اینکه مثلا ناهار چی درست کنه یا شام چی بخوریم همیشه سوال میکرد و من هم معمولا نظر خاصی نداشتم، اصولا آدم شکمویی نیستم ولی سر این مورد بعضی وقتها معلوم بود کلافه میشه.
اهان یادم اومد برای خرید لباس و هدیه هم خیلی سخگیر بود، ممکن بود چندین روز بره که مثلا مانتویی چیزی بگیره، من اغلب باهاش نمی رفتم خرید چون واقعا خستم می کرد، آخرش هم یا چیزی نمی گرفت یا برمیگشت و اولین انتخابش رو بر می داشت.
البته عاشق خرید بود و شاید فکر جیب من هم می کرد.
2- خانواده خانمم بسیار محترم و واقعا بی آزار بودند، یکی از مواردی که منو گیج کرده و اذیت می کنه همینه که چرا این خانواده محترم اجازه میدن دخترشون این کار ها رو بکنه، البته شنیدم که آنها هم باهاش کلی صحبت کردند که برگرد سر خونه زندگیت و خانمم در جوابشون گفته شما طرفدار من هستید یا آرش؟
خانم من رفت و آمد زیادی با خانوادش نداشت یعنی در هفته حداکثر دو بار به خونشون سر می زد و با خواهراش هر چند خیلی صمیمی بودند اما رفت و آمد آنچنانی نداشتند.اما خب آنقدر وابستگی داشت که با رفتن ما به خارج برای مهاجرت کاملا مخالفت می کرد، حتی چند بار که بهش پیشنهاد دادم از تهران بریم بیرون، بریم یه شهرستان، یه شهر خلوت با آب و هوای خوب زندگی کنیم، ولی همین ایران باشیم، قبول نمی کرد به خاطر همون وابستگی عاطفی.من هم زیاد رفت و آمد نداشتم هر یکی دو هفته می رفتم اونجا. و ارتباط من در همین حد بود.ولی واقعا خانواده خانمم رو دوست داشتم و راستش الان هم دوست دارم و دلم براشون تنگ شده.خیلی ساده و بیآلایش و صمیمی بودند.البته جو زن سالارانه اون خونه یه کم منو اذیت می کرد، جلوی من به عنوان دامادشون در برابر پدرشون می ایستادند البته نه اینکه بی احترامی کنند اما علنا با حرفاش مخالفت میکردن.به خانمم میگفتم لا اقل جلوی من حرمتش رو حفظ کنید، من به جای اون خجالت می کشم.ولی خب میدونم که واقعا عاشق پدرشون بودند چون مرد بسیار محترم و مودبی هستند.ولی اینکه ازشون دلگیر باشه نمی دونم چیزی که در این جریان متوجه شدم اینه که به اون شخص گفته بود به خاطر مخالفت پدر و مادرش با ازدواجشون هیچ وقت اونا رو نمی بخشه.
پدرش به من گفت اون شخص آدم موجهی نبود واسه همین هم با ازدواجشون مخالفت کردیم، گفت تعجب میکنه دخترش چرا باز رفته سراغش.جالبه بدونید آخرین ارتباط این دو نفر بر میگرده به حدود بیست سال پیش.خانمم اون موقع هنوز دبیرستانش هم تموم نشده بود.اون شخص 10 سال از ما بزرگتره،
دوست صمیمی ظاهرا داشتند، به نظر نمی رسید خانمم آدم زود رنجی باشه یا لا اقل ناراحتیشو نشون بده، خیلی تو دار بود و همیشه در جمع سعی می کرد شاد و شاداب باشه،
ببینید رفتارهای خانمم نه فقط برای من برای هیچ کدام از دوستان و آشنایان و خانواده من قابل باور نبود.فقط همینو بگم.یعنی واقعا یک شوک بزرگ بود.
البته جریان ایمیل ها رو کسی نمی دونه تنها چیزی که ممکنه بدونن اینه که خانم من به خواستگار اولش ایمیل زده و حال و احوالپرسی کرده و من از این موضوع عصبانی شدم و مشکل بینمون پیش اومده اون هم رفته، حتی خیلی از افراد فامیل من این هم باور ندارند و می گن آرش براش حرف در اورده آرش خودش حتما کاری کرده، انقدر این خانم خاطره ی خوبی برای همه گذاشته که البته واقعا شخصیت برازنده ایی داشت.همیشه همه فامیل به من بابت انتخاب این همسر تبریک میگفتند چون انتخاب خود من بود و علیرغم مخالفت خانوادم انقدر جنگیدم تا باهاش ازدواج کردم.
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
اقا ارش
تاپيكتونو مرتب پيگيري ميكنم و متاسفانه هيچ نظري نميتونم بدم اما گذاشتمش تو تاپيك هاي نيازمند به حضور كارشناس شايد كارشناسان بيان و كمكاي بهتري بهتون بكنن
فقط اينو ميتونم بگم يه وقتايي يه اتفاقاتي تو زندگي ادم ميفته كه شايد شروع يه زندگي دوباره است و حتا زيباتر از گذشته,
من به هردوتون حق ميدم,اما به اين ديد بهش نگاه كنيد و منطقي پيش بريد, حد تعادل رو تو اصرار يا انكار حتما رعايت كنيد تا ايشالا نتيجه بگيرين
و از صميم قلب ارزو ميكنم همه چيز واستون روبه راه بشه
دور گردون گر دوروزي بر مراد ما نرفت
دايما يكسان نباشد حال دوران غم مخور
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
ممنون از زحمتی که کشیدید.امیدوارم موثر واقع بشه.
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
جناب ارش
من در پیشنهادی که دادم فقط جانب دخترتون را گرفتم
ده سال دیگه برا دخترت خواستگار میاد دوست نداری تو این موقعیتها پیشش باشی و ازش حمایت کنی؟!!!!!!!می خواد اردواج کنه نمی خوای تو مرام خواستگاری و عقدش باشی!!!! اصلا به این فکر کردی که اگه به خواستگارش بگه که پدر و مادرش جدا از هم زندگی میکنند ممکنه بنده خدا بره و پشت سرش را هم نگاه نکنه
می خواد دانشکاه بره سر کار بره وااااااای از مشکلات یه دختر دبیرستانی چی بگم
اصلا توجیهی نمیبینم که اینطور پشت دخترت را خالی کنی تو پدری پدر
خواهش میکنم مسئولیتهایت را به عنوان یه پدر بپذیر
من قبول دارم که نوع ارتباط همسرتون مناسب نبوده و نمیدونم که نوع ارتباطش و ایمیلهاش چی بوده و بهتون حق میدم که خیییییلی دلخور باشید درک میکنم که چقدر ضربه خوردید و همه حرفایی که نوشتید قبول دارم
اما نمی تونم بپذیرم که اینطور از دخترتون فاصله گرفتید و دارید به اینده اش ضربه میزنید
من ازتون میخوام که یه فرصت دیگه بدهید به خاطر دخترتون که زیر دست پدر و مادرش بزرگ شه برا اینکه سایه پدر تو زندگیش باشه اگه مهمونی میره اگه بیرون میره احساس سر شکستگی نکنه
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
به همه این مسائل فکر کردم، چرا سال های دور بریم، چند وقت دیگه دخترم نوجونی شده که میخواد دوستاشو دعوت کنه منزل یا بره بیرون، چه احساسی خواهد داشت وقتی به دوستانش بگه پدر، مادرم جدا زندگی میکنند؟یا اصلا دوستاش از پدر مادرهاشون بگن از مسافرتهاشون از گردش و بیرون رفتنهاشون.
من هم به همه این مسائل فکر کردم، اما مگر من خونه رو ترک کردم؟مگر من اون خانم رو از خونه بیرون کردم؟مگر من بچه رو از خودم دور کردم؟
یکی از دلایلی که باعث شد از اشتباه اون خانم بگذرم همین بچه بود، حالا همین خانم از بچه داره به عنوان سلاح علیه من استفاده میکنه تا مثلا زجرم بده.
خیلی جالبه در داستان من و خانمم، جای زن و مرد عوض شده، داستانهایی که میخونم و ماجراهایی که در دادگاه شاهدم، نشون می ده که معمولا مردها اینجور رفتارهای مسخره رو در پیش میگیرن تا طرفشون رو زجر کش کنند تا از پا بیافته و خانم ها معمولا باید فقط دنبال حقشون بدوند.
اما فعلا من بدون اینکه از راه های قانونی و غیر قانونی استفاده کنم تا این خانم رو تحت فشار قرار بدم، دارم فقط غر می زنم و منتظرم ببینم چی میشه.
