رابطه عاطفی با دختری با بیماری خاص لطفا کمکم کنید
قبل از اینکه بخونید لطفا سرزنشم نکنید من به اندازه کافی سززنش شدم.
----- فصل 1 -----
من حدود 2 سال با دختر خانمی بی نهایت زیبا و خانواده دار رابطه مجازی داشتم. این رابطه خیلی شوخی شوخی شروع شد. سر یه کل کل من رفتم تو دایرکتش و یکی دو ماهی با هم صحبت میکردیم تا اینکه من ازش خوشم اومد و پیشنهاد دادم قبول نمیکردم منم اصرار که چرا در نهایت بهم گفت سرطان داره و موندن و نبودنش معلوم نیست. اواخر تابستون بود که گفت یه عمل مهم داره ( حقیقت داشت ) شب عمل تا صبح نخوابیدم و دعا کردم فرداش دیدم پیجش داره جمع میشه و انا علیه راجعون زدن و دارن درخواست فاتحه میکنن پیگیر شدم گفتن زیر عمل ایست قلبی کرده قلبم داشت می اومد تو دهنم هر چی گفتم مراسم کجا برگذار میشه گفتن میگیم میگیم ولی رفتن و دیگه نگفتن.
----- فصل 2 -----
خیلی داغون بودم داغون ترین حالی که در تمام زندگیم داشتم با خودم عهد کردم پیداش کنم 3 ماه تمام بیمارستان های تهران رو گشتم تمام قطعه های بهشت زهرا تمام امام زاده ها رو دونه دونه رفتم ولی هیچ اثری ازش نبود منم که فامیلیش رو نمیدونستم کار حسابی برام سخت شده بود. جایی نمونده بود که نرم حالم خیلی بد شده بود از کارم اخراج شده بودم سر و وضعم عین کارتن خوابا شده بود هر روز میرفتم بهشت زهرا و دونه دونه قبر ها رو میخوندنم میگفتم نکنه ثبت دفتری نشده و... بعد از یه مدت از طریق یه ارگانی فهرست تمام متوفی های کشوری تو اون روز و چند روز قبلو بعدش رو گرفتم و دونه دونه چک کردم و دیدم هیچ اثری نیست مطمئن شدم که زندست تا اینکه یه شب اتفاقی واقعا اتفاقی دوباره پیداش کردم و ماجرا شروع شد.
----- فصل 3 -----
رفتم همه چیز رو بهش گفتم اصن باورش نمیشد احساس شرمندگی یا حتی عذرخواهی و این چیزا هم نداشت چند ماهی عین قدیما با هم صحبت میکردیم تا اینکه رابطمون خیلی قوی و احساسی شد بعد از 6 ماه شمارش رو بهم داد و حالا دیگه تلفنی هم صحبت میکردیم این رابطه انقد قوی شد که والدین من هم آشنا شدم و هفته ای چند ساعت خوش و بش میکردن کم کم مادرش و یکی از فامیل هاش هم با من چتی ارتباط گرفتن و عجیب رابطه شده بود.
وضعیت بیماریش خیلی حاد شده بود چندین بار به کما رفته بود که یبار نزدیک بود بره و دیگه برنگرده منم هر روز میمردم زنده میشدم 15 کیلویی وزن کم کرده بودم ولی نمیذاشتم چیزی متوجه بشه فقط تمام زورم رو میزدم روحیه بگیره و امیدوار باشه به این زندگی لعنتی قرار بود عملی انجام بده که 10 درصد شانس زندگی داشت و اگر انجام نمیداد 7 8 ماه بیشتر فرصت زندگی نداشت.
بی نهایت خواهش کردم از خودش از مادرش که بیام قبل از عمل ببینمش و رابطمون از مجازی خارج بشه ولی میگفتن بخاطر کرونا و حساسیت این دختر امکان نداره و باید صبر کنی تا عمل انجام بشه دوبار عمل انجام شد که اولی ناموفق ولی دومی ظاهرا موفق بود قرار بود منم روز عملش بیمارستان برم ولی زیر قولشون زدن بعد از عمل و بهتر شدن حالش هر چی اصرار کردم بیام ببینمت بابا مردم من دلم دیگه طاقت نداره و... به بهانه های مختلف میپیجوندن چند بار هم جر و بحث از سمت من داشتیم سر این قضیه که باعث شد روابط خیلی نزدیک مادرش با من کمرنگ بشه البته من نه داد زده بودم نه حرف بدی زده بودم فقط پیله کرده بودم که همین امشب به من بگو چرا نمیشه چرا بهانه میارید و... .
----- فصل 4 -----
5 6 ماه از عمل گذشت رفتارش تغییر کرده بود سرد شده بود نسبت بهم گوشیش رو خاموش میکرد 3 4 روز یه بار بهم زندگ میزد پیجش رو پاک کرده بود هر کسی از خانوادش باهام در ارتباط بود ارتباطش رو قطع کرده بود تا اینکه یه روز تماس گرفت و با لحن خیلی عصبانی گفت عملم خوب انجام نشده و بیماری دوباره داره پیشرفت میکنه و بهم گفتن چند ماه بیشتر زنده نیستی منم دیگه نمیخوام باشی هر چی التماس کردم بزا بیام ببینمت بزا کنارت باشم قبول نکرد.
من حالم خیلی بد شده بود فاز خودکشی گرفته بودم میگفتم اون نباشه تو این دنیا منم نمیخوام باشم و... واقعا داشتم انجام میدادم که نمیدونم از کجا به گوشش رسید و دوباره باهام ارتباط گرفت بعد از کلی داد و بیداد میگفت باشه حالا که اینطوره تا روزی که نفس میکشم هستم کنارت که بازم زیر قولش زدو دوباره قضیه خاموش کردن گوشیو این چیزا به بهانه بیماری ولی من حال بدش رو دیده بودم روز های آخر ارتباطمون به نظر نمی اومد حالش بد باشه و انگار دروغ میگفت.........................
این ماه های آخر بدجوری سرد شده بود ولی من نه انقد دوسش داشتم که تا یکم حالش بهم میریخت میرفتم تو یه آدرس حدودی که اصن نمیدونم درست بود یا نه و شب تا صبح تو ماشین میخوابیدم تقریبا هفته ای 3 روز اونجا بودم که فقط بهش بفهمونم من بهت نزدیکم من کنارتم و.................. ولی اصن براش مهم نبود و در نهایت یه روز تماس گرفتو گفت دیگه نه میخوام باهام تماس بگیری نه میخوام بهم مسیج بدی من شرایطش رو ندارم و............ .
بعد از 2 سالی رابطه تلفنی ویدئو چت و... نه فامیلش رو بهم گفت نه گذاشت بیام ببینمش الانم 5 ماه از آخرین تماسمون میگذره من دادم دوباره کشوری چک کنن ببینم خدایی نکرده فوت شده یا نه که اینم ظاهرا دروغ گفته.
ینی دروغ گفته بهم ینی سرکارم گذاشته؟
من الان چکار کنم؟ آبروم تو خانواده رفته و خار شدم. این همه هم گذشته هنوز نتونستم فراموشش کنم زندگیم جهنم شده هر روز از صبح تا شب به یادشم.
چکار کنم ها؟