اون هم به این خاطره که شاید سرش به سنگ بخوره و برگرده پس بهتره همه راه های برگشتش رو نبسته باشم.
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
الان دو بار با موبایلش تماس گرفتم که با دخترم صحبت کنم قطع کرد.
یعنی خانمم قطع کرد.
بهش اس ام اس دادم که مگر قرار نبود روزی تعیین بشه تا این برنامه ها تموم بشه؟جواب داد که "مشخص خواهم کرد"
من هم گفتم اوکی، منتظرم
البته قبلا گفته بود خودت یه روزی تعیین کن و من سپردم به خودش
حالا ببینیم چی میشه.
فقط امیدوارم زودتر از این دو راهی اعصاب خورد کن بیام بیرون و تکلیف زندگی من و بچه و خودش روشن بشه و ببینیم به کدوم سمت باید بریم.
تنهایی بدجور داره اذیتم میکنه.
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
نقل قول:
نوشته اصلی توسط arash1348
بهش اس ام اس دادم که مگر قرار نبود روزی تعیین بشه تا این برنامه ها تموم بشه؟جواب داد که "مشخص خواهم کرد"
... تا این برنامه ها تموم بشه ... این جمله پر از اعتراض هست. پر از اتهام هست. نرمی ای درش نیست. صلح طلبی ای درش نیست. "این برنامه ها" یعنی همه آن برنامه هایی که تو داری اجرا میکنی... یعنی من هنوز تو رو مقصر میدونم.
شما آسیب دیده هستید. بله. اما باید تصمیم بگیرید. یا توان برگشت به زندگی رو دارید یا اونقدر آسیب شما زیاد هست که نمی تونید برگردید. فارغ از اینکه مقصر و بازی گردان ماجرا کیه من فقط میگم این لحن و این طرز صحبت متعلق به کسی نیست که برای حل مشکلش مصمم هست.
خانمتون ممکنه هزار تا کار اشتباه کرده باشه و شما یکی. ما فعلا شما رو می بینیم و اون یک اشتباه رو. آقا آرش هنوز فکر میکنم که قسمتی از اشتباهات رو که متوجه خودتون هست نمی بینید. لطفا موضع نگیرید نسبت به این حرف و به جاش دربارش فکر کنید. قضاوتی در این حرفم نیست. فقط مشاهده است. من نمی گم شما از روی آگاهی و یا از روی خودخواهی این طور هستید. کاملا ناآگاهانه دارید این وسط نقش یک آدم مظلوم رو پیش خودتون بازی میکنید. همون نقشهایی که بالا هم بهتون گفتم. چون نمی تونید از دریچه چشم خانمتون به مسائل نگاه کنید نهایتا دلیل کارهاش رو نمی فهمید و این باعث میشه که حق رو به خودتون بدید. مشکلاتی مثل اینکه تو کار خونه به خانمم کمک نمیکردم مشکلی نیست که کار رو به اینجا برسونه. اما اگر هر چی خانمتون زحمت می کشید نمی دیدید و قدردان نبودید و این حس رو بهش میدادید که اینها وظیفت هست ممکنه کار رو به اینجا کشونده باشه. اینو فقط مثال زدم ممکنه اصلا این مشکل وجود نداشته باشه.
خوندن این تاپیک رو بهتون پیشنهاد میکنم. شاید کمک کنه که منظور من رو هم از "حق به جانبی" و "فهمیدن احساسات همسر" بهتر متوجه بشید. ظاهرا خیلی بی ربطه و مشکل خیلی خیلی ساده تر از مسأله ای هست که شما باهاش مواجهید. اما نکتش اینه که این آقا هم نمیتونست از دریچه چشم همسرش به موضوع نگاه کنه اما با راهنمایی دوستان اون دریچه به روش باز شد. وقتی این آقا خانمش رو درک کرد و فهمید که مشکل چیه خانمش از اون موضع به ظاهر سختش پایین آمد.
آرزوی گشایش برای مشکلتون دارم.:72:
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
دیروز علی رغم اینکه آخرین بار گفته "نمیشه این جنگ و دشمنی رو تا ابد به خاطر بچه ادامه بدیم" باز هم دو بار تماس من با بچه رو قطع کرده بود.
نگین ایران گرامی، همین که دارم خود خوری میکنم و دست به اقداماتی نمیزنم که اوضاع رو از این بدتر کنه و رعایت حال دخترم رو میکنم و از خیلی حق و حقوق قانونیم فعلا صرف نظر کردم کافی نیست؟
مشکل من الان این نیست که چی کار باید بکنم تا این خانم برگرده، مشکل من الان اینه که آیا اصلا به صلاح هست با توجه به کاری که خانمم انجام داد، با توجه به رفتارهای جسورانه ی بعد از اون رفتارش، برگرده؟
من باز هم می گویم اگر برگرده جلوش رو نمی گیرم، قهر نمی کنم و از موضع بالا و طلبکارانه برخورد نمی کنم، اما میخوام بدونم آیا این زن زندگی خواهد بود؟
هنوز به من ثابت نشده که آیا ارتباطی با اون شخص داره یا نه؛ بنابراین هنوز تصمیم نگرفتم که میتونم باهاش زندگی کنم یا خیر، روزی که من جریان ایمیل ها رو فهمیدم و اجازه داد موبایلش رو کنترل کنم از نظر من قضیه تموم شده بود و بخشیدمش، اما وقتی رفت، من دیگه نمیدونم چه اتفاقاتی افتاده، صرفه نظر از اینکه چه بلاهایی در مسیر دادگاه سر من اورد، اگر واقعا ارتباطی نباشه من با برگشتش مشکلی ندارم اما اگر متوجه بشم به محض اینکه از این خونه رفته مجددا ارتباط برقرار کرده و حتی اگر هم 6 ماه پیش یا 10 ماه پیش این ارتباط قطع شده باشه، امکان نداره اجازه بدم برگرده و پرونده ارتباط نامشروع رو مجددا پیگیری می کنم و با تایید عدم صلاحیتش به عنوان مادر، بچه رو ازش میگیرم.
فعلا خویشتنداری کردم تا راهی رو که اون خانم رفته، نرفته باشم، تا بشه دوستانه مسائل رو حل کرد،
دو روز بعد از این که خونه رو ترک کرد رفتم پیش یک مشاور که روانپزشک هم بودند، هنوز کارهای ما به دادگاه نیافتاده بود، کل ماجرا رو گفتم، از اول آشناییمون تا آخرین روز که رفتش، حتی متن بعضی ایمیل ها رو براش گفتم، گفت که خانم شما آسیب دیده، شخصیتش و غرورش آسیب دیده، اما باید بیاد تا با اون هم صحبت کنم، وقتی بلند شدم که بیام بیرون، موقع خداحافظی دکتر گفت، به عنوان یه مرد بهت میگم، دیگه ولش کن بره.
آب سردی رو ریخت روم من در اون زمان اصلا به جدایی فکر نمی کردم، گفتم اینا فقط ایمیل بوده همدیگرو که ندیدن، گفت خب آره چون فقط ایمیل بوده میشه گذشت کرد.
مشکل من اینه، باید ولش کنم یا باید گذشت کنم و برم سراغش، من هنوز در این مرحله موندم.
علاقه من به زندگی و یاد و خاطراتی که با همسرم داشتم میگه برو سراغش، اما منطق من و اون تعصبات و افکاری که وجود داره میگه این دیگه زن زندگی نیست، ولش کن بره.
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
نقل قول:
نوشته اصلی توسط arash1348
من اسمش رو می ذارم یک اشتباه، یک ماجرا جویی احمقانه یا شاید هم فقط راهی برای فرار از دنیای سیاهی که برای خودش ساخته بود ... یا شاید هم واقعا خوشی زده بود زیر دلش!خدا داند.
12 سال با هم زندگی کردیم؛ تو فامیل، همسایه ها و دوست و آشنا نمونه یک زوج آروم و مودب و موفق بودیم.
البته مشکلات خودمون رو داشتیم، کمک های مالی خانواده من اونو ناراحت می کرد اما من برای اینکه زندگی آبرومندانه ایی داشته باشم و زن و فرزندم هم در رفاه باشند چاره ایی جز قبول این کمک ها و محبتاشون نداشتم، اما همسر من اینو می ذاشت به حساب اینکه اونا می خوان تو رو مدیون خودشون کنن! این موضوع برای من عجیب بود، در هر حال هر فرزندی مدیون والدینش هست.چه کمک بکنن چه کمک نکنن.
خانم من خانه دار بود و در زندگی چیزی کم نداشت، حتی این اواخر در کلاس های متعدد از قبیل سفره آرایی و نقاشی و کامپیوتر ثبت نام کرده بود، با اینکه مدرسهِ ی تنها دخترم تا خونه، پیاده تنها 10 دقیقه راه بود براش سرویس گرفته بودم تا خانمم زحمت رفت و آمد روزانه رو نداشته باشه، هر جا می خواست بره به خصوص خونه مادرش ازش می خواستم حتما آژانس بگیره، دوره های مهمونی زنانه ی خودش رو داشت و حتی گاهی من تا 10، 11 شب بیرون می موندم تا مزاحم اون و دوستاش نشم، از نظر محبت کلامی چیزی کم نذاشتم، و همیشه جلو خودش میگفتم که خدایا از اینکه یک زن خوب و قشنگ و خوش تیپ و یک دختر ناز و باهوش بهم دادی شکرت، انصافا از نظر خانه داری و کدبانویی چیزی کم نداشت.
ممکن بود دعوامون بشه و قهر کنیم اما برای آشتی در اکثر موارد من پیش قدم میشدم چون تحمل قهر کردن رو نداشتم.
من خیلی کم عصبانی می شدم اما خب وقتی عصبانی می شدم واقعا بهم می ریختم اما در طول این 12 سال شاید فقط 2 3 بار شده که از شدت عصبانیت هولش دادم روی تخت، اما اون الان همه جا می گه که وقتی از سرکار می اومدم خونه سیاه و کبودش می کردم!
آدم لارجی بودم و هیچ وقت مانعی برای خریداش نبودم و شاید خودش مراعات می کرد، برای تولدش یا روز زن یا عید نمی تونستم براش هدیه های آنچنانی بخرم و بهش می گفتم که بخدا اگه پول داشتم حقت بود سرتا پاتو طلا بگیرم، اینو نه یک بار که چندین بار بهش گفتم.
بگذریم که خودش هم زمینی داشت و فروخت و پولش رو وارد زندگیمون کرد که خیلی از چاله های زندگی رو با اون پر کردیم و من هم پذیرفتم که باید اون پولو بهش پس بدم( و ای کاش نمی فروخت یا من به عنوان یک مرد مانع می شدم که اون پول که انصافا حق خودش بود وارد زندگی ما بشه، چون از اون موقع رفتارش تغییر کرد و سردتر شد)
اما زندگی ما وقتی طوفانی شد که من فهمیدم از طریق ایمیل و اس ام اس و تلفن با خواستگار اولش در ارتباطه، البته من یک هفته بعد از شروع این ارتباط ، موضوع رو متوجه شدم، بگذریم که دنیا روی سرم آوار شد و بتی که از همسرم برای خودم ساخته بودم و اونو به خاطر خانمیش و نجابتش و تلاشش در قشنگتر شدن زندگی می پرستیدم، شکست، با اینحال بخشیدمش و نخواستم این 12 سال زندگی رو به همین راحتی خراب شه.
اما ازش خواستم که روی این زخم مرهم بذاره و هر طور که فکر میکنه منو آروم کنه و اعتماد منو دوباره جلب کنه، اما نتونست و خودش رو کاملا از من منزوی کرد و بعد از یکماه بعد از اون ماجرا، وسایلش رو بعد از یک دعوای شدید که به خاطر همین موضوع پیش اومد، جمع کرد و رفت و مهریه و نفقه و اجرت المثل و همه ی حق و حقوقش هم از دادگاه درخواست کرد که فعلا مهریه رو دارم پرداخت میکنم و بقیه موارد هم به احکام قطعی رسیده.این خانم فعلا در یک خونه جدا با دخترم زندگی میکنه و من شاید هر دو سه ماه برای یکی دو ساعت دخترم رو میبینم و حتی خیلی وقتا نمیذاره که به تلفن ها و اس ام اس های من جواب بده.
موضوع برای من هم عجیبه، به دادگاه هم گفتم که اگر من این کار رو می کردم اون چه راهی میخواست بره؟اون همین مسیر رو باز می رفت.
با این حال من ازش چند بار خواستم به خاطر بچه برگرده که متاسفانه قبول نمی کنه.
جالبه که به من میگه من به تو اعتماد ندارم!
با اینحال با توجه به اینکه دادگاه حکم الزام به تمکین به ایشون داده و ایشون تبعیت نمی کنه،من می تونم اذن ازدواج بگیرم اما این کار رو نکردم تا من هم مثل اون خانم همه پل ها رو خراب نکرده باشم.
بابت ارتباطی هم که داشته شکایت کردم اما فعلا درخواست ترک تعقیب دادم تا شاید متوجه بشه که من واقعا دنبال تلافی و انتقام جویی نیستم.
با اینحال نمی دونم چه کار کنم، آیا طلاقش بدم؟صبر کنم؟اگر طلاقش بدم موضوع بچه هست من واقعا نمی خوام که بچم فرزند طلاق باشه، با توجه به اینکه ما واقعا تو زندگی مشکل حادی نداشتیم، قاضی دادگاه و وکلای من هم موکدا می گن که شما فقط دارید با هم لج بازی میکنید و گرنه با هم مشکلی ندارید، واقعا موندم که چه باید کرد؟
سلام آرش عزیز
اول عرض کنم که بهتر این بود که تمام ارسالهای این تاپیک را می خوندم ، اما متاسفانه بخاطر کمی وقت این امکان میسر نشد و فقط به اصل مشکل اشاره هائی خواهم داشت.
سوال : چرا این عکس العمل خانمتان را "یک اشتباه، یک ماجرا جویی احمقانه ،فرار از دنیای سیاهی که برای خودش ساخته بود " ، و بخشش از شما مطرح می کنید، از نوشته تون این برمیاد که همسرتان را مقصر می دانید ،سهمی از این موضوع را بپذیرید تا در ادامه سریعتر بتوانید نتیجه بگیرید.
نکته : خانمها نیاز دارند که به شوهرشان تکیه کنند ، تکیه گاه باید تکیه گاه محکمی باشد، در همه مسائل .
مساله زندگی شما عدم استقلال مالی و کمی اقتدار شما بوده که همسرتان را به این بی اعتمادی نسبت به شما رسانده.
الرجال قوامون علی النساء یعنی اینکه قوام (ستون) زندگی مرده ، باید محکم و مقتدر باشه تا بشه بهش تکیه کرد.
نکته دیگه اینه که باید مراقب نهال زندگیمون باشیم ، این نهال رسیدگی می خواد ، به صرف اینکه همه چیز از نظر من خوبه ، نمیشه بسنده کرد باید به الارمها توجه کرد ، باید از دید سایر اعضای خانواده نگاه کرد. شاید مشکل همسر و فرزند مشکل جدی باشد.
این حرف ایشون رو بشنو " میگه من به تو اعتماد ندارم!"
تا نشان ندهی کارها و رفتارهائی رو که بشه به شما اعتماد کرد ، نتیجه نمی گیری.
کاری کن که همسرتون به شما تکیه کنه ، اعتماد یعنی این (نه اینکه خدای نکرده شما در زندگی صادق نیستی ، یا خیانتکاری و...)
واقعیات رو بپذیر و ازدید همسرتون هم نگاه کن ، مساله معلوم خواهد شد و حل.
"با توجه به اینکه ما واقعا تو زندگی مشکل حادی نداشتیم،" این نظر شماست و یقینا نظر همسرتون غیر از این است.
کوتاه سخن اینکه ، صبر کن (طلاق رو دنبال نکنید) و در این مدت (2-3 ماه ) سعی کن با کمک همسرتون ، مشکلات زندگیتون رو خوب شناسائی کنی و بعد با مشورت و راهنمائی افراد خبره در صدد حل اونها بربیائید.
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
ممنون از توضیحاتتون، از اونجایی که طولانی می نویسم احتمالا تمام نوشته یا نوشته های من خونده نمیشه.
باز هم ممنون که وقت گذاشتید.
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
[align=justify]سلام آرش عزیز، امیدوارم حالتون خوب باشه و روز شاد و زیبایی رو بگذرونید.
اینطور که پیداست در قبال زندگیتون، عشقتون و فرزندتون عمیقا احساس مسئولیت می کنید، قدرشون رو می دونید و به این راحتی ها نمی خواید از دستشون بدید. من نمی خوام به کسی که دو سال این شرایط رو تحمل کرده و تسلیم نشده، راهکار ارائه بدم، اما می خوام ببینم طی این مدت حواستون به آرش هم بوده؟ به اندازه کافی بهش محبت کردید؟
تحمل بی مهری از سمت کسی که در عمق لحظات 12 سال زندگی، قلبت در کنارش احساس امنیت کرده، دردناکه. و دردناک تر از اون اینکه شخصی که آرزو می کنی بیاد و دل شکستت رو آروم کنه، دو سال در بلاتکلیفی نگهت داره.
وضعیتی که شما درش هستید، می تونه روح هر انسانی رو فرسوده کنه. شما برای این موضوع فکری کردید؟ برنامه ای برای تقویت روحیه تون دارید که روانتون از انرژی لازم برای گذر از این دوره برخوردار بشه؟
گاهی روزگار به شکل های مختلف غم و غصه به انسان تزریق می کنه، در اینجور مواقع ما در مقابل خودمون مسئولیتی داریم و اون اینکه حداقل خودمون بصورت آگاهانه شادی تزریق کنیم. شما هم با من موافقید؟[/align]
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
آزرمیدخت گرامی، چقدر این پست شما به من انرژی داد.
چقدر نیاز داشتم همچین چیزی بشنوم.
دو سال دارم در خونه ایی زندگی میکنم که در و دیوارش برای من خاطره است. خونه ی من الان تقریبا خالیه، جهیزه اش رو پارسال برد، البته دادخواست داده بود و رفتیم دادگاه، تو همون دادگاه گفتم نیازی به اینجا نبود، خودت بیا هر چی فکر میکنی مال توئه ببر، جهیزیه ماله زنه، من حرفی ندارم؛ بدون اینکه لیستی داشته باشه، قبل از اینکه حکم دادگاه بیاد اومد همه چیزایی که مال خودش بود و به عنوان جهیزیه اورده بود برد.خونه تقریبا خالی شده، تو اتاق خوابی که تخت دو نفره بود و میز توالت و گاهی دخترم هم بینمون میخوابید حالا یه تخت یه نفره هست و کلی فضای خالی.
من هنوز جایگزین نکردم، چون برنامه ام معلوم نیست، اگر این خانم نخواد برگرده، شاید مجبور بشم خونه یا اصلا شهر و دیار رو عوض کنم.
سعی کردم مسافرت برم، یکی دو تا سفر داشتم برای اینکه از این فضا و استرس خارج بشم، خیلی هم کمک کردبه آرامش فکریم.
اما خب باز که برمیگردم خونه، روز از نو و روزی از نو،
برنامه دیگه ایی ندارم، ارتباطم با دوستام تقریبا قطع شده، چون اونا متاهلن همشون، بنده خداها حرفی برای رفت و آمد با من ندارن، اما من رعایت میکنم.
هر چی باشه الان یه مرد مجرد حساب میشم.
خیلی سعی میکنم که روحیه ام رو حفظ کنم و به چیزای مثبت فکر کنم، اما یه موقع میگم تو که نمی خوای خودتو گول بزنی، واقعیت اینه که تو خانوادتو از دست دادی، تو یه مرد تنها شدی چی می گی واسه خودت؟!
طبعا در شرایطی هم نیستم که بخوام به همسر دیگه ایی فکر کنم یا دوستی داشته باشم،
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
با سلام...
جايي در همدردي از مدير همدردي نقل به مضمون خوندم كه وقتي در خانواده اي خيانت صورت ميگيره(چه از طرف مرد وچه از طرف زن)پيش از هر اقدامي(تصميم به جدايي يا ادامه زندگي)نياز هست كه هر دوطرف تحت مشاوره قرار بگيرن،چرا كه هر دو به طريق خاصي دارن با انواع واقسام مشكلات دست وپنجه نرم ميكنن وبه همين دليل توانايي تصميم گيري درست رو ندارن،بعد از اين كه مراجل درمان رو طي كردن به اين اصل كه ايا ميتونن به زندگي مشتركشون ادامه بدن يا نه بازهم از طريق مشاور مجرب ياروانشناس باليني بپردازن.
آقاي arash1348...
بهتون كاملا حق ميدم كه ناراحت،پريشان ونگران باشيد.اين كه مدام تصاوير زندگي مشتركتون با همسرتون جلوي چشمتون باشه،نگران آينده ي فرزندتون باشيد،گاهي دلشكسته،گاهي سرخورده گاهي...
اما...ادامه ي اين روند وانتظار هر واكنشي از جانب همسرتون روال منطقي ومناسب ودر واقع راهكار اساسي مشكل شما نيست!شما نياز به كمكهاي تخصصي داريد،نه براي نجات زندگي مشتركتون يا حتي براي جدايي!بلكه براي آرامش روح وفكر خودتون.
جدايي ويا حتي ادامه ي زندگي مشتركتون با اين شرايط روحي(هم شما وهم همسرتون) هيچ كدام راه حل مشكلتون نيست،ميبينيد كه خودتونم در تصميم گيري نهايي مردد هستيد.
يشنهاد ميكنم به طريقي همسرتونو راضي كنيد واز كمكهاي حرفه اي بهره بگيريد.(نميدونم به جز روانشناسي كه گفتيد پيشش رفتيد بازم اقدامي در اين زمينه كرديد يا نه اما به نظرم بهترين راه حله)
موفق باشيد
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
دو ماه بعد از ترک خونه با هم یک مشاور خانم رفتیم، مشاور خانم یک جلسه با من صحبت کرد و دو سه جلسه با خانم و یک جلسه هم آخر سر هر دو بودیم.
من همه اتفاقات را مجددا براش توضیح دادم و چند تا از ایمیل ها را هم خوندم.
مشاور را خانم انتخاب کردم چون خانمم قبلا گفته بود اگر میخوای وقت مشاور بگیری خانم باشه تا حرفای منو بفهمه.
نتیجه این شد که مشاور گفت، برید با هم زیر یک سقف زندگی کنید مثل دو تا همخونه و لازم هم نیست کاری به کار هم داشته باشید یا حتی یه جا بخوابید.خانمم قبول نکرد می گفت برم دوباره بهش سرویس بدم؟یعنی باز باید براش چایی ببرم؟!مشاور گفت نه لازم نیست کاری کنی، برای خودت غذا درست کن اونم برای خودش، فقط زیر یک سقف باشید.
من البته قبول کردم، برام مهم بود که برگرده تا بهم ثابت بشه که با اون شخص پس ارتباطی نداره، اما خانمم قبول نکرد، گفت آخر فروردین شاید برگردم، مشاور گفت چقدر احتمال میدی برگردی، خانمم گفت 5 درصد.
اون روز 27 اسفند بود.
نیومدنش باز منو دچار تردید کرد، چون هنوز مشکلات اینقدر پیچیده و درهم بر هم نشده بود و هنوز بین ما تا این حد فاصله نیافتاده بود، البته در اون زمان مهرش رو به اجرا گذاشته بود و دادگاه اول تشکیل شده بود که من نرفته بودم.
خانم من کلاس نقاشی می رفت یادمه 15 اسفند حدود دو ماه بعد از ترک خونه، یک نمایشگاه برگزار کردند که من براش سبد گل گرفتم و رفتم نمایشگاه دیدنش، اون هم منو همراهی کرد و تابلوها رو نشونم میداد و توضیح میداد.بعد با هم تو کافه کیک و چای خوردیم هر چند باز ازش خواستم برگرده و واضح بهش گفتم که دلم خیلی تنگ شده برای بودنت و جای تو و دخترم خیلی خالیه، اما گفت من بر نمیگردم، تا یه سال دیگه همه چیز فراموشت میشه، میخوام بگم حتی تا دو سه ماه بعد از ترک منزل توسط ایشون هرچند شرایط خیلی بغرنج بود اما هنوز امیدی بود، بعد از عید بود که یهو بحران به اوج خودش رسید و با باز کردن انواع پرونده ها اعم از مهریه و نفقه و اجرت المثل و حضانت بچه، اون خانم یهو حسی طلبکارانه پیدا کرد و از موضعی کاملا بالا به همه چیز و من و زندگیش نگاه میکرد گویی حالا من مجرمی هستم در چنگال قانون. هر چند به همه چیز هایی که میخواست نرسید و نتوست یه شبه پولدار بشه تا به نظر خودش یک زندگی مرفه و مستقل را شروع کنه، اما همه حرمت ها و همه ی پل ها در مسیر دادگاه ها نابود شد.
انواع تهمت ها رو در دادخواست ها، وکیل ایشون به نقل از همین خانم به من زدند و حتی تهمت انحطاط اخلاقی و خشونت علیه بچه به من زدند!! هر چند ادعاشون پذیرفته نشد اما طرح این موارد برای من خیلی خیلی سنگین بود، خودم قربانی یک خیانت بودم و با خودم درگیر بودم و ذهنم قفل کرده بود، باید یک سری حرف های عجیب غریب هم میشنیدم و از خودم دفاع می کردم.
به هر حال من همیشه از صمیم قلب دعا میکنم و اینجا هم عاجزانه از خدا میخوام که اول اون شخص کثیف و بعد وکیل این خانم به خاک سیاه بشینن و حقیقتا امیدوارم یک روز خوش در زندگیشون نبینن و هر چی براشون پیش میاد عجز و بدبختی و تیره روزی باشه که یک زندگی رو نابود کردند حالا یکی از سر هوس و دیگری واسه پول.
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
من فکر میکنم قبل از هر چیزی باید بدونید که آیا هنوز هم با اون شخص در ارتباط هست یا نه اگه باشه واقعا دیگه کاریش نمیشه کرد.
درضمن فکر میکنم اصرار بیش از حد شما باعث شده که ایشون لجشون بیشتر بگیره فکر میکنم هرچه زودتر تکلیفت رو مشخص کنی بهتره یا رومی رومی یا زنگی زنگی
در این جور موارد معمولا زنه که آسیب میبینه نه مرد میتونید دوباره ازدواج کنید مطمعن باشید ظرف چندماه همه چیز رو فراموش میکنید.
اما امید وارم توی همین سایت بخونم که همه چی درست شده
خدا کنه:323:
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
یک زندگی 12 ساله را نمی شه در دوصفحه نوشته قضاوت کرد. حرفی که می زنم بخشی از چیزی است که من در زندگی شما دیدم. ببخشید اگر ناقص یا اشتباه است.
کوتاه آمدنهای بیش از حد شما و شاید به ظاهر زیاد از حد خوب و مهربان بودن شما!!
مثلا وقتی برای جهیزیه رفتید دادگاه، به جای اینکه بگید من هنوز نه طلاق دادم و نه موافق به اینکارم و خانمم باید خدا را شکر کنه که احترام خودش و زندگیمون را نگه داشتم و درخواست تمکین ندادم، برگشتید گفتید بیا جهیزیه ات را ببر. شما یکی یکی راههای برگشت ایشون و دلبستگیهاش را به زندگی مشترکتون خراب کردید. شاید جهیزیه مساله مهمی به نظر نرسه. مخصوصا جهیزیه ای که مال 12-10 سال پیش است و عملا دیگه قابلیت استفاده چندانی نداره. اما بودنش تو اون خونه، هنوز این حس را به همسرتون می داد که خونه اش اونجاست.
مثال دیگه نحوه برخوردتون با خیانتش هست. همونطور که خانم نگین ایرانی هم گفتند. شما خیلی راحت کنار اومدید و بخشیدید.
انگار که هیچ چیز براتون مهم نیست و فقط می خواهید خوب باشید و شرایط آرام باشد. در همه حال و همه جا کوتاه می آیید. اما اقتدار و قاطعیت هم گاهی لازم هست.
عصبانی شدن بد نیست، اگر به جاش و به موقع باشه. نه گفتن بد نیست اگر به جا باشه.
شما همیشه و در همه حال موافق و تابع کارهای اون خانم هستید. در همه حال مهربانید. در همه حال منفعلید.
جسارت من را ببخشید و با لحن مهربانتری متن را بخوانید:72:
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
[align=justify]
نقل قول:
نوشته اصلی توسط arash1348
آزرمیدخت گرامی، چقدر این پست شما به من انرژی داد.
چقدر نیاز داشتم همچین چیزی بشنوم.
دو سال دارم در خونه ایی زندگی میکنم که در و دیوارش برای من خاطره است. خونه ی من الان تقریبا خالیه، جهیزه اش رو پارسال برد، البته دادخواست داده بود و رفتیم دادگاه، تو همون دادگاه گفتم نیازی به اینجا نبود، خودت بیا هر چی فکر میکنی مال توئه ببر، جهیزیه ماله زنه، من حرفی ندارم؛ بدون اینکه لیستی داشته باشه، قبل از اینکه حکم دادگاه بیاد اومد همه چیزایی که مال خودش بود و به عنوان جهیزیه اورده بود برد.خونه تقریبا خالی شده، تو اتاق خوابی که تخت دو نفره بود و میز توالت و گاهی دخترم هم بینمون میخوابید حالا یه تخت یه نفره هست و کلی فضای خالی.
من هنوز جایگزین نکردم، چون برنامه ام معلوم نیست، اگر این خانم نخواد برگرده، شاید مجبور بشم خونه یا اصلا شهر و دیار رو عوض کنم.
سعی کردم مسافرت برم، یکی دو تا سفر داشتم برای اینکه از این فضا و استرس خارج بشم، خیلی هم کمک کردبه آرامش فکریم.
اما خب باز که برمیگردم خونه، روز از نو و روزی از نو،
برنامه دیگه ایی ندارم، ارتباطم با دوستام تقریبا قطع شده، چون اونا متاهلن همشون، بنده خداها حرفی برای رفت و آمد با من ندارن، اما من رعایت میکنم.
هر چی باشه الان یه مرد مجرد حساب میشم.
خیلی سعی میکنم که روحیه ام رو حفظ کنم و به چیزای مثبت فکر کنم، اما یه موقع میگم تو که نمی خوای خودتو گول بزنی، واقعیت اینه که تو خانوادتو از دست دادی، تو یه مرد تنها شدی چی می گی واسه خودت؟!
طبعا در شرایطی هم نیستم که بخوام به همسر دیگه ایی فکر کنم یا دوستی داشته باشم،
از ظهر که پستتون رو خوندم، سعی کردم خودم رو در فضای زندگی شما قرار بدم و ببینم اگه من در اون فضا بودم، چه راهی برای رهایی روحم پیدا می کردم.
اگه من تنها روی تخت یک نفره اتاق شما خوابیده بودم، و دو سال با احساسات جانکاه دوری همسرم و خلا ناشی از نبود دخترم دست به گریبان بودم، امروز بیشترین چیزی که باعث جریحه دار شدن غرورم می شد این بود که قدرت هدایت زندگیم و احساساتم از من گرفته شده و در دستان شخص دیگه ای قرار گرفته.
مطمئنا در اون حالت از خدایی که من رو آفرید شرمنده می شدم. به این فکر می کردم چرا غیر از اون همدم دیگری انتخاب کردم، و احساساتم رو بر وجود شخص دیگه ای بنا کردم که شادی و غم من تا این حد تحت تاثیر جاخالی دادن اون شخص قرار بگیره؟ (منظورم این نبود که چرا ازدواج کردم!)
مطمئنا در این حین، چندین بار بغض می کردم و اشک می ریختم و به خودم می گفتم: آزر حق بده، من یه انسانم، قلب دارم، این طبیعیه که از این اتفاق متلاشی بشم...
گریه می کردم، اما بعد از اینکه تخلیه شدم، بازم به خودم می گفتم قوی باش آزر، من کتمان نمی کنم که تو خونوادتو به شکل آزار دهنده ای از دست دادی (حداقل فعلا)، منکر دردی که می کشی نیستم، اما حرف من چیز دیگه ایه.
مگه اگه اون آقا پشتت می موند، و این همه درد و رنج ایجاد نمی کرد، نتیجه اصلیش غیر از این بود که تو هیچوقت بی پناه و سردرگم و رها شده نبودی؟ مگه غیر از اینه که انسان تو کشتی طوفان زده بیش از هر زمان دیگری به اصل خودش برمی گرده؟
چرا همدم مطمئن تری انتخاب نکنم؟ کسی که هیچوقت منو تنها نگذاره؟ چه با خیانتش، چه با مرگش، چه با مرگ خودم! کسی که بازگشتم به هرحال به سوی اون بود، حتی اگه اون آقا هیچوقت تنها رهام نمی کردم، هیچوقت تا این حد آزارم نمی داد.
گاهی اوج بی پناهی و ترسی که در یه کشتی متلاطم و اسیر دست طوفان ایجاد می شه، حکمتش در بازگردان روح انسان به سوی معبودشه.
آرش شما به چه وسیله ای با معبودت ارتباط برقرار می کنی؟ نماز یا ...
من اگه در فضای شما بودم، همه دردهام رو با معبودم در میان می گذاشتم، سبک می شدم، بعد دوباره شروع می کردم به فکر کردن، اما اینبار با ذهن و قلب روشن تر.
عزمم رو برای "زندگی" جزم می کردم. زندگی هنوزم زیباست، حتی اگه من خونواده ای نداشته باشم. من هنوز یه انسانم انسانی که به هدفی خلق شده و چه با خانواده و چه بی خانواده باید راه بازگشت رو طی کنه.
این کتاب مطمئنا چیزی بود که برای خوندن انتخاب می کردم، خواهش می کنم شما هم یه دور بخونیدش:
http://uplod.ir/ixb2zy3pbv3p/Pilgrimage.pdf.htm
من احتمالا خونه رو عوض می کردم. چون حتی اگه همسرم برمی گشت، و یه زندگی جدید رو شروع می کردیم، بازم نمی خواستم اون زندگی جدید رو تو خونه ای شروع کنم که این همه روزهای سخت درش گذروندم.
فعلا یه خونه کوچیک می گرفتم و بعنوان یه انسان که به تنهایی و فعلا بدون خونواده می خواد راه کمال رو طی کنه، سعی می کردم فضای شاد و آرومی داشته باشه.
اما اگرم خونه رو عوض نمی کردم، فضای خونه فعلی رو کاملا تغییر می دادم. اساسیه رو عوض می کردم و ...
چهار چیز رو تو زندگیم پر رنگ می کردم:
ورزش
علم
حیوان
گیاه
با ورزش جسم و روحم رو تازه نگه می داشتم.
با علم، پویایی رو به زندگیم میاوردم.
به یک یا چند حیوان خانگی عشق می ورزیدم و می دیدم که گاهی بقیه آفریده های خداوند بیشتر ارزش عشق ورزیدن رو دارن. به این شکل هم نیازم به محبت کردن رو برطرف می کردم و هم به آفریده های خدا کمک می کردم که زندگی شاد تری داشته باشه.
و با نگهداری گل و گیاه در منزلم آرامش و شادی رو نهادینه می کردم.
خب نظر شما در مورد این چهار تا چیه؟
کل این فرایندی که براتون نوشتم و فکر می کنم به رهایی روح من منجر می شد، برای شما چه مفهومی داره؟[/align]
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
نقل قول:
نوشته اصلی توسط arash1348
من اسمش رو می ذارم یک اشتباه، یک ماجرا جویی احمقانه یا شاید هم فقط راهی برای فرار از دنیای سیاهی که برای خودش ساخته بود ... یا شاید هم واقعا خوشی زده بود زیر دلش!خدا داند.
12 سال با هم زندگی کردیم؛ تو فامیل، همسایه ها و دوست و آشنا نمونه یک زوج آروم و مودب و موفق بودیم.
البته مشکلات خودمون رو داشتیم، کمک های مالی خانواده من اونو ناراحت می کرد اما من برای اینکه زندگی آبرومندانه ایی داشته باشم و زن و فرزندم هم در رفاه باشند چاره ایی جز قبول این کمک ها و محبتاشون نداشتم، اما همسر من اینو می ذاشت به حساب اینکه اونا می خوان تو رو مدیون خودشون کنن! این موضوع برای من عجیب بود، در هر حال هر فرزندی مدیون والدینش هست.چه کمک بکنن چه کمک نکنن.
خانم من خانه دار بود و در زندگی چیزی کم نداشت، حتی این اواخر در کلاس های متعدد از قبیل سفره آرایی و نقاشی و کامپیوتر ثبت نام کرده بود، با اینکه مدرسهِ ی تنها دخترم تا خونه، پیاده تنها 10 دقیقه راه بود براش سرویس گرفته بودم تا خانمم زحمت رفت و آمد روزانه رو نداشته باشه، هر جا می خواست بره به خصوص خونه مادرش ازش می خواستم حتما آژانس بگیره، دوره های مهمونی زنانه ی خودش رو داشت و حتی گاهی من تا 10، 11 شب بیرون می موندم تا مزاحم اون و دوستاش نشم، از نظر محبت کلامی چیزی کم نذاشتم، و همیشه جلو خودش میگفتم که خدایا از اینکه یک زن خوب و قشنگ و خوش تیپ و یک دختر ناز و باهوش بهم دادی شکرت، انصافا از نظر خانه داری و کدبانویی چیزی کم نداشت.
ممکن بود دعوامون بشه و قهر کنیم اما برای آشتی در اکثر موارد من پیش قدم میشدم چون تحمل قهر کردن رو نداشتم.
من خیلی کم عصبانی می شدم اما خب وقتی عصبانی می شدم واقعا بهم می ریختم اما در طول این 12 سال شاید فقط 2 3 بار شده که از شدت عصبانیت هولش دادم روی تخت، اما اون الان همه جا می گه که وقتی از سرکار می اومدم خونه سیاه و کبودش می کردم!
آدم لارجی بودم و هیچ وقت مانعی برای خریداش نبودم و شاید خودش مراعات می کرد، برای تولدش یا روز زن یا عید نمی تونستم براش هدیه های آنچنانی بخرم و بهش می گفتم که بخدا اگه پول داشتم حقت بود سرتا پاتو طلا بگیرم، اینو نه یک بار که چندین بار بهش گفتم.
بگذریم که خودش هم زمینی داشت و فروخت و پولش رو وارد زندگیمون کرد که خیلی از چاله های زندگی رو با اون پر کردیم و من هم پذیرفتم که باید اون پولو بهش پس بدم( و ای کاش نمی فروخت یا من به عنوان یک مرد مانع می شدم که اون پول که انصافا حق خودش بود وارد زندگی ما بشه، چون از اون موقع رفتارش تغییر کرد و سردتر شد)
اما زندگی ما وقتی طوفانی شد که من فهمیدم از طریق ایمیل و اس ام اس و تلفن با خواستگار اولش در ارتباطه، البته من یک هفته بعد از شروع این ارتباط ، موضوع رو متوجه شدم، بگذریم که دنیا روی سرم آوار شد و بتی که از همسرم برای خودم ساخته بودم و اونو به خاطر خانمیش و نجابتش و تلاشش در قشنگتر شدن زندگی می پرستیدم، شکست، با اینحال بخشیدمش و نخواستم این 12 سال زندگی رو به همین راحتی خراب شه.
اما ازش خواستم که روی این زخم مرهم بذاره و هر طور که فکر میکنه منو آروم کنه و اعتماد منو دوباره جلب کنه، اما نتونست و خودش رو کاملا از من منزوی کرد و بعد از یکماه بعد از اون ماجرا، وسایلش رو بعد از یک دعوای شدید که به خاطر همین موضوع پیش اومد، جمع کرد و رفت و مهریه و نفقه و اجرت المثل و همه ی حق و حقوقش هم از دادگاه درخواست کرد که فعلا مهریه رو دارم پرداخت میکنم و بقیه موارد هم به احکام قطعی رسیده.این خانم فعلا در یک خونه جدا با دخترم زندگی میکنه و من شاید هر دو سه ماه برای یکی دو ساعت دخترم رو میبینم و حتی خیلی وقتا نمیذاره که به تلفن ها و اس ام اس های من جواب بده.
موضوع برای من هم عجیبه، به دادگاه هم گفتم که اگر من این کار رو می کردم اون چه راهی میخواست بره؟اون همین مسیر رو باز می رفت.
با این حال من ازش چند بار خواستم به خاطر بچه برگرده که متاسفانه قبول نمی کنه.
جالبه که به من میگه من به تو اعتماد ندارم!
با اینحال با توجه به اینکه دادگاه حکم الزام به تمکین به ایشون داده و ایشون تبعیت نمی کنه،من می تونم اذن ازدواج بگیرم اما این کار رو نکردم تا من هم مثل اون خانم همه پل ها رو خراب نکرده باشم.
بابت ارتباطی هم که داشته شکایت کردم اما فعلا درخواست ترک تعقیب دادم تا شاید متوجه بشه که من واقعا دنبال تلافی و انتقام جویی نیستم.
با اینحال نمی دونم چه کار کنم، آیا طلاقش بدم؟صبر کنم؟اگر طلاقش بدم موضوع بچه هست من واقعا نمی خوام که بچم فرزند طلاق باشه، با توجه به اینکه ما واقعا تو زندگی مشکل حادی نداشتیم، قاضی دادگاه و وکلای من هم موکدا می گن که شما فقط دارید با هم لج بازی میکنید و گرنه با هم مشکلی ندارید، واقعا موندم که چه باید کرد؟
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
سلام آرش جان
کل تاپیکت رو با دقت خواندم .
شرایط روحی و روانی و احساسی تو و همسرت را درک می کنم .
از نگاه من ، اگر پسر خوب و حرف گوش کنی باشی ....................زندگیت به هم نمی خوره و با خانمت و دخترت سالهای سال به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی خواهید کرد ( این نظر را سابقا در مورد دوستی به اسم احمد داشتم قدری طول کشید ولی نتیجه داد و امروز هم سر خانه و زندگیش و در کنار همسرش هست . در مورد او مطمئن بودم در مورد تو هم مطمئن هستم :324:)
حالا گوش بده آرش جان
تو و همسرت هر دو مشغول پاس کاری توپ به زمین هم هستید .
هر دو از دست هم عصبانی و رنجیده خاطر هستید و مثل دو تا بچه مشغول لجبازی با هم . نه تو کم از او داری و نه او کم از تو .
اولین نکته ای که باید به آن دقت کنی مسئله ی اعتمادی است که در زندگی شما هم اشتباه تعریف شده و هم امروز توقع اشتباه بر اساس تعریف غلط دارید .
اعتماد مثل یک دیوار است که در مسیر زندگی ساخته می شود . پله پله و خشت به خشت . دیوار اعتمادی که یک شبه ساخته بشه و بره بالا به همان سرعت هم فرو می ریزد . در نتیجه در شرایط فعلی تو و همسرت نیاز به " حاضر به اعتمادی " هستید .
حاضر به اعتمادی یعنی چه ؟ یعنی به مرور و طی شناخت .
پس نه تو نیاز به اعتماد همسرت داری و نه همسرت نیاز به اعتماد تو . می بینی که هر دو در نتیجه ی تجربیات تلخ دچار بی اعتمادی هستید و دیوار اعتماد شما شکسته شده . حال برای اینکه این دیوار فرو ریخته دوباره ساخته بشود باید یاد بگیرید و بخواهید که " حاضر به اعتماد بشوید " . پله پله و خشت به خشت طی زمان و شناخت .
می بینی که اینگونه چیزی از دست نمی رود .
فقط فرصتی است که به خودتان و زندگی تان ( بی منت ) اما با " عشق " می دهید . ( روی کلمه ی " بی منت اما با عشق تاکید دارم و دقت کن که حتما متوجه بشوی که منظور چیست )
تو اگر حاضر به اعتماد شوی یعنی فرصت دوباره برا ی یک شروع دوباره . چرا که مسیری که پشت سر گذاشته اید مسیر پر اشتباه و نابلدانه ای بوده که نتیجه اش اینی است که می بینیم .
و مطمئن باش که در این مسیر تنها همسرت به تو خیانت نکرده . بلکه تو هم خائنی . ( دقت کن که این واژه ها کد هستند اگر نه من اهل قضاوت و سرزنش کردن نیستم . از این کدها استفاده می کنم تا مسئله برایت جا بیفتد تا بتوانی راه حل درست را پیدا کنی )
دقت کن که مرد این زندگی تو هستی و من به شخصه روی مدیریت تو حساب زیادی باز کرده ام . به مدیریت و حل بحران و گذر از طوفان تو ، به عنوان یک ناخدا و سکان دار نگاه می کنم . آفرین . :104:
حالا بریم سر مسئله ای به اسم خیانت که در بالا از آن حرف زدم . و چرا بدون نگاه قضاوت و سرزنش تنها از سر نقد ، مدعی می شوم که هر دو خائن هستید و چه بسا خانواده هایتان هم در این خیانت ها نقش و سهم داشته اند .
-در نهایت احترام به خانواده ی همسرت . آنها به دخترشان خیانت می کنند چرا که قبل از اینکه این دختر با احساساتش و خواستگار اول کنار بیاید و این مسئله برایش تمام شود او را سر سفره ی عقد با تو می نشانند و...........( تو خودت مسائل را بهتر می دانی لازم به توضیح نیست همین اندازه که خودت مسائل را بدون خشم و عصبانیت و از سرانصاف بررسی کنی کافی است )
-و تو وقت زن گرفتنت نبود . خانواده ی تو قبل از اینکه تو استقلال مالی کافی پیدا کنی که بی نیاز از آنها شوی و یا در نگاه همسرت شکسته شوی و یا اینکه به نوعی به شما کمک می کردند که همسرت دچار احساسات بد نمی شد و .................و شان و کرامت همسرش در نظرش باقی می ماند و ................
-تو به خودت و همسرت خیانت می کنی چرا که ده سال پیش به جای اینکه منافع زندگی خودت و همسرت را در نظر بگیری و آینده ی دختر ت را و................
در این سکوت و آبروداری که برایت اشتباه تعریف شده بود جانب آبروی ( زن یا دختری ) را می گیری که خودش به فکر خودش نیست و تو بهای اشتباه چند ثانیه ای او را به گردن می گیری به چه قیمت ؟! و...............
( توضیحاتم مفصل تر از آنچه که می نویسم است اگر جایی مشکل داشتی بگو تا باز کنم . اما سعی نکن توجیه کنی )
و..........................( و باز نکته اینکه تو مسائل را خودت کامل می دانی و من تیتر وار از آن عبور می کنم . خودت از این زاویه دید زندگیت و افراد دخیل در رابطه را بدون خوب و بد کردن ، از نگاه فرد سوم نقد کن )
حال دقت کن در یک چرخه ی بیمار ، از ابتدا تا انتها ، تو چطور توقع داری که مشکل ایجاد نشود و این زندگی به اینجا نرسد ؟! دقت کن که هر کس سهم و حق خودش از امروز این زندگی را دارد .( کلمه ی خیانت را هم به کل از این چرخه ی بیمار حذف می کنیم . چون خیانتی اتفاق نیفتاده . چرخه بیمار است . متوجه شدی ؟!)
حتی همسر رنجیده و آزرده ی تو که با این ایمیل ها به آن آقایی که دستش عمرا هم به این خانم نمی رسد از رنجیدگی هایش می گوید و عدم بخشش پدر و مادرش و ...................( آیا سعی کردی از این زاویه به همسرت نگاه کنی و درک کنی میزان آزردگی های او را ؟! )
همسر تو از خلا عاطفی رنج می برده . چیزی که نه خانواده ی خودش و نه خانواده ی تو و نه حتی تو نتوانستید جبران کنید . او با این مرد درد دل کرده . آیا می توانی ازیک زاویه ی تازه به موضوع نگاه کنی و احساسات خودت را دور نگاه داری ؟!( این حرفهای من دلیل بر تاکید کار همسرت مبنی بر مسئولانه بودن عملکرد او بر مبنای فرهنگ ایرانی نیست اما در حال حاضر این اهمیت دارد که تو از زوایای دیگر قادر به نگاه کردن به صحنه ی زندگیت باشی تا بتوانی تصمیم درست بگیر ی و خودت و همسرت را بهتر درک کنی و ................... )
و باز اگر کسی از خلاعاطفی رنج می برد تو چرا باید به اسم "غیرت" وحشی بازی در بیاوری ؟! اگر نهایتا نتوانستی این زندگی را مدیریت کنی در نهایت بدون وحشی بازی ( خداحافظ - خداحافظ ) زندگی مثل یک رود جریان دارد . نه برای تو ، زندگی می گندد و نه برای همسرت و نه برای هیچ کس دیگر .
ضمن اینکه اشاره می کنم در حال حاضر یک نگاه تجاری بر دیدگاه تو و همسرت حاکم شد ه . اگر هر دو در وضعیت لجبازی قرار بگیرید و نقش تاجر بازی کنید ............... کسی کاری برای این زندگی نمی تواند بکند .
اگر دیدی حرفهایم به دردت می خوره و دوست داری زندگی خودت رو نجات بدی و از نو بسازی تو شروع کن . نوبت به همسرت هم می رسه .
در شرایط فعلی سعی کن زیا د به این مسائل زوم نکنی اما از نگاه دیگر به زندگیت نگاه کن . به خودت . به همسرت . به رویدادها . به اتفاقات و ..............
و بعد ......... مدتی استراحت کن . سفر برو . این زندگی را با اسم خیانت شخم نزن .
توپ را به زمین همسرت پاس نده . فرصتها را با این پاس کاری ها از دست می دهی .
به جای اینکه آنها را دنبال کنی اجازه بده که زن و دخترت تو را دنبال کنند . وقتش که برسد این اتفاق خواهد افتاد . همانگونه که همین امروز هم همسرت از تو می خواهد که وقت برای دیدار و گفتگو تعیین کنی .
از خانواده ی همسرت کمک بگیر . خانواده ی فهیمی هستند . یک ریش سفید کار درست پیدا کن . اما فعلا هیچ اقدامی برای هیچ حرکتی نکن و نخواه با عجله سر خانه و زندگی برگردید . الان وقتش نیست .
اما من فکر می کنم هم تو و هم همسرت همدیگر را دوست دارید و او دختر ت را بر علیه تو نمی کند بلکه اهرم تشنگی و وصل تو به سیستم خانواده می کند . ( از دریچه های جدید توام با عشق به زندگیت نگاه کن . همسرت می دونه که دوستش داری و دخترت رو هم دوست داری . اما می ترسه و.................ضمن اینکه او هم مشخصه تو رو دوست داره ) به هر حال وقتی ناخدا شدی باید مسئولیت ترس های سرنشینان کوچولوی قایقی که سکان دارش هستی رو به عهده بگیری . و من مطمئن هستم که می تونی . :104::72:
-
حتما بخون
سلام داداش بخدا دقیقا من مثل شمام از یه خانواده مذهبی از ازدواج تو این زمونه خیلی میترسیدم که یه آدمی گیرم بیاد که یا معتاد باشه یا دختر باز به هر حال خیلی دعا میخونم اکثر اوقاتم تو اینترنت میرم تو مشکلات ازدواج و طلاق واقعا هراسونم با خیلی از مشاورا راجب ترسم حرف زدم اونا گفتن از چیزی که بترسی سرت میاد خلاصه داداش سرتو درد نیارم یکی بهم گفت نیت کن واسه همسر ایندت به نیابتش 40شب حدیث کسا بخون تقریبا 10 شبه دارم میخونم خیلی آروم شدم مطمئنم خدا یکی خوبشو جلو رام میذاره پیشنهاد میکنم نیت کن و بخون نتیجشو بهم بگو خواهش میکنم اینکارو بکن و همه چیزو بسپار به امام جواد و فاطمه زهرا
-
RE: اشتباهش رو بخشیدم ولی رفته و برنمی گرده
ضمن تشکر از دوستانی که دلسوزانه و مهربانانه سعی دارند مشکلی رو حل نمایند، از اینکه دیشب به دلیل عدم دسترسی به امکان تایپ فارسی نتونستم جوابگو باشم عذر می خوام.
من بدون اینکه نقل قول بیارم به طور کلی جواب پست ها رو خواهم داد:
من هنوز مطمئن نیستم که با اون شخص در ارتباط هست یا نه، سعی می کنم بیشتر برای خودم شواهدی بیارم که نشون بده در ارتباط نیست.یکیش همینه که حاضر نیست مهریه اش رو ببخشه و طلاق بگیره، البته میگه مهریه ام رو بده و طلاقم بده، که وکیل من و مشاور هایی که رفتم موافق نبودند و من این کار رو بکنم.طبعا اگر با اون شخص در ارتباط بود و برای آیندش برنامه ایی داشت، قبول می کرد که حق و حقوقش رو ببخشه و طلاق بگیره
بر اساس قانون جهیزیه مال زن هستش که به صورت امانت در خونه شوهر هست، بنابراین هر لحظه اراده کنه میتونه اونارو پس بگیره، چه مرد بخواد باهاش زندگی کنه چه نخواد.
عدم تمکینش رو گرفتم اما شش ماه بعد از روزی که خونه رو ترک کرد اقدام کردم، در این مورد خیلی کوتاه اومدم و اشتباه کردم، چون می خواستم حسن نیتم رو ثابت کنم و بهش نشون بدم علی رغم اقداماتی که داری می کنی من با تو سر جنگ ندارم و دوست ندارم دعواهای ما به دادگاه کشیده بشه، درخواست اذن ازدواج هم دادم که بعد پس گرفتم، چون قاضی گفت پس بگیر خانمت گفته میخوام برگردم، اما برنگشت و من دیگه اقدام نکردم، بابت دیدن بچه و حق ملاقات هم اقدام کردم اما باز پس گرفتم چون نمی خواستم دیدار من و دخترم منوط به حکم دادگاه و با زور قانون باشه، اجازه دادم هروقت خودش خواست تماس بگیره تا برم ببینمش الان هم دو سه ماه از آخرین بار که دیدمش گذشته و بعضی وقتها تلفن ها و اس ام اس هام هم جواب نمیده، درسته که میگید خیلی کوتاه میای و قاطعیت و جذبه نداری، اما من برای خودم دلایلی دارم، نمی خوام همه ی مسائل زندگیم از طریق دادگاه و با حکم قانون حل بشه، من منتظر چراغ سبزی هستم تا با حرف و گفتگو مثل دو تا آدم بالغ مشکلاتمون رو حل کنیم.
حالا که اون همه حق و حقوقش رو از طریق دادگاه پیگیری می کنه من صبر میکنم تا به این خشم و کینه به سهم خودم دامن نزنم.
این که شخص من و روح من داره آزار میبینه، هم به دلیل اینکه قبول داره توانایی حفظ یک زندگی رو به عنوان یک مرد نداشته و اجازه داده مسیر زندگیش به سمتی بره که همسرش که از هر نظر نمونه بود ترکش کنه و هم از این نظر که باید بار سخت تنهایی در کنار شک و تردید و سردرگمی رو تجربه کنه، شکی نیست، خیلی هم سعی کردم تا بتونم برای خودم مشغولیاتی درست کنم، سفر برم، پارک برم، بیشتر با خانوادم رفت و آمد کنم، حتی الامکان خونه نباشم و فقط برای خواب بیام، باز هم در همون لحظاتی که در خونه هستم یا میخوام بخوام همه ی افکار مثل روز اول به من هجوم میارن.
برای تغییر خونه به فکر هستم، منتظرم ببینم تکلیفم چی میشه، اگر خانمم واقعا برگرده، طبعا خونه ی بزرگتری نیاز دارم نسبت به وقتی که بخوام کاملا مجردی زندگی کنم.
بدون تردید همسر من از یک خلا عاطفی رنج برده، اون نتونسته علاقه و عشق منو به خودش و فرزندم باور کنه، یا شاید هم بر اثر تکرار علاقه ام به زندگیم به حدی از اشباع رسیده که دنبال یک هیجان جدیدی بوده.
ایمیل های اون فراتر از دردو دل های ساده بود که اگر اینطور بود خوب بود، ایمیل های اون حتی فراتر از حرفها و صحبت های احساسی و عاطفی بود، ایمیل های اون برای من باور کردنی نبود. تا روزی که رفت، من فقط چندتا ایمیلش رو خونده بودم، که از قضا بیشتر دردل بود و حرفای احساسی، اما وقتی برای طرح شکایت مجبور شدم ایمیل های بیشتری رو باز کنم و بخونم، تازه متوجه شدم که چرا خودش رو از من منزوی کرده بود، اون خیلی از خط قرمزها رو رد کرده بود، خیلی.با اینحال من اصلا به اسم غیرت وحشی بازی در نیاوردم، اتفاقا احساس میکنم کوتاه اومدن بیش از حد من اونو در اون زمان گستاختر کرده بود.احساس کرد اشتباهش اونقدر ها هم براش مشکل ساز نبوده.
من نمیتونم مثل شما مطمئن باشم که منو دوست داره، اگر داشت راهی برای برگشتش باز می ذاشت.
اون نگفته من میخوام برگردم، من بهش گفتم بهتره به جای اینکه با بچه پیغام پسغام بفرستی خودمون مثل دو تا آدم بالغ حرفامونو بزنیم و مشکلمون رو خودمون حل کنیم که گفت باید در حضور شخص دیگه ایی باشه اگه موافقی یه روزی تعیین کن تا من هم جاشو بهت اطلاع بدم، من هم گفتم هم روزش هم جاش رو خودت مشخص کن. پریروزجوابی ازش نیومد و بهش اس ام اس دادم که چی شد قرار بود روزی تعیین کنی تا این برنامه ها تموم شه و گفت مشخص میکنم.
گفتید که من دنبال خانم و بچه ام نرم، این نکته برام مهمه چون قبل از شما هم مشاور دیگه ایی گفته بود هیچ سراغی ازشون نگیر، یعنی واقعا فکر میکنید که تا یه مدتی هیچ سراغی ازشون نگیرم؟بعد دخترم نمیگه که بابام منو فراموش کرد و الا دیگه سراغی از من نگرفت؟